عبارات مورد جستجو در ۱۰۶۳ گوهر پیدا شد:
ادیب الممالک : مفردات
شمارهٔ ۱۲
آن روز که مه شدی نمی دانستی
کانگشت نمای عالمی خواهی شد
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
شد ماه سخن نهفته آذر ز کلف
د ررخامه نماند قدر و در نامه شرف
در کار سخن مکن دگر عمر تلف
یا چنگ بچنگ گیر، یا دف بر کف
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۶
زین گرفتاری چه میجویی دلا آزاد باش
زیستی با غم بسی آخر زمانی شاد باش
گر هوای پرفشانی نبودت در سر چه باک
گو چمن دام و جهان یکسر همه صیاد باش
خواه طاعت خواه عصیان فارغ از کاری ممان
در خور عفوی نه یی شایسته ی بیداد باش
عهد شاه است و بآبادی جهان را دست عهد
این خرابی تا بکی ای دل تو نیز آباد باش
توسن شوکت بتاز و محفل عشرت بساز
شهسوارا خسروا فیروز زی، دلشاد باش
عرصه ی جولان فراخ است اشهب همت بران
گه مظفر در هری، گه شاد در بغداد باش
در مساق رزم گه فتح و گهی نصرت گزین
در بساط بزم گه با عدل و گه با داد باش
شاد باش و شاد زی تا شاد ماند عالمی
ای نشاطت بنده ی فرمان زغم آزاد باش
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۰
چند روزی بر بنای طاق غم معمار باش
یا در امید شو یا صورت دیوار باش!
یا سموم هجر شو یا نکهت بزم وصال
یا خزان بی محل یا رونق گلزار باش!
تا توانی سعی کن از این چمن بیرون مرو
گل شد نهایت اگر ممکن نباشد خار باش!
نیست در کیش محبت امتیاز کفر و دین
رشته تسبیح نتوانی شدن زنار باش!
آرزوی آتش غم بایدت پروانه سان
همچو شمع بزم عشرت تا سحر بیدار باش!
پیش ازان افتد تو را ای گل به جمعیت خلل
یا گلاب شیشه شو یا زینت دستار باش!
پیشه کن از بزم امکان اختیار مشتری
یار را همدم نه ای باری تو با اغیار باش!
تا به کی زانکار تیغ او به ناحق زیستن؟!
یا قبول این شهادت کن و یا اقرار باش!
بس که باشد عشقبازی سرنوشت آبرو
نیست ناموست اگر بگذر ز فخر و عار باش!
حبذا طغرل که بیدل می سراید مصرعی
بر سر مژگان چو اشک ایستاده ای هشیار باش!
امیرعلیشیر نوایی : مقطعات
شمارهٔ ۲۸
فانیا گر شادیت باید طمع بگسل ز خلق
زانکه از رنج طمع دل را رسد هر دم غمی
گر بود در خاطرت رازی فرو خور دم مزن
چون ز ابنای زمان ممکن نباشد محرمی
بایدت از عالم آزادی برو آزاده باش
زانکه باشد عالم آزادگی خوش عالمی
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
ای دوست مشو سبغه زبون گیران را
شیری تو مباش سخره نخجیران را
گر می خواهی که همچو من پیر شوی
مازار به قول مفسدان پیران را
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
از سوز غم جگرفروزی که گذشت
غم نیست بلی چه غم ز سوزی که گذشت
امروز که آمد به نشاطش گذران
بیهوده مخور غصه ز روزی که گذشت
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۵
بر خصم ظفر همیشه در روز مصاف
یابم ز دل روشن و از سینه صاف
آنم که نیامدست و ناید هرگز
تیرم ز کمان برون و تیغم ز غلاف
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۷
گر تو را نسبت است و دانش نیست
نزد دانا کم از خسی باشی
هیچ نسبت ورای دانش نیست
دانش آموز تا کسی باشی
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۹
پی تدارک تقصیر صبحدم برخیز
به بام میکده خورشید زد علم برخیز
گر از خمار سحرگاه سرگران شده یی
ز می عصا کن و از تکیه گاه غم برخیز
جماعتی گهر شب چراغ می طلبند
مگر نصیب تو گردد شبی تو هم برخیز
قبول زخم طلب خاصه مطیعانست
همین که بر تو کشیدند این رقم برخیز
حقیقت همه کس ثبت در جریده اوست
به سهو حرف نیفتاده از قلم برخیز
به سوی او چو روی گوش کن گران درتاز
به نزد او چو رسی لنگ کن قدم برخیز
قدح ز دست بلا ما مدام می نوشیم
تو کز لطیفه غم می کشی الم برخیز
تنک شراب هوایی به کوی عشق مگرد
ز پای زود درآیی ز جای کم برخیز
گره چو نافه «نظیری » ز نیم ما بر کار
تو همچو نکهت از آن زلف خم به خم برخیز
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۴۰۱
درین بستان به جهد از خار بگسل
چو گل خندان شو و از بار بگسل
اگر تعویذ بر بالت گران است
به زخم ناخن و منقار بگسل
سر رشته به بگسستن توان یافت
ز هم این تار را یک بار بگسل
ز پیش دیده ام بردار کونین
گره از پرده رخسار بگسل
غمت گو ناخنی در دل فرو کن
نمی گویم گره بسیار بگسل
پس از چندین ورع ترسم که گویند
شهادت عرضه کن زنار بگسل
میانی کز ریا بستی به خلوت
برو در صحبت خمار بگسل
شهود او «نظیری » سرسری نیست
زبان از ذکر و دل از کار بگسل
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۶
نور تو به قدر روزن سینه تست
دخل تو به قدر وسع گنجینه تست
...
... ...ینه تست
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
مرسوم رهی که فقر ازان خاسته شد
باطن به ریاضت وی آراسته شد
هرماه چو مرگ دشمنت دیر رسید
هر روز چو عمر حاسدت کاسته شد
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
هر محنت و غم که سر به جانت دادند
مفتاح نشاط جاودانت دادند
از خلعت هستیت مرتب کردند
از هستی خود اگر نشانت دادند
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
قابل تویی از تاب و توانت دادند
ناقص تو اگر ضعف و هوانت دادند
کردند نظر به قدر استعدادت
هرچیز که خواستی همانت دادند
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
گر دل به فریب نفست از پا برود
مگذار که نیم گام از جا برود
با مسکنت تو گر نمی سازد نفس
پیش قدمش کفش بنه تا برود
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
از کاسه و کوزه جوی جیحون نشود
این کار بجز ز فیض گردون نشود
موسی شو و کف ز جیب خود آر برون
از کیسه کس فقیر قارون نشود
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
گوهر ز محیط راز می باید داد
از تحت سوی فراز می باید داد
دولاب شو ارنه چرخ چون برگردد
هرچیز کشیده باز می باید داد
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
رزقم همه از طبع گهر سنج آید
گنجیم به هر قدم به پا رنج آید
زان دم که درین مزرع دهقان گشتم
دایم سر بیلم به سر گنج آید
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
فرمان تو آمد و ز جا برجستم
می خواندم و اسباب سفر می بستم
زان دم که گرفت این بشارت دستم
برخاستم و دگر ز پا ننشستم