عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
سعدی : غزلیات
غزل ۶۳۴
ای که به حسن قامتت سرو ندیده‌ام سهی
گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی
جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی
شیر که پایبند شد تن بدهد به روبهی
از نظرت کجا رود ور برود تو همرهی
رفت و رها نمی‌کنی آمد و ره نمی‌دهی
شاید اگر نظر کنی ای که ز دردم آگهی
ور نکنی اثر کند دود دل سحرگهی
سعدی و عمرو زید را هیچ محل نمی‌نهی
وین همه لاف می‌زنیم از دهل میان تهی
سعدی : غزلیات
غزل ۶۳۷
ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی
دلم به غمزه ربودی دگر چه می‌خواهی
اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی
ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی
به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت ای پسر چه می‌خواهی
ز دیده و سر من آن چه اختیار تو است
به دیده هر چه تو گویی به سر چه می‌خواهی
شنیده‌ام که تو را التماس شعر رهیست
تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی
به عمری از رخ خوب تو برده‌ام نظری
کنون غرامت آن یک نظر چه می‌خواهی
دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی دگر چه می‌خواهی
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲
عشاق به درگهت اسیرند بیا
بدخویی تو بر تو نگیرند بیا
هر جور و جفا که کرده‌ای معذوری
زان پیش که عذرت نپذیرند بیا
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶
روزی گفتی شبی کنم دلشادت
وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت
وز گفته ی خود هیچ نیامد یادت؟
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳
سرو از قدت اندازهٔ بالا بردست
بحر از دهنت لؤلؤ لالا بردست
هر جا که بنفشه‌ای ببینم گویم
مویی ز سرت باد به صحرا بردست
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹
آن سست وفا که یار دل سخت منست
شمع دگران و آتش رخت منست
ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف
جرم از تو نباشد گنه از بخت منست
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر تو صبح برخاسته‌ای
ما خود همه شب نخفته‌ایم از غم دوست
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰
روی تو به فال دارم ای حور نژاد
زیرا که بدو بوسه همی نتوان داد
فرخنده کسی که فال گیرد ز رخت
تا لاجرم از محنت و غم باشد شاد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸
خالی که مرا عاجز و محتال بکرد
خطی برسید و دفع آن خال بکرد
خال سیهش بود که خونم می‌ریخت
ریش آمد و رویش همه چون خال بکرد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱
ای باد چو عزم آن زمین خواهی کرد
رخ در رخ یار نازنین خواهی کرد
از ماش بسی دعا و خدمت برسان
گو یاد ز دوستان چنین خواهی کرد؟
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹
ما را به چه روی از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد
جایی که درخت گل سوری باشد
جوشیدن بلبلان ضروری باشد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴
گفتم شب وصل و روز تعطیل آمد
کان شوخ دوان دوان به تعجیل آمد
گفتم که نمی‌نهی رخی بر رخ من
گفتا برو ابلهی مکن پیل آمد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰
ای دست جفای تو چو زلف تو دراز
وی بی‌سببی گرفته پای از من باز
ای دست از آستین برون کرده به عهد
وامروز کشیده پای در دامن باز
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱
تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز
کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
هرچند که راهم به تو دورست و دراز
در راه بمیرم و نگردم ز تو باز
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳
ای ماه شب‌افروز شبستان‌افروز
خرم تن آنکه با تو باشد شب و روز
تو خود به کمال خلقت آراسته‌ای
پیرایه مکن، عرق مزن، عود مسوز
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۲
ای بی‌تو فراخای جهان بر ما تنگ
ما را به تو فخرست و تو را از ما ننگ
ما با تو به صلحیم و تو را با ما جنگ
آخر بنگویی که دلست این یا سنگ؟
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۳
مندیش که سست عهد و بدپیمانم
وز دوستیت قرار گیرد جانم
هرچند که به خط جمال منسوخ شود
من خط تو همچنان زنخ می‌خوانم
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۴
من بندهٔ بالای تو شمشاد تنم
فرهاد تو شیرین دهن خوش سخنم
چشمم به دهان توست و گوشم به سخن
وز عشق لبت فهم سخن می‌نکنم
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵
هر گه که نظر بر گل رویت فکنم
خواهم که چو نرگس مژه بر هم نزنم
ور بی‌تو میان ارغوان و سمنم
بنشینم و چون بنفشه سر برنکنم
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۹
خیزم قد و بالای چو حورش بینم
وآن طلعت آفتاب نورش بینم
گر ره ندهندم که به نزدیک شوم
آخر نزنندم که ز دورش بینم