عبارات مورد جستجو در ۶۰۰۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳
اندر سر ما همت کاری دگر است
معشوقه خوب ما نگاری دگر است
والله که بعشق نیز قانع نشویم
ما را پس از این خزان بهاری دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳
ای ساقی اگر سعادتی هست تراست
جانی و دلی و جان و دل مست تراست
اندر سر ما عشق تو پا میکوبد
دستی میزن که تا ابد دست تراست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۷
این همدم اندرون که دم میدهدت
امید رسیدن به حرم می‌دهدت
تو تا دم آخرین دم او میخور
کان عشوه نباشد ز کرم میدهدت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۸
بستم سر خم باده و بوی برفت
آن بوی بهر ره و بهر کوی برفت
خون دلها ز بوش چون جوی برفت
زان سوی که آمد به همان سوی برفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۱
پس بر به جهانی که چو خون در رگ ماست
خون چون خسبد خاصه که خون در رگ ماست
غم نیستکه آثار جنون در رگ ما است
زیرا که فسونگر و فسون در رگ ماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۹
جانی که حریف بود بیگانه شده است
عقلی که طبیب بود دیوانه شده است
شاهان همه گنجها بویرانه نهند
ویرانهٔ ما ز گنج ویرانه شده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۸
چون دید مرا مست بهم برزد دست
گفتا که شکست توبه بازآمد مست
چون شیشه گریست توبهٔ ما پیوست
دشوار توان کردن و آسان بشکست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۸
سرگشته دلا به دوست از جان راهست
ای گمشده آشکار و پنهان راهست
گر شش جهتت بسته شود باک مدار
کز قعر نهادت سوی جانان راهست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۰
گر آه کنم آه بدین قانع نیست
ور خاک شوم شاه بدین قانع نیست
ور سجده کنم چو سایه هرسو که مه است
پنهان چه کنم ماه بدین قانع نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۵
گم باد سریکه سروران را پا نیست
وان دل که به جان غرقهٔ این سودا نیست
گفتند در این میان نگنجد موئی
من موی شدم از آن مرا گنجانیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۴
مستی ز ره آمد و به ما در پیوست
ساغر می‌گشت در میان دست به دست
از دست فتاد ناگهان و بشکست
جامی چه زند میانهٔ چندین مست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۹
آن ذره که جز همدم خورشید نشد
بر نقد زد و سخرهٔ امید نشد
عشقت به کدام سر درافتاد که زود
از باد تو رقصان چو سر بید نشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۲
بار دگر این خسته جگر باز آمد
بیچاره به پا رفت و به سرباز آمد
از شوق تو بر مثال جانهای شریف
سوی ملک از کوی بشر بازآمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۲
بر گور من آن کو گذرد مست شود
ور ایست کند تا بابد مست شود
در بحر رود بحر به مد مست شود
در خاک رود گور و لحد مست شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۹
چون روز وصال یار ما نیست پدید
اندک اندک ز عشق باید ببرید
میگفت دلم که این محالست محال
سر پیش فکنده زیر لب میخندید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۱
در عشق تو عقل ذوفنون میخسبد
مشتاق در آتش درون میخسبد
بی‌دیده و دل اگر نخسبم چه عجب
خون گشته مرا دو دیده چون میخسبد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۲
دلتنگ مشو که دلگشائی آمد
دل نیک نواز با نوائی آمد
غم را چو مگس شکست اکنون پر و بال
کز جانب قاف جان همائی آمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۶
دل در پی دلدار بسی تاخت و نشد
هر خشک و تری که داشت درباخت و نشد
بیچاره به کنج سینه بنشست بمکر
هر حیله و فن که داشت پرداخت و نشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۵
کی گفت که آن زندهٔ جاوید بمرد
کی گفت که آفتاب امید بمرد
آن دشمن خورشید در آمد بر بام
دو دیده ببست و گفت خورشید بمرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۸
هان ای دل خسته وقت مرهم آمد
خوش خوش نفسی بزن که آن دم آمد
یاریکه از او کار شود یاران را
در صورت آدمی به عالم آمد