عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۰
بیا بگوی که پرویز از زمانه چه خورد
برو بپرس که خسرو ازین میانه چه برد
گر او گرفت خزاین به دیگران بگذاشت
ورین گرفت ممالک به دیگران بسپرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۹۵
رسم و آیین پادشاهانست
که خردمند را عزیز کنند
وز پس عهد او وفاداری
با خردمندزاده نیز کنند
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۳
نگر تا نبینی ز ظلم شهی
که از ظلم او سینه‌ها چاک بود
ازیرا که دیدیم کز بد بتر
بسی اندرین عالم خاک بود
چو شد روز آمد شب تیره رنگ
چو جمشید بگذشت ضحاک بود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۸۵
دوران ملک ظالم و فرمان قاطعش
چندان روان بود که برآید روان او
هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد
آباد بعد از آن نبود خاندان او
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۳۳
حدیث پادشاهان عجم را
حکایت نامهٔ ضحاک و جم را
بخواند هوشمند نیکفرجام
نشاید کرد ضایع خیره ایام
مگر کز خوی نیکان پند گیرند
وز انجام بدان عبرت پذیرند
انوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۰ - در مدح مجدالدین ابوالحسن‌العمرانی اذا شرفه السطان بالتشریف
اختیار سکندر ثانی
زبدهٔ خاندان عمرانی
مجد دین خواجهٔ جهان که سزاست
اگرش خواجهٔ جهان خوانی
کار دولت چنان بساخت که نیست
جز که در زلف شب پریشانی
بیخ بدعت چنان بکند که دیو
ملکی می‌کند نه شیطانی
آنکه از رای کرد خورشیدی
وانکه از قدر کرد کیوانی
آنکه فیض ترحم عامش
بر جهان رحمتیست یزدانی
نوبهار نظام عالم را
دست او ابرهای نیسانی
کشت‌زار بقای دشمن را
قهر او ژالهای طوفانی
آنکه زندان پاس او دارد
چون حوادث هزار زندانی
رسم او کرده روی باطل و حق
سوی پوشیدگی و عریانی
تا نه بس روزگار خواهی دید
فتنه در عهدهٔ جهانبانی
نکند آسمان به دشواری
آنچه عزمش کند بسانی
نامهای نفاذ حکمش را
حکم تقدیر کرده عنوانی
در چنان کف عجب مدار که چوب
از عصایی رسد به ثعبانی
قلمش معجزیست حادثه خوار
خاصه در کارهای دیوانی
نکند مست طافح کینش
جرعه از دردی پشیمانی
بدسگالش ز حرص مرگ بمرد
چون طفیلی ز حرص مهمانی
مرگ جانش همی به جو نخرد
از چه از غایت گران‌جانی
ای جهان از عنایت تو چنانک
جغد را یاد نیست ویرانی
عدل تو راعی مسلمانان
جاه تو حامی مسلمانی
بارگاه تو کرده فردوسی
پرده‌دار تو کرده رضوانی
تو در آن منصبی که گر خواهی
روز بگذشته باز گردانی
تو در آن پایه‌ای که گر به مثل
کار بر وفق کبریا رانی
نایبی را بجای هر کوکب
بر سپهری بری و بنشانی
چون بجنبی ز گوشهٔ مسند
مسند ملکها بجنبانی
محسنی لاجرم ز قربت شاه
دایم‌الدهر غرق احسانی
گرچه ارکان ملک یافته‌اند
عز تشریفهای سلطانی
آن نه آنست با تو گویم چیست
آصف و کسوت سلیمانی
ای چهل سال یک زمان کرده
مصطفی معجز و تو حسانی
وانکه من بنده خواستم که کشم
اندرین عقد گوهر کانی
بیتکی چند حسب و در هریک
رمزکی شاعرانه پنهانی
از تو وز پادشاه و از تشریف
عقل درهم کشیده پیشانی
گفت تشریف پادشا وانگه
تو به وصفش رسی و بتوانی
هان و هان تا ترا عمادی‌وار
از سر ابلهی و نادانی
درنیفتد حدیث مصحف و بند
کان مثل نیست نیک تا دانی
این همی گوی کای ز کنه ثنات
خاطرم در مضیق حیرانی
وی ز لطف خدایگان و خدا
به چنین صد لطیفه ارزانی
وی در این تهنیت بجای نثار
از در جان که بر تو افشانی
بنده از جان‌نثاری آوردست
همه گوهر ولیک روحانی
او چو از جان ترا ثنا گوید
جان‌فشانی بود ثناخوانی
تا که در من‌یزید دور بود
روی نرخ امل به ارزانی
دور تو عمر باد و چندان باد
کز امل داد بخت بستانی
بلکه از بی‌نهایتی چو ابد
که نگنجد درو دو چندانی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱ - در تعریف علم و شان آن
دیدهٔ جان بوعلی سینا
بود از نور معرفت بینا
سایهٔ آفتاب حکمت او
یافت از مشرق و لوشینا
جان موسی صفات او روشن
به تجلی و شخص او سینا
ای سفیه فقیه‌نام تو کی
باز دانی زمرد از مینا
در تک چاه جهل چون مانی
مسکنت روح قدس مسکینا
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۱ - عزل خواجه شهاب را خواهد
ای صدر نایبی به ولایت فرست زود
معزول کن شهابک منحوس دزد را
زرهای بی‌شمار به افسوس می‌برد
آخر شمار او بکن از بهر مزد را
تا دیگران دلیر نگردند همچو او
فرمان من ببر بکش این زن به مزد را
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱ - صاحب ناصرالدین را مدح گوید
ای سرافرازی که از یک سعی تو
پای محکم کرد ملک و سر فراخت
جز تو از ارکان دولت فتح را
تا بدین غایت کسی آلت نساخت
حق سلطان این چنین باید گزارد
قدر دولت این چنین باید شناخت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۱ - در مدح منصور عامر
هر جمال و شرف که دارد ملک
از جمال و جلال اشرافست
خواجه منصور عامر آنکه کفش
از عطا یادگار اسلافست
دخل مدحش ز شرق تا غربست
خرج جودش ز قاف تا قافست
رسمش اندر زمانه تصنیف است
واندرو از بزرگی انصافست
ای هنرمند مهتری که خرد
با هنرهای تو ز اجلافست
شکر شکر تو در افواهست
سمر رسم تو در اطرافست
تیر در حضرت تو مستوفی
زهره در مجلس تو دفافست
گرچه از غایت فصاحت و ذهن
همه دیوان شعرم اوصافست
وصف احسان تو چو من نکند
هرکه اندر زمانه وصافست
نیستی مسرف و ز غایت جود
خلق را در تو ظن اسرافست
بده ای خواجه کز پی بذلت
خاک بزاز و کوه صرافست
تا اثیر از هوا لطیف‌ترست
تا هوا چون اثیر شفافست
باد صافی‌تر از هوای اثیر
دلت از غم که از حسد صافست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۶ - در شکایت زمانه و مفاخرت خود
عنصری گربه شعر می صله یافت
نه ز ابناء عصر برتری ایست
نیست اندر زمانه محمودی
ورنه هرگوشه صد چو عنصری‌ایست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۸ - این قطعه را فتوحی گفت و به انوری بست و مردم بلخ بر حکیم متغیر شدند سوگندنامه در نفی آن گفت
چار شهرست خراسان را در چارطرف
که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست
گرچه معمور و خرابش همه مردم دارند
بر هر بی‌خردی نیست که چندین دد نیست
مصر جامع را چاره نبود از بد و نیک
معدن در و گهر بی‌سرب و بسد نیست
بلخ شهریست در آکنده به اوباش و رنود
در همه شهر و نواحیش یکی بخرد نیست
مرو شهریست به ترتیب همه چیز درو
جد و هزلش متساوی و هری هم بد نیست
حبذا شهر نشابور که در ملک خدای
گر بهشتیست همانست و گرنه خود نیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۰ - در تاریخ فوت سلطان سنجر
چاشتگه در شهر مرو آن نامور فخر زمان
خسرو روی زمین سنجر ز عالم درگذشت
رفته از تاریخ هجرت پانصد و پنجاه و دو
روز شنبه از ربیع‌الاول از بعد سه هشت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۸ - در شکایت
اندرین عصر هرکه شعر برد
به امید صلت بر ممدوح
چار آلت بیایدش ورنه
گردد از رنج غم دلش مجروح
دانش خضر و نعمت قارون
صبر ایوب و زندگانی نوح
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۰ - صاحب ناصرالدین دارو خورده بود او را تهنیت گفته
ای ملک پادشه شده ثابت‌قدم به تو
بر امر و نهی تو قدمش را ثبات باد
در ذمت ملوک جهان دین طاعتت
واجب‌تر از ادای صیام و صلات باد
واندر زمین مملکت از حرص خدمتت
مردم گیاه رسته به جای نبات باد
نعال بارگاه ترا گرد دستگاه
بر جای نعل و میخ هلال و بنات باد
در استخوان هرکه ز مهر تو مغز نیست
از پای مال خاک رمیم و رفات باد
بس بر جگر چو جان به لب آید ز تشنگیش
آب ار رود ز نایژهٔ حادثات باد
از آبهای دشمن تو اشک روشنست
رخسارهٔ چو نیلش ازو چون فرات باد
هر باد عارضه که به عرضت گذر کند
با نامهٔ شفا و نسیم نجات باد
ای پادشا سکندر ثانی و خضر تو
این شربت مبارکت آب حیات باد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۹ - در جواب مکتوب عمادالدین پیروزشاه
مثال عالی دستور چون به بنده رسید
قیام کرد و ببوسید و بر دو دیده نهاد
خدای عزوجل را چو کرد سجدهٔ شکر
زبان به شکر خداوند و ذکر او بگشاد
چه گفت گفت زهی ساکن از وقار تو خاک
چه گفت گفت زهی سایر از نفاذ تو باد
تویی که عاشق عهد بقای تست جهان
مگر که عهد تو شیرین شد و جهان فرهاد
تویی که بر در امروز دی و فردا را
اگر بخواهی حاضر کنی ز روی نفاذ
مرا به خدمت شه خوانده‌ای که خدمت او
نه من سپهر کند آن زمانه را بنیاد
عماد دولت و دین آنکه حصن دولت و دین
پس از وفور خرابی شدند ازو آباد
شه مظفر فیروز شه که فتح و ظفر
ز سایهٔ علم و شعلهٔ سنانش زاد
کدام دولت باشد چو بندگی شهی
که بندگیش کند سرو و سوسن آزاد
چو سرو و سوسن آزاد بندهٔ شاهند
هزار بنده چو من بنده بندهٔ شه باد
به سمع و طاعت و عزم درست و رای قوی
تنی به خدمت کوژ و دلی ز دولت شاد
به روز یازدهم از رجب روانه شدم
که کط ز شهر تموزست ویج از مرداد
اگر زمانه با تمام عزم باشد رام
وگر ستاره با عطای عمر باشد راد
به شکل باد روم زانکه باد در حرکت
نیاورد ز بیابان و آب جیحون یاد
چو زیر ران کشم آن مرکبی که رایض او
گه ریاضت او بود باد را استاد
عنان صولت جیحون چنان فرو گیرم
که از رکاب گرانم برآورد فریاد
چو بگذرم به در خسروی فرود آیم
که هم مربی دینست و هم مراقب داد
به امر یار سلیمان به عزم شبه کلیم
به فر قرین فریدون به ملک مثل قباد
به عون دولتش از بخت داد بستانم
که داد بخت من از چرخ دولت او داد
بقاش باد نه چندان که در شمار آید
که رونقی ندهد هرچه در شمار افتاد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح ترکان خاتون
طاعت پادشاه وقت به وقت
هرکه در بندگی بجای آرد
رحمت سایهٔ خدای برو
سایهٔ رحمت خدای آرد
خاصه آن پادشا که چترش را
بخت با سایهٔ همای آرد
ستراعلی جلال دولت و دین
که اگر سوی سد ره رای آرد
جبرئیل از پی رکاب رویش
نوبتی بر در سرای آرد
آنکه در حل مشکلات امور
کلک او صد گره‌گشای آرد
کاه با اصطناع انصافش
خدمتیهای کهربای آرد
روز حکمش قضای ملزم را
هر زمان زیر دست رای آرد
رشک دستش سحاب نیسان را
گریهای به های های آرد
آنکه چون عصمتش تتق بندد
دور بینندگی به پای آرد
مردم دیده را ز خاصیتش
آسمان از رمد قبای آرد
باد را سوی حضرتش تقدیر
بسته دست و شکسته پای آرد
نفس نامی ز حرص مدحت او
برگ سوسن سخن‌سرای آرد
ای سلیمان عهد را بلقیس
کس به داود لحن نای آرد
بنده گرچه به دستبرد سخن
با همه روزگار پای آرد
طبع حسان مصطفایی کو
تا ثناهای غمزده‌ای آرد
زانکه مقبول مصطفی نشود
هرچه طیان ژاژخای آرد
از سلیمان و مور و پای ملخ
یاد کن هرچه این گدای آرد
تا بود زادهٔ بنات زمان
هرچه خاک نبات‌زای آرد
باد را جوز دی چو عدل بهار
رنگ‌فرسای مشکسای آرد
لالهٔ ناشکفته بی‌رزمی
رمحهای سنان‌گزای آرد
نرگس نوشکفته بی‌بزمی
جامهای جهان‌نمای آرد
جاهت اندر ترقیی بادا
که مددهای جانفزای آرد
خصمت اندر تراجعی بادا
که خللهای جانگزای آرد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۶۴ - در تجدید لقب موئیدالدین مودودشاه
ای برادر نسل آدم را خدی از روی لطف
نامها دادست پیش ازتر و خشک و گرم و سرد
هر کسی را کنیت و نام و لقب در خورد اوست
پس در آوردست‌شان اندر جهان خواب و خورد
حاسدا مودود شاه ناصرالدین را لقب
گرموئید شد تو زین معنی چرا باشی به درد
دان که او را نعمت دیگر نو نیامد زاسمان
زانکه از روز ولادت خود موئید بود مرد
بیش از این چیزی دگر حادث نشد در نام او
آن به نیکونامی اندر جملهٔ آفاق فرد
چون پدر مودود نامش کرد تایید خدای
از سیم حرف و چهارم حرف او یک حرف کرد
باد نامش درجان باقی وذاتش همچو نام
ملک گیتی دستگاه و حفظ مردان پایمرد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۹۵ - سلطان سنجر انوری را به مجلس خود خوانده بود در شکر آن گفته
انوری را خدایگان جهان
پیش خود خواند و دست داد و نشاند
باده فرمود و شعر خواست ازو
واندر آن سحر کرد و در افشاند
چون به مستی برفت بار دگر
کس فرستاد و پیش تختش خواند
همه بگذار این نه بس که ملک
نام او بر زبان اعلی راند
بیش از این در زمانه دولت نیست
هیچ باقیش در زمانه نماند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۰۱ - مطایبه
آن بزرگانی که در خاک خراسان خفته‌اند
این در معنی که خواهم گفت ایشان سفته‌اند
عاقلان با تجارب عالمان ذوفنون
دوستی با غزنوی چون آب و روغن گفته‌اند