عبارات مورد جستجو در ۵۴۴۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۴
زلفِ تو سرِ درازدستی دارد
چشمِ تو همه میل به مستی دارد
امّا دهنت که ذرّهای را ماند
یک ذرّه نه نیستی نه هستی دارد
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۹
زانگه که مرا سوی تو آهنگ افتاد
صبر از دلِ من هزار فرسنگ افتاد
هر کز دهنِ تو یک شکر کرد سؤال
تا در نگریست در دمی تنگ افتاد
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۹
سودای ترا پشت سپه میدارم
اندوهِ ترا توشهٔ ره میدارم
چون از درِ اندوه درآمد کارم
دایم درِ اندوه نگه میدارم
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۸
چون حسن و جمال جاودان داری تو
شور دل و شیرینی جان داری تو
چون این داری و جای آن داری تو
بس سرگردان که در جهان داری تو
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۴۰
دانی تو که از حلقهٔ زلفت چونم
چون حلقه منه از در خود بیرونم
شک نیست که خونی نرهد از سردار
خونی گردی اگر شوی در خونم
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۵
جان گِردِ تو از میان جان میگردد
تن در هوست نعره زنان میگردد
وان دل که ز زنجیر سر زلف تو جست
زنجیر گسسته درجهان میگردد
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۷
کو جان که به چاره چارهٔ جان کنمش
کو دل که علاجِ دلِ حیران کنمش
دردی دارم که هیچ نتوانم گفت
دردی که بتر شود چه درمان کنمش
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۲
چون خیل بلا ز پیش و از پس بودم
ناکس باشم اگر دلِ کس بودم
کارِ من دلسوخته آه است همه
گردر گیرد یک آهِ من بس بودم
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۳
ره نیست بدان دانه کِشتند مرا
وز قصّهٔ آن خط که نوشتند مرا
گر میبندانم آنکه درمان من است
دانم که ز درد او سرشتند مرا
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۶۵
این نوحه که از چنگ کنون میآید
تا کی گویی که بوی خون میآید
وین نالهٔ زارِ نای در وقت بهار
گوئی که ز گور من برون میآید
عطار نیشابوری : باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد
شمارهٔ ۱۵
گل گفت: اگرچه ابر صدگاهم شُست
آن دست همی ز عمر کوتاهم شُست
بلبل بر گل ازین سخن زار گریست
یعنی همه روز خون به خون خواهم شُست
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۲۴
امشب که دمی هم نفس جانانم
سرمایهٔ عمر این نفس میدانم
ای صبح، چو از دم آتش افزون گردد
گر در دمی، آتش بزنی در جانم
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۲۹
امشب بر ماست آن صنمِ جان افروز
ای صبح! مشو روز و مرا جان بمسوز
گرچه همه شب به لطف زاری کردم
هم بر دم بامدادی ای صبح امروز
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۳۶
امشب که مرا نه تاب و نه تب بودست
با یار به هم جامِ لبالب بودست
ای صبح! در آن کوش که امشب ندمی
زیرا که مرا روز خود امشب بودست
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۰
در راه غمِ تو جسم و جوهر بنماند
ره محو شد و رهرو و رهبر بنماند
من راه چگونه گیرم از سرکه چو شمع
تا راه به پای برده شد سر بنماند
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۱
جان بر گرهِ زلفِ تو آموخته گیر
بی روی تو چشم از دو جهان دوخته گیر
دل را که چو پروانه به پای افتادست
چون شمع اگر بسر برم سوخته گیر
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۷
تا روی به روی دلفروز آوردیم
چون شمع گداختیم و سوز آوردیم
بس شب که میان جمع اندوهگنان
چون شمع به صد سوز به روز آوردیم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۶۸
از دل غم دلفروز میباید دید
وز جان چو چراغ سوز میباید دید
وین از همه سختتر که مانندهٔ شمع
سوزِ شب و مرگِ روز میباید دید
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۴
ای شمع! دمی از دل مضطر میزن
میسوز و نفس چو عود مجمر میزن
در صحبت شهد خام بودی میسوز
چون محرم او نیامدی سر میزن
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۸
چون شمع ز سوختن دمی دم نزنم
تا دست در آن کمند پُر خم نزنم
ور توبه کنم ز عشقِ تو ننشینم
تا همچو سر‍ زلفِ تو برهم نزنم