عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴ - الاتصال
کنون بشنو که در ضمن مقالت
کنم واقف ز سر اتصالت
عیان عید باشد ذات خود را
به هستی متصل ذات الاحد را
ابا قطع نظر اندر کم و بیش
ز تقیید وجود عینی خویش
ز حق در نفی آثارت مجالی
شد ار پیدا به عین اتصالی
همانا بر کلامم بر نخوردی
به این تحقیق نیکو پی نبردی
دم رحمن چون بینی در شهودت
مددها کاید از شاه وجودت
به حدی تا که بینی هستی تو
به او باقیست بی همدستی تو
در اینجا خواست گرد افتراقت
تو رفتی آمد آن مه در وثاقت
نبود او جز تو مانع این دوئی بود
جدائیها زمائی و تویی بود
جدائی را چو هشتی عین اوئی
نگنجد بین واحد تار موئی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴ - الاسماء الذاتیه
کنون گفتارم از اسماء ذاتیست
که مبنی بروجود غیر او نیست
بود مخصوص ذات حی دیموم
به مثل عالم و قدوس و قیوم
خود این اسماء به حکم اولیت
مفاتیحند بر غیب هویت
بود گر عمر اندر معنی رب
دهم در شرح اسماء داد مطلب
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۳ - باب الثاء
بمعنی ثا اشارت بر ثواب است
ثوابی کآن بدارین انتخاب است
دگر ز احسان و لطفی کاول او هم
ز حق شد در ازل بر خلق عالم
باحسان وجزا وجود واکرام
خود این در رتبه ثانیست بالتام
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۵ - باب الجیم الجذبه
بود جذبه اگر پرسی عنایت
کر رهرو را رساند بر نهایت
کند او را مهیا هر چه محتاج
به طی منزلست و قطع منهاج
بدون کوشش و جهد و تکلف
که باشد در قصور آن تاسف
ولی آن جذبه رهرو را پناهست
نه هر کس قابل جذب اله است
هر آنکو حاضر خدمت نباشد
ز شه شایسته خلعت نباشد
خداوندا صفی را منجذب کن
سوی خود قلب او را منقلب کن
چنان جذبی که از وی در نیاید
ز دیدارت بخود دیگر نیاید
چنان جذبی که دور از شه نگردد
بسوزندش اگر، آگه نگردد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۶۵ - جنه‌‌الوراثه
دگر باشد جنانی از وارثت
منزه از دنائت و ز خباثت
مر آنرا جنه‌‌الاخلاق گویند
ز اوصاف طبیعت طاق گویند
خوش آنخلقی که نیک احداث باشد
بما از انبیا میراث باشد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۸۹ - الخطره
بود آن خطره کایدپیش سالک
بدفع آن نباشد عبد مالک
یکی داعیست خواند بر الهش
که تا دارد ز لغرش نگاهش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۹۶ - باب‌الذال الذخایر
هر آن کز غیب بازستش مشاعر
کند قصد اولیا را از ذخایر
بدانسان کز ذخایر می‌شود دور
بلای فقر و فاقه نزد جمهور
شود هم ز اولیا دفع بلیات
که بر خلق است نازل از سموات
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۱ - السحق
بود سحق از نمود خویش هجرت
بتحت قهر سلطان حقیقت
ذهاب از رتبه و ترکیب و عادات
بنزد کبریا و عظمت ذات
از این ترکیب ناجورت بسایند
بترکیبی که بایستت نمایند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۴ - السعه
سعه در قلب کامل را تحقق
بود در برزخیت بی تفرق
که جامع اندر امکان و وجوبست
خود آن برزخ دل شاه قلوبست
از آنرو در زمین و آسمانی
نگنجد لیک گنجد در جنانی
جنانی نی که مأوای فرق شد
دلی بل کوشکست و جای حق شد
تو را گویم که قلب منکسر چیست
دلی کور است خواهش منکسر نیست
دلی کز هر هوائی مرده قلب است
و زو میلی که دلهار راست سلب است
قبور مندرس را در نظر گیر
تن اهل فنا را کوست تفسیر
دل بشکسته این پوشیده نبود
که جایش جز تن پوسیده نبود
دل ار بشکست و تن پوسید ناگاه
بارض لامکان او را بود راه
بمعنی اوست ارض الله واسع
بگنجد حق در آن بی‌معنی و مانع
خود آن دل بلکه قلب الله باشد
از این راز اهل دل آگاه باشد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۰ - الشیخ
مراد از شیخ باشد مرشد راه
ز حال خلق و عیب نفس آگاه
ز علم شرع و آداب طریقت
بود آگه هم از سر حقیقت
ره تکمیل را پیموده باشد
بفرق بعد جمع آسوده باشد
بود آگاه از امراض و آفات
و را مقدور هم دفع بلیات
بداند هر دوئی را خواصش
که باشد بر چه دردی اختصاصش
چنین شیخی در او روی وریانیست
ز ارشادش بجز حق مدعانیست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۵ - صبیح الوجه
صبیح‌الوجه شمس بذل و داد است
حقیقت مظهر اسم جواد است
کسی کو این صفت را هست مصداق
بود قلبش ببذل وجود مشتاق
نباشد باب خودش بر کسی سد
نگردد سائلی از حضرتش رد
کسی کارد شفیع او را خدایش
رساند بر اجابت هر دعایش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۷ - الصدیق
بود صدیق تاکید صداقت
اگر داری بصدیقی رفاقت
کند تصدیق صدیق الهی
بقول و فعل پیغمبر کماهی
ز فرط انتساب و قرب باطن
که با او نیست از وجهی مباین
از آنرو در نبی بعد از تبیین
بصد یقین تو را حق کرده تلقین
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۴ - صوامع‌الذکر
صوامع کان بذکر آمد معاین
بود در معنی احوال و مواطن
در آن ذاکر مصون از هر تفرق
بمذکور است همش با تحقق
بود یعنی همومش هم واحد
نه جز مذکور در جمعش مشاهد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۸۰ - طاهر الظاهر
بود آن طاهر الظاهر که عاصی
نباشد رب خود را از معاصی
نگه دارد حق او را زان معاصی
که باشد در شریعت اختصاصی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۸۲ - طاهرالسر
بود آن طاهرالسر کوبکونین
ز حق غافل نشد یا طرفه‌العین
بسر وجهر طاهر آن بدلق است
که وافی بر حقوق حق و خلق است
بجا آرد حقوق خلق و و خالق
بهر معنی طهارت راست لایق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۰۲ - العامه
شنو از عامه کاهل اقتصارند
بظاهر در شریعت آشکارند
خود اهل علمشان اهل رسومند
جدا زاریاب تحقیق و علومند
ندارند از معارف اطلاعی
وزین دولت نیابند انتفاعی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۰۳ - العارالعظیم
دگر عار عظیم اندر ضمیرت
که شد تفسیر بر مقت کبیرت
ز نقص عهد می‌باشد اشارت
که هست از قول بیفعلت امارت
اگر در جمع مردان داخلی خود
همان میگو که بروی عاملی خود
بهیچ اندازه‌ئی قابل نباشی
که گوئی آنچه را عامل نباشی
ز گفتاری که دروی نیست کردار
حذر کن تا نگیرد در گلوخار
ز قول بی‌حقیقت نزد معبود
نبد مبغوض‌تر ز اشیاء مردود
ز حق بر تک اینحال از متانت
روا باشد که جوئی استعانت
بسا لعنت بر آن دستار و ریش است
که کذبش بر خدا و خلق و خویش است
غرض لفظی که او بی‌اعتبار است
به پیش اهل غیرت سخت عار است
هر آن قولی که دروی نیست افعال
نباشد صاحبش را رو باقبال
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۰۸ - عبدالرحمن
خود آن کو عبد رحمن از یقین است
بجلوه رحمه‌ للعالمین است
همانا اسم رحمن راست مظهر
جهان از رحمتش برپاست یکسر
نباشد خارجش شیئی ز رحمت
برحمت یافت از حق فیض و فرصت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۱۴ - عبدالمهیمن
بود عبدالمهیمن آنکه مشهود
بود حقش خود از هر شیئی موجود
عیان بیند که ذات حق پدید است
بهر شیئی رقیب است و شهید است
بنزد اهل دل باشد مبرهن
که هست او مظهر اسم مهیمن
نگهدار است و شاهد ما سوا را
بخود دارد نگه ارض و سما را
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۱۵ - عبدالعزیز
دگر عبدالعزیز آن در تمیز است
که از حق مظهر اسم عزیز است
تجلی کرده حق بروی بعزت
بهر شیئی است غالب در حقیقت
نگردد هیچ مغلوب و هراسان
ز دست حادثات و جور اکوان