عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۸
گر اهل معرفتی هر چه بنگری خوبست
که هر چه دوست کند همچو دوست محبوبست
کدام برگ درختست اگر نظر داری
که سر صنع الهی برو نه مکتوبست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹
امید خلق برآور چنانکه بتوانی
به حکم آنکه تو را هم امید مغفرتست
که گر ز پای درآیی بدانی این معنی
که دستگیری درماندگان چه مصلحتست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۲
پدرم بندهٔ قدیم تو بود
عمر در بندگی به سر بردست
بنده‌زاده که در وجود آمد
هم به روی تو دیده بر کردست
خدمت دیگری نخواهد کرد
که مرا نعمت تو پروردست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۳۱
دهل را کاندرون زندان بادست
به گردون می‌رسد فریادش از پوست
چرا درد نهانی برد باید؟
رها کن تا بداند دشمن و دوست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۳۴
ای نفس چون وظیفهٔ روزی مقررست
آزاد باش تا نفسی روزگار هست
از پیری و شکستگیت هیچ باک نیست
چون دولت جوان خداوندگار هست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۳۵
در سرای به هم کرده از پس پرده
مباش غره که هیچ آفریده واقف نیست
از آن بترس که مکنون غیب می‌داند
گرش بلند بخوانی وگر نهفته یکیست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶
آن را که تو دست پیش داری
کس تیغ بلا زدن نیارد
ما را که تو بی‌گنه بکشتی
کس نیست که دست پیش دارد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴
دانی که بر نگین سلیمان چه نقش بود
دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد
خرم تنی که حاصل عمر عزیز را
با دوستان بخورد و به دشمن رها نکرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶
روزی به سرش نبشته بودند
کاین دولت و منصب آن نیرزد
سی ساله توانگری و فرمان
یک روزه هلاک جان نیرزد
دیدی که چه کرد عیش و چون مرد
آن عاقبت آن فلان نیرزد
صد دور بقا چنانکه دید
مردن به زه کمان نیرزد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۹
گر جهان فتنه گیرد از چپ و راست
و آتش و صعقه پیش و پس باشد
تو پریشان نکرده‌ای کس را
چه پریشانیت ز کس باشد؟
خونیان را بود ز شحنه هراس
شبروان را غم از عسس باشد
راستی پیشه گیر و ایمن باش
که رهانندهٔ تو بس باشد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۷۴
تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید
تو مپندار که از سیل دمان اندیشد
ملحد گرسنه و خانهٔ خالی و طعام
عقل باور نکند کز رمضان اندیشد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۸۲
هر که مقصود و مرادش خور و خوابست از عمر
حیوانیست که بالاش به انسان ماند
هر چه داری بده و دولت معنی بستان
تا چو این نعمت ظاهر برود آن ماند
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۸۴
بسیار برفتند و به جایی نرسیدند
ارباب فنون با همه علمی که بخواندند
توفیق سعادت چو نباشد چه توان کرد؟
ابلیس براندند و برو کفر براندند
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۱
رحمت صفت خدای باقیست
و آن را که خدای برگزیند
گر جرم و خطای ما نباشد
پس عفو تو بر کجا نشیند؟
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۲
اگر ملازم خاک در کسی باشی
چو آستانه ندیم خسیت باید بود
ز بهر نعمت دنیا که خاک بر سر او
برین مثال که گفتم بسیت باید بود
هزار سال تنعم کنی بدان نرسد
که یک زمان به مراد کسیت باید بود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۷ - ظاهرا در مدح صاحب دیوان است
به سمع خواجه رسانید اگر مجال بود
که ای خزانهٔ ارزاق را کف تو کلید
به لطف و خوی تو در بوستان موجودات
شکوفه‌ای نشکفت و شمامه‌ای ندمید
چنانکه سیرت آزادگان بود کرمی
به من رسید که کردی ولی به من نرسید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۹
یارب این نامه سیه کرده‌ی بی‌فایده عمر
همچنان از کرمت بر نگرفتست امید
گر به زندان عقوبت بریم روز شمار
جای آنست که محبوس بمانم جاوید
هر درختی ثمری دارد و هر کس هنری
من بی‌مایه‌ی بدبخت، تهیدست چو بید
لیکن از مشرق الطاف الهی نه عجب
که چو شب روز شود بر همه تابد خورشید
ما کیانیم که در معرض یاران آییم؟
ماکیان را چه محل در نظر باز سپید؟
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۰
حقیقتیست که دانا سرای عاریتی
ز بهر هشتن و پرداختن نفرماید
من این مقام نه از بهر آن بنا کردم
که پنج روز بقا اعتماد را شاید
خلاف عهد زمان بی‌خلاف معلومست
که هیچ نوع نبخشد که باز نرباید
بلی به نیت آن تا چو رخت بربندم
به جای من دگری همچنین بیاساید
ازین قدر نگریزد که مرغ و ماهی را
به قدر خویش حقیر آشیانه‌ای باید
سرای دام همایست نیک‌بختان را
بود که در همه عمرت یکی به دام آید
بسا کسا که گرش در به روی بگشایی
سعادت ابدت در به روی بگشاید
حلال نیست که صورت کنند بر دیوار
که رد شرع بود زو خلل بیفزاید
همین نصیحت سعدی به آب زر بنویس
که خانه را کس ازین خوبتر نیاراید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۱ - در مدح صاحب دیوان
سفینهٔ حکمیات و نظم و نثر لطیف
که بارگاه ملوک و صدور را شاید
به صدر صاحب صاحبقران فرستادم
مگر به عین عنایت قبول فرماید
رونده رفت ندانم رسید یا نرسید
ازین قیاس که آینده دیر می‌آید
به پارسایی ازین حال مشورت بردم
مگر ز خاطر من بند بسته بگشاید
چه گفت ندانی که خواجه دریاییست
نه هر سفینه ز دریا درست باز آید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۴
صانع نقشبند بی مانند
که همه نقش او نکو آید
رزق طایر نهاده در پر و بال
تا به هر طعمه‌ای فرو آید
روزی عنکبوت مسکین را
پر دهد تا به نزد او آید