عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۲
دوش ارنه وقارت به زمین پیوستی
فریاد و دعایت به زمین کی بستی
ور حلم تو بر دامن او ننشستی
از زلزلهٔ سقف آسمان بشکستی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۳
دوش از سر درد نیستی در مستی
گفتم فلکا نیست شدم گر هستی
گفت این چه علی لاست که بر ما بستی
بوطالب نعمه بر زبان ران رستی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۴
گر دل پی یار گیردی نیکستی
یا دامن کار گیردی نیکستی
چون عمر همی دهد قرار همه کار
گر عمر قرار گیردی نیکستی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۶
ای دل تو بسی که از غمش خون خوردی
چندین مخروش و باش تا چون کردی
آری شب عشق دیر بازست و سیاه
لیکن تو سپید کار زود آوردی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۷
با دل گفتم گرد بلا می‌گردی
مغرور شدی به صبر و پی گم کردی
من نیز بدان رسن فروچاه شدم
دیدی که تو خوردی و مرا آزردی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۹
دی در چمن آن زمان که طوفی کردی
با گل گفتم کز آن شرابی خوردی
گل گفت که سهل بود گفتم که برو
چون جامه دریدی ز چه رنگ آوردی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۱
دیروز که در سرای عالی بودی
رمزی گفتی اشارتی فرمودی
گر هست بده ورنه در آن بند مباش
انگار که از من این سخن نشنودی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۲
گر همت من دل به جهان برنهدی
طبعم به ذخیره گنج گوهر نهدی
ور بخت بگویم قدم اندر نهدی
جود کف من جهان دیگر نهدی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۴
کویی که درو مست و بهش درگذری
زنهار به خاک او به حرمت نگری
نیکو نبود که از سر بی‌خبری
تو زلف بتان و چشم شاهان سپری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۸
ای دل بنشین به عافیت کو داری
تا باز نیفکنی مرا در کاری
از تلخی عیش اگر ترا سیری نیست
من سیر شدم ز جان شیرین باری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۹
مسعود قزل مست نه‌ای هشیاری
یک دم چه بود که مطربی بگذاری
زر بستانی ازارکی برداری
ما را گل و باقلی و ریواس آری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۴
چون چنگ خودم به عمری ار بنوازی
هم در ساعت پردهٔ خواری سازی
آن را که چو زیر کرد گویا غم تو
چون زیر گسسته‌اش برون اندازی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۸
ای نوبت تو گذشته از چرخ بسی
بی‌نوبت تو مباد عالم نفسی
آوازهٔ نوبتت به هر کس برساد
لیکن مرساد از تو نوبت به کسی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۰
با دل گفتم که‌ای همه قلاشی
چونی و چگونه‌ای کجا می‌باشی
دل دیده پرآب کرد و گفتا که خموش
در خدمت خیل دختر جماشی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۵
گر من ز فلک شکایت کنمی
هرچ او کندی جمله حکایت کنمی
افسوس که دست من بدو می‌نرسد
ورنه شر او جمله کفایت کنمی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۷
صدرا چو تو چشم آسمان بیند نی
خورشید به پایهٔ تو بنشنید نی
آنجا که تو دامن کرم افشانی
از خاک به جز ستاره کس چیند نی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۱
ای دل طمعم زان همه سرگردانی
نومیدی و درد بود و بی‌درمانی
این کار نه بر امید آن می‌کردم
باری تو که در میان کاری دانی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۵
با بوعلی اب ارب هم بنشینی
شخصی شش جهتش زو بینی
گر دیده به دیدن رخش چار کنی
چندان که ازو بینی بینی بینی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۸
شب نیست دلا که از غمش خون نشوی
وز دیده به جای اشک بیرون نشوی
چون نیست امید آنکه بر گردد کار
ای دل پس کار خویشتن چون نشوی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۹
گفتم که نثار جان کنم گر آیی
گفتا به رخم که باد می‌پیمایی
تو زنده به جان دگران می‌باشی
از کیسهٔ خویش چون فقع بگشایی