عبارات مورد جستجو در ۱۰۸ گوهر پیدا شد:
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۸ - فصل(واجبها و سنتهای گرمابه)
هر که در گرمابه شود، بر وی چهار چیز واجب است و ده سنت:
دو واجب در عورت وی که از ناف تا زانو از چشمها نگاه دارد و از دست خادم نیز نگاه دارد که بسودن آن از دیدن فراتر است و دو در عورت دیگران که چشم خویش نگاه دارد و اگر کسی عورت برهنه کند بر وی حسبت کند چون بیمی نباشد، چه اگر نکند عاصی گردد و هرکه این نکند عاصی از گرمابه بیرون آید و از این عمر حکایت کرده اند که در گرمابه نشسته بود روزی، روی در دیوار و چیزی به چشم باز بسته و بر زنان همین واجب بود و نهی آمده است زنان را به گرمابه گذاشتن اصلا، الا به عذری ظاهر.
و اما سنتها که نیت کند که سنت پاکی به جای آرد تا به وقت نماز آراسته باشد، نه برای چشم خلق را و سیم گرمابه بان از نخست بدهد تا او را دل خوش بود به آب ریختن وی و بداند که چه به وی می دهد پس پای چپ در پیش نهد که در شود و بگوید، «بسم الله الرحمن الحیم اعوذ بالله من الرجس النجس الخبیث المخبث من الشیطان الرجیم»، چه گرمابه جای شیطان است، پس جهد کند که گرمابه خالی کنند برای وی یا وقتی شود که خالی تر باشد پس زود در خانه گرم شود تا بیشتر عرق کند و چون در شود دست بشوید در وقت و آب بسیار نریزد، چندان ریزد که اگر گرمابه بان ببیند کراهیتش نیاید و چون در شود سلام نکند و اگر دست فراگیرد باکی نبود و اگر کسی سلام کند جواب دهد که، «عافاک الله» و سخن بسیار نگوید و اگرقرآن خواند آواز برندارد و اگر شیطان استعاذت کند به آواز روا بود و وقت نماز شام و فرو شدن آفتاب و میان نماز شام و نماز خفتن به گرمابه نرود که این وقت انتشار شیطان باشد و چون در خانه گرم شود از آتش دوزخ یاد کند و یک ساعت زیادتر بنشیند تا بداند که در زندان دوزخ چون خواهد بود، بلکه عاقل آن بود که در هرچه نگاه کند از آخرت یاد کند تا اگر تاریکی بیند از ظلمت گور یاد آورد، و اگر ماری بیند از مارهای دوزخ یاد کند و اگر صورتی زشت بیند از منکر و نکیر و زبانیه و اگر آوازی هولناک شنید از نفخه یاد آورد، و اگر رد و قبولی بیند از رد و قبول روز قیامت یاد کند، سنتهای شرعی این است.
اما از جهت طب گفته اند، هر ماهی یک بار آهک به کار داشتن سودمند بود و چون بیرون آید آب سرد بر پای ریزد از نقرس ایمن شود و درد سر نخیزد و آب سرد بر سر نریزد و چون از گرمابه بیرون آید به تابستان و بخسبد، به جای شربتی کار کند.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۳ - آداب طعام خوردن
بدان که در خوردن سنتهاست، بعضی پیش از خوردن و بعضی پس از خوردن و بعضی در میان خوردن.
آداب پیش از طعام خوردن
اما آنچه پیش است:
اول آن که دست و دهان بشوید که چون طعام خوردن بر نیت زاد آخرت بود عبادت بود. این چون وضویی باشد پیش از آن و نیز دست و دهان پاک تر شود و کسی که پیش از طعام دست بشوید، در خبر است که از درویشی ایمن بود.
دوم آن که طعام بر سفره نهد نه بر خوان که رسول (ص) چنین کرده است که سفره از سفر یاد دهد و سفر دنیا از سفر آخرت یاد دهد و نیز به تواضع نزدیکتر بود، پس اگر بر خوان خورد روا باشد که از این نهی نیامده است، اما عادت سلف سفره بوده است و رسول ما (ص) بر سفره خورده است.
سیم آن که نیکو بنشیند، زانو راست برآرد و بر ساق چپ نشیند و تکیه زده نخورد که رسول (ص) گفت که من تکیه زده طعام نخوردم که من بنده ام، بنده وار خورم و نشینم.
چهارم آن که نیت کند که طعام برای قوت عبادت خورد نه برای شهوت. ابراهیم بن شیبان می گوید، «هشتاد سال است تا هیچ چیز به شهوت نخورده ام.» و نشانی درست این نیت آن بود که عزم کند بر اندک خوردن که بسیار خوردن از عبادت باز دارد که رسول (ص) می گوید، «لقمه ای چند که پشت آدمی راست دارد بسنده بود.» اگر بدین قناعت نکند، سه یک شکم طعام را و سه یکی شراب و سه یکی نفس را.
پنجم آن که تا گرسنه نشود دست به طعام نبرد و نیکوترین سنتی که بر طعام تقدیم باید کرد گرسنگی است که پیش از گرسنگی خوردن مذموم و مکروه است و هرکه دست به طعام برد و گرسنه بود و بازگیرد و هنوز گرسنه بود، هرگز به طیب حاجت نیابد.
ششم آن که به ماحضر قناعت بکند و تکلف طعامهای خوش نکند که مقصود مومن نگاه داشت قوت عبادت بود نه تنعم و سنت است نان را گرامی داشتن که قوام آدمی بدین است و بهترین اکرام وی آن است که درانتظار نان، خورش ندارندش، بلکه در انتظار نماز ندارد که چون نان حاضر شد، نخست نان خورند آنگاه نماز کنند.
هفتم آن که دست به طعام نبرد تا کسی حاضر نیاید که با وی بخورد که تنها خوردن نیکو نیست و هرچند دست بر طعام بیش بود برکت بیش بود. و انس گوید رضی الله عنه که رسول (ص) هرگز طعام تنها نخوردی.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۴ - آداب وقت خوردن
اما آداب طعام خوردن آن است که اول بسم الله بگوید و به آخر الحمد لله. و نیکوتر آن است که به اول لقمه گوید بسم الله و به دوم بسم الله الرحمن و به سیم بسم الله الرحمن الرحیم، و به آواز گوید تا دیگران را یاد دهد و به دست راست خورد و ابتدا به نمک کند و ختم به نمک کند که در خبر آمده است این. و تاشره را در ابتدا بکشند، بدان که به خلاف شهوت یک لقمه برگیرد و نیک بخاید و تا فرو نبرد، دست به دیگر لقمه دراز نکند. و هیچ طعام را عیب نکند که رسول (ص) هیچ طعام را عیب نکردی، اگر خوش آمدی بخوردی و اگر نه دست بازگرفتی و از پیش خود خورد، مگر میوه که از جوانب طبق روا بود که آن مختلف باشد.
و از میان کاسه سیرید نخورد و از جوانب خورد و از میان نان نخورد بلکه از کناره گیرد و گردمی درآید و نان به کارد پاره نکند و گوشت همچنین و کاسه و چیزیی که خوردنی نبود بر نان ننهد و دست به نان پاک نکند و چون لقمه یا طعامی دیگر از دست بیفتد برگیرد و پاک کند و بخورد که در خبر است که اگر برنگیرد شیطان را مانده بود. و نخست انگشت بلیسد در دهان، آنگه در ازاری مالد تا آن اثر طعام که بود خورده شود که بود که برکت خود در آن باقی بود. و در طعام گرم نفخ نکند، لیکن صبر کند تا سرد شود و چون خرما خورد یا زردآلو یا چیزی که از شمردنی بود، طاق خورد و هفت یا یازده یا بیست و یک تا همه کارهای وی با حق مناسبت گیرد که و طاق است و او را جفت نیست.
و هر کار که حق تعالی به نوعی باز از انواع آن به هم نبود، آن کار باطل و بی فایده بود، پس طاق از جفت اولیتر بدین سبب است که با وی مناسبت دارد. و دانه خرما به خرما در یک طبق جمع نکند و در دست نگیرد و همچنین هر چه وی ثفلی باشد و چیزی که آن را بیندازند، و در میان طعام آب بسیار نخورد.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۵ - اما آداب آب خوردن
آن است که کوزه به دست راست گیرد و گوید بسم الله و باریک درکشد و بر پای نخورد و ابتدا به کوزه فرو نگرد تا خاشاکی و حیوانی نباشد در وی و اگر جشایی از گلو برآید دهان از کوزه بگرداند و اگر یک بار بیش خورد سه بار خورد و هر باری بسم الله بگوید و به آخر الحمدلله، و زیر کوزه گوش دارد تا آب به جایی نچکاند و چون تمام بخورد بگوید، « الحمدلله الذی جعله عذابا فراتا برحمته ولم یجعله ملحا اجاجا بذنوبنا ».
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۶ - اما آداب پس از طعام
آن است که پیش از سیری دست بدارد و انگشت به دهان پاک کند، آنگه به دستار خوان پاک کند و نان ریزها برچیند که در خبر است که هر که چنان کند عیش بر وی فراخ شود و فرزندان وی به سلامت بوند و بی عیب، و آن کابین حورالعین گردد. آنگاه خلال کند و هر چه به زبان برآید فرو برد و هر چه به خلال بیرون آید بیندازد و کاسه پاک کند به انگشت که در خبر است که هر که کاسه بلیسد، کاسه گوید، « یا رب تو را از آتش آزاد کن چنان که او مرا از دست دیوان آزاد کرد »، و اگر بشوید و آب آن بازخورد، چنان بود که بنده ای آزاد کرده باشد و پس از طعام بگوید، « الحمدلله الذی اطمعنا وسقانا و کفانا و آوانا و هو سیدنا و مولانا » و « قل هو الله احد و لایلاف قریش » بخواند و چون طعام حلال یافته باشد شکر کند، و چون از شبهت باشد بگرید و اندوه خورد و کسی که می خورد و می گرید، نه چون کسی بود که می خورد و می خندد به غفلت. و چون دست شوید اشنان بر دست چپ کند و سه انگشت راست بشوید، اول بی اشنان، آن که بر اشنان زند و به دندان و لب و کام فراز آورد و نمک بمالد و انگشتها را بشوید، آنگاه دهن بشوید از اشنان.
آداب طعام خوردن با دیگران
و این آداب که گفتیم، اگر تنها بود، یعنی در خانه خود بود با اهل و فرزندان خود یا با کسی دیگر، اینها نگاه باید داشت، اما چون با دیگری خورد، هفت ادب دیگر درافزاید:
اول آن که دست به طعام فرا نبرد تا آنگاه که کسی که بر وی مقدم بود و در علم یا در عمر یا در ورع یا به سببی دیگر، دست فرا برد و اگر مقدم بود، دیگر آن را در انتظار ندارد.
دوم آن که خاموش نباشد که آن سیرت عجم است، لکن سخنهای خوش بگوید چون حکایات پارسایان و کلمات حکمت، ولکن بیهوده نگوید.
سوم آن که جناب هم کاسه نگاه دارد تا هیچ حال بیش از وی نخورد که آن حرام باشد چون طعام مشترک بود، بلکه باید ایثار کند و بهترین پیش وی نهد اگر رفیق سست و آهسته خورد، تقاضا کند تا به نشاط خورد، و سه بار بیش نگوید که زیاده از این افراط بود الحاح و سوگند برندهد که طعام حقیرتر از آن است که بدان سبب سوگند بردهد.
چهارم آن که حاجت نیفکند رفیق را بدان که وی را گوید بخور، لیکن موافقت کند همچنان که او می خورد. و باید از عادت خویش کمتر نکند در خوردن که آن ریا باشد، لیکن خود را در تنهایی به ادب دارد، چنان که همچنین در پیش مردمان تواند خورد، اما اگر بر قصد ایثار کمتر خورد نیکو و اگر زیاده خورد تا دیگران را نشاط هم بود نیکو بود. ابن المبارک چون درویشان را دعوت کردی به خرما گفتی، « هر که بیش بخورد، به هر دانه خرما که زیاده دارد درمی به وی دهم » و آنگاه دانه ها بشمردی تا که بیش دارد، به هر یکی درمی دادی.
پنجم آن که چشم در پیش دارد و در لقمه دیگران ننگرد و پیش از دیگران دست باز نگیرد، چون دیگران حشمت خواهند داشت از وی، و اگر اندک خواره بود دست در ابتدا کشیده دارد تا به آخر به نشاط خوردن گیرد و اگر نتواند عذر خویش بگوید تا خجل نشوند.
ششم آن که چیزی که دیگران را از آن کراهیت و نفرت بود به طبع، نکند، در کاسه دست نیفشاند و دهان فراکاسه ندارد، چنان که چیز از دهان بازگردد و در وی افتد و چون چیزی از دهان بیرون کند روی بگرداند و لقمه روغن آلوده در سرکه نزند و لقمه ای که به دندان پاره کرده باشد باز در کاسه نبرد که طبع از این همه نفرت گیرد و حدیث چیزهای مستقذر نگوید.
هفتم آن که دست چون در طشت شوید، آب دهان پیش مردمان در طشت نیفکند و کسی را که محتشم باشد تقدیم کند و اگر وی را اکرام کنند قبول کند و از جانب راست گردانند و آب جمله دستها جمع کنند و هر آبی جدا نریزند که این عادت عجم است و اگر به جمع دست یک بار شویند اولیتر و به تواضع نزدیکتر. و آب چون از دهان بیرون ریزد، به رفق ریزد تا آبی که برجهد به کسی نرسد و کسی که آب بر دست ریزد، بر پای بود اولیتر از آن که نشسته بود.
و در جمله، این آداب به اخبار و آثار آمده است. و فرق میان آدمی و بهیمه بدان آداب پدید آید که بهیمه به مقتضای طبع خورد و نیکو و زشت نشناسد که او را این تمیز نداده اند و چون آدمی را این تمیز دادند و به کار ندارد، حق نعمت و عقل و تمیز نگذارده باشد و کفران نعمت کرده باشد.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۱۵ - پیدا کردن فواید گرسنگی و آفات سیری
بدان که فضل گرسنگی نه از آن است که اندر وی رنج است، چنان که فضل دارو نه از آن است که تلخ است، لیکن اندر گرسنگی ده فایده است.
فایده اول آن که دل صافی کند و روشن گرداند و سیری مرد را کوردل و کنداندیشه کند و بخاری که از وی به دماغ شود مرد را کالیو کند تا اندیشه بشولیده شود. و از این گفت رسول (ص) که دلهای خویش زنده گردانید به اندک خوردن و پاک گردانید به گرسنگی تا صافی و سبک شود و گفت، «هر که خویشتن را گرسنه دارد، دل وی زیرک شود و اندیشه وی عظیم شود».
شبلی رحمهم الله همی گوید، «هیچ روز گرسنه ننشستم لله را که اندر دل خویش حکمتی و عبرتی تازه نیافتم». و رسول (ص) گفت، «سیر مخورید که نور معرفت اندر دل شما کشته شود». پس چون معرفت راه بهشت است و گرسنگی درگاه معرفت است، گرسنه بودن، در بهشت کوفتن است چنان که رسول (ص) «ادیموا قرع بابز الجنه بالجوع».
فایده دوم آن که دل رقیق شود، چنان که لذت ذکر و مناجات بیابد و از سیری قسوت و سختی دل خیزد تا هر ذکر که همی کند بر سر زبان باشد و اندرون دل نشود. جنید رحمهم الله همی گوید که هرکه میان خود و میان حق تعالی توبره طعام نهاده است و آنگاه می خواهد که لذت مناجات بیابد، هرگز این نشود.
فایده سوم بطر و غفلت در دوزخ است و شکستگی و بیچارگی و عاجزی درِ بهشت است. سیری بطر و غفلت آورد و گرسنگی عاجزی و شکستگی آورد تا بنده ای خود را به چشم عجز نبیند که به یک لقمه که از وی درگذرد جهان بر وی تنگ و تاریک شود، قدرت خداوند نبیند و برای این بود که کلید خزاین روی زمین بر رسول عرض کردند، گفت، «نخواهم، بلکه روزی گرسنه و روزی سیر دوست تر دارم، چون گرسنه شوم صبر کنم و چون سیر شوم شکر کنم».
فایده چهارم آن که چون سیر بود گرسنگان را فراموش کند و بر خلق خدای تعالی شفقت نبرد و عذاب آخرت فراموش کند. و چون گرسنه شود از گرسنگی اهل دوزخ یاد آورد و چون تشنه شود از تشنگی اهل قیامت یاد آورد و خوف آخرت را شفقت بر خلق از درگاههای بهشت است و بدین بود که یوسف (ع) را گفتند که خزانه روی زمین داری، چرا گرسنه باشی؟ گفت، «ترسم که اگر سیر شوم درویشان گرسنه را فراموش کنم».
فایده پنجم آن است که سر همه سعادتها آن است که نفس را زیر دست خود کند و شقاوت آن است که خویشتن را زیر دست نفس کند و چنان که ستور سرکش را جز به گرسنگی رام نتوان کرد، آدمی همچنین باشد. و این نه یک فایده است که کیمیای فواید است، چه همه معصیتها از شهوت خیزد و همه شهوت از سیری خیزد.
ذوالنون مصری رضی الله عنه می گوید که هرگز سیر نخوردم که نه معصیت کردم یا قصد معصیت کردم. عایشه رضی الله عنها می گوید که اول بدعتی که از پس رسول (ص) پدید آمد سیری بود که چون قوم سیر شدند و سیر بخوردند نفس ایشان سرکشی کردن گرفت.
و اگر به سبب گرسنگی فایده ای نبود مگر آن که شهوت سخن بود و شهوت فرج ضعیف شود، تمام است که هرکه سیر بخورد به فضول گفتن و عیب جستن مشغول شود و شهوت فرج غالب شود و اگر فرج نگاه دارد، چشم نگاه ندارد و اگر چشم نگاه دارد، اندیشه دل نتوان داشت و گرسنگی همه را کفایت کند. و برای این گفتند بزرگان که گرسنگی گوهری است در خزانه حق تعالی. بدان دهد که دوستش دارد و به هر کسی ندهد. و یکی از حکما گفته است که هر مرید که یک سال نان تهی خورد و نیمه آن خورد که عادت وی باشد، خدای تعالی اندیشه زنان از دل وی برکند.
فایده ششم اندک خفتن است. بدان که کم خوردن اصل همه عبادتهاست و اصل مناجات و ذکر و تفکر است خاصه به شب و هرکه سیر بخورد خواب به شب بر وی غالب شود و چون مرداری بیفتد و عمر وی ضایع شود. یکی از پیران هر شب بر سفره منادی کردی که ای مریدان سیر مخورید که آب بسیار خورید و آنگاه بسیار خسبید. آنگاه در قیامت حسرت بسیار خورید و هفتاد کس اتفاق کرده اند که بسیار خفتن از آب بسیار خوردن است.
و سرمایه آدمی عمر است و هر نفسی از تو گوهری است که بدان سعادت آخرت را صید توان کرد و خواب عمر ضایع کند و به زیان آورد و چه چیز عزیز تر بود از آن که خواب را دفع کند؟
و هرکه تجهد کند بر سیری، لذت مناجات نیابد و چون خواب غلبه کند، باشد که احتلام افتد و به شب غسل نتوان کرد جنب بماند و از عبادت بازماند و اندر رنج غسل افتد و اگر در گرمابه شود باشد که سیم ندارد و باشد که در گرمابه چشم بر عورات افتد و بسیاری آفتها از آن تولد کند.
بوسلیمان دارانی می گوید، «احتلام عقوبت است»، و از این سبب می گوید که آن از سیری باشد.
فایده هفتم آن که روزگار بر وی فراخ شود و به علم و عمل پردازد و چون بسیار خورد، خوردن و پختن و خریدن و ساختن و انتظار هم روزگار خواهد و آنگاه به طهارت جای شدن و طهارت کردن این همه روزگار ببرد و هر نفسی سرمایه ای است گوهری آدمی را و ضایع کردن آن بی ضرورتی ابلهی باشد.
سری سقطی رحمه الله علیه می گوید که علی جرجانی پست جو به دهان همی انداخت. گفتم، «چرا نان نخوری؟» گفت، «میان این و میان آن که نان خورم هفتاد تسبیح تفاوت است در روزگار، بدین سبب چهل سال است نان نخوردم تا نباید به خاییدن این سود از من فوت شود». و شک نیست که هرکه گرسنگی عادت کند، روزه بر وی آسان شود و اندر مسجد اعتکاف تواند داشت و همیشه بر طهارت تواند بود و از چنین فایده ها نزدیک کسانی که تجارت آخرت کنند حقیر نبود.
بوسلیمان دارانی همی گوید که، «هرکه سیر بخورد شش چیز بوی درآید: حلاوت عبادات نیابد و حفظ وی اندر قرآن بد شود و از شفقت بر خلق محروم ماند که پندارد که همه جهان سیر است و عبادت بر وی گران شود و شهوتهای وی زیادت شود و همه مومنان گرد مسجدها گردند و وی گرد طهارت جای و مزبله گردد».
فایده هشتم آن که اندک خورد تن درست باشد و از رنج بیماری و دارو و ناز طبیب و رنج رگ زدن و حجامت کردن و داروی تلخ خوردن رسته بود. و حکیمان و طبیبان اتفاق کرده اند که هیچ چیز نیست که همه نفع است و اندر وی هیچ زیان نیست مگر اندک خوردن.
و یکی از حکما گفته است که بهترین چیزی که آدمی خورد و نافع ترین، نار است و مضر ترین گوشت قدید است و چون قدید اندک خورد بهتر است از نار که بسیار خورد و اندر خبر است که روزه دار تا تندرست باشی.
فایده نهم آن که هرکه اندک خورد خرج وی اندک بود و به مال بسیار حاجتمند نشود و همه آفتها و معصیتها و دلمشغولی ها از حاجت خیزد به مال بسیار که چون خواهد که هر روز چیزهای خوش خورد و بسیار خورد، همه روز در رنج آن باشد که تا چون به دست آرد و باشد که اندر شبهت و اندر طمع و اندر حرام افتد.
یکی از حکما می گوید که چون من از کسی وام خواهم کرد از شکم خویش وام کنم و ترک وام بگویم. دیگری می گوید، «من بیشتر حاجتهای خویش بدان روا کنم که به ترک آن آرزو بگویم». ابراهیم ادهم بپرسیدی از نرخ چیزی، گفتندی گران است. گفتی ارخضوه بالترک ارزان بکنید بدان که ترک گویید.
فایده دهم آن که چون بر شکم خویش قادر شد، بر صدقه دادن و ایثار کردن و کرم ورزیدن قادر شد، چه هرچه اندر شکم شد جای وی کثیف بود و هرچه به صدقه داد جای وی دست لطف حق تعالی بود.
رسول (ص) اندر یکی نگریست. شکم فربه داشت. گفت، «اگر این که در این جا کرده ای اندر جای دیگر کردی بهتر بودی، یعنی اندر صدقه و راه حق تعالی».
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۹۳ - مقام چهارم
بدان که علاج بر سه وجه است: یکی قطعی که علاج گرسنگی به نان و علاج تشنگی به آب و علاج آتش که در جایی افتد بدان که آب بر وی زنی، دست بداشتن این از توکل نیست، بلکه حرام است. دوم آن که نه قطعی باشد و نه ظنی، ولکن محتمل بود که اثر کند، چون افسون و فال و داغ، و شرط توکل دست بداشتن این است. چنان که در خبر است، چه کردن این نشان اسنقصا بود در اسباب و اعتماد بر آن. و قوی ترین این داغ است، آنگاه افسون. و ضعیفترین فال است که آن را طیره گویند.
درجه سیم میان این هر دو درجه است: آن که قطعی نبود، ولکن غالب ظن بود چون فصد و حجامت و مسهل خوردن و علاج گرمی به سردی و علاج سردی به گرمی دست بداشتن. این حرام نیست و شرط توکل نیز نیست و بود که در بعضی از احوال کردن آن از ناکردن اولی تر بود و در بعضی ناکردن اولیتر. و دلیل بر آن که شرط توکل ترک این نیست قول رسول(ص) است و فعل وی.
اما قول آن که گفت، «با بندگان خدای تعالی دارو به کار دارید»، و گفت، «هیچ علت نیست که نه آن را دارویی است مگر مرگ را، لکن باشد که دانند و باشد که ندانند»، و پرسیدند که دارو و افسون قدر خدای تعالی بگرداند؟» گفت، «این نیز از قدر بود». و گفت، «به هیچ قوم از ملایکه برنگذشتم که نگفتند امت خویش را حجامت فرمای» و گفت، «هفدهم ماه و نوزدهم و بیست و یکم حجامت کنید که نباید که غلبه خون شما را هلاک کند». بگفت که خون سبب هلاک است به فرمان خدای تعالی و فرق نیست میان آن که خون از تن بیرون کنید یا مار از جامه یا آتش از خانه فرو کشید که این همه اسباب هلاک است و ترک این شرط توکل است. و گفت، «حجامت سه شنبه هفدهم ماه علت یک ساله ببرد». و این در خبری به قطع روایت کرده اند و سعد بن معاذ را فصد فرمود و علی (ع) را چشم درد بواد، گفت، «از این مخور» یعنی رطب. و «از این خور» یعنی برگ چغندر به کشک جو پخته. و صهیب را گفت، «خرما خوری و چشم درد؟» گفت، «به دیگر جانب می خورم». بخندید.
و اما فعل وی آن است که هر شبی سرمه در چشم کردی و هر سالی دارو خوردی و چون وحی آمدی سر او به درد آمدی، در سر حنا بستی، و چون جائی ریش شدی حنا بر آن نهادی و وقت بودی که خاک برکردی. و این بسیار است و طلب النبی کتابی است که کرده اند. و موسی (ع) را علتی پدید آمد. بنی اسرائیل گفتند که داروی این فلان است. گفت، «دارو نکنم تا وی عافیت فرستد». آن علت دراز بکشید. گفتند، «داروی این معروف است و مجرب است و در حال به شود». گفت، «نخواهم». علت بماند. وحی آمد که به عزت من تا دارو نخوری عافیت نفرستم. بخورد و بهتر شد. چیزی در دل وی افتاد. وحی آمد که خواستی که حکمت من به توکل خویش کنی؟ منفعتها در داروها که نهاد جز من؟
و یکی از انبیا شکایت کرد از ضعف. وحی آمد که گوشت خور و شیر. و قومی گله کردند از زشتی فرزندان به رسول روزگار. وحی آمد که بگوی تا زنان ایشان در آبستنی بهی خورند. بخورند و فرزندان نیکو شدند. پس بعد از آن در آبستنی بهی خورند و در نفاس رطب.
پس از این جملت معلوم شد که دارو سبب شفاست چنان که نان و آب سبب سیری است و همه به تدبیر مسبب الاسباب است. و در خبر است که موسی (ع) گفت، «یا رب! بیماری از کیست و صحت از کیست؟» گفت، «هردو از من است»، گفت، «پس طبیب به چه کار می آید؟» گفت، ایشان نان و روزی من می خورند و بندگان مرا دل خوشی می دهند». پس توکل در این نیز به علم و به حال است که اعتماد بر آفریدگار دارو کند نه بر دارو که بسیار کس دارو خورد و هلاک شد.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۹۴ - فصل (چرا از داغ نهی آمده است)
بدان که داغ نیز عادت است گروهی را. ولکن کردن آن از توکل بیفکند، بلکه از آن خود نهی آمده است و از افسون نهی نیست به سبب آن که سوختن آتش جراحتی با خطر است و از سرایت آن بیم بود، نه چون فصد و حجامت. و منفعت آن نیز چنان ظاهر نیست که منفعت حجامت. و چیز دیگری به جای آن بایستد. عمران بن الحصین را علتی افتاد. گفتند، «داغ کن»، نکرد. چون الحاح کردند بکرد و گفت، «پیش از این نوری می دیدم و آوازی می شنیدم و ملایکه بر من سلام می کردند تا این داغ بکردم. آن همه از من در حجاب شدند». آن گاه توبه و استغفار کرد و مطرف بن عبدالله را گفت بعد از مدتی خدای تعالی آن کرامت با من داد.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۷۰ - به آقا باقر شیرازی ساکن فین کاشان نگاشته
پیش از اینت در کوی چراغ دوده مردمی میرزاحسن نامه نگار آمدم، و دستان چرخ ازرق جامه و خاک سیاه نامه را هنگامه گذار، آرنده را ستادن فراموش افتاد و فرستادن امروز و فردار بر ماه و سال آغوش گشود. پوزش دیر ماندن را نیازمندانه رازی سرودم و بدان در فزودم. پس از ماهی دو در همان مشکوی پرویزی که تلخش شیرین خیز است و زهرش شکرآمیز رامش خسروی جستم. نامه بر جای دیدم و چون مرغ دلش رشته بر پر و بند بر پای، سیم نامه که باز لابه لنگ است و پوزش درنگ به اندک فزایش پیرایه آغاز و آهنگ یافت. در ری زنده ام و یاران را از در یکتائی پرستنده. دو ماه یا افزون شد تا به درد زانوئی نیرم نیرو و رستم بازو گرفتارم، و به رنج درمان بازی چاره اندیشان روز گذار، درد را پیوسته فزایش است. و هر چه کرده و کنیم همه آلایش. امروز با پائی گسسته رگ و پوئی شکسته پی ساز بزم حسن ساختم، و از هر اندیشه و هر کس با تو راز سخن، مگر گوارش این زیبا چهره و گمارش آن شیوا گفت خسته تن را درمان دردی کندو از دامن شکسته جان طوفان گردی فشاند.
اینک با رنگ خورشیدی و آهن ناهیدی دل می رباید و جان می فزاید، جای سرکار نه چندان نمایان است که من گویم یا او جوید. جان فرشتی دستگاهت در میان است و چشم بهشتی نگاهت نگران بی آزار دشمن رامش نیک بختی بین و دور از رنج چشم داشت تماشا اندیش دیدار دوست باش، بیت:
پرده چه باشد میان عاشق و معشوق
سد سکندر نه ثابت است و نه حایل
امیدوارم فر این درمان یغمای رنج را فرمان راند، و فرسوده جان و کاسته پیکر از کاوش سود ستایان روزه و پرهیز و پرسش زود نشینان گران خیز بر کران پاید. روز به انجام رفت و گونه خورشید در پرده شام شد چشم از دید فرو ماند، و دست از جنبش باز ایستاد. بازمانده داستان به خواست خدای در نامه دیگر رانده خواهد گشت، و در لب آن جوی با هر که دانی و خواهی خوانده خواهد شد، شعر:
برآرد روزگارت از سه لب کام
لب جوی و لب یار و لب جام
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۷ - به یکی از دوستان نوشته
سپاس بار خدای را آن کودک خسته که دل ها از عارضه خویش به غم ها بسته داشت عرق کرد و رمق یافت. خاطرهای پراکنده فراهم آمد و غلبات رامش مزیل اندوه و غم گشت. نسبت به روزهای دیگر خیلی آسوده ام و تازه تازه با بی به انجمن و لبی به سخن گشوده. پاک یزدان را از شفای این نادره فرزند براین بنده دریا دریا سپاس است و منت عنایات غیبیه عالم عالم بر ذمت حق شناس. قطع نظر از اینکه داغ فرزند دشوار است و بدرود پاره دل شیرینی زهرگوار، این طفل را از روی فطرت گوهر و جوهری است که در عمرها حرمان او تسکین دل نتوان کرد و موئی از فرق او را با صد هزار زاده گل چهر سنبل موی مقابل، بیت:
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار
کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست
چون میدانم تو نیز به مهر او دربندی و از نوید سلامتش خرسند از در اعلام به نگارش این دو حرف اقدام رفت.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۲ - عیادت نامه ای که یغما و فرزندانش و میرزا محمدجعفر ریاض برای حاجی اسمعیل طهرانی فرستاده اند
مخدوم مهربان روزی دو پیش از این اخبار تیمار خیز تکسر آقازاده به من رسید، بسیار پراکنده شدم. چون خویش نیز رنجور و بستری بودم، رقعه مشعر بر پرسش به فرزندی میرزا جعفر سپرده که از جانب من و خود هر دو کار اندیش عیادت گردد. او هم انباز بستر و بالش است و دمساز تاب و تب. امروز اسمعیل، احمد، ابراهیم، به رسم پرسش به منزل میرزا جعفر که بیمارستان ماست آمده به هیات اجتماعی خواستیم از سلامت احوال او آگاه آئیم لاجرم هر یک بر این رقعه خط پژوهش کشیده دستان را که از همه تواناتر بود فرستادیم. اینک رجعت او واصفای نوید صحت وی و آسودگی شما را مستعد ایستاده ایم و دیده چشمداشت بر راه نهاده، هر چه بیش نویسی کم است و آنچه زود آید دیر. حرره یغما.
کمترین بنده عقیدتمند اسمعیل زحمت می دهد؛ از آن روز که با گرامی برادر صفائی رسم عیادت را از روی عبادت رنج افزای خاطر شدیم، تا امروز هر روزه صحت وجود سرکار آقازاده را از هر در و هر کس جویان و در سیر خیالی همواره راه کاشانه فرخ را که آشیانه فیروزی است به سر پویان بوده ایم. نه مرا از تجدد تکسر و بد حالی احوالی بود و نه اخوان را از التزام بیمارداری و تیمار خواری مجالی. بهر حالت زبان از ثنای حضرت خاموش و روان از دعای صحت آقازاده فراموش نزیسته. امید که نوید استقامت احوال ایشان را موجب اقامت خرسندی مخلصان فرمایند، دیده در راه است و هوش بر گذرگاه، حرره هنر.
فدایت از روز شرفیابی خدمت تاکنون از سرکار و بیمار شما بی خبرم و زیاد از حد بیان دلخور. امیدوارم تا به حال شفای کلی حاصل شده باشد. چنانچه صحت یافته جای شکر است و اگر خدای نخواسته هنوز بر بستر بیماری خفته، مقام صبر است. انشاء الله درد شما و او نصیب دشمنان باد، حرره صفائی.
فدای خجسته وجودت گردم این بنده پرستنده جعفر در غم خواری و دعای صحت وجود آقازاده با خدام خداوندی یغما و صاحب زاده های آقازاده همدست و داستانم. چند بار عزم اندیش زحمت افزائی شده ام ولی از شدت ناخوشی و بیمار داری پایه پویه در لنگ افتاد و شیشه آرزو به سنگ آمد. امیدوارم به زودی خبر صحت آقازاده و خوشی شما برسد، حرره جعفر.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۱۵ - به یکی از منسوبان به اردکان نوشته
در خان حاجی کمال به درد زانوئی دستان بازوی نیرم نیرو گرفتارم و از پرستاران بیش از رنج زانو شکنج آزمای آسیب و آزار، اندیشه مندم در این سختی بمیرم و از بدبختی بار دیگر دیدار دوستان اردکان، ویژه سرکار خداوندی حاجی محمد علی که چرخ بلندش خاک پست و هوش دانشمندش بنده یزدان پرست باد، روزی نشود. با همه خستگی و درد خواستم از در آزمون بارنامه ای بر فرهنگ پارسی بنیاد نهم. دل خسته و دست شکسته پایمرد و دستیاری نکرد. ناگزر روان از گزارش و خامه از نگارش بازداشته رشته دراز درائی کوتاه و خود را بیش از این در سر کار یاران که سرسبزی باغ امیدند چشم سپید و روسیاه نپسندیدم، ندانم چرخه ها که در بند رضای برادر آقا رضا و کوزه که در دست ارجمند کامران رجب بود، به کوشش سرکار رستگی و در بیابانک با دست چرخه بازان و شیره خرمای بلیس و بند از پیوستگی یافت یا نه.
بدست باش که هر چند زودتر این کار انجام پذیرد دیر است، ده کوزه سبز زیبای استوار که هر یک به سنگ شاه دو سه من آبگیر باشد اگر توانی فرستاد، من و مردم خانه جاویدان سپاس اندیش خواهیم زیست.
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
می خور که چو نامرد خورد مرد شود
وز می رخ زرد، سرخ چون ورد شود
تریاک مکش چرس مخور کز هر دو
رخ زرد و بدن سست و نفس سرد شود
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۱۴ - شاهد لغت پزشک، بمعنی طبیب
بر روی پزشک زن میندیش
چون بود درست پیشیارت
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۶
یارب از پیمانه صحت مرا سرشار کن
از شراب درد مستم کرده ای هشیار کن
خانه ام دارالشفا گردان ز روی مرحمت
آشیانم را لبالب از گل بیخار کن
از اجابت آبرو ده ناله گرم مرا
صندل دردسرم از آه آتشبار کن
کشور بی رنج من با من ده در اقلیم وجود
دیده و دانسته حکمی با من بیمار کن
از زبان من مکن کوتاه ذکر توبه را
سبز برگ سوسنم از آب استغفار کن
خامه ام را ده چو تیر روی ترکش امتیاز
نامه ام مد نظر چون طره دستار کن
خواب غفلت را مده یار به چشم سیدا
روزیی او همچو شبنم دیده بیدار کن
سیدای نسفی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
صاحب جاها فراغت از دل یابی
از نخل مراد خویش حاصل یابی
مانند تو کاملی درین عالم نیست
صحت یابی، صحت کامل یابی
سیدای نسفی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
صاحب جاها مراد از دل یابی
از گلشن عمر خویش حاصل یابی
هر جا باشم دعای تو ورد منست
صحت یابی صحت کامل یابی
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۶۸ - راست گویم
آدمی را در این سراچهٔ دهر
نیست چیزی زتن درستی به
مفلسی چو نهاد پا به میان
راست گویم به تندرستی ره
احمد شاملو : حدیث بی‌قراری ماهان
سراسرِ روز
سراسرِ روز
پیرزنانی آراسته
آسان‌گیر و مهربان و خندان از برابرِ خوابگاهِ من گذشتند.

نیم‌شب پلنگکِ پُرهیاهوی قاشقکی برخاست
از خیالم گذشت که پیرزنان باید به پایکوبی برخاسته باشند.

سحرگاهان پرستار گفت بیمارِ اتاقِ مجاور مُرده است.

پاریس، بیمارستانِ لاری بوآزیه
۱۳۵۲

مهدی اخوان ثالث : زمستان
بیمار
بیمارم، مادر جان
می‌دانم، می‌بینی
می‌بینم، می‌دانی
می‌ترسی، می‌لرزی
از کارم، رفتارم، مادر جان
می‌دانم، می‌بینی
گه گریم، گه خندم
گه گیجم، گه مستم
و هر شب تا روزش
بیدارم، بیدارم، مادر جان
می‌دانم، می‌دانی
کز دنیا، وز هستی
هشیاری، یا مستی
از مادر، از خواهر
از دختر، از همسر
از این یک، و آن دیگر
بیزارم، بیزارم، مادر جان
من دردم بی ساحل
تو رنجت بی حاصل
ساحر شو، جادو کن
درمان کن، دارو کن
بیمارم، بیمارم، بیمارم، مادر جان