عبارات مورد جستجو در ۱۳۲ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا سلیمان گفت: اى مهینان سپاه أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها کیست از شما که تخت آن زن بمن آرد؟ قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ (۳۸) پیش از آن که ایشان مسلمانى را بمن آیند.
قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ گفت ستنبهاى از پریان: أَنَا آتِیکَ بِهِ من آن تخت را بتو آرم، قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ پیش از آنکه ازین نشست برخیزى، وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ (۳۹) و من آورد را با نیرویم و سپردن را استوار.
قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ آن مرد گفت که بنزدیک او دانشى بود از کتاب: أَنَا آتِیکَ بِهِ من بتو آرم آن قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ پیش از آنکه نگرستن چشم تو از جاى با تو آید و پردازد. فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ چون آن را دید آرمیده نزدیک او قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی گفت: این از افزونى نعمت اللَّه است بر من. لِیَبْلُوَنِی مىبیازماید مرا أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ که آزادى کنم یا نسپاسى آرم وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ و هر که آزادى کند خود را کند وَ مَنْ کَفَرَ و هر که نسپاسى کند فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ (۴۰) خداوند من بى نیازست و نیکوکار.
قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها گفت: تخت را جد کنید نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی تا نگریم که بجاى آرد أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ (۴۱) یا از ایشان بود که بجاى نیارند.
فَلَمَّا جاءَتْ چون آمد بلقیس، قِیلَ گفتند او را: أَ هکَذا عَرْشُکِ چنین است آن تخت تو؟ قالَتْ گفت کَأَنَّهُ هُوَ چنانست گویى که آنست وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها و ما را دانش دادند پیش از آن وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ (۴۲) و ما مسلمان بودیم.
وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ و آفتاب او را از مسلمانى بازداشت إِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ (۴۳) که او از قوم کافران بود.
لَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ گفتند در طارم آىلَمَّا رَأَتْهُ چون دید طارم را سِبَتْهُ لُجَّةً پنداشت که آب ژرف است، شَفَتْ عَنْ ساقَیْها دامن از ساق بر کشید که پاى در آب نهدالَ گفت:نَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ آن طارمى است از آبگینه پاک ساخته و نسو دادهالَتْ رَبِ گفت خداوند مننِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی من ستم کردم بر خویشتن أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ و گردن نهادم و مسلمان شدم با سلیمانلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۴۴) خداوند جهانیان را.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ و فرستادیم بثمود أَخاهُمْ صالِحاً مرد ایشان را صالح أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ که اللَّه را پرستید یگانه فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ دو گروه شدند، یَخْتَصِمُونَ (۴۵) با یکدیگر شور و جنگ درگرفتند.
قالَ یا قَوْمِ گفت اى قوم: لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ چرا بعذاب مىشتابید پیش از نیکى، لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ چرا آمرزش مىنخواهید از اللَّه لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۴۶) تا مگر بر شما ببخشاید.
قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ گفتند: فال بد گرفتیم بتو و باینان که با تواند. قالَ طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ گفت آنچه شما ارزانى آنید بخش آن بنزدیک اللَّه است بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (۴۷) نیست مگر آنکه شما قومىاید که مىبیازمایند شما را.
وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ و در شارستان نه تن بودند یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ که در زمین مىتباهکارى کردند وَ لا یُصْلِحُونَ (۴۸) و نیک کارى نمىکردند.
قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ گفتند یکدیگر را سوگند خورید بخدا لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ که ناچاره شبیخون کنیم بر صالح و کسان وى ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ انگه چون و داورى دارى او را گوئیم: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ کشتن و کسان او را ما نبودیم وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۴۹) و ما مىراست گوئیم.
وَ مَکَرُوا مَکْراً ایشان دستانى ساختند نهان وَ مَکَرْنا مَکْراً و ما دستانى ساختیم نهان وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۵۰) و ایشان آگاه نبودند.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ در نگر سرانجام دستان ایشان چون بود.
أَنَّا دَمَّرْناهُمْ و ما دمار از ایشان برآوردیم وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ (۵۱) و قوم ایشان را همگان.
فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً آن گه خان و مان ایشان تهى گذاشته بِما ظَلَمُوا بآن ستمکارى که کردند إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً در ان نشانى است و لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۵۲) ایشان را که بدانند.
وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا رهانیدیم ایشان را که بگرویدند وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۵۳) و از ناپسند مىپرهیزیدند.
وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ و لوط را آن گه که قوم خویش را گفت: أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ مى کار زشت کنید وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (۵۴) و شما خردمندانید و میدانید
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ با مردان مىگرائید بکامرانى فرود از زنان بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (۵۵) نیست جز آن که قومى نادانید.
فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا نبود پاسخ قوم او مگر که مىگفتند.
أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ بیرون کنید قوم لوط را از شهر خویش إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ (۵۶) ایشان مردمانىاند که مى پاکیزگى برزند.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ و رهانیدیم او را و کسان او را إِلَّا امْرَأَتَهُ مگر زن او را قَدَّرْناها که چنان خواستیم، مِنَ الْغابِرِینَ (۵۷) که آن زن از بازماندگان بود.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً و بریشان بارانى باریدیم فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ (۵۸) چون بد بارانى بود آگاه کردگان و پند نپذیرندگان.
قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ گفت ستنبهاى از پریان: أَنَا آتِیکَ بِهِ من آن تخت را بتو آرم، قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ پیش از آنکه ازین نشست برخیزى، وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ (۳۹) و من آورد را با نیرویم و سپردن را استوار.
قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ آن مرد گفت که بنزدیک او دانشى بود از کتاب: أَنَا آتِیکَ بِهِ من بتو آرم آن قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ پیش از آنکه نگرستن چشم تو از جاى با تو آید و پردازد. فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ چون آن را دید آرمیده نزدیک او قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی گفت: این از افزونى نعمت اللَّه است بر من. لِیَبْلُوَنِی مىبیازماید مرا أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ که آزادى کنم یا نسپاسى آرم وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ و هر که آزادى کند خود را کند وَ مَنْ کَفَرَ و هر که نسپاسى کند فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ (۴۰) خداوند من بى نیازست و نیکوکار.
قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها گفت: تخت را جد کنید نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی تا نگریم که بجاى آرد أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ (۴۱) یا از ایشان بود که بجاى نیارند.
فَلَمَّا جاءَتْ چون آمد بلقیس، قِیلَ گفتند او را: أَ هکَذا عَرْشُکِ چنین است آن تخت تو؟ قالَتْ گفت کَأَنَّهُ هُوَ چنانست گویى که آنست وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها و ما را دانش دادند پیش از آن وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ (۴۲) و ما مسلمان بودیم.
وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ و آفتاب او را از مسلمانى بازداشت إِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ (۴۳) که او از قوم کافران بود.
لَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ گفتند در طارم آىلَمَّا رَأَتْهُ چون دید طارم را سِبَتْهُ لُجَّةً پنداشت که آب ژرف است، شَفَتْ عَنْ ساقَیْها دامن از ساق بر کشید که پاى در آب نهدالَ گفت:نَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ آن طارمى است از آبگینه پاک ساخته و نسو دادهالَتْ رَبِ گفت خداوند مننِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی من ستم کردم بر خویشتن أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ و گردن نهادم و مسلمان شدم با سلیمانلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۴۴) خداوند جهانیان را.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ و فرستادیم بثمود أَخاهُمْ صالِحاً مرد ایشان را صالح أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ که اللَّه را پرستید یگانه فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ دو گروه شدند، یَخْتَصِمُونَ (۴۵) با یکدیگر شور و جنگ درگرفتند.
قالَ یا قَوْمِ گفت اى قوم: لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ چرا بعذاب مىشتابید پیش از نیکى، لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ چرا آمرزش مىنخواهید از اللَّه لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۴۶) تا مگر بر شما ببخشاید.
قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ گفتند: فال بد گرفتیم بتو و باینان که با تواند. قالَ طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ گفت آنچه شما ارزانى آنید بخش آن بنزدیک اللَّه است بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (۴۷) نیست مگر آنکه شما قومىاید که مىبیازمایند شما را.
وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ و در شارستان نه تن بودند یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ که در زمین مىتباهکارى کردند وَ لا یُصْلِحُونَ (۴۸) و نیک کارى نمىکردند.
قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ گفتند یکدیگر را سوگند خورید بخدا لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ که ناچاره شبیخون کنیم بر صالح و کسان وى ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ انگه چون و داورى دارى او را گوئیم: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ کشتن و کسان او را ما نبودیم وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۴۹) و ما مىراست گوئیم.
وَ مَکَرُوا مَکْراً ایشان دستانى ساختند نهان وَ مَکَرْنا مَکْراً و ما دستانى ساختیم نهان وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۵۰) و ایشان آگاه نبودند.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ در نگر سرانجام دستان ایشان چون بود.
أَنَّا دَمَّرْناهُمْ و ما دمار از ایشان برآوردیم وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ (۵۱) و قوم ایشان را همگان.
فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً آن گه خان و مان ایشان تهى گذاشته بِما ظَلَمُوا بآن ستمکارى که کردند إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً در ان نشانى است و لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۵۲) ایشان را که بدانند.
وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا رهانیدیم ایشان را که بگرویدند وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۵۳) و از ناپسند مىپرهیزیدند.
وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ و لوط را آن گه که قوم خویش را گفت: أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ مى کار زشت کنید وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (۵۴) و شما خردمندانید و میدانید
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ با مردان مىگرائید بکامرانى فرود از زنان بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (۵۵) نیست جز آن که قومى نادانید.
فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا نبود پاسخ قوم او مگر که مىگفتند.
أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ بیرون کنید قوم لوط را از شهر خویش إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ (۵۶) ایشان مردمانىاند که مى پاکیزگى برزند.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ و رهانیدیم او را و کسان او را إِلَّا امْرَأَتَهُ مگر زن او را قَدَّرْناها که چنان خواستیم، مِنَ الْغابِرِینَ (۵۷) که آن زن از بازماندگان بود.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً و بریشان بارانى باریدیم فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ (۵۸) چون بد بارانى بود آگاه کردگان و پند نپذیرندگان.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها؟ مقاتل گفت چون رسول بلقیس از نزدیک سلیمان بازگشت و آن عجایب و بدایع که در مملکت سلیمان دیده بود باز گفت و حکایت کرد، بلقیس گفت: هذا امر من السّماء، این کارى آسمانى است، ساخته و خواسته ربّانى است و ما را کاویدن با وى روى نیست و در مخالفت و منابذت وى هیچ کس را طاقت نیست و آن ملک وى نه ملک سرسریست که آن جز نبوّت و تأیید الهى نیست. کس فرستاد به سلیمان که: اینک من آمدم با سران و سروران قوم خویش تا در کار تو بنگرم و دین تو بدانم که چیست و مرا بچه مىخوانى؟ آن گه عرش خویش را در آخر هفت اندرون استوار بنهاد و پاسبانان بر آن موکّل کرد و در مملکت خویش نائبى بگماشت که کار ملک میراند و آن سریر ملک نگه میدارد تا کس در آن طمع نکند و آن گه عزم رحیل کرد با دوازده هزار سرهنگ از مهتران قوم خویش با هر سرهنگى عددى فراوان از خیل و حشم. و سلیمان که آنجا بود دانست که بلقیس مىآید و بقصد اسلام و ایمان مىآید که جبرئیل از پیش آمده بود و او را خبر داده و لهذا قال سلیمان: قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ، اى مؤمنین موحّدین.
و گفتهاند میان بلقیس و سلیمان ده روز راه بود، و گفتهاند دو ماهه راه بود. روزى سلیمان بیرون رفته بود از انجا که بود غبارى عظیم دید بمسافت یک فرسنگ و سلیمان مردى مهیب بود، کس بابتداء سخن با وى نیارستى گفت تا نخست وى ابتدا کردى چون آن غبار دید از دور گفت: ما هذا؟ آن چه غبارست؟ گفتند، بلقیس است که مى آید. گفت: و قد نزلت منّا بهذا المکان، و بلقیس چنین بما نزدیک رسید. آن گه سلیمان روى با لشکر خویش کرد گفت: یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها کیست از شما که عرش بلقیس آن ساعت بمن آرد، و این سخن دو معنى را گفت: یکى آن که کره سلیمان ان یستحلّ حریمها بعد اسلامها، روا نداشت که بعد از آمدن بلقیس و اسلام وى دست در حریم وى برد که بعد از اسلام آن وى را حلال نبود ، دیگر معنى: احبّ ان یریها معجزة تدلّها بها على صحة نبوة سلیمان، خواست که آن حال سلیمان را معجزتى بود و دلیلى بر صدق نبوت وى تا بلقیس بداند که آوردن آن سریر از چنان جاى استوار محکم بیک لحظه جز قدرت الهى و معجزت نبوى نیست.
قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ تقول: عفریت و عفریّة و عفر و عفاریة، و العرب تتبع کل واحدة منها بتابعة تقول: عفریت، نفریت، عفریّة، و عفر نفریّة، عفر، عفاریة نفاریة.
و العفریت عند العرب المارد، الداهیة ، یقال: هو صخر سیّد الجنّ، و کان قبل ذلک متمردا على سلیمان، و اصطخر فارس تنسب الیه. آن عفریت گفت: سید الجن که آن تخت بتو آرم پیش از آن که از مجلس حکم و قضا برخیزى و عادت سلیمان چنان بود که تا به نیمه روز مجلس حکم و فصل قضا بنشستید، و گفتهاند مقام وى آن بود که هر روز بمجلس وعظ و تذکیر بنشستید تا آفتاب بالا گرفتى وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ اى قوى على حمله امین على جواهره، و قیل امین فیما اقول. سلیمان گفت: زودتر از این خواهم.
قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ، اقوال مفسران مختلف است که الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ که بود؟ قومى گفتند جبرئیل بود (ع)، قومى گفتند فریشته دیگر بود، ربّ العزة او را قرین سلیمان کرده بود پیوسته با وى بودى و او را قوّت دادى، قومى گفتند خضر بود (ع)، قومى گفتند مردى بود از حمیر نام او ضبه و مستجاب الدعوة بود و قیل اسمه ملیخا، و قیل اسمه اسطوس، و قیل هو سلیمان (ع) و ذلک انّ رجلا عالما من بنى اسرائیل، آتاه اللَّه علما و فقها، قال أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ، فقال سلیمان: هات. فقال: انت النبى بن النبى و لیس احدکم اوجه عند اللَّه منک و لا اقدر على حاجته فان دعوت اللَّه و طلبت الیه کان عندک. قال صدقت، ففعل ذلک، فجیء بالعرش فى الوقت. و قول معتمد و بیشترین مفسران آنست که آصف بود وزیر سلیمان و دبیر وى. و هو آصف بن برخیا بن شمعون رجل صالح مجاب الدعاء، قال ابن عباس انّ آصف قال لسلیمان حین صلّى و دعا اللَّه عزّ و جلّ: مدّ عینیک حتى ینتهى طرفک. قال فمدّ سلیمان عینیه فنظر نحو الیمن و دعا آصف، فبعث اللَّه سبحانه الملائکة فحملوا السریر من تحت الارض یخدون الارض خدّا حتى انخرقت الارض بالسّریر بین یدى سلیمان (ع).
امّا آنچه گفت: عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ این علم کتاب اسم اللَّه الاعظم است: یا حىّ یا قیوم یا ذا الجلال و الاکرام، و بقول بعضى: یا الهنا و اله الخلق اجمعین الها واحدا لا اله الّا انت، ایتنى بعرشها. و قیل قال آصف بالعبریة: آهیا شراهیا، و هو الاسم الاعظم، و قال الحسن اسم اللَّه الاعظم: یا اللَّه یا رحمان.
قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ ارتداد الطرف ان یرجع الى الناظر من رؤیة شىء کان ینظر الیه.
فَلَمَّا رَآهُ یجوز ان یکون هذا الرّاى سلیمان و یجوز ان یکون آصف فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ راسخا فى الارض ثابتا فیها کانّه فیه بیت او بنى رتقا و هو محمول الیه من مآرب الى الشام فى مقدار ارتداد الطرف. قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی اعطانى بفضله و انّما اعطانى لیمتحننى فیستخرج منى ما اودعه فى من معلومه أ اشکر نعمه على حین اعطانى ما اردت ام اکفر ذلک فلا اشکره علیه، و من شکر اللَّه على نعمه، فانّما یشکر لنفسه لانّ نفع ذلک یعود الیه حیث یستوجب المزید و من کفر فان مضرّة کفره علیه لا على ربّه و اللَّه سبحانه متعال على المضارّ و المنافع غنىّ عن عباده و افعالهم.
و قیل معنى الایة: هذا من فضل ربّى علىّ اذ صیّر فى امّتى من یجرى على یده مثل هذا الامر، ففضل ذلک لى و هو انعام علىّ. و قیل انّ سلیمان تداخله شىء اذ صار غیره من امته اعلم منه و اقدر على بعض الامور فقال ریاضة لنفسه: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی اى ممّا یملکه یجعله لمن یشاء من عباده فقد جعل هذا الفضل لهذا الذى اوتى علما من الکتاب لیبلونى اشکر أم اکفر.
قوله: قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها، التنکیر التغییر الى حال ینکرها صاحبها اذا رآها، و المعنى اظهروه لها لتنکّر موضعه عندى فننظر أ تهتدى بان تعلم انّ هذا لا یقدر علیه الّا اللَّه فتؤمن ام لا تتنبّه لذلک. و قال وهب و محمد بن کعب و غیرهما من اهل الکتاب: خافت الجنّ ان یتزوّجها سلیمان فتفشى الیه اسرار الجنّ فلا ینفکّون من تسخیر سلیمان و ذریته من بعده فارادوا ان یزهدوه فیها فاساؤا الثناء علیها.
و قالوا انّ فى عقلها خبلا و انّ رجلها کحافر الحمار فاراد سلیمان ان یختبر عقلها فقال: نَکِّرُوا لَها عَرْشَها اى غیّروا لها عرشها بتغییر صورته فاجعلوا اعلاه اسفله و مقدّمه مؤخّره. و قیل نزع ما کان علیه من فصوصه و جواهره. و قیل زید فیه و نقص نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی الى معرفة عرشها فنعرف بذلک عقلها أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ الیه.
فَلَمَّا جاءَتْ بلقیس قِیلَ لها أَ هکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ شبّهته به فلم تقرّ بذلک و لم تنکر، فعلم سلیمان کمال عقلها، قال الحسین بن فضل: شبّهوا علیها بقولهم: أَ هکَذا عَرْشُکِ فشبّهت علیهم بقولها: کَأَنَّهُ هُوَ، فاجابتهم على حسب سؤالهم، و لو قالوا لها هذا عرشک لقالت نعم.
قوله: وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها... قال المفسرون: هذا من قول سلیمان یقول اعطینا علم التوحید و النبوة من قبل توحیدها وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ، قبل اسلامها کأنّه یباریها بقدم دینه و اسلامه اذ بارته بملکها، و قیل هذا من قول بلقیس لمّا رأت عرشها عنه سلیمان قالت: عرفت هذه و اوتینا العلم بصحة نبوّتک بالآیات المتقدّمة من امر الهدهد و الرسل من قبل هذه المعجزة التی رأیتها من احضار العرش وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ منقادین، مطیعین لامرک من قبل ان جئناک.
وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ یجوز ان یکون ما فى موضع الرفع فیکون فاعل وَ صَدَّها اى صدّها عبادة الشمس من عبادة اللَّه، و فیه دلالة انّ اشتغال المرء بالشىء یصدّه عن فعل ضدّه. و کانت المرأة تعبد الشمس فکانت عبادتها ایّاها تصدّ عن عبادة اللَّه و یجوز ان یکون ما فى موضع النصب، و المعنى صدّها سلیمان عن عبادة الشمس فلمّا سقط الجار نصب.
لَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ الصرح القصر و منه قوله: یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً اى قصرا، و قیل الصّرح عرصة الدّار و کل بناء عال من صخر او زجاج فهو صرح، و «اللجة» الضحضاح من الماء، و «الممرد» المملّس و سمّى الامرد لانّه املس الخدّین، و شجرة مرداء لیس علیها و رق، و ارض مرداء لیس فیها نبات. مفسّران گفتند چون بلقیس عزم رفتن کرد به نزدیک سلیمان جن با یکدیگر گفتند که اللَّه تعالى جن و انس و طیور و وحوش و باد مسخّر سلیمان کرده و این بلقیس ملکه سباست اگر سلیمان او را بزنى کند و از وى غلامى زاید ما هرگز از تسخیر و عبودیّت نرهیم.
تدبیر آنست که بلقیس را بچشم سلیمان زشت کنیم تا او را بزنى نکند. آمدند و سلیمان را گفتند: رجلها رجل حمار و انّها شعراء السّاقین لانّ امّها کانت من الجن فلعلّها نزعت الى امّها. چون ایشان چنان گفتند سلیمان خواست که حقیقت آن بداند و قدم و ساق وى ببیند. شیاطین را فرمود تا کوشکى ساختند از آبگینه، گویى آن کوشک آب بود از روشنایى و سپیدى. و آن گه بفرمود تا آب زیر آن کوشک براندند و ماهى و دواب بحرى در ان آب کرد و سریر خود بالاى آن بنهاد، چنان که رهگذر بلقیس بر سر آن آبگینه بود تا بنزدیک سلیمان شود. آن ساعت که بلقیس بر طرف آن قصر و آن عرصه رسید آفتاب وران تافته بود و آب صافى مىنمود و ماهیان را مىدید. او را گفتند:ْخُلِی الصَّرْحَ
در آى درین قصر. بلقیس پنداشت که آن همه آبست و او را در آن آب میخواند، با خود گفت: ما وجد ابن داود عذابا یقتلنى به الا الغرق پسر داود بجز غرق عذابى دیگر نمىدانست که مرا بکشد، دامن از ساق بر کشید تا پاى در آب نهد. سلیمان قدم و ساق وى بدید، فاذا هما احسن ساق فى الدنیا و قدماها کقدم الانسان. سلیمان آن گه چشم از وى بگردانید و بآواز بلند گفت:نَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ و لیس ببحر.
اهل تفسیر را درین قصّه سه قول است: قومى گفتند جن بر وى دروغ بستند از بیم آن که سلیمان او را بزنى کند و رنه قدم وى چون قدم آدمیان بود و ساق وى نیکوترین ساقها بود، قومى گفتند سخن همان بود که جنّ گفتند و بر ساق وى موى فراوان بود امّا شیاطین تدبیر ازالت آن کردند بنوره، و از آن روز باز استعمال نوره در ستردن موى میان آدمیان پدید آمد، قول سوم آنست که: لم یکن لها حافر غیر انّ مؤخّرتى قدمیها کانتا کمؤخّر الحافر.
پس سلیمان او را بدین اسلام دعوت کرد و مسلمان شد و گفت:بِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی بالکفر أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و انّما قالتعَ سُلَیْمانَ لانّها دخلت فى الاسلام و لم تعرف الشرائع بعد فقلّدته و قالت دینى دینه.
خلافست میان علما که سلیمان او را بزنى کرد یا بدیگرى داد بزنى: قومى گفتند او را بزنى بملک همدان داد نام وى تبع و ایشان را بزمین یمن فرستاد و ملک یمن بایشان تسلیم کرد و زوبعه امیر جنّ با ایشان بفرستاد تا از بهر ایشان بناهاى عظیم و قصرهاى عالى ساخت صرواح و مرواح و هنده و هنیده و فلتوم، این نام قلعههاست در زمین یمن که شیاطین آن را بنا کردهاند از بهر تبع و امروز از آن هیچ بر پاى نیست، همه خراب شده و نیست گشته قومى گفتند سلیمان بلقیس را بزنى کرد و او را دوست داشت عظیم، و او را پسرى زاد نام وى داود و آن پسر در حیات پدر از دنیا برفت. و سلیمان بلقیس را با زمین یمن فرستاد و ملک یمن بر وى مقرّر کرد، و هر ماهى بزیارت وى شدى و سه روز به نزدیک وى بودى.
و سلیمان جن را فرمود تا از بهر بلقیس در زمین یمن قصرهاى عالى ساختند و استوار قلعههاى سلحین و مینون و غمدان، امروز آن بناها و قصرها همه خرابند جز رسم و طلل آن بر جاى نیست اینست که ربّ العالمین میگوید در سوره هود: وَ حَصِیدٌ.
و گفتهاند ملک سلیمان چهل سال بود و عمر وى پنجاه و پنج سال و بلقیس بعد از سلیمان بیک ماه از دنیا برفت و لمّا کسروا جدار تذمر وجدوها قائمة، علیها اثنتان و سبعون حلّة قد امسکها الصبر و المصطکى ذکروا من جمالها شیئا عظیما اذا حرّکت تحرّکت، مکتوب عندها: انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود خرّب اللَّه ملک من یخرّب بیتى. و کان ذلک فى ملک مروان الحمار. و اختلفوا فى اسمها فقیل بلقیس و قیل تذمر بنت اذینة کما اختلفوا فى صاحبة یوسف فقیل راعیل و قیل زلیخا.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً سمّاه اخاهم لکونه فى النسب منهم یعرفون منشأه و مولده أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى بان اعبدوا اللَّه وحده فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ اى لمّا أتاهم وجدهم على هذه الحالة و هى انّهم افترقوا فرقتین: کافرة و مومنة، یَخْتَصِمُونَ اى یتقاتلون گفتهاند اختصام فریقین آنست که ربّ العالمین گفت در سورة الاعراف که در میان مستکبران و مستضعفان رفت و ذلک قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا... الایة. و گفتهاند خصومت ایشان درین بود: کافران سخن مؤمنان مستبعد میداشتند در اثبات نبوت و رسالت صالح، میگفتند: اللّهم ان کان ما یقولونه حقا فانزل علینا العذاب، و ذلک فى قوله تعالى: ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ.
صالح جواب ایشان داد، گفت یا قوم: لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ؟ سیّئة اینجا عقوبت است و حسنة توبت و معنى قَبْلَ اینجا نه تقدم زمان است بل که تقدّم رتبت و اختیارست، همچنانست که کسى گوید: صحة البدن قبل کثرة المال. میگوید اى قوم چرا عقوبت و عذاب پیش از توبت باستعجال مىخواهید؟ آن عقوبت و عذاب که من شما را بآن مىترسانم و شما در عقل روا میدارید که تواند بود. چرا بآن مىشتابید و بر سلامت عاجل و سعادت آجل اختیار میکنید چرا نه از اللَّه آمرزش خواهید و توبت و رحمت تا مگر بر شما ببخشاید.
قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ یعنى تطیّرنا بک، و المعنى تشأمنا بک و بقومک و بمجیئک، همانست که قوم موسى با موسى گفتند و اهل انطاکیه با رسولان خویش گفتند. و سبب آن بود که چون بر پیغامبر خویش عاصى شدند و پیغامبر را دروغزن گرفتند ربّ العالمین باران رحمت ازیشان باز گرفت و قحط و نیاز بریشان گماشت تا بسختى رسیدند، و کذا سنّته سبحانه فى اخذهم بالبأساء و الضّراء لعلهم یرجعون. همچنین قوم صالح را قحط و نیاز و مجاعت رسید، گفتند: دعوتک مشئومة علینا، این دعوت تو شوم آمد که باران و نعمت از ما وا ایستاد، و هذا کان اعتقاد العرب فى بعض الوحوش و الطّیور انّها اذا صاحت من جانب دون جانب دلّت على حدوث آفات و بلایا، و نهى رسول اللَّه (ص) عنها فقال اقرّوا الطیر على مکناتها لانّها اوهام لا حقیقة معها، و المکنات بیض الضّبّ واحدتها مکنة و هى کلمة مستعارة، و لقد انشدوا:
الفال و الزجر و الرّؤیا تعالیل
و للمنجّم احکام اباطیل
چون قوم صالح گفتند: اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ صالح جواب داد، گفت: طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ، آنچه شما مىپندارید که از من است از نقصان زروع و ثمار آن نه از منست، که آن از تقدیر خداست و بامر خداست. شما را بآن آزمایش میکند که تا خود هیچ بیدار شوید و پند پذیرید و نمىپذیرید و نمىدانید. و قیل طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ، اى جزاء تطیّرکم عند اللَّه محفوظ علیکم حتى یجازیکم به. و قیل معناه العذاب الموعود لکم عند اللَّه اعظم و اشدّ ممّا لحقّکم من نقصان الزّروع و الثمار. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ اى تصرفون عن الطریقة المستقیمة. و الفتنة صرف الشیء عن الشیء. و قیل تُفْتَنُونَ اى تضلّون فتجهلون انّ الخیر و الشّر من عند اللَّه.
و کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ من ابناء اشرافهم فى مدینة ثمود و هى: الحجر، یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ اى لا یکون منهم الّا الفساد فى جمیع امورهم، و اسماؤهم: قدار بن سالف و مصدع بن دهر و اسلم و رهمى و رهیم و دعمى و دعیم و قبال و صداف.
این جماعت با یکدیگر گفتند: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ، امر است اى احلفوا باللّه.
لَنُبَیِّتَنَّهُ بالتّاء و ضمّ التاء الثانیة. این قرائت حمزه و کسایى است. و همچنین لتقولنّ بتاء و ضمّ لام، معنى آنست که سوگند خورید با یکدیگر که شبیخون کنید بر صالح و کسان او را آن گه ولى دم او را گوئید: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ بفتح میم و لام قرائت عاصم است، و هو المصدر اى ما شهدنا هلاک اهله و لم یتعرّض لاهله فکیف کنّا نتعرّض له. حفص «مهلک» بفتح میم و کسر لام خواند. و هو موضع الهلاک، اى ما حضرنا موضع هلاکه فضلا عن ان تولّیناه، باقى بضمّ میم و فتح لام خوانند و هو الموضع و المصدر جمیعا، وَ إِنَّا لَصادِقُونَ فى قولنا: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ.
وَ مَکَرُوا مَکْراً حین قصدوا تبییت صالح و الفتک به وَ مَکَرْنا مَکْراً حین ادّینا مکرهم الى هلاکهم وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ برجوع و بال مکرهم علیهم.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ اى فانظر یا محمد بعین قلبک و عقلک الى عاقبة مکر ثمود بنبیّهم صالح کیف کانت و الى ما ذا صارت، و اعلم انّى فاعل مثل ذلک بکفّار قومک فى الوقت الموقّت لهم فلیسوا خیرا منهم. ثمّ فسّر ذلک فقال: أَنَّا دَمَّرْناهُمْ، بفتح الف قرائت کوفى و یعقوب است و باقى بکسر الف خوانند، فمن فتح جعل الجملة خبر کانَ و من کسر وقف على عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ، ثمّ استأنف و قال: أَنَّا دَمَّرْناهُمْ، اى انّا اهلکنا الرّهط وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ. الدّمار و التدمیر استیصال الشیء بالهلاک ، قال ابن عباس: ارسل اللَّه الملائکة لیلا فامتلأت بهم دار صالح فاتى التسعة الدّار شاهرین سیوفهم فرمتهم الملایکة بالحجارة من حیث یرون الحجارة و لا یرون الملائکة فقتلتهم. قال مقاتل: نزلوا فى سفح جبل ینتظر بعضهم بعضا لیأتوا دار صالح، فانحطّت علیهم صخرة فهشمتهم.
فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ اشارة الى الحجر خاوِیَةً اى خربة خالیة عن الاهل و السّکان. خاویة نصب على الحال بِما ظَلَمُوا اى بظلمهم و شرکهم. إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى اهلاکنا ایّاهم لَآیَةً اى دلالة لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ فیتّعظون.
وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا بصالح وَ کانُوا یَتَّقُونَ اوامر اللَّه ان یترکوها و کانوا اربعة آلاف خرج بهم صالح الى حضرموت، و سمّى حضرموت لان صالحا لمّا دخلها مات.
وَ لُوطاً اى اذکر لوطا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ على وجه الانکار علیهم أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الذّکران وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ یعنى و حالکم انّ لکم بصرا و علما بقبح ما تفعلون. و انّما قال ذلک لانّ فعل القبیح و ان کان قبیحا من جمیع الناس فهو ممّن یعلم قبحه اقبح. و قیل البصر هاهنا العقل. و قیل معناه یرى بعضکم بعضا و کانوا لا یستترون عتوّا منهم و تمرّدا.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ هذا تفسیر للفاحشة التی انکر علیهم اتیانها مبصرین و اعاد لفظ الاستفهام زیادة فى الانکار. و قیل هو توبیخ بعد توبیخ کقول القائل: الم انهک، الم اعظک بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ اى جهلة بعظیم حق اللَّه علیکم. ان قیل کیف وصفهم بالبصیرة ثمّ قال بعقبه: بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ، فالجواب انّ بَلْ نفى لفعل توجبه البصیرة اى لکم بصیرة و تعملون عمل الجهّال. و قیل بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ العذاب الموعود على هذه الفاحشة و تجهلون، عاقبة امرکم.
فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ یتحرّجون و یتنزّهون عمّا نعمل. یقولون ذلک على سبیل الاستهزاء.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ، اى لمّا تعاطوا ما تعاطوه خلّصنا لوطا و من آمن معه من قومه من تلک المدن بان امرنا هم بالخروج منها، إِلَّا امْرَأَتَهُ الکافرة فانّا ترکناها مع المقیمین. و الغابر الباقى، یقال: غبر غبورا اذا بقى. و قرأ ابو بکر قَدَّرْناها مخفّفة و التخویف و التشدید فى المعنى واحد، اى بتقدیر منّا جعلناها من الباقین.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً من سجّیل فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ اى بئس مطر من انذروا فلم یخافوا.
و گفتهاند میان بلقیس و سلیمان ده روز راه بود، و گفتهاند دو ماهه راه بود. روزى سلیمان بیرون رفته بود از انجا که بود غبارى عظیم دید بمسافت یک فرسنگ و سلیمان مردى مهیب بود، کس بابتداء سخن با وى نیارستى گفت تا نخست وى ابتدا کردى چون آن غبار دید از دور گفت: ما هذا؟ آن چه غبارست؟ گفتند، بلقیس است که مى آید. گفت: و قد نزلت منّا بهذا المکان، و بلقیس چنین بما نزدیک رسید. آن گه سلیمان روى با لشکر خویش کرد گفت: یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها کیست از شما که عرش بلقیس آن ساعت بمن آرد، و این سخن دو معنى را گفت: یکى آن که کره سلیمان ان یستحلّ حریمها بعد اسلامها، روا نداشت که بعد از آمدن بلقیس و اسلام وى دست در حریم وى برد که بعد از اسلام آن وى را حلال نبود ، دیگر معنى: احبّ ان یریها معجزة تدلّها بها على صحة نبوة سلیمان، خواست که آن حال سلیمان را معجزتى بود و دلیلى بر صدق نبوت وى تا بلقیس بداند که آوردن آن سریر از چنان جاى استوار محکم بیک لحظه جز قدرت الهى و معجزت نبوى نیست.
قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ تقول: عفریت و عفریّة و عفر و عفاریة، و العرب تتبع کل واحدة منها بتابعة تقول: عفریت، نفریت، عفریّة، و عفر نفریّة، عفر، عفاریة نفاریة.
و العفریت عند العرب المارد، الداهیة ، یقال: هو صخر سیّد الجنّ، و کان قبل ذلک متمردا على سلیمان، و اصطخر فارس تنسب الیه. آن عفریت گفت: سید الجن که آن تخت بتو آرم پیش از آن که از مجلس حکم و قضا برخیزى و عادت سلیمان چنان بود که تا به نیمه روز مجلس حکم و فصل قضا بنشستید، و گفتهاند مقام وى آن بود که هر روز بمجلس وعظ و تذکیر بنشستید تا آفتاب بالا گرفتى وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ اى قوى على حمله امین على جواهره، و قیل امین فیما اقول. سلیمان گفت: زودتر از این خواهم.
قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ، اقوال مفسران مختلف است که الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ که بود؟ قومى گفتند جبرئیل بود (ع)، قومى گفتند فریشته دیگر بود، ربّ العزة او را قرین سلیمان کرده بود پیوسته با وى بودى و او را قوّت دادى، قومى گفتند خضر بود (ع)، قومى گفتند مردى بود از حمیر نام او ضبه و مستجاب الدعوة بود و قیل اسمه ملیخا، و قیل اسمه اسطوس، و قیل هو سلیمان (ع) و ذلک انّ رجلا عالما من بنى اسرائیل، آتاه اللَّه علما و فقها، قال أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ، فقال سلیمان: هات. فقال: انت النبى بن النبى و لیس احدکم اوجه عند اللَّه منک و لا اقدر على حاجته فان دعوت اللَّه و طلبت الیه کان عندک. قال صدقت، ففعل ذلک، فجیء بالعرش فى الوقت. و قول معتمد و بیشترین مفسران آنست که آصف بود وزیر سلیمان و دبیر وى. و هو آصف بن برخیا بن شمعون رجل صالح مجاب الدعاء، قال ابن عباس انّ آصف قال لسلیمان حین صلّى و دعا اللَّه عزّ و جلّ: مدّ عینیک حتى ینتهى طرفک. قال فمدّ سلیمان عینیه فنظر نحو الیمن و دعا آصف، فبعث اللَّه سبحانه الملائکة فحملوا السریر من تحت الارض یخدون الارض خدّا حتى انخرقت الارض بالسّریر بین یدى سلیمان (ع).
امّا آنچه گفت: عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ این علم کتاب اسم اللَّه الاعظم است: یا حىّ یا قیوم یا ذا الجلال و الاکرام، و بقول بعضى: یا الهنا و اله الخلق اجمعین الها واحدا لا اله الّا انت، ایتنى بعرشها. و قیل قال آصف بالعبریة: آهیا شراهیا، و هو الاسم الاعظم، و قال الحسن اسم اللَّه الاعظم: یا اللَّه یا رحمان.
قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ ارتداد الطرف ان یرجع الى الناظر من رؤیة شىء کان ینظر الیه.
فَلَمَّا رَآهُ یجوز ان یکون هذا الرّاى سلیمان و یجوز ان یکون آصف فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ راسخا فى الارض ثابتا فیها کانّه فیه بیت او بنى رتقا و هو محمول الیه من مآرب الى الشام فى مقدار ارتداد الطرف. قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی اعطانى بفضله و انّما اعطانى لیمتحننى فیستخرج منى ما اودعه فى من معلومه أ اشکر نعمه على حین اعطانى ما اردت ام اکفر ذلک فلا اشکره علیه، و من شکر اللَّه على نعمه، فانّما یشکر لنفسه لانّ نفع ذلک یعود الیه حیث یستوجب المزید و من کفر فان مضرّة کفره علیه لا على ربّه و اللَّه سبحانه متعال على المضارّ و المنافع غنىّ عن عباده و افعالهم.
و قیل معنى الایة: هذا من فضل ربّى علىّ اذ صیّر فى امّتى من یجرى على یده مثل هذا الامر، ففضل ذلک لى و هو انعام علىّ. و قیل انّ سلیمان تداخله شىء اذ صار غیره من امته اعلم منه و اقدر على بعض الامور فقال ریاضة لنفسه: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی اى ممّا یملکه یجعله لمن یشاء من عباده فقد جعل هذا الفضل لهذا الذى اوتى علما من الکتاب لیبلونى اشکر أم اکفر.
قوله: قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها، التنکیر التغییر الى حال ینکرها صاحبها اذا رآها، و المعنى اظهروه لها لتنکّر موضعه عندى فننظر أ تهتدى بان تعلم انّ هذا لا یقدر علیه الّا اللَّه فتؤمن ام لا تتنبّه لذلک. و قال وهب و محمد بن کعب و غیرهما من اهل الکتاب: خافت الجنّ ان یتزوّجها سلیمان فتفشى الیه اسرار الجنّ فلا ینفکّون من تسخیر سلیمان و ذریته من بعده فارادوا ان یزهدوه فیها فاساؤا الثناء علیها.
و قالوا انّ فى عقلها خبلا و انّ رجلها کحافر الحمار فاراد سلیمان ان یختبر عقلها فقال: نَکِّرُوا لَها عَرْشَها اى غیّروا لها عرشها بتغییر صورته فاجعلوا اعلاه اسفله و مقدّمه مؤخّره. و قیل نزع ما کان علیه من فصوصه و جواهره. و قیل زید فیه و نقص نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی الى معرفة عرشها فنعرف بذلک عقلها أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ الیه.
فَلَمَّا جاءَتْ بلقیس قِیلَ لها أَ هکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ شبّهته به فلم تقرّ بذلک و لم تنکر، فعلم سلیمان کمال عقلها، قال الحسین بن فضل: شبّهوا علیها بقولهم: أَ هکَذا عَرْشُکِ فشبّهت علیهم بقولها: کَأَنَّهُ هُوَ، فاجابتهم على حسب سؤالهم، و لو قالوا لها هذا عرشک لقالت نعم.
قوله: وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها... قال المفسرون: هذا من قول سلیمان یقول اعطینا علم التوحید و النبوة من قبل توحیدها وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ، قبل اسلامها کأنّه یباریها بقدم دینه و اسلامه اذ بارته بملکها، و قیل هذا من قول بلقیس لمّا رأت عرشها عنه سلیمان قالت: عرفت هذه و اوتینا العلم بصحة نبوّتک بالآیات المتقدّمة من امر الهدهد و الرسل من قبل هذه المعجزة التی رأیتها من احضار العرش وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ منقادین، مطیعین لامرک من قبل ان جئناک.
وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ یجوز ان یکون ما فى موضع الرفع فیکون فاعل وَ صَدَّها اى صدّها عبادة الشمس من عبادة اللَّه، و فیه دلالة انّ اشتغال المرء بالشىء یصدّه عن فعل ضدّه. و کانت المرأة تعبد الشمس فکانت عبادتها ایّاها تصدّ عن عبادة اللَّه و یجوز ان یکون ما فى موضع النصب، و المعنى صدّها سلیمان عن عبادة الشمس فلمّا سقط الجار نصب.
لَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ الصرح القصر و منه قوله: یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً اى قصرا، و قیل الصّرح عرصة الدّار و کل بناء عال من صخر او زجاج فهو صرح، و «اللجة» الضحضاح من الماء، و «الممرد» المملّس و سمّى الامرد لانّه املس الخدّین، و شجرة مرداء لیس علیها و رق، و ارض مرداء لیس فیها نبات. مفسّران گفتند چون بلقیس عزم رفتن کرد به نزدیک سلیمان جن با یکدیگر گفتند که اللَّه تعالى جن و انس و طیور و وحوش و باد مسخّر سلیمان کرده و این بلقیس ملکه سباست اگر سلیمان او را بزنى کند و از وى غلامى زاید ما هرگز از تسخیر و عبودیّت نرهیم.
تدبیر آنست که بلقیس را بچشم سلیمان زشت کنیم تا او را بزنى نکند. آمدند و سلیمان را گفتند: رجلها رجل حمار و انّها شعراء السّاقین لانّ امّها کانت من الجن فلعلّها نزعت الى امّها. چون ایشان چنان گفتند سلیمان خواست که حقیقت آن بداند و قدم و ساق وى ببیند. شیاطین را فرمود تا کوشکى ساختند از آبگینه، گویى آن کوشک آب بود از روشنایى و سپیدى. و آن گه بفرمود تا آب زیر آن کوشک براندند و ماهى و دواب بحرى در ان آب کرد و سریر خود بالاى آن بنهاد، چنان که رهگذر بلقیس بر سر آن آبگینه بود تا بنزدیک سلیمان شود. آن ساعت که بلقیس بر طرف آن قصر و آن عرصه رسید آفتاب وران تافته بود و آب صافى مىنمود و ماهیان را مىدید. او را گفتند:ْخُلِی الصَّرْحَ
در آى درین قصر. بلقیس پنداشت که آن همه آبست و او را در آن آب میخواند، با خود گفت: ما وجد ابن داود عذابا یقتلنى به الا الغرق پسر داود بجز غرق عذابى دیگر نمىدانست که مرا بکشد، دامن از ساق بر کشید تا پاى در آب نهد. سلیمان قدم و ساق وى بدید، فاذا هما احسن ساق فى الدنیا و قدماها کقدم الانسان. سلیمان آن گه چشم از وى بگردانید و بآواز بلند گفت:نَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ و لیس ببحر.
اهل تفسیر را درین قصّه سه قول است: قومى گفتند جن بر وى دروغ بستند از بیم آن که سلیمان او را بزنى کند و رنه قدم وى چون قدم آدمیان بود و ساق وى نیکوترین ساقها بود، قومى گفتند سخن همان بود که جنّ گفتند و بر ساق وى موى فراوان بود امّا شیاطین تدبیر ازالت آن کردند بنوره، و از آن روز باز استعمال نوره در ستردن موى میان آدمیان پدید آمد، قول سوم آنست که: لم یکن لها حافر غیر انّ مؤخّرتى قدمیها کانتا کمؤخّر الحافر.
پس سلیمان او را بدین اسلام دعوت کرد و مسلمان شد و گفت:بِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی بالکفر أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و انّما قالتعَ سُلَیْمانَ لانّها دخلت فى الاسلام و لم تعرف الشرائع بعد فقلّدته و قالت دینى دینه.
خلافست میان علما که سلیمان او را بزنى کرد یا بدیگرى داد بزنى: قومى گفتند او را بزنى بملک همدان داد نام وى تبع و ایشان را بزمین یمن فرستاد و ملک یمن بایشان تسلیم کرد و زوبعه امیر جنّ با ایشان بفرستاد تا از بهر ایشان بناهاى عظیم و قصرهاى عالى ساخت صرواح و مرواح و هنده و هنیده و فلتوم، این نام قلعههاست در زمین یمن که شیاطین آن را بنا کردهاند از بهر تبع و امروز از آن هیچ بر پاى نیست، همه خراب شده و نیست گشته قومى گفتند سلیمان بلقیس را بزنى کرد و او را دوست داشت عظیم، و او را پسرى زاد نام وى داود و آن پسر در حیات پدر از دنیا برفت. و سلیمان بلقیس را با زمین یمن فرستاد و ملک یمن بر وى مقرّر کرد، و هر ماهى بزیارت وى شدى و سه روز به نزدیک وى بودى.
و سلیمان جن را فرمود تا از بهر بلقیس در زمین یمن قصرهاى عالى ساختند و استوار قلعههاى سلحین و مینون و غمدان، امروز آن بناها و قصرها همه خرابند جز رسم و طلل آن بر جاى نیست اینست که ربّ العالمین میگوید در سوره هود: وَ حَصِیدٌ.
و گفتهاند ملک سلیمان چهل سال بود و عمر وى پنجاه و پنج سال و بلقیس بعد از سلیمان بیک ماه از دنیا برفت و لمّا کسروا جدار تذمر وجدوها قائمة، علیها اثنتان و سبعون حلّة قد امسکها الصبر و المصطکى ذکروا من جمالها شیئا عظیما اذا حرّکت تحرّکت، مکتوب عندها: انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود خرّب اللَّه ملک من یخرّب بیتى. و کان ذلک فى ملک مروان الحمار. و اختلفوا فى اسمها فقیل بلقیس و قیل تذمر بنت اذینة کما اختلفوا فى صاحبة یوسف فقیل راعیل و قیل زلیخا.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً سمّاه اخاهم لکونه فى النسب منهم یعرفون منشأه و مولده أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى بان اعبدوا اللَّه وحده فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ اى لمّا أتاهم وجدهم على هذه الحالة و هى انّهم افترقوا فرقتین: کافرة و مومنة، یَخْتَصِمُونَ اى یتقاتلون گفتهاند اختصام فریقین آنست که ربّ العالمین گفت در سورة الاعراف که در میان مستکبران و مستضعفان رفت و ذلک قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا... الایة. و گفتهاند خصومت ایشان درین بود: کافران سخن مؤمنان مستبعد میداشتند در اثبات نبوت و رسالت صالح، میگفتند: اللّهم ان کان ما یقولونه حقا فانزل علینا العذاب، و ذلک فى قوله تعالى: ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ.
صالح جواب ایشان داد، گفت یا قوم: لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ؟ سیّئة اینجا عقوبت است و حسنة توبت و معنى قَبْلَ اینجا نه تقدم زمان است بل که تقدّم رتبت و اختیارست، همچنانست که کسى گوید: صحة البدن قبل کثرة المال. میگوید اى قوم چرا عقوبت و عذاب پیش از توبت باستعجال مىخواهید؟ آن عقوبت و عذاب که من شما را بآن مىترسانم و شما در عقل روا میدارید که تواند بود. چرا بآن مىشتابید و بر سلامت عاجل و سعادت آجل اختیار میکنید چرا نه از اللَّه آمرزش خواهید و توبت و رحمت تا مگر بر شما ببخشاید.
قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ یعنى تطیّرنا بک، و المعنى تشأمنا بک و بقومک و بمجیئک، همانست که قوم موسى با موسى گفتند و اهل انطاکیه با رسولان خویش گفتند. و سبب آن بود که چون بر پیغامبر خویش عاصى شدند و پیغامبر را دروغزن گرفتند ربّ العالمین باران رحمت ازیشان باز گرفت و قحط و نیاز بریشان گماشت تا بسختى رسیدند، و کذا سنّته سبحانه فى اخذهم بالبأساء و الضّراء لعلهم یرجعون. همچنین قوم صالح را قحط و نیاز و مجاعت رسید، گفتند: دعوتک مشئومة علینا، این دعوت تو شوم آمد که باران و نعمت از ما وا ایستاد، و هذا کان اعتقاد العرب فى بعض الوحوش و الطّیور انّها اذا صاحت من جانب دون جانب دلّت على حدوث آفات و بلایا، و نهى رسول اللَّه (ص) عنها فقال اقرّوا الطیر على مکناتها لانّها اوهام لا حقیقة معها، و المکنات بیض الضّبّ واحدتها مکنة و هى کلمة مستعارة، و لقد انشدوا:
الفال و الزجر و الرّؤیا تعالیل
و للمنجّم احکام اباطیل
چون قوم صالح گفتند: اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ صالح جواب داد، گفت: طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ، آنچه شما مىپندارید که از من است از نقصان زروع و ثمار آن نه از منست، که آن از تقدیر خداست و بامر خداست. شما را بآن آزمایش میکند که تا خود هیچ بیدار شوید و پند پذیرید و نمىپذیرید و نمىدانید. و قیل طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ، اى جزاء تطیّرکم عند اللَّه محفوظ علیکم حتى یجازیکم به. و قیل معناه العذاب الموعود لکم عند اللَّه اعظم و اشدّ ممّا لحقّکم من نقصان الزّروع و الثمار. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ اى تصرفون عن الطریقة المستقیمة. و الفتنة صرف الشیء عن الشیء. و قیل تُفْتَنُونَ اى تضلّون فتجهلون انّ الخیر و الشّر من عند اللَّه.
و کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ من ابناء اشرافهم فى مدینة ثمود و هى: الحجر، یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ اى لا یکون منهم الّا الفساد فى جمیع امورهم، و اسماؤهم: قدار بن سالف و مصدع بن دهر و اسلم و رهمى و رهیم و دعمى و دعیم و قبال و صداف.
این جماعت با یکدیگر گفتند: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ، امر است اى احلفوا باللّه.
لَنُبَیِّتَنَّهُ بالتّاء و ضمّ التاء الثانیة. این قرائت حمزه و کسایى است. و همچنین لتقولنّ بتاء و ضمّ لام، معنى آنست که سوگند خورید با یکدیگر که شبیخون کنید بر صالح و کسان او را آن گه ولى دم او را گوئید: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ بفتح میم و لام قرائت عاصم است، و هو المصدر اى ما شهدنا هلاک اهله و لم یتعرّض لاهله فکیف کنّا نتعرّض له. حفص «مهلک» بفتح میم و کسر لام خواند. و هو موضع الهلاک، اى ما حضرنا موضع هلاکه فضلا عن ان تولّیناه، باقى بضمّ میم و فتح لام خوانند و هو الموضع و المصدر جمیعا، وَ إِنَّا لَصادِقُونَ فى قولنا: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ.
وَ مَکَرُوا مَکْراً حین قصدوا تبییت صالح و الفتک به وَ مَکَرْنا مَکْراً حین ادّینا مکرهم الى هلاکهم وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ برجوع و بال مکرهم علیهم.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ اى فانظر یا محمد بعین قلبک و عقلک الى عاقبة مکر ثمود بنبیّهم صالح کیف کانت و الى ما ذا صارت، و اعلم انّى فاعل مثل ذلک بکفّار قومک فى الوقت الموقّت لهم فلیسوا خیرا منهم. ثمّ فسّر ذلک فقال: أَنَّا دَمَّرْناهُمْ، بفتح الف قرائت کوفى و یعقوب است و باقى بکسر الف خوانند، فمن فتح جعل الجملة خبر کانَ و من کسر وقف على عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ، ثمّ استأنف و قال: أَنَّا دَمَّرْناهُمْ، اى انّا اهلکنا الرّهط وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ. الدّمار و التدمیر استیصال الشیء بالهلاک ، قال ابن عباس: ارسل اللَّه الملائکة لیلا فامتلأت بهم دار صالح فاتى التسعة الدّار شاهرین سیوفهم فرمتهم الملایکة بالحجارة من حیث یرون الحجارة و لا یرون الملائکة فقتلتهم. قال مقاتل: نزلوا فى سفح جبل ینتظر بعضهم بعضا لیأتوا دار صالح، فانحطّت علیهم صخرة فهشمتهم.
فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ اشارة الى الحجر خاوِیَةً اى خربة خالیة عن الاهل و السّکان. خاویة نصب على الحال بِما ظَلَمُوا اى بظلمهم و شرکهم. إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى اهلاکنا ایّاهم لَآیَةً اى دلالة لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ فیتّعظون.
وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا بصالح وَ کانُوا یَتَّقُونَ اوامر اللَّه ان یترکوها و کانوا اربعة آلاف خرج بهم صالح الى حضرموت، و سمّى حضرموت لان صالحا لمّا دخلها مات.
وَ لُوطاً اى اذکر لوطا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ على وجه الانکار علیهم أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الذّکران وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ یعنى و حالکم انّ لکم بصرا و علما بقبح ما تفعلون. و انّما قال ذلک لانّ فعل القبیح و ان کان قبیحا من جمیع الناس فهو ممّن یعلم قبحه اقبح. و قیل البصر هاهنا العقل. و قیل معناه یرى بعضکم بعضا و کانوا لا یستترون عتوّا منهم و تمرّدا.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ هذا تفسیر للفاحشة التی انکر علیهم اتیانها مبصرین و اعاد لفظ الاستفهام زیادة فى الانکار. و قیل هو توبیخ بعد توبیخ کقول القائل: الم انهک، الم اعظک بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ اى جهلة بعظیم حق اللَّه علیکم. ان قیل کیف وصفهم بالبصیرة ثمّ قال بعقبه: بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ، فالجواب انّ بَلْ نفى لفعل توجبه البصیرة اى لکم بصیرة و تعملون عمل الجهّال. و قیل بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ العذاب الموعود على هذه الفاحشة و تجهلون، عاقبة امرکم.
فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ یتحرّجون و یتنزّهون عمّا نعمل. یقولون ذلک على سبیل الاستهزاء.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ، اى لمّا تعاطوا ما تعاطوه خلّصنا لوطا و من آمن معه من قومه من تلک المدن بان امرنا هم بالخروج منها، إِلَّا امْرَأَتَهُ الکافرة فانّا ترکناها مع المقیمین. و الغابر الباقى، یقال: غبر غبورا اذا بقى. و قرأ ابو بکر قَدَّرْناها مخفّفة و التخویف و التشدید فى المعنى واحد، اى بتقدیر منّا جعلناها من الباقین.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً من سجّیل فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ اى بئس مطر من انذروا فلم یخافوا.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ بدانکه این آیات دلائل روشنند و برهان صادق بر اثبات کرامات اولیا، که اگر نه از روى کرامت بودى و از خصایص قدرت اللَّه کجا بعقل صورت بندد یا در وسع بشر باشد. عرشى بدان عظیمى و مسافتى بدان دورى بیک طرفة العین حاضر کردن، مگر که ولىّ دعا کند و رب العالمین اجابت دعاء وى را بقدرت خویش آن را حاضر کند، بر آن وجد که میان عرش و منزل سلیمان زمین درنوردد و مسافت کوتاه کند، و این جز در قدرت اللَّه نیست و جز دلیل کرامات اولیاء نیست.
در آثار بیارند که مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشى علىّ نبىّ الى یوم القیامة. بوفات مصطفاى عربى زمین باللّه نالید که نیز پیغامبرى بر من نرود که خاتم پیغمبران آمد و درگذشت. اللَّه گفت عزّ جلاله من ازین امّت محمد مردانى پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى پیغامبران باشد. و ایشان نیستند مگر اصحاب کرامات، و بدان که این کرامات اولیا ملتحق است بمعجزات انبیاء، اذ لو لم یکن النبىّ صادقا فى نبوّته لم تکن الکرامة تظهر على من یصدّقه و یکون من جملة امته.
و فرق میان معجزت و کرامت آنست که بر پیغامبر واجب است که بقطع دعوى نبوّت کند و خلق را دعوت کند و اظهار معجزت کند. و بر ولى واجب است که کرامات بپوشد و قطعى دعوى ولایت نکند و دعوت خلق نکند و جایز دارد که آنچه بر او میرود مکر است چنان که از سرى سقطى حکایت کنند که گفت: لو انّ واحدا دخل بستانا فیه اشجار کثیرة و على کل شجرة طیر یقول له بلسان فصیح: السلام علیک یا ولى اللَّه فلو لم یخف انّه مکر لکان ممکورا. امّا اگر در احایین چیزى از آن کرامات بر اهل خویش اظهار کند روا باشد. لکن نه همه وقت این کرامت باختیار ولى باشد. فقد یحصل باختیاره و دعائه و قد لا یحصل و قد یکون بغیر اختیاره فى بعض الاوقات بخلاف معجزه که باختیار نبى باشد و درخواست او. و روا نباشد که پیغامبر نداند که پیغامبرست، و روا باشد که ولى نداند که و لیست. و پیغامبر را معجزت ناچارست و واجب، که وى مبعوث است بخلق و خلق را حاجتست بمعرفت و صدق وى و راه صدق وى معجزتست بخلاف ولى که بر خلق واجب نیست که بدانند که او و لیست و نه نیز بر ولى واجبست که بداند که و لیست.
امّا شرط ولى آنست که بسته کرامت نشود، طالب استقامت باشد نه طالب کرامت. بو على جوزجانى گفته: کن طالب الاستقامة لا طالب الکرامة فانّ نفسک متحرکة فى طلب الکرامة و ربک یطالبک بالاستقامة، و این استقامت که از کرامت مه آمد آنست که توفیق طاعت بر دوام رفیق وى باشد و بر اداء حقوق و لوازم بىکسل مواظب باشد و از معاصى بپرهیزد و مخالفت از هیچ روى بخود راه ندهد و بر عموم احوال و اوقات شفقت از خلق بازنگیرد و در دنیا و آخرت هیچکس را خصمى نکند و بار همه بکشد و بار خود بر هیچکس ننهد. و ممّا روى من الاخبار فى اثبات کرامات الاولیاء ما روى ابو هریرة عن النبى (ص) قال بینا رجل یسوق بقرة قد حمل علیها التفتت البقرة و قالت: انّى لم اخلق لهذا انّما خلقت للحرث، فقال الناس: سبحان اللَّه فقال النبى (ص) آمنت بهذا و ابو بکر و عمر.
و من ذلک حدیث عمر بن الخطاب حیث قال فى حال خطبته: یا ساریة! الجبل الجبل، و هو حدیث معروف مشهور. و روى انّ رسول اللَّه (ص) بعث العلاء الحضرمىّ فى غزاة فحال بینهم و بین الموضع قطعة من البحر فدعا اللَّه باسمه الاعظم و مشوا على الماء.
و روى انّ عباد بن بشر و اسید بن حضیر خرجا من عند رسول اللَّه (ص) فاضاء لهما رأس عصا احدهما کالسّراج. و روى انّه کان بین سلمان و ابى الدّرداء قصعة فسبّحت حتى سمعا التسبیح. و روى عن النبى (ص) انّه قال: کم من اشعث اغبر ذى طمرین لا یؤوله لو اقسم على اللَّه لابره و لم یفرق بین شىء و شىء فیما یقسم به على اللَّه.
و قال سهل بن عبد اللَّه: من زهد فى الدنیا اربعین یوما صادقا من قلبه مخلصا فى ذلک یظهر له من الکرامات و من لم یظهر له فلانّه عدم الصدق فى زهده، فقیل له کیف تظهر له الکرامة فقال یأخذ ما یشاء کما یشاء من حیث یشاء. و حکى عن ابى حاتم السجستانى یقول سمعت ابا نصر السراج یقول: دخلنا تستر فرأینا فى قصر سهل بن عبد اللَّه بیتا کان الناس یسمّونه: بیت السبع؟ فسألنا الناس عن ذلک فقالوا، کان السّباع تجىء الى سهل فکان یدخلهم هذا البیت و یضیفهم و یطعمهم اللّحم، ثمّ یخلّیهم. قال ابو نصر و رأیت اهل تستر کلّهم متّفقین على ذلک لا ینکرونه و هم الجمع الکثیر.
و قیل کان سهل بن عبد اللَّه اصابته زمانة فى آخر عمره، فکان اذا حضر وقت الصلاة انتشر یداه و رجلاه، فاذا فرغ من الفرض عاد الى حال الزمانة و کان لسهل بن عبد اللَّه مرید، فقال له یوما: ربّما أتوضّأ للصّلوة فیسیل الماء بین یدىّ کقضبان ذهب و فضة.
فقال سهل اما علمت انّ الصّبیان اذا بکوا یعطون خشخاشة لیشتغلوا بها؟
پیرى بود در طوس نام وى بو بکر بن عبد اللَّه از طوس بیرون آمد تا غسلى کند، جامه ور کشید بر کنار سردابه نهاد و بآب فرو شد، بىادبى بیامد و جامه شیخ ببرد. شیخ در میان آب بماند، گفت: بار خدایا اگر دانى که این غسل بر متابعت شریعت رسول میکنم دست ازو بستان تا جامه من باز آرد هم در ساعت آن مرد مىآمد و جامه شیخ مىآورد و دست او خشک گشته جامه بر کنار سردابه نهاده شیخ گفت بار خدایا اکنون که جامه باز رسانید دست او باز رسان. دست وى نیکو شد.
و بسیار افتد که کرامت پس از مرگ ظاهر شود چنان که چون جنازه جنید برگرفتند مرغى سپید بیامد، بر گوشه جنازه نشست. قومى از اهل او که نزدیک جنازه بودند آستین مىفشاندند، تا مگر برخیزد. مرغ برنخاست. هم چنان مىبود، و خلق در تعجب بمانده. فتح شخرف از قدیمان مشایخ خراسان بود. عبد اللَّه بن احمد بن حنبل گفت: از خاک خراسان کس برنخاست چو فتح شخرف. سیزده سال در بغداد بود و از بغداد قوت نخورد از انطاکیه سویق مىآوردند و آن مىخورد بوقت نزع با خود ترنّمى میکرد باو نیوشیدند مىگفت: الهى اشتدّ شوقى الیک فعجّل قدومى علیک. چون او را مىشستند بر ساق وى دیدند نوشته، چنانک از پوست بر خاسته: الفتح للَّه.
سألتک بل اوصیک ان متّ فاکتبى
على لوح قبرى: کان هذا متیّما
لعلّ شجیّا عارفا سنن الهوى
یمرّ على قبر الغریب فسلمّا
هزار سال بامید تو توانم بود
هر آن گهى کت بینم هنوز باشد زود
هنوز از تو چه دیدم از آنچه خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود
اگر چه در غم تو جان و دل زیان کردم
من این زیان نفروشم بصد هزاران سود
امّا جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت در بند کرامات نشوند و آرزوى آن نکنند، زیرا که کرامت ظاهر از مکر ایمن نبود، و از غرور خالى نباشد.
درویشى در بادیه تشنه گشت از هوا قدحى زرّین فرا دید آمد پر آب سرد.
درویش گفت: بعزت و جلال تو که نخورم اعرابیى باید که مرا سیلى زند و شربتى آب دهد و رنه بکراماتم آب نباید. تو خود قادرى که آب در جوف من پدید آرى. درویش این سخن از بیم غرور میگفت دانست که کرامات از مکر و غرور خالى نباشد.
شیخ الاسلام انصارى گفت: حقیقت نه بکرامات مىدرست شود، که حقیقت خود کرامتست. از کرامات مکرم باید دید و از عطا معطى، هر که با کرامات بنگرد او را بآن بازگذارند، هر که با عطا گراید از معطى باز ماند. بو عمرو زجاجى گفت: اگر بشریّت من ذرّهاى کم شود دوستر از آن دارم که بر آب بروم.
در آثار بیارند که مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشى علىّ نبىّ الى یوم القیامة. بوفات مصطفاى عربى زمین باللّه نالید که نیز پیغامبرى بر من نرود که خاتم پیغمبران آمد و درگذشت. اللَّه گفت عزّ جلاله من ازین امّت محمد مردانى پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى پیغامبران باشد. و ایشان نیستند مگر اصحاب کرامات، و بدان که این کرامات اولیا ملتحق است بمعجزات انبیاء، اذ لو لم یکن النبىّ صادقا فى نبوّته لم تکن الکرامة تظهر على من یصدّقه و یکون من جملة امته.
و فرق میان معجزت و کرامت آنست که بر پیغامبر واجب است که بقطع دعوى نبوّت کند و خلق را دعوت کند و اظهار معجزت کند. و بر ولى واجب است که کرامات بپوشد و قطعى دعوى ولایت نکند و دعوت خلق نکند و جایز دارد که آنچه بر او میرود مکر است چنان که از سرى سقطى حکایت کنند که گفت: لو انّ واحدا دخل بستانا فیه اشجار کثیرة و على کل شجرة طیر یقول له بلسان فصیح: السلام علیک یا ولى اللَّه فلو لم یخف انّه مکر لکان ممکورا. امّا اگر در احایین چیزى از آن کرامات بر اهل خویش اظهار کند روا باشد. لکن نه همه وقت این کرامت باختیار ولى باشد. فقد یحصل باختیاره و دعائه و قد لا یحصل و قد یکون بغیر اختیاره فى بعض الاوقات بخلاف معجزه که باختیار نبى باشد و درخواست او. و روا نباشد که پیغامبر نداند که پیغامبرست، و روا باشد که ولى نداند که و لیست. و پیغامبر را معجزت ناچارست و واجب، که وى مبعوث است بخلق و خلق را حاجتست بمعرفت و صدق وى و راه صدق وى معجزتست بخلاف ولى که بر خلق واجب نیست که بدانند که او و لیست و نه نیز بر ولى واجبست که بداند که و لیست.
امّا شرط ولى آنست که بسته کرامت نشود، طالب استقامت باشد نه طالب کرامت. بو على جوزجانى گفته: کن طالب الاستقامة لا طالب الکرامة فانّ نفسک متحرکة فى طلب الکرامة و ربک یطالبک بالاستقامة، و این استقامت که از کرامت مه آمد آنست که توفیق طاعت بر دوام رفیق وى باشد و بر اداء حقوق و لوازم بىکسل مواظب باشد و از معاصى بپرهیزد و مخالفت از هیچ روى بخود راه ندهد و بر عموم احوال و اوقات شفقت از خلق بازنگیرد و در دنیا و آخرت هیچکس را خصمى نکند و بار همه بکشد و بار خود بر هیچکس ننهد. و ممّا روى من الاخبار فى اثبات کرامات الاولیاء ما روى ابو هریرة عن النبى (ص) قال بینا رجل یسوق بقرة قد حمل علیها التفتت البقرة و قالت: انّى لم اخلق لهذا انّما خلقت للحرث، فقال الناس: سبحان اللَّه فقال النبى (ص) آمنت بهذا و ابو بکر و عمر.
و من ذلک حدیث عمر بن الخطاب حیث قال فى حال خطبته: یا ساریة! الجبل الجبل، و هو حدیث معروف مشهور. و روى انّ رسول اللَّه (ص) بعث العلاء الحضرمىّ فى غزاة فحال بینهم و بین الموضع قطعة من البحر فدعا اللَّه باسمه الاعظم و مشوا على الماء.
و روى انّ عباد بن بشر و اسید بن حضیر خرجا من عند رسول اللَّه (ص) فاضاء لهما رأس عصا احدهما کالسّراج. و روى انّه کان بین سلمان و ابى الدّرداء قصعة فسبّحت حتى سمعا التسبیح. و روى عن النبى (ص) انّه قال: کم من اشعث اغبر ذى طمرین لا یؤوله لو اقسم على اللَّه لابره و لم یفرق بین شىء و شىء فیما یقسم به على اللَّه.
و قال سهل بن عبد اللَّه: من زهد فى الدنیا اربعین یوما صادقا من قلبه مخلصا فى ذلک یظهر له من الکرامات و من لم یظهر له فلانّه عدم الصدق فى زهده، فقیل له کیف تظهر له الکرامة فقال یأخذ ما یشاء کما یشاء من حیث یشاء. و حکى عن ابى حاتم السجستانى یقول سمعت ابا نصر السراج یقول: دخلنا تستر فرأینا فى قصر سهل بن عبد اللَّه بیتا کان الناس یسمّونه: بیت السبع؟ فسألنا الناس عن ذلک فقالوا، کان السّباع تجىء الى سهل فکان یدخلهم هذا البیت و یضیفهم و یطعمهم اللّحم، ثمّ یخلّیهم. قال ابو نصر و رأیت اهل تستر کلّهم متّفقین على ذلک لا ینکرونه و هم الجمع الکثیر.
و قیل کان سهل بن عبد اللَّه اصابته زمانة فى آخر عمره، فکان اذا حضر وقت الصلاة انتشر یداه و رجلاه، فاذا فرغ من الفرض عاد الى حال الزمانة و کان لسهل بن عبد اللَّه مرید، فقال له یوما: ربّما أتوضّأ للصّلوة فیسیل الماء بین یدىّ کقضبان ذهب و فضة.
فقال سهل اما علمت انّ الصّبیان اذا بکوا یعطون خشخاشة لیشتغلوا بها؟
پیرى بود در طوس نام وى بو بکر بن عبد اللَّه از طوس بیرون آمد تا غسلى کند، جامه ور کشید بر کنار سردابه نهاد و بآب فرو شد، بىادبى بیامد و جامه شیخ ببرد. شیخ در میان آب بماند، گفت: بار خدایا اگر دانى که این غسل بر متابعت شریعت رسول میکنم دست ازو بستان تا جامه من باز آرد هم در ساعت آن مرد مىآمد و جامه شیخ مىآورد و دست او خشک گشته جامه بر کنار سردابه نهاده شیخ گفت بار خدایا اکنون که جامه باز رسانید دست او باز رسان. دست وى نیکو شد.
و بسیار افتد که کرامت پس از مرگ ظاهر شود چنان که چون جنازه جنید برگرفتند مرغى سپید بیامد، بر گوشه جنازه نشست. قومى از اهل او که نزدیک جنازه بودند آستین مىفشاندند، تا مگر برخیزد. مرغ برنخاست. هم چنان مىبود، و خلق در تعجب بمانده. فتح شخرف از قدیمان مشایخ خراسان بود. عبد اللَّه بن احمد بن حنبل گفت: از خاک خراسان کس برنخاست چو فتح شخرف. سیزده سال در بغداد بود و از بغداد قوت نخورد از انطاکیه سویق مىآوردند و آن مىخورد بوقت نزع با خود ترنّمى میکرد باو نیوشیدند مىگفت: الهى اشتدّ شوقى الیک فعجّل قدومى علیک. چون او را مىشستند بر ساق وى دیدند نوشته، چنانک از پوست بر خاسته: الفتح للَّه.
سألتک بل اوصیک ان متّ فاکتبى
على لوح قبرى: کان هذا متیّما
لعلّ شجیّا عارفا سنن الهوى
یمرّ على قبر الغریب فسلمّا
هزار سال بامید تو توانم بود
هر آن گهى کت بینم هنوز باشد زود
هنوز از تو چه دیدم از آنچه خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود
اگر چه در غم تو جان و دل زیان کردم
من این زیان نفروشم بصد هزاران سود
امّا جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت در بند کرامات نشوند و آرزوى آن نکنند، زیرا که کرامت ظاهر از مکر ایمن نبود، و از غرور خالى نباشد.
درویشى در بادیه تشنه گشت از هوا قدحى زرّین فرا دید آمد پر آب سرد.
درویش گفت: بعزت و جلال تو که نخورم اعرابیى باید که مرا سیلى زند و شربتى آب دهد و رنه بکراماتم آب نباید. تو خود قادرى که آب در جوف من پدید آرى. درویش این سخن از بیم غرور میگفت دانست که کرامات از مکر و غرور خالى نباشد.
شیخ الاسلام انصارى گفت: حقیقت نه بکرامات مىدرست شود، که حقیقت خود کرامتست. از کرامات مکرم باید دید و از عطا معطى، هر که با کرامات بنگرد او را بآن بازگذارند، هر که با عطا گراید از معطى باز ماند. بو عمرو زجاجى گفت: اگر بشریّت من ذرّهاى کم شود دوستر از آن دارم که بر آب بروم.
رشیدالدین میبدی : ۲۸- سورة القصص- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ چون روى داد موسى به سوى راه مدین قالَ گفت: عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ (۲۳) مگر که خداوند من راه من باز نماید بمیان راه راست.
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ چون بآب مدین رسید وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ گروهى مردمان یافت بر آن یَسْقُونَ که آب مىدادند وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ و جز زان مردان دو زن یافت تَذُودانِ که از آب باز میراندند قالَ ما خَطْبُکُما گفت این چه کار است که شما در آنید؟ قالَتا لا نَسْقِی گفتند «ما گوسفندان را آب ندهیم حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ تا آن گه که شبانان برگردند، گلههاى خویش برگردانند وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ (۲۳) و پدر ما پیریست بزاد بزرگ.
فَسَقى لَهُما ایشان را آب داد، ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ آنکه بازگشت و با سایه شد فَقالَ رَبِّ گفت خداوند من: إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (۲۴) من خیرى را که فرو فرستى بر من از خوردنى نیازمندم.
فَجاءَتْهُ إِحْداهُما آمد بموسى یکى از آن دو خواهر تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ مىرفت بشرم قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ گفت پدر من میخواند ترا لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا تا پاداش دهد مزد این آب که ما را دادى فَلَمَّا جاءَهُ چون موسى آمد باو وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ و قصه خود او را باز گفت: قالَ لا تَخَفْ گفت مترس نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۲۵) از آن گروه ستمکاران رستى.
قالَتْ إِحْداهُما از آن دو دختر یکى گفت پدر را یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ اى پدر من مزدور گیر او را إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ که بهتر کسى که مزدور گیرى اینست الْقَوِیُّ الْأَمِینُ (۲۶) مردى با نیروى و راست و استوار.
قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ گفت من میخواهم که بزنى بتو دهم إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ ازین دو دو دختر خویش یکى عَلى أَنْ تَأْجُرَنِی بر آنچه مزد مزدورى خویش بکاوین او مرا دهى ثَمانِیَ حِجَجٍ هشت سالست فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً اگر ده سال تمام کنى فَمِنْ عِنْدِکَ آن از نزدیک تو است وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ و نخواهم که رنج آن بر تو نهم سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (۲۷) آرى اگر خداى خواهد مرا از خوسران نیک یابى.
قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ موسى گفت این میان من و میان تو است أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ تا از دو کى کدام کى بگزارم فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ افزونى جستن نیست بر من وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ (۲۸) و اللَّه بر آنچه ما گفتیم کارساز.
فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ چون موسى مدّت مزدورى خویش تمام کرد وَ سارَ بِأَهْلِهِ و کسهاى خویش برد آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً از سوى طور آتشى دید قالَ لِأَهْلِهِ اهل خویش را گفت امْکُثُوا درنگ کنید إِنِّی آنَسْتُ ناراً من آتشى دیدم. لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ تا مگر من شما را خبرى آرم أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ یا پاره آتش لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (۲۹) تا مگر شما گرم شوید.
فَلَمَّا أَتاها چون آمد موسى بآن آتش نُودِیَ آواز دادند او را مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ از کران رودبار از سوى راست فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ در آن جایگاه با برکت مِنَ الشَّجَرَةِ از آن درخت أَنْ یا مُوسى که یا موسى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۳۰) من اللّهام خداوند جهانیان.
وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ و که بیوکن عصاى خویش فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ چون عصا را دید که مىجنبید و میجست کَأَنَّها جَانٌّ راست گویى که آن ماریست وَلَّى مُدْبِراً. برگشت پشت برگردانیده وَ لَمْ یُعَقِّبْ و هیچ نپائید پس آن که دید یا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ یا موسى پیش آى بیا و مترس إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ (۳۱) که تو از وى در امانى اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ دست خویش در جیب خویش کن تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ تا بیرون آید سپید بىپیسى وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ و با خویشتن آر بازوى خویشتن از بیم فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ این هر دو دو برهانند از خداوند تو إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بفرعون و کسان او إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۳۲) که ایشان قومى بودند از فرمانبردارى بیرون.
قالَ رَبِّ موسى گفت خداوند من إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً من ازیشان کسى کشتهام فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (۳۳) و مىترسم که مرا بازکشند.
وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً و برادر من هارون او گشاده سخنتر است از من بزبان فَأَرْسِلْهُ مَعِی بفرست او را با من رِدْءاً یُصَدِّقُنِی تا یارى بود، که مرا گواهى میدهد إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (۳۴) که من مىترسم که ایشان مرا دروغزن گیرند.
قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ گفت سخت کنیم بازوى تو ببرادر تو و نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً و حجّتى دهیم شما را و سلطانى، فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما تا هیچ بشما نرسد بِآیاتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ (۳۵) شما هر دو و هر که بر پى شما رود بنشانها و معجزتها هر جا که باشید غالب باشید، بیش ببرنده و کم آورنده و باز مالنده.
فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآیاتِنا بَیِّناتٍ چون بایشان آمد موسى بپیغامهاى ما و نشانهاى روشن پیدا قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً گفتند نیست این مگر جادویى ساخته وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ (۳۶) و نشنیدهایم ما این سخن در روزگار پدران پیشین ما.
وَ قالَ مُوسى رَبِّی أَعْلَمُ گفت خداوند من داناتر دانا است، بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ بآن کس که پیغام راست آرد از نزدیک او بر راه راست وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ و بآنکس که سرانجام این سراى او راست، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۳۷) ستمکاران هرگز پیروز نیایند و توان ایشان بنماند.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ فرعون گفت اى بزرگان کسان من ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی من شما را جز خویشتن هیچ خدایى ندانم. فَأَوْقِدْ لِی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ آتش افروز مرا اى هامان بر گل فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً و مرا کوشکى ساز بناى آن عالى، طارمى بلند لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى تا بر روم مگر مرا دیدار افتد بخداى موسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبِینَ (۳۸) و من این موسى را از دروغزنان مىپندارم.
وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ و گردن کشید، او و سپاه او در زمین و نیامد او را آن وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ (۳۹) و مىپنداشتند که ایشان با ما نیایند و نیارند.
فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فرا گرفتیم او را و سپاه او را فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ و کشتیم ایشان را در دریا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ (۴۰) نگر که سرانجام آن ستمکاران چون بود.
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً و ایشان را درین جهان پیشوایان کردیم یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ خلق را با آتش میخواندند، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ (۴۱) و روز رستاخیز کس ایشان را یارى ندهد، و فریاد نرسد، وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً و بر پى ایشان پیوستیم در این جهان نفرین وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ (۴۲) و روز رستاخیز ایشان فرا هلاکت و تباهى دادگانند.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را نامه دادیم مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى پس آن که قرنهاى پیشین هلاک کردیم بَصائِرَ لِلنَّاسِ حکمها و پیغامهاى روشن مردمان را وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۴۳) و راه نمونى و بخشایشى تا مگر پند پذیرند و وعدهاى من در یاد دارند.
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ چون بآب مدین رسید وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ گروهى مردمان یافت بر آن یَسْقُونَ که آب مىدادند وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ و جز زان مردان دو زن یافت تَذُودانِ که از آب باز میراندند قالَ ما خَطْبُکُما گفت این چه کار است که شما در آنید؟ قالَتا لا نَسْقِی گفتند «ما گوسفندان را آب ندهیم حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ تا آن گه که شبانان برگردند، گلههاى خویش برگردانند وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ (۲۳) و پدر ما پیریست بزاد بزرگ.
فَسَقى لَهُما ایشان را آب داد، ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ آنکه بازگشت و با سایه شد فَقالَ رَبِّ گفت خداوند من: إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (۲۴) من خیرى را که فرو فرستى بر من از خوردنى نیازمندم.
فَجاءَتْهُ إِحْداهُما آمد بموسى یکى از آن دو خواهر تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ مىرفت بشرم قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ گفت پدر من میخواند ترا لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا تا پاداش دهد مزد این آب که ما را دادى فَلَمَّا جاءَهُ چون موسى آمد باو وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ و قصه خود او را باز گفت: قالَ لا تَخَفْ گفت مترس نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۲۵) از آن گروه ستمکاران رستى.
قالَتْ إِحْداهُما از آن دو دختر یکى گفت پدر را یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ اى پدر من مزدور گیر او را إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ که بهتر کسى که مزدور گیرى اینست الْقَوِیُّ الْأَمِینُ (۲۶) مردى با نیروى و راست و استوار.
قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ گفت من میخواهم که بزنى بتو دهم إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ ازین دو دو دختر خویش یکى عَلى أَنْ تَأْجُرَنِی بر آنچه مزد مزدورى خویش بکاوین او مرا دهى ثَمانِیَ حِجَجٍ هشت سالست فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً اگر ده سال تمام کنى فَمِنْ عِنْدِکَ آن از نزدیک تو است وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ و نخواهم که رنج آن بر تو نهم سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (۲۷) آرى اگر خداى خواهد مرا از خوسران نیک یابى.
قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ موسى گفت این میان من و میان تو است أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ تا از دو کى کدام کى بگزارم فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ افزونى جستن نیست بر من وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ (۲۸) و اللَّه بر آنچه ما گفتیم کارساز.
فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ چون موسى مدّت مزدورى خویش تمام کرد وَ سارَ بِأَهْلِهِ و کسهاى خویش برد آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً از سوى طور آتشى دید قالَ لِأَهْلِهِ اهل خویش را گفت امْکُثُوا درنگ کنید إِنِّی آنَسْتُ ناراً من آتشى دیدم. لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ تا مگر من شما را خبرى آرم أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ یا پاره آتش لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (۲۹) تا مگر شما گرم شوید.
فَلَمَّا أَتاها چون آمد موسى بآن آتش نُودِیَ آواز دادند او را مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ از کران رودبار از سوى راست فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ در آن جایگاه با برکت مِنَ الشَّجَرَةِ از آن درخت أَنْ یا مُوسى که یا موسى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۳۰) من اللّهام خداوند جهانیان.
وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ و که بیوکن عصاى خویش فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ چون عصا را دید که مىجنبید و میجست کَأَنَّها جَانٌّ راست گویى که آن ماریست وَلَّى مُدْبِراً. برگشت پشت برگردانیده وَ لَمْ یُعَقِّبْ و هیچ نپائید پس آن که دید یا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ یا موسى پیش آى بیا و مترس إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ (۳۱) که تو از وى در امانى اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ دست خویش در جیب خویش کن تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ تا بیرون آید سپید بىپیسى وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ و با خویشتن آر بازوى خویشتن از بیم فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ این هر دو دو برهانند از خداوند تو إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بفرعون و کسان او إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۳۲) که ایشان قومى بودند از فرمانبردارى بیرون.
قالَ رَبِّ موسى گفت خداوند من إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً من ازیشان کسى کشتهام فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (۳۳) و مىترسم که مرا بازکشند.
وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً و برادر من هارون او گشاده سخنتر است از من بزبان فَأَرْسِلْهُ مَعِی بفرست او را با من رِدْءاً یُصَدِّقُنِی تا یارى بود، که مرا گواهى میدهد إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (۳۴) که من مىترسم که ایشان مرا دروغزن گیرند.
قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ گفت سخت کنیم بازوى تو ببرادر تو و نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً و حجّتى دهیم شما را و سلطانى، فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما تا هیچ بشما نرسد بِآیاتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ (۳۵) شما هر دو و هر که بر پى شما رود بنشانها و معجزتها هر جا که باشید غالب باشید، بیش ببرنده و کم آورنده و باز مالنده.
فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآیاتِنا بَیِّناتٍ چون بایشان آمد موسى بپیغامهاى ما و نشانهاى روشن پیدا قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً گفتند نیست این مگر جادویى ساخته وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ (۳۶) و نشنیدهایم ما این سخن در روزگار پدران پیشین ما.
وَ قالَ مُوسى رَبِّی أَعْلَمُ گفت خداوند من داناتر دانا است، بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ بآن کس که پیغام راست آرد از نزدیک او بر راه راست وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ و بآنکس که سرانجام این سراى او راست، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۳۷) ستمکاران هرگز پیروز نیایند و توان ایشان بنماند.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ فرعون گفت اى بزرگان کسان من ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی من شما را جز خویشتن هیچ خدایى ندانم. فَأَوْقِدْ لِی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ آتش افروز مرا اى هامان بر گل فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً و مرا کوشکى ساز بناى آن عالى، طارمى بلند لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى تا بر روم مگر مرا دیدار افتد بخداى موسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبِینَ (۳۸) و من این موسى را از دروغزنان مىپندارم.
وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ و گردن کشید، او و سپاه او در زمین و نیامد او را آن وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ (۳۹) و مىپنداشتند که ایشان با ما نیایند و نیارند.
فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فرا گرفتیم او را و سپاه او را فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ و کشتیم ایشان را در دریا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ (۴۰) نگر که سرانجام آن ستمکاران چون بود.
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً و ایشان را درین جهان پیشوایان کردیم یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ خلق را با آتش میخواندند، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ (۴۱) و روز رستاخیز کس ایشان را یارى ندهد، و فریاد نرسد، وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً و بر پى ایشان پیوستیم در این جهان نفرین وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ (۴۲) و روز رستاخیز ایشان فرا هلاکت و تباهى دادگانند.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را نامه دادیم مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى پس آن که قرنهاى پیشین هلاک کردیم بَصائِرَ لِلنَّاسِ حکمها و پیغامهاى روشن مردمان را وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۴۳) و راه نمونى و بخشایشى تا مگر پند پذیرند و وعدهاى من در یاد دارند.
رشیدالدین میبدی : ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا یا محمّد مِنْ قَبْلِهِ، اى من قبل القرآن مِنْ کِتابٍ کتابا، من الکتب وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ، اى و لا تخطّ کتابا بیدک، لانک امّى لا تکتب و لا تقرأ، و کذا صفة النبى (ص) فى التوریة و ذلک فضله.
و ذکر الیمین فى الایة تحبیر للکلام، فان الخط بالشمال من ابعد النوادر. هذا من زیادات الکلام کقوله عز و جل: ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ یعنى لو کنت تقرء الکتب او تکتب قبل الوحى لشک المبطلون المشرکون من اهل مکة و قالوا انّه یقرأه من کتب الاولین و ینسخه منها. و قال مقاتل المبطلون هم الیهود و المعنى: اذا لشک الیهود فیک و اتهموک و قالوا: ان الذى نجد نعته فى التوریة امّى لا یقرأ و لا یکتب، و لیس هذا على ذلک النعت. روى عن الشعبى قال: ما مات النبى (ص) حتى کتب و قرى. وَ لا تَخُطُّهُ بالفتح على النّهى و هو شاذ و الصحیح انّه لم یکن یکتب: بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مفسران را درین آیت سه قول است: حسن گفت: بل القرآن آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ المؤمنین جواب ایشان است که گفتند، إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ این قرآن دروغى است که محمد برساخته. رب العالمین گفت ساخته محمد نیست که سخنان خداى است روشن و پیدا بىگمان یاد گرفته و یاد داشته در دلهاى مؤمنان، و این تخصیص این امّت است که امتهاى پیشینه را نبوده پیشینیان کتابهاى خدا نظرا میخواندند و طاقت یادگرفتن و حفظ آن نداشتند مگر پیغامبران، و از اینجا است که موسى (ع) در حضرت مناجات گفت: یا ربّ انى اجد فى التوریة امّة اناجیلهم فى صدورهم یقرءونه ظاهرا. و فى بعض الآثار. «ما حسدتکم الیهود و النصارى على شىء کحفظ القرآن». قال ابو امامة: انّ اللَّه لا یعذب بالنّار قلبا وعى القرآن. و قال النّبی (ص).» القلب الذى لیس فیه شىء من القرآن کالبیت الخرب»
و قال (ص): «تعاهدوا هذا القرآن فانّه اشدّ تفصّیا من صدور الرجال من النعم من عقلها».
قال بعض اهل السنّة: القرآن فى الصّدر غیر ممزوج به فمن زعم انّه فى الصدر ممزوج به فقد اخطاء و ذلک لانّه باین عن الصدر غیر ممزوج به بل هو منسوب الیه لقوله تعالى: بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ.
قول دوم آنست که این نامه یاد گرفته تو یا محمد از شگفتهاى آشکارا است که تو نویسنده و خواننده نهاى و صفت تو امىّ است و آنکه خبر میدهى از قصههاى پیشینیان و آئین رفتگان و نیک و بد جهان و جهانیان این دلیلهایى است روشن بر صحت نبوت تو و نشانهاى آشکارا که اللَّه در دلهاى اهل علم نهاده از امّت تو. گفتهاند که این اهل علم صحابه رسولاند که قرآن حفظ داشتند و احکام آن را معتقد بودند و بجان و دل بپذیرفتند و آن را بىهیچ گمان کلام و سخن اللَّه دانستند.
قول سوم آنست که بل هو یعنى محمد (ص) ذو آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ من اهل الکتاب لانهم یجدونه بنعته و صفته فى کتبهم یعنى نعته (ص) مذکور فى الکتب الماضیة یعرفها اهل الکتاب. روى انّ المسیح عیسى بن مریم (ع) قال للحواریین انا اذهب و سیأتیکم الفارقلیط یعنى محمدا (ص) روح الحق الذى لا یتکلّم من قبل نفسه و لا یقول من تلقاء نفسه شیئا و لکنّه ما یسمع به یکلمکم و یسوسکم بالحق و یخبرکم بالحوادث و الغیوب و هو یشهد لى کما شهدت له، فانّى جئتکم بالامثال و هو یأتیکم بالتأویل و یفسّر لکم کل شىء. قوله یخبرکم بالحوادث یعنى ما یحدث فى الازمنة، مثل خروج الدجّال و ظهور الدّابة و طلوع الشمس من مغربها و اشباه هذا، و یعنى بالغیوب امر القیامة من الحساب و الجنّة و النار ممّا لم یذکر فى التوریة و الانجیل و الزبور، و ذکره نبیّنا (ص).
وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ، اى ما ینکر هذا الکتاب و لا هذه الحجج الّا الظالمون انفسهم. تقول جحده و جحد به و کفره و کفر به، و الجحود فى الایة الاولى متعلق بالوحدانیّة و فى الایة الثانیة متعلق بالنبوّة.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى و ابو بکر آیة من ربّه على التوحید و قرأ الآخرون آیات من ربّه لقوله عزّ و جلّ: قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ، و المعنى قال کفار مکة هلّا انزل علیه آیة من ربّه کما انزل على الانبیاء من قبل کناقة صالح و مائدة عیسى و العصا و الید البیضاء و فلق البحر لموسى. و قال بعضهم اراد به الآیات المذکور فى قوله عز و جل: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر الآیات. «قل» یا محمد «إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ»، اى فى حکم اللَّه و هو القادر على ارسالها اذا شاء ارسلها و لست املک منها شیئا و کان فى حکمته انّ الکتاب الذى انزله کاف لکم إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ، اى انّما انا رسول ارسلنى الیه الیکم لا خوفکم على کفرکم و ابیّن لکم ما ارسلنى من امر دینه و الحکمة فى ترک اجابة الانبیاء (ع) الى الآیات المقترحة انه یودّى الى ما لا یتناهى، و ذلک انّه سبحانه لو اجاب قوما الى آیة مقترحة طلب منه قوم آخرون آیة اخرى، و اذا اجابهم الى ذلک طلب کل واحد منهم آیة مقترحة ثم آیة بعد آیة فیؤدّى الى ما لا یتناهى، و لانّ هؤلاء طلبوا آیات تضطرّهم الى الایمان فلو اجابهم الیها لما استحقوا الثواب على ذلک.
أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ این آیت جواب ایشانست که گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ، میگوید ایشان که اقتراح آیات میکنند این کتاب قرآن ایشان را دلیل نه؟ پس بر صحت نبوّت تو کتابى بر لغت ایشان نظم آن معجزه، لفظ آن فصیح، عبارت آن بلیغ، حجّت آن روشن، حکم آن پیدا نظم آن زیبا تو بزبان ایشان بر ایشان میخوانى و ایشان را بآن پند میدهى و ایشان با فصاحت و بلاغت ایشان درماندند از قبیل آن گفتن و یک سورت چنان آوردن، و این از همه معجزات بلیغتر است و از اسباب شک دورتر. نه بس ایشان را این چنین کتاب بدین صفت که دیگرى میخواهند؟ آن گه گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى القرآن لَرَحْمَةً وَ ذِکْرى لمن همّه الایمان دون التعنّت.
گفتهاند سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا در مدینه شد. قومى مسلمانان سخنها و مسألتها که از جهودان شنیده بودند و نبشته بودند آن نبشتها آوردند پیش مصطفى (ص). رسول در آن نگرست و بر ایشان خشم گرفت و آن نبشتها بیفکند و گفت: «کفى بقوم حمقا او ضلالا ان یرغبوا عمّا جاءهم به نبیّهم الى ما جاء به غیر نبیّهم الى قوم غیرهم و الّذى نفس محمد بیده لو ادرکنى موسى و عیسى لاتبعانى و ما اتبعهما. فانزل اللَّه هذه الایة».
و گفتهاند در شان عمر بن الخطّاب فرو آمد که بحضرت رسول خدا آمد و نبشتهاى در دست وى. گفت یا رسول اللَّه این نبشته جهودى داد بمن برخوانم، رسول گفت اگر از آن تورات است که حق تعالى بموسى فرستاد، برخوان. عمر میخواند و رسول خدا متغیّر و متلوّن همى گشت و عمر نمیدانست تا عبد اللَّه بن ثابت جوانى انصارى خادم رسول که پیوسته با رسول بودى دست بر پهلوى عمر زد گفت: ثکلتک امّک یا عمر اما ترى وجه رسول اللَّه (ص) یتلوّن؟ فرمى عمر بالرّق، و نزلت: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ الآیة.
قوله قُلْ کَفى بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیداً یشهد لى بالصدق بانّى رسوله و ذلک فى قوله: وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً محمد رسول اللَّه، و قیل معناه فى القرآن الذى بیّن اللَّه باعجازه صدقى کفایة و شهادة صدق بینى و بینکم لمن طلب الدلیل یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اى انّه یعلم ان الاصلح لکم ان لا تؤتوا ما تقترحونه من الآیات و انّ لکم فى القرآن کفایة لانّ من یعلم ما فى السماوات و الارض لا یخفى علیه ما فیه مصلحتکم من مفسدتکم. وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ الذى لا یجوز به الایمان و هو ابلیس و الصّنم، وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ الذى یجب الایمان به و الشکر على نعمه أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ الهالکون.
وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ این آیت در شان النضر بن الحارث فرو آمد که گفت: یا محمد إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ.
رب العالمین گفت جل جلاله: وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى، اى لو لا ما وعدتک انى لا اعذب قومک و لا استأصلهم و أؤخر عذابهم الى یوم القیمة کما قال: بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ لَجاءَهُمُ الْعَذابُ. و قال بعضهم معناه لو لا الموت الذى یوصلهم الى العذاب لعجل لهم العذاب فى الحال وَ لَیَأْتِیَنَّهُمْ بَغْتَةً اى لیأتینهم الموت بغتة و اذا اتاهم الموت بغتة کان ذلک اشق علیهم، وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ باتیانه بغتة. و فى بعض الآثار: «من مات مصححا لامره مستعدّا لموته ما کان موته فجأة بغتة، و ان قبض قائما، و من لم یکن مصححا لامره و لا مستعدّا لموته فموته موت فجأة و ان کان صاحب الفراش سنة.
قوله: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ اعادة تاکیدا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ جامعة لهم لا یبقى منهم احدا لادخلها. و قیل معناه عجب من جهلهم فى استعجال العذاب و قد اعدّ اللَّه لهم جهنّم و انّها قد احاطت بهم و هم على شفیر جهنّم لم یبق الّا ان یدخلوها.
و قیل لَمُحِیطَةٌ بهم فى الآخرة اى سیحیط بهم هو عن قریب، لانّ ما هو آت قریب.
یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ، اى من کلّ الجهات لانه محیط بهم، وَ یَقُولُ ذُوقُوا و بال ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدنیا من معاصى اللَّه و ذلک زیادة فى العقوبة و الایجاع. و قرأ نافع و اهل الکوفة وَ یَقُولُ بالیاء یعنى یقول لهم الموکل بعذابهم ذُوقُوا. و قرأ الباقون بالنّون لانه لما کان بامره نسب الیه.
یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا بى و برسلى و لا یمکنکم اظهار دینکم و توحیدکم بمکانکم یعنى بمکة و کانوا یعذّبون على الدّین إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ فانتقلوا منها الى حیث یمکنکم ان تعبدونى فیها. نزلت هذه الایة فى قوم من المؤمنین دعوا الى الهجرة فشقّ علیهم ذلک من جهة الطبع، فقالوا: کیف یکون حالنا اذا انتقلنا الى دار العزبة و لیس بها احد یعرفنا فیواسینا و لا نعرف وجوه الاکتساب بها فانزل اللَّه هذه الآیة قطعا لعذرهم فى ترک الهجرة بهذه العلّة، و قال مقاتل و الکلبى نزلت فى المستضعفین من المؤمنین یحثّهم على الهجرة یقول ان کنتم فى ضیق بمکّة من اظهار الایمان فاخرجوا منها انّ ارضى المدینة واسعة آمنة. و قال عطاء اذا امرتم بالمعاصى فاهربوا فان ارضى واسعة، و کذلک یجب على کل من کان فى بلد یعمل فیها بالمعاصى، و لا یمکنه تغییر ذلک، ان یهاجر الى حیث یتهیّأ له العبادة.
روى عن النبى (ص) قال: «من فرّ بدینه من ارض الى ارض و ان کان شبرا من الارض استوجب الجنّة و کان رفیق ابرهیم و محمد صلّى اللَّه علیهما».
و قال مطرف بن عبد اللَّه: ارضى واسعة، معناه رزقى لکم واسع فاخرجوا. و قیل معناه ارض الجنّة واسعة فاعبدونى اعطکم.
کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، خوّفهم بالموت لیهوّن علیهم الهجرة، اى کلّ احد میّت اینما کان فلا تقیموا بدار الشرک خوفا من الموت ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ فنجزیکم باعمالکم. و قرأ ابو بکر یرجعون بالیاء.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ، قرأ حمزة و الکسائى: لنثوینّهم بالثاء ساکنة من غیر همز، اى نجعلهم ثاوین فیها، مقیمین، یقال: ثوى الرجل اذا اقام، و اثویته اذا انزلته منزلا یقیم فیه. و قرأ الآخرون بالباء و فتحها و تشدید الواو و همز بعدها، اى لننزلنّهم مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً قصورا علالى. و انّما قال ذلک لانّ الجنّة فى عالیة و النار فى سافلة و لانّ النظر من الغرف الى المیاه و الخضر اشهى و الذّ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، اى من تحت الغرف. و قیل من تحت اشجار الجنّة الانهار من الماء و الخمر و اللبن و العسل و التسنیم خالِدِینَ فِیها الى غیر غایة. نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ.
الَّذِینَ صَبَرُوا على الشدائد و الاذى فى ذات اللَّه و صبروا على فرائض اللَّه و جهاد اعدائه وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ اى على کفایة ربهم یعتمدون و بفضله یثقون و انّما وصفهم بهذه الصفة لانّ الشیطان کان یوسوس لهم انّکم ان ترکتم ارضکم و اموالکم و صرتم الى دار لعزبة افتقرتم و هلکتم فوصفهم اللَّه بالطاعة على مخالفة الشیطان و الثقة بکفایة الرحمن، لانّ ذلک من قوة الایمان.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا الدابة کل حیوان على الارض مما یعقل و ممّا لا یعقل، لانّها تدبّ على الارض. این آیت هم در شأن ایشان آمد که هجرت بر ایشان سخت بود و دشخوار از بیم درویشى و مىگفتند: ما لنا بالمدینة مال، فاین المعاش لنا هناک؟ رب العالمین گفت: کم من دابّة ذات حاجة الى غذاء «لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا» اى ترفع رزقها معها و لا تدّخر شیئا لغد مثل البهائم و الطیر، اى بسا جانورا که او را حاجت است بغذا چنان که شما را حاجت است، و هرگز رزق خویش با خود برندارد، و فردا را ادّخار نکند. و رب العزة او را و شما را بادرار روزى میدهد.
قال سفیان: لا یدّخر من الدواب غیر الآدمىّ و النملة و الفارة.
ابن عمر گفت: با رسول خدا بودم در نخلستان مدینة و رسول صلوات اللَّه علیه رطب بدست مبارک خویش از زمین برمىگرفت و میخورد و مرا گفت: کل یا بن عمر تو نیز بخور اى پسر عمر. گفتم: یا رسول اللَّه این ساعت مرا آرزوى خوردن نیست و طبع نمیخواهد. رسول خدا گفت: مرا آرزو هست و طبع مىخواهد و امروز چهارم روز است که طعامى نخوردم و نیافتم. ابن عمر گفت: انّا للَّه اللَّه المستعان. رسول گفت: یا بن عمر من اگر خواستمى از خدا مرا بدادى آنچه خواستمى و بر ملک کسرى و قیصر افزون دادى،لکن اجوع یوما و اشبع یوما انگه گفت فکیف بک یا بن عمر اذا عمّرت و بقیت فى حثالة من الناس یخبئون رزق سنة و یضعف الیقین.
قال فو اللَّه ما برحنا حتّى نزلت: وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا، اللَّهُ یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ یوما فیوما من غیر طلب وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ بحاجتکم الى الرزق، فلا تهتمّوا لاجل الرزق و لا تترکوا عبادة اللَّه بسبب الرزق.
عن ابن عباس رضى اللَّه عنه، قال: قال رسول اللَّه (ص): «ایها الناس انّ الرزق مقسوم لن یعدو امرءا ما کتب له، فاجملوا فى الطلب، ایها الناس انّ فى القنوع لسعة و انّ فى الاقتصاد، لبلغة، و انّ فى الزهد لراحة، و لکل عمل جزاء، و کل ما هو آت قریب».
و عن ابن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): «یقول اللَّه تعالى: یا بن آدم تؤتى کل یوم برزقک و انت تحزن و تنقص کل یوم من عمرک و انت تفرح انت فیما یکفیک و انت تطلب ما یطغیک، لا بقلیل تقنع و لا من کثیر تشبع».
و عن نافع عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص) لیس شىء یباعدکم من النار الّا و قد ذکرته لکم و لا شىء یقرّبکم من الجنّة الّا و قد دللتکم علیه. انّ روح القدس نفث فى روعى انه لن یموت عبد حتى یستکمل رزقه فاجملوا فى الطلب، اى اختصروا فى الطلب و لا یحملنّکم استبطاء الرزق على ان تطلبوا شیئا من فضل اللَّه بمعصیته، فانّه لا ینال ما عند اللَّه الّا بطاعته، الا و انّ لکلّ امرئ رزقا هو یأتیه لا محالة فمن رضى به بورک له فیه فوسعه، و من لم یرض به لم تبارک له فیه و لم یسعه، ان الرّزق لیطلب الرجل کما یطلبه اجله و روى انّ النبى قال: «لو انکم یتوکّلون على اللَّه حق توکّله لرزقتم کما یرزق الطیر تغدوا خماصا و تروح بطانا.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ، یعنى کفار مکّة مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لمصالح العباد حتى یجریا دائبین، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ، یعنى من این یصرفون عن عبادة صانعها و خالقها الى عبادة جمادات لا تضر و لا تنفع، کانّه قال مع علمهم بجلائل صنع اللَّه و شدّة عجز الاوثان ما الذى یحملهم على ان ینصرفوا عن توحیده الى الاشراک به.
اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ یعنى یوسع الرزق على من یشاء من عباده و یضیق على من یشاء على ما یوجبه الحکمة. قال الحسن یبطأ الرزق لعدوّه مکرا به و یقدر على ولیّه نظرا له فطوبى لمن نظر اللَّه له إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ یعلم من یصلحه القبض و من یصلحه البسط. و فى حدیث ابى ذر عن رسول اللَّه (ص)، فیما یروى عن ربّه عزّ و جلّ: ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الغنى و لو افقرته لافسده ذلک، و ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها باخراج الزرع و الاشجار عنها و الارض المیتة التی لیست بمنبتة سمّیت میتة لانّه لا ینتفع بها کما لا ینتفع بالمیتة، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، اى هم مقرّون بذلک، قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ، على قیام حجتى و صدق لهجتى، قل الحمد للَّه على اقرارهم و لزوم الحجة علیهم، قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا و اعاذنا من الجهل الذى اضل به هؤلاء الکفار بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ ما یلزمهم فى اقرارهم هذا من الحجة على ان یعبدوا اللَّه وحده دون غیره.
وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ، اللهو هو الاستماع بلذّات الدنیا، و اللعب العبث، سمیت بها لانّها فانیة لا تدوم کما لا یدوم اللّهو و اللعب. فان قیل لم سماها لهوا و لعبا و قد خلقها حکمة و مصلحة؟ قلنا: انه سبحانه بنى الخطاب على الاعم الاغلب، و ذلک انّ غرض اکثر الناس من الدنیا اللهو و اللعب. وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ، الحیوان و الحیاة واحدة، یقال حیى یحیى حیاة و حیوانا فهو حى. و قیل: الحیوان الحیاة الدائمة التی لا زوال لها. و لا انقطاع و لا موت.
و قیل معناه انّ الدار الآخرة فیها الحیاة الدائمة لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ لکان خیرا.
و قیل معناه لو علموا طیب حیاة الدار الآخرة لرغبوا فیها.
فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ، یعنى الکفار لتجاراتهم و تصرفاتهم و هاجت الرّیاح و اضطربت الامواج و خافوا الغرق، دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ یعنى یدعون اللَّه وحده و یخلصون له الدعوة للنجاة من دون الاصنام لعلمهم بانّها لا تقدر على النفع و الضر على انجائهم منها. فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ عادوا الى شرکهم جهلا و عنادا. قال عکرمة: کان اهل الجاهلیة اذا رکبوا البحر حملوا معهم الاصنام، فاذا اشتدّت بهم الرّیح القوها فى البحر و قالوا: یا ربّ یا ربّ.
لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ هذا لام الامر و معناه التهدید و الوعید کقوله: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ اى لیجحدوا نعمة اللَّه فى انجائه ایّاهم وَ لِیَتَمَتَّعُوا قرأ حمزة و الکسائى ساکنة اللام و قرأ الباقون بکسرها نسقا على قوله: لِیَکْفُرُوا، و قیل: من کسر اللام جعلها لام کى، و کذلک فى لِیَکْفُرُوا و المعنى انّما خلصهم اللَّه من تلک الاهوال و ردّهم الى سلامة البرّ لِیَکْفُرُوا نعم اللَّه التی انعم بها علیهم فى النّجاة و الخلاص. و لکى یزداد وا کفرا باللّه و تمردا علیه و لکى یتمتّعوا بها خوّلوا فى دنیاهم الى منتهى آجالهم من غیر نصیب فى الآخرة فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ اذا و ردوا الآخرة و عاینوها حین یحلّ بهم العذاب انهم کانوا مستدرجین فى الدنیا زیادة فى تعذیبهم: انّما نملى لهم لیزدادوا اثما.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا یعنى اهل مکة أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ یعنى العرب یسبى بعضهم بعضا و اهل مکة آمنون. و قیل انّ اهل مکة کانوا غیر آمنین قبل خروج رسول اللَّه (ص) فلمّا خرج آمنهم اللَّه من الخوف و اطعمهم من الجوع و ذلک قوله أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ اى لا احد فعل ذلک غیر اللَّه، فکیف یکفرون نعمتى التی هى حق و یصدّقون الباطل فیجعلون الاوثان آلهة. و قیل أَ فَبِالْباطِلِ، یعنى بالاصنام یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ بمحمّد و الاسلام یَکْفُرُونَ. و قیل کانت قریش استکتبت من فارس قصص ملوکهم و کانت تقرأها و تکفر بالرسول و القرآن وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً اى لا احد اظلم من الکاذب على اللَّه و هو الواصف له بما لیس من صفته أَوْ کَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ على لسان الرسول و هو القرآن او کذب بما ورد من اوصافه فى کتابه کعلمه و قدرته، أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ استفهام بمعنى التقریر، معناه اما لهذا الکافر المکذّب مأوى فى جهنم؟
وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا، اى فى طاعتنا و عبادتنا، لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا، اى لنعرفنّهم سبیل دیننا و سبیل المعرفة بنا و سبیل اللَّه دینه و سبیل اللَّه الطریق المؤدّى الى عبادته و المعرفة به. و قیل وَ الَّذِینَ جاهَدُوا المشرکین لنصرة دیننا لنثیبنّهم على ما قاتل علیه. و قیل لنزیدنّهم هدى کما قال تعالى: وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً و قیل وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا اى فى طلب العلم لَنَهْدِیَنَّهُمْ سبل العمل به. و قال سهل بن عبد اللَّه: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فى اقامة السّنّة لَنَهْدِیَنَّهُمْ سبل الجنّة. ثم قال: مثل السّنّة فى الدنیا کمثل الجنّة فى العقبى، من دخل الجنّة فى العقبى سلم، کذلک من لزم السنّة فى الدنیا سلم. و قال سفیان بن عیینة: اذا اختلف الناس فانظروا ما علیه اهل الثغور، فانّ اللَّه عز و جل یقول: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. و قال الحسین بن الفضل: فیه تقدیم و تأخیر مجازه: و الذین هدیناهم سبلنا جاهدوا فینا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ بالنصرة و المعونة فى دنیاهم و بالثواب و المغفرة فى عقباهم.
و ذکر الیمین فى الایة تحبیر للکلام، فان الخط بالشمال من ابعد النوادر. هذا من زیادات الکلام کقوله عز و جل: ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ یعنى لو کنت تقرء الکتب او تکتب قبل الوحى لشک المبطلون المشرکون من اهل مکة و قالوا انّه یقرأه من کتب الاولین و ینسخه منها. و قال مقاتل المبطلون هم الیهود و المعنى: اذا لشک الیهود فیک و اتهموک و قالوا: ان الذى نجد نعته فى التوریة امّى لا یقرأ و لا یکتب، و لیس هذا على ذلک النعت. روى عن الشعبى قال: ما مات النبى (ص) حتى کتب و قرى. وَ لا تَخُطُّهُ بالفتح على النّهى و هو شاذ و الصحیح انّه لم یکن یکتب: بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مفسران را درین آیت سه قول است: حسن گفت: بل القرآن آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ المؤمنین جواب ایشان است که گفتند، إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ این قرآن دروغى است که محمد برساخته. رب العالمین گفت ساخته محمد نیست که سخنان خداى است روشن و پیدا بىگمان یاد گرفته و یاد داشته در دلهاى مؤمنان، و این تخصیص این امّت است که امتهاى پیشینه را نبوده پیشینیان کتابهاى خدا نظرا میخواندند و طاقت یادگرفتن و حفظ آن نداشتند مگر پیغامبران، و از اینجا است که موسى (ع) در حضرت مناجات گفت: یا ربّ انى اجد فى التوریة امّة اناجیلهم فى صدورهم یقرءونه ظاهرا. و فى بعض الآثار. «ما حسدتکم الیهود و النصارى على شىء کحفظ القرآن». قال ابو امامة: انّ اللَّه لا یعذب بالنّار قلبا وعى القرآن. و قال النّبی (ص).» القلب الذى لیس فیه شىء من القرآن کالبیت الخرب»
و قال (ص): «تعاهدوا هذا القرآن فانّه اشدّ تفصّیا من صدور الرجال من النعم من عقلها».
قال بعض اهل السنّة: القرآن فى الصّدر غیر ممزوج به فمن زعم انّه فى الصدر ممزوج به فقد اخطاء و ذلک لانّه باین عن الصدر غیر ممزوج به بل هو منسوب الیه لقوله تعالى: بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ.
قول دوم آنست که این نامه یاد گرفته تو یا محمد از شگفتهاى آشکارا است که تو نویسنده و خواننده نهاى و صفت تو امىّ است و آنکه خبر میدهى از قصههاى پیشینیان و آئین رفتگان و نیک و بد جهان و جهانیان این دلیلهایى است روشن بر صحت نبوت تو و نشانهاى آشکارا که اللَّه در دلهاى اهل علم نهاده از امّت تو. گفتهاند که این اهل علم صحابه رسولاند که قرآن حفظ داشتند و احکام آن را معتقد بودند و بجان و دل بپذیرفتند و آن را بىهیچ گمان کلام و سخن اللَّه دانستند.
قول سوم آنست که بل هو یعنى محمد (ص) ذو آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ من اهل الکتاب لانهم یجدونه بنعته و صفته فى کتبهم یعنى نعته (ص) مذکور فى الکتب الماضیة یعرفها اهل الکتاب. روى انّ المسیح عیسى بن مریم (ع) قال للحواریین انا اذهب و سیأتیکم الفارقلیط یعنى محمدا (ص) روح الحق الذى لا یتکلّم من قبل نفسه و لا یقول من تلقاء نفسه شیئا و لکنّه ما یسمع به یکلمکم و یسوسکم بالحق و یخبرکم بالحوادث و الغیوب و هو یشهد لى کما شهدت له، فانّى جئتکم بالامثال و هو یأتیکم بالتأویل و یفسّر لکم کل شىء. قوله یخبرکم بالحوادث یعنى ما یحدث فى الازمنة، مثل خروج الدجّال و ظهور الدّابة و طلوع الشمس من مغربها و اشباه هذا، و یعنى بالغیوب امر القیامة من الحساب و الجنّة و النار ممّا لم یذکر فى التوریة و الانجیل و الزبور، و ذکره نبیّنا (ص).
وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ، اى ما ینکر هذا الکتاب و لا هذه الحجج الّا الظالمون انفسهم. تقول جحده و جحد به و کفره و کفر به، و الجحود فى الایة الاولى متعلق بالوحدانیّة و فى الایة الثانیة متعلق بالنبوّة.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى و ابو بکر آیة من ربّه على التوحید و قرأ الآخرون آیات من ربّه لقوله عزّ و جلّ: قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ، و المعنى قال کفار مکة هلّا انزل علیه آیة من ربّه کما انزل على الانبیاء من قبل کناقة صالح و مائدة عیسى و العصا و الید البیضاء و فلق البحر لموسى. و قال بعضهم اراد به الآیات المذکور فى قوله عز و جل: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر الآیات. «قل» یا محمد «إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ»، اى فى حکم اللَّه و هو القادر على ارسالها اذا شاء ارسلها و لست املک منها شیئا و کان فى حکمته انّ الکتاب الذى انزله کاف لکم إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ، اى انّما انا رسول ارسلنى الیه الیکم لا خوفکم على کفرکم و ابیّن لکم ما ارسلنى من امر دینه و الحکمة فى ترک اجابة الانبیاء (ع) الى الآیات المقترحة انه یودّى الى ما لا یتناهى، و ذلک انّه سبحانه لو اجاب قوما الى آیة مقترحة طلب منه قوم آخرون آیة اخرى، و اذا اجابهم الى ذلک طلب کل واحد منهم آیة مقترحة ثم آیة بعد آیة فیؤدّى الى ما لا یتناهى، و لانّ هؤلاء طلبوا آیات تضطرّهم الى الایمان فلو اجابهم الیها لما استحقوا الثواب على ذلک.
أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ این آیت جواب ایشانست که گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ، میگوید ایشان که اقتراح آیات میکنند این کتاب قرآن ایشان را دلیل نه؟ پس بر صحت نبوّت تو کتابى بر لغت ایشان نظم آن معجزه، لفظ آن فصیح، عبارت آن بلیغ، حجّت آن روشن، حکم آن پیدا نظم آن زیبا تو بزبان ایشان بر ایشان میخوانى و ایشان را بآن پند میدهى و ایشان با فصاحت و بلاغت ایشان درماندند از قبیل آن گفتن و یک سورت چنان آوردن، و این از همه معجزات بلیغتر است و از اسباب شک دورتر. نه بس ایشان را این چنین کتاب بدین صفت که دیگرى میخواهند؟ آن گه گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى القرآن لَرَحْمَةً وَ ذِکْرى لمن همّه الایمان دون التعنّت.
گفتهاند سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا در مدینه شد. قومى مسلمانان سخنها و مسألتها که از جهودان شنیده بودند و نبشته بودند آن نبشتها آوردند پیش مصطفى (ص). رسول در آن نگرست و بر ایشان خشم گرفت و آن نبشتها بیفکند و گفت: «کفى بقوم حمقا او ضلالا ان یرغبوا عمّا جاءهم به نبیّهم الى ما جاء به غیر نبیّهم الى قوم غیرهم و الّذى نفس محمد بیده لو ادرکنى موسى و عیسى لاتبعانى و ما اتبعهما. فانزل اللَّه هذه الایة».
و گفتهاند در شان عمر بن الخطّاب فرو آمد که بحضرت رسول خدا آمد و نبشتهاى در دست وى. گفت یا رسول اللَّه این نبشته جهودى داد بمن برخوانم، رسول گفت اگر از آن تورات است که حق تعالى بموسى فرستاد، برخوان. عمر میخواند و رسول خدا متغیّر و متلوّن همى گشت و عمر نمیدانست تا عبد اللَّه بن ثابت جوانى انصارى خادم رسول که پیوسته با رسول بودى دست بر پهلوى عمر زد گفت: ثکلتک امّک یا عمر اما ترى وجه رسول اللَّه (ص) یتلوّن؟ فرمى عمر بالرّق، و نزلت: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ الآیة.
قوله قُلْ کَفى بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیداً یشهد لى بالصدق بانّى رسوله و ذلک فى قوله: وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً محمد رسول اللَّه، و قیل معناه فى القرآن الذى بیّن اللَّه باعجازه صدقى کفایة و شهادة صدق بینى و بینکم لمن طلب الدلیل یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اى انّه یعلم ان الاصلح لکم ان لا تؤتوا ما تقترحونه من الآیات و انّ لکم فى القرآن کفایة لانّ من یعلم ما فى السماوات و الارض لا یخفى علیه ما فیه مصلحتکم من مفسدتکم. وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ الذى لا یجوز به الایمان و هو ابلیس و الصّنم، وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ الذى یجب الایمان به و الشکر على نعمه أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ الهالکون.
وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ این آیت در شان النضر بن الحارث فرو آمد که گفت: یا محمد إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ.
رب العالمین گفت جل جلاله: وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى، اى لو لا ما وعدتک انى لا اعذب قومک و لا استأصلهم و أؤخر عذابهم الى یوم القیمة کما قال: بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ لَجاءَهُمُ الْعَذابُ. و قال بعضهم معناه لو لا الموت الذى یوصلهم الى العذاب لعجل لهم العذاب فى الحال وَ لَیَأْتِیَنَّهُمْ بَغْتَةً اى لیأتینهم الموت بغتة و اذا اتاهم الموت بغتة کان ذلک اشق علیهم، وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ باتیانه بغتة. و فى بعض الآثار: «من مات مصححا لامره مستعدّا لموته ما کان موته فجأة بغتة، و ان قبض قائما، و من لم یکن مصححا لامره و لا مستعدّا لموته فموته موت فجأة و ان کان صاحب الفراش سنة.
قوله: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ اعادة تاکیدا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ جامعة لهم لا یبقى منهم احدا لادخلها. و قیل معناه عجب من جهلهم فى استعجال العذاب و قد اعدّ اللَّه لهم جهنّم و انّها قد احاطت بهم و هم على شفیر جهنّم لم یبق الّا ان یدخلوها.
و قیل لَمُحِیطَةٌ بهم فى الآخرة اى سیحیط بهم هو عن قریب، لانّ ما هو آت قریب.
یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ، اى من کلّ الجهات لانه محیط بهم، وَ یَقُولُ ذُوقُوا و بال ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدنیا من معاصى اللَّه و ذلک زیادة فى العقوبة و الایجاع. و قرأ نافع و اهل الکوفة وَ یَقُولُ بالیاء یعنى یقول لهم الموکل بعذابهم ذُوقُوا. و قرأ الباقون بالنّون لانه لما کان بامره نسب الیه.
یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا بى و برسلى و لا یمکنکم اظهار دینکم و توحیدکم بمکانکم یعنى بمکة و کانوا یعذّبون على الدّین إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ فانتقلوا منها الى حیث یمکنکم ان تعبدونى فیها. نزلت هذه الایة فى قوم من المؤمنین دعوا الى الهجرة فشقّ علیهم ذلک من جهة الطبع، فقالوا: کیف یکون حالنا اذا انتقلنا الى دار العزبة و لیس بها احد یعرفنا فیواسینا و لا نعرف وجوه الاکتساب بها فانزل اللَّه هذه الآیة قطعا لعذرهم فى ترک الهجرة بهذه العلّة، و قال مقاتل و الکلبى نزلت فى المستضعفین من المؤمنین یحثّهم على الهجرة یقول ان کنتم فى ضیق بمکّة من اظهار الایمان فاخرجوا منها انّ ارضى المدینة واسعة آمنة. و قال عطاء اذا امرتم بالمعاصى فاهربوا فان ارضى واسعة، و کذلک یجب على کل من کان فى بلد یعمل فیها بالمعاصى، و لا یمکنه تغییر ذلک، ان یهاجر الى حیث یتهیّأ له العبادة.
روى عن النبى (ص) قال: «من فرّ بدینه من ارض الى ارض و ان کان شبرا من الارض استوجب الجنّة و کان رفیق ابرهیم و محمد صلّى اللَّه علیهما».
و قال مطرف بن عبد اللَّه: ارضى واسعة، معناه رزقى لکم واسع فاخرجوا. و قیل معناه ارض الجنّة واسعة فاعبدونى اعطکم.
کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، خوّفهم بالموت لیهوّن علیهم الهجرة، اى کلّ احد میّت اینما کان فلا تقیموا بدار الشرک خوفا من الموت ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ فنجزیکم باعمالکم. و قرأ ابو بکر یرجعون بالیاء.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ، قرأ حمزة و الکسائى: لنثوینّهم بالثاء ساکنة من غیر همز، اى نجعلهم ثاوین فیها، مقیمین، یقال: ثوى الرجل اذا اقام، و اثویته اذا انزلته منزلا یقیم فیه. و قرأ الآخرون بالباء و فتحها و تشدید الواو و همز بعدها، اى لننزلنّهم مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً قصورا علالى. و انّما قال ذلک لانّ الجنّة فى عالیة و النار فى سافلة و لانّ النظر من الغرف الى المیاه و الخضر اشهى و الذّ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، اى من تحت الغرف. و قیل من تحت اشجار الجنّة الانهار من الماء و الخمر و اللبن و العسل و التسنیم خالِدِینَ فِیها الى غیر غایة. نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ.
الَّذِینَ صَبَرُوا على الشدائد و الاذى فى ذات اللَّه و صبروا على فرائض اللَّه و جهاد اعدائه وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ اى على کفایة ربهم یعتمدون و بفضله یثقون و انّما وصفهم بهذه الصفة لانّ الشیطان کان یوسوس لهم انّکم ان ترکتم ارضکم و اموالکم و صرتم الى دار لعزبة افتقرتم و هلکتم فوصفهم اللَّه بالطاعة على مخالفة الشیطان و الثقة بکفایة الرحمن، لانّ ذلک من قوة الایمان.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا الدابة کل حیوان على الارض مما یعقل و ممّا لا یعقل، لانّها تدبّ على الارض. این آیت هم در شأن ایشان آمد که هجرت بر ایشان سخت بود و دشخوار از بیم درویشى و مىگفتند: ما لنا بالمدینة مال، فاین المعاش لنا هناک؟ رب العالمین گفت: کم من دابّة ذات حاجة الى غذاء «لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا» اى ترفع رزقها معها و لا تدّخر شیئا لغد مثل البهائم و الطیر، اى بسا جانورا که او را حاجت است بغذا چنان که شما را حاجت است، و هرگز رزق خویش با خود برندارد، و فردا را ادّخار نکند. و رب العزة او را و شما را بادرار روزى میدهد.
قال سفیان: لا یدّخر من الدواب غیر الآدمىّ و النملة و الفارة.
ابن عمر گفت: با رسول خدا بودم در نخلستان مدینة و رسول صلوات اللَّه علیه رطب بدست مبارک خویش از زمین برمىگرفت و میخورد و مرا گفت: کل یا بن عمر تو نیز بخور اى پسر عمر. گفتم: یا رسول اللَّه این ساعت مرا آرزوى خوردن نیست و طبع نمیخواهد. رسول خدا گفت: مرا آرزو هست و طبع مىخواهد و امروز چهارم روز است که طعامى نخوردم و نیافتم. ابن عمر گفت: انّا للَّه اللَّه المستعان. رسول گفت: یا بن عمر من اگر خواستمى از خدا مرا بدادى آنچه خواستمى و بر ملک کسرى و قیصر افزون دادى،لکن اجوع یوما و اشبع یوما انگه گفت فکیف بک یا بن عمر اذا عمّرت و بقیت فى حثالة من الناس یخبئون رزق سنة و یضعف الیقین.
قال فو اللَّه ما برحنا حتّى نزلت: وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا، اللَّهُ یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ یوما فیوما من غیر طلب وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ بحاجتکم الى الرزق، فلا تهتمّوا لاجل الرزق و لا تترکوا عبادة اللَّه بسبب الرزق.
عن ابن عباس رضى اللَّه عنه، قال: قال رسول اللَّه (ص): «ایها الناس انّ الرزق مقسوم لن یعدو امرءا ما کتب له، فاجملوا فى الطلب، ایها الناس انّ فى القنوع لسعة و انّ فى الاقتصاد، لبلغة، و انّ فى الزهد لراحة، و لکل عمل جزاء، و کل ما هو آت قریب».
و عن ابن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): «یقول اللَّه تعالى: یا بن آدم تؤتى کل یوم برزقک و انت تحزن و تنقص کل یوم من عمرک و انت تفرح انت فیما یکفیک و انت تطلب ما یطغیک، لا بقلیل تقنع و لا من کثیر تشبع».
و عن نافع عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص) لیس شىء یباعدکم من النار الّا و قد ذکرته لکم و لا شىء یقرّبکم من الجنّة الّا و قد دللتکم علیه. انّ روح القدس نفث فى روعى انه لن یموت عبد حتى یستکمل رزقه فاجملوا فى الطلب، اى اختصروا فى الطلب و لا یحملنّکم استبطاء الرزق على ان تطلبوا شیئا من فضل اللَّه بمعصیته، فانّه لا ینال ما عند اللَّه الّا بطاعته، الا و انّ لکلّ امرئ رزقا هو یأتیه لا محالة فمن رضى به بورک له فیه فوسعه، و من لم یرض به لم تبارک له فیه و لم یسعه، ان الرّزق لیطلب الرجل کما یطلبه اجله و روى انّ النبى قال: «لو انکم یتوکّلون على اللَّه حق توکّله لرزقتم کما یرزق الطیر تغدوا خماصا و تروح بطانا.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ، یعنى کفار مکّة مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لمصالح العباد حتى یجریا دائبین، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ، یعنى من این یصرفون عن عبادة صانعها و خالقها الى عبادة جمادات لا تضر و لا تنفع، کانّه قال مع علمهم بجلائل صنع اللَّه و شدّة عجز الاوثان ما الذى یحملهم على ان ینصرفوا عن توحیده الى الاشراک به.
اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ یعنى یوسع الرزق على من یشاء من عباده و یضیق على من یشاء على ما یوجبه الحکمة. قال الحسن یبطأ الرزق لعدوّه مکرا به و یقدر على ولیّه نظرا له فطوبى لمن نظر اللَّه له إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ یعلم من یصلحه القبض و من یصلحه البسط. و فى حدیث ابى ذر عن رسول اللَّه (ص)، فیما یروى عن ربّه عزّ و جلّ: ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الغنى و لو افقرته لافسده ذلک، و ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها باخراج الزرع و الاشجار عنها و الارض المیتة التی لیست بمنبتة سمّیت میتة لانّه لا ینتفع بها کما لا ینتفع بالمیتة، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، اى هم مقرّون بذلک، قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ، على قیام حجتى و صدق لهجتى، قل الحمد للَّه على اقرارهم و لزوم الحجة علیهم، قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا و اعاذنا من الجهل الذى اضل به هؤلاء الکفار بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ ما یلزمهم فى اقرارهم هذا من الحجة على ان یعبدوا اللَّه وحده دون غیره.
وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ، اللهو هو الاستماع بلذّات الدنیا، و اللعب العبث، سمیت بها لانّها فانیة لا تدوم کما لا یدوم اللّهو و اللعب. فان قیل لم سماها لهوا و لعبا و قد خلقها حکمة و مصلحة؟ قلنا: انه سبحانه بنى الخطاب على الاعم الاغلب، و ذلک انّ غرض اکثر الناس من الدنیا اللهو و اللعب. وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ، الحیوان و الحیاة واحدة، یقال حیى یحیى حیاة و حیوانا فهو حى. و قیل: الحیوان الحیاة الدائمة التی لا زوال لها. و لا انقطاع و لا موت.
و قیل معناه انّ الدار الآخرة فیها الحیاة الدائمة لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ لکان خیرا.
و قیل معناه لو علموا طیب حیاة الدار الآخرة لرغبوا فیها.
فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ، یعنى الکفار لتجاراتهم و تصرفاتهم و هاجت الرّیاح و اضطربت الامواج و خافوا الغرق، دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ یعنى یدعون اللَّه وحده و یخلصون له الدعوة للنجاة من دون الاصنام لعلمهم بانّها لا تقدر على النفع و الضر على انجائهم منها. فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ عادوا الى شرکهم جهلا و عنادا. قال عکرمة: کان اهل الجاهلیة اذا رکبوا البحر حملوا معهم الاصنام، فاذا اشتدّت بهم الرّیح القوها فى البحر و قالوا: یا ربّ یا ربّ.
لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ هذا لام الامر و معناه التهدید و الوعید کقوله: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ اى لیجحدوا نعمة اللَّه فى انجائه ایّاهم وَ لِیَتَمَتَّعُوا قرأ حمزة و الکسائى ساکنة اللام و قرأ الباقون بکسرها نسقا على قوله: لِیَکْفُرُوا، و قیل: من کسر اللام جعلها لام کى، و کذلک فى لِیَکْفُرُوا و المعنى انّما خلصهم اللَّه من تلک الاهوال و ردّهم الى سلامة البرّ لِیَکْفُرُوا نعم اللَّه التی انعم بها علیهم فى النّجاة و الخلاص. و لکى یزداد وا کفرا باللّه و تمردا علیه و لکى یتمتّعوا بها خوّلوا فى دنیاهم الى منتهى آجالهم من غیر نصیب فى الآخرة فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ اذا و ردوا الآخرة و عاینوها حین یحلّ بهم العذاب انهم کانوا مستدرجین فى الدنیا زیادة فى تعذیبهم: انّما نملى لهم لیزدادوا اثما.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا یعنى اهل مکة أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ یعنى العرب یسبى بعضهم بعضا و اهل مکة آمنون. و قیل انّ اهل مکة کانوا غیر آمنین قبل خروج رسول اللَّه (ص) فلمّا خرج آمنهم اللَّه من الخوف و اطعمهم من الجوع و ذلک قوله أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ اى لا احد فعل ذلک غیر اللَّه، فکیف یکفرون نعمتى التی هى حق و یصدّقون الباطل فیجعلون الاوثان آلهة. و قیل أَ فَبِالْباطِلِ، یعنى بالاصنام یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ بمحمّد و الاسلام یَکْفُرُونَ. و قیل کانت قریش استکتبت من فارس قصص ملوکهم و کانت تقرأها و تکفر بالرسول و القرآن وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً اى لا احد اظلم من الکاذب على اللَّه و هو الواصف له بما لیس من صفته أَوْ کَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ على لسان الرسول و هو القرآن او کذب بما ورد من اوصافه فى کتابه کعلمه و قدرته، أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ استفهام بمعنى التقریر، معناه اما لهذا الکافر المکذّب مأوى فى جهنم؟
وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا، اى فى طاعتنا و عبادتنا، لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا، اى لنعرفنّهم سبیل دیننا و سبیل المعرفة بنا و سبیل اللَّه دینه و سبیل اللَّه الطریق المؤدّى الى عبادته و المعرفة به. و قیل وَ الَّذِینَ جاهَدُوا المشرکین لنصرة دیننا لنثیبنّهم على ما قاتل علیه. و قیل لنزیدنّهم هدى کما قال تعالى: وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً و قیل وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا اى فى طلب العلم لَنَهْدِیَنَّهُمْ سبل العمل به. و قال سهل بن عبد اللَّه: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فى اقامة السّنّة لَنَهْدِیَنَّهُمْ سبل الجنّة. ثم قال: مثل السّنّة فى الدنیا کمثل الجنّة فى العقبى، من دخل الجنّة فى العقبى سلم، کذلک من لزم السنّة فى الدنیا سلم. و قال سفیان بن عیینة: اذا اختلف الناس فانظروا ما علیه اهل الثغور، فانّ اللَّه عز و جل یقول: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. و قال الحسین بن الفضل: فیه تقدیم و تأخیر مجازه: و الذین هدیناهم سبلنا جاهدوا فینا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ بالنصرة و المعونة فى دنیاهم و بالثواب و المغفرة فى عقباهم.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۲ - النوبة الثانیة
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فى کفایته ایاکم، امر الاحزاب و الاحزاب هم الاقوام الّذین اجتمعوا على محاربة الرّسول (ص) و المؤمنین فجاءوا و حاصروا رسول اللَّه بضعة و عشرین یوما، و هم قریش و غطفان و یهود بنى النضیر و قریظة فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً و هى الصّبا. قال عکرمة: انّ ریح الجنوب قالت لیلة الاحزاب للشّمال: انطلقى بنصر النّبی (ص). فقالت الشمال: انّ الحرّة لا تسرى باللّیل، و کانت الرّیح الّتى ارسلت الیهم الصّبا.
قال النبى (ص) نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور.
وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها هم الملائکة، و لم تقاتل الملائکة یومئذ فبعث اللَّه عز و جل علیهم تلک اللّیلة ریحا باردة فقلعت الأبواب و قطعت اطناب الفساطیط و اطفأت النّیران و اکفات القدور و اجالت الخیل بعضها فى بعض و ارسل اللَّه علیهم الرّعب و کثر تکبیر الملائکة فى جوانب عسکرهم حتى کان سیّد کلّ حىّ یقول «یا بنى فلان هلمّ الىّ»، فاذا اجتمعوا عنده قال: «النجاء النجاء اتیتم لما بعث علیهم من الرعب»، فانهزموا من غیر قتال.
وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً، نزول این آیت در بیان قصه احزاب است و وقعه خندق، و شرح این قصه بر سبیل اختصار و شرط ایجاز آنست که: چون رسول خدا علیه الصلاة و السلام و مؤمنان، کعب اشرف را بکشتند، و یهود بنى النضیر را از مدینه بیرون کردند حیى اخطب و کنانة ابن الربیع با گروهى جهودان برخاستند و رفتند سوى مکه و نفیر بر آوردند و از قریش یارى خواستند بر حرب محمد. قریش ایشان را اجابت کردند و در قبایل عرب آواز دادند تا جمعى عظیم فراهم آمدند، قریب پانزده هزار از بنى غطفان و بنى فزاره و بنى کنانة و اهل تهامه و غیر آن. قریش بیرون آمدند و قائد ایشان ابو سفیان بن حرب، اسمه صخر ثمّ اسلم یوم فتح مکة و حسن اسلامه. فزاره و غطفان بیرون آمدند و مهتر ایشان عیینة بن حصن، و هو من المؤلّفة قلوبهم. خبر رسید بمدینه که قبایل عرب مجتمع شدند و با جهودان قریظه و نضیر عهد کردند که دست یکى گیرند و بر حرب محمد و اصحاب و، هم پشت باشند. رسول خدا با یاران گفت: اکنون تدبیر چیست؟ سلمان گفت: من در دیار و نواحى پارس دیدهام که چون از دشمن بر بیم باشند، گرد بر گرد شهر خویش خندقى سازند دفع دشمن را. رسول علیه الصلاة و السّلام آن موافق داشت و فرمود تا خندقى گرد بر گرد مدینه فرو بردند چهل گز عرض آن و ده گز قعر آن، و باز برید هر ده مرد را از یاران چهل گز. و مهاجر و انصار در سلمان خلاف کردند که سلمان مردى با قوّت بود. مهاجران گفتند: سلمان منّا و انصار گفتند: سلمان منّا رسول خدا گفت: نه آن و نه این «سلمان منّا اهل البیت».
عمرو بن عوف گفت: من بودم و سلمان و نعمان بن مقرن المزنى و شش مرد انصارى، و چهل گز ما را نامزد کرده و خط کشیده.
لختى فرو بردیم، سنگى سخت پیش آمد که تبرها از آن شکسته گشت. سلمان رفت و رسول خدا را از آن سنگ خبر داد. رسول بیامد و تبر از دست سلمان بستد و ضربتى زد بر آن سنگ و لختى از آن بشکافت و نورى عظیم از آن ضربت بتافت، چنان که همه نواحى مدینه روشن گشت، گویى چراغى روشن بیفروختند در شبى تاریک. رسول خدا تکبیرى کرد و یاران هم چنان تکبیر کردند. یک ضربت دیگر زد و نورى دیگر هم چنان بتافت و رسول و یاران تکبیر کردند، و سوم ضربت زد و نور بتافت و تکبیر کردند.
رسول خدا گفت: در آن نور که اول بتافت قصرهاى حیره و مدائن کسرى بر دیده قدس ما عرضه کردند، آن را دیدم کانیاب الکلاب، همچون دندان سگان. و در نور دوم قصرهاى زمین روم دیدم و در سوم قصرهاى صنعا کانها انیاب، و جبرئیل آمد و مرا خبر داد که آنچه بتو نمودند در تحت قهر امّت تو آرند و ملک امّت تو آنجا برسد مسلمانان شادى کردند و گفتند: حمد آن خداوند را که ما را بر دشمن وعده نصرت و ظفر داد. و منافقان گفتند معتب بن قشیر و عبد اللَّه ابىّ و اصحاب وى: این عجب نگر که محمد ما را چه وعده میدهد! فتح شام و فارس ما را وعده میدهد! و وقت را زهره نداریم که از رحل خویش فراتر شویم! این غرور است که ما را میدهد و میفریبد ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً. انس مالک گفت رضى اللَّه عنه: روز خندق، یاران را دیدم مهاجر و انصار که بدست خویش تبر میزدند و کار میکردند که مزدوران و کارگران نداشتند و سرماى سخت بود آن روز، و بخوشدلى آن رنج و دشخوارى همى کشیدند. رسول خدا علیه الصلاة و السلام که ایشان را چنان دید، گفت: «اللهم انّ العیش عیش الآخرة فاغفر للانصار و المهاجرین».
ایشان جواب دادند که:
نحن الذین بایعوا محمدا
على الجهاد ما بقینا ابدا
و عن البراء بن عازب قال: کان النبى (ص) ینقل التّراب یوم الخندق حتى اغبرّ بطنه یقول:
و اللَّه لولا اللَّه ما اهتدینا
و لا تصدّقنا و لا صلّینا
فانزلن سکینة علینا
و ثبّت الاقدام ان لاقینا
انّ الاولى قد بغوا علینا
اذا ارادوا فتنة ابینا
چون خندق تمام شد، لشکر کفار بمدینه رسیدند، خندق دیدند گفتند: این عرب را نبودست. لشکرگاه بزدند و خندق در میان هر دو فریق بود، و در آن وقت یهود قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند. بو سفیان، حیىّ اخطب را فرستاد بمردمان قریظه، تا آن عهد که با محمد کردهاند نقض کنند، و مهتر قریظه آن وقت کعب بن اسد بود. کعب چون شنید که حیىّ آمد، در حصار ببست استوار و او را بخود راه نداد. حیىّ گفت: در باز کن تا با تو سخنى بگویم. کعب گفت: باز گرد که من سخن تو نشنوم و عهدى که با محمد کردهام نشکنم. حیى با وى همى پیچید و همى افزود تا او را بفریفت و نقض عهد کرد. خبر برسول خدا آمد، رسول سعد معاذ که مهتر اوس بود و سعد عباده که مهتر خزرج بود بفرستاد تا حال باز دانند. ایشان رفتند و کعب اسد را و قوم وى را دیدند حرب را ساخته، بازگشتند و رسول را خبر کردند. رسول غمگین شد، و کار بر مسلمانان صعب شد. سرما سخت بود و بیم دشمن و گرسنگى بغایت و منافقان متمرّد شدند و بعضى از ایشان همى گریختند و بهانه همى آوردند که إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ، و قومى ظنهاى بد همى بردند چنان که اللَّه فرمود: وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا. یک ماه آنجا بماندند و میان ایشان حرب نرفت، پس رسول کس فرستاد به بنى غطفان برئیس ایشان عیینة بن حصن و حارث بن عوف، و گفت: ثلثى از خرماى مدینه بشما دهم، باز گردید و قوم خود را ببرید. ایشان بدان رضا دادند و عهد کردند، لکن هنوز عهدنامه ننوشته بودند، رسول سعد معاذ را و سعد عباده را خواند و با ایشان مشورت کرد. سعد معاذ گفت: اگر باین وحى آمده سمعا و طاعة، و اگر وحى نیامده، آن وقت که ما مشرک بودیم یک خرما برشوت بایشان ندادیم اکنون که ربّ العالمین ما را باسلام گرامى کرد و بصحبت تو عزیز کرد و از عذاب دوزخ نجات داد، ایشان را رشوت کى دهیم؟! بعزّت آن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که یک خرما بایشان ندهیم مگر شمشیر، و بقضاى حق رضا دادیم. رسول خدا از آن سخن شاد شد، فرمود: من بدان میگفتم که عرب روى بایشان نهاده بودند، خواستم تا لختى از ایشان کم شوند. و در آن یک ماه که حصار مدینه بود، هیچ قتال نرفت مگر آنکه: روزى جوقى سواران قریش نام ایشان عمرو بن عبد ود و عکرمة بن ابى جهل و وهیب بن ابى وهب و نوفل بن عبد اللَّه سلاح در پوشیدند و اسب در تاختند در خندق و عمرو بن عبد ود مبارز قریش بود، با بطشى و قوّتى و ترکیبى تمام مبارزت خواست و شعر گفت. على بن ابى طالب (ع) پیش وى رفت. عمرو گفت: یا على من نخواهم که تو بدست من کشته شوى. على گفت: من خواهم که تو بدست من کشته شوى. عمرو خشم گرفت و از اسب فرو آمد و با على بهم برآویختند، گردى از میان ایشان برآمد از بامداد تا نماز پیشین. چون گرد باز نشست، على وى را کشته بود. رسول خدا فرمود: «لا فتى الا على و لا سیف الا ذو الفقار».
وهیب زره بیفکند و بگریخت. على شمشیرى زد بر زین و اسب وى، زین و اسب بدو نیم کرد. پس دیگرى از ایشان پیش آمد و کشته شد و نوفل را بسنگ هلاک کردند و سه تن از کافران کشته شدند، و از صحابه رسول هیچکس کشته نشد. عبد الرحمن بن ابى بکر هنوز در اسلام نیامده بود، بیرون آمد و مبارزت خواست.
ابو بکر صدیق رضى اللَّه عنه فرا پیش آمد عبد الرّحمن چون روى پدر دید، برگشت.
پس با ابو بکر گفتند: اگرت پسر حرب کردى با تو، چه خواستى کرد تو با وى؟
ابو بکر گفت: بآن خدایى که یگانه و یکتاست که باز نگشتمى تا وى را کشتمى یا او مرا کشتى. سعد معاذ را تیرى بزرگ اکحل آمد، گفت: الهى این خون را درین رگ نگه دار تا نخست قریظه را بمراد خود به بینم، آن گه اگر گشاده شود شاید.
خیمهاى بود که کودکان و زنان مسلمانان در آن خیمه بودند، جهودى گرد آن خیمه میگشت با سلاح و قصد ایشان میکرد، صفیه عمه رسول از خیمه بیرون آمد عمامه بربسته و عمودى بدست گرفته و بیک زخم آن جهود را بکشت، پس از آن راهها بسته شد و طعام عزیز شد و زنان و کودکان گریستن در گرفتند، مؤمنان ضعیف شده و منافقان از شادى گردن بیفراخته و رسول خدا علیه الصلاة و السلام این دعا همى کرد: «اللّهم منزل الکتاب، سریع الحساب، اهزم الاحزاب».
پس نعیم بن مسعود بن عامر از بنى غطفان آمد بنزدیک رسول خدا و گفت: من مسلمانم و مسلمانى پنهان دارم، مرا چه فرمایى؟ رسول گفت: تو یک تن چه توانى کرد؟ مگر خداعى که«الحرب خدعة».
پس این نعیم بنزدیک قریظه شد و میان وى و میان ایشان در روزگار گذشته دوستى بود، گفت: مرا چه دانید و چون شناسید؟ گفتند: دوستى ناصح! گفت اکنون نصیحت من بشنوید! قریش و غطفان اینجا بیگانهاند، خانه و سراى ایشان از شما دور است، آمدهاند تا اگر غنیمتى یابند در ربایند و اگر نه بگریزند و اندوه شما نخورند، پس شما تنها بمانید و با محمد طاقت ندارید. گفتند: راست همى گویى نصیحت همى کنى، اکنون ما را چه باید کرد؟ گفت: چون ایشان شما را بحرب خوانند، گوئید ماده تن خواهیم که برهن نزدیک ما فرستید تا شما پشت بر ما نکنید، تا آن گه که از محمد ایمن شویم. گفتند این صواب است و نیکو، ما همین کنیم. پس نعیم بنزدیک قریش شد و گفت شما دانید دوست دارى من شما را و دشمنى من محمد را، و من شما را نصیحتى کنم اگر پذیرید. گفتند پذیریم و نصیحت تو شنویم.
نعیم گفت پس بدانید که یهود پشیمان شدهاند از نقض عهد که با محمد کردند و اکنون کس فرستاد که تا محمد با ایشان صلح کند و محمد اجابت نکرد. ایشان گفتند ما ده تن را از بزرگان قریش بخواهیم و بنزدیک تو فرستیم تا ایشان را بکشى و با ما صلح کنى، محمد گفت این صواب است، اکنون ایشان از شما ده تن خواهند خواست، نگر که هشیار باشید و دانید که چه مىباید کرد. از آنجا برخاست نعیم و بنزدیک غطفان شد و همین قصه با ایشان بگفت، شب شنبه پیش آمد. قریش و غطفان، عکرمه را فرستادند با گروهى مردمان و بنى قریظه را گفتند که مقام ما اینجا دراز شد و از طعام مردمان و علف ستوران درماندیم، فردا روز شنبه مىباید که حرب را ساخته باشید تا از دو یکى ظاهر شود و مردمان ازین تنگى و دشخوارى برهند. ایشان جواب دادند که فردا روز شنبه است و ما را روز شنبه روز طاعت است و حرب نکنیم و تا ده تن از معتبران بما نفرستید، ما جنگ نکنیم و از نقض عهد شما ایمن نباشیم. ایشان گفتند: صدق نعیم و نصح راست گفت نعیم و نصیحت نیکو کرد. هیچ کس بایشان نفرستادند و همه پراکنده دل شدند و تفرّق در میان ایشان افتاد. پس رسول خدا حذیفه را گفت: رو بمیان ایشان و باز دان که حال چیست و چه مىسگالند. حذیفه گفت: چون بمیان ایشان رسیدم، باد عاصف دیدم بر ایشان مسلّط شده و سپاه حق در ایشان افتاده، باد خیمها برمیکند و بر سر یکدیگر همى افکند و ستوران همى رمیدند و بو سفیان در میان لشکر آواز همى داد که اى مردمان، لشکر از گرسنگى و سرما و سختى بیچاره شدند و ستوران ضعیف شدند از بىعلفى، و قریظه عهدى که با ما داشتند از بیم محمد آن عهد بشکستند و این باد عاصف چنین بر ما چیره شده که با وى طاقت نماند، شما همه باز گردید که من بازگشتم. این بگفت و بر شتر نشست و شتر را زانو بسته بود، از رعب که در دل وى بود چندان هوش نداشت که زانوى اشتر بگشادى پس از اشتر فرو آمد و زانوى وى بگشاد. حذیفه گفت اگر نه آن بودى که رسول خدا مرا گفته بود، نگر که ایشان را نیازارى، و رنه من او را آن ساعت بکشتمى. لشکر هم چنان در تاختن افتاده و جامههاى اشتران و زین اسبان و خیمه و کالا همى انداختند و باد ایشان را از پشت ستور همى ربود و مىافکند و فریشتگان تکبیر همى گفتند و ایشان را همى راندند.
اینست که رب العالمین فرمود: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً.
إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ اى من فوق الوادى من قبل المشرق و هم اسد و غطفان و معهم طلیحة بن خویلد الاسدى فى بنى اسد و حیى بن اخطب فى یهود قریظه.
وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ یعنى من بطن الوادى من قبل المغرب و هم قریش و کنانه علیهم ابو سفیان بن حرب فى قریش و من تبعه و ابو الاعور عمرو بن سفیان السلمى من قبل الخندق.
وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ اى مالت و شخصت من الرّعب، و قیل زاغت عن کلّ شىء فلم ینظروا الا الى عدوّها. و قیل زاغت ابصار المنافقین و رجال ضعیفة قلوبهم.
وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ اى کادت تبلغ فانّ القلب اذا بلغ الحنجر مات الانسان. الحنجر جوف الحلقوم، و هذا على التّمثیل عبّر به عن شدّة الخوف.
تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا الالف زائدة المراد بها النّصب، لذلک حذفها من حذفها من القرّاء و حذف الالف قراءة اهل البصرة و حمزة و الباقون على اثبات الالف فى الظّنون و الرّسول و السبیل، و القرآن عربى و العرب تحبّ ازدواج الکلام و تساوى القوافى و آیات السورة و آخرها على الالف. وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا اى ظنونا مختلفة فالمخلص یظنّ انّ اللَّه ینجز وعده فى اعلاء رسوله على عدوّه و الضّعیف یظنّ غیر ذلک لما یرى من کثرة العدوّ و المنافق یقول: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً.
هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ العرب تکنى بالمکان عن الزّمان و بالزّمان عن المکان، و التّأویل ذاک حین ابتلى المؤمنون بالحصر و القتال لیتبیّن المخلص من المنافق.
وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً اى حرّکوا تحریکا شدیدا بلیغا بالفتنة و التّمحیص فثبتوا على ایمانهم، و الزّلزلة شدة الحرکة. این چنانست که عجم گویند: فلان کس را از جاى ببردند از خشم یا از بیم یا از خجل.
روى ابو سعید الخدرى قال: قلنا یوم الخندق یا رسول اللَّه هل من شىء تقوله فقد بلغت القلوب الحناجر؟ قال: «نعم، قولوا اللهم استر عوراتنا و آمن روعاتنا» قال فقلناها فضرب وجوه أعداء اللَّه بالرّیح فانهزموا. وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شک و نفاق و هم معتب بن قشیر و عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً اى یعدنا محمد فتح قصور بالشام و فارس و احدنا لا یستطیع ان یجاوز رحله هذا و اللَّه الغرور اى الباطل، و قیل: قال رجل من المنافقین لرجل من المؤمنین: ما مع محمد إلا أکلة رأس و لو کانوا لحما لالتهمهم ابو سفیان.
وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ اى من المنافقین و هم اوس قبطى و اصحابه: یا أَهْلَ یَثْرِبَ یثرب، اسم ارض المدینة فى جانب منها. و فى بعض الاخبار انّ النّبی (ص) نهى ان تسمّى المدینة یثرب و قال هى طابة کانّه کره هذه اللفظ.
لا مُقامَ لَکُمْ قراءة العامّة بفتح المیم، اى لا مکان لکم تنزلون و تقیمون فیه و قرأ حفص بضم المیم و هو المصدر، اى لا اقامة لکم.
فَارْجِعُوا الى منازلکم عن اتّباع محمد (ص) و قیل: فارجعوا عن القتال الى مساکنکم.
وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ اى خالیة ضایعه و هى ممّا یلى العدوّ و تخشى علیها السراق، و قیل: إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ اى معورة للسراق غیر حصینة. یقال: اعورت بیوت القوم اذ ذهبوا عنه و اعور الفارس اذا بدا منه موضع خلل للضّرب و الطّعن و تقول عور المکان یعور عورا و بیت عور و بیوت عورة و عورة اى ذات عورة و العورة کلّ ما خیف علیه او کره انکشافه. و قرئ فى الشواذّ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ بکسر الواو اى قصیرة الجدران یسهل دخول السراق علیها فکذّبهم اللَّه عزّ و جلّ فقال: وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ، اى هى حصینة و ما هى بعورة، و قیل: زعموا انّ بها عدوّا من جملة العسکر فبعث رسول اللَّه (ص) فلم یجد بها عدوّا.
إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً اى ما یریدون بهذا القول الا فرارا من القتال ثم اخبر اللَّه سبحانه عن الغیب الذى هو سوء نیّات الّذین قالوا إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ فقال و لو دخل العدوّ علیهم بیوتهم من جوانب المدینة یعنى من اىّ جانب دخلت ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ ى الارتداد و الکفر و الکون مع المشرکین على المؤمنین فى الحرب لَآتَوْها یعنى لاعطوها و اجابوهم الى ذلک.
وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً اى ما تلبّثوا بالاجابه الا قلیلا اى اسرعوا الاجابة الى الشرک طیبة به انفسهم، و قرأ اهل الحجاز لَآتَوْها مقصورة یعنى لجاؤها و فعلوها و رجعوا عن الاسلام و قیل ما تَلَبَّثُوا بِها اى بالمدینة بعد ذلک إِلَّا یَسِیراً حتّى یاتیهم اللَّه بالعذاب.
وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ یعنى بنى حارثه همّوا یوم احد ان یفشلوا مع بنى سلمة فلمّا نزل فیهم ما نزل، عاهدوا اللَّه عزّ و جلّ ان لا یعودوا لمثلها ابدا فذکرهم اللَّه ذلک العهد، و قیل مِنْ قَبْلُ یعنى من قبل مجىء الاحزاب عاهدوا رسول اللَّه (ص) و حلفوا الا ینهزمون، فیولّون أعداءهم ادبارهم یقال لکلّ منهزم ولّى دبره.
وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا اى مطالبا به کما تقول سألت فلانا حقى اى طالبته به.
و منه قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ اى طولبت بها، و قیل انّ العهد المسؤل ان یحاسب و یجازى علیه.
قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل، الّذى کتب علیکم لانّ من حضر اجله مات او قتل. وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا اى لا تمتّعون بعد الفرار الا مدة آجالکم و هى قلیل.
قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ یمنعکم من عذابا للَّه إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً فى الدّنیا او من عذاب اللَّه فى الآخرة، و قیل معناه: من یقدر على دفع قضاء اللَّه فیکم إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً قتلا او هزیمة او جراحة أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً هاهنا اضمار یعنى و من ذا الّذى یخذلکم او یحرمکم ان اراد بکم رحمة و ظفرا و نصرا و غنیمة یعنى فاذا علمتم انّه لا دافع و لا رادّ لقضاء اللَّه و لا مردّ لامره فاعلموا انّه لا یضرّکم الثّبات و لا ینفعکم الفرار.
وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا اى قریبا ینفعهم وَ لا نَصِیراً اى ناصرا یمنعهم.
قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ اى المثبطین النّاس عن رسول اللَّه (ص).
وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا ارجعوا الینا و دعوا محمدا و اصحابه فلا تشهدوا معه الحرب فانا نخاف علیکم الهلاک. جاء فى انّ المعوّقین کانوا رؤساء المنافقین قالوا لاتباعهم یوم الاحزاب: دعوا هذا الرّجل فانه هالک و اقبلوا نحونا.
وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ اى الحرب، إِلَّا قَلِیلًا ریاء و سمعة من غیر احتساب و لو کان ذلک القلیل للَّه لکان کثیرا.
أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ جمع شحیح و هو البخیل، اى بخلاء علیکم بکلّ خیر لا یحبّون ان ینالکم یا معشر المؤمنین من اللَّه خیر و لا نصر و قیل بخلاء بالنفقة فى سبیل اللَّه و النصرة، و قیل بخلاء عند الغنیمة وصفهم اللَّه تعالى بالبخل و الجبن اى هم جبناء عند اللقاء أشحاء عند العطاء و انتصب الشّحة على الحال من قوله: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا اى جبناء عند البأس اشحة عند الانفاق على فقراء المسلمین و قیل نصب على الذّم.
فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ اى خوف القتال رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ فى احداقهم یمینا و شمالا من الخوف و الجبن کَالَّذِی یُغْشى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ اى کدوران عین الّذى یغشى علیه من الموت، و ذلک انّ المغشى علیه من الموت یذهب عقله فیشخص بصره، اى یرمق ببصره مکانا واحدا فلا یطرف.
فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ اى انکشف الحرب و امنوا، سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ جمع حدید، اى جادلوکم و خاطبوکم مخاطبة یرفعون بها اصواتهم فى طلب الغنیمة یقولون: اعطونا! اعطونا! الحاحا منهم، و فى الحدیث لیس منا من سلق اى صاح فى المصیبة، و تقول العرب: خطیب مسلاق و سلاق اى بلیغ مصقع، و قیل: سلقوکم اى یطعنون فیکم بالمعایب کذبا و زورا، من قول العرب: سلقت المرأة اى صخبت.
أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ اى عند الغنیمة یتشاحّون المؤمنین، و کرّر اشحّة لانّ الشحّ الاوّل یرید به البخل بالمعونة فى الحرب و لهذا قال وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا و بالثّانى یرید به البخل بالمال و الغنیمة.
أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا اى من کان هذا صفته فلیس بمؤمن.
فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ قال مقاتل: ابطل اللَّه جهادهم و قتالهم مع النّبی (ص) وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً اى کان احباط اعمالهم على اللَّه هیّنا لانه الفعّال لما یرید.
یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا اى یظنّ المنافقون انّ الاحزاب الّذین تحزبوا على رسول اللَّه (ص) من قریش و غطفان و قریظة لم ینهزموا و لم ینصرفوا عن قتالهم جبنا و فرقا و قد انصرفوا، و قیل: یظنّ المنافقون انّ الاحزاب لم یذهبوا لاعتقادهم انّ النّبی (ص) لم یصدقهم فیما اخبرهم به من نصرة المؤمنین، و انّ الاحزاب لم یذهبوا عنهم الى مواضعهم و انّما تأخروا عنهم لضرب من المکیدة.
ثمّ قال: وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ اى ان یعودوا، یَوَدُّوا هؤلاء المنافقون من شدة خوفهم و جبنهم انهم یترکون المنازل و ینجون بانفسهم فیکونون بادین اى فى البادیة مع الاعراب، یقال: بدا، یبدوا، فهو باد اذا خرج الى البادیة و لم یختاروا البادیة لا منها و لکن لیتّسع لهم مسالک الفرار، و قیل: هم فى بعد النیة عن نصرتکم بحیث لو عاودکم الکفّار لکانت منیّتهم ان یکونوا عنکم بعیدا فى بعض البوادى.
یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ اى اخبارکم، و قرأ یعقوب یساءلون مشدّدة ممدودة اى یتساءلون.
وَ لَوْ کانُوا فِیکُمْ یعنى لو کان هؤلاء المنافقون فیکم.
ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا یقیمون به عذرهم فیقولون قد قاتلنا، و قال مقاتل: ما قاتلوا الا قلیلا یعنى الا ریاء و سمعة من غیر حسبة و ما لم یکن للَّه فهو قلیل.
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ، قرأ عاصم: اسوة حیث کان بضمّ الهمزة و الباقون بکسرها، و هما لغتان، اى قدوة صالحة. یقال: لنا بکم اسوة و انتم لنا قدوة، و و قیل: الاسوة المشارکة فى الامر، و معنى الایة: من یتوقع الخیر من اللَّه و یرى ما یصیبه من الشدائد من جهته فمن حکمه ان یتعزّى بالنّبى (ص) و یرضى به اسوة و لا یکره ان یصیبه مثل ما اصابه فیثبت معه حیث ثبت و لا یولى عنه و لا یطلب العلل کما فعله المنافقون.
قوله: لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ قال ابن عباس: یرجوا ثواب اللَّه، و قال مقاتل: یخشى اللَّه و الیوم الآخر، یعنى یخشى یوم البعث ان رأى فیه جزاء الاعمال.
وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً لانّ المنافقین لا یذکرون اللَّه الا قلیلا. قال ابن جریر: هذا عتاب من اللَّه للّذین تخلّفوا عن النّبی (ص) بالمدینة یقول: کان الواجب ان یتأسوا و یکونوا معه حیث کان فانّ من یرجوا ثواب اللَّه و رحمته فى الآخرة لا یرغب بنفسه عن رسول اللَّه (ص) و لکن یکون له به اسوة فیکون حیث کان. ثم وصف حال المؤمنین عند لقاء الاحزاب فقال: «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ یعنى اجتماع الاحزاب على رسول اللَّه (ص).
قالُوا تسلیما لامر اللَّه و تصدیقا لوعده: هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و لهم وعدهم اللَّه و رسوله ان یصیبهم البلوى فى اموالهم و انفسهم فى قوله: لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ و فى قوله: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ و فى قوله: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ... الایة، و فى قوله: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ الى قوله: أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ فلمّا اشتدّ بهم الامر یوم الاحزاب لم یشکّوا فى الدّین، بل قالوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ ما زادَهُمْ ما نزل بهم من الشّدائد إِلَّا إِیماناً تصدیقا للَّه وَ تَسْلِیماً لامر اللَّه. و التسلیم و الاسلام معناهما واحد، و هو تسلیم الامر الى اللَّه و اسلامهم و انقیادهم لما یأمرهم به و رضى منه بقضائه فیهم.
قال النبى (ص) نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور.
وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها هم الملائکة، و لم تقاتل الملائکة یومئذ فبعث اللَّه عز و جل علیهم تلک اللّیلة ریحا باردة فقلعت الأبواب و قطعت اطناب الفساطیط و اطفأت النّیران و اکفات القدور و اجالت الخیل بعضها فى بعض و ارسل اللَّه علیهم الرّعب و کثر تکبیر الملائکة فى جوانب عسکرهم حتى کان سیّد کلّ حىّ یقول «یا بنى فلان هلمّ الىّ»، فاذا اجتمعوا عنده قال: «النجاء النجاء اتیتم لما بعث علیهم من الرعب»، فانهزموا من غیر قتال.
وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً، نزول این آیت در بیان قصه احزاب است و وقعه خندق، و شرح این قصه بر سبیل اختصار و شرط ایجاز آنست که: چون رسول خدا علیه الصلاة و السلام و مؤمنان، کعب اشرف را بکشتند، و یهود بنى النضیر را از مدینه بیرون کردند حیى اخطب و کنانة ابن الربیع با گروهى جهودان برخاستند و رفتند سوى مکه و نفیر بر آوردند و از قریش یارى خواستند بر حرب محمد. قریش ایشان را اجابت کردند و در قبایل عرب آواز دادند تا جمعى عظیم فراهم آمدند، قریب پانزده هزار از بنى غطفان و بنى فزاره و بنى کنانة و اهل تهامه و غیر آن. قریش بیرون آمدند و قائد ایشان ابو سفیان بن حرب، اسمه صخر ثمّ اسلم یوم فتح مکة و حسن اسلامه. فزاره و غطفان بیرون آمدند و مهتر ایشان عیینة بن حصن، و هو من المؤلّفة قلوبهم. خبر رسید بمدینه که قبایل عرب مجتمع شدند و با جهودان قریظه و نضیر عهد کردند که دست یکى گیرند و بر حرب محمد و اصحاب و، هم پشت باشند. رسول خدا با یاران گفت: اکنون تدبیر چیست؟ سلمان گفت: من در دیار و نواحى پارس دیدهام که چون از دشمن بر بیم باشند، گرد بر گرد شهر خویش خندقى سازند دفع دشمن را. رسول علیه الصلاة و السّلام آن موافق داشت و فرمود تا خندقى گرد بر گرد مدینه فرو بردند چهل گز عرض آن و ده گز قعر آن، و باز برید هر ده مرد را از یاران چهل گز. و مهاجر و انصار در سلمان خلاف کردند که سلمان مردى با قوّت بود. مهاجران گفتند: سلمان منّا و انصار گفتند: سلمان منّا رسول خدا گفت: نه آن و نه این «سلمان منّا اهل البیت».
عمرو بن عوف گفت: من بودم و سلمان و نعمان بن مقرن المزنى و شش مرد انصارى، و چهل گز ما را نامزد کرده و خط کشیده.
لختى فرو بردیم، سنگى سخت پیش آمد که تبرها از آن شکسته گشت. سلمان رفت و رسول خدا را از آن سنگ خبر داد. رسول بیامد و تبر از دست سلمان بستد و ضربتى زد بر آن سنگ و لختى از آن بشکافت و نورى عظیم از آن ضربت بتافت، چنان که همه نواحى مدینه روشن گشت، گویى چراغى روشن بیفروختند در شبى تاریک. رسول خدا تکبیرى کرد و یاران هم چنان تکبیر کردند. یک ضربت دیگر زد و نورى دیگر هم چنان بتافت و رسول و یاران تکبیر کردند، و سوم ضربت زد و نور بتافت و تکبیر کردند.
رسول خدا گفت: در آن نور که اول بتافت قصرهاى حیره و مدائن کسرى بر دیده قدس ما عرضه کردند، آن را دیدم کانیاب الکلاب، همچون دندان سگان. و در نور دوم قصرهاى زمین روم دیدم و در سوم قصرهاى صنعا کانها انیاب، و جبرئیل آمد و مرا خبر داد که آنچه بتو نمودند در تحت قهر امّت تو آرند و ملک امّت تو آنجا برسد مسلمانان شادى کردند و گفتند: حمد آن خداوند را که ما را بر دشمن وعده نصرت و ظفر داد. و منافقان گفتند معتب بن قشیر و عبد اللَّه ابىّ و اصحاب وى: این عجب نگر که محمد ما را چه وعده میدهد! فتح شام و فارس ما را وعده میدهد! و وقت را زهره نداریم که از رحل خویش فراتر شویم! این غرور است که ما را میدهد و میفریبد ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً. انس مالک گفت رضى اللَّه عنه: روز خندق، یاران را دیدم مهاجر و انصار که بدست خویش تبر میزدند و کار میکردند که مزدوران و کارگران نداشتند و سرماى سخت بود آن روز، و بخوشدلى آن رنج و دشخوارى همى کشیدند. رسول خدا علیه الصلاة و السلام که ایشان را چنان دید، گفت: «اللهم انّ العیش عیش الآخرة فاغفر للانصار و المهاجرین».
ایشان جواب دادند که:
نحن الذین بایعوا محمدا
على الجهاد ما بقینا ابدا
و عن البراء بن عازب قال: کان النبى (ص) ینقل التّراب یوم الخندق حتى اغبرّ بطنه یقول:
و اللَّه لولا اللَّه ما اهتدینا
و لا تصدّقنا و لا صلّینا
فانزلن سکینة علینا
و ثبّت الاقدام ان لاقینا
انّ الاولى قد بغوا علینا
اذا ارادوا فتنة ابینا
چون خندق تمام شد، لشکر کفار بمدینه رسیدند، خندق دیدند گفتند: این عرب را نبودست. لشکرگاه بزدند و خندق در میان هر دو فریق بود، و در آن وقت یهود قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند. بو سفیان، حیىّ اخطب را فرستاد بمردمان قریظه، تا آن عهد که با محمد کردهاند نقض کنند، و مهتر قریظه آن وقت کعب بن اسد بود. کعب چون شنید که حیىّ آمد، در حصار ببست استوار و او را بخود راه نداد. حیىّ گفت: در باز کن تا با تو سخنى بگویم. کعب گفت: باز گرد که من سخن تو نشنوم و عهدى که با محمد کردهام نشکنم. حیى با وى همى پیچید و همى افزود تا او را بفریفت و نقض عهد کرد. خبر برسول خدا آمد، رسول سعد معاذ که مهتر اوس بود و سعد عباده که مهتر خزرج بود بفرستاد تا حال باز دانند. ایشان رفتند و کعب اسد را و قوم وى را دیدند حرب را ساخته، بازگشتند و رسول را خبر کردند. رسول غمگین شد، و کار بر مسلمانان صعب شد. سرما سخت بود و بیم دشمن و گرسنگى بغایت و منافقان متمرّد شدند و بعضى از ایشان همى گریختند و بهانه همى آوردند که إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ، و قومى ظنهاى بد همى بردند چنان که اللَّه فرمود: وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا. یک ماه آنجا بماندند و میان ایشان حرب نرفت، پس رسول کس فرستاد به بنى غطفان برئیس ایشان عیینة بن حصن و حارث بن عوف، و گفت: ثلثى از خرماى مدینه بشما دهم، باز گردید و قوم خود را ببرید. ایشان بدان رضا دادند و عهد کردند، لکن هنوز عهدنامه ننوشته بودند، رسول سعد معاذ را و سعد عباده را خواند و با ایشان مشورت کرد. سعد معاذ گفت: اگر باین وحى آمده سمعا و طاعة، و اگر وحى نیامده، آن وقت که ما مشرک بودیم یک خرما برشوت بایشان ندادیم اکنون که ربّ العالمین ما را باسلام گرامى کرد و بصحبت تو عزیز کرد و از عذاب دوزخ نجات داد، ایشان را رشوت کى دهیم؟! بعزّت آن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که یک خرما بایشان ندهیم مگر شمشیر، و بقضاى حق رضا دادیم. رسول خدا از آن سخن شاد شد، فرمود: من بدان میگفتم که عرب روى بایشان نهاده بودند، خواستم تا لختى از ایشان کم شوند. و در آن یک ماه که حصار مدینه بود، هیچ قتال نرفت مگر آنکه: روزى جوقى سواران قریش نام ایشان عمرو بن عبد ود و عکرمة بن ابى جهل و وهیب بن ابى وهب و نوفل بن عبد اللَّه سلاح در پوشیدند و اسب در تاختند در خندق و عمرو بن عبد ود مبارز قریش بود، با بطشى و قوّتى و ترکیبى تمام مبارزت خواست و شعر گفت. على بن ابى طالب (ع) پیش وى رفت. عمرو گفت: یا على من نخواهم که تو بدست من کشته شوى. على گفت: من خواهم که تو بدست من کشته شوى. عمرو خشم گرفت و از اسب فرو آمد و با على بهم برآویختند، گردى از میان ایشان برآمد از بامداد تا نماز پیشین. چون گرد باز نشست، على وى را کشته بود. رسول خدا فرمود: «لا فتى الا على و لا سیف الا ذو الفقار».
وهیب زره بیفکند و بگریخت. على شمشیرى زد بر زین و اسب وى، زین و اسب بدو نیم کرد. پس دیگرى از ایشان پیش آمد و کشته شد و نوفل را بسنگ هلاک کردند و سه تن از کافران کشته شدند، و از صحابه رسول هیچکس کشته نشد. عبد الرحمن بن ابى بکر هنوز در اسلام نیامده بود، بیرون آمد و مبارزت خواست.
ابو بکر صدیق رضى اللَّه عنه فرا پیش آمد عبد الرّحمن چون روى پدر دید، برگشت.
پس با ابو بکر گفتند: اگرت پسر حرب کردى با تو، چه خواستى کرد تو با وى؟
ابو بکر گفت: بآن خدایى که یگانه و یکتاست که باز نگشتمى تا وى را کشتمى یا او مرا کشتى. سعد معاذ را تیرى بزرگ اکحل آمد، گفت: الهى این خون را درین رگ نگه دار تا نخست قریظه را بمراد خود به بینم، آن گه اگر گشاده شود شاید.
خیمهاى بود که کودکان و زنان مسلمانان در آن خیمه بودند، جهودى گرد آن خیمه میگشت با سلاح و قصد ایشان میکرد، صفیه عمه رسول از خیمه بیرون آمد عمامه بربسته و عمودى بدست گرفته و بیک زخم آن جهود را بکشت، پس از آن راهها بسته شد و طعام عزیز شد و زنان و کودکان گریستن در گرفتند، مؤمنان ضعیف شده و منافقان از شادى گردن بیفراخته و رسول خدا علیه الصلاة و السلام این دعا همى کرد: «اللّهم منزل الکتاب، سریع الحساب، اهزم الاحزاب».
پس نعیم بن مسعود بن عامر از بنى غطفان آمد بنزدیک رسول خدا و گفت: من مسلمانم و مسلمانى پنهان دارم، مرا چه فرمایى؟ رسول گفت: تو یک تن چه توانى کرد؟ مگر خداعى که«الحرب خدعة».
پس این نعیم بنزدیک قریظه شد و میان وى و میان ایشان در روزگار گذشته دوستى بود، گفت: مرا چه دانید و چون شناسید؟ گفتند: دوستى ناصح! گفت اکنون نصیحت من بشنوید! قریش و غطفان اینجا بیگانهاند، خانه و سراى ایشان از شما دور است، آمدهاند تا اگر غنیمتى یابند در ربایند و اگر نه بگریزند و اندوه شما نخورند، پس شما تنها بمانید و با محمد طاقت ندارید. گفتند: راست همى گویى نصیحت همى کنى، اکنون ما را چه باید کرد؟ گفت: چون ایشان شما را بحرب خوانند، گوئید ماده تن خواهیم که برهن نزدیک ما فرستید تا شما پشت بر ما نکنید، تا آن گه که از محمد ایمن شویم. گفتند این صواب است و نیکو، ما همین کنیم. پس نعیم بنزدیک قریش شد و گفت شما دانید دوست دارى من شما را و دشمنى من محمد را، و من شما را نصیحتى کنم اگر پذیرید. گفتند پذیریم و نصیحت تو شنویم.
نعیم گفت پس بدانید که یهود پشیمان شدهاند از نقض عهد که با محمد کردند و اکنون کس فرستاد که تا محمد با ایشان صلح کند و محمد اجابت نکرد. ایشان گفتند ما ده تن را از بزرگان قریش بخواهیم و بنزدیک تو فرستیم تا ایشان را بکشى و با ما صلح کنى، محمد گفت این صواب است، اکنون ایشان از شما ده تن خواهند خواست، نگر که هشیار باشید و دانید که چه مىباید کرد. از آنجا برخاست نعیم و بنزدیک غطفان شد و همین قصه با ایشان بگفت، شب شنبه پیش آمد. قریش و غطفان، عکرمه را فرستادند با گروهى مردمان و بنى قریظه را گفتند که مقام ما اینجا دراز شد و از طعام مردمان و علف ستوران درماندیم، فردا روز شنبه مىباید که حرب را ساخته باشید تا از دو یکى ظاهر شود و مردمان ازین تنگى و دشخوارى برهند. ایشان جواب دادند که فردا روز شنبه است و ما را روز شنبه روز طاعت است و حرب نکنیم و تا ده تن از معتبران بما نفرستید، ما جنگ نکنیم و از نقض عهد شما ایمن نباشیم. ایشان گفتند: صدق نعیم و نصح راست گفت نعیم و نصیحت نیکو کرد. هیچ کس بایشان نفرستادند و همه پراکنده دل شدند و تفرّق در میان ایشان افتاد. پس رسول خدا حذیفه را گفت: رو بمیان ایشان و باز دان که حال چیست و چه مىسگالند. حذیفه گفت: چون بمیان ایشان رسیدم، باد عاصف دیدم بر ایشان مسلّط شده و سپاه حق در ایشان افتاده، باد خیمها برمیکند و بر سر یکدیگر همى افکند و ستوران همى رمیدند و بو سفیان در میان لشکر آواز همى داد که اى مردمان، لشکر از گرسنگى و سرما و سختى بیچاره شدند و ستوران ضعیف شدند از بىعلفى، و قریظه عهدى که با ما داشتند از بیم محمد آن عهد بشکستند و این باد عاصف چنین بر ما چیره شده که با وى طاقت نماند، شما همه باز گردید که من بازگشتم. این بگفت و بر شتر نشست و شتر را زانو بسته بود، از رعب که در دل وى بود چندان هوش نداشت که زانوى اشتر بگشادى پس از اشتر فرو آمد و زانوى وى بگشاد. حذیفه گفت اگر نه آن بودى که رسول خدا مرا گفته بود، نگر که ایشان را نیازارى، و رنه من او را آن ساعت بکشتمى. لشکر هم چنان در تاختن افتاده و جامههاى اشتران و زین اسبان و خیمه و کالا همى انداختند و باد ایشان را از پشت ستور همى ربود و مىافکند و فریشتگان تکبیر همى گفتند و ایشان را همى راندند.
اینست که رب العالمین فرمود: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً.
إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ اى من فوق الوادى من قبل المشرق و هم اسد و غطفان و معهم طلیحة بن خویلد الاسدى فى بنى اسد و حیى بن اخطب فى یهود قریظه.
وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ یعنى من بطن الوادى من قبل المغرب و هم قریش و کنانه علیهم ابو سفیان بن حرب فى قریش و من تبعه و ابو الاعور عمرو بن سفیان السلمى من قبل الخندق.
وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ اى مالت و شخصت من الرّعب، و قیل زاغت عن کلّ شىء فلم ینظروا الا الى عدوّها. و قیل زاغت ابصار المنافقین و رجال ضعیفة قلوبهم.
وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ اى کادت تبلغ فانّ القلب اذا بلغ الحنجر مات الانسان. الحنجر جوف الحلقوم، و هذا على التّمثیل عبّر به عن شدّة الخوف.
تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا الالف زائدة المراد بها النّصب، لذلک حذفها من حذفها من القرّاء و حذف الالف قراءة اهل البصرة و حمزة و الباقون على اثبات الالف فى الظّنون و الرّسول و السبیل، و القرآن عربى و العرب تحبّ ازدواج الکلام و تساوى القوافى و آیات السورة و آخرها على الالف. وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا اى ظنونا مختلفة فالمخلص یظنّ انّ اللَّه ینجز وعده فى اعلاء رسوله على عدوّه و الضّعیف یظنّ غیر ذلک لما یرى من کثرة العدوّ و المنافق یقول: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً.
هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ العرب تکنى بالمکان عن الزّمان و بالزّمان عن المکان، و التّأویل ذاک حین ابتلى المؤمنون بالحصر و القتال لیتبیّن المخلص من المنافق.
وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً اى حرّکوا تحریکا شدیدا بلیغا بالفتنة و التّمحیص فثبتوا على ایمانهم، و الزّلزلة شدة الحرکة. این چنانست که عجم گویند: فلان کس را از جاى ببردند از خشم یا از بیم یا از خجل.
روى ابو سعید الخدرى قال: قلنا یوم الخندق یا رسول اللَّه هل من شىء تقوله فقد بلغت القلوب الحناجر؟ قال: «نعم، قولوا اللهم استر عوراتنا و آمن روعاتنا» قال فقلناها فضرب وجوه أعداء اللَّه بالرّیح فانهزموا. وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شک و نفاق و هم معتب بن قشیر و عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً اى یعدنا محمد فتح قصور بالشام و فارس و احدنا لا یستطیع ان یجاوز رحله هذا و اللَّه الغرور اى الباطل، و قیل: قال رجل من المنافقین لرجل من المؤمنین: ما مع محمد إلا أکلة رأس و لو کانوا لحما لالتهمهم ابو سفیان.
وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ اى من المنافقین و هم اوس قبطى و اصحابه: یا أَهْلَ یَثْرِبَ یثرب، اسم ارض المدینة فى جانب منها. و فى بعض الاخبار انّ النّبی (ص) نهى ان تسمّى المدینة یثرب و قال هى طابة کانّه کره هذه اللفظ.
لا مُقامَ لَکُمْ قراءة العامّة بفتح المیم، اى لا مکان لکم تنزلون و تقیمون فیه و قرأ حفص بضم المیم و هو المصدر، اى لا اقامة لکم.
فَارْجِعُوا الى منازلکم عن اتّباع محمد (ص) و قیل: فارجعوا عن القتال الى مساکنکم.
وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ اى خالیة ضایعه و هى ممّا یلى العدوّ و تخشى علیها السراق، و قیل: إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ اى معورة للسراق غیر حصینة. یقال: اعورت بیوت القوم اذ ذهبوا عنه و اعور الفارس اذا بدا منه موضع خلل للضّرب و الطّعن و تقول عور المکان یعور عورا و بیت عور و بیوت عورة و عورة اى ذات عورة و العورة کلّ ما خیف علیه او کره انکشافه. و قرئ فى الشواذّ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ بکسر الواو اى قصیرة الجدران یسهل دخول السراق علیها فکذّبهم اللَّه عزّ و جلّ فقال: وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ، اى هى حصینة و ما هى بعورة، و قیل: زعموا انّ بها عدوّا من جملة العسکر فبعث رسول اللَّه (ص) فلم یجد بها عدوّا.
إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً اى ما یریدون بهذا القول الا فرارا من القتال ثم اخبر اللَّه سبحانه عن الغیب الذى هو سوء نیّات الّذین قالوا إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ فقال و لو دخل العدوّ علیهم بیوتهم من جوانب المدینة یعنى من اىّ جانب دخلت ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ ى الارتداد و الکفر و الکون مع المشرکین على المؤمنین فى الحرب لَآتَوْها یعنى لاعطوها و اجابوهم الى ذلک.
وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً اى ما تلبّثوا بالاجابه الا قلیلا اى اسرعوا الاجابة الى الشرک طیبة به انفسهم، و قرأ اهل الحجاز لَآتَوْها مقصورة یعنى لجاؤها و فعلوها و رجعوا عن الاسلام و قیل ما تَلَبَّثُوا بِها اى بالمدینة بعد ذلک إِلَّا یَسِیراً حتّى یاتیهم اللَّه بالعذاب.
وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ یعنى بنى حارثه همّوا یوم احد ان یفشلوا مع بنى سلمة فلمّا نزل فیهم ما نزل، عاهدوا اللَّه عزّ و جلّ ان لا یعودوا لمثلها ابدا فذکرهم اللَّه ذلک العهد، و قیل مِنْ قَبْلُ یعنى من قبل مجىء الاحزاب عاهدوا رسول اللَّه (ص) و حلفوا الا ینهزمون، فیولّون أعداءهم ادبارهم یقال لکلّ منهزم ولّى دبره.
وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا اى مطالبا به کما تقول سألت فلانا حقى اى طالبته به.
و منه قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ اى طولبت بها، و قیل انّ العهد المسؤل ان یحاسب و یجازى علیه.
قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل، الّذى کتب علیکم لانّ من حضر اجله مات او قتل. وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا اى لا تمتّعون بعد الفرار الا مدة آجالکم و هى قلیل.
قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ یمنعکم من عذابا للَّه إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً فى الدّنیا او من عذاب اللَّه فى الآخرة، و قیل معناه: من یقدر على دفع قضاء اللَّه فیکم إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً قتلا او هزیمة او جراحة أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً هاهنا اضمار یعنى و من ذا الّذى یخذلکم او یحرمکم ان اراد بکم رحمة و ظفرا و نصرا و غنیمة یعنى فاذا علمتم انّه لا دافع و لا رادّ لقضاء اللَّه و لا مردّ لامره فاعلموا انّه لا یضرّکم الثّبات و لا ینفعکم الفرار.
وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا اى قریبا ینفعهم وَ لا نَصِیراً اى ناصرا یمنعهم.
قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ اى المثبطین النّاس عن رسول اللَّه (ص).
وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا ارجعوا الینا و دعوا محمدا و اصحابه فلا تشهدوا معه الحرب فانا نخاف علیکم الهلاک. جاء فى انّ المعوّقین کانوا رؤساء المنافقین قالوا لاتباعهم یوم الاحزاب: دعوا هذا الرّجل فانه هالک و اقبلوا نحونا.
وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ اى الحرب، إِلَّا قَلِیلًا ریاء و سمعة من غیر احتساب و لو کان ذلک القلیل للَّه لکان کثیرا.
أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ جمع شحیح و هو البخیل، اى بخلاء علیکم بکلّ خیر لا یحبّون ان ینالکم یا معشر المؤمنین من اللَّه خیر و لا نصر و قیل بخلاء بالنفقة فى سبیل اللَّه و النصرة، و قیل بخلاء عند الغنیمة وصفهم اللَّه تعالى بالبخل و الجبن اى هم جبناء عند اللقاء أشحاء عند العطاء و انتصب الشّحة على الحال من قوله: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا اى جبناء عند البأس اشحة عند الانفاق على فقراء المسلمین و قیل نصب على الذّم.
فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ اى خوف القتال رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ فى احداقهم یمینا و شمالا من الخوف و الجبن کَالَّذِی یُغْشى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ اى کدوران عین الّذى یغشى علیه من الموت، و ذلک انّ المغشى علیه من الموت یذهب عقله فیشخص بصره، اى یرمق ببصره مکانا واحدا فلا یطرف.
فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ اى انکشف الحرب و امنوا، سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ جمع حدید، اى جادلوکم و خاطبوکم مخاطبة یرفعون بها اصواتهم فى طلب الغنیمة یقولون: اعطونا! اعطونا! الحاحا منهم، و فى الحدیث لیس منا من سلق اى صاح فى المصیبة، و تقول العرب: خطیب مسلاق و سلاق اى بلیغ مصقع، و قیل: سلقوکم اى یطعنون فیکم بالمعایب کذبا و زورا، من قول العرب: سلقت المرأة اى صخبت.
أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ اى عند الغنیمة یتشاحّون المؤمنین، و کرّر اشحّة لانّ الشحّ الاوّل یرید به البخل بالمعونة فى الحرب و لهذا قال وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا و بالثّانى یرید به البخل بالمال و الغنیمة.
أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا اى من کان هذا صفته فلیس بمؤمن.
فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ قال مقاتل: ابطل اللَّه جهادهم و قتالهم مع النّبی (ص) وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً اى کان احباط اعمالهم على اللَّه هیّنا لانه الفعّال لما یرید.
یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا اى یظنّ المنافقون انّ الاحزاب الّذین تحزبوا على رسول اللَّه (ص) من قریش و غطفان و قریظة لم ینهزموا و لم ینصرفوا عن قتالهم جبنا و فرقا و قد انصرفوا، و قیل: یظنّ المنافقون انّ الاحزاب لم یذهبوا لاعتقادهم انّ النّبی (ص) لم یصدقهم فیما اخبرهم به من نصرة المؤمنین، و انّ الاحزاب لم یذهبوا عنهم الى مواضعهم و انّما تأخروا عنهم لضرب من المکیدة.
ثمّ قال: وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ اى ان یعودوا، یَوَدُّوا هؤلاء المنافقون من شدة خوفهم و جبنهم انهم یترکون المنازل و ینجون بانفسهم فیکونون بادین اى فى البادیة مع الاعراب، یقال: بدا، یبدوا، فهو باد اذا خرج الى البادیة و لم یختاروا البادیة لا منها و لکن لیتّسع لهم مسالک الفرار، و قیل: هم فى بعد النیة عن نصرتکم بحیث لو عاودکم الکفّار لکانت منیّتهم ان یکونوا عنکم بعیدا فى بعض البوادى.
یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ اى اخبارکم، و قرأ یعقوب یساءلون مشدّدة ممدودة اى یتساءلون.
وَ لَوْ کانُوا فِیکُمْ یعنى لو کان هؤلاء المنافقون فیکم.
ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا یقیمون به عذرهم فیقولون قد قاتلنا، و قال مقاتل: ما قاتلوا الا قلیلا یعنى الا ریاء و سمعة من غیر حسبة و ما لم یکن للَّه فهو قلیل.
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ، قرأ عاصم: اسوة حیث کان بضمّ الهمزة و الباقون بکسرها، و هما لغتان، اى قدوة صالحة. یقال: لنا بکم اسوة و انتم لنا قدوة، و و قیل: الاسوة المشارکة فى الامر، و معنى الایة: من یتوقع الخیر من اللَّه و یرى ما یصیبه من الشدائد من جهته فمن حکمه ان یتعزّى بالنّبى (ص) و یرضى به اسوة و لا یکره ان یصیبه مثل ما اصابه فیثبت معه حیث ثبت و لا یولى عنه و لا یطلب العلل کما فعله المنافقون.
قوله: لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ قال ابن عباس: یرجوا ثواب اللَّه، و قال مقاتل: یخشى اللَّه و الیوم الآخر، یعنى یخشى یوم البعث ان رأى فیه جزاء الاعمال.
وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً لانّ المنافقین لا یذکرون اللَّه الا قلیلا. قال ابن جریر: هذا عتاب من اللَّه للّذین تخلّفوا عن النّبی (ص) بالمدینة یقول: کان الواجب ان یتأسوا و یکونوا معه حیث کان فانّ من یرجوا ثواب اللَّه و رحمته فى الآخرة لا یرغب بنفسه عن رسول اللَّه (ص) و لکن یکون له به اسوة فیکون حیث کان. ثم وصف حال المؤمنین عند لقاء الاحزاب فقال: «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ یعنى اجتماع الاحزاب على رسول اللَّه (ص).
قالُوا تسلیما لامر اللَّه و تصدیقا لوعده: هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و لهم وعدهم اللَّه و رسوله ان یصیبهم البلوى فى اموالهم و انفسهم فى قوله: لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ و فى قوله: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ و فى قوله: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ... الایة، و فى قوله: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ الى قوله: أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ فلمّا اشتدّ بهم الامر یوم الاحزاب لم یشکّوا فى الدّین، بل قالوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ ما زادَهُمْ ما نزل بهم من الشّدائد إِلَّا إِیماناً تصدیقا للَّه وَ تَسْلِیماً لامر اللَّه. و التسلیم و الاسلام معناهما واحد، و هو تسلیم الامر الى اللَّه و اسلامهم و انقیادهم لما یأمرهم به و رضى منه بقضائه فیهم.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة سبا مکى است. نزول آن جمله به مکه بوده، مقاتل و کلبى گفتند مگر یک آیت که به مدینه فرو آمد: وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ، و جمله سوره هزار و پانصد و دوازده حرف است و هشتصد و هشتاد و سه کلمه و پنجاه و چهار آیت و جمله محکم است مگر یک آیت: قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا این یک آیت منسوخ است بآیت سیف. در فضیلت سوره ابىّ کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة سبا لم یبق نبى و لا رسول الا کان له یوم القیمة رفیقا و مصافحا.
الْحَمْدُ لِلَّهِ اى الشکر للَّه على نعمه السوابغ علینا فهو اهل الحمد و ولىّ الحمد و مستحق الحمد من جمیع خلقه على نعمه التی لا تحصى و مننه التی لا تنسى. معنى آنست که: ستایش نیکو و ثناى بسزا خدایراست و شکر مرورا برین نعمتهاى بیشمار که بر خلق ریخته و نواختهاى تمام که بر ایشان نهاده. و روا باشد که حمد وى مطلق گویى بىصلت فتقول: الْحَمْدُ لِلَّهِ اى الحمد کلّه للَّه لا لغیره لانه جل جلاله یستحق الحمد على الاطلاق من کل الجهات فى کل الجهات، فجاز قطع صلته بخلاف الحمد لغیره فانّ الحمد لغیر اللَّه لا یکون الا موصولا بشىء حمد علیه کقولک: الحمد لفلان على کذا و کذا. و گفتهاند: حمد چون بر عقب نعمت گویى شکر محض بود، چنان که بر خود نعمتى تازه بینى گویى: الحمد للَّه، این شکر محض گویند، و چون بر عقب مصیبت و محنت گویى حمد بمعنى رضا بود، چنان که سفیان عیینه گفت: الحمد الرضا، قال: لانّ الحمد من العبد عند المحنة الرضا عن اللَّه فیما حکم به. و منه قول العرب: احمدت الرجل؟ اذا رضیت فعله و هدیه و مذهبه. و چون بر عقب بشارت گویى که بسمع تو رسد: الحمد للَّه این ثنا و ذکر محض بود نه شکر. قال ابن الاعرابى: اذا قیل لک: انّ فلانا قد استغنى بعد فقر، فقلت: الحمد للَّه، فهذا ثناء و ذکر اللَّه لیس فیه شىء من الشکر. قال ابو بکر النقاش صاحب شفاء الصدور: الحمد و الشکر منا للَّه عز و جل على مننه کالحیاة و الروح للجسد فاذا خلا لجسد من الروح و الحیاة تعطّل و تلاشى و صار میتة کذلک المنن اذا خلت من الحمد و الشکر صارت حسرة و وبالا لانّ فى اظهار الحمد و الشکر تعظیما لصنع العظیم و فى ترکه تغطیة و ترکا للتعظیم، الا ترى انّ آدم علیه السلام حین خلقه اللَّه عز و جل و اجرى فیه الروح عطس فالهمه اللَّه عز و جل الحمد، فاوّل ما نطق بالحمد فقال له ربه عز و جل رحمک ربک یا آدم فاستوجب الرحمة لما اعظم من صنعه تبارک و تعالى. گفتهاند: بلیغتر کلمتى در تعظیم صنع اللَّه و در قضاء شکر نعمت او جلّ جلاله کلمه حمد است، ازین جهت رب العالمین زینت هر خطبهاى ساخت و ابتداء هر مدحتى و فاتحه هر ثنائى، و در قرآن هر سوره که افتتاح آن بالحمد للَّه است نشان تعظیم شأن آن سوره است و دلیل شرف و فضل وى بر دیگر سورتها. و فى الخبر الصحیح عن النبى (ص) قال: «کلّ کلام لا یبدأ فیه بالحمد للَّه فهو اجذم».
قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ کلهم عبیده و فى ملکته یقضى فیهم بما اراد. وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ کما هو له فى الدنیا لانّ النعم فى الدارین کلها منه و قیل: معناه حمد اهل الجنة اذ یقولون: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا کقوله: لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى وَ الْآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ فى امره الْخَبِیرُ بخلقه. و قیل: هو الحکیم بتخلید قوم فى الجنة و تأبید قوم فى النار یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ میداند هر چه در زمین فرو شود از آب روان و قطره باران و مردگان که در خاک دفن کنند و تخم که در زمین افکنند و حشرات و هوام که در زیرزمین پنهان شوند و مسکن سازند. وَ ما یَخْرُجُ مِنْها و میداند هر چه از زمین بیرون آید، یعنى آب که از چشمه زاید و نبات و درختان که از زمین بر آید و جنبندگان که از سوراخ بیرون آیند و مردگان که روز بعث از زمین حشر کنند.
وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ و میداند آنچه از آسمان فرو آید، برف و باران و رزق بندگان و حکم خداوند جهان و فریشتگان بامر رحمان.
وَ ما یَعْرُجُ فِیها و میداند آنچه بر شود بر آسمان یعنى فریشتگان که مىبرند صحایف اعمال بندگان و ارواح ایشان بحکم فرمان، و همچنین بر میشود سوى اللَّه ذکر ذاکران و دعاى مؤمنان و تسبیح و تهلیل دوستان، قال اللَّه تعالى: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ. و فى الخبر عن «ابى ایوب الانصارى» قال: سمع النبى (ص) رجلا یقول: الحمد للَّه حمدا کثیرا طیّبا مبارکا فیه. فقال رسول اللَّه (ص): من صاحب الکلمات؟ فسکت الرجل، فقال: من صاحب الکلمة لم یقل الا صوابا، قال: انا یا رسول اللَّه قلتها ارجو بها الخیر. فقال: و الذى نفسى بیده لقد رأیت ثلاثة عشر ملکا یبتدرونها ایّهم یرفعها الى اللَّه تبارک و تعالى.
و قال (ص): «التسبیح نصف المیزان و الحمد یملأه، و لا اله الا اللَّه لیس له حجاب دون اللَّه حتى تخلص الیه، و روى حتى تفضى الى العرش ما اجنب الکبائر».
و روى انّ رجلا دخل المسجد و رسول اللَّه (ص) فى الصلاة فحین دخل قال: الحمد للَّه حمدا کثیرا طیّبا مبارکا فیه، فسمعها رسول اللَّه (ص) فلمّا فرغ من صلاته قال: من قائل ما سمعت؟ فقال الرجل: انا یا رسول اللَّه قال: لقد تلقّى کلامک ثلاثة عشر ملکا فحسدک الشیطان فذهب لیقبض على کلامک فخرجت من خلال اصابعه فجاءت بها الملائکة الى الرب فقالوا: کیف نکتبها؟ فقال الرب: اکتبوها لعبدى کما قالها، فکتبت لک فى رقّ ابیض و ختم علیها و رفعت لک تحت العرش حتى تدفع الیک یوم القیامة.
و عن عبد اللَّه بن ابى نجیح قال: انّ العبد لیتکلّم بالکلمة الطیّبة فما تکون لها ناهیة حتى تقف قدّام الرّب فتقول: السلام علیک یا رب، فیقول الرب تبارک و تعالى: و علیک و على من قالک.
وَ هُوَ الرَّحِیمُ بعباده الْغَفُورُ لجمیع المذنبین من المسلمین.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ منکران بعث دو گروهاند: گروهى گفتند: إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ ما در گمانیم برستاخیز یعنى یقین نمیدانیم که خواهد بود، و رب العالمین مىگوید: ایمان بنده آن گه درست بود که برستاخیز و آخرت بىگمان باشد و ذلک قوله: وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ، گروه دیگر گفتند: لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ رستاخیز بما نیاید و نخواهد بود: جاى دیگر فرمود. زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا، رب العالمین بجواب ایشان فرمود: قُلْ بَلى وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ.
قُلْ بَلى وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عالِمِ الْغَیْبِ بجرّ میم بر وزن فاعل قراءت ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و روح از یعقوب، و وجهش آنست که صفت رب است و در کلام تقدیم و تأخیر است و المعنى قل بلى و ربى عالم الغیب لتأتینّکم گوى اى محمد: آرى بخداوند من آن داناى نهان که ناچاره بشما آید رستاخیز. و اگر عالم الغیب برفع میم خوانى بر قراءت نافع و ابن عامر و رویس از یعقوب سخن مستأنف بود، و المعنى عالم الغیب لا یعزب عنه مثقال ذرّة، اللَّه داناى نهانست که دور نبود ازو همسنگ ذرّهاى در آسمان و زمین. و بر قراءت حمزه و کسایى علّام الغیب على وزن فعّال و جرّ المیم، امّا علّام فعلى المبالغة و التکثیر و امّا جرّ المیم فعلى ما ذکرنا.
لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ تمّ الکلام هاهنا، اینجا سخن تمام شد آن گه گفت: وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ اى من ذلک المثقال.
وَ لا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ خردتر از ذرّه چیز نبود و نیست و نباشد و نه مهتر از آن مگر در لوح محفوظ نبشته، آن نامه پیداى درست و انّما کتب جریا على عادة المخاطبین لا مخافة نسیان و لیعلم انه لم یقع خلل و ان اتى علیه الدهر. الذرّة واحد من حشو الجوّ تراه فى الشمس اذا طلعت من الکوة. و الکتاب المبین هو اللوح المحفوظ.
لا یعزب بکسر زا اینجا و در سورة یونس قراءت کسایى است و سمیت العزوبة و العزبة للبعد عن اهل.
لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا التاویل لتأتینّکم: لیجزى الذین آمنوا بمحمد.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فیما بینهم و بین ربهم. أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ لذنوبهم فى الدنیا.
وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ ثواب حسن فى الجنة.
وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا اى عملوا فى ابطال ادلّتنا و التکذیب بکتابنا.
مُعاجِزِینَ مسابقین، یحسبون انهم یفوتوننا. و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: معجّزین اى مثبّطین. باین قراءت معنى آنست که: مردمان فرو میدارند از پذیرفتن سخنان ما.
أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ الیم برفع قراءت حفص است و ابن کثیر و یعقوب و هو نعت للعذاب. باقى خفض خوانند بر نعت رجز کلّ شدید من مکروه او مستقذر: و الرجز العذاب فى قوله تعالى: لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ اى العذاب. و یسمّى کید الشیطان رجزا لانّه سبب العذاب، قال تعالى: وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ. و الرجز الاوثان فى قوله: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ سمّاها رجزا لانّها تؤدّى الى العذاب.
وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ هذا منسوق على قوله: لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا، التأویل: لتأتینّکم لیجزى الذین آمنوا و لیرى الذین أوتوا العلم یعنى مؤمنى اهل الکتاب مثل عبد اللَّه بن سلام و اصحابه، و العلم هو التوریة فى قول من قال: الایة مدنیّة. و قال قتاده: هم اصحاب محمد قال و الایة مکّیّة.
الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یعنى القرآن هُوَ الْحَقَّ وَ یَهْدِی یعنى القرآن إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ و هو الاسلام.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى منکرین للبعث متعجّبین منه: هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلى رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ یعنون محمدا (ص) إِذا مُزِّقْتُمْ قطّعتم و فرّقتم کُلَّ مُمَزَّقٍ اى کلّ تمزیق و صرتم رفاتا و ترابا إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ بعد الموت.
أَفْتَرى الف الاستفهام دخلت على الف الوصل، لذلک فتح عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ اى جنون؟
قال اللَّه تعالى: بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِی الْعَذابِ یعنى فى الآخرة وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ عن الهدى فى الدنیا.
أَ فَلَمْ یَرَوْا إِلى ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ؟ فیعلموا انهم حیث کانوا فانّ ارضى و سمائى محیط بهم لا یخرجون من اقطارها و انا القادر علیهم، و انما قال مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لانّک اذا قمت فى الفضاء لم تر بین یدیک و من خلفک الا السماء و الارض إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً قطعا مِنَ السَّماءِ فتهلکهم.
قرأ حمزة و الکسائى: یشأ، یخسف، یسقط بالیاى فیهنّ لذکر اللَّه عز و جل قبله.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ تائب مقبل على ربه راجع الیه بقلبه.
وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا اى ملکا و نبوّة یا جِبالُ القول هاهنا مضمر، تاویله: و قلنا یا جبال أَوِّبِی مَعَهُ فیه ثلاثة اقوال: احدها: سیرى معه، و کانت الجبال تسیر معه حیث شاء اذا اراد معجزة له، و التّأویب سیر النهار. و القول الثانى: سبّحى معه اذا سبّح، و هو بلسان الحبشة و کان اذا قرأ الزبور صوّتت الجبال و اصغت له الطیر. و القول الثالث: اوّبى، اى نوحى معه و الطیر تساعدک على ذلک.
وَ الطَّیْرَ منصوب على النداء، تأویله: و نادینا الطیر. و یقال: الواو فى وَ الطَّیْرَ بمعنى مع، على تأویل: یا جبال اوّبى مع الطیر معه. و قیل: هو منصوب بالتسخیر، اى و سخرنا له الطیر.
گفتهاند: داود (ع) پیش از آن که در فتنه افتاد هر گه که آواز بتسبیح بگشادى یا زبور خواندى هر کس که آواز وى شنیدى از لذت آن نعمت بىخود گشتى، و از آن سماع و آن وجد بودى که در یک مجلس وى چهارصد جنازه برگرفتندى، پس از آن که در فتنه افتاد با کوه شد و نوحه کرد، ربّ العالمین کوهها را فرمود و مرغان را که: با وى در نهایت مساعدت کنید. وهب بن منبه گفت: این صداى کوه که امروز مردم مىشنوند از آن است و گفتهاند: داود (ع) شبى از شبها با خود گفت: لاعبدنّ اللَّه عبادة لم یعبده احد بمثلها امشب خداى را جل جلاله عبادتى کنم و خدمتى آرم که مثل آن در زمین هیچ کس نکرده و چنان عبادت و خدمت نیاورده. این بگفت و بر کوه شد تا عبادت کند و تسبیح گوید، در میانه شب وحشتى بوى درآمد، اندوهى و تنگى بدل وى پیوست، رب العالمین آن ساعت کوه را فرمود تا انس دل داود را با وى بتسبیح و تهلیل مساعدت کند، چندان آواز تهلیل و نغمات تسبیح از کوه پدید آمد که آواز داود در جنب آن ناچیز گشت، داود آن ساعت با خود میگوید: کیف یسمع صوتى مع هذه الاصوات از کجا شنوند و چون شنوند آواز و تسبیح داود در میان این آوازهاى عظیم که از کوه روان گشته و بقدرت اللَّه سنگ بىجان بىزبان فرا سخن آمده! تا درین سخن بود و اندیشه، فریشتهاى آمد از آسمان و بازوى داود بگرفت و او را برد بدریا، فریشته پاى بر دریا زد و دریا از هم شکافته شد تا بزمین رسید که در زیر دریاست، فریشته پاى بر ان زمین زد تا شکافته گشت و بحوت رسید که زیر زمین است، و فریشته پاى بر وى زد تا صخره پیدا گشت که زیر حوت است، فریشته پاى بر ان صخره زد شکافته شد، کرمکى خرد از میان صخره بیرون آمد و کانت تنشز، فقال له الملک: یا داود انّ ربک یسمع نشیز هذه الدودة فى هذا الموضع اى داود خداوند شنو اى دانا از وراء هفت طبقه آسمان نشیز این کرمک که درین موضع است مىشنود، آواز تو در میان آواز سنگ و کوه چون نشنود تا ترا مىباید گفت: کیف یسمع صوتى مع هذه الاصوات! قوله: وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ یقال: کان الحدید فى یده کالطین المبلول و کالعجین و الشمع و کان یسرد الدروع بیده من غیر نار و لا ضرب بحدید. مفسران گفتند.
داود (ص) چون بر بنى اسرائیل ولایت و ملک یافت عادت وى چنان بود که هر شب متنکّروار بیرون آمدى و هر کس را دیدى گفتى: این والى شما داود چه مردى است و او را چون شناسید؟ در عدل و انصاف و شفقت بر رعیت ازو عدل مىبینید یا جور انصاف میدهد یا ظلم میکند؟ و ایشان او را بخیر جواب میدادند و بر وى ثنا میکردند، تا شبى که رب العالمین ملکى فرستاد بصورت آدمیان در راه وى، داود بر عادت خویش همان سؤال کرد، فریشته جواب داد که: نعم الرجل هو لولا خصلة فیه نیکو مردى است لکن در وى خصلتى است که اگر نبودى آن خصلت او را به بودى، داود گفت: آن چه خصلت است یا عبد اللَّه؟ گفت: انّه یأکل و یطعم عیاله من بیت المال از بیت المال میخورد و اگر او را کسبى بودى که از ان خوردى او را به بودى، داود از آنجا بازگشت بمحراب عبادت باز شد و دعا کرد تا حق جل جلاله او را زرهگرى در آموخت و آهن بدست وى نرم کرد همچون شمع یا چون خمیر، و اوّل کسى که زره کرد او بود و کان یبیع کلّ درع باربعة آلاف درهم فیأکل و یطعم عیاله منها و یتصدّق منها على الفقراء و المساکین. و قیل: انّه کان یعمل کلّ یوم درعا یبیعها بستّة آلاف درهم فینفق الفین منها على نفسه و عیاله و یتصدّق باربعة آلاف على فقراء بنى اسرائیل.
قال رسول اللَّه (ص): «کان داود لا یاکل الا من عمل یده».
أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ السابغات الدروع الواسعة التامة، و السرد صنعة الدروع، و منه قیل لصانعها: السرّاد و الزرّاد، و السرد و المسرودة الدرع. قال ابو ذویب الشاعر:
و علیهما مسرودتان قضاهما
داود او صنع السوابغ تبّع
و اصل السرد متابعة الحلق ثمّ سمرها بالمسمار. و فى الخبر: من کان علیه من رمضان فلیسرده اى یتابع به رمضان. و فى خبر آخر نهى رسول اللَّه (ص) عن سرد الصیام یعنى وصاله باللیل. و قالت عائشة: ما کان رسول اللَّه (ص) یسرد الحدیث سرد کم هذا و لکنه کان یتکلم بکلام یفهمه کل من یسمعه. فسرد کلّ شىء تباعه.
وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ التقدیر: فى سرد الحلقة ان لا یوسع الثّقب للمسمار فیفلق و لا یضیّق فیخرق. وَ اعْمَلُوا صالِحاً یعنى داود و آله. إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ.
الْحَمْدُ لِلَّهِ اى الشکر للَّه على نعمه السوابغ علینا فهو اهل الحمد و ولىّ الحمد و مستحق الحمد من جمیع خلقه على نعمه التی لا تحصى و مننه التی لا تنسى. معنى آنست که: ستایش نیکو و ثناى بسزا خدایراست و شکر مرورا برین نعمتهاى بیشمار که بر خلق ریخته و نواختهاى تمام که بر ایشان نهاده. و روا باشد که حمد وى مطلق گویى بىصلت فتقول: الْحَمْدُ لِلَّهِ اى الحمد کلّه للَّه لا لغیره لانه جل جلاله یستحق الحمد على الاطلاق من کل الجهات فى کل الجهات، فجاز قطع صلته بخلاف الحمد لغیره فانّ الحمد لغیر اللَّه لا یکون الا موصولا بشىء حمد علیه کقولک: الحمد لفلان على کذا و کذا. و گفتهاند: حمد چون بر عقب نعمت گویى شکر محض بود، چنان که بر خود نعمتى تازه بینى گویى: الحمد للَّه، این شکر محض گویند، و چون بر عقب مصیبت و محنت گویى حمد بمعنى رضا بود، چنان که سفیان عیینه گفت: الحمد الرضا، قال: لانّ الحمد من العبد عند المحنة الرضا عن اللَّه فیما حکم به. و منه قول العرب: احمدت الرجل؟ اذا رضیت فعله و هدیه و مذهبه. و چون بر عقب بشارت گویى که بسمع تو رسد: الحمد للَّه این ثنا و ذکر محض بود نه شکر. قال ابن الاعرابى: اذا قیل لک: انّ فلانا قد استغنى بعد فقر، فقلت: الحمد للَّه، فهذا ثناء و ذکر اللَّه لیس فیه شىء من الشکر. قال ابو بکر النقاش صاحب شفاء الصدور: الحمد و الشکر منا للَّه عز و جل على مننه کالحیاة و الروح للجسد فاذا خلا لجسد من الروح و الحیاة تعطّل و تلاشى و صار میتة کذلک المنن اذا خلت من الحمد و الشکر صارت حسرة و وبالا لانّ فى اظهار الحمد و الشکر تعظیما لصنع العظیم و فى ترکه تغطیة و ترکا للتعظیم، الا ترى انّ آدم علیه السلام حین خلقه اللَّه عز و جل و اجرى فیه الروح عطس فالهمه اللَّه عز و جل الحمد، فاوّل ما نطق بالحمد فقال له ربه عز و جل رحمک ربک یا آدم فاستوجب الرحمة لما اعظم من صنعه تبارک و تعالى. گفتهاند: بلیغتر کلمتى در تعظیم صنع اللَّه و در قضاء شکر نعمت او جلّ جلاله کلمه حمد است، ازین جهت رب العالمین زینت هر خطبهاى ساخت و ابتداء هر مدحتى و فاتحه هر ثنائى، و در قرآن هر سوره که افتتاح آن بالحمد للَّه است نشان تعظیم شأن آن سوره است و دلیل شرف و فضل وى بر دیگر سورتها. و فى الخبر الصحیح عن النبى (ص) قال: «کلّ کلام لا یبدأ فیه بالحمد للَّه فهو اجذم».
قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ کلهم عبیده و فى ملکته یقضى فیهم بما اراد. وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ کما هو له فى الدنیا لانّ النعم فى الدارین کلها منه و قیل: معناه حمد اهل الجنة اذ یقولون: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا کقوله: لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى وَ الْآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ فى امره الْخَبِیرُ بخلقه. و قیل: هو الحکیم بتخلید قوم فى الجنة و تأبید قوم فى النار یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ میداند هر چه در زمین فرو شود از آب روان و قطره باران و مردگان که در خاک دفن کنند و تخم که در زمین افکنند و حشرات و هوام که در زیرزمین پنهان شوند و مسکن سازند. وَ ما یَخْرُجُ مِنْها و میداند هر چه از زمین بیرون آید، یعنى آب که از چشمه زاید و نبات و درختان که از زمین بر آید و جنبندگان که از سوراخ بیرون آیند و مردگان که روز بعث از زمین حشر کنند.
وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ و میداند آنچه از آسمان فرو آید، برف و باران و رزق بندگان و حکم خداوند جهان و فریشتگان بامر رحمان.
وَ ما یَعْرُجُ فِیها و میداند آنچه بر شود بر آسمان یعنى فریشتگان که مىبرند صحایف اعمال بندگان و ارواح ایشان بحکم فرمان، و همچنین بر میشود سوى اللَّه ذکر ذاکران و دعاى مؤمنان و تسبیح و تهلیل دوستان، قال اللَّه تعالى: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ. و فى الخبر عن «ابى ایوب الانصارى» قال: سمع النبى (ص) رجلا یقول: الحمد للَّه حمدا کثیرا طیّبا مبارکا فیه. فقال رسول اللَّه (ص): من صاحب الکلمات؟ فسکت الرجل، فقال: من صاحب الکلمة لم یقل الا صوابا، قال: انا یا رسول اللَّه قلتها ارجو بها الخیر. فقال: و الذى نفسى بیده لقد رأیت ثلاثة عشر ملکا یبتدرونها ایّهم یرفعها الى اللَّه تبارک و تعالى.
و قال (ص): «التسبیح نصف المیزان و الحمد یملأه، و لا اله الا اللَّه لیس له حجاب دون اللَّه حتى تخلص الیه، و روى حتى تفضى الى العرش ما اجنب الکبائر».
و روى انّ رجلا دخل المسجد و رسول اللَّه (ص) فى الصلاة فحین دخل قال: الحمد للَّه حمدا کثیرا طیّبا مبارکا فیه، فسمعها رسول اللَّه (ص) فلمّا فرغ من صلاته قال: من قائل ما سمعت؟ فقال الرجل: انا یا رسول اللَّه قال: لقد تلقّى کلامک ثلاثة عشر ملکا فحسدک الشیطان فذهب لیقبض على کلامک فخرجت من خلال اصابعه فجاءت بها الملائکة الى الرب فقالوا: کیف نکتبها؟ فقال الرب: اکتبوها لعبدى کما قالها، فکتبت لک فى رقّ ابیض و ختم علیها و رفعت لک تحت العرش حتى تدفع الیک یوم القیامة.
و عن عبد اللَّه بن ابى نجیح قال: انّ العبد لیتکلّم بالکلمة الطیّبة فما تکون لها ناهیة حتى تقف قدّام الرّب فتقول: السلام علیک یا رب، فیقول الرب تبارک و تعالى: و علیک و على من قالک.
وَ هُوَ الرَّحِیمُ بعباده الْغَفُورُ لجمیع المذنبین من المسلمین.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ منکران بعث دو گروهاند: گروهى گفتند: إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ ما در گمانیم برستاخیز یعنى یقین نمیدانیم که خواهد بود، و رب العالمین مىگوید: ایمان بنده آن گه درست بود که برستاخیز و آخرت بىگمان باشد و ذلک قوله: وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ، گروه دیگر گفتند: لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ رستاخیز بما نیاید و نخواهد بود: جاى دیگر فرمود. زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا، رب العالمین بجواب ایشان فرمود: قُلْ بَلى وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ.
قُلْ بَلى وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عالِمِ الْغَیْبِ بجرّ میم بر وزن فاعل قراءت ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و روح از یعقوب، و وجهش آنست که صفت رب است و در کلام تقدیم و تأخیر است و المعنى قل بلى و ربى عالم الغیب لتأتینّکم گوى اى محمد: آرى بخداوند من آن داناى نهان که ناچاره بشما آید رستاخیز. و اگر عالم الغیب برفع میم خوانى بر قراءت نافع و ابن عامر و رویس از یعقوب سخن مستأنف بود، و المعنى عالم الغیب لا یعزب عنه مثقال ذرّة، اللَّه داناى نهانست که دور نبود ازو همسنگ ذرّهاى در آسمان و زمین. و بر قراءت حمزه و کسایى علّام الغیب على وزن فعّال و جرّ المیم، امّا علّام فعلى المبالغة و التکثیر و امّا جرّ المیم فعلى ما ذکرنا.
لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ تمّ الکلام هاهنا، اینجا سخن تمام شد آن گه گفت: وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ اى من ذلک المثقال.
وَ لا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ خردتر از ذرّه چیز نبود و نیست و نباشد و نه مهتر از آن مگر در لوح محفوظ نبشته، آن نامه پیداى درست و انّما کتب جریا على عادة المخاطبین لا مخافة نسیان و لیعلم انه لم یقع خلل و ان اتى علیه الدهر. الذرّة واحد من حشو الجوّ تراه فى الشمس اذا طلعت من الکوة. و الکتاب المبین هو اللوح المحفوظ.
لا یعزب بکسر زا اینجا و در سورة یونس قراءت کسایى است و سمیت العزوبة و العزبة للبعد عن اهل.
لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا التاویل لتأتینّکم: لیجزى الذین آمنوا بمحمد.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فیما بینهم و بین ربهم. أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ لذنوبهم فى الدنیا.
وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ ثواب حسن فى الجنة.
وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا اى عملوا فى ابطال ادلّتنا و التکذیب بکتابنا.
مُعاجِزِینَ مسابقین، یحسبون انهم یفوتوننا. و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: معجّزین اى مثبّطین. باین قراءت معنى آنست که: مردمان فرو میدارند از پذیرفتن سخنان ما.
أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ الیم برفع قراءت حفص است و ابن کثیر و یعقوب و هو نعت للعذاب. باقى خفض خوانند بر نعت رجز کلّ شدید من مکروه او مستقذر: و الرجز العذاب فى قوله تعالى: لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ اى العذاب. و یسمّى کید الشیطان رجزا لانّه سبب العذاب، قال تعالى: وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ. و الرجز الاوثان فى قوله: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ سمّاها رجزا لانّها تؤدّى الى العذاب.
وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ هذا منسوق على قوله: لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا، التأویل: لتأتینّکم لیجزى الذین آمنوا و لیرى الذین أوتوا العلم یعنى مؤمنى اهل الکتاب مثل عبد اللَّه بن سلام و اصحابه، و العلم هو التوریة فى قول من قال: الایة مدنیّة. و قال قتاده: هم اصحاب محمد قال و الایة مکّیّة.
الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یعنى القرآن هُوَ الْحَقَّ وَ یَهْدِی یعنى القرآن إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ و هو الاسلام.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى منکرین للبعث متعجّبین منه: هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلى رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ یعنون محمدا (ص) إِذا مُزِّقْتُمْ قطّعتم و فرّقتم کُلَّ مُمَزَّقٍ اى کلّ تمزیق و صرتم رفاتا و ترابا إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ بعد الموت.
أَفْتَرى الف الاستفهام دخلت على الف الوصل، لذلک فتح عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ اى جنون؟
قال اللَّه تعالى: بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِی الْعَذابِ یعنى فى الآخرة وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ عن الهدى فى الدنیا.
أَ فَلَمْ یَرَوْا إِلى ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ؟ فیعلموا انهم حیث کانوا فانّ ارضى و سمائى محیط بهم لا یخرجون من اقطارها و انا القادر علیهم، و انما قال مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لانّک اذا قمت فى الفضاء لم تر بین یدیک و من خلفک الا السماء و الارض إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً قطعا مِنَ السَّماءِ فتهلکهم.
قرأ حمزة و الکسائى: یشأ، یخسف، یسقط بالیاى فیهنّ لذکر اللَّه عز و جل قبله.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ تائب مقبل على ربه راجع الیه بقلبه.
وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا اى ملکا و نبوّة یا جِبالُ القول هاهنا مضمر، تاویله: و قلنا یا جبال أَوِّبِی مَعَهُ فیه ثلاثة اقوال: احدها: سیرى معه، و کانت الجبال تسیر معه حیث شاء اذا اراد معجزة له، و التّأویب سیر النهار. و القول الثانى: سبّحى معه اذا سبّح، و هو بلسان الحبشة و کان اذا قرأ الزبور صوّتت الجبال و اصغت له الطیر. و القول الثالث: اوّبى، اى نوحى معه و الطیر تساعدک على ذلک.
وَ الطَّیْرَ منصوب على النداء، تأویله: و نادینا الطیر. و یقال: الواو فى وَ الطَّیْرَ بمعنى مع، على تأویل: یا جبال اوّبى مع الطیر معه. و قیل: هو منصوب بالتسخیر، اى و سخرنا له الطیر.
گفتهاند: داود (ع) پیش از آن که در فتنه افتاد هر گه که آواز بتسبیح بگشادى یا زبور خواندى هر کس که آواز وى شنیدى از لذت آن نعمت بىخود گشتى، و از آن سماع و آن وجد بودى که در یک مجلس وى چهارصد جنازه برگرفتندى، پس از آن که در فتنه افتاد با کوه شد و نوحه کرد، ربّ العالمین کوهها را فرمود و مرغان را که: با وى در نهایت مساعدت کنید. وهب بن منبه گفت: این صداى کوه که امروز مردم مىشنوند از آن است و گفتهاند: داود (ع) شبى از شبها با خود گفت: لاعبدنّ اللَّه عبادة لم یعبده احد بمثلها امشب خداى را جل جلاله عبادتى کنم و خدمتى آرم که مثل آن در زمین هیچ کس نکرده و چنان عبادت و خدمت نیاورده. این بگفت و بر کوه شد تا عبادت کند و تسبیح گوید، در میانه شب وحشتى بوى درآمد، اندوهى و تنگى بدل وى پیوست، رب العالمین آن ساعت کوه را فرمود تا انس دل داود را با وى بتسبیح و تهلیل مساعدت کند، چندان آواز تهلیل و نغمات تسبیح از کوه پدید آمد که آواز داود در جنب آن ناچیز گشت، داود آن ساعت با خود میگوید: کیف یسمع صوتى مع هذه الاصوات از کجا شنوند و چون شنوند آواز و تسبیح داود در میان این آوازهاى عظیم که از کوه روان گشته و بقدرت اللَّه سنگ بىجان بىزبان فرا سخن آمده! تا درین سخن بود و اندیشه، فریشتهاى آمد از آسمان و بازوى داود بگرفت و او را برد بدریا، فریشته پاى بر دریا زد و دریا از هم شکافته شد تا بزمین رسید که در زیر دریاست، فریشته پاى بر ان زمین زد تا شکافته گشت و بحوت رسید که زیر زمین است، و فریشته پاى بر وى زد تا صخره پیدا گشت که زیر حوت است، فریشته پاى بر ان صخره زد شکافته شد، کرمکى خرد از میان صخره بیرون آمد و کانت تنشز، فقال له الملک: یا داود انّ ربک یسمع نشیز هذه الدودة فى هذا الموضع اى داود خداوند شنو اى دانا از وراء هفت طبقه آسمان نشیز این کرمک که درین موضع است مىشنود، آواز تو در میان آواز سنگ و کوه چون نشنود تا ترا مىباید گفت: کیف یسمع صوتى مع هذه الاصوات! قوله: وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ یقال: کان الحدید فى یده کالطین المبلول و کالعجین و الشمع و کان یسرد الدروع بیده من غیر نار و لا ضرب بحدید. مفسران گفتند.
داود (ص) چون بر بنى اسرائیل ولایت و ملک یافت عادت وى چنان بود که هر شب متنکّروار بیرون آمدى و هر کس را دیدى گفتى: این والى شما داود چه مردى است و او را چون شناسید؟ در عدل و انصاف و شفقت بر رعیت ازو عدل مىبینید یا جور انصاف میدهد یا ظلم میکند؟ و ایشان او را بخیر جواب میدادند و بر وى ثنا میکردند، تا شبى که رب العالمین ملکى فرستاد بصورت آدمیان در راه وى، داود بر عادت خویش همان سؤال کرد، فریشته جواب داد که: نعم الرجل هو لولا خصلة فیه نیکو مردى است لکن در وى خصلتى است که اگر نبودى آن خصلت او را به بودى، داود گفت: آن چه خصلت است یا عبد اللَّه؟ گفت: انّه یأکل و یطعم عیاله من بیت المال از بیت المال میخورد و اگر او را کسبى بودى که از ان خوردى او را به بودى، داود از آنجا بازگشت بمحراب عبادت باز شد و دعا کرد تا حق جل جلاله او را زرهگرى در آموخت و آهن بدست وى نرم کرد همچون شمع یا چون خمیر، و اوّل کسى که زره کرد او بود و کان یبیع کلّ درع باربعة آلاف درهم فیأکل و یطعم عیاله منها و یتصدّق منها على الفقراء و المساکین. و قیل: انّه کان یعمل کلّ یوم درعا یبیعها بستّة آلاف درهم فینفق الفین منها على نفسه و عیاله و یتصدّق باربعة آلاف على فقراء بنى اسرائیل.
قال رسول اللَّه (ص): «کان داود لا یاکل الا من عمل یده».
أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ السابغات الدروع الواسعة التامة، و السرد صنعة الدروع، و منه قیل لصانعها: السرّاد و الزرّاد، و السرد و المسرودة الدرع. قال ابو ذویب الشاعر:
و علیهما مسرودتان قضاهما
داود او صنع السوابغ تبّع
و اصل السرد متابعة الحلق ثمّ سمرها بالمسمار. و فى الخبر: من کان علیه من رمضان فلیسرده اى یتابع به رمضان. و فى خبر آخر نهى رسول اللَّه (ص) عن سرد الصیام یعنى وصاله باللیل. و قالت عائشة: ما کان رسول اللَّه (ص) یسرد الحدیث سرد کم هذا و لکنه کان یتکلم بکلام یفهمه کل من یسمعه. فسرد کلّ شىء تباعه.
وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ التقدیر: فى سرد الحلقة ان لا یوسع الثّقب للمسمار فیفلق و لا یضیّق فیخرق. وَ اعْمَلُوا صالِحاً یعنى داود و آله. إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ اى و سخّرنا لسلیمان الریح، و بقراءت ابو بکر از عاصم «الریح» برفع خواند و الوجه انّ «الریح» مبتداء و «لسلیمان» خبره و قد حذف المضاف من المبتدا و التقدیر: و لسلیمان تسخیر الریح، فلمّا حذف «التسخیر» الذى هو المضاف اقیمت «الریح» الّتى هى المضاف الیها مقامه فصارت مرفوعة بالابتداء و المعنى: و تسخیر الریح لسلیمان. باقى قرّاء و حفص از عاصم «الریح» خوانند بنصب على تقدیر فعل محذوف، و المعنى: و سخرنا لسلیمان الریح.
غُدُوُّها شَهْرٌ غدوّها الى انتصاف النهار مسیرة شهر اى سیرها من لدن طلوع الشمس الى زوالها مسیر دوابّ الناس فى شهر وَ رَواحُها من انتصاف النهار الى اللیل مسیرة شهر فى یوم واحد، مسیرة شهرین. قال وهب: ذکر لى انّ منزلا بناحیة دجلة مکتوب فیه کتبه بعض اصحاب سلیمان: نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیّا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رائحون منه ان شاء اللَّه فبائتون بالشام. و قال الحسن: کان یغدوا من دمشق فیقیل باصطخر و بینهما مسیرة شهر ثمّ یروح من اصطخر فیبیت بکابل و بینهما مسیرة شهر للرّاکب المسرع.
گفتهاند: سیر سلیمان بر مرکب باد اندر بسیط زمین چنان بود که هر روز بامداد تا بنماز پیشین وقت قیلوله مسافت یک ماهه راه بریده بود، و گفتهاند: سفر وى از زمین عراق بود تا به مرو و از انجا تا به بلخ و از انجا در بلاد ترک شدى و بلاد ترک باز بریدى تا بزمین صین، آن گه سوى راست از جانب مطلع آفتاب برگشتى بر ساحل دریا تا بزمین قندهار و ز انجا تا به مکران و کرمان و زانجا تا به اصطخر پارس و اصطخر پارس نزول گاه وى بود، یک چند آنجا مقام کردى و زانجا بامداد برفتى و شبانگاه به شام بودى بمدینه تدمر و مستقرّ و مسکن وى تدمر بود، کان سلیمان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الى العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر و قد وجد هذه الأبیات منقورة فى صخرة بارض الشام انشأها بعض اصحاب سلیمان علیه السلام:
و نحن و لا حول سوى حول ربنا
نروح الى الاوطان من ارض تدمر
اذا نحن رحنا کان ریث رواحنا
مسیرة شهر و الغدوّ لآخر
اناس شروا للَّه طوعا نفوسهم
بنصر ابن داود النبى المطهّر
متى یرکب الریح المطیعة ارسلت
مبادرة عن شهرها لم تقصر
تظلّهم طیر صفوف علیهم
متى رفرفت من فوقهم لم تبتر
وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ و هو النحاس، و قیل: الصفر اسیلة له ثلاثة ایام بالیمن کما یسیل الماء یعمل به ما یشاء کالعمل بالطین و لم یعمل بالنحاس قبل ذلک فکلّ ما فى الدنیا من النحاس من تلک العین. و قیل: کان ینبع من معدنه فیسیل کالماء من غیر معالجة کما الین لابیه الحدید. وَ مِنَ الْجِنِّ یعنى و سخر ناله الجنّ، مَنْ یَعْمَلُ بالسخرة بَیْنَ یَدَیْهِ من البنیان بِإِذْنِ رَبِّهِ، وَ مَنْ یَزِغْ اى یمل و یعدل مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا الذى امرنا به من طاعة سلیمان، نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ فى الآخرة، و قیل: فى الدنیا، و ذلک انّ اللَّه تعالى و کلّ بهم ملکا بیده سوط من نار، فمن زاغ عن امر سلیمان ضربه ضربة احرقته.
قال شهر بن حوشب: اشعرت انّ سلیمان لم یکن یحسن منطق الطیر و ابوه حىّ، کان لداود ثلاثة من النعیم و لسلیمان ثلاثة، لداود: یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ، و لسلیمان: الشیاطین و الریح و عَیْنَ الْقِطْرِ و هو النحاس المذاب او الصّفر المذاب جرت من صنعاء الیمن، فلمّا مات داود ورث سلیمان ملکه و نعیمه، قال اللَّه تعالى: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ، وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ.
قوله: یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ اى مساجد و مساکن، و قیل: «المحاریب» ابنیة دون القصور. وَ تَماثِیلَ هى صور الانبیاء و الملائکة کانت الجنّ تعملها فى مساجدهم تنشطهم على الرغبة فى العبادة. و قیل: کانوا یعملون تماثیل الملائکة و النّبیین و الصالحین على صورة القائمین و الراکعین و الساجدین من نحاس و صفر و شبه و زجاج و رخام فى المساجد لکى اذا رآهم الناس مصوّرین عبدوا عبادتهم و لم یکن یومئذ محرّما محظورا، کان اتّخاذ الصور مباحا فى شریعتهم کما انّ عیسى کان یتخذ صورا من الطین فینفخ فیها فتکون طیرا.
پریان از بهر سلیمان مسجدها میکردند و بناهاى عالى میساختند چنان که سلیمان مىفرمود، و از آن یکى شارستان بیت المقدس است و مسجد اقصى. و قصه بنا نهادن آن بر قول اصحاب سیر آنست که: رب العالمین در نژاد ابراهیم علیه السلام برکت کرد تا از نسل وى چندان بهم آمدند که کس طاقت شمردن ایشان نداشت خصوصا در روزگار داود علیه السلام، داود خواست که عدد بنى اسرائیل بداند ایشان که در زمین فلسطین مسکن داشتند روزگارى دراز مىشمردند و بسر نرسیدند و از دریافت و دانست عدد ایشان نومید گشتند، پس وحى آمد به داود از درگاه عزت جل جلاله که این کثرت ایشان از آنست که ابراهیم (ع) چون بوفاى عهد ما باز آمد و آن خواب که او را نمودیم بذبح فرزند تصدیق کرد، و ذلک قوله. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا من او را وعده دادم که در نسل و نژاد وى برکت کنم، اکنون که ترا کثرت ایشان عجب آمد و ایشان فراوانى از خویشتن دیدند و خود بین گشتند، من که خداوندم بجلال و عزت خود سوگند یاد کردم که عدد ایشان با کم کنم در بلائى و نکبتى که بر ایشان گمارم، اکنون ایشان مخیّرند اى داود میان سه بلیّت، ازین سه آن یکى که اختیار کنند بر ایشان گمارم: یا قحط و نیاز و گرسنگى بر ایشان گمارم سه سال، یا دشمن بر ایشان مسلط کنم سه ماه، یا طاعون و وبا بر ایشان فروگشایم سه روز داود بنى اسرائیل را جمع کرد و ایشان را درین سه خصلت مخیّر کرد، از هر سه بلیّت طاعون اختیار کردند گفتند این یکى آسانتر است و از فضیحت دورتر، پس همه جهاز مرگ بساختند، غسل کردند و حنوط بر خود ریختند و کفن در پوشیدند و بصحرا بیرون شدند با اهل و عیال خرد و بزرگ در ان صعید بیت المقدس پیش از بنا نهادن آن و داود بر صخره بسجود در افتاده و دعا و تضرع میکند رب العالمین طاعون بر ایشان فرو گشاد یک شبانروز چندان هلاک شدند که بعد از آن بدو ماه ایشان را دفن نتوانستند کرد، چون یک شبانروز از طاعون بگذشت رب العالمین تضرع ایشان بپسندید و دعاى داود اجابت کرد و آن طاعون ازیشان برداشت، پس بشکر آن رب العزة در آن مقام بر ایشان رحمت کرد، داود بفرمود تا آنجا مسجدى سازند که پیوسته آنجا ذکر اللَّه رود و دعا و تضرع، پس ایشان در کار ایستادند و نخست مدینه بیت المقدس بنا نهادند، داود بر دوش خود سنگ مىکشید و خیار بنى اسرائیل هم چنان سنگ مىکشیدند، تا یک قامت بنا بر آوردند، پس وحى آمد به داود که این شارستان را بیت المقدس نام نهادیم جایى پاک است و خانهاى پاک قدمگاه پیغمبران و هجرت گاه و نزول گاه پاکان و نیکان و تو مردى خونریز بدست تو این بنا تمام برنیاید لکن ترا پسرى آید نام او سلیمان املّکه بعدک و اسلمه من سفک الدماء و اقضى اتمامه، على یده یکون صیته و ذکره لک باقیا فصلّوا فیه زمانا. گفتهاند داود را آن روز صد سال و بیست و هفت سال بود چون سال وى بصد و چهل رسید از دنیا بیرون شد و سلیمان بجاى وى بنشست و جن و شیاطین را فرمود تا آن بناى شارستان تمام کردند و آن را دوازده ربض ساختند هر ربضى سبطى را از اسباط بنى اسرائیل و کانوا اثنى عشر سبطا. چون از نهاد شارستان فارغ گشتند آن گه مسجد اقصى را بنا نهادند و بالواح زر و سیم و جواهر پرداختند و شرح این قصه بتمامى در سوره بنى اسرائیل یاد کردیم.
قال سعید بن المسیب: لمّا فرغ سلیمان من بناء بیت المقدس تغلّقت ابوابه فعالجها سلیمان فلم تتفتّح حتى قال فى دعائهم بصلوات اى داود الا فتحت الأبواب فتفتّحت ففرغ له سلیمان علیه السلام عشرة آلاف من قرّاء بنى اسرائیل خمسة آلاف باللیل و خمسة آلاف بالنهار فلا تأتى ساعة من لیل و لا نهار الا و اللَّه یعبد فیها. و یقال: من التماثیل التی عملوها انهم عملوا لسلیمان اسدین اسفل کرسیه و نسرین فوق کرسیه و کان کرسیه عظیما فاذا اراد ان یصعد الکرسى بسط الاسد ذراعه و کان یصعد علیه، و اذا قعد علیه اظلّه النسران باجنحتها فلمّا مات سلیمان جاء افریدون، و قیل بختنصر لیصعد الکرسى و لم یدر کیف یصعد فلما دنا منه ضرب الاسد على ساقه فکسر ساقه فلم یجسر احد بعده ان یدنوا من ذلک الکرسى.
و قوله: وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ الجفان القصاع، واحدتها جفنه، و الجوابى جمع الجابیة و هى الحوض یجبى فیه الماء اى یجمع. و یقال: کان فى الجفنة الواحدة یأکل الف رجل منها و کان لمطبخه کل یوم اثنا عشر الف شاة و الف بقرة و کان له اثنا عشر الف خبّاز و اثنا عشر الف طبّاخ کانوا یصلحون الطعام فى تلک الجفان لکثرة القوم.
وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ یعنى ثابتات لا تنقل و لا تحرّک من اماکنهنّ لعظمهنّ و کانت بالیمن، و قیل: هى باقیة هناک. رسى الشیء، یرسو، رسوا، اذا ثبت، لذلک سمیت الجبال الرواسى.
اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً مجازه: اعملوا بطاعة اللَّه یا آل داود شکرا له على نعمه یقال: کان داود (ع) قد جزّأ ساعات اللیل و النهار على اهله فلم تکن تأتى ساعة من ساعات اللیل و النهار الا و انسان من آل داود قائم یصلى فعمّهم اللَّه فى هذه الایة فقال: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً. قال القرظى: الشکر تقوى اللَّه و العمل بطاعته. و قوله شُکْراً نصب لأنه مفعول له، و قیل: اعملوا شکرا نصب لانّه مفعول کقوله: وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ.
وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ الاصل فى الشکر الزیادة و الشکور کثیر الشکر،و دابّة شکور اذا اظهرت من السمن فوق ما تعطى من العلف، و الشکیر اسم للنبات و الشعر و الرّیش. و قیل: الشاکر الذى یشکر على الرخاء و الشکور الذى یشکر على البلاء، و الشاکر یشکر على البذل و الشکور یشکر على المنع فکیف بالبذل. و قیل: الشکور الذى یشکر بقلبه و لسانه و جوارحه و ماله، و الشاکر الذى یشکر ببعض هذه.
قوله: فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ، ذکر وفاة سلیمان (ع): چون روزگار عمر وى بآخر رسید اول نشانى که بروى پیدا شد آن بود که در مسجد بیت المقدس آنجا عبادت گاه وى بود، هر روز بر عادت درختى سبز از زمین بر آمدى و هیچ حیوان از ان نخوردى نه از جن و انس نه از مرغان و هوام، سلیمان آن درخت را گفتى: ترا چه خوانند و بچه کار آیى و چونست که ترا هیچ حیوان نخورد؟ آن درخت گفتى: لم اخلق لشىء من الدواب مرا نه از بهر آن آفریدند تا چرندگان از من خورند و لکن خلقت دواء لکذا و کذا و اسمى کذا مرا که آفریدند دارو را آفریدند فلان درد را بکار آیم و نام من فلان چیز است. سلیمان بفرمودى تا آن را ببرند و بداروخانه برند و نام آن در کتب طب بنویسند. روزى درخت سبز بر آمد همى بالید و مىافزود سلیمان در نماز بود چون از نماز فارغ گشت گفت: یا شجرة ما اسمک اى درخت نام تو چیست؟
گفت: خروبه، سلیمان گفت: لاىّ شىء نبتت از براى چه رستى و از زمین بر آمدى؟
گفت: لخراب هذا المسجد سلیمان گفت: ما کان اللَّه لیخربه و انا حىّ و ما خرابه الا موتى مرا باللّه عهدى است که تا من زنده باشم این مسجد خراب نگردد اکنون خرابى وى نشان مرگ منست. آن گه ساز مرگ بساخت و گفت. اللهم عمّ على الجنّ موتى حتى یعلم الانس انّ الجنّ لا یعلمون الغیب، و کانت الجنّ تخبر الانس انّهم یعلمون أشیاء من الغیب. ابن زید گفت: پس از ان سلیمان بر ملک الموت رسید گفت: اذا امرت بى فاعلمنى چون ترا بقبض روح من فرمایند مرا خبر ده. ملک الموت بوقتى که او را فرمودند آمد و او را خبر داد گفت: نماند از عمر تو مگر یک ساعت اگر وصیتى میکنى یا کارى از بهر مرگ میسازى بساز. سلیمان آن ساعت شیاطین را حاضر کرد تا از بهر وى طارمى بسازند از آبگینه و آن طارم را هیچ در نبود که در ان توانستى شد و سلیمان اندران طارم در نماز شده و ساز مرگ ساخته از غسل و کفن و حنوط و غیر آن، پس بآخر کار عصاى خود پیش گرفت و تکیه بران کرد و هر دو کف خویش زیر سر بر نهاد و آن عصا او را همچون پناهى گشت و ملک الموت در آن حال قبض روح وى کرد و یک سال برین صفت بران عصا تکیه زده بماند و شیاطین و جنّ هم چنان در کار و رنج عمل خویش مىبودند و نمىدانستند که سلیمان را وفات رسید و لا ینکرون احتباسه عن الخروج الى الناس لطول صلاته قبل ذلک. بعد از یک سال چون ترده عصاى وى بخورد و سلیمان بیفتاد شیاطین بدانستند که سلیمان را وفات رسید و ایشان از رنج و عذاب وى باز رستند، و عذاب ایشان از جهت سلیمان آن بود که چون بر یکى ازیشان خشم گرفتى کان قد حبسه فى دنّ و شدّ رأسه بالرصاص او جعله بین طبقین من الصخر فالقاه فى البحر او شدّ رجلیه بشعره الى عنقه فالقاه فى الحبس ثمّ ان الشیاطین قالوا للارضة: لو کنت تأکلین الطعام اتیناک باطیب الطعام و لو کنت تشربین الشراب سقیناک اطیب الشراب و لکنّا سننقل الیک الماء و الطین، قال: فهم ینقلون الیها ذلک حیث کانت، الم تر الى الطین الذى یکون فى جوف الخشب فهو ما یأتیها بها الشیاطین تشکرا لها فذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ یعنى الارضة. تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ اى عصاه، و اصلها من نسات الغنم اى زجرتها و سقتها قرأ ابو عمرو و نافع: منساته بغیر همز و هما لغتان.
فَلَمَّا خَرَّ اى سقط على الارض. تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ان فى موضع نصب اى علمت و ایقنت أَنْ لَوْ کانُوا و قیل: معناه تبیّنت للانس انّ الجنّ لا یعلمون الغیب.
و فى قراءت ابن مسعود و ابن عباس: تبیّنت الانس ان لو کان الجنّ یعلمون الغیب. و قرئ: تبیّنت الجنّ، باین قراءت معنى آنست که فرا دیدند مردمان فراجنیان که اگر ایشان غیب دانستندى ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ، قال القفال: قد دلّت هذه الایة على انّ الجنّ لم یسخروا الا لسیلمان و انّهم تخلّصوا بعد موته من تلک الاعمال الشّاقة، و انما تهیّأت لهم ذلک لانّ اللَّه تعالى زاد فى اجسامهم و قواهم و غیّر خلقهم عن خلق الجنّ الذین لا یرون و کانوا بمنزلة الاسرى فى یدیه ثمّ مات هؤلاء بعد سلیمان فجعل اللَّه خلق الجنّ على ما کانوا علیه قبل ذلک من الرقة و الضعف و الخفاء فصاروا لا یرون و لا یقدرون على شىء من هذه الاعمال و لا على نقل الاجسام الثقال لانّ ذلک کان معجزة لسلیمان علیه السلام. قال اهل التاریخ: کان عمر سلیمان ثلثا و خمسین سنة و مدّة ملکه منها اربعون سنة و ملک یوم ملک و هو ابن ثلاث عشرة سنة و ابتدأ فى بناء بیت المقدس لا ربع سنین مضین من ملکه و اللَّه اعلم.
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ تفسیر سبا و اختلاف قرءات و وجوه آن در سورة النمل از پیش رفت فِی مَسْکَنِهِمْ بفتح کاف و بر لفظ واحد قراءت حمزه است و حفص، و مَسْکَنِهِمْ بکسر کاف هم بر لفظ واحد قراءت کسایى، باقى مساکنهم خوانند بجمع.
آیَةٌ اى دلالة على وحدانیّتنا و قدرتنا، و قیل: فى مساکنهم آیة اى اعجوبة و احدوثة ثمّ فسّرها فقال: جَنَّتانِ اى هى جنّتان بستانان. عَنْ یَمِینٍ من اتیهما و شماله، و قیل: عن یمین بلدهم و شماله. و ثنى الجنتین لتثنیة الیمین و الشمال و المعنى الاشجار و المیاه و البساتین محیطة بها عن ایمانهم و عن شمائلهم. و قیل: کان لکلّ واحد منهم فى منزله جنتان عن یمین و شمال.
کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ اى قیل لهم: کلوا من رزق ربکم. وَ اشْکُرُوا لَهُ على ما انعم علیکم، و قد تمّ الکلام ثمّ ابتدأ فقال: بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ اى بلدتهم بلدة طیبة لیست بسبخة. قال ابن زید: لم یکن یرى فى بلدتهم بعوضة قطّ و لا ذباب و لا برغوث و لا عقرب و لا حیّة و ان کان الرکب لیأتون و فى ثیابهم القمل و الدواب فما هو الا ان ینظروا الى بیوتهم فیموت الدواب. و قیل: کانت العجوز تخرج من منزلها الى منزل جارتها و على رأسها مکتل و یداها فى درعها فاذا بمکتلها قد امتلا تمرا ممّا یسقط من جناها یانعا فذلک قوله: بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ اى بلدة طیّبة الهواء. وَ رَبٌّ غَفُورٌ الخطاء کثر العطاء.
فَأَعْرَضُوا وهب منبه گفت: رب العالمین سیزده پیغامبر بقبیله سبا فرستاد تا ایشان را بر طاعت اللَّه و دین حق دعوت کردند و نعمتهاى اللَّه در یاد ایشان دادند و از عذاب و عقوبت اللَّه بترسانیدند و بهم دادند و ایشان بر طغیان و کفر و تمرّد خویش مصرّ بایستادند و گفتند: ما خود هیچ نعمت بر خود نمیدانیم از جهة این خداى که شما دعوى میکنید و ما را بر طاعت وى میخوانید او را بگوئید تا این نعمت از ما باز برد اگر تواند، اینست که رب العالمین فرمود: فَأَعْرَضُوا روى گردانیدند از ایمان و توحد و شکر نعمت اللَّه فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ فرو گشادیم بر ایشان سیل نهمار بزور، سیلى که کس طاقت بستن آن نداشت، و اصلها من العرامة و هى الشدّة و القوّة و هو المنهمر الذى لا یستطاع ردّه یقال: عرم الانسان، یعرم، عرامة و عراما، فهو عارم خبیث شریر. و قیل: الْعَرِمِ هو اسم الوادى. و قیل. هو المسنّاة واحدته عرمة، اى سکر یحبس الماء لیعلو الى ارض مرتفعة. ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: این مسنّاة سدى بود در ان رودبار میان دو کوه بسنگ و قیر بر آورده بلقیس فرمود آن را بروزگار ملک خویش از بهر قوم خویش آب در ان رودبار جمع کرد و از ان جویها برید تا هر کسى بر قدر حاجت آب بکشت زار و درختان خویش مىبرد، فلمّا طغوا و کثروا و تمرّدوا سلّط اللَّه علیهم الخلد فقطعت المسنّاة و ثقبتها من اسفلها ففرّق الماء جنانهم و خرّب ارضهم و الخلد فار عمى طرش واحدتها خلدة و کان لها انیاب من حدید و لا تقرب منها هرّة الا قتلتها و قیل الْعَرِمِ اسم تلک الخلد و قیل: الْعَرِمِ المطر الشدید.
وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ قرأ ابو عمرو و یعقوب: اکل خمط بالاضافة، و الباقون بالتنوین و هما متقاربان کقول العرب: فى بستان فلان اعناب کرم و اعناب کرم فتضاف الاعناب الى الکرم لانّها منه و قد تنوّن الاعناب ثمّ یترجم عنها اذا کانت الاعناب ثمر الکرم. و الاکل الثمر، و الخمط کلّ شجر ذى شوک. و قیل: هو الاراک و الاثل الطرفاء، و السدر النبق. قال قتاده: بینهما شجر القوم من خیر الشجر اذ صیّره اللَّه من شرّ الشجر باعمالهم.
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ محل ذلک نصب بوقوع المجازاة علیه، تقدیره: جزیناهم ذلک. بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی قرأ حمزة و الکسائى: نُجازِی بالنون و کسر الزّاء الْکَفُورَ بنصب الرّاء، و اختاراه لقوله: جَزَیْناهُمْ. و قرأ الآخرون: یجازى بالیاء و فتح الزّاء و رفع الرّاء من الْکَفُورَ و المعنى هل یجازى مثل هذا الجزاء إِلَّا الْکَفُورَ. قال مجاهد: یجازى اى یعاقب.
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى ارض المقدس من الشام. قُرىً ظاهِرَةً یعنى قائمة عامرة. و قیل: ظاهِرَةً اى متواصلة تظهر الثانیة من الاولى لقربها منها. قال الحسن: کان احدهم یغدوا فیقیل فى قریة و یروح فیأوى الى قریة اخرى. قال مجاهد: هى السروات. و قال وهب: قرى صنعاء. و قیل: کانت قراهم اربعة آلاف و سبع مائة قریة متصلة من سبأ الى الشام.
وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ اى جعلنا السیر بین قراهم و القرى التی بارکنا فیها سیرا مقدّرا من منزل الى منزل و قریة الى قریة لا ینزلون الا فى قریة و ماء و شجر و لا یغدون الا من قریة و ماء و شجر و قلنا لهم: سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً اىّ وقت شئتم آمِنِینَ لا تخافون عدوّا و لا جوعا لا عطشا. فبطروا و طغوا و لم یصبروا على العافیة.
فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: بعد بین اسفارنا اى اجعل بیننا و بین الشام فلوات و مفاوز لنرکب فیها الرواحل و نتزوّد الازواد فعجّل اللَّه لهم الاجابة. روایت هشام از قرّاء شام و یعقوب ربنا برفع خوانند و باعد بر خبر، و معنى آنست که: راهى چنان آبادان داشتند و منزلها چنان نزدیک و نیکو بطر گرفت ایشان را در ان نعمت و ناسپاسى کردند و آن راه چنان نزدیک و آبادان بدور داشتند گفتند: خداوند ما دورادور دور کرد سفرهاى ما. وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ بالکفر و الطغیان و العصیان. فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ عظة و عبرة یتمثّل بهم. وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ کانوا قبائل ولدهم سبا فتفرّقوا فى البلاد وقع بارض الیمن منهم اشعر و کنده و انمار و هم بجیلة و مذحج و حمیر و وقع ازد بعمان و وقع خزاعة بمکة و اوس و خزرج بیثرب و وقع لخم و جذام و غسان و کلب بالشام و کذلک عاملة وقعت بالشام.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ قال المطرف: هو المؤمن الذى اذا اعطى شکر و اذا ابتلى صبر.
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ حمزه و کسایى و عاصم صَدَّقَ بتشدید خوانند و معنى آنست که ابلیس راست کرد بر ایشان ظنّ خویش، باقى بتخفیف خوانند اى صدق علیهم ابلیس فى ظنّه راست گوى آمد بر ایشان ابلیس در پنداره خویش و در ان ظن که بایشان مىبرد، و ظنّه قوله: لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا، و قوله: وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ، و قوله: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، و قوله: عَلَیْهِمْ اى على اهل سبا، و قیل: على الناس کلهم الا من اطاع اللَّه سبحانه.
فَاتَّبَعُوهُ فى الکفر و المعصیة إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ هو کقوله: إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ.
وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ اى من حجّة و ملکة هذا کقوله: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، و کالحکایة عن ابلیس: وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ و قیل: معناه ما کان تسلیطنا ایّاه علیهم إِلَّا لِنَعْلَمَ هذا علم وقوع معناه الرّؤیة و قد علم اللَّه من الخلق الایمان و الکفر قبل خلقهم، إِلَّا لِنَعْلَمَ اى لنرى و نمیّز و نعلمه موجودا ظاهرا کائنا موجبا للثواب و العقاب کما علمناه مفقودا معدوما بعد ابتلائنا لخلقنا مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ اى بالبعث بعد الموت؟ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ وَ رَبُّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ.
قُلِ یا محمد لهؤلاء المشرکین الذین انت بین ظهرانیهم ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى زعمتم انهم آلهة من دون اللَّه، نزلت فى کفار بنى ملیخ کانوا یعبدون الجنّ و یظنّون اّنهم الملائکة ثمّ وصفهم فقال: لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ اى لا یقدرون ان ینفعوکم ذرّة مما فى السماوات و الارض وَ ما لَهُمْ اى للملائکة فِیهِما اى فى خلق السماوات و الارض مِنْ شِرْکٍ اى من شرکه. وَ ما لَهُ اى ما للَّه مِنْهُمْ اى من الملائکة مِنْ ظَهِیرٍ عون فى خلق السماوات و الارض. جماعتى از قبائل عرب فرشتگان را مىپرستیدند و مىگفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ، رب العالمین بجواب ایشان گفت: وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ اى عند اللَّه یوم القیامة إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ و بر قراءت ابو عمرو و حمزه و کسایى. أَذِنَ بضمّ الف که اینها هم با شافع شود و هم با مشفوع، میگوید: شفاعت هیچ شافع سود ندارد روز قیامت مگر کسى که اللَّه دستورى دهد او را تا شفاعت کند یا کسى را که از بهر وى شفاعت کنند، ثمّ ذکر ضعف الملائکة حین سمعوا کلام اللَّه فقال: حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ یعنى عن قلوب الملائکة.
فُزِّعَ اى کشف، و التفزیع من الاضداد تقول: فزّعته اذا خوّفته و فزّعته اذا اذهبت فزعه، و کذلک الفزع له وجهان یقال: فزع، اذا خاف، و فزع، اذا اغاث من الفزع. و قرأ ابن عامر و یعقوب: فزع بفتح الزّاء و المعنى کشف اللَّه عن قلوبهم الفزع و جلا عنهم الخوف حین انحدر علیهم جبرئیل.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا تکلّم بالوحى سمع اهل السماء صلصلة کجرّ السلسلة على الصّفا فیصعقون فلا یزالون کذلک حتى یأتیهم جبرئیل علیه السلام فاذا جاءهم جبرئیل فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ، فیقولون یا جبرئیل: ما ذا قال ربّک؟ قال: یقول الحق فینادون الحق الحق.
و عن ابى هریرة عن النبى (ص): قال: اذا قضى اللَّه عز و جل الامر فى السماء ضربت الملائکة باجنحتها خضعانا لقوله کانّه سلسلة على صفوان فاذا فزّع عن قلوبهم، قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الّذى قال: الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ.
و عن عائشة: انّ الحارث بن هشام سأل رسول اللَّه علیه سلام اللَّه: کیف یأتیک الوحى؟
فقال رسول اللَّه (ص): احیانا یأتینى مثل صلصلة الجرس و هو اشدّه علىّ فیفصم عنّى و قد وعیته و احیانا یتمثل لى الملک رجلا فیکلّمنى فاعى ما یقول و هو اهون علىّ قالت عائشة و لقد رأیته ینزل علیه الوحى فى الیوم الشدید البرد فیفصم عنه و انّ جبینه لیتفصّد عرقا.
در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت محمد علیهما الصلاة و السلام ششصد سال وحى از آسمان بیامد پس بوقت بعثت مصطفى علیه افضل الصلوات فریشتگان صوت وحى شنیدند و صلصله آن همچون صلصله زنجیر که بر کوه زنند، پنداشتند که رستاخیز برخاست همه از بیم و فزع بیفتادند و بیهوش شدند تا رب العزة آن بیم و فزع از دل ایشان باز برد، آن گه یکدیگر را مىپرسیدند که: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ گفتهاند که اهل آسمان دنیا گویند اهل آسمان دوم را: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ و اهل آسمان دوم گویند اهل آسمان سوم را: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ همچنین تا به هفتم آسمان یکدیگر را مىپرسند و اهل آسمان هفتم از جبرئیل پرسند که ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ جبرئیل گوید: الْحَقَّ، یعنى که اللَّه فرمان روان داد و سخن راست فرمود، آن گه فریشتگان آسمانها با یکدیگر مىگویند: الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ. قال الضحاک: انّ الملائکة المعقّبات الذین یختلفون الى اهل الارض یکتبون اعمالهم اذا ارسلهم الربّ عزّ و جلّ فانحدروا سمع لهم صوت شدید فیحسب الذین هم اسفل منهم من الملائکة انّه من امر الساعة فیخرّون سجّدا و یصعقون حتّى یعلموا انّه لیس من امر الساعة. و قال الحسن و ابن زید: اذا کشف الفزع عن قلوب المشرکین عند نزول الموت بهم اقامة للحجّة علیهم قالت لهم الملائکة: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ فى الدنیا؟ قالُوا الْحَقَّ فاقرّوا به حین لم ینفعهم الاقرار، و دلیل هذا التأویل آخر السورة: وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ....
غُدُوُّها شَهْرٌ غدوّها الى انتصاف النهار مسیرة شهر اى سیرها من لدن طلوع الشمس الى زوالها مسیر دوابّ الناس فى شهر وَ رَواحُها من انتصاف النهار الى اللیل مسیرة شهر فى یوم واحد، مسیرة شهرین. قال وهب: ذکر لى انّ منزلا بناحیة دجلة مکتوب فیه کتبه بعض اصحاب سلیمان: نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیّا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رائحون منه ان شاء اللَّه فبائتون بالشام. و قال الحسن: کان یغدوا من دمشق فیقیل باصطخر و بینهما مسیرة شهر ثمّ یروح من اصطخر فیبیت بکابل و بینهما مسیرة شهر للرّاکب المسرع.
گفتهاند: سیر سلیمان بر مرکب باد اندر بسیط زمین چنان بود که هر روز بامداد تا بنماز پیشین وقت قیلوله مسافت یک ماهه راه بریده بود، و گفتهاند: سفر وى از زمین عراق بود تا به مرو و از انجا تا به بلخ و از انجا در بلاد ترک شدى و بلاد ترک باز بریدى تا بزمین صین، آن گه سوى راست از جانب مطلع آفتاب برگشتى بر ساحل دریا تا بزمین قندهار و ز انجا تا به مکران و کرمان و زانجا تا به اصطخر پارس و اصطخر پارس نزول گاه وى بود، یک چند آنجا مقام کردى و زانجا بامداد برفتى و شبانگاه به شام بودى بمدینه تدمر و مستقرّ و مسکن وى تدمر بود، کان سلیمان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الى العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر و قد وجد هذه الأبیات منقورة فى صخرة بارض الشام انشأها بعض اصحاب سلیمان علیه السلام:
و نحن و لا حول سوى حول ربنا
نروح الى الاوطان من ارض تدمر
اذا نحن رحنا کان ریث رواحنا
مسیرة شهر و الغدوّ لآخر
اناس شروا للَّه طوعا نفوسهم
بنصر ابن داود النبى المطهّر
متى یرکب الریح المطیعة ارسلت
مبادرة عن شهرها لم تقصر
تظلّهم طیر صفوف علیهم
متى رفرفت من فوقهم لم تبتر
وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ و هو النحاس، و قیل: الصفر اسیلة له ثلاثة ایام بالیمن کما یسیل الماء یعمل به ما یشاء کالعمل بالطین و لم یعمل بالنحاس قبل ذلک فکلّ ما فى الدنیا من النحاس من تلک العین. و قیل: کان ینبع من معدنه فیسیل کالماء من غیر معالجة کما الین لابیه الحدید. وَ مِنَ الْجِنِّ یعنى و سخر ناله الجنّ، مَنْ یَعْمَلُ بالسخرة بَیْنَ یَدَیْهِ من البنیان بِإِذْنِ رَبِّهِ، وَ مَنْ یَزِغْ اى یمل و یعدل مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا الذى امرنا به من طاعة سلیمان، نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ فى الآخرة، و قیل: فى الدنیا، و ذلک انّ اللَّه تعالى و کلّ بهم ملکا بیده سوط من نار، فمن زاغ عن امر سلیمان ضربه ضربة احرقته.
قال شهر بن حوشب: اشعرت انّ سلیمان لم یکن یحسن منطق الطیر و ابوه حىّ، کان لداود ثلاثة من النعیم و لسلیمان ثلاثة، لداود: یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ، و لسلیمان: الشیاطین و الریح و عَیْنَ الْقِطْرِ و هو النحاس المذاب او الصّفر المذاب جرت من صنعاء الیمن، فلمّا مات داود ورث سلیمان ملکه و نعیمه، قال اللَّه تعالى: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ، وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ.
قوله: یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ اى مساجد و مساکن، و قیل: «المحاریب» ابنیة دون القصور. وَ تَماثِیلَ هى صور الانبیاء و الملائکة کانت الجنّ تعملها فى مساجدهم تنشطهم على الرغبة فى العبادة. و قیل: کانوا یعملون تماثیل الملائکة و النّبیین و الصالحین على صورة القائمین و الراکعین و الساجدین من نحاس و صفر و شبه و زجاج و رخام فى المساجد لکى اذا رآهم الناس مصوّرین عبدوا عبادتهم و لم یکن یومئذ محرّما محظورا، کان اتّخاذ الصور مباحا فى شریعتهم کما انّ عیسى کان یتخذ صورا من الطین فینفخ فیها فتکون طیرا.
پریان از بهر سلیمان مسجدها میکردند و بناهاى عالى میساختند چنان که سلیمان مىفرمود، و از آن یکى شارستان بیت المقدس است و مسجد اقصى. و قصه بنا نهادن آن بر قول اصحاب سیر آنست که: رب العالمین در نژاد ابراهیم علیه السلام برکت کرد تا از نسل وى چندان بهم آمدند که کس طاقت شمردن ایشان نداشت خصوصا در روزگار داود علیه السلام، داود خواست که عدد بنى اسرائیل بداند ایشان که در زمین فلسطین مسکن داشتند روزگارى دراز مىشمردند و بسر نرسیدند و از دریافت و دانست عدد ایشان نومید گشتند، پس وحى آمد به داود از درگاه عزت جل جلاله که این کثرت ایشان از آنست که ابراهیم (ع) چون بوفاى عهد ما باز آمد و آن خواب که او را نمودیم بذبح فرزند تصدیق کرد، و ذلک قوله. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا من او را وعده دادم که در نسل و نژاد وى برکت کنم، اکنون که ترا کثرت ایشان عجب آمد و ایشان فراوانى از خویشتن دیدند و خود بین گشتند، من که خداوندم بجلال و عزت خود سوگند یاد کردم که عدد ایشان با کم کنم در بلائى و نکبتى که بر ایشان گمارم، اکنون ایشان مخیّرند اى داود میان سه بلیّت، ازین سه آن یکى که اختیار کنند بر ایشان گمارم: یا قحط و نیاز و گرسنگى بر ایشان گمارم سه سال، یا دشمن بر ایشان مسلط کنم سه ماه، یا طاعون و وبا بر ایشان فروگشایم سه روز داود بنى اسرائیل را جمع کرد و ایشان را درین سه خصلت مخیّر کرد، از هر سه بلیّت طاعون اختیار کردند گفتند این یکى آسانتر است و از فضیحت دورتر، پس همه جهاز مرگ بساختند، غسل کردند و حنوط بر خود ریختند و کفن در پوشیدند و بصحرا بیرون شدند با اهل و عیال خرد و بزرگ در ان صعید بیت المقدس پیش از بنا نهادن آن و داود بر صخره بسجود در افتاده و دعا و تضرع میکند رب العالمین طاعون بر ایشان فرو گشاد یک شبانروز چندان هلاک شدند که بعد از آن بدو ماه ایشان را دفن نتوانستند کرد، چون یک شبانروز از طاعون بگذشت رب العالمین تضرع ایشان بپسندید و دعاى داود اجابت کرد و آن طاعون ازیشان برداشت، پس بشکر آن رب العزة در آن مقام بر ایشان رحمت کرد، داود بفرمود تا آنجا مسجدى سازند که پیوسته آنجا ذکر اللَّه رود و دعا و تضرع، پس ایشان در کار ایستادند و نخست مدینه بیت المقدس بنا نهادند، داود بر دوش خود سنگ مىکشید و خیار بنى اسرائیل هم چنان سنگ مىکشیدند، تا یک قامت بنا بر آوردند، پس وحى آمد به داود که این شارستان را بیت المقدس نام نهادیم جایى پاک است و خانهاى پاک قدمگاه پیغمبران و هجرت گاه و نزول گاه پاکان و نیکان و تو مردى خونریز بدست تو این بنا تمام برنیاید لکن ترا پسرى آید نام او سلیمان املّکه بعدک و اسلمه من سفک الدماء و اقضى اتمامه، على یده یکون صیته و ذکره لک باقیا فصلّوا فیه زمانا. گفتهاند داود را آن روز صد سال و بیست و هفت سال بود چون سال وى بصد و چهل رسید از دنیا بیرون شد و سلیمان بجاى وى بنشست و جن و شیاطین را فرمود تا آن بناى شارستان تمام کردند و آن را دوازده ربض ساختند هر ربضى سبطى را از اسباط بنى اسرائیل و کانوا اثنى عشر سبطا. چون از نهاد شارستان فارغ گشتند آن گه مسجد اقصى را بنا نهادند و بالواح زر و سیم و جواهر پرداختند و شرح این قصه بتمامى در سوره بنى اسرائیل یاد کردیم.
قال سعید بن المسیب: لمّا فرغ سلیمان من بناء بیت المقدس تغلّقت ابوابه فعالجها سلیمان فلم تتفتّح حتى قال فى دعائهم بصلوات اى داود الا فتحت الأبواب فتفتّحت ففرغ له سلیمان علیه السلام عشرة آلاف من قرّاء بنى اسرائیل خمسة آلاف باللیل و خمسة آلاف بالنهار فلا تأتى ساعة من لیل و لا نهار الا و اللَّه یعبد فیها. و یقال: من التماثیل التی عملوها انهم عملوا لسلیمان اسدین اسفل کرسیه و نسرین فوق کرسیه و کان کرسیه عظیما فاذا اراد ان یصعد الکرسى بسط الاسد ذراعه و کان یصعد علیه، و اذا قعد علیه اظلّه النسران باجنحتها فلمّا مات سلیمان جاء افریدون، و قیل بختنصر لیصعد الکرسى و لم یدر کیف یصعد فلما دنا منه ضرب الاسد على ساقه فکسر ساقه فلم یجسر احد بعده ان یدنوا من ذلک الکرسى.
و قوله: وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ الجفان القصاع، واحدتها جفنه، و الجوابى جمع الجابیة و هى الحوض یجبى فیه الماء اى یجمع. و یقال: کان فى الجفنة الواحدة یأکل الف رجل منها و کان لمطبخه کل یوم اثنا عشر الف شاة و الف بقرة و کان له اثنا عشر الف خبّاز و اثنا عشر الف طبّاخ کانوا یصلحون الطعام فى تلک الجفان لکثرة القوم.
وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ یعنى ثابتات لا تنقل و لا تحرّک من اماکنهنّ لعظمهنّ و کانت بالیمن، و قیل: هى باقیة هناک. رسى الشیء، یرسو، رسوا، اذا ثبت، لذلک سمیت الجبال الرواسى.
اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً مجازه: اعملوا بطاعة اللَّه یا آل داود شکرا له على نعمه یقال: کان داود (ع) قد جزّأ ساعات اللیل و النهار على اهله فلم تکن تأتى ساعة من ساعات اللیل و النهار الا و انسان من آل داود قائم یصلى فعمّهم اللَّه فى هذه الایة فقال: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً. قال القرظى: الشکر تقوى اللَّه و العمل بطاعته. و قوله شُکْراً نصب لأنه مفعول له، و قیل: اعملوا شکرا نصب لانّه مفعول کقوله: وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ.
وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ الاصل فى الشکر الزیادة و الشکور کثیر الشکر،و دابّة شکور اذا اظهرت من السمن فوق ما تعطى من العلف، و الشکیر اسم للنبات و الشعر و الرّیش. و قیل: الشاکر الذى یشکر على الرخاء و الشکور الذى یشکر على البلاء، و الشاکر یشکر على البذل و الشکور یشکر على المنع فکیف بالبذل. و قیل: الشکور الذى یشکر بقلبه و لسانه و جوارحه و ماله، و الشاکر الذى یشکر ببعض هذه.
قوله: فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ، ذکر وفاة سلیمان (ع): چون روزگار عمر وى بآخر رسید اول نشانى که بروى پیدا شد آن بود که در مسجد بیت المقدس آنجا عبادت گاه وى بود، هر روز بر عادت درختى سبز از زمین بر آمدى و هیچ حیوان از ان نخوردى نه از جن و انس نه از مرغان و هوام، سلیمان آن درخت را گفتى: ترا چه خوانند و بچه کار آیى و چونست که ترا هیچ حیوان نخورد؟ آن درخت گفتى: لم اخلق لشىء من الدواب مرا نه از بهر آن آفریدند تا چرندگان از من خورند و لکن خلقت دواء لکذا و کذا و اسمى کذا مرا که آفریدند دارو را آفریدند فلان درد را بکار آیم و نام من فلان چیز است. سلیمان بفرمودى تا آن را ببرند و بداروخانه برند و نام آن در کتب طب بنویسند. روزى درخت سبز بر آمد همى بالید و مىافزود سلیمان در نماز بود چون از نماز فارغ گشت گفت: یا شجرة ما اسمک اى درخت نام تو چیست؟
گفت: خروبه، سلیمان گفت: لاىّ شىء نبتت از براى چه رستى و از زمین بر آمدى؟
گفت: لخراب هذا المسجد سلیمان گفت: ما کان اللَّه لیخربه و انا حىّ و ما خرابه الا موتى مرا باللّه عهدى است که تا من زنده باشم این مسجد خراب نگردد اکنون خرابى وى نشان مرگ منست. آن گه ساز مرگ بساخت و گفت. اللهم عمّ على الجنّ موتى حتى یعلم الانس انّ الجنّ لا یعلمون الغیب، و کانت الجنّ تخبر الانس انّهم یعلمون أشیاء من الغیب. ابن زید گفت: پس از ان سلیمان بر ملک الموت رسید گفت: اذا امرت بى فاعلمنى چون ترا بقبض روح من فرمایند مرا خبر ده. ملک الموت بوقتى که او را فرمودند آمد و او را خبر داد گفت: نماند از عمر تو مگر یک ساعت اگر وصیتى میکنى یا کارى از بهر مرگ میسازى بساز. سلیمان آن ساعت شیاطین را حاضر کرد تا از بهر وى طارمى بسازند از آبگینه و آن طارم را هیچ در نبود که در ان توانستى شد و سلیمان اندران طارم در نماز شده و ساز مرگ ساخته از غسل و کفن و حنوط و غیر آن، پس بآخر کار عصاى خود پیش گرفت و تکیه بران کرد و هر دو کف خویش زیر سر بر نهاد و آن عصا او را همچون پناهى گشت و ملک الموت در آن حال قبض روح وى کرد و یک سال برین صفت بران عصا تکیه زده بماند و شیاطین و جنّ هم چنان در کار و رنج عمل خویش مىبودند و نمىدانستند که سلیمان را وفات رسید و لا ینکرون احتباسه عن الخروج الى الناس لطول صلاته قبل ذلک. بعد از یک سال چون ترده عصاى وى بخورد و سلیمان بیفتاد شیاطین بدانستند که سلیمان را وفات رسید و ایشان از رنج و عذاب وى باز رستند، و عذاب ایشان از جهت سلیمان آن بود که چون بر یکى ازیشان خشم گرفتى کان قد حبسه فى دنّ و شدّ رأسه بالرصاص او جعله بین طبقین من الصخر فالقاه فى البحر او شدّ رجلیه بشعره الى عنقه فالقاه فى الحبس ثمّ ان الشیاطین قالوا للارضة: لو کنت تأکلین الطعام اتیناک باطیب الطعام و لو کنت تشربین الشراب سقیناک اطیب الشراب و لکنّا سننقل الیک الماء و الطین، قال: فهم ینقلون الیها ذلک حیث کانت، الم تر الى الطین الذى یکون فى جوف الخشب فهو ما یأتیها بها الشیاطین تشکرا لها فذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ یعنى الارضة. تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ اى عصاه، و اصلها من نسات الغنم اى زجرتها و سقتها قرأ ابو عمرو و نافع: منساته بغیر همز و هما لغتان.
فَلَمَّا خَرَّ اى سقط على الارض. تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ان فى موضع نصب اى علمت و ایقنت أَنْ لَوْ کانُوا و قیل: معناه تبیّنت للانس انّ الجنّ لا یعلمون الغیب.
و فى قراءت ابن مسعود و ابن عباس: تبیّنت الانس ان لو کان الجنّ یعلمون الغیب. و قرئ: تبیّنت الجنّ، باین قراءت معنى آنست که فرا دیدند مردمان فراجنیان که اگر ایشان غیب دانستندى ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ، قال القفال: قد دلّت هذه الایة على انّ الجنّ لم یسخروا الا لسیلمان و انّهم تخلّصوا بعد موته من تلک الاعمال الشّاقة، و انما تهیّأت لهم ذلک لانّ اللَّه تعالى زاد فى اجسامهم و قواهم و غیّر خلقهم عن خلق الجنّ الذین لا یرون و کانوا بمنزلة الاسرى فى یدیه ثمّ مات هؤلاء بعد سلیمان فجعل اللَّه خلق الجنّ على ما کانوا علیه قبل ذلک من الرقة و الضعف و الخفاء فصاروا لا یرون و لا یقدرون على شىء من هذه الاعمال و لا على نقل الاجسام الثقال لانّ ذلک کان معجزة لسلیمان علیه السلام. قال اهل التاریخ: کان عمر سلیمان ثلثا و خمسین سنة و مدّة ملکه منها اربعون سنة و ملک یوم ملک و هو ابن ثلاث عشرة سنة و ابتدأ فى بناء بیت المقدس لا ربع سنین مضین من ملکه و اللَّه اعلم.
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ تفسیر سبا و اختلاف قرءات و وجوه آن در سورة النمل از پیش رفت فِی مَسْکَنِهِمْ بفتح کاف و بر لفظ واحد قراءت حمزه است و حفص، و مَسْکَنِهِمْ بکسر کاف هم بر لفظ واحد قراءت کسایى، باقى مساکنهم خوانند بجمع.
آیَةٌ اى دلالة على وحدانیّتنا و قدرتنا، و قیل: فى مساکنهم آیة اى اعجوبة و احدوثة ثمّ فسّرها فقال: جَنَّتانِ اى هى جنّتان بستانان. عَنْ یَمِینٍ من اتیهما و شماله، و قیل: عن یمین بلدهم و شماله. و ثنى الجنتین لتثنیة الیمین و الشمال و المعنى الاشجار و المیاه و البساتین محیطة بها عن ایمانهم و عن شمائلهم. و قیل: کان لکلّ واحد منهم فى منزله جنتان عن یمین و شمال.
کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ اى قیل لهم: کلوا من رزق ربکم. وَ اشْکُرُوا لَهُ على ما انعم علیکم، و قد تمّ الکلام ثمّ ابتدأ فقال: بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ اى بلدتهم بلدة طیبة لیست بسبخة. قال ابن زید: لم یکن یرى فى بلدتهم بعوضة قطّ و لا ذباب و لا برغوث و لا عقرب و لا حیّة و ان کان الرکب لیأتون و فى ثیابهم القمل و الدواب فما هو الا ان ینظروا الى بیوتهم فیموت الدواب. و قیل: کانت العجوز تخرج من منزلها الى منزل جارتها و على رأسها مکتل و یداها فى درعها فاذا بمکتلها قد امتلا تمرا ممّا یسقط من جناها یانعا فذلک قوله: بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ اى بلدة طیّبة الهواء. وَ رَبٌّ غَفُورٌ الخطاء کثر العطاء.
فَأَعْرَضُوا وهب منبه گفت: رب العالمین سیزده پیغامبر بقبیله سبا فرستاد تا ایشان را بر طاعت اللَّه و دین حق دعوت کردند و نعمتهاى اللَّه در یاد ایشان دادند و از عذاب و عقوبت اللَّه بترسانیدند و بهم دادند و ایشان بر طغیان و کفر و تمرّد خویش مصرّ بایستادند و گفتند: ما خود هیچ نعمت بر خود نمیدانیم از جهة این خداى که شما دعوى میکنید و ما را بر طاعت وى میخوانید او را بگوئید تا این نعمت از ما باز برد اگر تواند، اینست که رب العالمین فرمود: فَأَعْرَضُوا روى گردانیدند از ایمان و توحد و شکر نعمت اللَّه فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ فرو گشادیم بر ایشان سیل نهمار بزور، سیلى که کس طاقت بستن آن نداشت، و اصلها من العرامة و هى الشدّة و القوّة و هو المنهمر الذى لا یستطاع ردّه یقال: عرم الانسان، یعرم، عرامة و عراما، فهو عارم خبیث شریر. و قیل: الْعَرِمِ هو اسم الوادى. و قیل. هو المسنّاة واحدته عرمة، اى سکر یحبس الماء لیعلو الى ارض مرتفعة. ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: این مسنّاة سدى بود در ان رودبار میان دو کوه بسنگ و قیر بر آورده بلقیس فرمود آن را بروزگار ملک خویش از بهر قوم خویش آب در ان رودبار جمع کرد و از ان جویها برید تا هر کسى بر قدر حاجت آب بکشت زار و درختان خویش مىبرد، فلمّا طغوا و کثروا و تمرّدوا سلّط اللَّه علیهم الخلد فقطعت المسنّاة و ثقبتها من اسفلها ففرّق الماء جنانهم و خرّب ارضهم و الخلد فار عمى طرش واحدتها خلدة و کان لها انیاب من حدید و لا تقرب منها هرّة الا قتلتها و قیل الْعَرِمِ اسم تلک الخلد و قیل: الْعَرِمِ المطر الشدید.
وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ قرأ ابو عمرو و یعقوب: اکل خمط بالاضافة، و الباقون بالتنوین و هما متقاربان کقول العرب: فى بستان فلان اعناب کرم و اعناب کرم فتضاف الاعناب الى الکرم لانّها منه و قد تنوّن الاعناب ثمّ یترجم عنها اذا کانت الاعناب ثمر الکرم. و الاکل الثمر، و الخمط کلّ شجر ذى شوک. و قیل: هو الاراک و الاثل الطرفاء، و السدر النبق. قال قتاده: بینهما شجر القوم من خیر الشجر اذ صیّره اللَّه من شرّ الشجر باعمالهم.
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ محل ذلک نصب بوقوع المجازاة علیه، تقدیره: جزیناهم ذلک. بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی قرأ حمزة و الکسائى: نُجازِی بالنون و کسر الزّاء الْکَفُورَ بنصب الرّاء، و اختاراه لقوله: جَزَیْناهُمْ. و قرأ الآخرون: یجازى بالیاء و فتح الزّاء و رفع الرّاء من الْکَفُورَ و المعنى هل یجازى مثل هذا الجزاء إِلَّا الْکَفُورَ. قال مجاهد: یجازى اى یعاقب.
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى ارض المقدس من الشام. قُرىً ظاهِرَةً یعنى قائمة عامرة. و قیل: ظاهِرَةً اى متواصلة تظهر الثانیة من الاولى لقربها منها. قال الحسن: کان احدهم یغدوا فیقیل فى قریة و یروح فیأوى الى قریة اخرى. قال مجاهد: هى السروات. و قال وهب: قرى صنعاء. و قیل: کانت قراهم اربعة آلاف و سبع مائة قریة متصلة من سبأ الى الشام.
وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ اى جعلنا السیر بین قراهم و القرى التی بارکنا فیها سیرا مقدّرا من منزل الى منزل و قریة الى قریة لا ینزلون الا فى قریة و ماء و شجر و لا یغدون الا من قریة و ماء و شجر و قلنا لهم: سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً اىّ وقت شئتم آمِنِینَ لا تخافون عدوّا و لا جوعا لا عطشا. فبطروا و طغوا و لم یصبروا على العافیة.
فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: بعد بین اسفارنا اى اجعل بیننا و بین الشام فلوات و مفاوز لنرکب فیها الرواحل و نتزوّد الازواد فعجّل اللَّه لهم الاجابة. روایت هشام از قرّاء شام و یعقوب ربنا برفع خوانند و باعد بر خبر، و معنى آنست که: راهى چنان آبادان داشتند و منزلها چنان نزدیک و نیکو بطر گرفت ایشان را در ان نعمت و ناسپاسى کردند و آن راه چنان نزدیک و آبادان بدور داشتند گفتند: خداوند ما دورادور دور کرد سفرهاى ما. وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ بالکفر و الطغیان و العصیان. فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ عظة و عبرة یتمثّل بهم. وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ کانوا قبائل ولدهم سبا فتفرّقوا فى البلاد وقع بارض الیمن منهم اشعر و کنده و انمار و هم بجیلة و مذحج و حمیر و وقع ازد بعمان و وقع خزاعة بمکة و اوس و خزرج بیثرب و وقع لخم و جذام و غسان و کلب بالشام و کذلک عاملة وقعت بالشام.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ قال المطرف: هو المؤمن الذى اذا اعطى شکر و اذا ابتلى صبر.
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ حمزه و کسایى و عاصم صَدَّقَ بتشدید خوانند و معنى آنست که ابلیس راست کرد بر ایشان ظنّ خویش، باقى بتخفیف خوانند اى صدق علیهم ابلیس فى ظنّه راست گوى آمد بر ایشان ابلیس در پنداره خویش و در ان ظن که بایشان مىبرد، و ظنّه قوله: لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا، و قوله: وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ، و قوله: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، و قوله: عَلَیْهِمْ اى على اهل سبا، و قیل: على الناس کلهم الا من اطاع اللَّه سبحانه.
فَاتَّبَعُوهُ فى الکفر و المعصیة إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ هو کقوله: إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ.
وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ اى من حجّة و ملکة هذا کقوله: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، و کالحکایة عن ابلیس: وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ و قیل: معناه ما کان تسلیطنا ایّاه علیهم إِلَّا لِنَعْلَمَ هذا علم وقوع معناه الرّؤیة و قد علم اللَّه من الخلق الایمان و الکفر قبل خلقهم، إِلَّا لِنَعْلَمَ اى لنرى و نمیّز و نعلمه موجودا ظاهرا کائنا موجبا للثواب و العقاب کما علمناه مفقودا معدوما بعد ابتلائنا لخلقنا مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ اى بالبعث بعد الموت؟ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ وَ رَبُّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ.
قُلِ یا محمد لهؤلاء المشرکین الذین انت بین ظهرانیهم ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى زعمتم انهم آلهة من دون اللَّه، نزلت فى کفار بنى ملیخ کانوا یعبدون الجنّ و یظنّون اّنهم الملائکة ثمّ وصفهم فقال: لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ اى لا یقدرون ان ینفعوکم ذرّة مما فى السماوات و الارض وَ ما لَهُمْ اى للملائکة فِیهِما اى فى خلق السماوات و الارض مِنْ شِرْکٍ اى من شرکه. وَ ما لَهُ اى ما للَّه مِنْهُمْ اى من الملائکة مِنْ ظَهِیرٍ عون فى خلق السماوات و الارض. جماعتى از قبائل عرب فرشتگان را مىپرستیدند و مىگفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ، رب العالمین بجواب ایشان گفت: وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ اى عند اللَّه یوم القیامة إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ و بر قراءت ابو عمرو و حمزه و کسایى. أَذِنَ بضمّ الف که اینها هم با شافع شود و هم با مشفوع، میگوید: شفاعت هیچ شافع سود ندارد روز قیامت مگر کسى که اللَّه دستورى دهد او را تا شفاعت کند یا کسى را که از بهر وى شفاعت کنند، ثمّ ذکر ضعف الملائکة حین سمعوا کلام اللَّه فقال: حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ یعنى عن قلوب الملائکة.
فُزِّعَ اى کشف، و التفزیع من الاضداد تقول: فزّعته اذا خوّفته و فزّعته اذا اذهبت فزعه، و کذلک الفزع له وجهان یقال: فزع، اذا خاف، و فزع، اذا اغاث من الفزع. و قرأ ابن عامر و یعقوب: فزع بفتح الزّاء و المعنى کشف اللَّه عن قلوبهم الفزع و جلا عنهم الخوف حین انحدر علیهم جبرئیل.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا تکلّم بالوحى سمع اهل السماء صلصلة کجرّ السلسلة على الصّفا فیصعقون فلا یزالون کذلک حتى یأتیهم جبرئیل علیه السلام فاذا جاءهم جبرئیل فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ، فیقولون یا جبرئیل: ما ذا قال ربّک؟ قال: یقول الحق فینادون الحق الحق.
و عن ابى هریرة عن النبى (ص): قال: اذا قضى اللَّه عز و جل الامر فى السماء ضربت الملائکة باجنحتها خضعانا لقوله کانّه سلسلة على صفوان فاذا فزّع عن قلوبهم، قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الّذى قال: الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ.
و عن عائشة: انّ الحارث بن هشام سأل رسول اللَّه علیه سلام اللَّه: کیف یأتیک الوحى؟
فقال رسول اللَّه (ص): احیانا یأتینى مثل صلصلة الجرس و هو اشدّه علىّ فیفصم عنّى و قد وعیته و احیانا یتمثل لى الملک رجلا فیکلّمنى فاعى ما یقول و هو اهون علىّ قالت عائشة و لقد رأیته ینزل علیه الوحى فى الیوم الشدید البرد فیفصم عنه و انّ جبینه لیتفصّد عرقا.
در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت محمد علیهما الصلاة و السلام ششصد سال وحى از آسمان بیامد پس بوقت بعثت مصطفى علیه افضل الصلوات فریشتگان صوت وحى شنیدند و صلصله آن همچون صلصله زنجیر که بر کوه زنند، پنداشتند که رستاخیز برخاست همه از بیم و فزع بیفتادند و بیهوش شدند تا رب العزة آن بیم و فزع از دل ایشان باز برد، آن گه یکدیگر را مىپرسیدند که: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ گفتهاند که اهل آسمان دنیا گویند اهل آسمان دوم را: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ و اهل آسمان دوم گویند اهل آسمان سوم را: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ همچنین تا به هفتم آسمان یکدیگر را مىپرسند و اهل آسمان هفتم از جبرئیل پرسند که ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ جبرئیل گوید: الْحَقَّ، یعنى که اللَّه فرمان روان داد و سخن راست فرمود، آن گه فریشتگان آسمانها با یکدیگر مىگویند: الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ. قال الضحاک: انّ الملائکة المعقّبات الذین یختلفون الى اهل الارض یکتبون اعمالهم اذا ارسلهم الربّ عزّ و جلّ فانحدروا سمع لهم صوت شدید فیحسب الذین هم اسفل منهم من الملائکة انّه من امر الساعة فیخرّون سجّدا و یصعقون حتّى یعلموا انّه لیس من امر الساعة. و قال الحسن و ابن زید: اذا کشف الفزع عن قلوب المشرکین عند نزول الموت بهم اقامة للحجّة علیهم قالت لهم الملائکة: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ فى الدنیا؟ قالُوا الْحَقَّ فاقرّوا به حین لم ینفعهم الاقرار، و دلیل هذا التأویل آخر السورة: وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ....
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۴ - اگر کسى خواهد که او را بسطى باشد در سخن از روى وعظ و تذکیر درین سورة یس مفرد جمعى کردهام آن را تحصیل کند که تفسیر بیش ازین احتمال نکند و نسق تفسیر بگذاشتن شرط نیست، النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ وکیع بن الجرّاح گفت: شغل ایشان در بهشت سماع است، همانست که جاى دیگر فرمود: فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ فهذا الخبر هو السّماع فى الجنّة، بنده مؤمن در بهشت آرزوى سماع کند، ربّ العزة اسرافیل را فرستد تا بر جانب راست وى بیستد و قرآن خواندن گیرد، داود بر چپ وى بایستد زبور خواندن گیرد، بنده سماع همى کند تا وقت وى خوش گردد، جان وى فرا سماع آید، دل وى فرا نشاط آید، سرّ وى فرا کار آید، از تن زبان ماند و بس، از دل نشان ماند و بس، از جان عیان ماند و بس، تن در وجد واله شود، دل در شهود مستهلک شود، جان در وجود مستغرق گردد، دیده آرزوى دیدار ذو الجلال کند، دل آرزوى شراب طهور کند، جان آرزوى سماع حق کند، رب العزة پرده جلال بردارد، دیدار بنماید، بنده را بجام شراب بنوازد، طه و یس خواندن گیرد جان بنده آن گه بحقیقت در سماع آید. اى جوانمرد! از تن سماع نیاید که در بند برترى است، از دل سماع نیاید که رهگذرى است، سماع سماع جانست که نه ایدرى است.
تن سماع نکند که از خود بدرد است، دل سماع نکند که روز گرد است، جان سماع کند که فرد را فرد است.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد زهر علّت و دردى باید
و گفتهاند: شغل بهشتیان ده چیز است: ملکى که در و عزل نه، جوانیى که با او پیرى نه، صحتى بر دوام که با او بیمارى نه، عزّى پیوسته که با او ذلّ نه، راحتى که با او شدّت نه، نعمتى که با او محنت نه، بقایى که با او فنا نه، حیاتى که با او مرگ نه، رضایى که با او سخط نه، انسى که با او وحشت نه.
پیر طریقت گفت: این شغل عامّه مؤمنان است که مصطفى (ص) در حق ایشان گفته: اکثر اهل الجنة البله.
امّا مقرّبان مملکت و خواصّ حضرت مشاهدت از مطالعه شهود و استغراق وجود یک لحظه با نعیم بهشت نپردازند، بزبان حال همى گویند:
روزى که مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
چون خلایق از عرصات قیامت بروند، ایشان بر جاى بمانند و نروند، فرمان آید که شما نیز ببهشت روید و ناز و نعیم بهشت بینید، گویند کجا رویم که آنچه مقصود است ما را خود اینجا حاضر است پیر بو على سیاه گفت: او را کسانىاند که اگر یک لحظهشان بى او میباید بود زهره هاشان آب گردد، اوصالشان بند بند از هم جدا شود.
امیر المؤمنین على (ع) فرمود: لو حجبت عنه ساعة لمت.
لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ، سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ سلام خداوند کریم ببنده ضعیف دو ضرب است: یکى بسفیر و واسطه، یکى بى سفیر و بیواسطه. امّا آنچه بواسطه است اوّل سلام مصطفى است، و ذلک فى قوله: وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ اى محمد چون مؤمنان بر تو آیند و نواخت ما طلبند، تو بنیابت ما بر ایشان سلام کن و بگوى: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، باز چون روزگار حیاة بنده برسد و برید مرگ در رسد در ان دم زدن باز پسین ملک الموت را فرمان آید که تو برید حضرت مایى و درگاه مایى بفرمان ما قبض روح بنده همى کنى، نخست او را شربت شادى ده و مرهمى بر دل خسته وى نه بروى سلام کن و نعمت بر وى تمام کن.
اینست که رب العزة فرمود: تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً. آن فرشتگان دیگر که اعوان ملک الموتاند چون آن نواخت و کرامت بینند، همه گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». اى بنده مؤمن بخوش دلى ودیعت جان تسلیم کردى نوشت باد و سلام و درود مر ترا باد از سراى حکم قدم در ساحت بهشت نه که کار کار تست و دولت دولت تو. و از ان پس چون از حساب و کتاب و دیوان قیامت فارغ شود بدر بهشت رسد، رضوان او را استقبال کند گوید: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ» سلام و درود بر شما خوش گشتید و خوش آمدید و پاک زندگى کردید، اکنون در روید درین سراى جاودان و ناز و نعیم بیکران و از ان پس که در بهشت اندر غرفه خویش آرام گیرد، فرستادگان ملک آیند و او را مژده دهند و سلام رسانند گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ». چون گوش بنده از شنیدن سلام واسطه پر شود و از درود فرشتگان سیر گردد، آرزوى دیدار و کلام و سلام حق کند گوید بزبان افتقار در حالت انکسار بر بساط انبساط که: اى معدن ناز من نیاز من تا کى؟ اى شغل جان من این شغل جان من تا کى؟ اى هم راز دل من این انتظار دل من تا کى؟ اى ساقى سرّ من این تشنگى من تا کى؟ اى مشهود جان من این خبر پرسیدن من تا کى؟ خداوندا! موجود دل عارفانى، در ذکر یگانه، آرزوى جان مشتاقانى، در وجود یگانه، هیچ روى آن دارد خداوندا که دیدار بنمایى و خود سلام کنى برین بنده. فیتجلّى اللَّه عزّ و جلّ و یقول.
سلام علیکم یا اهل الجنة فذلک قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
قوله تعالى: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ... الآیة گفتهاند: هم چنان که اندام دشمن گواهى دهد بر دشمن بر کردههاى بد اندام دوست هم گواهى دهد دوست را بر کردههاى نیک در آثار آوردهاند که بنده مؤمن را خطاب آید که چه آوردى؟ بنده شرم دارد که گوید چندین نماز و چندین صدقات و خیرات. ربّ العزّة دست وى بسخن آرد تا گوید: چندین صدقه داد، پاى وى گوید: چندین نماز کرد، انگشتان وى گواهى دهند بر تسبیحات و تهلیلات.
قال النبى (ص) لبعض النّساء: «علیکنّ بالتسبیح و التهلیل و اعقدن بالانافل فانهنّ مسئولات مستنطقات».
آن یکتا موى مژگان چشم بنده را گواهى دهد، یقول اللَّه تعالى: تکلمى یا شعرة جفن عین عبدى فاحتجى عن عبدى اى موى مژگان چشم بنده مؤمن من بیار حجّت از بهر بنده من، گوید: بار خدایا گواهى دهم که از بیم عقوبت تو و در آرزوى دیدار تو بسیار گریست، اللَّه گوید: راست مىگویى و من مىدیدم، آن گه گوید: این بنده را بگواهى یک تا موى آمرزیدم و منادى ندا کند هذا عتیق اللَّه بشعرة، این سخن گفتن اندامهاى بنده ازان غیبهاست که بر خرد آدمى پوشیده است و بر خواست اللَّه حوالت است و در توان وى آن را جاى است، نادر یافته پذیرفته و آن را گردن نهاده، و هم ازین باب است که فردا زمین بر بنده گواهى بر کردار وى دهد، و ذلک فى قوله: «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» اى تشهد على کلّ عبد و امة بما عمل على ظهرها و هم ازین باب است که اللَّه در قرآن دوزخ را خشم گفت «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ»، و آسمان و زمین که اللَّه را پاسخ داد: «قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»، همچنین تسبیح جمادات و چیزها که جان ندارد چون صحرا و کوه و دریا و درختان و باد و باران و امثال آن این همه آنست که عقل مىنپذیرد و دل از ان مىشورد و دین آن را مىپذیرد و اللَّه آن را گواهى میدهد مؤمنان بجان و دل قبول میکنند و نادر یافته مىپذیرند کما قال تعالى: امرنا لنسلم لرب العالمین.
قوله: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ این آیت بندگان را تنبیهى است عظیم و بیدار کردن ایشان از خواب غفلت، یعنى که خود را دریا بید و روزگار جوانى و قوّت بغنیمت دارید و عمل کنید پیش از ان که نتوانید.
قال النبى (ص): «اغتنم خمسا قبل خمس: شبابک قبل هرمک و صحّتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و حیاتک قبل موتک و فراغک قبل شغلک».
پس اگر روزگار جوانى ضایع کند و در عمل تقصیر کند بر سر پیرى و عجز عذرى باز خواهد هم نیکو بود.
قال النبى (ص): «اذا بلغ الرّجل تسعین سنة غفر اللَّه له ما تقدم من ذنبه و ما تأخّر و کتب اسیر اللَّه فى الارض و شفع فى اهل بیته، و اذا بلغ مائة سنة استحیى اللَّه عزّ و جلّ منه ان یحاسبه».
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ اشارت آیت آنست که این قرآن نه بر اوزان اشعار عرب است نه مشابه سخن آفریدگان، معجزه مصطفى است و برهان نبوّت و رسالت وى، هر پیغامبرى که آمد برهان نبوّت وى از راه دیدهها درآمد و برهان نبوّت محمد عربى از راه دلها در آمد، هر پیغامبرى را معجزهاى ظاهر دادند: معجزه ابراهیم آتش بود که وى را نسوخت و همچون بستان گشت، معجزه موسى عصا و ید بیضا بود، معجزه عیسى احیاء موتى بود، اینهمه ظاهر بود محل اطّلاع دیدهها، معجزه مصطفى عربى بوستان دوستان با صفوت بود، گلستان مستان شربت محبّت بود «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»، بلى مصطفى را معجزات بسیار بود که محلّ اطّلاع دیدهها بود چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب و اسلام ضبّ و غیر آن. امّا مقصود آنست که موسى تحدّى بعصا کرد، عیسى تحدّى باحیاء موتى کرد، مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه تحدّى بکلام اللَّه کرد: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»، عصاى موسى هر چند که در و صنعت ربّانى تعبیه بود از درخت عوسج بود، و دم عیسى هر چند که در و لطف الهى تعبیه بود امّا ودیعت سینه بشر بود، اى محمد تو که میروى دمى و چوبى با خود مبر، چوب بابت خران باشد و دم نصیب بیماران، تو صفت قدیم ما قرآن مجید ما با خود ببر تا معجزه تو صفت ما بود نه صفت بشر. کافران چون عاجز ماندند از مثل این قرآن آوردن، زبان طعن درو کشیدند یکى میگفت: «سحر مستمرّ» دیگرى میگفت: «اساطیر الاوّلین، ان هذا الّا افک افتراه» و مصطفى را شاعر خواندند و ساحر و کاذب تا رب العزة تسکین دل وى آیت فرستاد که: فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اى تکذیبهم و اذاهم اى محمد نباید که سخن بیگانگان و دشمنان ترا اندهگن دارد، اگر ایشان ترا دروغ زن میدارند و بنبوّت تو گواهى مىندهند ترا چه زیان و چه باک؟ من که خداوندم ترا گواهى میدهم که محمد رسول اللَّه اگر ایشان ترا بطعن مىگویند اجیر و فقیر است، من میگویم بشیر و نذیر است، اگر ایشان میگویند یتیم و صنبور است، من میگویم شفا و رحمت و نور است. اى محمد از گفتار دشمنان چرا اندهگن شوى؟ ترا این شادى نه بس که همه عالم مرا مىستانید و من ترا مىستایم یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً الآیة همه عالم ثناى من میگویند و من ثناى تو میگویم که إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ همه رضاى من مىجویند و من رضاى تو میجویم که وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى همه عالم قسم بمن یاد میکنند و من قسم بتو یاد میکنم که «لعمرک»، بر پیشانى عرش نبشته: «محمد رسول اللَّه»، بر کرسى نبشته: «محمد حبیب اللَّه»، بر لوح نبشته: «محمد صفىّ اللَّه»، بر لواى حمد نبشته: «محمد خیرة اللَّه».
اى محمد اینجهانى و ان جهانى نیستى
لا جرم اینجا ندارى صدر و آنجا متّکا
هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین
هر کجا گام تو آمد انقیاد آرد سما
و الضّحى میخوان و میدان قصد آن چندان حسود
و الضّحى میخوان و مىبین شکر آن چندان عطا
تن سماع نکند که از خود بدرد است، دل سماع نکند که روز گرد است، جان سماع کند که فرد را فرد است.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد زهر علّت و دردى باید
و گفتهاند: شغل بهشتیان ده چیز است: ملکى که در و عزل نه، جوانیى که با او پیرى نه، صحتى بر دوام که با او بیمارى نه، عزّى پیوسته که با او ذلّ نه، راحتى که با او شدّت نه، نعمتى که با او محنت نه، بقایى که با او فنا نه، حیاتى که با او مرگ نه، رضایى که با او سخط نه، انسى که با او وحشت نه.
پیر طریقت گفت: این شغل عامّه مؤمنان است که مصطفى (ص) در حق ایشان گفته: اکثر اهل الجنة البله.
امّا مقرّبان مملکت و خواصّ حضرت مشاهدت از مطالعه شهود و استغراق وجود یک لحظه با نعیم بهشت نپردازند، بزبان حال همى گویند:
روزى که مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
چون خلایق از عرصات قیامت بروند، ایشان بر جاى بمانند و نروند، فرمان آید که شما نیز ببهشت روید و ناز و نعیم بهشت بینید، گویند کجا رویم که آنچه مقصود است ما را خود اینجا حاضر است پیر بو على سیاه گفت: او را کسانىاند که اگر یک لحظهشان بى او میباید بود زهره هاشان آب گردد، اوصالشان بند بند از هم جدا شود.
امیر المؤمنین على (ع) فرمود: لو حجبت عنه ساعة لمت.
لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ، سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ سلام خداوند کریم ببنده ضعیف دو ضرب است: یکى بسفیر و واسطه، یکى بى سفیر و بیواسطه. امّا آنچه بواسطه است اوّل سلام مصطفى است، و ذلک فى قوله: وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ اى محمد چون مؤمنان بر تو آیند و نواخت ما طلبند، تو بنیابت ما بر ایشان سلام کن و بگوى: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، باز چون روزگار حیاة بنده برسد و برید مرگ در رسد در ان دم زدن باز پسین ملک الموت را فرمان آید که تو برید حضرت مایى و درگاه مایى بفرمان ما قبض روح بنده همى کنى، نخست او را شربت شادى ده و مرهمى بر دل خسته وى نه بروى سلام کن و نعمت بر وى تمام کن.
اینست که رب العزة فرمود: تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً. آن فرشتگان دیگر که اعوان ملک الموتاند چون آن نواخت و کرامت بینند، همه گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». اى بنده مؤمن بخوش دلى ودیعت جان تسلیم کردى نوشت باد و سلام و درود مر ترا باد از سراى حکم قدم در ساحت بهشت نه که کار کار تست و دولت دولت تو. و از ان پس چون از حساب و کتاب و دیوان قیامت فارغ شود بدر بهشت رسد، رضوان او را استقبال کند گوید: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ» سلام و درود بر شما خوش گشتید و خوش آمدید و پاک زندگى کردید، اکنون در روید درین سراى جاودان و ناز و نعیم بیکران و از ان پس که در بهشت اندر غرفه خویش آرام گیرد، فرستادگان ملک آیند و او را مژده دهند و سلام رسانند گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ». چون گوش بنده از شنیدن سلام واسطه پر شود و از درود فرشتگان سیر گردد، آرزوى دیدار و کلام و سلام حق کند گوید بزبان افتقار در حالت انکسار بر بساط انبساط که: اى معدن ناز من نیاز من تا کى؟ اى شغل جان من این شغل جان من تا کى؟ اى هم راز دل من این انتظار دل من تا کى؟ اى ساقى سرّ من این تشنگى من تا کى؟ اى مشهود جان من این خبر پرسیدن من تا کى؟ خداوندا! موجود دل عارفانى، در ذکر یگانه، آرزوى جان مشتاقانى، در وجود یگانه، هیچ روى آن دارد خداوندا که دیدار بنمایى و خود سلام کنى برین بنده. فیتجلّى اللَّه عزّ و جلّ و یقول.
سلام علیکم یا اهل الجنة فذلک قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
قوله تعالى: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ... الآیة گفتهاند: هم چنان که اندام دشمن گواهى دهد بر دشمن بر کردههاى بد اندام دوست هم گواهى دهد دوست را بر کردههاى نیک در آثار آوردهاند که بنده مؤمن را خطاب آید که چه آوردى؟ بنده شرم دارد که گوید چندین نماز و چندین صدقات و خیرات. ربّ العزّة دست وى بسخن آرد تا گوید: چندین صدقه داد، پاى وى گوید: چندین نماز کرد، انگشتان وى گواهى دهند بر تسبیحات و تهلیلات.
قال النبى (ص) لبعض النّساء: «علیکنّ بالتسبیح و التهلیل و اعقدن بالانافل فانهنّ مسئولات مستنطقات».
آن یکتا موى مژگان چشم بنده را گواهى دهد، یقول اللَّه تعالى: تکلمى یا شعرة جفن عین عبدى فاحتجى عن عبدى اى موى مژگان چشم بنده مؤمن من بیار حجّت از بهر بنده من، گوید: بار خدایا گواهى دهم که از بیم عقوبت تو و در آرزوى دیدار تو بسیار گریست، اللَّه گوید: راست مىگویى و من مىدیدم، آن گه گوید: این بنده را بگواهى یک تا موى آمرزیدم و منادى ندا کند هذا عتیق اللَّه بشعرة، این سخن گفتن اندامهاى بنده ازان غیبهاست که بر خرد آدمى پوشیده است و بر خواست اللَّه حوالت است و در توان وى آن را جاى است، نادر یافته پذیرفته و آن را گردن نهاده، و هم ازین باب است که فردا زمین بر بنده گواهى بر کردار وى دهد، و ذلک فى قوله: «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» اى تشهد على کلّ عبد و امة بما عمل على ظهرها و هم ازین باب است که اللَّه در قرآن دوزخ را خشم گفت «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ»، و آسمان و زمین که اللَّه را پاسخ داد: «قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»، همچنین تسبیح جمادات و چیزها که جان ندارد چون صحرا و کوه و دریا و درختان و باد و باران و امثال آن این همه آنست که عقل مىنپذیرد و دل از ان مىشورد و دین آن را مىپذیرد و اللَّه آن را گواهى میدهد مؤمنان بجان و دل قبول میکنند و نادر یافته مىپذیرند کما قال تعالى: امرنا لنسلم لرب العالمین.
قوله: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ این آیت بندگان را تنبیهى است عظیم و بیدار کردن ایشان از خواب غفلت، یعنى که خود را دریا بید و روزگار جوانى و قوّت بغنیمت دارید و عمل کنید پیش از ان که نتوانید.
قال النبى (ص): «اغتنم خمسا قبل خمس: شبابک قبل هرمک و صحّتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و حیاتک قبل موتک و فراغک قبل شغلک».
پس اگر روزگار جوانى ضایع کند و در عمل تقصیر کند بر سر پیرى و عجز عذرى باز خواهد هم نیکو بود.
قال النبى (ص): «اذا بلغ الرّجل تسعین سنة غفر اللَّه له ما تقدم من ذنبه و ما تأخّر و کتب اسیر اللَّه فى الارض و شفع فى اهل بیته، و اذا بلغ مائة سنة استحیى اللَّه عزّ و جلّ منه ان یحاسبه».
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ اشارت آیت آنست که این قرآن نه بر اوزان اشعار عرب است نه مشابه سخن آفریدگان، معجزه مصطفى است و برهان نبوّت و رسالت وى، هر پیغامبرى که آمد برهان نبوّت وى از راه دیدهها درآمد و برهان نبوّت محمد عربى از راه دلها در آمد، هر پیغامبرى را معجزهاى ظاهر دادند: معجزه ابراهیم آتش بود که وى را نسوخت و همچون بستان گشت، معجزه موسى عصا و ید بیضا بود، معجزه عیسى احیاء موتى بود، اینهمه ظاهر بود محل اطّلاع دیدهها، معجزه مصطفى عربى بوستان دوستان با صفوت بود، گلستان مستان شربت محبّت بود «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»، بلى مصطفى را معجزات بسیار بود که محلّ اطّلاع دیدهها بود چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب و اسلام ضبّ و غیر آن. امّا مقصود آنست که موسى تحدّى بعصا کرد، عیسى تحدّى باحیاء موتى کرد، مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه تحدّى بکلام اللَّه کرد: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»، عصاى موسى هر چند که در و صنعت ربّانى تعبیه بود از درخت عوسج بود، و دم عیسى هر چند که در و لطف الهى تعبیه بود امّا ودیعت سینه بشر بود، اى محمد تو که میروى دمى و چوبى با خود مبر، چوب بابت خران باشد و دم نصیب بیماران، تو صفت قدیم ما قرآن مجید ما با خود ببر تا معجزه تو صفت ما بود نه صفت بشر. کافران چون عاجز ماندند از مثل این قرآن آوردن، زبان طعن درو کشیدند یکى میگفت: «سحر مستمرّ» دیگرى میگفت: «اساطیر الاوّلین، ان هذا الّا افک افتراه» و مصطفى را شاعر خواندند و ساحر و کاذب تا رب العزة تسکین دل وى آیت فرستاد که: فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اى تکذیبهم و اذاهم اى محمد نباید که سخن بیگانگان و دشمنان ترا اندهگن دارد، اگر ایشان ترا دروغ زن میدارند و بنبوّت تو گواهى مىندهند ترا چه زیان و چه باک؟ من که خداوندم ترا گواهى میدهم که محمد رسول اللَّه اگر ایشان ترا بطعن مىگویند اجیر و فقیر است، من میگویم بشیر و نذیر است، اگر ایشان میگویند یتیم و صنبور است، من میگویم شفا و رحمت و نور است. اى محمد از گفتار دشمنان چرا اندهگن شوى؟ ترا این شادى نه بس که همه عالم مرا مىستانید و من ترا مىستایم یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً الآیة همه عالم ثناى من میگویند و من ثناى تو میگویم که إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ همه رضاى من مىجویند و من رضاى تو میجویم که وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى همه عالم قسم بمن یاد میکنند و من قسم بتو یاد میکنم که «لعمرک»، بر پیشانى عرش نبشته: «محمد رسول اللَّه»، بر کرسى نبشته: «محمد حبیب اللَّه»، بر لوح نبشته: «محمد صفىّ اللَّه»، بر لواى حمد نبشته: «محمد خیرة اللَّه».
اى محمد اینجهانى و ان جهانى نیستى
لا جرم اینجا ندارى صدر و آنجا متّکا
هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین
هر کجا گام تو آمد انقیاد آرد سما
و الضّحى میخوان و میدان قصد آن چندان حسود
و الضّحى میخوان و مىبین شکر آن چندان عطا
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ اى من اهل دینه و نسبه، و الشیعة الجماعة تتّبع سیّدهم، مشتق من: شاعه، بشیعه، شیعا، اذ اتبعه. و قیل: الشیعة الاعوان و اصله من الشیاع و هو الحطب الصغار توضع مع الکبار على النار.
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ» اى قصد و اقبل الى طاعة ربه، «بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» من الشرک و الشکّ خال من کلّ دنس و قیل: سلیم من کل علاقة دون اللَّه و قیل: اى حزین من قولهم: فلان سلیم اى لدیغ. و قیل: معنى سلیم لا یکون لعّانا.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» و هو آزر بن با عز بن تاخور بن ارغو بن فالغ بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح «وَ قَوْمِهِ» عبدة الاوثان: «ما ذا تَعْبُدُونَ» یعنى لاىّ شىء تعبدون؟
فانّ السؤال وقع عن العرض لا عن الجنس و «ما ذا» ان جعلته کلمة واحدة نصب و ان جعلته کلمتین مبتدا و خبر و هو استفهام توبیخ و تقریع.
«أَ إِفْکاً آلِهَةً» یعنى أ تأفکون افکا و تعبدون آلهة سوى اللَّه؟ و الافک أسوء الکذب.
و قیل: «افکا نصب على الحال، اى کاذبین و «آلهة» منصوب «تریدون».
«فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ» انّه من اى جنس من اجناس الاشیاء حتّى شبّهتم به هذه الاصنام، اى لا یشبهه شىء.
«فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» ابن عباس گفت: قومى بودند که علم نجوم بکار داشتند و بهرکار که پیش گرفتند در آن نظر میگردند ابراهیم خواست که معاملت با ایشان هم از آن طریق کند که ایشان بدست دارند تا بروى منکر نشوند و در دل ابراهیم بود که بتان ایشان را کیدى سازد تا حجت بر ایشان الزام کند و آشکارا بنماید که ایشان معبودى را نشایند و ایشان را عیدى بود در روزى معیّن چون خواستند که عید را بیرون شوند نخست پیش بتان شدند و جامهها بیفکندند و طعام بنهادند و مقصود ایشان آن بود که بتان برکت در آن طعام کنند و چون از عید باز گردند آن طعام بکار برند ابراهیم را گفتند: در عید ما با ما مساعدت کن. ابراهیم از روى فریب بر عادت ایشان در مقیاس نگرست و در شمار نجوم گفت: «إِنِّی سَقِیمٌ» اى مطعون کانوا یفرّون من الطّاعون فرارا عظیما فخرجوا و خلّفوه تطیّرا، ابراهیم گفت: در مقیاس نجوم نگرستم و مرا طاعون خواهد رسید. ایشان چون نام طاعون شنیدند از وى برمیدند و بوى فال بد گرفتند و بجاى بگذاشتند. اینست که رب العالمین فرمود: فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ و فى الخبر عن النبى (ص) قال: «لقد کذب ابرهیم ثلث کذبات ما منها واحدة الا و هو یماحل و یناضل بها عن دینه و هى قوله: إِنِّی سَقِیمٌ و قوله بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و قوله لسارة: هذه اختى.
و قیل: «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» اى فکّر فى الحیل «فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ» فاقنعهم «فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ».
«فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ» الرّوغان المیل خفیا، اى مال الیها فى خفیة. «فَقالَ» استهزاء بها: «أَ لا تَأْکُلُونَ» یعنى الطعام الذى بین یدیکم «ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ» «فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً» عدّاه بعلى لانّ راغ بمنزلة مال فکما تقول فى المحبوب: مال الیه، و فى المکروه: مال علیه، کذلک راغ الیه و راغ علیه «ضربا» اى یضرب ضربا فیکون مصدر الفعل المحذوف «بِالْیَمِینِ» اى بالید الیمین لانها اقوى على العمل من الشمال و قیل «بِالْیَمِینِ» اى بالقوة و قیل: «بِالْیَمِینِ» اى بالقسم الذى سبق منه و هو قوله: تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ.
«فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ» اى الى ابرهیم بآلهتهم فاسرعوا الیه لیأخذوه. قرأ حمزة «یَزِفُّونَ» بضمّ الیاء و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان. و قیل: بضمّ الیاء، اى یحملون دوابّهم على الجدّ و الاسراع.
«قالَ» لهم ابرهیم على وجه الحجاج: «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» بایدیکم.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ» بایدیکم من الاصنام و فیه دلیل على انّ افعال العباد مخلوقة اللَّه تعالى.
«قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً» قال مقاتل: بنوا له حائطا من الحجر طوله ثلاثون ذراعا فى السماء و عرضه عشرون ذراعا و ملئوه من الحطب و اوقدوا فیه النّار و طرحوه فیها بالمنجنیق و کان ذلک ببابل.
و عن عائشة عن رسول اللَّه (ص) قال: «انّ ابرهیم لمّا القى فى النّار کانت الدوابّ کلّها تطفئ عنه النّار الا الوزغة فانها کانت تنفخ علیه فامر علیه السلام بقتلها».
«فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً» شرّا و مکرا و هو ان یحرّقوه «فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ» یعنى المقهورین حیث سلم اللَّه ابرهیم و ردّ کیدهم.
«وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» گفتهاند: ابراهیم این سخن آن گه گفت که او را بآتش مىافکندند گفت: من بر خداوند خویش میروم او خود راه نجات و کفایت بمن نماید.
و قیل: انى ذاهب الى ما قضى به علىّ ربى من فراسر قضا و حکم اللَّه مبروم؟ چنان که قضا کرده و حکم رانده بر من رود و گفتهاند این سخن آن گه گفت که از آتش خلاص یافت همانست که آنجا فرمود: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی» معنى آنست که از دار الکفر هجرت میکنم و بفرمان و رضاى اللَّه سوى شام میروم سیهدینى الى مقصدى. و قیل معناه: انى مهاجر بعملى و نیتى متجرّد لعبادة ربى «سَیَهْدِینِ» سیثبتنى على الهدى. ابراهیم چون از دشمن خلاص یافت و از دار الکفر هجرت کرد و بزمین مقدّسه رسید او را گفتند حاجت خواه، گفت: «رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ» اى هب لى ولدا صالحا من الصالحین.
«فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ» و قال فى موضع آخر: «وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ» قیل: بغلام حلیم فى صغره علیم فى کبره ففیه بشارة انه ابن و انه یعیش و ینتهى فى السّنّ حتّى یوصف بالعلم. و قیل: ما اثنى اللَّه عز و جل فى القرآن على بشر بالحلم الّا على ابرهیم و ابنه و خصّت هذه السورة بحلیم لانه علیه السلام حلم و انقاد و اطاع و «قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» الآیة.
قوله: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ ابتداى قصّه ذبیح است قصّهاى عظیم و اختلاف علما در ان عظیم، هم در اصل ذبیح خلاف است که از دو پسر ابراهیم کدام یکى بود اسحاق یا اسماعیل، و هم در موضع ذبح خلاف است که بیت المقدس بود یا منحر مکه؟ طایفهاى عظیم از علماى دین و صدر اول از صحابه و تابعین چون ابو بکر صدیق و ابن عباس بیک روایت و ابن عمرو ابن عبد اللَّه بن عمرو و محمد بن کعب القرظى و سعید مسیب و شعبى و حسن بصرى و مجاهد و ضحاک و کلبى و غیر ایشان میگویند: ذبیح اسماعیل بود و علیه اکثر العرب و در خبر است که: «انا ابن الذبیحین» مصطفى (ص) فرمود: من پسر دو ذبیحام یکى جد پیشین اسماعیل و یکى پدر خویش عبد اللَّه.
و سبب آن بود که عبد المطلب نذر کرد که اگر مرا ده فرزند آید یکى را قربان کنم چون او را ده فرزند تمام شد همه را در خانه کعبه جمع کرد و میان ایشان قرعه زد و قرعه بر عبد اللَّه آمد که پدر مصطفى (ص) بود و عبد المطلب او را از همه فرزندان دوستر داشتى که نور فطرت مصطفى با وى بود عبد المطلب ده شتر را فدا کرده بود قرعه بر عبد اللَّه آمد، ده شتر دیگر فدا کرد سوم بار قرعه زد میان وى و میان آن بیست شتر، قرعه هم بر عبد اللَّه آمد، ده دیگر فدا کرد همچنین قرعه میزد و هر بار بر عبد اللَّه میآمد و او ده شتر مىافزود تا آن گه که صد شتر تمام گشت آن گه قرعه بر آن صد شتر آمد که فدا کرده بود، عبد المطلب آن صد شتر قربان کرد و در شریعت دیت مرد مسلمان صد شتر گشت. و دلیل بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول رب العزة بعد الفراغ من قصة المذبوح: «وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» فدلّ انّ المذبوح غیره و همچنین در سوره هود فرمود: «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ» فلمّا بشّر باسحق بشّر بابنه یعقوب فکیف یأمره بذبح اسحاق و قد وعد له بنافلة منه. امّا عمر بن الخطاب و على بن ابى طالب و ابن مسعود و کعب الاحبار و سعید بن جبیر و قتاده و مسروق و عطا و مقاتل و جماعتى علماى تابعین و تبع تابعین میگویند ذبیح اسحاق بود و دلیل ایشان خبر مصطفى است (ص) که پرسیدند: یا رسول اللَّه من اکرم الناس و اشرفهم نسبا گرامىترین مردمان و شریفترین ایشان بنسب کیست؟ گفت: یوسف صفى اللَّه بن یعقوب اسرائیل اللَّه بن اسحاق ذبیح اللَّه بن ابرهیم خلیل اللَّه
و علیه عامّة اهل الکتاب مثل عبد اللَّه بن سلام و کعب الاحبار و غیرهما، و من قال بهذا القول فسّر البشارتین فقال: امّا قوله فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ انه بشّر بمولد اسحاق و اما قوله فَبَشَّرْناها بشّر بنبوّة اسحاق. ایشان که گفتند ذبیح اسحاق بود موضع ذبح بیت المقدس گفتند و ایشان که گفتند اسماعیل بود موضع ذبح منحر منى گفتند در در مکه، و قول درست اینست زیرا که اسماعیل در مکه مقام داشت و اسحاق در شام.
اصمعى پرسید از ابو عمرو علا که ذبیح اسماعیل بود یا اسحاق؟ گفت: یا اصیمع این ذهب عقلک متى کان اسحاق بمکة انما کان اسماعیل بمکة و هو الّذى بنى البیت مع ابیه و من الدلیل علیه ان قرنى الکبش کان میراثا لولد اسماعیل عن ابیهم و کانا منوطین بالکعبة الى ان احترق البیت و احترق القرن فى ایّام ابن الزبیر و الحجاج.
امّا قصّه ذبح بر قول سدى آنست که ابراهیم بر سر پیرى از حق تعالى فرزند خواست چون او را بشارت دادند بفرزند گفت: هو اذا للَّه ذبیح، نذر کرد که اللَّه را قربان کند، پس بروزگار آن نذر فراموش کرد و هر وقت از شام بزیارت اسماعیل شدى به مکه، وقتى ابراهیم از راه درآمده بود مانده و رنجور تن شده، شب ترویه پیش آمد بخفت، بخواب نمودند او را که: یا ابراهیم اوف بنذرک آن نذر که کردهاى وفا کن. ابراهیم از خواب درآمد با خود مىاندیشید که این خواب گویى نموده شیطان است یا فرموده حق. آن روز همه در آن اندیشه و فکرت بود، فسمّى ذلک الیوم یوم الترویة اى کان یروّى مع نفسه ان ما رأیت کان من اللَّه او من الشیطان. دیگر شب بخفت، او را همین خواب نمودند، بدانست که فرموده اللَّه است و بجاى آورد که خواب پیغامبران وحى باشد از حقّ جلّ جلاله، فسمّى ذلک الیوم یوم عرفة اذ عرف انه من اللَّه عزّ و جلّ. و اسماعیل آن روز هفت ساله بود و بقولى سیزده ساله. امّا قول محمد بن اسحاق آنست که ابراهیم هر بار که قصد زیارت اسماعیل کرد او را بر براق نشاندندى بامداد از شام برفتى نماز پیشین به مکه بودى زیارت کردى و بازگشتى شبانگاه به شام بودى. چون اسماعیل بزرگ شد او را هنرى و روز افزون دید، همگى دل وى بگرفت و دل در حیاة او بست، لما کان یأمل فیه من عبادة ربه و تعظیم حرماته. تا شبى که نمودند او را بخواب که گویندهاى گوید: انّ اللَّه یأمرک بذبح ابنک هذا. ابراهیم چون این خواب دید دانست که وحى خداوندست و فرمان وى، هاجر را گفت: میخواهم که خداى را عزّ و جلّ قربانى کنم اندران وادى که گوسپندان ایستادهاند و میخواهم که اسماعیل را با خود ببرم، سرش بشوى و موى را شانه کن و گیسوانش بباف و او را نیکو بیاراى تا خرّم شود و با خود ببرم، آن گه گفت: جان پدر کارد و رسن بردار تا در ان شعب رویم و گوسپند را قربان کنیم. چون آنجا رسیدند ابراهیم گفت: «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اى بسر بسى محنتها و بلاها که بما رسید و همه بسر آمد و اکنون فرمانى رسیده از همه صعبتر مىفرمایند مرا که ترا قربان کنم، «فَانْظُرْ ما ذا تَرى» درنگر تا در دل خویش چه بینى و ترا درین فرمان چه راى است؟ حمزه و کسایى «ما ذا ترى» بضمّ تا و کسر را خوانند، یعنى در نگر که درین فرمان از خویشتن چه نمایى؟ میخواست که بداند از وى که صبر خواهد کرد یا جزع خواهد نمود. اسماعیل گفت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ». ابو هریره روایت کند از کعب الاحبار که شیطان آن روز گفت: لئن لم افتن عند هذا آل ابراهیم لا افتن منهم احدا ابدا اگر امروز درین حال آل ابراهیم را بفتنه نیفکنم و بر ایشان مرا دستى نبود پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ایشان دسترس بود، در ان حال شیطان بر صورت مردى ناصح آمد پیش هاجر مادر اسماعیل گفت: هیچ دانى که ابراهیم پسر خود را اسماعیل کجا میبرد؟ هاجر گفت او را میبرد که گوسپند قربان کند. گفت: نه که خود پسر را قربان میکند.
هاجر گفت: کلّا هو ارحم به و اشدّ حبّا له من ذلک این چه سخن است که تو مىگویى او بروى از ان مهربانتر است و دوستر که این کند. شیطان گفت: خداش میفرماید که چنین کند. هاجر گفت: اگر خداى میفرماید خداى را فرمان است و طاعت داشت وى واجب از وى نومید گشت براه ایشان آمد، پسر را دید که بر اثر پدر میرفت گفت: اى پسر دانى که پدرت کجا میبرد؟ گفت: میرویم تا گوسفند را قربان کنیم، گفت: نه که ترا قربان خواهد کرد. گفت از بهر چه فرزند را قربان کند؟ گفت: اللَّه او را چنین میفرماید. گفت: اگر اللَّه میفرماید فسمعا و طاعة. از وى نومید بازگشت فرا پیش ابراهیم شد گفت: ایها الشیخ کجا میروى؟ گفت مرا حاجتى است درین شعب حاجت خویش را میروم گفت: و اللَّه که شیطان در خواب بتو نموده که این فرزند را قربان کن ابراهیم بدانست که او خود شیطان است گفت: الیک عنّى یا عدوّ اللَّه فو اللّه لامضینّ لامر ربى. ابن عباس گفت: ابراهیم آن ساعت از پیش شیطان تیز برفت و گرم تا برو سابق شد، چون به جمرة العقبه رسید شیطان دیگر باره فرا پیش وى آمد، ابراهیم هفت سنگ بوى انداخت و همچنین در جمرة الوسطى و جمرة الکبرى شیطان فرا پیش میآمد و ابراهیم بروى سنگها مىانداخت. ربّ العالمین آن تیز رفتن ابراهیم در ان موضع و آن سنگ انداختن سنّتى گردانید بر امّت احمد تا در مناسک حج بجاى میآرند و ابراهیم را ثنا میگویند.
«فَلَمَّا أَسْلَما» اى انقادا و خضعا لامر اللَّه. و قیل: سلم الذبیح نفسه و سلم ابراهیم ابنه، «وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ» اى صرعه على جبینه، و الجبین احد جانبى الجبهة اسماعیل گفت: اى پدر مرا بتو سه حاجت است: یکى آنکه دست و پاى من سخت ببندى زیرا که چون نیش کارد بحلق من رسد خرد از من زایل گردد و در اضطراب آیم آن گه قطرات خون بر جامه تو افتد و مرا بدین بىحرمتى گرفتارى بود و ثواب من ضایع شود. دیگر حاجت آنست که بوقت ذبح مرا بر وى افکنى تا در سجود باشم آن ساعت که جان تسلیم کنم، و نیز نباید که تو در روى من نگرى رحمت آید ترا بر من و در فرمان اللَّه سست شوى، و من در روى تو نگرم بر فراق تو جزع؟ آرم و بخداى عاصى گردم. سوم حاجت آنست که چون بنزدیک مادرم شوى و من با تو نباشم او سوخته گردد که درد فراق فرزند سخت بود با وى مدارا کن و او را پند ده و سلام من بدو رسان و پیراهن من بدو ده تا ببوى من مىدارد، اى پدر و کارد تیز کن و زود بحلق فرود آر تا مرگ بر من آسان شود که مرگ دردى صعب است و کارى سخت! ابراهیم چون این سخن از وى بشنید بگریست و روى سوى آسمان کرد گفت: الهى انا ابراهیم الّذى عبدتک و لم اعبد غیرک و قومى کانوا یعبدون الاصنام، الهى انا الّذى قذفت فى النّار فنجّیتنى منها، الهى ابتلیتنى بهذا البلاء الّذى اهتزّ منه عرشک العظیم و لا تطیق حمله السّماوات و الارضون، الهى ان تجرّب عبدک فانت تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک و انت علّام الغیوب خداوندا من آن ابراهیمام که قوم من بت پرستیدند و من ترا یگانه پرستیدم دشمن مرا بآتش افکند و تو بفضل خود مرا رهانیدى و از کید دشمن خلاص دادى، اکنون بلائى بدین عظیمى بر من نهادى، بلائى که عرش عظیم از آن بلرزد و آسمان و زمین طاقت کشیدن آن ندارد، الهى اگر بنده را مىآزمایى ترا رسد که خداوندى و من بنده تو دانى که در نفس من چیست و من ندانم که در نفس تو چیست، داناى نهان و خداى همگان تویى. پس ابراهیم کارد بر حلق نهاد تا فرمان بجاى آرد، کارد همىکشید و حلق نمىبرید، تا بدانى که کارد که میبرد نه بطبع میبرد که بفرمان میبرد، همچنین آتش که میسوزد نه بطبع میسوزد که بفرمان میسوزد، ابراهیم را بآتش انداختند فرمان آمد که مسوز نسوخت، اینجا نیز کارد را فرمود که مبر نبرید لکن در آتش فرمان آشکارا کرد قهر اعدارا و اینجا که دشمن نبود امر آشکارا نکرد. جبرئیل از سدره منتهى در پرید و کارد برگردانید. جبرئیل را پرسیدند هیچ تعب و ماندگى هرگز بتو رسید؟ گفت: در سه وقت رسید: یکى آن وقت که ابراهیم را بآتش انداختند، دیگر آن وقت که یوسف را بچاه انداختند، سدیگر آن وقت که کارد بر حلق اسماعیل نهادند من به سدره منتهى بودم ندا آمد که: ادرک عبدى «وَ نادَیْناهُ» این واو درین موضع زیادت است، تقدیره: فلمّا اسلمنا و تلّه للجبین، «نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» ندا آمد که یا ابراهیم خواب که دیدهاى راست کردى. اینجا سخن تمام شد.
آن گه گفت: «إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» یعنى: کما عفونا عن ذبح ولده نجزى من احسن فى طاعتنا. قال مقاتل: جزاه اللَّه باحسانه فى طاعته العفو عن ذبح ابنه.
اگر کسى گوید او را بخواب ذبح نمودند و ذبح نکرد «صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» چه معنى دارد؟
جواب آنست که: او را در خواب چندان نمودند که کرد و در امکان و قدرت وى همان بود که کرد، تن در فرمان دادن و تسلیم کردن و کارد بر حلق راندن، چون این بجاى آورد تصدیق وى درست آمد. گفتند: اى ابراهیم مقصود آن بود که تو سرّ خود از وى ببرى اکنون که سرّ ببریدى ما سر در کار تو کردیم.
«إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ» اى الاختبار و الامتحان الظاهر حیث امتحن بذبح ابنه. و قال مقاتل: «البلاء» هاهنا هو النّعمة و هى ان فدى ابنه بالکبش.
«وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» الذبح اسم لما یذبح کالطحن اسم لما یطحن. نظر ابراهیم فاذا هو بجبرئیل معه کبش ابیض اعین اقرن کبیر الشّخص فقال: هذا فداء لابنک فاذبحه دونه، فکبّر جبرئیل و کبّر ابراهیم و کبّر اسماعیل ابراهیم برنگرست جبرئیل را دید بر هوا که مىآمد و آن نرمیش عظیم فداى اسماعیل با وى و جبرئیل میگفت: اللَّه اکبر اللَّه اکبر اللَّه اکبر، ابراهیم بموافقت وى گفت: لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، اسماعیل گفت: اللَّه اکبر و للَّه الحمد. این تکبیر سنّتى گشت در روزگار عید و در مناسک حجّ. و گفتهاند آن کبش عظیم خواند از بهر آنکه قربان هابیل بود از نخست و پذیرفته حق بود و روزگار دراز در بهشت چرا کرده بود. قیل: رعى فى الجنّة اربعین خریفا سعید جبیر گفت: حقّ له ان یکون عظیما سزاست که آن را عظیم گویند فرستنده آن ربّ العالمین، آرنده آن جبرئیل امین، فداى اسماعیل جدّ سیّد المرسلین.
و قال الحسن: ما فدى اسماعیل الّا بتیس من الاروى اهبط علیه من ثبیر و کان یملأ الهواء یعارا.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابراهیم «فِی الْآخِرِینَ» ثناء حسنا.
«سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ، کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ».
«وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» قیل: اسحاق بالعربیة الضحاک و اول من شاب ابرهیم و سمّ بالشیب لانّ الناس کانوا لا یعرفونه من اسحاق و لا اسحاق منه لعظم الشبه بینهما فوسم بالشیب لیفرق بینهما ثمّ شاب الناس بعده.
«وَ بارَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابرهیم فى اولاده «وَ عَلى إِسْحاقَ» بکون اکثر الانبیاء من نسله. یقال: خرج من یعقوب بن اسحاق اربعة آلاف نبىّ. و صحّ
فى الحدیث: «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ».
«وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» اى مؤمن و کافر «مُبِینٌ» ظاهر. هذا کقوله فى سورة البقرة: مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قال «و من کفر». للعلماء فى الذبح ثلاثة اقوال: احدها انه امر بالذبح ثمّ نسخ، الثانى انه امر غیر ممتدّ فلا یحتمل النسخ، و الثالث انه اتى بما امر به على ما سبق بیانه.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ» اى انعمنا علیهما بالنبوة.
«وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما» یعنى بنى اسرائیل «مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» یعنى من استعباد فرعون ایّاهم و من کرب الغرق.
«وَ نَصَرْناهُمْ» یعنى موسى و هارون و قومهما «فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ» على القبط.
«وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ» اى المستنیر و هو التوریة. قیل: هذه السین که فى قوله: «یستسخرون...» بان و ابان و استبان واحد.
«وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» دین اللَّه الاسلام، اى اثبتناهما علیه.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ، سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ، إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ، وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» عبد اللَّه مسعود گفت: الیاس، ادریس است او را دو نام است همچون یعقوب که او را دو نام است: اسرائیل و یعقوب. و در مصحف ابن مسعود چنین است: «و انّ ادریس لمن المرسلین» و قول عکرمه اینست. امّا جمهور مفسّران برانند که الیاس پیغامبرى بود از بنى اسرائیل بعد از موسى و از فرزندان هارون بود، الیاس بن بشیر بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران. و قیل: هو ابن عمّ الیسع، و بعثت وى بعد از حزقیل پیغامبر بود چون روزگار حزقیل بسر آمد بنى اسرائیل سر بطغیان و فساد در نهادند، سبطى از ایشان بتپرست شدند در نواحى شام جایى که بعل بک گویند و نام آن بت که مىپرستیدند بعل بود، و به سمّیت مدینتهم بعلبک، و آن بعل بالاى وى بیست گز بود و چهار روى داشت شیطان در جوف وى شدى و با ایشان سخن گفتى تا ایشان را بفتنه افکندى.
«مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ» و ایشان را پادشاهى بود نام وى اجب، زنى داشت نام وى ازبیل و کانت قتالة للانبیاء یقال هى التی قتلت یحیى بن زکریا، این پادشاه وزن وى و آن سبط بنى اسرائیل که در ان مدینه بعلبک مسکن داشتند همه آن بعل را میپرستیدند و ربّ العالمین بایشان الیاس پیغامبر فرستاد، الیاس ایشان را بتوحید اللَّه دعوت کرد ایشان سر وازدند و قصد قتل وى کردند الیاس ازیشان بگریخت در میان کوهها با غارى شد و هفت سال آنجا بماند متوارى از بن گیاه و نبات زمین میخورد و جاسوسان ملک اجب پیوسته در جست و جوى وى بودند و رب العزة او را از ایشان نگه داشت، بعد از هفت سال از آن کوه فرو آمد در خانه زنى پنهان شد، مادر یونس بن متى و یونس آن وقت کودک بود رضیع، آن زن شش ماه او را تعهد کرد و تیمار داشت. و در قصه آوردهاند که یونس بکودکى فرمان یافت و آن مصیبت در مادر وى اثر کرد دست در دامن الیاس زد گفت تو پیغامبر خدایى و دعاى تو مستجاب بود دعا کن تا رب العزة او را زنده گرداند، الیاس دعا کرد و رب العزة او را بدعاى وى زنده گردانید، پس دگر باره الیاس با کوه شد و آن قوم و آن پادشاه روز بروز در عصیان و طغیان مىافزودند تا آن غایت که ملک اجب وزن وى از بیل پنجاه مرد از قوم خویش برگزیدند، خداوندان بأس و شدت و ایشان را بمکر و خدیعت فرستادند تا بمکر و دستان الیاس را از ان کوه بزیر آرند و او را هلاک کنند آن پنجاه مرد بدامن کوه رفتند و با آواز بلند گفتند: اى پیغامبر خدا ما بتو ایمان آوردیم. و بهر چه گفتى ترا مصدق داشتیم و ملک اجب و قوم وى همه بتو ایمان آوردند و از گفته و کرده خود پشیمان گشتند، از بهر خدا بیرون آى و دیدار خود ما را بنماى تا عذرى بخواهیم، الیاس گفت: اللّهم ان کانوا صادقین فیما یقولون فاذن لى ان ابرز الیهم و ان کانوا کاذبین فاکفنیهم و ارمهم بنار تحرقهم! هنوز الیاس این سخن تمام نگفته بود که آتشى بیامد از آسمان و همه را بسوخت خبر هلاک ایشان به اجب رسید عبرت نگرفت و از کفر و شرک باز نگشت بلکه در طغیان و عصیان بیفزود. بعد از آن الیاس دعا کرد تا رب العزّة بر ایشان قحط و جوع مسلّط کرد گفت: بار خدایا هفت سال باران از آسمان و نبات از زمین باز گیر که ایشان سزاى این عذاباند. فرمان آمد که یا الیاس انا ارحم بخلقى من ذلک و ان کانوا ظالمین و لکن اعطیک مرادک ثلث سنین. پس سه سال در زمین ایشان نه از آسمان باران آمد نه از زمین نبات تا خلقى از آدمیان و دیگر جانوران در ان قحط و جوع هلاک شدند، و در بنى اسرائیل کودکى بود نام وى الیسع بن خطوب به الیاس ایمان آورده و پیوسته در خدمت وى بود و هر جا که الیاس رفتى او را با خود بردى، چون مدت سه سال قحط و نیاز بسر آمد از رب العزّة وحى آمد که: یا الیاس انک قد اهلکت کثیرا من الخلق ممّن لم یعص من البهائم و الدواب و الطیور و الهوام اى الیاس خلقى ازین بىگناهان چهارپایان و ددان و مرغان درین قحط هلاک شدند و ایشان هم ایمان نیارند. بعد از ان رب العزّة ایشان را باران فرستاد و در زمین ایشان خصب و فراخى نعمت پدید آمد و ایشان هم چنان بر کفر و شرک خویش مصرّ بودند و قصد قتل الیاس کردند، پس الیاس دعا کرد که بار خدایا مرا از ایشان برهان چنان که خودخواهى، او را گفتند در فلان جایگه منتظر باش تا اسبى بینى بر وى نشین و مترس. الیاس بمیعاد آمد و یسع با وى اسبى دید آتشین آنجا ایستاده. و قیل: لونه کلون النار، الیاس بر ان اسب نشست و اسب بالا گرفت، یسع گفت: یا الیاس ما تأمرنى مرا چه فرمایى؟ فرمى الیاس الیه بکسائه من الجوّ الیاس گلیم خویش از هوا بوى انداخت، یعنى که ترا خلیفت خویش کردم بر بنى اسرائیل فرفع اللَّه الیاس من بین اظهرهم و قطع عنه لذة المطعم و المشرب و کساه الرّیش فکان انسیّا ملکیّا ارضیّا سماویّا. و قال بعضهم: الیاس موکّل بالفیافى و الخضر موکّل بالبحار و هما یصومان شهر رمضان ببیت المقدس و یوافیان الموسم فى کلّ عام و هما آخر من یموت من بنى آدم، فذلک قوله عزّ و جلّ وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ عذاب اللَّه بالایمان به؟
«أَ تَدْعُونَ بَعْلًا» و هو اسم الصنم الذى کانوا یعبدونه، و کان صنما من ذهب طوله عشرون ذراعا فى عینیه یاقوتتان کبیرتان. قال مجاهد و قتادة: البعل الرّب بلغة اهل الیمن. و قیل هو اسم امرأه عبدها قوم. و قیل: هو تنّین عبده اهل ذلک الزمان.
و المعنى: أ تدعون بعلا الها و تعرضون عن احسن الخالقین؟
«اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ» قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب و حفص: «اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ» بالنصب فیهما على البدل. و قرأ الآخرون برفعها على الاستیناف.
«فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» فى النّار «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» من قومه فانهم نجوا من العذاب «وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ».
«سَلامٌ عَلى إِلْیاسِینَ» قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب: آل یاسین» بفتح الهمزة مشبعة و کسر اللّام مقطوعة على کلمتین و یؤیّد هذه القراءة انها فى المصحف مفصولة من یاسین. و قرأ الآخرون: بکسر الهمزة و سکون اللام موصولة على کلمة واحدة. فمن قرأ «آل یاسین» مقطوعا اراد آل محمد (ص) روى ذلک عن ابن عباس و جماعة و دلیله تفسیرهم قوله تعالى: یس بیا محمد و یجوز أن یکون اسم ذلک الثبى «یاسین» لقراءة بعضهم. «وَ إِنَّ إِلْیاسَ» بهمزة الوصل فزیدت فى آخره الیاء و النّون کما زیدت فى الیاسین، فعلى هذا یجوز ان یکون «آل یاسین» آل ذلک النبى. و من قرأ «الیاسین» بالوصل على کلمة واحدة ففیه قولان: احدهما انه لغة فى الیاس کسیناء و سینین و میکال و میکائیل، و الثانى انه قد جمع، و المراد الیاس و اتباعه من المؤمنین و اصله الیاسین بیاء النّسب فحذف کما حذف من الاعجمین و الاشعرین و فى قراءة ابن مسعود: «سلام على ادراسین» على تأویل انّ الیاس هو ادریس و هذا قول جماعة من العلماء منهم احمد بن حنبل قال احمد بن حنبل: خمسة من الانبیاء لهم اسمان: الیاس هو ادریس، یعقوب هو اسرائیل، یونس هو ذو النون، عیسى هو المسیح، محمد هو احمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین.
«وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عَجُوزاً» یعنى الخائنة امرأة لوط «فِی الْغابِرِینَ» اى الباقین فى المدن بعد خروج لوط و اهله منها هلکت کما هلک الغابرون.
«ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ» التدمیر الاهلاک.
«وَ إِنَّکُمْ » یا اهل مکة «لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ » اى على آثارهم و منازلهم «مُصْبِحِینَ».
یعنى وقت الصباح، «وَ بِاللَّیْلِ » اى تمرّون علیهم باللیل و النهار اذا ذهبتم الى اسفارکم و رجعتم. و ذلک لانّ ممرّهم من المدینة الى الشام على سدوم قریة قوم لوط، و هو قوله عزّ و جلّ: وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ، أَ فَلا تَعْقِلُونَ فتعتبروا بهم؟ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ان من فعل ذلک بهم قادر على ان یفعل بکم مثله؟
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ» اى قصد و اقبل الى طاعة ربه، «بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» من الشرک و الشکّ خال من کلّ دنس و قیل: سلیم من کل علاقة دون اللَّه و قیل: اى حزین من قولهم: فلان سلیم اى لدیغ. و قیل: معنى سلیم لا یکون لعّانا.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» و هو آزر بن با عز بن تاخور بن ارغو بن فالغ بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح «وَ قَوْمِهِ» عبدة الاوثان: «ما ذا تَعْبُدُونَ» یعنى لاىّ شىء تعبدون؟
فانّ السؤال وقع عن العرض لا عن الجنس و «ما ذا» ان جعلته کلمة واحدة نصب و ان جعلته کلمتین مبتدا و خبر و هو استفهام توبیخ و تقریع.
«أَ إِفْکاً آلِهَةً» یعنى أ تأفکون افکا و تعبدون آلهة سوى اللَّه؟ و الافک أسوء الکذب.
و قیل: «افکا نصب على الحال، اى کاذبین و «آلهة» منصوب «تریدون».
«فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ» انّه من اى جنس من اجناس الاشیاء حتّى شبّهتم به هذه الاصنام، اى لا یشبهه شىء.
«فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» ابن عباس گفت: قومى بودند که علم نجوم بکار داشتند و بهرکار که پیش گرفتند در آن نظر میگردند ابراهیم خواست که معاملت با ایشان هم از آن طریق کند که ایشان بدست دارند تا بروى منکر نشوند و در دل ابراهیم بود که بتان ایشان را کیدى سازد تا حجت بر ایشان الزام کند و آشکارا بنماید که ایشان معبودى را نشایند و ایشان را عیدى بود در روزى معیّن چون خواستند که عید را بیرون شوند نخست پیش بتان شدند و جامهها بیفکندند و طعام بنهادند و مقصود ایشان آن بود که بتان برکت در آن طعام کنند و چون از عید باز گردند آن طعام بکار برند ابراهیم را گفتند: در عید ما با ما مساعدت کن. ابراهیم از روى فریب بر عادت ایشان در مقیاس نگرست و در شمار نجوم گفت: «إِنِّی سَقِیمٌ» اى مطعون کانوا یفرّون من الطّاعون فرارا عظیما فخرجوا و خلّفوه تطیّرا، ابراهیم گفت: در مقیاس نجوم نگرستم و مرا طاعون خواهد رسید. ایشان چون نام طاعون شنیدند از وى برمیدند و بوى فال بد گرفتند و بجاى بگذاشتند. اینست که رب العالمین فرمود: فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ و فى الخبر عن النبى (ص) قال: «لقد کذب ابرهیم ثلث کذبات ما منها واحدة الا و هو یماحل و یناضل بها عن دینه و هى قوله: إِنِّی سَقِیمٌ و قوله بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و قوله لسارة: هذه اختى.
و قیل: «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» اى فکّر فى الحیل «فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ» فاقنعهم «فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ».
«فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ» الرّوغان المیل خفیا، اى مال الیها فى خفیة. «فَقالَ» استهزاء بها: «أَ لا تَأْکُلُونَ» یعنى الطعام الذى بین یدیکم «ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ» «فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً» عدّاه بعلى لانّ راغ بمنزلة مال فکما تقول فى المحبوب: مال الیه، و فى المکروه: مال علیه، کذلک راغ الیه و راغ علیه «ضربا» اى یضرب ضربا فیکون مصدر الفعل المحذوف «بِالْیَمِینِ» اى بالید الیمین لانها اقوى على العمل من الشمال و قیل «بِالْیَمِینِ» اى بالقوة و قیل: «بِالْیَمِینِ» اى بالقسم الذى سبق منه و هو قوله: تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ.
«فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ» اى الى ابرهیم بآلهتهم فاسرعوا الیه لیأخذوه. قرأ حمزة «یَزِفُّونَ» بضمّ الیاء و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان. و قیل: بضمّ الیاء، اى یحملون دوابّهم على الجدّ و الاسراع.
«قالَ» لهم ابرهیم على وجه الحجاج: «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» بایدیکم.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ» بایدیکم من الاصنام و فیه دلیل على انّ افعال العباد مخلوقة اللَّه تعالى.
«قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً» قال مقاتل: بنوا له حائطا من الحجر طوله ثلاثون ذراعا فى السماء و عرضه عشرون ذراعا و ملئوه من الحطب و اوقدوا فیه النّار و طرحوه فیها بالمنجنیق و کان ذلک ببابل.
و عن عائشة عن رسول اللَّه (ص) قال: «انّ ابرهیم لمّا القى فى النّار کانت الدوابّ کلّها تطفئ عنه النّار الا الوزغة فانها کانت تنفخ علیه فامر علیه السلام بقتلها».
«فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً» شرّا و مکرا و هو ان یحرّقوه «فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ» یعنى المقهورین حیث سلم اللَّه ابرهیم و ردّ کیدهم.
«وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» گفتهاند: ابراهیم این سخن آن گه گفت که او را بآتش مىافکندند گفت: من بر خداوند خویش میروم او خود راه نجات و کفایت بمن نماید.
و قیل: انى ذاهب الى ما قضى به علىّ ربى من فراسر قضا و حکم اللَّه مبروم؟ چنان که قضا کرده و حکم رانده بر من رود و گفتهاند این سخن آن گه گفت که از آتش خلاص یافت همانست که آنجا فرمود: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی» معنى آنست که از دار الکفر هجرت میکنم و بفرمان و رضاى اللَّه سوى شام میروم سیهدینى الى مقصدى. و قیل معناه: انى مهاجر بعملى و نیتى متجرّد لعبادة ربى «سَیَهْدِینِ» سیثبتنى على الهدى. ابراهیم چون از دشمن خلاص یافت و از دار الکفر هجرت کرد و بزمین مقدّسه رسید او را گفتند حاجت خواه، گفت: «رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ» اى هب لى ولدا صالحا من الصالحین.
«فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ» و قال فى موضع آخر: «وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ» قیل: بغلام حلیم فى صغره علیم فى کبره ففیه بشارة انه ابن و انه یعیش و ینتهى فى السّنّ حتّى یوصف بالعلم. و قیل: ما اثنى اللَّه عز و جل فى القرآن على بشر بالحلم الّا على ابرهیم و ابنه و خصّت هذه السورة بحلیم لانه علیه السلام حلم و انقاد و اطاع و «قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» الآیة.
قوله: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ ابتداى قصّه ذبیح است قصّهاى عظیم و اختلاف علما در ان عظیم، هم در اصل ذبیح خلاف است که از دو پسر ابراهیم کدام یکى بود اسحاق یا اسماعیل، و هم در موضع ذبح خلاف است که بیت المقدس بود یا منحر مکه؟ طایفهاى عظیم از علماى دین و صدر اول از صحابه و تابعین چون ابو بکر صدیق و ابن عباس بیک روایت و ابن عمرو ابن عبد اللَّه بن عمرو و محمد بن کعب القرظى و سعید مسیب و شعبى و حسن بصرى و مجاهد و ضحاک و کلبى و غیر ایشان میگویند: ذبیح اسماعیل بود و علیه اکثر العرب و در خبر است که: «انا ابن الذبیحین» مصطفى (ص) فرمود: من پسر دو ذبیحام یکى جد پیشین اسماعیل و یکى پدر خویش عبد اللَّه.
و سبب آن بود که عبد المطلب نذر کرد که اگر مرا ده فرزند آید یکى را قربان کنم چون او را ده فرزند تمام شد همه را در خانه کعبه جمع کرد و میان ایشان قرعه زد و قرعه بر عبد اللَّه آمد که پدر مصطفى (ص) بود و عبد المطلب او را از همه فرزندان دوستر داشتى که نور فطرت مصطفى با وى بود عبد المطلب ده شتر را فدا کرده بود قرعه بر عبد اللَّه آمد، ده شتر دیگر فدا کرد سوم بار قرعه زد میان وى و میان آن بیست شتر، قرعه هم بر عبد اللَّه آمد، ده دیگر فدا کرد همچنین قرعه میزد و هر بار بر عبد اللَّه میآمد و او ده شتر مىافزود تا آن گه که صد شتر تمام گشت آن گه قرعه بر آن صد شتر آمد که فدا کرده بود، عبد المطلب آن صد شتر قربان کرد و در شریعت دیت مرد مسلمان صد شتر گشت. و دلیل بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول رب العزة بعد الفراغ من قصة المذبوح: «وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» فدلّ انّ المذبوح غیره و همچنین در سوره هود فرمود: «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ» فلمّا بشّر باسحق بشّر بابنه یعقوب فکیف یأمره بذبح اسحاق و قد وعد له بنافلة منه. امّا عمر بن الخطاب و على بن ابى طالب و ابن مسعود و کعب الاحبار و سعید بن جبیر و قتاده و مسروق و عطا و مقاتل و جماعتى علماى تابعین و تبع تابعین میگویند ذبیح اسحاق بود و دلیل ایشان خبر مصطفى است (ص) که پرسیدند: یا رسول اللَّه من اکرم الناس و اشرفهم نسبا گرامىترین مردمان و شریفترین ایشان بنسب کیست؟ گفت: یوسف صفى اللَّه بن یعقوب اسرائیل اللَّه بن اسحاق ذبیح اللَّه بن ابرهیم خلیل اللَّه
و علیه عامّة اهل الکتاب مثل عبد اللَّه بن سلام و کعب الاحبار و غیرهما، و من قال بهذا القول فسّر البشارتین فقال: امّا قوله فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ انه بشّر بمولد اسحاق و اما قوله فَبَشَّرْناها بشّر بنبوّة اسحاق. ایشان که گفتند ذبیح اسحاق بود موضع ذبح بیت المقدس گفتند و ایشان که گفتند اسماعیل بود موضع ذبح منحر منى گفتند در در مکه، و قول درست اینست زیرا که اسماعیل در مکه مقام داشت و اسحاق در شام.
اصمعى پرسید از ابو عمرو علا که ذبیح اسماعیل بود یا اسحاق؟ گفت: یا اصیمع این ذهب عقلک متى کان اسحاق بمکة انما کان اسماعیل بمکة و هو الّذى بنى البیت مع ابیه و من الدلیل علیه ان قرنى الکبش کان میراثا لولد اسماعیل عن ابیهم و کانا منوطین بالکعبة الى ان احترق البیت و احترق القرن فى ایّام ابن الزبیر و الحجاج.
امّا قصّه ذبح بر قول سدى آنست که ابراهیم بر سر پیرى از حق تعالى فرزند خواست چون او را بشارت دادند بفرزند گفت: هو اذا للَّه ذبیح، نذر کرد که اللَّه را قربان کند، پس بروزگار آن نذر فراموش کرد و هر وقت از شام بزیارت اسماعیل شدى به مکه، وقتى ابراهیم از راه درآمده بود مانده و رنجور تن شده، شب ترویه پیش آمد بخفت، بخواب نمودند او را که: یا ابراهیم اوف بنذرک آن نذر که کردهاى وفا کن. ابراهیم از خواب درآمد با خود مىاندیشید که این خواب گویى نموده شیطان است یا فرموده حق. آن روز همه در آن اندیشه و فکرت بود، فسمّى ذلک الیوم یوم الترویة اى کان یروّى مع نفسه ان ما رأیت کان من اللَّه او من الشیطان. دیگر شب بخفت، او را همین خواب نمودند، بدانست که فرموده اللَّه است و بجاى آورد که خواب پیغامبران وحى باشد از حقّ جلّ جلاله، فسمّى ذلک الیوم یوم عرفة اذ عرف انه من اللَّه عزّ و جلّ. و اسماعیل آن روز هفت ساله بود و بقولى سیزده ساله. امّا قول محمد بن اسحاق آنست که ابراهیم هر بار که قصد زیارت اسماعیل کرد او را بر براق نشاندندى بامداد از شام برفتى نماز پیشین به مکه بودى زیارت کردى و بازگشتى شبانگاه به شام بودى. چون اسماعیل بزرگ شد او را هنرى و روز افزون دید، همگى دل وى بگرفت و دل در حیاة او بست، لما کان یأمل فیه من عبادة ربه و تعظیم حرماته. تا شبى که نمودند او را بخواب که گویندهاى گوید: انّ اللَّه یأمرک بذبح ابنک هذا. ابراهیم چون این خواب دید دانست که وحى خداوندست و فرمان وى، هاجر را گفت: میخواهم که خداى را عزّ و جلّ قربانى کنم اندران وادى که گوسپندان ایستادهاند و میخواهم که اسماعیل را با خود ببرم، سرش بشوى و موى را شانه کن و گیسوانش بباف و او را نیکو بیاراى تا خرّم شود و با خود ببرم، آن گه گفت: جان پدر کارد و رسن بردار تا در ان شعب رویم و گوسپند را قربان کنیم. چون آنجا رسیدند ابراهیم گفت: «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اى بسر بسى محنتها و بلاها که بما رسید و همه بسر آمد و اکنون فرمانى رسیده از همه صعبتر مىفرمایند مرا که ترا قربان کنم، «فَانْظُرْ ما ذا تَرى» درنگر تا در دل خویش چه بینى و ترا درین فرمان چه راى است؟ حمزه و کسایى «ما ذا ترى» بضمّ تا و کسر را خوانند، یعنى در نگر که درین فرمان از خویشتن چه نمایى؟ میخواست که بداند از وى که صبر خواهد کرد یا جزع خواهد نمود. اسماعیل گفت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ». ابو هریره روایت کند از کعب الاحبار که شیطان آن روز گفت: لئن لم افتن عند هذا آل ابراهیم لا افتن منهم احدا ابدا اگر امروز درین حال آل ابراهیم را بفتنه نیفکنم و بر ایشان مرا دستى نبود پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ایشان دسترس بود، در ان حال شیطان بر صورت مردى ناصح آمد پیش هاجر مادر اسماعیل گفت: هیچ دانى که ابراهیم پسر خود را اسماعیل کجا میبرد؟ هاجر گفت او را میبرد که گوسپند قربان کند. گفت: نه که خود پسر را قربان میکند.
هاجر گفت: کلّا هو ارحم به و اشدّ حبّا له من ذلک این چه سخن است که تو مىگویى او بروى از ان مهربانتر است و دوستر که این کند. شیطان گفت: خداش میفرماید که چنین کند. هاجر گفت: اگر خداى میفرماید خداى را فرمان است و طاعت داشت وى واجب از وى نومید گشت براه ایشان آمد، پسر را دید که بر اثر پدر میرفت گفت: اى پسر دانى که پدرت کجا میبرد؟ گفت: میرویم تا گوسفند را قربان کنیم، گفت: نه که ترا قربان خواهد کرد. گفت از بهر چه فرزند را قربان کند؟ گفت: اللَّه او را چنین میفرماید. گفت: اگر اللَّه میفرماید فسمعا و طاعة. از وى نومید بازگشت فرا پیش ابراهیم شد گفت: ایها الشیخ کجا میروى؟ گفت مرا حاجتى است درین شعب حاجت خویش را میروم گفت: و اللَّه که شیطان در خواب بتو نموده که این فرزند را قربان کن ابراهیم بدانست که او خود شیطان است گفت: الیک عنّى یا عدوّ اللَّه فو اللّه لامضینّ لامر ربى. ابن عباس گفت: ابراهیم آن ساعت از پیش شیطان تیز برفت و گرم تا برو سابق شد، چون به جمرة العقبه رسید شیطان دیگر باره فرا پیش وى آمد، ابراهیم هفت سنگ بوى انداخت و همچنین در جمرة الوسطى و جمرة الکبرى شیطان فرا پیش میآمد و ابراهیم بروى سنگها مىانداخت. ربّ العالمین آن تیز رفتن ابراهیم در ان موضع و آن سنگ انداختن سنّتى گردانید بر امّت احمد تا در مناسک حج بجاى میآرند و ابراهیم را ثنا میگویند.
«فَلَمَّا أَسْلَما» اى انقادا و خضعا لامر اللَّه. و قیل: سلم الذبیح نفسه و سلم ابراهیم ابنه، «وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ» اى صرعه على جبینه، و الجبین احد جانبى الجبهة اسماعیل گفت: اى پدر مرا بتو سه حاجت است: یکى آنکه دست و پاى من سخت ببندى زیرا که چون نیش کارد بحلق من رسد خرد از من زایل گردد و در اضطراب آیم آن گه قطرات خون بر جامه تو افتد و مرا بدین بىحرمتى گرفتارى بود و ثواب من ضایع شود. دیگر حاجت آنست که بوقت ذبح مرا بر وى افکنى تا در سجود باشم آن ساعت که جان تسلیم کنم، و نیز نباید که تو در روى من نگرى رحمت آید ترا بر من و در فرمان اللَّه سست شوى، و من در روى تو نگرم بر فراق تو جزع؟ آرم و بخداى عاصى گردم. سوم حاجت آنست که چون بنزدیک مادرم شوى و من با تو نباشم او سوخته گردد که درد فراق فرزند سخت بود با وى مدارا کن و او را پند ده و سلام من بدو رسان و پیراهن من بدو ده تا ببوى من مىدارد، اى پدر و کارد تیز کن و زود بحلق فرود آر تا مرگ بر من آسان شود که مرگ دردى صعب است و کارى سخت! ابراهیم چون این سخن از وى بشنید بگریست و روى سوى آسمان کرد گفت: الهى انا ابراهیم الّذى عبدتک و لم اعبد غیرک و قومى کانوا یعبدون الاصنام، الهى انا الّذى قذفت فى النّار فنجّیتنى منها، الهى ابتلیتنى بهذا البلاء الّذى اهتزّ منه عرشک العظیم و لا تطیق حمله السّماوات و الارضون، الهى ان تجرّب عبدک فانت تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک و انت علّام الغیوب خداوندا من آن ابراهیمام که قوم من بت پرستیدند و من ترا یگانه پرستیدم دشمن مرا بآتش افکند و تو بفضل خود مرا رهانیدى و از کید دشمن خلاص دادى، اکنون بلائى بدین عظیمى بر من نهادى، بلائى که عرش عظیم از آن بلرزد و آسمان و زمین طاقت کشیدن آن ندارد، الهى اگر بنده را مىآزمایى ترا رسد که خداوندى و من بنده تو دانى که در نفس من چیست و من ندانم که در نفس تو چیست، داناى نهان و خداى همگان تویى. پس ابراهیم کارد بر حلق نهاد تا فرمان بجاى آرد، کارد همىکشید و حلق نمىبرید، تا بدانى که کارد که میبرد نه بطبع میبرد که بفرمان میبرد، همچنین آتش که میسوزد نه بطبع میسوزد که بفرمان میسوزد، ابراهیم را بآتش انداختند فرمان آمد که مسوز نسوخت، اینجا نیز کارد را فرمود که مبر نبرید لکن در آتش فرمان آشکارا کرد قهر اعدارا و اینجا که دشمن نبود امر آشکارا نکرد. جبرئیل از سدره منتهى در پرید و کارد برگردانید. جبرئیل را پرسیدند هیچ تعب و ماندگى هرگز بتو رسید؟ گفت: در سه وقت رسید: یکى آن وقت که ابراهیم را بآتش انداختند، دیگر آن وقت که یوسف را بچاه انداختند، سدیگر آن وقت که کارد بر حلق اسماعیل نهادند من به سدره منتهى بودم ندا آمد که: ادرک عبدى «وَ نادَیْناهُ» این واو درین موضع زیادت است، تقدیره: فلمّا اسلمنا و تلّه للجبین، «نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» ندا آمد که یا ابراهیم خواب که دیدهاى راست کردى. اینجا سخن تمام شد.
آن گه گفت: «إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» یعنى: کما عفونا عن ذبح ولده نجزى من احسن فى طاعتنا. قال مقاتل: جزاه اللَّه باحسانه فى طاعته العفو عن ذبح ابنه.
اگر کسى گوید او را بخواب ذبح نمودند و ذبح نکرد «صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» چه معنى دارد؟
جواب آنست که: او را در خواب چندان نمودند که کرد و در امکان و قدرت وى همان بود که کرد، تن در فرمان دادن و تسلیم کردن و کارد بر حلق راندن، چون این بجاى آورد تصدیق وى درست آمد. گفتند: اى ابراهیم مقصود آن بود که تو سرّ خود از وى ببرى اکنون که سرّ ببریدى ما سر در کار تو کردیم.
«إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ» اى الاختبار و الامتحان الظاهر حیث امتحن بذبح ابنه. و قال مقاتل: «البلاء» هاهنا هو النّعمة و هى ان فدى ابنه بالکبش.
«وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» الذبح اسم لما یذبح کالطحن اسم لما یطحن. نظر ابراهیم فاذا هو بجبرئیل معه کبش ابیض اعین اقرن کبیر الشّخص فقال: هذا فداء لابنک فاذبحه دونه، فکبّر جبرئیل و کبّر ابراهیم و کبّر اسماعیل ابراهیم برنگرست جبرئیل را دید بر هوا که مىآمد و آن نرمیش عظیم فداى اسماعیل با وى و جبرئیل میگفت: اللَّه اکبر اللَّه اکبر اللَّه اکبر، ابراهیم بموافقت وى گفت: لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، اسماعیل گفت: اللَّه اکبر و للَّه الحمد. این تکبیر سنّتى گشت در روزگار عید و در مناسک حجّ. و گفتهاند آن کبش عظیم خواند از بهر آنکه قربان هابیل بود از نخست و پذیرفته حق بود و روزگار دراز در بهشت چرا کرده بود. قیل: رعى فى الجنّة اربعین خریفا سعید جبیر گفت: حقّ له ان یکون عظیما سزاست که آن را عظیم گویند فرستنده آن ربّ العالمین، آرنده آن جبرئیل امین، فداى اسماعیل جدّ سیّد المرسلین.
و قال الحسن: ما فدى اسماعیل الّا بتیس من الاروى اهبط علیه من ثبیر و کان یملأ الهواء یعارا.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابراهیم «فِی الْآخِرِینَ» ثناء حسنا.
«سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ، کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ».
«وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» قیل: اسحاق بالعربیة الضحاک و اول من شاب ابرهیم و سمّ بالشیب لانّ الناس کانوا لا یعرفونه من اسحاق و لا اسحاق منه لعظم الشبه بینهما فوسم بالشیب لیفرق بینهما ثمّ شاب الناس بعده.
«وَ بارَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابرهیم فى اولاده «وَ عَلى إِسْحاقَ» بکون اکثر الانبیاء من نسله. یقال: خرج من یعقوب بن اسحاق اربعة آلاف نبىّ. و صحّ
فى الحدیث: «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ».
«وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» اى مؤمن و کافر «مُبِینٌ» ظاهر. هذا کقوله فى سورة البقرة: مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قال «و من کفر». للعلماء فى الذبح ثلاثة اقوال: احدها انه امر بالذبح ثمّ نسخ، الثانى انه امر غیر ممتدّ فلا یحتمل النسخ، و الثالث انه اتى بما امر به على ما سبق بیانه.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ» اى انعمنا علیهما بالنبوة.
«وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما» یعنى بنى اسرائیل «مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» یعنى من استعباد فرعون ایّاهم و من کرب الغرق.
«وَ نَصَرْناهُمْ» یعنى موسى و هارون و قومهما «فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ» على القبط.
«وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ» اى المستنیر و هو التوریة. قیل: هذه السین که فى قوله: «یستسخرون...» بان و ابان و استبان واحد.
«وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» دین اللَّه الاسلام، اى اثبتناهما علیه.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ، سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ، إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ، وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» عبد اللَّه مسعود گفت: الیاس، ادریس است او را دو نام است همچون یعقوب که او را دو نام است: اسرائیل و یعقوب. و در مصحف ابن مسعود چنین است: «و انّ ادریس لمن المرسلین» و قول عکرمه اینست. امّا جمهور مفسّران برانند که الیاس پیغامبرى بود از بنى اسرائیل بعد از موسى و از فرزندان هارون بود، الیاس بن بشیر بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران. و قیل: هو ابن عمّ الیسع، و بعثت وى بعد از حزقیل پیغامبر بود چون روزگار حزقیل بسر آمد بنى اسرائیل سر بطغیان و فساد در نهادند، سبطى از ایشان بتپرست شدند در نواحى شام جایى که بعل بک گویند و نام آن بت که مىپرستیدند بعل بود، و به سمّیت مدینتهم بعلبک، و آن بعل بالاى وى بیست گز بود و چهار روى داشت شیطان در جوف وى شدى و با ایشان سخن گفتى تا ایشان را بفتنه افکندى.
«مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ» و ایشان را پادشاهى بود نام وى اجب، زنى داشت نام وى ازبیل و کانت قتالة للانبیاء یقال هى التی قتلت یحیى بن زکریا، این پادشاه وزن وى و آن سبط بنى اسرائیل که در ان مدینه بعلبک مسکن داشتند همه آن بعل را میپرستیدند و ربّ العالمین بایشان الیاس پیغامبر فرستاد، الیاس ایشان را بتوحید اللَّه دعوت کرد ایشان سر وازدند و قصد قتل وى کردند الیاس ازیشان بگریخت در میان کوهها با غارى شد و هفت سال آنجا بماند متوارى از بن گیاه و نبات زمین میخورد و جاسوسان ملک اجب پیوسته در جست و جوى وى بودند و رب العزة او را از ایشان نگه داشت، بعد از هفت سال از آن کوه فرو آمد در خانه زنى پنهان شد، مادر یونس بن متى و یونس آن وقت کودک بود رضیع، آن زن شش ماه او را تعهد کرد و تیمار داشت. و در قصه آوردهاند که یونس بکودکى فرمان یافت و آن مصیبت در مادر وى اثر کرد دست در دامن الیاس زد گفت تو پیغامبر خدایى و دعاى تو مستجاب بود دعا کن تا رب العزة او را زنده گرداند، الیاس دعا کرد و رب العزة او را بدعاى وى زنده گردانید، پس دگر باره الیاس با کوه شد و آن قوم و آن پادشاه روز بروز در عصیان و طغیان مىافزودند تا آن غایت که ملک اجب وزن وى از بیل پنجاه مرد از قوم خویش برگزیدند، خداوندان بأس و شدت و ایشان را بمکر و خدیعت فرستادند تا بمکر و دستان الیاس را از ان کوه بزیر آرند و او را هلاک کنند آن پنجاه مرد بدامن کوه رفتند و با آواز بلند گفتند: اى پیغامبر خدا ما بتو ایمان آوردیم. و بهر چه گفتى ترا مصدق داشتیم و ملک اجب و قوم وى همه بتو ایمان آوردند و از گفته و کرده خود پشیمان گشتند، از بهر خدا بیرون آى و دیدار خود ما را بنماى تا عذرى بخواهیم، الیاس گفت: اللّهم ان کانوا صادقین فیما یقولون فاذن لى ان ابرز الیهم و ان کانوا کاذبین فاکفنیهم و ارمهم بنار تحرقهم! هنوز الیاس این سخن تمام نگفته بود که آتشى بیامد از آسمان و همه را بسوخت خبر هلاک ایشان به اجب رسید عبرت نگرفت و از کفر و شرک باز نگشت بلکه در طغیان و عصیان بیفزود. بعد از آن الیاس دعا کرد تا رب العزّة بر ایشان قحط و جوع مسلّط کرد گفت: بار خدایا هفت سال باران از آسمان و نبات از زمین باز گیر که ایشان سزاى این عذاباند. فرمان آمد که یا الیاس انا ارحم بخلقى من ذلک و ان کانوا ظالمین و لکن اعطیک مرادک ثلث سنین. پس سه سال در زمین ایشان نه از آسمان باران آمد نه از زمین نبات تا خلقى از آدمیان و دیگر جانوران در ان قحط و جوع هلاک شدند، و در بنى اسرائیل کودکى بود نام وى الیسع بن خطوب به الیاس ایمان آورده و پیوسته در خدمت وى بود و هر جا که الیاس رفتى او را با خود بردى، چون مدت سه سال قحط و نیاز بسر آمد از رب العزّة وحى آمد که: یا الیاس انک قد اهلکت کثیرا من الخلق ممّن لم یعص من البهائم و الدواب و الطیور و الهوام اى الیاس خلقى ازین بىگناهان چهارپایان و ددان و مرغان درین قحط هلاک شدند و ایشان هم ایمان نیارند. بعد از ان رب العزّة ایشان را باران فرستاد و در زمین ایشان خصب و فراخى نعمت پدید آمد و ایشان هم چنان بر کفر و شرک خویش مصرّ بودند و قصد قتل الیاس کردند، پس الیاس دعا کرد که بار خدایا مرا از ایشان برهان چنان که خودخواهى، او را گفتند در فلان جایگه منتظر باش تا اسبى بینى بر وى نشین و مترس. الیاس بمیعاد آمد و یسع با وى اسبى دید آتشین آنجا ایستاده. و قیل: لونه کلون النار، الیاس بر ان اسب نشست و اسب بالا گرفت، یسع گفت: یا الیاس ما تأمرنى مرا چه فرمایى؟ فرمى الیاس الیه بکسائه من الجوّ الیاس گلیم خویش از هوا بوى انداخت، یعنى که ترا خلیفت خویش کردم بر بنى اسرائیل فرفع اللَّه الیاس من بین اظهرهم و قطع عنه لذة المطعم و المشرب و کساه الرّیش فکان انسیّا ملکیّا ارضیّا سماویّا. و قال بعضهم: الیاس موکّل بالفیافى و الخضر موکّل بالبحار و هما یصومان شهر رمضان ببیت المقدس و یوافیان الموسم فى کلّ عام و هما آخر من یموت من بنى آدم، فذلک قوله عزّ و جلّ وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ عذاب اللَّه بالایمان به؟
«أَ تَدْعُونَ بَعْلًا» و هو اسم الصنم الذى کانوا یعبدونه، و کان صنما من ذهب طوله عشرون ذراعا فى عینیه یاقوتتان کبیرتان. قال مجاهد و قتادة: البعل الرّب بلغة اهل الیمن. و قیل هو اسم امرأه عبدها قوم. و قیل: هو تنّین عبده اهل ذلک الزمان.
و المعنى: أ تدعون بعلا الها و تعرضون عن احسن الخالقین؟
«اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ» قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب و حفص: «اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ» بالنصب فیهما على البدل. و قرأ الآخرون برفعها على الاستیناف.
«فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» فى النّار «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» من قومه فانهم نجوا من العذاب «وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ».
«سَلامٌ عَلى إِلْیاسِینَ» قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب: آل یاسین» بفتح الهمزة مشبعة و کسر اللّام مقطوعة على کلمتین و یؤیّد هذه القراءة انها فى المصحف مفصولة من یاسین. و قرأ الآخرون: بکسر الهمزة و سکون اللام موصولة على کلمة واحدة. فمن قرأ «آل یاسین» مقطوعا اراد آل محمد (ص) روى ذلک عن ابن عباس و جماعة و دلیله تفسیرهم قوله تعالى: یس بیا محمد و یجوز أن یکون اسم ذلک الثبى «یاسین» لقراءة بعضهم. «وَ إِنَّ إِلْیاسَ» بهمزة الوصل فزیدت فى آخره الیاء و النّون کما زیدت فى الیاسین، فعلى هذا یجوز ان یکون «آل یاسین» آل ذلک النبى. و من قرأ «الیاسین» بالوصل على کلمة واحدة ففیه قولان: احدهما انه لغة فى الیاس کسیناء و سینین و میکال و میکائیل، و الثانى انه قد جمع، و المراد الیاس و اتباعه من المؤمنین و اصله الیاسین بیاء النّسب فحذف کما حذف من الاعجمین و الاشعرین و فى قراءة ابن مسعود: «سلام على ادراسین» على تأویل انّ الیاس هو ادریس و هذا قول جماعة من العلماء منهم احمد بن حنبل قال احمد بن حنبل: خمسة من الانبیاء لهم اسمان: الیاس هو ادریس، یعقوب هو اسرائیل، یونس هو ذو النون، عیسى هو المسیح، محمد هو احمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین.
«وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عَجُوزاً» یعنى الخائنة امرأة لوط «فِی الْغابِرِینَ» اى الباقین فى المدن بعد خروج لوط و اهله منها هلکت کما هلک الغابرون.
«ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ» التدمیر الاهلاک.
«وَ إِنَّکُمْ » یا اهل مکة «لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ » اى على آثارهم و منازلهم «مُصْبِحِینَ».
یعنى وقت الصباح، «وَ بِاللَّیْلِ » اى تمرّون علیهم باللیل و النهار اذا ذهبتم الى اسفارکم و رجعتم. و ذلک لانّ ممرّهم من المدینة الى الشام على سدوم قریة قوم لوط، و هو قوله عزّ و جلّ: وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ، أَ فَلا تَعْقِلُونَ فتعتبروا بهم؟ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ان من فعل ذلک بهم قادر على ان یفعل بکم مثله؟
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ فیه تقدیم و تأخیر، تأویله: انا سخرنا الجبال یسبّحن معه، و کان داود علیه السلام یسمع و یفهم تسبیح الجبال على وجه تخصیصه به کرامة له معجزة. و قیل: تسخیرها انها کانت تسیر معه اذا اراد سیرها الى حیث یرید معجزة له، هذا کقوله: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ.
و قوله: بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ اى غدوّة و عشیّا. و الاشراق ان تشرق الشمس و یتنار ضوءها، تقول: شرقت الشمس اذا طلعت، و اشرقت أضاءت، و هو اصل صلاة الضحى فى القرآن.
قال ابن عباس: کنت امرّ بهذه الآیة لا ادرى ماهى حتّى حدّثتنى امّ هانى بنت ابى طالب انّ رسول اللَّه (ص) دخل علیها فدعا بوضوء فتوضّأ فصلّى الضّحى، فقال: یا امّ هانى هذه صلاة الاشراق.
«وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً» اى و سخرنا الطّیر محشورة له، اى مجموعة من کلّ ناحیة کانت الملائکة تحشر الیه ما امتنع علیه منها. و قیل: زاد اللَّه فیها ما فهمت الامر و النّهى و الزّجر به، «کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ» اى الجبال و الطّیر للَّه مسبّح. و قیل: «له» اى لداود على مذهب التّقدیم و التأخیر کما ذکرنا.
«وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ» اى ثبّتناه فى بیته حتّى ورّثناه ابنه و قیل: «وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ» اى قوّیناه بالحرس و الجنود. و قال ابن عباس: کان اشد الملوک سلطانا کان تحرسه کل لیلة ثلاثة و ثلاثون الف رجل. و قیل: «شَدَدْنا مُلْکَهُ» بالعدل فى القضیة و حسن السیرة فى الرّعیة و قبض ایدى الظّلمة «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ» یعنى العلم و النبوّة. و قیل: احکام الرأى و التدبیر.
«وَ فَصْلَ الْخِطابِ» یعنى الشهود على المدّعى و الیمین على المدّعى علیه، و ذلک لانّ کلام الخصوم ینقطع و ینفصل به. و قیل: «فصل الخطاب» هو قول الانسان بعد حمد اللَّه و الثناء علیه، امّا بعد اذا اراد الشروع فى کلام و اوّل من قاله داود علیه السلام. و قال مقاتل: «فصل الخطاب» علم الحکم و البصر بالقضاء.
عکرمه گفت: دو مرد برخاستند بخصومت، نزدیک داود علیه السلام آمدند، یکى بر دیگر دعوى کرد بگاوى که از من بغصب دارد، مدّعى علیه آن دعوى را منکر شد و با انکار لطمهاى بر روى آن مدّعى زد، داود از مدّعى بیّنت خواست، بیّنت نبود، داود گفت: امروز برخیزید تا من در کار شما اندیشه کنم، آن شب داود را بخواب نمودند که مدّعى علیه کشتنى است او را بکش و گاو بمدّعى تسلیم کن. داود گفت: این خوابست که مرا نمودند و اندرین حکم تعجیل نکنم تا آن گه که بوحى مرا محقّق شود، پس وحى آمد از حق جلّ جلاله که آنچه ترا فرمودیم حکم ماست و فرموده ما حکمى درست و قضیّتى راست. داود هر دو خصم را حاضر کرد و گاو بمدّعى داد و بر مدّعى علیه حکم قتل کرد، آن مرد گفت: و بى حجّت قتل من از کجا روا میدارى؟ گفت: وحى خداوند است و فرمان حقّ جلّ جلاله. گفت: اگر چنین است بارى من راست گویم: پدر این مرد را کشتهام و گاو از وى بغصب ستدهام اینچه بر من میرود جزاى آنست و قصاص آن و بر اللَّه جلّ جلاله چیزى فرو نشود و آنچه بر آدمى پوشیده شود بر حق پوشیده نشود، آن گه داود بفرمود تا او را بکشند. پس هیبتى عظیم از داود بر بنى اسرائیل افتاد همه منقاد وى شدند و سر بر خطّ وى نهادند، گفتند: داود ملک که میراند و حکم که میکند بوحى آسمان میکند و بتأیید و نصرت الهى، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ.
قوله: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ این آیت ابتداى قصّه داود است، و علماى تفسیر مختلفاند که سبب آن امتحان چه بود. قول سدى و کلبى و مقاتل آنست که داود علیه السلام روزگار خود قسمت کرده بود، هر روزى را کارى ساخته و وردى نهاده، روزى حکم را بود و فصل خصومات میان مردم، روزى عبادت را بود و خلوت داشتن با حقّ باخلاص و صدق، روزى زنان را بود کار ایشان راست داشتن و معاش خویش را ترتیب دادن، و داود در کتاب خدا خوانده بود شرف و منزلت آبا و اجداد خویش ابراهیم و اسحاق و یعقوب و آن درجات و کرامات و فضل و افضال که حق جل جلاله با ایشان کرده و ایشان را بمحلّ رفیع رسانیده، داود منزلت و درجت ایشان آرزو کرد، وحى آمد از حقّ جلّ جلاله که: اى داود ایشان بلاها چشیدند و رنجها کشیدند تا بآن نواخت و کرامت رسیدند، اگر ابراهیم بود در آتش نمرود و ذبح فرزند دید آنچه دید، ور اسحاق بود در ذبح خویش و تن فراکشتن دادن چشید آنچه چشید، ور یعقوب بود در فراق یوسف رسید بوى آنچه رسید، داود گفت: بار خدایا اگر بلائى بر من نهى و مرا در ان ممتحن کنى من صبر کنم چنانک ایشان صبر کردند تا مگر آنجا رسم که ایشان رسیدند. فرمان آمد که اى داود ما حکم کردیم و قضا راندیم که فلان روز در فلان ماه روز بلاى تو خواهد بود و هنگام امتحان تو.
داود آن روز که اللَّه او را وعده نهاد در محراب شد و خویشتن را با عبادت پرداخت، ساعتى نماز کرد و ساعتى زبور خواند، شیطان آمد بصورت مرغى حمامه مرغى که هر دو بال وى مروارید و زبرجد بود و نهاد وى از زر بود و از هر رنگ نیکو او را رنگى بود، از بالا در پرید و میان دو پاى داود بنشست، داود را سخت عجب آمد آن مرغ و آن رنگ وى، دست فراز کرد تا آن را بگیرد و فرا بنى اسرائیل نماید تا در عجائب قدرت اللَّه نظر کنند، آن مرغ پارهاى فراتر شد چنانک دست داود بدان نرسید، امّا از وى نومید نگشت که نزدیک بود، داود بر روزن شد، مرغ بر پرید، داود از بالا نظر کرد که کجا پرید تا صیّاد را فرستد و او را بگیرد، آن ساعت چشم داود بر زنى آمد برهنه در بوستانى بر شطّ برکهاى غسل میکرد، زنى را دید بغایت جمال و حسن، آن زن باز نگرست، سایه مرد دید بدانست که کسى مینگرد، موى خویش بیفشاند در میان موى خویش پنهان شد، داود را از حسن وى این عجبتر آمد، پرسید که این زن کیست؟
گفتند: بتشایع بنت شایع زن اوریا ابن حنانا، اینجا مفسّران را اقوال مختلف است: قومى گفتند ذنب داود بیش از ان نبود که در دل خود دوست میداشت و آرزو کرد که اوریا در غزاة کشته شود و زن وى را بزنى کنم. قومى گفتند: داود نامه نوشت به ایوب بن صوریا که روز جنگ اوریا را فرا پیش کن که جنگ کند، و مقصود وى آن بود که کشته شود و زن وى را بزنى کند، و این قول ضعیف است و محقّقان نپسندیدهاند.
روى انّ علیا رضى اللَّه عنه قال: «من حدّث بحدیث داود على ما یرویه القصّاص معتقدا صحّته جلّدته مائة و ستّین»
اى حدّین لعظیم ما ارتکب من الاثم و کبیر ما احتقب من الوزر. قومى گفتند: اوریا آن زن را خطبه کرده بود او را بخواسته و از قوم وى اجابت یافته و دل بر وى نهاده، امّا عقد نکاح هنوز نرفته بود، چون اوریا بغزاة رفت داود بسر وى در آمد و او را بخواست، تزوّجت منه لجلالته، فاغتمّ لذلک اوریا و صار ذلک من داود معصیة فعاتبه اللَّه على ذلک حیث لم یترک هذه الواحدة لخاطبها و عنده تسع و تسعون امرأة. قومى گفتند: کشتن اوریا در غزاة و شهید گشتن وى بىقصد داود بود و بىآگاهى وى، امّا ذنب وى آن بود که چون خبر قتل وى رسید او را دشخوار نیامد و برنا یافت وى جزع نکرد چنانک بر دیگران کرد و پیش از ان تمنّى کرده و گفته.
کاشک این زن مرا حلال بودى، على الجمله از داود این ذنب صغیره بود، و صغیرة الانبیاء عند اللَّه عظیمة فعاتبه اللَّه على ذلک. پس چون خبر قتل اوریا برسید و عدّت آن زن بسر آمد، داود او را بخواست و از وى سلیمان زاد، بعد از ان که وى را خواسته بود و دخول کرده ربّ العالمین دو ملک فرستاد بوى بر صورت دو خصم، گویند جبرئیل بود و میکائیل، فذلک قوله تعالى: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ، و «الخصم» ها هنا بمعنى الخصوم، تقول: رجل خصم و قوم خصم و امرأة خصم و نسوة خصم، و رجل عدل و قوم عدل و امرأة عدل و نسوة عدل، و کذلک رجلان و امرأتان، و انما صلح للواحد و الاثنین و الجماعة و الذکر و الانثى لانه مصدر، تقول: خصمته اخصمه خصما، فاذا قلت: هما خصم و هم خصم فالمعنى هما ذوا خصم و هم ذووا خصم، و کذلک اذا قلت: هى خصم و هنّ خصم فالمعنى هى ذات خصم و هنّ ذوات خصم، کما تقول: هما عدل و هم عدل اى هما ذوا عدل و هم ذووا عدل و هى عدل و هنّ عدل، اى هى ذات عدل و هنّ ذوات عدل، و ما کان من المصادر و قد وصف به الاسماء فتوحیده جائز و ان و صفت به الجماعة، فتذکیره جائز و ان وصفت به الانثى، تقول: هو رضى و هما رضى و هم رضى و هذه رضى، و ان قلت: هم خصوم و هم عدول جاز. و التسور الصعود، و المحراب ها هنا القصر.
«إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ» الاثنان فما فوقهما جماعة، کان دخل علیه جبرئیل و میکائیل فى صورة رجلین، «فَفَزِعَ مِنْهُمْ» اى فزع منهما، و انما فزع لانهما دخلا علیه فى غیر حین الاذن، فقال: ما ادخلکما علىّ؟ «قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ» اى نحن خصمان «بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ» جئناک لتقضى بیننا، فان قیل: کیف قالا بغى بعضنا على بعض و هما ملکان لا یبغیان؟ قلنا معناه: أ رأیت خصمین بغى احدهما على الآخر، هذا من معاریض الکلام لا على تحقیق البغى من احدهما، «فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ» اى بالعدل «وَ لا تُشْطِطْ» اى لا تجر یقال: شطّ الرجل شططا و اشطّ اشطاطا اذا جار فى حکمه، و معناه: مجاوزة الحدّ و اصل الکلمة من شطّت الدّار اذا بعدت، و یقرأ «لا تشطط» و یجوز «لا تشطط»، یقال: شطّ یشطّ و یشط، و معناه: لا تبعد عن الحق، قال الشاعر:
تشطّ غدا دار جیراننا
و للدّار بعد غد ابعد
«وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ» اى ارشدنا الى طریق الصّواب و العدل.
فقال داود لهما تکلّما، فقال احدهما: «إِنَّ هذا أَخِی» اى على دینى و طریقتى.
و قیل: صاحبى، «لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً» اى امرأة، «وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ» و العرب تکنى عن المرأة بالنّعجة و بالشّاة ایضا. قال الاعشى:
فرمیت غفلة عینه عن شاته
فاصبت حبّة قلبها و طحالها
قال الحسین بن ابو الفضل: هذا تعریض للتنبیه و التفهیم لانه لم یکن هناک بغى و لا نعاج، فهو کقولهم: ضرب زید عمروا، و اشترى بکر دارا، و لیس هناک ضرب و لا شرى.
«فَقالَ أَکْفِلْنِیها» قال ابن عباس: اعطنیها. و قال مجاهد: انزل لى عنها.
و قال اهل اللغة: «أَکْفِلْنِیها» اى اجعلنى کافلالها اقوم بامرها، و المعنى طلّقها لا تزوّجها.
«وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ» اى غلبنى فى الخصومة، اى کان اقدر على الاحتجاج منّى و صار اعزّ منّى فى مخاصمته ایّاى ان تکلّم کان افصح منّى و ان حارب کان ابطش منّى فغلبنى.
«قالَ» داود: «لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ» اى مضمومة الى نعاجه.
گفتهاند: سخنگوى درین قصّه جبرئیل بود، با داود گفت: این برادر منست در دین و طریقت و صاحب من، او را نود و نه میش است و مرا یک میش، او را مهمانى رسید قصد کشتن میش من کرد مهمان را از دریغ داشتن میش خویش داود چون این سخن شنید خشم گرفت گفت: و اللَّه لاقتلنّه ان ذبحها، فقال جبرئیل: أ تقتل فى ذبح شاة و لا تقتل من استلب امرأة جاره و استنکحها.
«وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ» هذا کلام مستأنف لیس من قول داود، و الخلطاء الشرکاء، جمع خلیط کظریف و ظرفاء، «لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى لیظلم بعضهم بعضا، «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» فانهم لا یظلمون احدا، «وَ قَلِیلٌ ما هُمْ» اى و قلیل هم، و «ما» زیادة، معناه: الصّالحون الذین لا یظلمون قلیل. داود چون حکم ایشان برگزارد، جبرئیل با صاحب خویش نگرست بخندید و گفت: حکم على نفسه بر خویشتن حکم کرد. این سخن بگفت و هر دو بآسمان شدند، داود بدانست که ایشان فریشته بودند و آزمودن وى را آمده بودند، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ ظَنَّ داوُدُ اى علم و ایقن داود، «أَنَّما فَتَنَّاهُ» اى ابتلیناه، «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ» سأل ربه الغفران، «وَ خَرَّ راکِعاً» اى سقط ساجدا، و الرکوع ها هنا السجود لان الساجد یهوى راکعا الى السجود. قال مجاهد: سجد اربعین یوما و لیلة لا یرفع رأسه و لا یرقاء دمعه، «وَ أَنابَ» اى رجع من خطیئته.
«فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ» اى سترنا له ذلک الذنب، «وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى» اى قربة و منزلة رفیعة، الزلفى القربى، و الزلفة القربة، و الازلاف التقریب، و الازدلاف الاقتراب، و منه سمّیت المزدلفة لقربها من الموقف، «وَ حُسْنَ مَآبٍ» اى حسن مرجع، و هو الجنّة.
قال ابن عباس: سجدة «ص» لیست من عزائم السجود و قد رأیت النبى (ص) یسجد فیها، یعنى عند قوله: وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ، فقال صلى اللَّه علیه و سلم: «سجدها نبىّ اللَّه داود توبة و سجدناها شکرا»
و قال ابن عباس: جاء رجل الى النبىّ (ص) فقال: یا رسول اللَّه رأیتنى اللیلة و انا نائم کانى اصلّى خلف شجرة فسجدت فسجدت الشجرة لسجودى فسمعتها و هى تقول: اللّهم اکتب لى بها عندک اجرا وضع عنّى بها وزرا و اجعلها لى عندک ذخرا و تقبّلها منّى کما تقبّلها من عبدک داود، قال ابن عباس فقرأ النبى (ص) سجدة ثم سجد فسمعته و هو یقول مثل ما اخبره الرّجل عن قول الشجرة.
«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا یا داود انا جعلناک، «خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» اى خلیفة ممّن کان قبلک من الرّسل، و الخلیفة المدبّر للامر من قبل غیره على جهة البدل من تدبیره. و قیل: جعلناک خلیفة اللَّه فى الارض. بدانکه خلیفه کسى را گویند که وى مأمور بود با قامت امور و تنفیذ احکام و سیاست ملک چنانک موسى فرا هارون گفت: اخلفنى فى قومى خلیفه من باش در نگهداشت بنى اسرائیل، و مصالح دین و دنیاى ایشان درست گشت که خلیفه در لغت بمعنى کار ران بود بامر کسى دیگر، آدم و داود صلوات اللَّه علیهما هر دو مأمور بودند از جهت حقّ جلّ جلاله بتبلیغ وحى و رسالت بخلق و بیان کردن امر و نهى و با قامت حدود شریعت تا ایشان را هر دو در قرآن خلیفه نام نهاد، و بعضى علما کراهیت داشتهاند که ایشان را گویند خلیفة اللَّه گفتند: نام خلیفه مضاف باللّه جلّ جلاله در قرآن نیامده است در قرآن مطلق آمده بىاضافت چنانک آمده مىباید گفت. عبد الملک بن مروان خطبه میکرد گفت: اللّهم اصلح خلیفتک کما اصلحت خلفاءک الرّاشدین، فقام رجل و قال: یا امیر المؤمنین لا تقل خلیفتک و لکن قل خلیفة المتقدّمین، فقال عبد الملک: اما علمت قول اللَّه تعالى: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً و قال: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»؟ فقال الرّجل: ذکر الخلیفة مطلقا و لم یقل خلیفتى و لا خلیفة لى، فتحیّر عبد الملک. امّا بیشترین علما روا داشتهاند آدم را و داود را خلیفة اللَّه گفتن بر معنى تبلیغ وحى و رسالت و اقامت احکام و حدود شریعت که نه هر بندهاى شایسته وحى اللَّه بود، و باین تأویل همه انبیا را خلیفه شاید گفت و ازینجاست که علماى اسلام روا داشتهاند در خطبهها خلیفة اللَّه گفتن و فى الحدیث عن النبى (ص) انه کان یذکر الدّجال فقالت امرأة: یا رسول اللَّه انى لاعجن العجین فاخاف ان یخرج الدّجال قبل الخبز، فقال رسول اللَّه (ص): «ان یخرج و انا فیکم فانا حجیجه دونکم و ان یخرج بعدى فاللّه خلیفتى على کلّ مسلم».
چون مصطفى (ص) روا داشت خداوند را عز و جل خلیفه خویش گفتن بآن معنى که نگاه دارنده امت منست از شرّ دجّال، هم روا بود آدم و داود را خلیفة اللَّه گفتن بر معنى آن که بیان کننده دین حقاند و نگاه دارنده احکام شریعت.
قوله عزّ و جلّ: فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ اى بالعدل «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى» اى لا تحمل الى هوى نفسک فتقضى بغیر عدل. و قیل «لا تَتَّبِعِ الْهَوى» کما فعلت بامرأة اوریا، «فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» اى فیستزلّک الهوى عن طاعة اللَّه، «إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» اى عن طاعة اللَّه، و قیل: عن دین الاسلام، «لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ» اى اعرضوا عنه و ترکوا العمل بما ینفعهم فیه، و قیل: لم یؤمنوا به، و «یَوْمَ الْحِسابِ» مفعول «نسوا». و قیل. لهم عذاب شدید یوم الحساب بما ترکوا من القضاء بالعدل.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما» من الخلق «باطلا» عبثا لغیر شىء فنترک الخلق سدى بلا ثواب و لا عقاب بل نتّبع هذه الدّار دارا اخرى نفصل فیها بین المحسن و المسىء و ینتصف المظلوم من الظالم. و قیل بل خلقنا هما للدّلالة على خالقهما، «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا» اى ظنّهم ان لا بعث و لا حساب و لا جنّة و لا نار، «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ».
«أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ» و هم الکفّار، یعنى: لو سوّینا بینهما لکنّا خلقناهما باطلا. و فى التفسیر انها نزلت فى ثلاثة رهط: علىّ و حمزة و عبیدة بن الحارث، «کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ» و هم الکفّار عتبة و شیبة ابنى ربیعة و الولید بن عتبة و هم الّذین تبارزوا یوم بدر فقتل علىّ (ع) الولید و قتل حمزة، عتبة و قتل عبیدة، شیبة. و قیل: هو عام. «أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ» الّذین یتّقون الشرک و المعاصى «کَالْفُجَّارِ» فى الثواب؟! «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ» اى هذا کتاب انزلناه «إِلَیْکَ» یعنى القرآن «مُبارَکٌ» فیه البرکة کثیر خیره و نفعه و فیه مغفرة الذنوب لمن آمن به، «لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ» لیقفوا على ما فیه و یعلموا به، و تشدید الدّال لادغام التاء فیها، اصله لیتدبروا. و قال الحسن: تدبّر آیاته اتّباعه، «وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» اى لیتّعظ بالقرآن ذووا العقول.
و قوله: بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ اى غدوّة و عشیّا. و الاشراق ان تشرق الشمس و یتنار ضوءها، تقول: شرقت الشمس اذا طلعت، و اشرقت أضاءت، و هو اصل صلاة الضحى فى القرآن.
قال ابن عباس: کنت امرّ بهذه الآیة لا ادرى ماهى حتّى حدّثتنى امّ هانى بنت ابى طالب انّ رسول اللَّه (ص) دخل علیها فدعا بوضوء فتوضّأ فصلّى الضّحى، فقال: یا امّ هانى هذه صلاة الاشراق.
«وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً» اى و سخرنا الطّیر محشورة له، اى مجموعة من کلّ ناحیة کانت الملائکة تحشر الیه ما امتنع علیه منها. و قیل: زاد اللَّه فیها ما فهمت الامر و النّهى و الزّجر به، «کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ» اى الجبال و الطّیر للَّه مسبّح. و قیل: «له» اى لداود على مذهب التّقدیم و التأخیر کما ذکرنا.
«وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ» اى ثبّتناه فى بیته حتّى ورّثناه ابنه و قیل: «وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ» اى قوّیناه بالحرس و الجنود. و قال ابن عباس: کان اشد الملوک سلطانا کان تحرسه کل لیلة ثلاثة و ثلاثون الف رجل. و قیل: «شَدَدْنا مُلْکَهُ» بالعدل فى القضیة و حسن السیرة فى الرّعیة و قبض ایدى الظّلمة «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ» یعنى العلم و النبوّة. و قیل: احکام الرأى و التدبیر.
«وَ فَصْلَ الْخِطابِ» یعنى الشهود على المدّعى و الیمین على المدّعى علیه، و ذلک لانّ کلام الخصوم ینقطع و ینفصل به. و قیل: «فصل الخطاب» هو قول الانسان بعد حمد اللَّه و الثناء علیه، امّا بعد اذا اراد الشروع فى کلام و اوّل من قاله داود علیه السلام. و قال مقاتل: «فصل الخطاب» علم الحکم و البصر بالقضاء.
عکرمه گفت: دو مرد برخاستند بخصومت، نزدیک داود علیه السلام آمدند، یکى بر دیگر دعوى کرد بگاوى که از من بغصب دارد، مدّعى علیه آن دعوى را منکر شد و با انکار لطمهاى بر روى آن مدّعى زد، داود از مدّعى بیّنت خواست، بیّنت نبود، داود گفت: امروز برخیزید تا من در کار شما اندیشه کنم، آن شب داود را بخواب نمودند که مدّعى علیه کشتنى است او را بکش و گاو بمدّعى تسلیم کن. داود گفت: این خوابست که مرا نمودند و اندرین حکم تعجیل نکنم تا آن گه که بوحى مرا محقّق شود، پس وحى آمد از حق جلّ جلاله که آنچه ترا فرمودیم حکم ماست و فرموده ما حکمى درست و قضیّتى راست. داود هر دو خصم را حاضر کرد و گاو بمدّعى داد و بر مدّعى علیه حکم قتل کرد، آن مرد گفت: و بى حجّت قتل من از کجا روا میدارى؟ گفت: وحى خداوند است و فرمان حقّ جلّ جلاله. گفت: اگر چنین است بارى من راست گویم: پدر این مرد را کشتهام و گاو از وى بغصب ستدهام اینچه بر من میرود جزاى آنست و قصاص آن و بر اللَّه جلّ جلاله چیزى فرو نشود و آنچه بر آدمى پوشیده شود بر حق پوشیده نشود، آن گه داود بفرمود تا او را بکشند. پس هیبتى عظیم از داود بر بنى اسرائیل افتاد همه منقاد وى شدند و سر بر خطّ وى نهادند، گفتند: داود ملک که میراند و حکم که میکند بوحى آسمان میکند و بتأیید و نصرت الهى، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ.
قوله: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ این آیت ابتداى قصّه داود است، و علماى تفسیر مختلفاند که سبب آن امتحان چه بود. قول سدى و کلبى و مقاتل آنست که داود علیه السلام روزگار خود قسمت کرده بود، هر روزى را کارى ساخته و وردى نهاده، روزى حکم را بود و فصل خصومات میان مردم، روزى عبادت را بود و خلوت داشتن با حقّ باخلاص و صدق، روزى زنان را بود کار ایشان راست داشتن و معاش خویش را ترتیب دادن، و داود در کتاب خدا خوانده بود شرف و منزلت آبا و اجداد خویش ابراهیم و اسحاق و یعقوب و آن درجات و کرامات و فضل و افضال که حق جل جلاله با ایشان کرده و ایشان را بمحلّ رفیع رسانیده، داود منزلت و درجت ایشان آرزو کرد، وحى آمد از حقّ جلّ جلاله که: اى داود ایشان بلاها چشیدند و رنجها کشیدند تا بآن نواخت و کرامت رسیدند، اگر ابراهیم بود در آتش نمرود و ذبح فرزند دید آنچه دید، ور اسحاق بود در ذبح خویش و تن فراکشتن دادن چشید آنچه چشید، ور یعقوب بود در فراق یوسف رسید بوى آنچه رسید، داود گفت: بار خدایا اگر بلائى بر من نهى و مرا در ان ممتحن کنى من صبر کنم چنانک ایشان صبر کردند تا مگر آنجا رسم که ایشان رسیدند. فرمان آمد که اى داود ما حکم کردیم و قضا راندیم که فلان روز در فلان ماه روز بلاى تو خواهد بود و هنگام امتحان تو.
داود آن روز که اللَّه او را وعده نهاد در محراب شد و خویشتن را با عبادت پرداخت، ساعتى نماز کرد و ساعتى زبور خواند، شیطان آمد بصورت مرغى حمامه مرغى که هر دو بال وى مروارید و زبرجد بود و نهاد وى از زر بود و از هر رنگ نیکو او را رنگى بود، از بالا در پرید و میان دو پاى داود بنشست، داود را سخت عجب آمد آن مرغ و آن رنگ وى، دست فراز کرد تا آن را بگیرد و فرا بنى اسرائیل نماید تا در عجائب قدرت اللَّه نظر کنند، آن مرغ پارهاى فراتر شد چنانک دست داود بدان نرسید، امّا از وى نومید نگشت که نزدیک بود، داود بر روزن شد، مرغ بر پرید، داود از بالا نظر کرد که کجا پرید تا صیّاد را فرستد و او را بگیرد، آن ساعت چشم داود بر زنى آمد برهنه در بوستانى بر شطّ برکهاى غسل میکرد، زنى را دید بغایت جمال و حسن، آن زن باز نگرست، سایه مرد دید بدانست که کسى مینگرد، موى خویش بیفشاند در میان موى خویش پنهان شد، داود را از حسن وى این عجبتر آمد، پرسید که این زن کیست؟
گفتند: بتشایع بنت شایع زن اوریا ابن حنانا، اینجا مفسّران را اقوال مختلف است: قومى گفتند ذنب داود بیش از ان نبود که در دل خود دوست میداشت و آرزو کرد که اوریا در غزاة کشته شود و زن وى را بزنى کنم. قومى گفتند: داود نامه نوشت به ایوب بن صوریا که روز جنگ اوریا را فرا پیش کن که جنگ کند، و مقصود وى آن بود که کشته شود و زن وى را بزنى کند، و این قول ضعیف است و محقّقان نپسندیدهاند.
روى انّ علیا رضى اللَّه عنه قال: «من حدّث بحدیث داود على ما یرویه القصّاص معتقدا صحّته جلّدته مائة و ستّین»
اى حدّین لعظیم ما ارتکب من الاثم و کبیر ما احتقب من الوزر. قومى گفتند: اوریا آن زن را خطبه کرده بود او را بخواسته و از قوم وى اجابت یافته و دل بر وى نهاده، امّا عقد نکاح هنوز نرفته بود، چون اوریا بغزاة رفت داود بسر وى در آمد و او را بخواست، تزوّجت منه لجلالته، فاغتمّ لذلک اوریا و صار ذلک من داود معصیة فعاتبه اللَّه على ذلک حیث لم یترک هذه الواحدة لخاطبها و عنده تسع و تسعون امرأة. قومى گفتند: کشتن اوریا در غزاة و شهید گشتن وى بىقصد داود بود و بىآگاهى وى، امّا ذنب وى آن بود که چون خبر قتل وى رسید او را دشخوار نیامد و برنا یافت وى جزع نکرد چنانک بر دیگران کرد و پیش از ان تمنّى کرده و گفته.
کاشک این زن مرا حلال بودى، على الجمله از داود این ذنب صغیره بود، و صغیرة الانبیاء عند اللَّه عظیمة فعاتبه اللَّه على ذلک. پس چون خبر قتل اوریا برسید و عدّت آن زن بسر آمد، داود او را بخواست و از وى سلیمان زاد، بعد از ان که وى را خواسته بود و دخول کرده ربّ العالمین دو ملک فرستاد بوى بر صورت دو خصم، گویند جبرئیل بود و میکائیل، فذلک قوله تعالى: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ، و «الخصم» ها هنا بمعنى الخصوم، تقول: رجل خصم و قوم خصم و امرأة خصم و نسوة خصم، و رجل عدل و قوم عدل و امرأة عدل و نسوة عدل، و کذلک رجلان و امرأتان، و انما صلح للواحد و الاثنین و الجماعة و الذکر و الانثى لانه مصدر، تقول: خصمته اخصمه خصما، فاذا قلت: هما خصم و هم خصم فالمعنى هما ذوا خصم و هم ذووا خصم، و کذلک اذا قلت: هى خصم و هنّ خصم فالمعنى هى ذات خصم و هنّ ذوات خصم، کما تقول: هما عدل و هم عدل اى هما ذوا عدل و هم ذووا عدل و هى عدل و هنّ عدل، اى هى ذات عدل و هنّ ذوات عدل، و ما کان من المصادر و قد وصف به الاسماء فتوحیده جائز و ان و صفت به الجماعة، فتذکیره جائز و ان وصفت به الانثى، تقول: هو رضى و هما رضى و هم رضى و هذه رضى، و ان قلت: هم خصوم و هم عدول جاز. و التسور الصعود، و المحراب ها هنا القصر.
«إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ» الاثنان فما فوقهما جماعة، کان دخل علیه جبرئیل و میکائیل فى صورة رجلین، «فَفَزِعَ مِنْهُمْ» اى فزع منهما، و انما فزع لانهما دخلا علیه فى غیر حین الاذن، فقال: ما ادخلکما علىّ؟ «قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ» اى نحن خصمان «بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ» جئناک لتقضى بیننا، فان قیل: کیف قالا بغى بعضنا على بعض و هما ملکان لا یبغیان؟ قلنا معناه: أ رأیت خصمین بغى احدهما على الآخر، هذا من معاریض الکلام لا على تحقیق البغى من احدهما، «فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ» اى بالعدل «وَ لا تُشْطِطْ» اى لا تجر یقال: شطّ الرجل شططا و اشطّ اشطاطا اذا جار فى حکمه، و معناه: مجاوزة الحدّ و اصل الکلمة من شطّت الدّار اذا بعدت، و یقرأ «لا تشطط» و یجوز «لا تشطط»، یقال: شطّ یشطّ و یشط، و معناه: لا تبعد عن الحق، قال الشاعر:
تشطّ غدا دار جیراننا
و للدّار بعد غد ابعد
«وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ» اى ارشدنا الى طریق الصّواب و العدل.
فقال داود لهما تکلّما، فقال احدهما: «إِنَّ هذا أَخِی» اى على دینى و طریقتى.
و قیل: صاحبى، «لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً» اى امرأة، «وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ» و العرب تکنى عن المرأة بالنّعجة و بالشّاة ایضا. قال الاعشى:
فرمیت غفلة عینه عن شاته
فاصبت حبّة قلبها و طحالها
قال الحسین بن ابو الفضل: هذا تعریض للتنبیه و التفهیم لانه لم یکن هناک بغى و لا نعاج، فهو کقولهم: ضرب زید عمروا، و اشترى بکر دارا، و لیس هناک ضرب و لا شرى.
«فَقالَ أَکْفِلْنِیها» قال ابن عباس: اعطنیها. و قال مجاهد: انزل لى عنها.
و قال اهل اللغة: «أَکْفِلْنِیها» اى اجعلنى کافلالها اقوم بامرها، و المعنى طلّقها لا تزوّجها.
«وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ» اى غلبنى فى الخصومة، اى کان اقدر على الاحتجاج منّى و صار اعزّ منّى فى مخاصمته ایّاى ان تکلّم کان افصح منّى و ان حارب کان ابطش منّى فغلبنى.
«قالَ» داود: «لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ» اى مضمومة الى نعاجه.
گفتهاند: سخنگوى درین قصّه جبرئیل بود، با داود گفت: این برادر منست در دین و طریقت و صاحب من، او را نود و نه میش است و مرا یک میش، او را مهمانى رسید قصد کشتن میش من کرد مهمان را از دریغ داشتن میش خویش داود چون این سخن شنید خشم گرفت گفت: و اللَّه لاقتلنّه ان ذبحها، فقال جبرئیل: أ تقتل فى ذبح شاة و لا تقتل من استلب امرأة جاره و استنکحها.
«وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ» هذا کلام مستأنف لیس من قول داود، و الخلطاء الشرکاء، جمع خلیط کظریف و ظرفاء، «لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى لیظلم بعضهم بعضا، «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» فانهم لا یظلمون احدا، «وَ قَلِیلٌ ما هُمْ» اى و قلیل هم، و «ما» زیادة، معناه: الصّالحون الذین لا یظلمون قلیل. داود چون حکم ایشان برگزارد، جبرئیل با صاحب خویش نگرست بخندید و گفت: حکم على نفسه بر خویشتن حکم کرد. این سخن بگفت و هر دو بآسمان شدند، داود بدانست که ایشان فریشته بودند و آزمودن وى را آمده بودند، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ ظَنَّ داوُدُ اى علم و ایقن داود، «أَنَّما فَتَنَّاهُ» اى ابتلیناه، «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ» سأل ربه الغفران، «وَ خَرَّ راکِعاً» اى سقط ساجدا، و الرکوع ها هنا السجود لان الساجد یهوى راکعا الى السجود. قال مجاهد: سجد اربعین یوما و لیلة لا یرفع رأسه و لا یرقاء دمعه، «وَ أَنابَ» اى رجع من خطیئته.
«فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ» اى سترنا له ذلک الذنب، «وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى» اى قربة و منزلة رفیعة، الزلفى القربى، و الزلفة القربة، و الازلاف التقریب، و الازدلاف الاقتراب، و منه سمّیت المزدلفة لقربها من الموقف، «وَ حُسْنَ مَآبٍ» اى حسن مرجع، و هو الجنّة.
قال ابن عباس: سجدة «ص» لیست من عزائم السجود و قد رأیت النبى (ص) یسجد فیها، یعنى عند قوله: وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ، فقال صلى اللَّه علیه و سلم: «سجدها نبىّ اللَّه داود توبة و سجدناها شکرا»
و قال ابن عباس: جاء رجل الى النبىّ (ص) فقال: یا رسول اللَّه رأیتنى اللیلة و انا نائم کانى اصلّى خلف شجرة فسجدت فسجدت الشجرة لسجودى فسمعتها و هى تقول: اللّهم اکتب لى بها عندک اجرا وضع عنّى بها وزرا و اجعلها لى عندک ذخرا و تقبّلها منّى کما تقبّلها من عبدک داود، قال ابن عباس فقرأ النبى (ص) سجدة ثم سجد فسمعته و هو یقول مثل ما اخبره الرّجل عن قول الشجرة.
«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا یا داود انا جعلناک، «خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» اى خلیفة ممّن کان قبلک من الرّسل، و الخلیفة المدبّر للامر من قبل غیره على جهة البدل من تدبیره. و قیل: جعلناک خلیفة اللَّه فى الارض. بدانکه خلیفه کسى را گویند که وى مأمور بود با قامت امور و تنفیذ احکام و سیاست ملک چنانک موسى فرا هارون گفت: اخلفنى فى قومى خلیفه من باش در نگهداشت بنى اسرائیل، و مصالح دین و دنیاى ایشان درست گشت که خلیفه در لغت بمعنى کار ران بود بامر کسى دیگر، آدم و داود صلوات اللَّه علیهما هر دو مأمور بودند از جهت حقّ جلّ جلاله بتبلیغ وحى و رسالت بخلق و بیان کردن امر و نهى و با قامت حدود شریعت تا ایشان را هر دو در قرآن خلیفه نام نهاد، و بعضى علما کراهیت داشتهاند که ایشان را گویند خلیفة اللَّه گفتند: نام خلیفه مضاف باللّه جلّ جلاله در قرآن نیامده است در قرآن مطلق آمده بىاضافت چنانک آمده مىباید گفت. عبد الملک بن مروان خطبه میکرد گفت: اللّهم اصلح خلیفتک کما اصلحت خلفاءک الرّاشدین، فقام رجل و قال: یا امیر المؤمنین لا تقل خلیفتک و لکن قل خلیفة المتقدّمین، فقال عبد الملک: اما علمت قول اللَّه تعالى: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً و قال: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»؟ فقال الرّجل: ذکر الخلیفة مطلقا و لم یقل خلیفتى و لا خلیفة لى، فتحیّر عبد الملک. امّا بیشترین علما روا داشتهاند آدم را و داود را خلیفة اللَّه گفتن بر معنى تبلیغ وحى و رسالت و اقامت احکام و حدود شریعت که نه هر بندهاى شایسته وحى اللَّه بود، و باین تأویل همه انبیا را خلیفه شاید گفت و ازینجاست که علماى اسلام روا داشتهاند در خطبهها خلیفة اللَّه گفتن و فى الحدیث عن النبى (ص) انه کان یذکر الدّجال فقالت امرأة: یا رسول اللَّه انى لاعجن العجین فاخاف ان یخرج الدّجال قبل الخبز، فقال رسول اللَّه (ص): «ان یخرج و انا فیکم فانا حجیجه دونکم و ان یخرج بعدى فاللّه خلیفتى على کلّ مسلم».
چون مصطفى (ص) روا داشت خداوند را عز و جل خلیفه خویش گفتن بآن معنى که نگاه دارنده امت منست از شرّ دجّال، هم روا بود آدم و داود را خلیفة اللَّه گفتن بر معنى آن که بیان کننده دین حقاند و نگاه دارنده احکام شریعت.
قوله عزّ و جلّ: فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ اى بالعدل «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى» اى لا تحمل الى هوى نفسک فتقضى بغیر عدل. و قیل «لا تَتَّبِعِ الْهَوى» کما فعلت بامرأة اوریا، «فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» اى فیستزلّک الهوى عن طاعة اللَّه، «إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» اى عن طاعة اللَّه، و قیل: عن دین الاسلام، «لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ» اى اعرضوا عنه و ترکوا العمل بما ینفعهم فیه، و قیل: لم یؤمنوا به، و «یَوْمَ الْحِسابِ» مفعول «نسوا». و قیل. لهم عذاب شدید یوم الحساب بما ترکوا من القضاء بالعدل.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما» من الخلق «باطلا» عبثا لغیر شىء فنترک الخلق سدى بلا ثواب و لا عقاب بل نتّبع هذه الدّار دارا اخرى نفصل فیها بین المحسن و المسىء و ینتصف المظلوم من الظالم. و قیل بل خلقنا هما للدّلالة على خالقهما، «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا» اى ظنّهم ان لا بعث و لا حساب و لا جنّة و لا نار، «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ».
«أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ» و هم الکفّار، یعنى: لو سوّینا بینهما لکنّا خلقناهما باطلا. و فى التفسیر انها نزلت فى ثلاثة رهط: علىّ و حمزة و عبیدة بن الحارث، «کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ» و هم الکفّار عتبة و شیبة ابنى ربیعة و الولید بن عتبة و هم الّذین تبارزوا یوم بدر فقتل علىّ (ع) الولید و قتل حمزة، عتبة و قتل عبیدة، شیبة. و قیل: هو عام. «أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ» الّذین یتّقون الشرک و المعاصى «کَالْفُجَّارِ» فى الثواب؟! «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ» اى هذا کتاب انزلناه «إِلَیْکَ» یعنى القرآن «مُبارَکٌ» فیه البرکة کثیر خیره و نفعه و فیه مغفرة الذنوب لمن آمن به، «لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ» لیقفوا على ما فیه و یعلموا به، و تشدید الدّال لادغام التاء فیها، اصله لیتدبروا. و قال الحسن: تدبّر آیاته اتّباعه، «وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» اى لیتّعظ بالقرآن ذووا العقول.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ قال ابن عباس: اولادنا من مواهب اللَّه تعالى: یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ، و قد سمى اللَّه عزّ و جلّ الولد الهبة فى القرآن فى مواضع منها قوله: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا.
«نِعْمَ الْعَبْدُ» کنایة یکنى بها عن کلّ مدحة، اى نعم العبد سلیمان «إِنَّهُ أَوَّابٌ» رجّاع الى اللَّه بالعبادة.
«إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ» اى على سلیمان، «بِالْعَشِیِّ» اى بعد الظّهر، «الصَّافِناتُ» اى الخیول الّتى تثنى احدى قوائمها و تقف على سنبکها و السّنبک طرف مقدم الحافر.
و قیل: الصّافن من الخیل القائم باىّ صفة کانت، و فى الحدیث: «من سرّه ان یقوم له الرّجال صفونا فلیتبوّأ مقعده من النار، یعنى قیاما، و «الجیاد» الخیار السراع، واحدها جواد، و قیل: واحدها جود کسوط و سیاط و قیل: الجیاد الطّوال الاعناق مشتقّ من الجید.
«فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ» اى آثرت، کقوله تعالى: یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ یعنى یؤثرون. «حُبَّ الْخَیْرِ» یعنى حبّ الخیل، سمّیت الخیل خیرا لکثرة ما فیها من الخیر.
و فى الحدیث الصحیح: «الخیل معقود فى نواصیها الخیر الى یوم القیمة»
و قد سمّى اللَّه عزّ و جلّ فى کتابه فى مواضع متاع الدنیا و الظّفر بها خیرا على ماهى عند النّاس حتّى قال: «وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً».
و قوله: عَنْ ذِکْرِ رَبِّی اى على ذکر ربى، و «الذکر» هاهنا صلاة العصر بدلیل قوله: «بِالْعَشِیِّ» و کانت فرضا علیه و سمّیت لصلوة ذکرا لانها مشحونة بالذکر من قوله عزّ و جلّ: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ اى یصلّى فیها.
قوله: حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ اى توارت الشمس بالحجاب یعنى باللیل لانّ اللیل یستر کلّ شىء. و قیل: الحجاب جبل قاف. و قیل: هو جبل دون قاف مسیرة سنة و الشّمس تغرب من ورائه. خلاف است میان علماى تفسیر که آن اسبها چند بودند و بر چه صفت بودند و از کجا بوى رسیدند. عکرمه گفت: بیست هزار بودند. ابراهیم تیمى گفت: بیست بودند. حسن گفت: هزار بودند و پرها داشتند، اسبهاى بحرى بودند شیاطین از بهر سلیمان آورده بودند. مقاتل گفت: اسبهاى داود بودند سلیمان آن را میراث برد از پدر. کلبى گفت: سلیمان بغزاة اهل دمشق و نصیبین شد و ازیشان بغنیمت یافت، اسبهاى تازیى بودند نیکو رنگ نیکو قدّ تیزرو سلیمان نماز پیشین بگزارد و بر کرسى نشست و بفرمود تا آن اسبها بر وى عرضه کردند، بآن مشغول گشت و نماز دیگر فراموش کرد، چون نهصد بر وى عرضه کرده بودند در بافت که نماز دیگر نگزارده، بآفتاب نگرست، آفتاب بمغرب رسیده بود و وقت نماز بر وى فوت شده، دلتنگ و غمگین گشت، گفت: «رُدُّوها عَلَیَّ» باز ارید بمن آن اسبها که بر من عرضه میکردید تا نماز از من فائت شد، «فَطَفِقَ مَسْحاً» اى ما زال یمسح، اى یقطع قطعا بالسّوق، جمع ساق کدار و دور فجعل یقطع اعناقها و یعرقب ارجلها و لم یفعل ذلک الّا و قد اباح اللَّه له ذلک و ما اباح اللَّه فلیس بمنکر. قال محمد بن اسحاق: لم یعنّفه اللَّه على عقر الخیل اذ کان ذلک اسفا على ما فاته من فریضة ربه. و قال بعضهم انه ذبحها ذبحا و تصدّق بلحومها و کان الذّبح على ذلک الوجه مباحا فى شریعته. و قیل: معناه انه حبسها فى سبیل اللَّه و کوى ساقها و اعناقها بکىّ الصدقة. ابن عباس گفت: سلیمان آن اسبها را بشمشیر پى کرد و گردن زد و آن از سلیمان بحق جلّ جلاله تقرب بود و او را مباح بود، هر چند که درین امّت کشتن اسبان بر ان صفت مباح نیست و حلال نیست، و یجوز اباحه اللَّه الشیء فى وقت و حظره ایّاه فى وقت. و گفتهاند: اسبان هزار بودند امّا بوقت عرض نهصد، او را مشغول داشتند تا نماز از وى فائت شد، آن نهصد را بکشت و صد بماند، امروز هر چه در دنیا اسب تازى است از نژاد آن صد است.
و روى عن على (ع) قال: قال سلیمان بامر اللَّه عزّ و جلّ للملئکة الموکلین بالشمس، «ردّوها علىّ» یعنى الشّمس فردّوها علیه حتّى صلّى العصر فى وقتها، و ذلک انه کان یعرض علیه الخیل لجهاد عدوّ «حتّى توارت بالحجاب».
قوله: وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً اختلاف عظیم است علما را درین آیت بآن که فتنه سلیمان را چه سبب بود و آن جسد که بود و ما آنچه بصحّت نزدیکتر است بگوئیم: محمد بن اسحاق روایت کند از وهب منبه گفت: سلیمان مردى بود غازى پیوسته در غزاة بودى و باعلاء کلمه حقّ و اظهار دین اسلام کوشیدى، وقتى شنید که در جزیره دریا شهرستانى است که آن را صیدون گویند و آن را پادشاهى است عظیم که آنجا ملک میراند و بت میپرستد و هیچ پادشاه را و هیچ لشکر را بر وى راه نیست از انک در پیش وى دریاست، امّا سلیمان بر مرکب باد با خیل و حشم آنجا رسید و بر وى غلبه کرد و او را بکشت و هر چه داشت بغنیمت برداشت و در میان غنیمت دختر آن پادشاه بود ببردگى آورده نام وى جراده و کانت اکثر ما فى العالم حسنا و جمالا فاصطفاها سلیمان لنفسه و دعاها الى الاسلام فاسلمت. دختر باسلام درآمد و سلیمان او را خاصه خویش کرد و او را بر زنان دیگر افزونى نهاد هم بدوستى و هم بمراعات، دختر پیوسته بر یاد پدر خویش و ملک میگریست و زارى میکرد، لا یرقاء دمعها و لا یذهب حزنها و لا تنظر الى سلیمان الّا شزرا و لا تکلّمه الّا نزرا. و سلیمان از انک او را دوست میداشت هر چه خواست مراد وى میداد، سلیمان را گفت: اگر میخواهى که اندوه من کم شود و سکون دل من پدید آید تا با مهر و محبّت تو پردازم، شیاطین را فرماى تا تمثالى سازند بر صورت پدر من تا وى را مىبینم و تسلّى خود بدان حاصل میکنم، سلیمان بفرمود تا تمثال پدر وى بساختند و فرا پیش وى نهادند و آن را جامه پوشانیدند، شیاطین در غیبت سلیمان با وى گفتند: عظّمى اباک و اسجدى له پدر خود را گرامى دار و او را سجود کن، دختر او را سجود میکرد، کنیزکان و خدمتکاران که او را چنان دیدند همه سجود کردند و گفتند: هذا دین الملک و دین امرأة الملک و هى اعلم بما تصنع، چهل روز در خانه سلیمان آن بت را مىپرستیدند و سلیمان از ان ناآگاه. پس بنى اسرائیل گفتند بوزیر سلیمان و هو آصف بن برخیا و کان صدّیقا: ایّها الصّدّیق انّ الملک یعبد فى داره صنم من دون اللَّه خبر دارى که در خانه ملک بت مىپرستند؟ آصف آن قصّه با سلیمان گفت، سلیمان بغایت اندوهگن و غمگین گشت، گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بخانه باز رفت و آن بت را بشکست و بسوخت و بباد برداد و آن زن را و آن قوم را همه عقوبت کرد و خود غسلى برآورد و لبس ثیاب الطّهرة ثیابا لا یغزلها الّا الأبکار و لا ینسجها الّا الأبکار و لا یغسلها الّا الأبکار و لم تمسّها امرأة قد رأت الدّم. آن گه بفرمود تا خاکستر خانه باز کردند و در میان خاکستر نشست و بزارى و خوارى بگریست و بسیار تضرّع کرد و گفت: الهى غافر ذنب داود انا سلیمان بن داود و الخطّاء بن الخطّاء، الهى ما کان هذا جزاءک من آل داود ان نعبد الاصنام فى دورنا من دونک و انما بعثتنا ان ننکس الاصنام على وجوهها، الهى لا تمح اسمى من أسماء النبیّین بخطیئتى، الهى غافر ذنب داود اغفر لى ذنبى و عزّتک ما کفرت منذ آمنت و ما خرجت ممّا ادخلتنى فیه من دینک. و گفتهاند: ملک سلیمان در خاتم وى بود و نگین آن خاتم کبریت احمر بود، هر گاه که بوضوگاه رفتى آن خاتم بزنى دادى از زنان وى نام آن زن امینه، آن شب که این واقعه افتاده بود، بر عادت خویش بوقت طهارت خاتم به امینه داد، شیطانى بود نام وى صخر و کان صاحب البحر، ربّ العالمین صورت سلیمان بر وى افکند تا بیامد و آن خاتم از امینه بخواست، امینه او را بصورت سلیمان دید و خاتم بوى داد، صخر خاتم در انگشت کرد و بر سریر سلیمان نشست و جنّ و انس او را منقاد شدند و ربّ العزّة او را بر مملکت سلیمان مسلّط کرد مگر بر زنان وى که او را بر ایشان دست نبود، فذلک قوله تعالى: وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً این جسد شیطان است یعنى صخر که چهل روز بر کرسى سلیمان نشست هر روزى بر مقابل روزى که در خانه وى بت پرستیدند. سلیمان چون از وضوگاه باز آمد، امینه را گفت: هاتى خاتمى خاتم من بیار، امینه گفت: دادم، سلیمان باز نگرست، شیطان را دید بر کرسى وى نشسته، بدانست که آن ابتلاء حق است و عقوبت ذنب وى و وقت را ملک از وى بستدند، روى نهاد بصحرا و روز و شب همى زارید در اللَّه و توبه همى کرد و عذر گناهان میخواست، و در ان مدّت که صخر ملک همى راند بنى اسرائیل سیرت وى مستنکر داشتند و حکمى که میکرد نه بر وجه خویش میدیدند، همى گفتند: چه رسید ملک را که امسال حکم بر خلاف آن میکند که پارسال کرد؟ چون استنکار ایشان بغایت رسید و سیرت زشت وى ظاهر گشت، مردى بود در بنى اسرائیل مانند عمر خطاب درین امّت، کمین کرد بر ان شیطان تا بر وى هجوم کند، شیطان بدانست که بنى اسرائیل بقصد وى برخاستند و او را خواهند گرفت، از میان ایشان بگریخت و سوى دریا شد، انگشترى در دریا افکند و خود در آب شد و سلیمان را مدّت محنت و بلا بسر آمد، چهل روز گذشته برخاست بساحل دریا شد، قومى صیّادان را دید که صید ماهى میکردند، سلیمان از ایشان طعام خواست، ماهیى که از ان ردىتر و کمتر نبود بوى انداختند، سلیمان آن را برداشت و شکم وى بشکافت تا بشوید، انگشترى از شکم وى بیرون آمد، سلیمان انگشترى را در انگشت کرد و خداى را سجود شکر کرد، با سریر و ملک خویش گشت. اینست که ربّ العالمین فرمود. ثُمَّ أَنابَ اى رجع الى ملکه. ثمّ انه بعث فى طلب صخر فاتى به و جعله فى صندوق من حدید او حجر و ختم علیه بخاتمه ثمّ القاه فى البحر و قال: هذا سجنک الى یوم القیمة. گفتهاند که گناه سلیمان اندرین فتنه و محنت که بوى رسید آن بود که او را نهى کرده بودند که زنى خواهد بیرون از زنان بنى اسرائیل، و او بر خلاف این نهى دختر ملک صیدون بخواست، و کان من قوم یعبدون الاصنام، تا دید آنچه دید و رسید بوى آنچه رسید. و قیل: انّ سلیمان قال: لاطوّفنّ اللیلة على تسعین امرأة تأتى کلّ واحدة بفارس یجاهد فى سبیل اللَّه، و لم یقل ان شاء اللَّه، فلم تحمل منهنّ الّا امرأة واحدة جاءت بشق ولد.
قال النبی (ص): «فو الّذى نفس محمد بیده لو قال: ان شاء اللَّه لجاهدوا فى سبیل اللَّه فرسانا اجمعین».
قیل: فجاءت القابلة فالقت هذا المولود على کرسیّه عقوبة له حین ترک الاستثناء، ثمّ تاب و اناب. و قال الشعبى: ولد لسلیمان ابن فاجتمعت الشیاطین و قال بعضهم لبعض: ان عاش له ولد لم ننفکّ ممّا نحن فیه من البلاء و السخرة فسبیلنا ان نقتل ولده فعلم بذلک سلیمان فامر السّحاب حتّى حملته الریح الیه فغذا ابنه فى السحاب خوفا من معرّة الشیطان فعاقبه اللَّه بخوفه من الشیطان و مات الولد و القى میّتا على کرسیّه فهو الجسد الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تأویله: هب لى ملکى شیئا لا یکون لاحد غیرى. قال مقاتل بن حیان: کان سلیمان ملکا و انما اراد بقوله: لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تسخیر الریاح و الطیر و الشیاطین لیکون ذلک بعد المغفرة آیة فى ملکه یعلم بها النّاس انّ اللَّه قد رضى عنه. و قیل: انما سأل بهذه الصّفة لیکون معجزة له لا منافسة و حسدا. و قیل: معناه: هب لى ملکا لا تسلبه منّى فى آخر عمرى و تعطیه غیرى کما سلبته منّى فیما مضى من عمرى، و انما سأل ذلک باذن اللَّه له فى السّؤال: و قیل: «لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» اى غیرى ممّن بعثت الیهم، و لم یرد من بعده الى یوم القیمة. و فى الخبر انّ النبىّ (ص) صلّى یوما صلاة الغداة فقال: کنت اصلّى البارحة فدنا منّى شیطان لیفسد علىّ صلاتى فاخذته حتى سال لعابه على یدى فاردت ان اربطه بساریة فى المسجد یتلعب به ولدان المدینة ثمّ ذکرت دعوة اخى سلیمان «هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» فخلّیته.
«فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً» لینة لیست بعاصفة «حَیْثُ أَصابَ» اى قصد، کما تقول للّذى یجیبک عن المسئلة: اصبت، اى قصدت المراد.
«وَ الشَّیاطِینَ» اى سخّرنا له الشیاطین، «کُلَّ بَنَّاءٍ» یبنون له ما یشاء من محاریب و تماثیل «وَ غَوَّاصٍ» یستخرجون اللّؤلؤ من البحر، و هو اوّل من استخرج له اللّؤلؤ من البحر.
«وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ» یعنى مردة الشیاطین موثقة مشدودین فى القیود ما لم یؤمنوا فاذا آمنوا خلّى سبیلهم. الصّفد القید یقال منه: صفده، یصفده، و الصّفد العطیّة لانّک تقیّد من اعطیته بمنّتک، تقول منه: اصفده، یصفده.
«هذا عَطاؤُنا» القول ها هنا مضمر، اى قلنا لسلیمان هذا الّذى ذکر عطاؤنا لک، «فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ» فى الکلام تقدیم و تاخیر، تقدیره: هذا عطاؤنا بغیر حساب فامنن او امسک، و قیل: معناه اعطه من شئت و امسک عمّن شئت بغیر حساب، اى لا تحاسب و لا علیک تبعة یوم القیمة على ما تعطى و تمنع، قال الحسن: ما انعم اللَّه على احد نعمة الّا علیه تبعة الّا سلیمان فانه ان اعطى أجر و إن لم یعط لم یکن علیه تبعة.
و قال مقاتل: هذا فى امرا لجنّ و الشیاطین، اى اعتق من الجنّ من شئت و احبس من شئت بغیر اثم علیک.
«وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى» اى القربة فى الآخرة، «وَ حُسْنَ مَآبٍ» یعنى الجنّة و نعیمها.
«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ» کان ایوب فى زمان یعقوب بن اسحاق و امرأته لیا بنت لایان، «إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ» قرأ ابو جعفر: «بنصب» بضم النون و الصاد، و قرأ یعقوب بفتحها، و قرأ الآخرون بضمّ النون و سکون الصّاد، و معنى الکلّ واحد، اى بمشقّة و ضرّ فى بدنى و عذاب فى اهلى و مالى، و کان الشیطان سلّط علیه فاحرق زرعه و اسقط الأبنیة على اهله و اولاده و ممالیکه و نفخ فى ایوب نفخة خرجت به النّفاخات ثمّ تقطّرت بالدّم الاسود و اکله الدّود سبع سنین، و قیل: ثمانى عشرة سنه، و کان سبب ابتلائه انّ رجلا استعانه على دفع ظلم فلم یعنه.
و قیل: کانت مواشیه فى ناحیة ملک کافر فداهنه و لم یغزه و قیل: ذبح شاة فاکلها و جاء جائع لم یطعمه. و قیل: رأى منکرا فسکت عنه. و قیل: ابتلاه اللَّه لرفع الدّرجات و لم یکن منه ذنب یعاقب علیه و قد ذکرنا تمام قصّته فى سورة الانبیاء.
فلمّا انقضت مدّة بلائه قال له جبرئیل: «ارْکُضْ بِرِجْلِکَ» الارض، ففعل فنبعت عین حارّة، فقال له: اغتسل منها، فاغتسل فصحّ ظاهر بدنه، ثمّ قال له: اضرب برجلک الأخرى الارض، ففعل فنبعت عین باردة، فقال له: اشرب منها، فشرب فصحّ باطن جسده و عاد الى اصحّ ما کان و اشبّ و احسن، و تقدیر الآیة: هذا مغتسل اى ماء یغتسل به، و هذا شراب بارد.
«وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ» احیى اللَّه عزّ و جلّ له اهله و اولاده و ممالیکه و وهب له «مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» اى زاده مثلهم من اولاد الصّلب. و قیل: من نسلهم فیکون مثلهم اولاد الاولاد.
«رَحْمَةً مِنَّا» اى رحمناه رحمة، و یجوز ان یکون مفعولا له، «وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ» یعنى اذا ابتلى لبیب بمحنة ذکر بلاء ایوب فصبر.
«وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا لایّوب: «خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً» و هو ملاء الکفّ من الشّجر و الحشیش.
مفسران گفتند: ابلیس بر صورت طبیبى بر سر راه نشست و بیماران را مداواة میکرد زن ایوب آمد و گفت: بیمارى که فلان علّت دارد او را مداواة کنى؟ ابلیس گفت: او را مداواة کنم و شفا دهم بشرط آنکه چون او را شفا دهم او مرا گوید: انت شفیتنى تو مرا شفا دادى و از شما جز از این نخواهم. زن بیامد و آنچه از وى شنید با ایّوب گفت، ایوب دانست که آن شیطان است و او را از راه میبرد، گفت: و اللَّه لئن برئت لاضربنک مائة. و گفتهاند: ابلیس زن را گفت که اگر ایوب قربانى کند بنام من او را در حال شفا دهم، زن ناقص العقل بود و ضعیف یقین، از تنگدلى گفت افزع الیه و اذبح له عناقا. ایّوب ازین سخن وى در خشم شد و سوگند یاد کرد که چون ازین بیمارى برخیزم و شفا یابم ترا صد ضربت زنم. پس چون ایوب از بیمارى به شد، خواست که سوگند راست کند، جبرئیل آمد و پیغام آورد از حقّ جلّ جلاله که آن زن ترا در ایام بلا خدمت نیکو کرد اکنون تخفیف وى را و تصدیق سوگند خود را دستهاى گیاه و ریحان که بعدد صد شاخ باشد یا قبضهاى ازین درخت گندم که خوشه بر سر دارد آن را بدست خویش گیر و او را بآن یک بار بزن تا سوگند تو تباه و دروغ نگردد و تخفیف وى حاصل آید. مجاهد گفت: این حکم ایوب را بود على الخصوص و در شریعت ما منسوخ است.
قتادة گفت: در حقّ این امّت همانست که در حقّ ایّوب. و قول درست آنست که: بیمار نزار را رواست و دیگران را نه.
«إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً» على بلائنا، «نِعْمَ الْعَبْدُ» کان لنا، «إِنَّهُ أَوَّابٌ» مقبل على طاعته.
«وَ اذْکُرْ عِبادَنا» قرأ ابن کثیر: «عبدنا» على التوحید، و قرأ الآخرون: «عبادنا» بالجمع، فمن جمع فابراهیم و من بعده بدل منه و کلّهم داخلون فى العبودّیة و الذّکر، و من وحّد فابراهیم وحده بدل منه و داخل فى العبودّیة و الذّکر و غیره عطف على العبد داخل فى الذّکر فحسب، «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» قال ابن عباس: اى اولى القوّة فى العبادة و البصیرة فى الدّین، فعبّر عن القوّة بالید لأنّ بها یکون البطش و عبّر عن المعرفة بالابصار لانّ البصیرة تحصل المعارف. و قیل: الایدى النّعمة لانّ اللَّه تعالى انعم علیهم، تقول: ایادیک عندى مشکورة، و الایدى و الایادى النّعم. و قیل: «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» اى اولى العلم و العمل فالمراد بالایدى العمل و بالابصار العلم.
«إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ» نافع مضاف خواند بىتنوین، و المعنى: اخلصناهم بذکر الدار الآخرة و ان یعملوا لها و یدعوا النّاس الیها و یرغبوهم فیها، و «الذکرى» بمعنى الذکر. میگوید: ایشان را برگزیدیم و خالص کردیم تا خالص شدند یاد کرد آن جهان را و ستودن آن و باز خواندن خلق با آن و پیوسته سخن گفتن از ان و عمل کردن از بهر آن. قال مالک بن دینار: نزعنا من قلوبهم حبّ الدّنیا و ذکرها و اخلصناهم بحب الآخرة و ذکرها. و قال ابن زید: معناه اخلصناهم بافضل ما فى الجنّة، کما تقول: اخلصناهم بخیر الآخرة. بر قراءت نافع «ذِکْرَى الدَّارِ» سراى آخرت است چنانک گفتیم، و بر قراءت باقى قرّا که بتنوین خوانند بىاضافت «ذِکْرَى الدَّارِ» سراى دنیاست، و المعنى: اخلصناهم بفضیلة خالصة لهم دون غیرهم، اى لهم فیها ذکر رفیع جلیل القدر. میگوید: برگزیدیم ایشان را و فضیلتى خالص دادیم که دیگران را نیست.
این فضیلت آنست که: ایشان را آواى جهان کردیم که تا گیتى بود ایشان را آواى نیکو بود، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا، وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» یعنى الثناء الحسن فى الدّنیا «وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ» اى اصطفیناهم من کلّ دنس، و الاخیار جمع خیّر کمیّت و اموات.
«وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ» الیسع هو خلیفة الیاس فى قومه. و قیل: هو ابن عمّ الیاس. و قیل: هو ابن الیاس و ذو الکفل قال الحسن کان نبیّا، و قال قتادة کان رجلا صالحا یصلّی کلّ یوم مائة صلاة و لم یکن نبیّا و سمّى ذا الکفل لانه تکفّل بالجنّة لملک کان فى بنى اسرائیل ضمن له الجنة ان اسلم، فاسلم الملک على کفالته. و قیل: هو یوشع بن نون «وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ» اى کلّهم من الاخیار.
«هذا ذِکْرٌ» کلمة تمّ بها الکلام، اى هذا شرف و ثناء جمیل یذکرون به ابدا. و قیل: معناه هذا القرآن ذکر، اى بیان من اللَّه لخلقه. و قیل: هو ذکر لک و لقومک، اى شرف لک و لقومک «وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ» اى لحسن مرجع فى الآخرة.
ثمّ فسّر فقال: «جَنَّاتِ عَدْنٍ» دار اقامة، «مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» اذا و صلوا الیها وجدوها مفتوحة الأبواب لا یحتاجون الى فتح بمعاناة. و قیل: هذا مثل کما تقول: متى جئتنى وجدت بابى مفتوحا، اى لا تمنع من الدّخول و قیل: هذا وصف بالسّعة حتّى یسافر الطّرف فى کلّ جانب.
«مُتَّکِئِینَ فِیها» اى جالسین فیها جلسة المتنعمین للراحة، «یَدْعُونَ فِیها بِفاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ» الفاکهة ما یوکل للذّة لا للغذاء «وَ شَرابٍ» یعنى: و شراب کثیر فحذف اکتفاء بالاوّل، اى یتحکّمون فى ثمارها و شرابها فاذا قالوا لشىء منها: اقبل، حصل عندهم.
یقال: نطق القرآن بعشرة اشربة فى الجنّة منها الخمر الجاریة من العیون و فى الانهار.
«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ» هذا کقولهم: فلانة عند فلان، اى زوجته. و «قاصِراتُ الطَّرْفِ» هى الّتى قصرت طرفها على زوجها لا تنظر الى غیره: «أَتْرابٌ» اى لدات مستویات فى السّنّ لا عجوز فیهنّ و لا صبیّة بنات ثلث و ثلثین سنة. و قیل: على خلق ازواجهنّ لا اصغر و لا اکبر. و قیل: متواخیات لا یتباغضن و لا یتغایرن. و فى الخبر الصّحیح: «یدخل اهل الجنّة الجنّة جردا مردا مکحلین أبناء ثلث و ثلثین سنة لکلّ رجل منهم زوجتان على کلّ زوجة سبعون حلّة یرى مخّ ساقها من ورائها».
«هذا ما تُوعَدُونَ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: «یوعدون» بالیاء، اى یوعد المتّقون. و قرأ الآخرون بالتّاء، و المعنى: قل للمؤمنین هذا ما توعدون «لِیَوْمِ الْحِسابِ» اى فى یوم الحساب.
«إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ» اى فناء و انقطاع کقوله: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
«هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ» التأویل هذا هو جزاء المتّقین و نعت مآبهم، «وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ» اى لشرّ مصیر و مرجع.
«جَهَنَّمَ» بدل منه «یَصْلَوْنَها» اى یدخلونها و یقاسون حرّها، «فَبِئْسَ الْمِهادُ» اى بئس ما مهّد لهم و بئس ما مهّدوا لانفسهم. الطّاغى هو الباغى و الطّغیان و الطّغو و الطّاغیة و الطّغوى العتوّ.
«هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ» فیه تقدیم و تأخیر، اى هذا حمیم فلیذوقوه، و «الحمیم» الماء الحارّ الّذى انتهى حرّه و قیل: «الحمیم» دموع اعینهم تجمع فى حیاض النّار یسقونها، «وَ غَسَّاقٌ» ما یسیل من ابدان اهل النّار من القیح و الصّدید، من قولهم: غسقت عینه، اذا سالت و انصبت، و الغسقان الانصباب. و قال ابن عباس: الغسّاق الزّمهریر یحرقهم ببرده کما تحرقهم النار بحرّها. و قیل: هو شراب منتن بارد یحرق برده کما تحرق النّار. قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «غسّاق» بالتشدید حیث کان. و قرأ الآخرون بالتّخفیف، فمن شدّد جعله اسما على فعّال نحو الخبّاز و الطبّاخ. و من خفّف جعله اسما على فعال نحو العذاب.
«وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ» یعنى: و عذاب آخر و انواع آخر مثل الحمیم و الغسّاق.
قرأ اهل البصرة: «و اخر» بضمّ الالف على جمع اخرى مثل الکبر و الکبرى، و قرأ الآخرون بفتح الهمزة مشبعة على الواحد.
«هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ» الفوج الجماعة، و الاقتحام الدخول على شدّة، یعنى: أنّهم یضربون بالمقامع حتّى یوقعوا انفسهم فى النّار خوفا من تلک المقامع، و المعنى یقول الخزنة للطّاغین اذا دخلوا النّار: هذا فوج من اتباعکم یدخلون النّار معکم کما دخلتم، فیقولون جوابا للخزنة: «لا مَرْحَباً بِهِمْ» اى بالاتباع، فیقول الخزنة: «إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ» اى صائرون الیها معکم.
«قالُوا» اى یقول لهم الاتباع: «بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا» اى زیّنتم لنا الکفر و دعوتمونا الیه حتى صرنا الى العذاب، «فَبِئْسَ الْقَرارُ» اى بئس المستقرّ. و قوله: «مَرْحَباً» معناه بلغت مرحبا و نزلت مرحبا، اى وردت موردا فیه رحب و سعة، و تقول: رحّب بیفلان اذا قال لک مرحبا، و الرّحب السعة، و رجل رحیب الصدر واسعه، و فلان رحیب الکفّ، و رحبة المسجد العرصة ببابه، و جمع الرحبة رحاب، و تقول: ضاقت علىّ الارض بما رحبت و ضاقت علىّ الارض برحبها، و قال بعضهم لغیره مرحبا، فاجابه: رحبت علیک الدنیا و الآخرة.
«قالُوا رَبَّنا» هذا من قول الاتباع، «مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا» اى من شرعه و سنّه لنا هذا «فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً» اى مضاعفا على عذابنا «فِی النَّارِ». قال ابن مسعود: یعنى حیّات و افاعى.
«وَ قالُوا» یعنى: المضلّین و الاتباع جمیعا: «ما لَنا لا نَرى رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ» اى نعدّهم من الارذال فى الدّنیا، یعنون المؤمنین الّذین کانوا یسخرون منهم فى الدّنیا و یهزؤن بهم و یضحکون و هم عمار و خباب و صهیب و بلال و سلمان و غیرهم من صعالیک المهاجرین الّذین کانوا یقولون لهم: «أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا» ثمّ ذکروا انهم کانوا یسخرون من هؤلاء فقالوا: «أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى: «مِنَ الْأَشْرارِ أَتَّخَذْناهُمْ» موصولة الهمزة فى الدّرج مکسورة فى الابتداء. و قرأ الآخرون بقطع الالف و فتحها فى الحالین على الاستفهام و یکون «ام» على هذه القراءة بمعنى بل، و من فتح الالف فال هو على اللفظ لا على المعنى لیعادل «ام» فى قوله: أَمْ زاغَتْ کقوله: أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ. و قال القرّاء: هذا من الاستفهام الّذى معناه التوبیخ و التّعجّب. «زاغت» یعنى مالت «عَنْهُمُ الْأَبْصارُ»، و مجاز الآیة: ما لنا لا نرى هؤلاء الّذین اتّخذناهم سخریّا لم یدخلوا معنا النار ام دخلوها فزاغت عنهم ابصارنا فلم نرهم دخلوا، و قیل: ام کانوا خیرا منا و نحن لا نعلم فکانت ابصارنا تزیغ عنهم فى الدنیا تحقیرا لهم.
«إِنَّ ذلِکَ» الّذى ذکرت «لَحَقٌّ» ثمّ بیّن و صرّح فقال: «تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ» فى النّار حق، هذا اخبار عمّا سیکون.
«قُلْ» یا محمد لمشرکى مکة: «إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ» اى رسول اخوّفکم عذاب اللَّه، «وَ ما» لکم «مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.
«رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ» فى ملکه «الْغَفَّارُ» لمن تاب و آمن.
«نِعْمَ الْعَبْدُ» کنایة یکنى بها عن کلّ مدحة، اى نعم العبد سلیمان «إِنَّهُ أَوَّابٌ» رجّاع الى اللَّه بالعبادة.
«إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ» اى على سلیمان، «بِالْعَشِیِّ» اى بعد الظّهر، «الصَّافِناتُ» اى الخیول الّتى تثنى احدى قوائمها و تقف على سنبکها و السّنبک طرف مقدم الحافر.
و قیل: الصّافن من الخیل القائم باىّ صفة کانت، و فى الحدیث: «من سرّه ان یقوم له الرّجال صفونا فلیتبوّأ مقعده من النار، یعنى قیاما، و «الجیاد» الخیار السراع، واحدها جواد، و قیل: واحدها جود کسوط و سیاط و قیل: الجیاد الطّوال الاعناق مشتقّ من الجید.
«فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ» اى آثرت، کقوله تعالى: یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ یعنى یؤثرون. «حُبَّ الْخَیْرِ» یعنى حبّ الخیل، سمّیت الخیل خیرا لکثرة ما فیها من الخیر.
و فى الحدیث الصحیح: «الخیل معقود فى نواصیها الخیر الى یوم القیمة»
و قد سمّى اللَّه عزّ و جلّ فى کتابه فى مواضع متاع الدنیا و الظّفر بها خیرا على ماهى عند النّاس حتّى قال: «وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً».
و قوله: عَنْ ذِکْرِ رَبِّی اى على ذکر ربى، و «الذکر» هاهنا صلاة العصر بدلیل قوله: «بِالْعَشِیِّ» و کانت فرضا علیه و سمّیت لصلوة ذکرا لانها مشحونة بالذکر من قوله عزّ و جلّ: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ اى یصلّى فیها.
قوله: حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ اى توارت الشمس بالحجاب یعنى باللیل لانّ اللیل یستر کلّ شىء. و قیل: الحجاب جبل قاف. و قیل: هو جبل دون قاف مسیرة سنة و الشّمس تغرب من ورائه. خلاف است میان علماى تفسیر که آن اسبها چند بودند و بر چه صفت بودند و از کجا بوى رسیدند. عکرمه گفت: بیست هزار بودند. ابراهیم تیمى گفت: بیست بودند. حسن گفت: هزار بودند و پرها داشتند، اسبهاى بحرى بودند شیاطین از بهر سلیمان آورده بودند. مقاتل گفت: اسبهاى داود بودند سلیمان آن را میراث برد از پدر. کلبى گفت: سلیمان بغزاة اهل دمشق و نصیبین شد و ازیشان بغنیمت یافت، اسبهاى تازیى بودند نیکو رنگ نیکو قدّ تیزرو سلیمان نماز پیشین بگزارد و بر کرسى نشست و بفرمود تا آن اسبها بر وى عرضه کردند، بآن مشغول گشت و نماز دیگر فراموش کرد، چون نهصد بر وى عرضه کرده بودند در بافت که نماز دیگر نگزارده، بآفتاب نگرست، آفتاب بمغرب رسیده بود و وقت نماز بر وى فوت شده، دلتنگ و غمگین گشت، گفت: «رُدُّوها عَلَیَّ» باز ارید بمن آن اسبها که بر من عرضه میکردید تا نماز از من فائت شد، «فَطَفِقَ مَسْحاً» اى ما زال یمسح، اى یقطع قطعا بالسّوق، جمع ساق کدار و دور فجعل یقطع اعناقها و یعرقب ارجلها و لم یفعل ذلک الّا و قد اباح اللَّه له ذلک و ما اباح اللَّه فلیس بمنکر. قال محمد بن اسحاق: لم یعنّفه اللَّه على عقر الخیل اذ کان ذلک اسفا على ما فاته من فریضة ربه. و قال بعضهم انه ذبحها ذبحا و تصدّق بلحومها و کان الذّبح على ذلک الوجه مباحا فى شریعته. و قیل: معناه انه حبسها فى سبیل اللَّه و کوى ساقها و اعناقها بکىّ الصدقة. ابن عباس گفت: سلیمان آن اسبها را بشمشیر پى کرد و گردن زد و آن از سلیمان بحق جلّ جلاله تقرب بود و او را مباح بود، هر چند که درین امّت کشتن اسبان بر ان صفت مباح نیست و حلال نیست، و یجوز اباحه اللَّه الشیء فى وقت و حظره ایّاه فى وقت. و گفتهاند: اسبان هزار بودند امّا بوقت عرض نهصد، او را مشغول داشتند تا نماز از وى فائت شد، آن نهصد را بکشت و صد بماند، امروز هر چه در دنیا اسب تازى است از نژاد آن صد است.
و روى عن على (ع) قال: قال سلیمان بامر اللَّه عزّ و جلّ للملئکة الموکلین بالشمس، «ردّوها علىّ» یعنى الشّمس فردّوها علیه حتّى صلّى العصر فى وقتها، و ذلک انه کان یعرض علیه الخیل لجهاد عدوّ «حتّى توارت بالحجاب».
قوله: وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً اختلاف عظیم است علما را درین آیت بآن که فتنه سلیمان را چه سبب بود و آن جسد که بود و ما آنچه بصحّت نزدیکتر است بگوئیم: محمد بن اسحاق روایت کند از وهب منبه گفت: سلیمان مردى بود غازى پیوسته در غزاة بودى و باعلاء کلمه حقّ و اظهار دین اسلام کوشیدى، وقتى شنید که در جزیره دریا شهرستانى است که آن را صیدون گویند و آن را پادشاهى است عظیم که آنجا ملک میراند و بت میپرستد و هیچ پادشاه را و هیچ لشکر را بر وى راه نیست از انک در پیش وى دریاست، امّا سلیمان بر مرکب باد با خیل و حشم آنجا رسید و بر وى غلبه کرد و او را بکشت و هر چه داشت بغنیمت برداشت و در میان غنیمت دختر آن پادشاه بود ببردگى آورده نام وى جراده و کانت اکثر ما فى العالم حسنا و جمالا فاصطفاها سلیمان لنفسه و دعاها الى الاسلام فاسلمت. دختر باسلام درآمد و سلیمان او را خاصه خویش کرد و او را بر زنان دیگر افزونى نهاد هم بدوستى و هم بمراعات، دختر پیوسته بر یاد پدر خویش و ملک میگریست و زارى میکرد، لا یرقاء دمعها و لا یذهب حزنها و لا تنظر الى سلیمان الّا شزرا و لا تکلّمه الّا نزرا. و سلیمان از انک او را دوست میداشت هر چه خواست مراد وى میداد، سلیمان را گفت: اگر میخواهى که اندوه من کم شود و سکون دل من پدید آید تا با مهر و محبّت تو پردازم، شیاطین را فرماى تا تمثالى سازند بر صورت پدر من تا وى را مىبینم و تسلّى خود بدان حاصل میکنم، سلیمان بفرمود تا تمثال پدر وى بساختند و فرا پیش وى نهادند و آن را جامه پوشانیدند، شیاطین در غیبت سلیمان با وى گفتند: عظّمى اباک و اسجدى له پدر خود را گرامى دار و او را سجود کن، دختر او را سجود میکرد، کنیزکان و خدمتکاران که او را چنان دیدند همه سجود کردند و گفتند: هذا دین الملک و دین امرأة الملک و هى اعلم بما تصنع، چهل روز در خانه سلیمان آن بت را مىپرستیدند و سلیمان از ان ناآگاه. پس بنى اسرائیل گفتند بوزیر سلیمان و هو آصف بن برخیا و کان صدّیقا: ایّها الصّدّیق انّ الملک یعبد فى داره صنم من دون اللَّه خبر دارى که در خانه ملک بت مىپرستند؟ آصف آن قصّه با سلیمان گفت، سلیمان بغایت اندوهگن و غمگین گشت، گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بخانه باز رفت و آن بت را بشکست و بسوخت و بباد برداد و آن زن را و آن قوم را همه عقوبت کرد و خود غسلى برآورد و لبس ثیاب الطّهرة ثیابا لا یغزلها الّا الأبکار و لا ینسجها الّا الأبکار و لا یغسلها الّا الأبکار و لم تمسّها امرأة قد رأت الدّم. آن گه بفرمود تا خاکستر خانه باز کردند و در میان خاکستر نشست و بزارى و خوارى بگریست و بسیار تضرّع کرد و گفت: الهى غافر ذنب داود انا سلیمان بن داود و الخطّاء بن الخطّاء، الهى ما کان هذا جزاءک من آل داود ان نعبد الاصنام فى دورنا من دونک و انما بعثتنا ان ننکس الاصنام على وجوهها، الهى لا تمح اسمى من أسماء النبیّین بخطیئتى، الهى غافر ذنب داود اغفر لى ذنبى و عزّتک ما کفرت منذ آمنت و ما خرجت ممّا ادخلتنى فیه من دینک. و گفتهاند: ملک سلیمان در خاتم وى بود و نگین آن خاتم کبریت احمر بود، هر گاه که بوضوگاه رفتى آن خاتم بزنى دادى از زنان وى نام آن زن امینه، آن شب که این واقعه افتاده بود، بر عادت خویش بوقت طهارت خاتم به امینه داد، شیطانى بود نام وى صخر و کان صاحب البحر، ربّ العالمین صورت سلیمان بر وى افکند تا بیامد و آن خاتم از امینه بخواست، امینه او را بصورت سلیمان دید و خاتم بوى داد، صخر خاتم در انگشت کرد و بر سریر سلیمان نشست و جنّ و انس او را منقاد شدند و ربّ العزّة او را بر مملکت سلیمان مسلّط کرد مگر بر زنان وى که او را بر ایشان دست نبود، فذلک قوله تعالى: وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً این جسد شیطان است یعنى صخر که چهل روز بر کرسى سلیمان نشست هر روزى بر مقابل روزى که در خانه وى بت پرستیدند. سلیمان چون از وضوگاه باز آمد، امینه را گفت: هاتى خاتمى خاتم من بیار، امینه گفت: دادم، سلیمان باز نگرست، شیطان را دید بر کرسى وى نشسته، بدانست که آن ابتلاء حق است و عقوبت ذنب وى و وقت را ملک از وى بستدند، روى نهاد بصحرا و روز و شب همى زارید در اللَّه و توبه همى کرد و عذر گناهان میخواست، و در ان مدّت که صخر ملک همى راند بنى اسرائیل سیرت وى مستنکر داشتند و حکمى که میکرد نه بر وجه خویش میدیدند، همى گفتند: چه رسید ملک را که امسال حکم بر خلاف آن میکند که پارسال کرد؟ چون استنکار ایشان بغایت رسید و سیرت زشت وى ظاهر گشت، مردى بود در بنى اسرائیل مانند عمر خطاب درین امّت، کمین کرد بر ان شیطان تا بر وى هجوم کند، شیطان بدانست که بنى اسرائیل بقصد وى برخاستند و او را خواهند گرفت، از میان ایشان بگریخت و سوى دریا شد، انگشترى در دریا افکند و خود در آب شد و سلیمان را مدّت محنت و بلا بسر آمد، چهل روز گذشته برخاست بساحل دریا شد، قومى صیّادان را دید که صید ماهى میکردند، سلیمان از ایشان طعام خواست، ماهیى که از ان ردىتر و کمتر نبود بوى انداختند، سلیمان آن را برداشت و شکم وى بشکافت تا بشوید، انگشترى از شکم وى بیرون آمد، سلیمان انگشترى را در انگشت کرد و خداى را سجود شکر کرد، با سریر و ملک خویش گشت. اینست که ربّ العالمین فرمود. ثُمَّ أَنابَ اى رجع الى ملکه. ثمّ انه بعث فى طلب صخر فاتى به و جعله فى صندوق من حدید او حجر و ختم علیه بخاتمه ثمّ القاه فى البحر و قال: هذا سجنک الى یوم القیمة. گفتهاند که گناه سلیمان اندرین فتنه و محنت که بوى رسید آن بود که او را نهى کرده بودند که زنى خواهد بیرون از زنان بنى اسرائیل، و او بر خلاف این نهى دختر ملک صیدون بخواست، و کان من قوم یعبدون الاصنام، تا دید آنچه دید و رسید بوى آنچه رسید. و قیل: انّ سلیمان قال: لاطوّفنّ اللیلة على تسعین امرأة تأتى کلّ واحدة بفارس یجاهد فى سبیل اللَّه، و لم یقل ان شاء اللَّه، فلم تحمل منهنّ الّا امرأة واحدة جاءت بشق ولد.
قال النبی (ص): «فو الّذى نفس محمد بیده لو قال: ان شاء اللَّه لجاهدوا فى سبیل اللَّه فرسانا اجمعین».
قیل: فجاءت القابلة فالقت هذا المولود على کرسیّه عقوبة له حین ترک الاستثناء، ثمّ تاب و اناب. و قال الشعبى: ولد لسلیمان ابن فاجتمعت الشیاطین و قال بعضهم لبعض: ان عاش له ولد لم ننفکّ ممّا نحن فیه من البلاء و السخرة فسبیلنا ان نقتل ولده فعلم بذلک سلیمان فامر السّحاب حتّى حملته الریح الیه فغذا ابنه فى السحاب خوفا من معرّة الشیطان فعاقبه اللَّه بخوفه من الشیطان و مات الولد و القى میّتا على کرسیّه فهو الجسد الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تأویله: هب لى ملکى شیئا لا یکون لاحد غیرى. قال مقاتل بن حیان: کان سلیمان ملکا و انما اراد بقوله: لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تسخیر الریاح و الطیر و الشیاطین لیکون ذلک بعد المغفرة آیة فى ملکه یعلم بها النّاس انّ اللَّه قد رضى عنه. و قیل: انما سأل بهذه الصّفة لیکون معجزة له لا منافسة و حسدا. و قیل: معناه: هب لى ملکا لا تسلبه منّى فى آخر عمرى و تعطیه غیرى کما سلبته منّى فیما مضى من عمرى، و انما سأل ذلک باذن اللَّه له فى السّؤال: و قیل: «لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» اى غیرى ممّن بعثت الیهم، و لم یرد من بعده الى یوم القیمة. و فى الخبر انّ النبىّ (ص) صلّى یوما صلاة الغداة فقال: کنت اصلّى البارحة فدنا منّى شیطان لیفسد علىّ صلاتى فاخذته حتى سال لعابه على یدى فاردت ان اربطه بساریة فى المسجد یتلعب به ولدان المدینة ثمّ ذکرت دعوة اخى سلیمان «هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» فخلّیته.
«فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً» لینة لیست بعاصفة «حَیْثُ أَصابَ» اى قصد، کما تقول للّذى یجیبک عن المسئلة: اصبت، اى قصدت المراد.
«وَ الشَّیاطِینَ» اى سخّرنا له الشیاطین، «کُلَّ بَنَّاءٍ» یبنون له ما یشاء من محاریب و تماثیل «وَ غَوَّاصٍ» یستخرجون اللّؤلؤ من البحر، و هو اوّل من استخرج له اللّؤلؤ من البحر.
«وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ» یعنى مردة الشیاطین موثقة مشدودین فى القیود ما لم یؤمنوا فاذا آمنوا خلّى سبیلهم. الصّفد القید یقال منه: صفده، یصفده، و الصّفد العطیّة لانّک تقیّد من اعطیته بمنّتک، تقول منه: اصفده، یصفده.
«هذا عَطاؤُنا» القول ها هنا مضمر، اى قلنا لسلیمان هذا الّذى ذکر عطاؤنا لک، «فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ» فى الکلام تقدیم و تاخیر، تقدیره: هذا عطاؤنا بغیر حساب فامنن او امسک، و قیل: معناه اعطه من شئت و امسک عمّن شئت بغیر حساب، اى لا تحاسب و لا علیک تبعة یوم القیمة على ما تعطى و تمنع، قال الحسن: ما انعم اللَّه على احد نعمة الّا علیه تبعة الّا سلیمان فانه ان اعطى أجر و إن لم یعط لم یکن علیه تبعة.
و قال مقاتل: هذا فى امرا لجنّ و الشیاطین، اى اعتق من الجنّ من شئت و احبس من شئت بغیر اثم علیک.
«وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى» اى القربة فى الآخرة، «وَ حُسْنَ مَآبٍ» یعنى الجنّة و نعیمها.
«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ» کان ایوب فى زمان یعقوب بن اسحاق و امرأته لیا بنت لایان، «إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ» قرأ ابو جعفر: «بنصب» بضم النون و الصاد، و قرأ یعقوب بفتحها، و قرأ الآخرون بضمّ النون و سکون الصّاد، و معنى الکلّ واحد، اى بمشقّة و ضرّ فى بدنى و عذاب فى اهلى و مالى، و کان الشیطان سلّط علیه فاحرق زرعه و اسقط الأبنیة على اهله و اولاده و ممالیکه و نفخ فى ایوب نفخة خرجت به النّفاخات ثمّ تقطّرت بالدّم الاسود و اکله الدّود سبع سنین، و قیل: ثمانى عشرة سنه، و کان سبب ابتلائه انّ رجلا استعانه على دفع ظلم فلم یعنه.
و قیل: کانت مواشیه فى ناحیة ملک کافر فداهنه و لم یغزه و قیل: ذبح شاة فاکلها و جاء جائع لم یطعمه. و قیل: رأى منکرا فسکت عنه. و قیل: ابتلاه اللَّه لرفع الدّرجات و لم یکن منه ذنب یعاقب علیه و قد ذکرنا تمام قصّته فى سورة الانبیاء.
فلمّا انقضت مدّة بلائه قال له جبرئیل: «ارْکُضْ بِرِجْلِکَ» الارض، ففعل فنبعت عین حارّة، فقال له: اغتسل منها، فاغتسل فصحّ ظاهر بدنه، ثمّ قال له: اضرب برجلک الأخرى الارض، ففعل فنبعت عین باردة، فقال له: اشرب منها، فشرب فصحّ باطن جسده و عاد الى اصحّ ما کان و اشبّ و احسن، و تقدیر الآیة: هذا مغتسل اى ماء یغتسل به، و هذا شراب بارد.
«وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ» احیى اللَّه عزّ و جلّ له اهله و اولاده و ممالیکه و وهب له «مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» اى زاده مثلهم من اولاد الصّلب. و قیل: من نسلهم فیکون مثلهم اولاد الاولاد.
«رَحْمَةً مِنَّا» اى رحمناه رحمة، و یجوز ان یکون مفعولا له، «وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ» یعنى اذا ابتلى لبیب بمحنة ذکر بلاء ایوب فصبر.
«وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا لایّوب: «خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً» و هو ملاء الکفّ من الشّجر و الحشیش.
مفسران گفتند: ابلیس بر صورت طبیبى بر سر راه نشست و بیماران را مداواة میکرد زن ایوب آمد و گفت: بیمارى که فلان علّت دارد او را مداواة کنى؟ ابلیس گفت: او را مداواة کنم و شفا دهم بشرط آنکه چون او را شفا دهم او مرا گوید: انت شفیتنى تو مرا شفا دادى و از شما جز از این نخواهم. زن بیامد و آنچه از وى شنید با ایّوب گفت، ایوب دانست که آن شیطان است و او را از راه میبرد، گفت: و اللَّه لئن برئت لاضربنک مائة. و گفتهاند: ابلیس زن را گفت که اگر ایوب قربانى کند بنام من او را در حال شفا دهم، زن ناقص العقل بود و ضعیف یقین، از تنگدلى گفت افزع الیه و اذبح له عناقا. ایّوب ازین سخن وى در خشم شد و سوگند یاد کرد که چون ازین بیمارى برخیزم و شفا یابم ترا صد ضربت زنم. پس چون ایوب از بیمارى به شد، خواست که سوگند راست کند، جبرئیل آمد و پیغام آورد از حقّ جلّ جلاله که آن زن ترا در ایام بلا خدمت نیکو کرد اکنون تخفیف وى را و تصدیق سوگند خود را دستهاى گیاه و ریحان که بعدد صد شاخ باشد یا قبضهاى ازین درخت گندم که خوشه بر سر دارد آن را بدست خویش گیر و او را بآن یک بار بزن تا سوگند تو تباه و دروغ نگردد و تخفیف وى حاصل آید. مجاهد گفت: این حکم ایوب را بود على الخصوص و در شریعت ما منسوخ است.
قتادة گفت: در حقّ این امّت همانست که در حقّ ایّوب. و قول درست آنست که: بیمار نزار را رواست و دیگران را نه.
«إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً» على بلائنا، «نِعْمَ الْعَبْدُ» کان لنا، «إِنَّهُ أَوَّابٌ» مقبل على طاعته.
«وَ اذْکُرْ عِبادَنا» قرأ ابن کثیر: «عبدنا» على التوحید، و قرأ الآخرون: «عبادنا» بالجمع، فمن جمع فابراهیم و من بعده بدل منه و کلّهم داخلون فى العبودّیة و الذّکر، و من وحّد فابراهیم وحده بدل منه و داخل فى العبودّیة و الذّکر و غیره عطف على العبد داخل فى الذّکر فحسب، «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» قال ابن عباس: اى اولى القوّة فى العبادة و البصیرة فى الدّین، فعبّر عن القوّة بالید لأنّ بها یکون البطش و عبّر عن المعرفة بالابصار لانّ البصیرة تحصل المعارف. و قیل: الایدى النّعمة لانّ اللَّه تعالى انعم علیهم، تقول: ایادیک عندى مشکورة، و الایدى و الایادى النّعم. و قیل: «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» اى اولى العلم و العمل فالمراد بالایدى العمل و بالابصار العلم.
«إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ» نافع مضاف خواند بىتنوین، و المعنى: اخلصناهم بذکر الدار الآخرة و ان یعملوا لها و یدعوا النّاس الیها و یرغبوهم فیها، و «الذکرى» بمعنى الذکر. میگوید: ایشان را برگزیدیم و خالص کردیم تا خالص شدند یاد کرد آن جهان را و ستودن آن و باز خواندن خلق با آن و پیوسته سخن گفتن از ان و عمل کردن از بهر آن. قال مالک بن دینار: نزعنا من قلوبهم حبّ الدّنیا و ذکرها و اخلصناهم بحب الآخرة و ذکرها. و قال ابن زید: معناه اخلصناهم بافضل ما فى الجنّة، کما تقول: اخلصناهم بخیر الآخرة. بر قراءت نافع «ذِکْرَى الدَّارِ» سراى آخرت است چنانک گفتیم، و بر قراءت باقى قرّا که بتنوین خوانند بىاضافت «ذِکْرَى الدَّارِ» سراى دنیاست، و المعنى: اخلصناهم بفضیلة خالصة لهم دون غیرهم، اى لهم فیها ذکر رفیع جلیل القدر. میگوید: برگزیدیم ایشان را و فضیلتى خالص دادیم که دیگران را نیست.
این فضیلت آنست که: ایشان را آواى جهان کردیم که تا گیتى بود ایشان را آواى نیکو بود، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا، وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» یعنى الثناء الحسن فى الدّنیا «وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ» اى اصطفیناهم من کلّ دنس، و الاخیار جمع خیّر کمیّت و اموات.
«وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ» الیسع هو خلیفة الیاس فى قومه. و قیل: هو ابن عمّ الیاس. و قیل: هو ابن الیاس و ذو الکفل قال الحسن کان نبیّا، و قال قتادة کان رجلا صالحا یصلّی کلّ یوم مائة صلاة و لم یکن نبیّا و سمّى ذا الکفل لانه تکفّل بالجنّة لملک کان فى بنى اسرائیل ضمن له الجنة ان اسلم، فاسلم الملک على کفالته. و قیل: هو یوشع بن نون «وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ» اى کلّهم من الاخیار.
«هذا ذِکْرٌ» کلمة تمّ بها الکلام، اى هذا شرف و ثناء جمیل یذکرون به ابدا. و قیل: معناه هذا القرآن ذکر، اى بیان من اللَّه لخلقه. و قیل: هو ذکر لک و لقومک، اى شرف لک و لقومک «وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ» اى لحسن مرجع فى الآخرة.
ثمّ فسّر فقال: «جَنَّاتِ عَدْنٍ» دار اقامة، «مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» اذا و صلوا الیها وجدوها مفتوحة الأبواب لا یحتاجون الى فتح بمعاناة. و قیل: هذا مثل کما تقول: متى جئتنى وجدت بابى مفتوحا، اى لا تمنع من الدّخول و قیل: هذا وصف بالسّعة حتّى یسافر الطّرف فى کلّ جانب.
«مُتَّکِئِینَ فِیها» اى جالسین فیها جلسة المتنعمین للراحة، «یَدْعُونَ فِیها بِفاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ» الفاکهة ما یوکل للذّة لا للغذاء «وَ شَرابٍ» یعنى: و شراب کثیر فحذف اکتفاء بالاوّل، اى یتحکّمون فى ثمارها و شرابها فاذا قالوا لشىء منها: اقبل، حصل عندهم.
یقال: نطق القرآن بعشرة اشربة فى الجنّة منها الخمر الجاریة من العیون و فى الانهار.
«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ» هذا کقولهم: فلانة عند فلان، اى زوجته. و «قاصِراتُ الطَّرْفِ» هى الّتى قصرت طرفها على زوجها لا تنظر الى غیره: «أَتْرابٌ» اى لدات مستویات فى السّنّ لا عجوز فیهنّ و لا صبیّة بنات ثلث و ثلثین سنة. و قیل: على خلق ازواجهنّ لا اصغر و لا اکبر. و قیل: متواخیات لا یتباغضن و لا یتغایرن. و فى الخبر الصّحیح: «یدخل اهل الجنّة الجنّة جردا مردا مکحلین أبناء ثلث و ثلثین سنة لکلّ رجل منهم زوجتان على کلّ زوجة سبعون حلّة یرى مخّ ساقها من ورائها».
«هذا ما تُوعَدُونَ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: «یوعدون» بالیاء، اى یوعد المتّقون. و قرأ الآخرون بالتّاء، و المعنى: قل للمؤمنین هذا ما توعدون «لِیَوْمِ الْحِسابِ» اى فى یوم الحساب.
«إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ» اى فناء و انقطاع کقوله: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
«هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ» التأویل هذا هو جزاء المتّقین و نعت مآبهم، «وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ» اى لشرّ مصیر و مرجع.
«جَهَنَّمَ» بدل منه «یَصْلَوْنَها» اى یدخلونها و یقاسون حرّها، «فَبِئْسَ الْمِهادُ» اى بئس ما مهّد لهم و بئس ما مهّدوا لانفسهم. الطّاغى هو الباغى و الطّغیان و الطّغو و الطّاغیة و الطّغوى العتوّ.
«هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ» فیه تقدیم و تأخیر، اى هذا حمیم فلیذوقوه، و «الحمیم» الماء الحارّ الّذى انتهى حرّه و قیل: «الحمیم» دموع اعینهم تجمع فى حیاض النّار یسقونها، «وَ غَسَّاقٌ» ما یسیل من ابدان اهل النّار من القیح و الصّدید، من قولهم: غسقت عینه، اذا سالت و انصبت، و الغسقان الانصباب. و قال ابن عباس: الغسّاق الزّمهریر یحرقهم ببرده کما تحرقهم النار بحرّها. و قیل: هو شراب منتن بارد یحرق برده کما تحرق النّار. قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «غسّاق» بالتشدید حیث کان. و قرأ الآخرون بالتّخفیف، فمن شدّد جعله اسما على فعّال نحو الخبّاز و الطبّاخ. و من خفّف جعله اسما على فعال نحو العذاب.
«وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ» یعنى: و عذاب آخر و انواع آخر مثل الحمیم و الغسّاق.
قرأ اهل البصرة: «و اخر» بضمّ الالف على جمع اخرى مثل الکبر و الکبرى، و قرأ الآخرون بفتح الهمزة مشبعة على الواحد.
«هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ» الفوج الجماعة، و الاقتحام الدخول على شدّة، یعنى: أنّهم یضربون بالمقامع حتّى یوقعوا انفسهم فى النّار خوفا من تلک المقامع، و المعنى یقول الخزنة للطّاغین اذا دخلوا النّار: هذا فوج من اتباعکم یدخلون النّار معکم کما دخلتم، فیقولون جوابا للخزنة: «لا مَرْحَباً بِهِمْ» اى بالاتباع، فیقول الخزنة: «إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ» اى صائرون الیها معکم.
«قالُوا» اى یقول لهم الاتباع: «بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا» اى زیّنتم لنا الکفر و دعوتمونا الیه حتى صرنا الى العذاب، «فَبِئْسَ الْقَرارُ» اى بئس المستقرّ. و قوله: «مَرْحَباً» معناه بلغت مرحبا و نزلت مرحبا، اى وردت موردا فیه رحب و سعة، و تقول: رحّب بیفلان اذا قال لک مرحبا، و الرّحب السعة، و رجل رحیب الصدر واسعه، و فلان رحیب الکفّ، و رحبة المسجد العرصة ببابه، و جمع الرحبة رحاب، و تقول: ضاقت علىّ الارض بما رحبت و ضاقت علىّ الارض برحبها، و قال بعضهم لغیره مرحبا، فاجابه: رحبت علیک الدنیا و الآخرة.
«قالُوا رَبَّنا» هذا من قول الاتباع، «مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا» اى من شرعه و سنّه لنا هذا «فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً» اى مضاعفا على عذابنا «فِی النَّارِ». قال ابن مسعود: یعنى حیّات و افاعى.
«وَ قالُوا» یعنى: المضلّین و الاتباع جمیعا: «ما لَنا لا نَرى رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ» اى نعدّهم من الارذال فى الدّنیا، یعنون المؤمنین الّذین کانوا یسخرون منهم فى الدّنیا و یهزؤن بهم و یضحکون و هم عمار و خباب و صهیب و بلال و سلمان و غیرهم من صعالیک المهاجرین الّذین کانوا یقولون لهم: «أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا» ثمّ ذکروا انهم کانوا یسخرون من هؤلاء فقالوا: «أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى: «مِنَ الْأَشْرارِ أَتَّخَذْناهُمْ» موصولة الهمزة فى الدّرج مکسورة فى الابتداء. و قرأ الآخرون بقطع الالف و فتحها فى الحالین على الاستفهام و یکون «ام» على هذه القراءة بمعنى بل، و من فتح الالف فال هو على اللفظ لا على المعنى لیعادل «ام» فى قوله: أَمْ زاغَتْ کقوله: أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ. و قال القرّاء: هذا من الاستفهام الّذى معناه التوبیخ و التّعجّب. «زاغت» یعنى مالت «عَنْهُمُ الْأَبْصارُ»، و مجاز الآیة: ما لنا لا نرى هؤلاء الّذین اتّخذناهم سخریّا لم یدخلوا معنا النار ام دخلوها فزاغت عنهم ابصارنا فلم نرهم دخلوا، و قیل: ام کانوا خیرا منا و نحن لا نعلم فکانت ابصارنا تزیغ عنهم فى الدنیا تحقیرا لهم.
«إِنَّ ذلِکَ» الّذى ذکرت «لَحَقٌّ» ثمّ بیّن و صرّح فقال: «تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ» فى النّار حق، هذا اخبار عمّا سیکون.
«قُلْ» یا محمد لمشرکى مکة: «إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ» اى رسول اخوّفکم عذاب اللَّه، «وَ ما» لکم «مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.
«رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ» فى ملکه «الْغَفَّارُ» لمن تاب و آمن.
رشیدالدین میبدی : ۵۴- سورة القمر
النوبة الثانیة
این سورة هزار و چهارصد و بیست و سه حرف است و سیصد و دو کلمه و پنجاه و پنج آیت، جمله بمکه فرو آمد. جمهور مفسران آن را مکّى شمرند مگر ابن عباس که آن را مدنى شمرد.
و درین سورة منسوخ یک آیت است: فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَیْءٍ نُکُرٍ اول آیت منسوخ است بآیت سیف و آخر آیت محکم.
و در فضیلت سورة، ابىّ بن کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة اقتربت الساعة فى کلّ غبّ، بعث یوم القیمه و وجهه على صورة القمر لیلة البدر، و من قرأ فى کلّ لیلة، کان افضل، و جاء یوم القیامة و وجهه مسفر على وجوه الخلائق یوم القیمة.
قوله: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ خبر درست است از عبد اللَّه بن مسعود گفت اهل مکة از رسول خدا درخواستند تا ایشان را آیتى نماید، یعنى بر صدق نبوّت خویش، گفتند خواهیم که ماه آسمان بدو نیم شود، رسول خدا دعا کرد و ماه بدو نیم گشت. ابن مسعود گفت کوه حرا را دیدم میان دو نیمه قمر، بروایتى دیگر گفت یک نیمه بالاء کوه دیدم و یک نیمه بدامن کوه. بروایتى دیگر یک نیمه بر کوه قعیقعان دیدند و یک نیمه بر کوه بو قبیس، و رسول خدا در آن حال گفت اشهدوا اشهدوا.
انس مالک گفت انشقّ القمر على عهد رسول اللَّه (ص) و هو بمکة مرّتین یعنى فى وقت واحد، کانّهما التأما ثم انشقّ المرّة الثانیة. انس مالک گفت دو بار شکافته شد ماه در آن یک شب، در آن یک وقت: یک بار شکافته گشت بدو نیم شد، سپس با هم شد هر دو نیمه، و دیگر باره هم در آن وقت شکافته گشت، قریش گفتند هذا سحر ابن ابى کبشة سالوا السفار فاسئلوهم فقالوا لهم قد رایناه فانزل اللَّه عز و جل اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ. فى الکلام تقدیم و تأخیر تأویله و اللَّه اعلم انشقّ القمر و اقتربت الساعة، کان فى علم اللَّه عزّ و جل انّ من آیات اقتراب الساعة انشقاق القمر فى آخر الزمان.
روى انّ حذیفة خطب فقال الا انّ اللَّه یقول اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ الا و انّ الساعة قد قربت الا و انّ القمر قد انشقّ، الا و ان الدنیا قد آذنت بفراق، الا و انّ المضمار الیوم و غدا السباق، الا و ان الغایة النّار و السابق من سبق الى الجنة.
قیل لبعض الرواة أ یستبق الناس غدا فقال انما هو السباق بالاعمال.
وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً تدلّ على صدق النبى (ص) یُعْرِضُوا عنها و عن الایمان بها وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ اى ذاهب یبطل لا یبقى، من قولهم مرّ الشیء و استمرّ اى ذهب، مثل قولهم: قرّ و استقرّ، و قیل مستمرّ اى قوىّ شدید یعلو کلّ سحر من قولهم: مرّ الحبل اذا صلب و اشتدّ و امرّه اذا احکم مثله. و استمرّ الشیء اذا قوى و استحکم.
وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ اى کذّبوا النبى (ص) و ما عاینوا من قدرة اللَّه عز و جل و اتّبعوا ما زیّن لهم الشیطان من الباطل. وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ اما امر الدنیا فسیظهر فیثبت الحق و یزهق الباطل و اما امر الآخرة فسیبقى من ثواب او عقاب. هر کارى آخر و رجاى خویش قرار گیرد آنچه این جهانى است فرا دید آید، راستى کار راست و ناراستى کار ناراست. و اما آن جهانى، قرار گیرد نیک بخت در پاداش نیکبختى خویش، و بدبخت در پاداش بدبختى خویش. و قیل وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ اى کلّ ما قدّر کائن واقع لا محالة و قیل کل امر منته الى غایة لان الشیء اذا انتهى الى غایته استقرّ و ثبت.
وَ لَقَدْ جاءَهُمْ یعنى مشرکى مکه مِنَ الْأَنْباءِ اى من اخبار الامم المکذّبة فى القران ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ اى ازدجار عن الکفر و المعاصى، تقول زجرته و ازدجرته اذا نهیته و وعظته و اصله مزتجر لانه مفتعل من الزجر، جعلت التاء دالّا لانّ التاء مهموسة و الزاى مجهورة. قوله: حِکْمَةٌ بالِغَةٌ هذا بیان ما فى قوله: ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ و قیل معناه هو حکمة بالغة، اى القران حکمة تامّة فى الزجر و قیل بالغة من اللَّه الیکم فَما تُغْنِ النُّذُرُ. یجوز ان یکون ما نفیا و المعنى فلیست تغنى النذر، و یجوز ان یکون استفهاما و المعنى فاىّ شىء تغنى النذر اذا خالفوهم و کذّبوهم.
و النذر له وجهان: احدهما انه جمع النذیر و الثانى انه بمعنى الانذار کقوله: فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اى عذابى و انذارى. و تمام هذا الکلام فى قوله: وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ: چه بکار آید بیم نمودن و بیم نمایندگان قومى را که ایشان نمىخواهند گروید.
فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فقد ادّیت الرسالة و دعنى و ایّاهم. و هذا تهدید و قیل تولّ عنهم الى ان تؤمر بالقتال و تم الکلام، ثم قال یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ اى اذکر یوم یدع الداع و هو اسرافیل یدعو الاموات بالنفخ فى الصور و هو المنادى فى قوله: وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ قال مقاتل ینفخ قائما على صخرة بیت المقدس.
إِلى شَیْءٍ نُکُرٍ منکر فظیع لم یروا مثله فینکرونه استعظاما. قرء ابن کثیر نکر بسکون الکاف و الآخرون بضمها و هو الشیء الکریه المنکر.
خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ قرأ ابو عمر و حمزة و الکسائى و یعقوب خاشعا على الواحد و قرأ الآخرون خشّعا بضم الخاء و تشدید السین على الجمع اى ذلیلة ابصارهم عند رؤیة العذاب و هو منصوب على الحال و اضاف الى البصر لان ذلّة الذلیل و عزّة العزیز یتبیّن فى نظره، یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ من القبور کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ منبثّ حیارى، و مثله قوله: کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ و اراد انّهم یخرجون فزعین لا جهة لاحد منهم یقصدها کالجراد لا جهة لها تکون مختلطة بعضها فى بعض.
مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ اى مسرعین الى صوت اسرافیل. اهطاع الرجل اسراعه فى المشى شاخصا ببصره، یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ صعب شدید، لتوالى الشدائد علیهم. کقوله: یَوْمٌ عَسِیرٌ عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ اى قبل اهل مکه قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا نوحا و المعنى کذّبت قوم نوح بآیاتنا فکذّبوا رسولنا لاجل ذلک، وَ قالُوا مَجْنُونٌ اى هو مجنون، وَ ازْدُجِرَ اى زجر عن اداء الرسالة بالشّتم و هدّد بالقتل.
و قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ فَدَعا رَبَّهُ جاء فى التفسیر ان الرجل من قوم نوح یلقى نوحا علیه السلام فیخنقه حتى یخرّ مغشّیا علیه فاذا افاق قال: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون فلمّا بلغ تسعمائة و خمسین سنة فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ اى بانّى مغلوب مقهور فَانْتَصِرْ اى فانتقم لى منهم.
فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ قال (ع) فتحت السماء من المجرّة و هى شرج السماء بِماءٍ مُنْهَمِرٍ منصبّ انصیابا شدیدا کما یسیل من افواه القرب. و قیل بماء سائل خارج عن المعتاد لم ینقطع اربعین لیلة و لم یکن قطرات.
وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً معناه شققنا الارض عن الماء عیونا تنبع منها فصارت الارض کلّها کالعیون، فَالْتَقَى الْماءُ یعنى ماء السماء و ماء الارض، و انما قال فَالْتَقَى الْماءُ و الالتقاء بین الاثنین فصاعدا، لان الماء یکون جمعا و واحدا عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ تاویله: قد قدّر یقال قدرت الامر و قدّرته. اى قدر فى اللوح المحفوظ. و قال مقاتل قدر اللَّه ان یکون الماءان سواء فکانا على ما قدر. و قیل معناه على امر عرف اللَّه مقداره و مبلغه. قال محمد بن کعب کانت الاقوات قبل الاجساد و کان القدر قبل البلاء و تلا هذه الایة.
وَ حَمَلْناهُ یعنى نوحا و من آمن معه عَلى ذاتِ أَلْواحٍ اى على سفینة ذات الواح، ذکر النعت و ترک الاسم، اراد بالالواح، خشب السفینة العریضة وَ دُسُرٍ هى المسامیر التی تشدّ بها الالواح و احدها دسار و دسیر. قال ابن عباس و الحسن الدسر صدر السفینة و کلکلها و قال الضحاک طرفاها.
تَجْرِی بِأَعْیُنِنا اى بمرأ منا و بحفظنا. جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ من کنایة عن نوح علیه السلام و تقدیره کفر به قال الکسائى کفرته و کفرت به لغتان اى فعلنا ذلک ثوابا لمن کفر و جحد امره و هو نوح علیه السلام. و قیل بمعنى ماء المصدر، اى جزاء لکفرهم و قرئ فى الشّواذّ جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ بفتحتین.
وَ لَقَدْ تَرَکْناها اى ترکنا السفینة «آیة» عبرة، قال قتاده ابقاه اللَّه بباقردا من ارض الجزیرة عبرة و آیة، حتى نظرت الیها اوائل هذه الامة نظرا و کم من سفینة کانت بعدها قد صارت رمادا، و قیل بقیت خشبه من سفینة نوح هى فى الکعبة الآن و هى ساجة غرست حتى ترعرعت اربعین سنة ثم قطعت فترکت حتى یبست اربعین سنة.
و قیل معناه ترکنا امثالها من السفن آیة، یعنى سفن الدنیا هى تذکرة سفینة نوح.
کانت هى اول سفینة فى الدنیا، علّم صنعتها جبرئیل نوحا و کان نوح نجّارا، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ اى هل من متّعظ یتّعظ و یعتبر فیخاف مثل عقوبتهم، اصله مذتکر، مفتعل من الذکر.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اى انذارى. قال الفرّاء الانذار و النذر مصدران، تقول العرب انذرت انذارا و نذرا کقولهم: انفقت انفاقا و نفقة و ایقنت ایقانا و یقینا، اقیم الاسم مقام المصدر. و قیل النذر جمع النذیر یعنى فکیف کان حال نذرى، استفهام تعظیم و تخویف لمن یؤمن بمحمد (ص). و کرّر هذه الکلمات لان کلّ واحد وقع مع قصّة اخرى فلم یکن تکرارا فى المعنى.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ یسّرنا بلسانک و سهّلنا قرائته و تلاوته و لو لا ذلک ما اطاق العباد ان یتکلّموا بکلام اللَّه، و الذکر التلاوة و الحفظ کلاهما، لا تکاد تجد کتابا من کتب اللَّه عز و جل محفوظا غیر القران یحفظه الصبىّ و الکبیر و العربىّ و العجمى و الامّى و البلیغ، و سائر کتب اللَّه یقرءونه نظرا. و قیل یسّرنا استنباط معانیه و سهّلنا علم ما فیه فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ اى هل من طالب علم فیعان علیه. و هذا حثّ على الذکر لانه طریق للعلم.
کَذَّبَتْ عادٌ فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ.
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً الصرصر الشدید الصوت البارد، و الصّرّ البرد. و قیل هى ریح الدبور، فِی یَوْمِ نَحْسٍ اى مشئوم مُسْتَمِرٍّ دائم الشؤم ثابت الشر استمرّ علیهم سبع لیال و ثمانیة ایام. و قیل استمرّ بهم العذاب الى نار جهنم، و قیل مستمرّ شدید ماض على الصغیر و الکبیر و لم یبق منهم احدا. و قیل المستمرّ المرّ و کان یوم الاربعاء آخر الشهر و روى انه کان آخر ایّامهم الثمانیة فى العذاب یوم الاربعاء
و کان سلخ صفر و هى الحسوم فى سورة الحاقة تَنْزِعُ النَّاسَ تقلع الناس من اماکنهم فترمى بهم على رؤوسهم فتدقّ رقابهم. و قیل کانوا استتروا عن الرّیح بحفر حفروها و تغطّوا فیها، فنزعتهم الریح من تلک الحفر و صرعتهم موتى، کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ اى اصول نخل منقلع من مکانه ساقط على الارض. و قیل کانت الریح تقلع رؤوسهم من مناکبهم ثم تلقیهم اجساما بلا رءوس کاعجاز النخل التی قطعت رؤوسها. و النخل یذکّر و یؤنّث فذکّر هاهنا و انّث فى الحاقة: أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ. قال مقاتل کان طول الواحد منهم اثنى عشر ذراعا و قیل اربعون و قیل ستون و قیل ثمانون. و فى القصة ان سبعة فهم قاموا مصطفین على باب الشعب یردّوا الریح عمّن فى الشعب من العیال فجعلت تجعفهم رجلا رجلا حتى هلکوا.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اعاد فى قصة عاد مرّتین فقیل الاول فى الدنیا و الثانى فى العقبى کما قال فى موضع آخر: لِنُذِیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى.
و قیل الاول لتحذیرهم قبل هلاکهم و الثانى لتحذیر غیرهم بهم بعد هلاکهم.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ النذر الرسل و انّما قال بالنذر، لانّ من کذّب رسولا واحدا کان کمن کذّب جمیع الرسل.
فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً یعنى صالحا علیه السلام نَتَّبِعُهُ اى نحن جماعة و هو واحد کیف نتّبعه و لیس له فضل علینا إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ اى ذهاب عن الصواب وَ سُعُرٍ اى جنون. تقول العرب ناقة مسعورة اذا کان بها جنون و قیل السعر هاهنا جمع السعیر و هو نار جهنم فیکون هذا من قول الکفار کقوله: قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ. و قال بعض مشرکى قریش لئن کان ما یقوله محمد حقا فنحن شرّ من الحمیر.
أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا یعنى أ أنزل علیه الکتاب و الوحى من بیننا و کیف خصّ بالنبوة من بیننا، بَلْ هُوَ کَذَّابٌ فیما یدّعیه أَشِرٌ اى بطر متکبّر یرید ان یتعظّم علینا بادّعائه النبوة من بیننا.
سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ قرا ابن عامر و حمزة سیعلمون بالنار على معنى قال لهم صالح سَیَعْلَمُونَ غَداً یعنى یوم القیمة حین ینزل بهم العذاب و قیل غدا یرید به یوم العذاب فى الدنیا.
إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ قال ابن عباس سالوا صالحا تعنّتا ان یخرج لهم ناقة حمراء عشراء من صخرة ثم تضع حملها ثم ترد ماءهم فتشربه ثم تغدو علیهم بمثله لبنا، فاجاب اللَّه صالحا الى ذلک فقال إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ اى باعثوها و مخرجوها من الهضبة التی سألوا فِتْنَةً لَهُمْ اى امتحانا و اختبارا لهم، یؤمنوا او لا یؤمنوا فَارْتَقِبْهُمْ اى انتظر امرهم مع الناقة و ما هم صانعون. و ما یأول الیه عاقبة امرهم من عقر الناقة و هلاکهم وَ اصْطَبِرْ حتى یاتى حکمنا.
وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَیْنَهُمْ لهم یوم و للناقة یوم و انّما قال بَیْنَهُمْ على جمع العقلاء، لانّ العرب اذا اخبرت عن بنى آدم و عن البهائم غلبت بنى آدم على البهائم کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ الشرب النصیب من الماء و المحتضر المحضور حضر و احتضر بمعنى واحد، اى یحضره من کانت نوبته فاذا کان یوم الناقة حضرت شربها و لا یحضرون و اذا کان یومهم حضروا شربهم و لا تحضر الناقة، اى لا یزاحم البعض البعض کما قال فى سورة الشعراء لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ.
و قال قتاده و مجاهد معناه اذا غابت الناقة حضرتم الماء و اذا حضرت الناقة الماء حضرتم اللبن فعلى هذا، الشرب النصیب من الماء و اللبن فمکثوا على ذلک زمانا ثم اجتمع تسعة نفر فتواطئوا على عقرها فَنادَوْا صاحِبَهُمْ یعنى قدار بن سالف و کان اشقر ازرق و لذلک یقال له احمر ثمود و قیل اشام عاد یعنى عادا الآخرة تشأم به العرب الى الیوم فَتَعاطى فَعَقَرَ یعنى فتناول الناقة بسیفه فعقرها.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اى عذابى ایاهم و انذارى لهم ثم بیّن عذابهم.
فقال: إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً واحِدَةً اى صاح بهم جبرئیل فماتوا عن آخرهم. و قیل کان صوت الفصیل، فَکانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ هشیم بمعنى مهشوم. اى مکسور و هو ما هشمته الریح و السابلة باقدامها من الورق الیابس. و عن ابن عباس فى قوله: کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ قال هو الرجل یجعل لغنمه حظیرة من الشجر و الشوک دون السباع فما سقط من ذلک فداسته الغنم فهو الهشیم فالمحتظر صاحب الحظیرة و المحتظر بفتح الظّاء اسم الحظیره و هو المکان الذى یجمع فیه من یابس النبت.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ.
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً اى ریحا ترمیهم بالحصباء و هى الحصى و قیل سحابة تمطر علیهم الحصباء إِلَّا آلَ لُوطٍ یعنى بناته و من آمن به من ازواجهن نَجَّیْناهُمْ من العذاب بسحر من الاسحار یعنى عند السحر و هو آخر اللیل، نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا اى جعلناه نعمة منّا علیهم حیث انجیناهم کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ شَکَرَ اى کما انعمنا على آل لوط نجزى من شکر نعمة ربه فاطاعه. و قیل الشکر هاهنا التوحید و هو فى القران کثیر، قال مقاتل من وحّد اللَّه لم یعذّبه مع المشرکین.
وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ لوط بَطْشَتَنا شدّة اخذنا و انتقامنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ اى فکذّبوا بانذاره و شکّوا فیه و قیل جادلوا لوطا فى الرسل الذین اتوه فى صورة الاضیاف لیمکّنهم منهم و قیل تماریهم قولهم: أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ و قولهم: ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ.
وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ اى طالبوه و سألوه ان یخلّى بینهم و بین اضیافه لما یریدونه من الفاحشة فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ، الطمس محو الاثر اى صیّرناها کسائر الوجه لا یرى لها شقّ قیل فى التفسیر لمّا قصدوا دار لوط و عالجوا الباب لیدخلوا، قالت الرسل للوط خلّ بینهم و بین الدخول فدخلوا فمسح جبرئیل علیه السلام اعینهم بجناحه فذهبت ابصارهم فبقوا متحیّرین لا یهتدون الى الباب.
فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ اى قال اللَّه لهم عند ذلک على لسان الملائکة ذوقوا جزاء معصیة انذارى.
وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُکْرَةً اى جاءهم العذاب وقت الصبح بکرة من الایام عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ دائم استقرّ فیهم حتى اهلکهم. و قیل استقرّ بهم الى یوم القیمة.
فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ کرّر لان الثانى قام مقام قوله: فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ.
وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ یعنى موسى و هارون علیهما السلام.
کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها یجوز ان یکون الضمیر لفرعون و آله و المراد بالآیات الآیات التسع و علیه جمهور المفسرین و یجوز ان یتمّ الکلام على قوله: النُّذُرُ ثم قال کَذَّبُوا بِآیاتِنا فیکون اخبارا عن جمیع من تقدم ذکرهم و لهذا لم یأت بواو العطف فَأَخَذْناهُمْ بالعذاب أَخْذَ عَزِیزٍ غالب لا یغلب مُقْتَدِرٍ قادر لا یعجزه شىء کقوله: إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ أَخْذَةً رابِیَةً أَخْذاً وَبِیلًا ثم خوف اهل مکة فقال أَ کُفَّارُکُمْ یا معشر العرب خَیْرٌ اى اشدّ و اقوى مِنْ أُولئِکُمْ الکفار الذین ذکرناهم و قد اهلکناهم جمیعا یعنى عادا و ثمود و قوم لوط و آل فرعون و هذا استفهام بمعنى الانکار اى لیسوا باقوى منهم. أَمْ لَکُمْ بَراءَةٌ من العذاب فى الکتب انه لن یصیبکم ما اصاب الامم الخالیة.
أَمْ یَقُولُونَ یعنى کفار مکه نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ اى نحن ید واحدة على من خالفنا، منتصر ممّن عادانا. و قیل نحن کثیر مجمعون على الانتقام من محمد و لم یقل منتصرون، لموافقة رءوس الآى.
قال اللَّه تعالى سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ قرأ یعقوب سنهزم بالنون الْجَمْعُ و نصب یعنى جمع کفّار مکه وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ اى الادبار.
فوحّد لاجل رءوس الآى، اخبر اللَّه انهم یولّون ادبارهم منهزمین، فصدّق اللَّه وعده و هزمهم یوم بدر قال. سعید بن المسیّب سمعت عمر بن الخطاب یقول لمّا نزلت سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ کنت لا ادرى اىّ جمع یهزم، فلمّا کان یوم بدر رأیت النبى (ص) یلبس الدرع و یقول: سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ. و عن ابن عباس قال قال النبى (ص) یوم بدر اللهم انى انشدک عهدک و وعدک اللهم ان شئت لم تعبد بعد الیوم. فاخذ ابو بکر بیده فقال حسبک یا رسول اللَّه فقد ألححت على ربک، فخرج و هو یقول سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ اى القیامة موعدهم. اى موعد عذابهم، وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ اى عذاب یوم القیامة اعظم بلیّة و امر مذاقا من الاسر و القتل یوم بدر.
إِنَّ الْمُجْرِمِینَ، اى المشرکین فِی ضَلالٍ عن الحق یعنى فى الدنیا وَ سُعُرٍ اى فى عذاب النار فى الآخرة و قیل فى ضلال و سعر اى جنون، جواب لقولهم: إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ. قال محمد بن کعب القرظى نزلت هذه الآیات الا ربع فى القدریة. ثم بیّن عذابهم فقال: یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ، و یقال لهم ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ اى اصابة جهنم ایاکم بالعذاب. و سقر من اسماء جهنم.
إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ اى کل ما خلقناه مقدور مکتوب فى اللوح المحفوظ، و قیل کل ما خلقناه جعلناه على مقدار نعلمه، کقوله: وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ و قیل کلّ شىء خلقناه فهو على قدر ما اردناه، لا زائدا و لا ناقصا.
قال ابو هریرة جاءت مشرکو قریش الى النبى (ص) یخاصمونه فى القدر فنزلت هذه الآیة.
إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ الى قوله: إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
و روى مرفوعا الى النبى (ص) ان هذه الایة نزلت فى اناس من آخر هذه الامّة یکذّبون بقدر اللَّه.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص، قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول کتب اللَّه مقادیر الخلائق کلها قبل ان یخلق السماوات و الارض بخمسین الف سنة.
قال و عرشه على الماء و قال رسول اللَّه (ص) کل شىء بقدر حتى العجز و الکیس.
و عن على بن ابى طالب (ع) قال قال رسول اللَّه (ص) لا یؤمن عبد حتى یؤمن باربع: یشهد ان لا اله الا اللَّه، و انى رسول اللَّه بعثنى بالحق، و یؤمن بالبعث بعد الموت، و یؤمن بالقدر خیره و شره.
وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ، اى مرّة واحدة و المعنى ما أَمْرُنا للشىء اذا اردنا تکوینه، الا کلمة واحدة و هى کن فیکون بلا مراجعة و لا معالجة، کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ اى على قدر ما یلمح احدکم ببصره فى السّرعة. و عن ابن عباس قال معناه ان قضایى فى خلقى اسرع من لمح البصر، و قیل المراد بامرنا القیامة اى ما امرنا لمجىء الساعة فى السرعة الا کلمح البصر کقوله: وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا أَشْیاعَکُمْ، اى امثالکم و نظراءکم فى الکفر من الامم المتقدمة، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ، اى متّعظ یعلم ان ذلک حق فیخاف و یعتبر.
وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ، اى فعله الاشیاع من خیر و شرّ، فِی الزُّبُرِ اى فى کتب الحفظة. و قیل کان مکتوبا فى اللوح المحفوظ قبل ان فعلوه، ثم فسّر فقال وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ، من اعمالهم، مُسْتَطَرٌ مکتوب علیهم، فى اللوح المحفوظ المستطر المسطور و المحتضر المحضور و اعاد الذکر لانّ الاول خاص و هذا عام. و قیل وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ من الارزاق و الآجال و الموت و الحیاة و غیر ذلک مکتوب.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ اى انهار. فوحّد لاجل رءوس الآى و اراد انهار الجنة من الماء و الخمر و اللبن و العسل. و قال الضحاک «فى نهر» اى فى ضیاء و نور و سعة. و منه النهار و قرئ فى الشواذّ وَ نَهَرٍ بضمتین جمع نهار یعنى لا لیل لهم.
فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ، اى فى مجلس حق لا لغو فیه و لا تأثیم، و قیل فى صدق اللَّه وعده اولیائه فیه فاکتفى بالمصدر. و المقعد موضع القعود و کذلک القعود. قال الصادق و قیل سمّى الجنة مقعد صدق لان کلّ قاعد على سرور او فى نعیم یزعج عن مقعده یوما و یزاح عن مکانه الا القاعد فى نعیم الجنّة، تأویله فى مقعد حقیقة، عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ اى عند اللَّه المالک القادر الذى لا یعجزه شىء.
و درین سورة منسوخ یک آیت است: فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَیْءٍ نُکُرٍ اول آیت منسوخ است بآیت سیف و آخر آیت محکم.
و در فضیلت سورة، ابىّ بن کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة اقتربت الساعة فى کلّ غبّ، بعث یوم القیمه و وجهه على صورة القمر لیلة البدر، و من قرأ فى کلّ لیلة، کان افضل، و جاء یوم القیامة و وجهه مسفر على وجوه الخلائق یوم القیمة.
قوله: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ خبر درست است از عبد اللَّه بن مسعود گفت اهل مکة از رسول خدا درخواستند تا ایشان را آیتى نماید، یعنى بر صدق نبوّت خویش، گفتند خواهیم که ماه آسمان بدو نیم شود، رسول خدا دعا کرد و ماه بدو نیم گشت. ابن مسعود گفت کوه حرا را دیدم میان دو نیمه قمر، بروایتى دیگر گفت یک نیمه بالاء کوه دیدم و یک نیمه بدامن کوه. بروایتى دیگر یک نیمه بر کوه قعیقعان دیدند و یک نیمه بر کوه بو قبیس، و رسول خدا در آن حال گفت اشهدوا اشهدوا.
انس مالک گفت انشقّ القمر على عهد رسول اللَّه (ص) و هو بمکة مرّتین یعنى فى وقت واحد، کانّهما التأما ثم انشقّ المرّة الثانیة. انس مالک گفت دو بار شکافته شد ماه در آن یک شب، در آن یک وقت: یک بار شکافته گشت بدو نیم شد، سپس با هم شد هر دو نیمه، و دیگر باره هم در آن وقت شکافته گشت، قریش گفتند هذا سحر ابن ابى کبشة سالوا السفار فاسئلوهم فقالوا لهم قد رایناه فانزل اللَّه عز و جل اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ. فى الکلام تقدیم و تأخیر تأویله و اللَّه اعلم انشقّ القمر و اقتربت الساعة، کان فى علم اللَّه عزّ و جل انّ من آیات اقتراب الساعة انشقاق القمر فى آخر الزمان.
روى انّ حذیفة خطب فقال الا انّ اللَّه یقول اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ الا و انّ الساعة قد قربت الا و انّ القمر قد انشقّ، الا و ان الدنیا قد آذنت بفراق، الا و انّ المضمار الیوم و غدا السباق، الا و ان الغایة النّار و السابق من سبق الى الجنة.
قیل لبعض الرواة أ یستبق الناس غدا فقال انما هو السباق بالاعمال.
وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً تدلّ على صدق النبى (ص) یُعْرِضُوا عنها و عن الایمان بها وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ اى ذاهب یبطل لا یبقى، من قولهم مرّ الشیء و استمرّ اى ذهب، مثل قولهم: قرّ و استقرّ، و قیل مستمرّ اى قوىّ شدید یعلو کلّ سحر من قولهم: مرّ الحبل اذا صلب و اشتدّ و امرّه اذا احکم مثله. و استمرّ الشیء اذا قوى و استحکم.
وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ اى کذّبوا النبى (ص) و ما عاینوا من قدرة اللَّه عز و جل و اتّبعوا ما زیّن لهم الشیطان من الباطل. وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ اما امر الدنیا فسیظهر فیثبت الحق و یزهق الباطل و اما امر الآخرة فسیبقى من ثواب او عقاب. هر کارى آخر و رجاى خویش قرار گیرد آنچه این جهانى است فرا دید آید، راستى کار راست و ناراستى کار ناراست. و اما آن جهانى، قرار گیرد نیک بخت در پاداش نیکبختى خویش، و بدبخت در پاداش بدبختى خویش. و قیل وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ اى کلّ ما قدّر کائن واقع لا محالة و قیل کل امر منته الى غایة لان الشیء اذا انتهى الى غایته استقرّ و ثبت.
وَ لَقَدْ جاءَهُمْ یعنى مشرکى مکه مِنَ الْأَنْباءِ اى من اخبار الامم المکذّبة فى القران ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ اى ازدجار عن الکفر و المعاصى، تقول زجرته و ازدجرته اذا نهیته و وعظته و اصله مزتجر لانه مفتعل من الزجر، جعلت التاء دالّا لانّ التاء مهموسة و الزاى مجهورة. قوله: حِکْمَةٌ بالِغَةٌ هذا بیان ما فى قوله: ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ و قیل معناه هو حکمة بالغة، اى القران حکمة تامّة فى الزجر و قیل بالغة من اللَّه الیکم فَما تُغْنِ النُّذُرُ. یجوز ان یکون ما نفیا و المعنى فلیست تغنى النذر، و یجوز ان یکون استفهاما و المعنى فاىّ شىء تغنى النذر اذا خالفوهم و کذّبوهم.
و النذر له وجهان: احدهما انه جمع النذیر و الثانى انه بمعنى الانذار کقوله: فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اى عذابى و انذارى. و تمام هذا الکلام فى قوله: وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ: چه بکار آید بیم نمودن و بیم نمایندگان قومى را که ایشان نمىخواهند گروید.
فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فقد ادّیت الرسالة و دعنى و ایّاهم. و هذا تهدید و قیل تولّ عنهم الى ان تؤمر بالقتال و تم الکلام، ثم قال یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ اى اذکر یوم یدع الداع و هو اسرافیل یدعو الاموات بالنفخ فى الصور و هو المنادى فى قوله: وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ قال مقاتل ینفخ قائما على صخرة بیت المقدس.
إِلى شَیْءٍ نُکُرٍ منکر فظیع لم یروا مثله فینکرونه استعظاما. قرء ابن کثیر نکر بسکون الکاف و الآخرون بضمها و هو الشیء الکریه المنکر.
خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ قرأ ابو عمر و حمزة و الکسائى و یعقوب خاشعا على الواحد و قرأ الآخرون خشّعا بضم الخاء و تشدید السین على الجمع اى ذلیلة ابصارهم عند رؤیة العذاب و هو منصوب على الحال و اضاف الى البصر لان ذلّة الذلیل و عزّة العزیز یتبیّن فى نظره، یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ من القبور کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ منبثّ حیارى، و مثله قوله: کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ و اراد انّهم یخرجون فزعین لا جهة لاحد منهم یقصدها کالجراد لا جهة لها تکون مختلطة بعضها فى بعض.
مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ اى مسرعین الى صوت اسرافیل. اهطاع الرجل اسراعه فى المشى شاخصا ببصره، یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ صعب شدید، لتوالى الشدائد علیهم. کقوله: یَوْمٌ عَسِیرٌ عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ اى قبل اهل مکه قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا نوحا و المعنى کذّبت قوم نوح بآیاتنا فکذّبوا رسولنا لاجل ذلک، وَ قالُوا مَجْنُونٌ اى هو مجنون، وَ ازْدُجِرَ اى زجر عن اداء الرسالة بالشّتم و هدّد بالقتل.
و قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ فَدَعا رَبَّهُ جاء فى التفسیر ان الرجل من قوم نوح یلقى نوحا علیه السلام فیخنقه حتى یخرّ مغشّیا علیه فاذا افاق قال: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون فلمّا بلغ تسعمائة و خمسین سنة فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ اى بانّى مغلوب مقهور فَانْتَصِرْ اى فانتقم لى منهم.
فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ قال (ع) فتحت السماء من المجرّة و هى شرج السماء بِماءٍ مُنْهَمِرٍ منصبّ انصیابا شدیدا کما یسیل من افواه القرب. و قیل بماء سائل خارج عن المعتاد لم ینقطع اربعین لیلة و لم یکن قطرات.
وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً معناه شققنا الارض عن الماء عیونا تنبع منها فصارت الارض کلّها کالعیون، فَالْتَقَى الْماءُ یعنى ماء السماء و ماء الارض، و انما قال فَالْتَقَى الْماءُ و الالتقاء بین الاثنین فصاعدا، لان الماء یکون جمعا و واحدا عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ تاویله: قد قدّر یقال قدرت الامر و قدّرته. اى قدر فى اللوح المحفوظ. و قال مقاتل قدر اللَّه ان یکون الماءان سواء فکانا على ما قدر. و قیل معناه على امر عرف اللَّه مقداره و مبلغه. قال محمد بن کعب کانت الاقوات قبل الاجساد و کان القدر قبل البلاء و تلا هذه الایة.
وَ حَمَلْناهُ یعنى نوحا و من آمن معه عَلى ذاتِ أَلْواحٍ اى على سفینة ذات الواح، ذکر النعت و ترک الاسم، اراد بالالواح، خشب السفینة العریضة وَ دُسُرٍ هى المسامیر التی تشدّ بها الالواح و احدها دسار و دسیر. قال ابن عباس و الحسن الدسر صدر السفینة و کلکلها و قال الضحاک طرفاها.
تَجْرِی بِأَعْیُنِنا اى بمرأ منا و بحفظنا. جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ من کنایة عن نوح علیه السلام و تقدیره کفر به قال الکسائى کفرته و کفرت به لغتان اى فعلنا ذلک ثوابا لمن کفر و جحد امره و هو نوح علیه السلام. و قیل بمعنى ماء المصدر، اى جزاء لکفرهم و قرئ فى الشّواذّ جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ بفتحتین.
وَ لَقَدْ تَرَکْناها اى ترکنا السفینة «آیة» عبرة، قال قتاده ابقاه اللَّه بباقردا من ارض الجزیرة عبرة و آیة، حتى نظرت الیها اوائل هذه الامة نظرا و کم من سفینة کانت بعدها قد صارت رمادا، و قیل بقیت خشبه من سفینة نوح هى فى الکعبة الآن و هى ساجة غرست حتى ترعرعت اربعین سنة ثم قطعت فترکت حتى یبست اربعین سنة.
و قیل معناه ترکنا امثالها من السفن آیة، یعنى سفن الدنیا هى تذکرة سفینة نوح.
کانت هى اول سفینة فى الدنیا، علّم صنعتها جبرئیل نوحا و کان نوح نجّارا، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ اى هل من متّعظ یتّعظ و یعتبر فیخاف مثل عقوبتهم، اصله مذتکر، مفتعل من الذکر.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اى انذارى. قال الفرّاء الانذار و النذر مصدران، تقول العرب انذرت انذارا و نذرا کقولهم: انفقت انفاقا و نفقة و ایقنت ایقانا و یقینا، اقیم الاسم مقام المصدر. و قیل النذر جمع النذیر یعنى فکیف کان حال نذرى، استفهام تعظیم و تخویف لمن یؤمن بمحمد (ص). و کرّر هذه الکلمات لان کلّ واحد وقع مع قصّة اخرى فلم یکن تکرارا فى المعنى.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ یسّرنا بلسانک و سهّلنا قرائته و تلاوته و لو لا ذلک ما اطاق العباد ان یتکلّموا بکلام اللَّه، و الذکر التلاوة و الحفظ کلاهما، لا تکاد تجد کتابا من کتب اللَّه عز و جل محفوظا غیر القران یحفظه الصبىّ و الکبیر و العربىّ و العجمى و الامّى و البلیغ، و سائر کتب اللَّه یقرءونه نظرا. و قیل یسّرنا استنباط معانیه و سهّلنا علم ما فیه فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ اى هل من طالب علم فیعان علیه. و هذا حثّ على الذکر لانه طریق للعلم.
کَذَّبَتْ عادٌ فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ.
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً الصرصر الشدید الصوت البارد، و الصّرّ البرد. و قیل هى ریح الدبور، فِی یَوْمِ نَحْسٍ اى مشئوم مُسْتَمِرٍّ دائم الشؤم ثابت الشر استمرّ علیهم سبع لیال و ثمانیة ایام. و قیل استمرّ بهم العذاب الى نار جهنم، و قیل مستمرّ شدید ماض على الصغیر و الکبیر و لم یبق منهم احدا. و قیل المستمرّ المرّ و کان یوم الاربعاء آخر الشهر و روى انه کان آخر ایّامهم الثمانیة فى العذاب یوم الاربعاء
و کان سلخ صفر و هى الحسوم فى سورة الحاقة تَنْزِعُ النَّاسَ تقلع الناس من اماکنهم فترمى بهم على رؤوسهم فتدقّ رقابهم. و قیل کانوا استتروا عن الرّیح بحفر حفروها و تغطّوا فیها، فنزعتهم الریح من تلک الحفر و صرعتهم موتى، کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ اى اصول نخل منقلع من مکانه ساقط على الارض. و قیل کانت الریح تقلع رؤوسهم من مناکبهم ثم تلقیهم اجساما بلا رءوس کاعجاز النخل التی قطعت رؤوسها. و النخل یذکّر و یؤنّث فذکّر هاهنا و انّث فى الحاقة: أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ. قال مقاتل کان طول الواحد منهم اثنى عشر ذراعا و قیل اربعون و قیل ستون و قیل ثمانون. و فى القصة ان سبعة فهم قاموا مصطفین على باب الشعب یردّوا الریح عمّن فى الشعب من العیال فجعلت تجعفهم رجلا رجلا حتى هلکوا.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اعاد فى قصة عاد مرّتین فقیل الاول فى الدنیا و الثانى فى العقبى کما قال فى موضع آخر: لِنُذِیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى.
و قیل الاول لتحذیرهم قبل هلاکهم و الثانى لتحذیر غیرهم بهم بعد هلاکهم.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ النذر الرسل و انّما قال بالنذر، لانّ من کذّب رسولا واحدا کان کمن کذّب جمیع الرسل.
فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً یعنى صالحا علیه السلام نَتَّبِعُهُ اى نحن جماعة و هو واحد کیف نتّبعه و لیس له فضل علینا إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ اى ذهاب عن الصواب وَ سُعُرٍ اى جنون. تقول العرب ناقة مسعورة اذا کان بها جنون و قیل السعر هاهنا جمع السعیر و هو نار جهنم فیکون هذا من قول الکفار کقوله: قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ. و قال بعض مشرکى قریش لئن کان ما یقوله محمد حقا فنحن شرّ من الحمیر.
أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا یعنى أ أنزل علیه الکتاب و الوحى من بیننا و کیف خصّ بالنبوة من بیننا، بَلْ هُوَ کَذَّابٌ فیما یدّعیه أَشِرٌ اى بطر متکبّر یرید ان یتعظّم علینا بادّعائه النبوة من بیننا.
سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ قرا ابن عامر و حمزة سیعلمون بالنار على معنى قال لهم صالح سَیَعْلَمُونَ غَداً یعنى یوم القیمة حین ینزل بهم العذاب و قیل غدا یرید به یوم العذاب فى الدنیا.
إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ قال ابن عباس سالوا صالحا تعنّتا ان یخرج لهم ناقة حمراء عشراء من صخرة ثم تضع حملها ثم ترد ماءهم فتشربه ثم تغدو علیهم بمثله لبنا، فاجاب اللَّه صالحا الى ذلک فقال إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ اى باعثوها و مخرجوها من الهضبة التی سألوا فِتْنَةً لَهُمْ اى امتحانا و اختبارا لهم، یؤمنوا او لا یؤمنوا فَارْتَقِبْهُمْ اى انتظر امرهم مع الناقة و ما هم صانعون. و ما یأول الیه عاقبة امرهم من عقر الناقة و هلاکهم وَ اصْطَبِرْ حتى یاتى حکمنا.
وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَیْنَهُمْ لهم یوم و للناقة یوم و انّما قال بَیْنَهُمْ على جمع العقلاء، لانّ العرب اذا اخبرت عن بنى آدم و عن البهائم غلبت بنى آدم على البهائم کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ الشرب النصیب من الماء و المحتضر المحضور حضر و احتضر بمعنى واحد، اى یحضره من کانت نوبته فاذا کان یوم الناقة حضرت شربها و لا یحضرون و اذا کان یومهم حضروا شربهم و لا تحضر الناقة، اى لا یزاحم البعض البعض کما قال فى سورة الشعراء لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ.
و قال قتاده و مجاهد معناه اذا غابت الناقة حضرتم الماء و اذا حضرت الناقة الماء حضرتم اللبن فعلى هذا، الشرب النصیب من الماء و اللبن فمکثوا على ذلک زمانا ثم اجتمع تسعة نفر فتواطئوا على عقرها فَنادَوْا صاحِبَهُمْ یعنى قدار بن سالف و کان اشقر ازرق و لذلک یقال له احمر ثمود و قیل اشام عاد یعنى عادا الآخرة تشأم به العرب الى الیوم فَتَعاطى فَعَقَرَ یعنى فتناول الناقة بسیفه فعقرها.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اى عذابى ایاهم و انذارى لهم ثم بیّن عذابهم.
فقال: إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً واحِدَةً اى صاح بهم جبرئیل فماتوا عن آخرهم. و قیل کان صوت الفصیل، فَکانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ هشیم بمعنى مهشوم. اى مکسور و هو ما هشمته الریح و السابلة باقدامها من الورق الیابس. و عن ابن عباس فى قوله: کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ قال هو الرجل یجعل لغنمه حظیرة من الشجر و الشوک دون السباع فما سقط من ذلک فداسته الغنم فهو الهشیم فالمحتظر صاحب الحظیرة و المحتظر بفتح الظّاء اسم الحظیره و هو المکان الذى یجمع فیه من یابس النبت.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ.
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً اى ریحا ترمیهم بالحصباء و هى الحصى و قیل سحابة تمطر علیهم الحصباء إِلَّا آلَ لُوطٍ یعنى بناته و من آمن به من ازواجهن نَجَّیْناهُمْ من العذاب بسحر من الاسحار یعنى عند السحر و هو آخر اللیل، نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا اى جعلناه نعمة منّا علیهم حیث انجیناهم کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ شَکَرَ اى کما انعمنا على آل لوط نجزى من شکر نعمة ربه فاطاعه. و قیل الشکر هاهنا التوحید و هو فى القران کثیر، قال مقاتل من وحّد اللَّه لم یعذّبه مع المشرکین.
وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ لوط بَطْشَتَنا شدّة اخذنا و انتقامنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ اى فکذّبوا بانذاره و شکّوا فیه و قیل جادلوا لوطا فى الرسل الذین اتوه فى صورة الاضیاف لیمکّنهم منهم و قیل تماریهم قولهم: أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ و قولهم: ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ.
وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ اى طالبوه و سألوه ان یخلّى بینهم و بین اضیافه لما یریدونه من الفاحشة فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ، الطمس محو الاثر اى صیّرناها کسائر الوجه لا یرى لها شقّ قیل فى التفسیر لمّا قصدوا دار لوط و عالجوا الباب لیدخلوا، قالت الرسل للوط خلّ بینهم و بین الدخول فدخلوا فمسح جبرئیل علیه السلام اعینهم بجناحه فذهبت ابصارهم فبقوا متحیّرین لا یهتدون الى الباب.
فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ اى قال اللَّه لهم عند ذلک على لسان الملائکة ذوقوا جزاء معصیة انذارى.
وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُکْرَةً اى جاءهم العذاب وقت الصبح بکرة من الایام عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ دائم استقرّ فیهم حتى اهلکهم. و قیل استقرّ بهم الى یوم القیمة.
فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ کرّر لان الثانى قام مقام قوله: فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ.
وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ یعنى موسى و هارون علیهما السلام.
کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها یجوز ان یکون الضمیر لفرعون و آله و المراد بالآیات الآیات التسع و علیه جمهور المفسرین و یجوز ان یتمّ الکلام على قوله: النُّذُرُ ثم قال کَذَّبُوا بِآیاتِنا فیکون اخبارا عن جمیع من تقدم ذکرهم و لهذا لم یأت بواو العطف فَأَخَذْناهُمْ بالعذاب أَخْذَ عَزِیزٍ غالب لا یغلب مُقْتَدِرٍ قادر لا یعجزه شىء کقوله: إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ أَخْذَةً رابِیَةً أَخْذاً وَبِیلًا ثم خوف اهل مکة فقال أَ کُفَّارُکُمْ یا معشر العرب خَیْرٌ اى اشدّ و اقوى مِنْ أُولئِکُمْ الکفار الذین ذکرناهم و قد اهلکناهم جمیعا یعنى عادا و ثمود و قوم لوط و آل فرعون و هذا استفهام بمعنى الانکار اى لیسوا باقوى منهم. أَمْ لَکُمْ بَراءَةٌ من العذاب فى الکتب انه لن یصیبکم ما اصاب الامم الخالیة.
أَمْ یَقُولُونَ یعنى کفار مکه نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ اى نحن ید واحدة على من خالفنا، منتصر ممّن عادانا. و قیل نحن کثیر مجمعون على الانتقام من محمد و لم یقل منتصرون، لموافقة رءوس الآى.
قال اللَّه تعالى سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ قرأ یعقوب سنهزم بالنون الْجَمْعُ و نصب یعنى جمع کفّار مکه وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ اى الادبار.
فوحّد لاجل رءوس الآى، اخبر اللَّه انهم یولّون ادبارهم منهزمین، فصدّق اللَّه وعده و هزمهم یوم بدر قال. سعید بن المسیّب سمعت عمر بن الخطاب یقول لمّا نزلت سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ کنت لا ادرى اىّ جمع یهزم، فلمّا کان یوم بدر رأیت النبى (ص) یلبس الدرع و یقول: سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ. و عن ابن عباس قال قال النبى (ص) یوم بدر اللهم انى انشدک عهدک و وعدک اللهم ان شئت لم تعبد بعد الیوم. فاخذ ابو بکر بیده فقال حسبک یا رسول اللَّه فقد ألححت على ربک، فخرج و هو یقول سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ اى القیامة موعدهم. اى موعد عذابهم، وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ اى عذاب یوم القیامة اعظم بلیّة و امر مذاقا من الاسر و القتل یوم بدر.
إِنَّ الْمُجْرِمِینَ، اى المشرکین فِی ضَلالٍ عن الحق یعنى فى الدنیا وَ سُعُرٍ اى فى عذاب النار فى الآخرة و قیل فى ضلال و سعر اى جنون، جواب لقولهم: إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ. قال محمد بن کعب القرظى نزلت هذه الآیات الا ربع فى القدریة. ثم بیّن عذابهم فقال: یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ، و یقال لهم ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ اى اصابة جهنم ایاکم بالعذاب. و سقر من اسماء جهنم.
إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ اى کل ما خلقناه مقدور مکتوب فى اللوح المحفوظ، و قیل کل ما خلقناه جعلناه على مقدار نعلمه، کقوله: وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ و قیل کلّ شىء خلقناه فهو على قدر ما اردناه، لا زائدا و لا ناقصا.
قال ابو هریرة جاءت مشرکو قریش الى النبى (ص) یخاصمونه فى القدر فنزلت هذه الآیة.
إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ الى قوله: إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
و روى مرفوعا الى النبى (ص) ان هذه الایة نزلت فى اناس من آخر هذه الامّة یکذّبون بقدر اللَّه.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص، قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول کتب اللَّه مقادیر الخلائق کلها قبل ان یخلق السماوات و الارض بخمسین الف سنة.
قال و عرشه على الماء و قال رسول اللَّه (ص) کل شىء بقدر حتى العجز و الکیس.
و عن على بن ابى طالب (ع) قال قال رسول اللَّه (ص) لا یؤمن عبد حتى یؤمن باربع: یشهد ان لا اله الا اللَّه، و انى رسول اللَّه بعثنى بالحق، و یؤمن بالبعث بعد الموت، و یؤمن بالقدر خیره و شره.
وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ، اى مرّة واحدة و المعنى ما أَمْرُنا للشىء اذا اردنا تکوینه، الا کلمة واحدة و هى کن فیکون بلا مراجعة و لا معالجة، کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ اى على قدر ما یلمح احدکم ببصره فى السّرعة. و عن ابن عباس قال معناه ان قضایى فى خلقى اسرع من لمح البصر، و قیل المراد بامرنا القیامة اى ما امرنا لمجىء الساعة فى السرعة الا کلمح البصر کقوله: وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا أَشْیاعَکُمْ، اى امثالکم و نظراءکم فى الکفر من الامم المتقدمة، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ، اى متّعظ یعلم ان ذلک حق فیخاف و یعتبر.
وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ، اى فعله الاشیاع من خیر و شرّ، فِی الزُّبُرِ اى فى کتب الحفظة. و قیل کان مکتوبا فى اللوح المحفوظ قبل ان فعلوه، ثم فسّر فقال وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ، من اعمالهم، مُسْتَطَرٌ مکتوب علیهم، فى اللوح المحفوظ المستطر المسطور و المحتضر المحضور و اعاد الذکر لانّ الاول خاص و هذا عام. و قیل وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ من الارزاق و الآجال و الموت و الحیاة و غیر ذلک مکتوب.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ اى انهار. فوحّد لاجل رءوس الآى و اراد انهار الجنة من الماء و الخمر و اللبن و العسل. و قال الضحاک «فى نهر» اى فى ضیاء و نور و سعة. و منه النهار و قرئ فى الشواذّ وَ نَهَرٍ بضمتین جمع نهار یعنى لا لیل لهم.
فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ، اى فى مجلس حق لا لغو فیه و لا تأثیم، و قیل فى صدق اللَّه وعده اولیائه فیه فاکتفى بالمصدر. و المقعد موضع القعود و کذلک القعود. قال الصادق و قیل سمّى الجنة مقعد صدق لان کلّ قاعد على سرور او فى نعیم یزعج عن مقعده یوما و یزاح عن مکانه الا القاعد فى نعیم الجنّة، تأویله فى مقعد حقیقة، عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ اى عند اللَّه المالک القادر الذى لا یعجزه شىء.
رشیدالدین میبدی : ۵۴- سورة القمر
النوبة الثالثة
بسم اللَّه الرحمن الرحیم ذابت اشباح الطالبین فى عرصة کبریائه. تفطّرت ارواح المریدین فى عز بقائه احترقت قلوب المشتاقین فى تعزز جلاله و جماله و ببهائه.
طربت اسرار الموحّدین فى ذکر صفاته و اسمائه.
اللَّه است که گم شدگان را آرد بر سر راه. شاهان از درگاه او برند حشمت و جاه. بر هر چیزى قادر است و بر هر شاهى شاه. دستگیر درماندگان و عاجزان را نیک پناه.
او که نه وى را خواند، خاسر کسى که اوست و کارش تباه.
آنست که رب العالمین فرمود: ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ.
رحمن است روزىگمار و دشمنپرور، خالق خیر و شر، مبدع عین و اثر، نگارنده آدم نه از مادر نه از پدر.
یکى را بینى در دنیا با منزلت و خطر و سینه او از حق بىخبر، دیگرى را بینى درخت ایمان در دل و داغ آشنایى بر جگر، نه کفش در پاى و نه دستار بر سر.
آنست که رب العزه میفرماید: إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
رحیم است او که ایمان دهد و قلب سلیم، مؤمنانرا رهاند از نار جحیم، بخلق فرستاد رسولى کریم. بستود او را بخلق عظیم. برو خطبه کرد که: حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ.
قوله: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ شور از جانها بیگانگان برخاست، دود حسد از سینههاهاشان برآمد، غبار عداوت بر رخسارشان نشست، آن ساعت که انشقاق قمر پدید آمد و این معجزه آشکارا گشت.
هر یکى از ایشان باعتراض بیرون آمد، یکى میگفت سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ. یکى میگفت هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ. یکى میگفت مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ باین بس نکردند و در طعن بیفزودند، یکى گفت مال ندارد درویش است.
یکى گفت حشمت و جاه و تبع ندارد یتیم و دلریش است. درمانده و سرگشته در کار خویش است.
هر کسى بر اینگونه فساد طبع خود همى نمود و بر کفر و شرک خود همى مصرّ بود، و از درگاه جلال آن سید را نواخت و شرف همى فزود که: اگر مال و نعمت بنزد شما شرط مهترى است، معادن و رکاز عالم خزینه اوست، در لشکر و سپاه مىباید، کروبیان و مقربان عالم قدس لشکر و سپاه اوست. ور حشمت و جاه میخواهید کونین و عالمیان بفرمان اوست.
شرق و غرب مملکت گاه اوست. آفرینش آسمان و زمین طفیل قدم اوست.
جبرئیل امین، سفیر درگاه اوست. محشر قیامت میدان شفاعت اوست. حوض کوثر مجلس انس اوست. قاب قوسین قدمگاه عز اوست. بقاء و رضاء خداوند ذو الجلال تحفه و خلعت اوست.
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ موسى کلیم را انفلاق بحر بود. مصطفى حبیب را انشقاق قمر بود. چه عجب گر بحر بر موسى به ضرب عصا شکافته گشت که بحر مرکوب و ملموس است، دست آدمى بدو رسد و قصد آدمى بوى اثر دارد.
اعجوبه مملکت انشقاق قمر است که عالمیان از دریافت آن عاجز و دست جن و انس از رسیدن بوى قاصر و آن گه باشارت دو انگشت مبارک، مصطفى (ص) شکافته گشت و این معجزه مرو را ظاهر گشت.
و در انشقاق قمر اشارتیست، و مؤمنانرا در آن بشارتى است. چنان که قمر مقهور حق است، آتش هم مقهور حق است. پس بوقت اظهار معجزه رسول، قمر را فرمود تا باشارت وى بدو نیم گشت. اگر بوقت اظهار شفاعت روز رستاخیز آتش را فرماید تا بر گنهکاران سرد گردد چه عجب باشد.
قوله: وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
این هر سه آیت در این سورة حجّت است بر قدریان و معتزلیان و خارجیان و رد مذهب باطل ایشان که ایشان خیر و شر، همه از خود بینند و گویند اللَّه تعالى آلت آفرید و قوّت در وى نهاد و فرمان فرمود. بنده مستغنى شد از حق جل جلاله و او را بتوفیق و معونت حاجت نیست.
لا جرم لازم آید ایشان را که خود را خالق افعال خود گویند تا خداى را عز و جل در آفرینش شریک گفته باشند. و نیز کارها بخواست خود اضافت کنند نه بخواست اللَّه جل جلاله.
و این مذهب ثنویان است و این سه آیت ردّ ایشان است.
و مذهب اهل سنت آنست که نیکى و بدى هر چند کسب بنده است و بنده بآن مثاب و معاقب است اما بخواست اللَّه است و بقضا و تقدیر او. چنانک رب العزة فرمود: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و مصطفى (ص) فرمود: القدر خیره و شره من اللَّه عز و جل.
و قال تعالى و تقدس: إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
هر چه بود و هست و خواهد بود همه آفریده ماست، بقضا و تقدیر ما، بارادت و مشیّت ما. قضایى رفته و حکمى رانده و کارى پرداخته، نه خواست تو است که امروز مىدروا کند، کرده ازلى است که مى آشکارا کند.
یکى را رقم فضل بلطف ازل کشیده، قبول وى از عمل وى بیش، اجابت او از دعاء وى بیش. عطاء او از سؤال وى بیش. خلعت او از خدمت وى بیش. عفو او از جرم وى پیش.
یکى را روز اول در عهد ازل داغ عدل بر نهاده و از درگاه خود برانده.
عذاب او از معصیت وى بیش، عقوبت او از جرم وى بیش.
اى مسکین، از او جز او مخواه. خدمت بمقاطعت مکن مقاطعه با اللَّه مذهب ابلیس است. ابلیس گفت: اکنون که مرا مطرود و ملعون کردى و از حضرت خویش براندى مرا چیزى ده: أَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ همه دنیا بوى داد اما خویشتن را از او بازستد.
او که از او درماند اگرچه همه یافت هیچ نیافت و او که او را یافت اگر هیچ چیز نیافت، همه یافت.
چنانستى که اللَّه فرمودى عبدى تو نبودى و من ترا بودم. خود را بعزت بودم، مزدور را برحمت بودم، دوست را بصحبت بودم. ترا فکنده دیدم برگرفتم.
ترا گذاشته دیدم بپذیرفتم.
آن صفت که بآن برگرفتم برجاست، برداشته خود بیفکنم..؟ بعزّ عزّ خود نیفکنم.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ قیمت و عز آن بقعت نه بمرغ بریان است و جوى روان و خیرات حسان. قیمت صدف نه بصدف است. قیمت صدف بدرّ شاهوار است که در درون صدف است.
قیمت سراى بقا نه بآن است که در او مأکول و مشروب است. قیمت و شرف وى بآنست که رقم تقریب حق دارد و سمت تخصیص که: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
و فى معناه انشدوا شعرا:
و لکن من یحل بها حبیب.
و ما عهدى بحب تراب ارض
مقصود رهى ز کوى تو روى تو بود.
کلمه عِنْدَ رقم تقریب و تخصیص دارد.
ما مصطفى عربى را (ص) در سراى حکم این خلعت قربت و شرف و رتبت دادیم که مىگفت ابیت عند ربى.
همین خلعت و رتبت، بر قدر روش مؤمنان فردا در کنار ایشان نهیم که: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
روى صالح بن حیان عن عبد اللَّه بن بریده انه قال فى قوله تعالى: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ ان اهل الجنّة یدخلون فى کل یوم مرّتین على الجبّار تبارک و تعالى فیقرأون علیه القرآن و قد جلس کل امرئ منهم مجلسه الذى هو مجلسه على منابر الدر و الیاقوت و الزمرد و الذهب و الفضة باعمالهم فلم تقرّ اعینهم بشىء قط کما تقرّ أعینهم بذلک و لم یسمعوا شیئا اعظم و لا احسن منه.
ثم ینصرفون الى رحالهم ناعمین قریرة اعینهم الى مثلها من الغد.
طربت اسرار الموحّدین فى ذکر صفاته و اسمائه.
اللَّه است که گم شدگان را آرد بر سر راه. شاهان از درگاه او برند حشمت و جاه. بر هر چیزى قادر است و بر هر شاهى شاه. دستگیر درماندگان و عاجزان را نیک پناه.
او که نه وى را خواند، خاسر کسى که اوست و کارش تباه.
آنست که رب العالمین فرمود: ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ.
رحمن است روزىگمار و دشمنپرور، خالق خیر و شر، مبدع عین و اثر، نگارنده آدم نه از مادر نه از پدر.
یکى را بینى در دنیا با منزلت و خطر و سینه او از حق بىخبر، دیگرى را بینى درخت ایمان در دل و داغ آشنایى بر جگر، نه کفش در پاى و نه دستار بر سر.
آنست که رب العزه میفرماید: إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
رحیم است او که ایمان دهد و قلب سلیم، مؤمنانرا رهاند از نار جحیم، بخلق فرستاد رسولى کریم. بستود او را بخلق عظیم. برو خطبه کرد که: حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ.
قوله: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ شور از جانها بیگانگان برخاست، دود حسد از سینههاهاشان برآمد، غبار عداوت بر رخسارشان نشست، آن ساعت که انشقاق قمر پدید آمد و این معجزه آشکارا گشت.
هر یکى از ایشان باعتراض بیرون آمد، یکى میگفت سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ. یکى میگفت هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ. یکى میگفت مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ باین بس نکردند و در طعن بیفزودند، یکى گفت مال ندارد درویش است.
یکى گفت حشمت و جاه و تبع ندارد یتیم و دلریش است. درمانده و سرگشته در کار خویش است.
هر کسى بر اینگونه فساد طبع خود همى نمود و بر کفر و شرک خود همى مصرّ بود، و از درگاه جلال آن سید را نواخت و شرف همى فزود که: اگر مال و نعمت بنزد شما شرط مهترى است، معادن و رکاز عالم خزینه اوست، در لشکر و سپاه مىباید، کروبیان و مقربان عالم قدس لشکر و سپاه اوست. ور حشمت و جاه میخواهید کونین و عالمیان بفرمان اوست.
شرق و غرب مملکت گاه اوست. آفرینش آسمان و زمین طفیل قدم اوست.
جبرئیل امین، سفیر درگاه اوست. محشر قیامت میدان شفاعت اوست. حوض کوثر مجلس انس اوست. قاب قوسین قدمگاه عز اوست. بقاء و رضاء خداوند ذو الجلال تحفه و خلعت اوست.
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ موسى کلیم را انفلاق بحر بود. مصطفى حبیب را انشقاق قمر بود. چه عجب گر بحر بر موسى به ضرب عصا شکافته گشت که بحر مرکوب و ملموس است، دست آدمى بدو رسد و قصد آدمى بوى اثر دارد.
اعجوبه مملکت انشقاق قمر است که عالمیان از دریافت آن عاجز و دست جن و انس از رسیدن بوى قاصر و آن گه باشارت دو انگشت مبارک، مصطفى (ص) شکافته گشت و این معجزه مرو را ظاهر گشت.
و در انشقاق قمر اشارتیست، و مؤمنانرا در آن بشارتى است. چنان که قمر مقهور حق است، آتش هم مقهور حق است. پس بوقت اظهار معجزه رسول، قمر را فرمود تا باشارت وى بدو نیم گشت. اگر بوقت اظهار شفاعت روز رستاخیز آتش را فرماید تا بر گنهکاران سرد گردد چه عجب باشد.
قوله: وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
این هر سه آیت در این سورة حجّت است بر قدریان و معتزلیان و خارجیان و رد مذهب باطل ایشان که ایشان خیر و شر، همه از خود بینند و گویند اللَّه تعالى آلت آفرید و قوّت در وى نهاد و فرمان فرمود. بنده مستغنى شد از حق جل جلاله و او را بتوفیق و معونت حاجت نیست.
لا جرم لازم آید ایشان را که خود را خالق افعال خود گویند تا خداى را عز و جل در آفرینش شریک گفته باشند. و نیز کارها بخواست خود اضافت کنند نه بخواست اللَّه جل جلاله.
و این مذهب ثنویان است و این سه آیت ردّ ایشان است.
و مذهب اهل سنت آنست که نیکى و بدى هر چند کسب بنده است و بنده بآن مثاب و معاقب است اما بخواست اللَّه است و بقضا و تقدیر او. چنانک رب العزة فرمود: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و مصطفى (ص) فرمود: القدر خیره و شره من اللَّه عز و جل.
و قال تعالى و تقدس: إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
هر چه بود و هست و خواهد بود همه آفریده ماست، بقضا و تقدیر ما، بارادت و مشیّت ما. قضایى رفته و حکمى رانده و کارى پرداخته، نه خواست تو است که امروز مىدروا کند، کرده ازلى است که مى آشکارا کند.
یکى را رقم فضل بلطف ازل کشیده، قبول وى از عمل وى بیش، اجابت او از دعاء وى بیش. عطاء او از سؤال وى بیش. خلعت او از خدمت وى بیش. عفو او از جرم وى پیش.
یکى را روز اول در عهد ازل داغ عدل بر نهاده و از درگاه خود برانده.
عذاب او از معصیت وى بیش، عقوبت او از جرم وى بیش.
اى مسکین، از او جز او مخواه. خدمت بمقاطعت مکن مقاطعه با اللَّه مذهب ابلیس است. ابلیس گفت: اکنون که مرا مطرود و ملعون کردى و از حضرت خویش براندى مرا چیزى ده: أَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ همه دنیا بوى داد اما خویشتن را از او بازستد.
او که از او درماند اگرچه همه یافت هیچ نیافت و او که او را یافت اگر هیچ چیز نیافت، همه یافت.
چنانستى که اللَّه فرمودى عبدى تو نبودى و من ترا بودم. خود را بعزت بودم، مزدور را برحمت بودم، دوست را بصحبت بودم. ترا فکنده دیدم برگرفتم.
ترا گذاشته دیدم بپذیرفتم.
آن صفت که بآن برگرفتم برجاست، برداشته خود بیفکنم..؟ بعزّ عزّ خود نیفکنم.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ قیمت و عز آن بقعت نه بمرغ بریان است و جوى روان و خیرات حسان. قیمت صدف نه بصدف است. قیمت صدف بدرّ شاهوار است که در درون صدف است.
قیمت سراى بقا نه بآن است که در او مأکول و مشروب است. قیمت و شرف وى بآنست که رقم تقریب حق دارد و سمت تخصیص که: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
و فى معناه انشدوا شعرا:
و لکن من یحل بها حبیب.
و ما عهدى بحب تراب ارض
مقصود رهى ز کوى تو روى تو بود.
کلمه عِنْدَ رقم تقریب و تخصیص دارد.
ما مصطفى عربى را (ص) در سراى حکم این خلعت قربت و شرف و رتبت دادیم که مىگفت ابیت عند ربى.
همین خلعت و رتبت، بر قدر روش مؤمنان فردا در کنار ایشان نهیم که: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
روى صالح بن حیان عن عبد اللَّه بن بریده انه قال فى قوله تعالى: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ ان اهل الجنّة یدخلون فى کل یوم مرّتین على الجبّار تبارک و تعالى فیقرأون علیه القرآن و قد جلس کل امرئ منهم مجلسه الذى هو مجلسه على منابر الدر و الیاقوت و الزمرد و الذهب و الفضة باعمالهم فلم تقرّ اعینهم بشىء قط کما تقرّ أعینهم بذلک و لم یسمعوا شیئا اعظم و لا احسن منه.
ثم ینصرفون الى رحالهم ناعمین قریرة اعینهم الى مثلها من الغد.
رشیدالدین میبدی : ۹۶- سورة العلق- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره دویست و هشتاد حرف است، نود و دو کلمه، نوزده آیت، جمله به مکه فرو آمد و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر است از ابى کعب از رسول خدا (ص) که گفت: «هر که این سوره برخواند چنانست که مفصّل جمله خواند».
مفسّران گفتند: اوّل سوره که از آسمان فرو آمد اینست. و در خبر صحیح است از
عایشه صدّیقه قالت: انّ اوّل ما بدأ به رسول اللَّه (ص) من الوحى الرّؤیا الصّادقة فی النّوم فکان لا یرى رؤیا الّا جاءت مثل فلق الصّبح، ثمّ حبّب الیه الخلاء و کان یأتى حراء فیتحنّث فیه و التّحنّث و التّعبد لیالى ذوات العدد و یتزوّد لذلک ثمّ یرجع الى خدیجة فتزوّده لمثلها حتّى فجئه الحقّ و هو فی غار حراء فجاءه الملک فقال: «اقْرَأْ»! قال رسول اللَّه (ص): «فقلت ما انا بقارئ»! قال: «فاخذنى فغطّنى حتّى بلغ منّى الجهد، ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّانیة حتّى بلغ منّى الجهد ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّالثة حتّى بلغ منّى الجهد، فقال: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ حتّى بلغ ما لَمْ یَعْلَمْ فرجع حتّى دخل على خدیجة فقال: «زمّلونى» فزمّلوه حتّى ذهب عنه الرّوع.
و عن عائشة قالت: انّ اوّل ما نزل من القرآن، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. و روى انّ ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ و هو ابن عمّ خدیجة و کان امرءا تنصّر فی الجاهلیّة و کان یکتب الکتاب العبرى و کان شیخا کبیرا قد عمى.
فقالت خدیجه: اى ابن عمّ اسمع من ابن اخیک. فقال ورقة: ابن اخى ما ترى فاخبره رسول اللَّه (ص) ما رأى. فقال ورقة: هذا النّاموس الّذى انزل اللَّه على موسى! لیتنى اکون حیّا حین یخرجک قومک. فقال: رسول اللَّه (ص): «او مخرجىّ هم». قال ورقة: نعم لم یأت رجل قطّ بما جیئت به الّا عودى و اوذى و ان یدرکنى یومک انصرک نصرا موزرا ثمّ لم ینشب ورقة ان توفّى و فتر الوحى و قال ورقة بن نوفل فی ذلک:
فان یک حقّا یا خدیجة فاعلمى
حدیثک ایّانا فاحمد مرسل
و جبریل یأتیه و میکال معهما
من اللَّه وحى یشرح الصّدر منزل
یفوز به من فاز عزّا لدینه
و یشقى به الغاوى الشّقىّ المضلّل
فریقان منهم فرقة فی جنانه
و اخرى بارواح الجحیم تغلّل
قوله: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، قال ابو عبیدة: الباء زیادة و تقدیره: اقرأ اسم ربک هذا
کقول رسول اللَّه (ص): «لا صلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب.»
یعنى: لمن لم یقرأ فاتحة الکتاب. و قیل: معناه «اقرأ» القرآن بِاسْمِ رَبِّکَ تیمّنا و تبرّکا و هو ان یفتتح بذکره کقوله: «ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» الَّذِی خَلَقَ یعنى: المکوّنات کنّها ثمّ خصّ منها ما هو اعلى مرتبة فقال: خَلَقَ الْإِنْسانَ یعنى: بنى آدم مِنْ عَلَقٍ جمع علقة کشجر و شجرة، و المراد بها ابتداء الخلقة الى تمامها، و قیل: المراد به آدم (ع) من علق، اى من طین یعلق بالکفّ ثمّ کرّر للتّأکید فقال: «اقْرَأْ» و یحتمل انّ الاوّل للعموم و الثّانی للخصوص کما قلنا فی: «خلق» «خَلَقَ الْإِنْسانَ» قوله: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ اى الاعظم کرما. و قال الکلبى: اى الحلیم عن جهل العباد لا یعجل علیهم بالعقوبة.
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ اى «علّم» الخطّ و الکتابة «بِالْقَلَمِ» اى بخلق «القلم». و قیل: «علّم» القرآن بان کتبه اللَّه «بالقلم» فی اللّوح المحفوظ نقرأ و نقل.
روى عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال: قلت: یا نبىّ اللَّه اکتب ما اسمع منک من الحدیث. قال: «نعم فاکتب فانّ اللَّه «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ».
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من العمل و البیان. و قال قتادة: «القلم» نعمة من اللَّه عظیمة لو لا «القلم» لم یقم دین و لم یصلح عیش.
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من انواع الهدى و البیان و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: النّاس کلّهم ما لم یعلموا من الکتابة و الحرف و غیرها ممّا فیه صلاح دنیاهم و دینهم. قال اللَّه تعالى: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً. و انّما علّمهم ما لم یعلموا بالضّرورة و نصب الادلّة على بعض المعلومات. و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: آدم (ع) علّمه الاسماء کلّها. و قیل: الانسان محمد (ص) بیانه و علّمک ما لم تکن تعلم.
کَلَّا تأکید بمعنى حقّا. و قیل: ردّ على المکذّب بالبعث، و قیل: زجر عمّا یأتى ذکره فی الآیة من الطّغیان. إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى لیتجاوز حدّه و یستکبر على ربّه.
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى معنى الاستغناء هاهنا: الغنى بعینه، اى یبطر فی غناه و یستکبر. و امّا قوله: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى» و قوله: وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى» فهو ان یرى نفسه غنیّا و ان لم یکن غنیّا. و قال الکلبى: ان راه استغنى یعنی: یرتفع عن منزلة الى منزلة فی اللّباس و الطّعام و غیرهما. و قال مقاتل: نزل فی ابى جهل کان اذا اصاب مالا زاد فی ثیابه و مرکبه و طعامه فذلک طغیانه. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اعوذ بک من فقر ینسى و من غنى یطغى».
إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى یعنى: المرجع فی الآخرة فیجازى على طغیانه و مجاوزته حدّه فی کفره، تقول: کتبت الیک مرّات و ما وجدت رجعى. اى جوابا.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى هذا النّاهى ابو جهل قال لقومه: هل یعفّر محمد وجهه بین اظهرکم؟ یعنى: هل رأیتموه مصلّیا ساجدا؟ قالوا: نعم.
قال: و الّلات و العزّى لئن رأیته یفعل ذلک لاطأنّ عنقه. فقیل له: ها هو ذا یصلى فانطلق لیطا رقبته فما لبث ان نکص على عقبیه و یتّقى بیده. فقیل له: مالک یا با الحکم؟ قال: انّ بینى و بینه خندقا من النّار و هولا و اجنحة. و روى: انّ بینى و بینه فحلا فاغرا فاه لو تقدّمت لالتقمنی. ثمّ دخل على اهله فزعا فبلغ ذلک رسول اللَّه (ص) فقال: لو دنا منّى لاختطفته الملائکة فجعلته عضوا عضوا فانزل اللَّه تعالى: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى معناه: أ لیس یستحقّ العذاب من اللَّه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى هذا خطاب للنّاهى، یعنى: أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى المصلّى عَلَى الْهُدى اى «على» الدّین و «امر» بتقوى اللَّه و اجتناب معاصیه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى هذا خطاب للنّبىّ (ص)، تأویله: أ رأیت یا محمد «ان کذّب» ابو جهل بالدّین «و تولّى» عن الایمان، أ لیس یستحقّ من اللَّه اللّعنة و العذاب؟
«أَ لَمْ یَعْلَمْ» هذا المکذّب المتولّى «بِأَنَّ اللَّهَ» یراه و یعلم جمیع احواله و انّه سیؤاخذه بفعله و یعاقبه علیه. و قیل: أ رأیت هاهنا تعجیب للمخاطب و کرّره للتّأکید و تقدیر نظم الآیة: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى و المنهىّ على الهدى أَمَرَ بِالتَّقْوى و النّاهى مکذّب متولّ عن الایمان فما اعجب من ذا أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى.
کَلَّا ردع و زجر، و قیل: هو قسم معناه حقّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ ابو جهل عن ایذاء رسول اللَّه (ص) و نهیه عن الصّلاة لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ لنأخذن بمقدّم رأسه اخذ اذلال. و قیل: لنأخذن بناصیته الى النّار کما قال: «فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ».
و قیل: لنسوّدنّ وجهه فکنى بالنّاصیة عن الوجه لانّها فی مقدّم الوجه و کانت العرب تأنف من جرّ النّاصیة فلذلک قال: لَنَسْفَعاً و دخل النّون الخفیفة للتّأکید کما قال: «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ». ثمّ قال: على البدل.
ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ اى صاحبها کاذب خاطئ.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ قال ابن عباس: لمّا نهى ابو جهل رسول اللَّه (ص) انتهره رسول اللَّه (ص) و زجره. فقال ابو جهل: یا محمد لقد علمت ما بها اکثر نادیا منّى فو اللَّه لاملانّ علیک هذا الوادى ان شئت خیلا جردا و رجالا مردا. فانزل اللَّه عزّ و جل.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ یعنى: قومه و عشیرته و اعوانه.
سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ و هم خزنة النّار واحدها زبنىّ مأخوذ من الزّبن و هو الدّفع لانّهم یدفعون اهل النّار الیها دفعا. و فی الخبر لو دعا نادیه لاخذتهم الملائکة الغلاظ الشّداد عیانا. و قیل هذا فی القیامة.
«کَلَّا» لیس الأمر على ما یظنّه ابو جهل «لا تُطِعْهُ» فیما یرید من ترک الصّلاة «وَ اسْجُدْ» على رغمه «وَ اقْتَرِبْ» تقرّب الى اللَّه بطاعتک. و قیل: «اقترب» بالسّجدة فانّ اقرب ما یکون العبد الى اللَّه اذا کان ساجدا.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص): «اقرب ما یکون العبد من ربّه و هو ساجد فاکثروا الدّعاء».
مفسّران گفتند: اوّل سوره که از آسمان فرو آمد اینست. و در خبر صحیح است از
عایشه صدّیقه قالت: انّ اوّل ما بدأ به رسول اللَّه (ص) من الوحى الرّؤیا الصّادقة فی النّوم فکان لا یرى رؤیا الّا جاءت مثل فلق الصّبح، ثمّ حبّب الیه الخلاء و کان یأتى حراء فیتحنّث فیه و التّحنّث و التّعبد لیالى ذوات العدد و یتزوّد لذلک ثمّ یرجع الى خدیجة فتزوّده لمثلها حتّى فجئه الحقّ و هو فی غار حراء فجاءه الملک فقال: «اقْرَأْ»! قال رسول اللَّه (ص): «فقلت ما انا بقارئ»! قال: «فاخذنى فغطّنى حتّى بلغ منّى الجهد، ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّانیة حتّى بلغ منّى الجهد ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّالثة حتّى بلغ منّى الجهد، فقال: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ حتّى بلغ ما لَمْ یَعْلَمْ فرجع حتّى دخل على خدیجة فقال: «زمّلونى» فزمّلوه حتّى ذهب عنه الرّوع.
و عن عائشة قالت: انّ اوّل ما نزل من القرآن، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. و روى انّ ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ و هو ابن عمّ خدیجة و کان امرءا تنصّر فی الجاهلیّة و کان یکتب الکتاب العبرى و کان شیخا کبیرا قد عمى.
فقالت خدیجه: اى ابن عمّ اسمع من ابن اخیک. فقال ورقة: ابن اخى ما ترى فاخبره رسول اللَّه (ص) ما رأى. فقال ورقة: هذا النّاموس الّذى انزل اللَّه على موسى! لیتنى اکون حیّا حین یخرجک قومک. فقال: رسول اللَّه (ص): «او مخرجىّ هم». قال ورقة: نعم لم یأت رجل قطّ بما جیئت به الّا عودى و اوذى و ان یدرکنى یومک انصرک نصرا موزرا ثمّ لم ینشب ورقة ان توفّى و فتر الوحى و قال ورقة بن نوفل فی ذلک:
فان یک حقّا یا خدیجة فاعلمى
حدیثک ایّانا فاحمد مرسل
و جبریل یأتیه و میکال معهما
من اللَّه وحى یشرح الصّدر منزل
یفوز به من فاز عزّا لدینه
و یشقى به الغاوى الشّقىّ المضلّل
فریقان منهم فرقة فی جنانه
و اخرى بارواح الجحیم تغلّل
قوله: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، قال ابو عبیدة: الباء زیادة و تقدیره: اقرأ اسم ربک هذا
کقول رسول اللَّه (ص): «لا صلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب.»
یعنى: لمن لم یقرأ فاتحة الکتاب. و قیل: معناه «اقرأ» القرآن بِاسْمِ رَبِّکَ تیمّنا و تبرّکا و هو ان یفتتح بذکره کقوله: «ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» الَّذِی خَلَقَ یعنى: المکوّنات کنّها ثمّ خصّ منها ما هو اعلى مرتبة فقال: خَلَقَ الْإِنْسانَ یعنى: بنى آدم مِنْ عَلَقٍ جمع علقة کشجر و شجرة، و المراد بها ابتداء الخلقة الى تمامها، و قیل: المراد به آدم (ع) من علق، اى من طین یعلق بالکفّ ثمّ کرّر للتّأکید فقال: «اقْرَأْ» و یحتمل انّ الاوّل للعموم و الثّانی للخصوص کما قلنا فی: «خلق» «خَلَقَ الْإِنْسانَ» قوله: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ اى الاعظم کرما. و قال الکلبى: اى الحلیم عن جهل العباد لا یعجل علیهم بالعقوبة.
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ اى «علّم» الخطّ و الکتابة «بِالْقَلَمِ» اى بخلق «القلم». و قیل: «علّم» القرآن بان کتبه اللَّه «بالقلم» فی اللّوح المحفوظ نقرأ و نقل.
روى عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال: قلت: یا نبىّ اللَّه اکتب ما اسمع منک من الحدیث. قال: «نعم فاکتب فانّ اللَّه «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ».
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من العمل و البیان. و قال قتادة: «القلم» نعمة من اللَّه عظیمة لو لا «القلم» لم یقم دین و لم یصلح عیش.
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من انواع الهدى و البیان و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: النّاس کلّهم ما لم یعلموا من الکتابة و الحرف و غیرها ممّا فیه صلاح دنیاهم و دینهم. قال اللَّه تعالى: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً. و انّما علّمهم ما لم یعلموا بالضّرورة و نصب الادلّة على بعض المعلومات. و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: آدم (ع) علّمه الاسماء کلّها. و قیل: الانسان محمد (ص) بیانه و علّمک ما لم تکن تعلم.
کَلَّا تأکید بمعنى حقّا. و قیل: ردّ على المکذّب بالبعث، و قیل: زجر عمّا یأتى ذکره فی الآیة من الطّغیان. إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى لیتجاوز حدّه و یستکبر على ربّه.
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى معنى الاستغناء هاهنا: الغنى بعینه، اى یبطر فی غناه و یستکبر. و امّا قوله: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى» و قوله: وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى» فهو ان یرى نفسه غنیّا و ان لم یکن غنیّا. و قال الکلبى: ان راه استغنى یعنی: یرتفع عن منزلة الى منزلة فی اللّباس و الطّعام و غیرهما. و قال مقاتل: نزل فی ابى جهل کان اذا اصاب مالا زاد فی ثیابه و مرکبه و طعامه فذلک طغیانه. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اعوذ بک من فقر ینسى و من غنى یطغى».
إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى یعنى: المرجع فی الآخرة فیجازى على طغیانه و مجاوزته حدّه فی کفره، تقول: کتبت الیک مرّات و ما وجدت رجعى. اى جوابا.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى هذا النّاهى ابو جهل قال لقومه: هل یعفّر محمد وجهه بین اظهرکم؟ یعنى: هل رأیتموه مصلّیا ساجدا؟ قالوا: نعم.
قال: و الّلات و العزّى لئن رأیته یفعل ذلک لاطأنّ عنقه. فقیل له: ها هو ذا یصلى فانطلق لیطا رقبته فما لبث ان نکص على عقبیه و یتّقى بیده. فقیل له: مالک یا با الحکم؟ قال: انّ بینى و بینه خندقا من النّار و هولا و اجنحة. و روى: انّ بینى و بینه فحلا فاغرا فاه لو تقدّمت لالتقمنی. ثمّ دخل على اهله فزعا فبلغ ذلک رسول اللَّه (ص) فقال: لو دنا منّى لاختطفته الملائکة فجعلته عضوا عضوا فانزل اللَّه تعالى: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى معناه: أ لیس یستحقّ العذاب من اللَّه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى هذا خطاب للنّاهى، یعنى: أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى المصلّى عَلَى الْهُدى اى «على» الدّین و «امر» بتقوى اللَّه و اجتناب معاصیه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى هذا خطاب للنّبىّ (ص)، تأویله: أ رأیت یا محمد «ان کذّب» ابو جهل بالدّین «و تولّى» عن الایمان، أ لیس یستحقّ من اللَّه اللّعنة و العذاب؟
«أَ لَمْ یَعْلَمْ» هذا المکذّب المتولّى «بِأَنَّ اللَّهَ» یراه و یعلم جمیع احواله و انّه سیؤاخذه بفعله و یعاقبه علیه. و قیل: أ رأیت هاهنا تعجیب للمخاطب و کرّره للتّأکید و تقدیر نظم الآیة: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى و المنهىّ على الهدى أَمَرَ بِالتَّقْوى و النّاهى مکذّب متولّ عن الایمان فما اعجب من ذا أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى.
کَلَّا ردع و زجر، و قیل: هو قسم معناه حقّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ ابو جهل عن ایذاء رسول اللَّه (ص) و نهیه عن الصّلاة لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ لنأخذن بمقدّم رأسه اخذ اذلال. و قیل: لنأخذن بناصیته الى النّار کما قال: «فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ».
و قیل: لنسوّدنّ وجهه فکنى بالنّاصیة عن الوجه لانّها فی مقدّم الوجه و کانت العرب تأنف من جرّ النّاصیة فلذلک قال: لَنَسْفَعاً و دخل النّون الخفیفة للتّأکید کما قال: «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ». ثمّ قال: على البدل.
ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ اى صاحبها کاذب خاطئ.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ قال ابن عباس: لمّا نهى ابو جهل رسول اللَّه (ص) انتهره رسول اللَّه (ص) و زجره. فقال ابو جهل: یا محمد لقد علمت ما بها اکثر نادیا منّى فو اللَّه لاملانّ علیک هذا الوادى ان شئت خیلا جردا و رجالا مردا. فانزل اللَّه عزّ و جل.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ یعنى: قومه و عشیرته و اعوانه.
سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ و هم خزنة النّار واحدها زبنىّ مأخوذ من الزّبن و هو الدّفع لانّهم یدفعون اهل النّار الیها دفعا. و فی الخبر لو دعا نادیه لاخذتهم الملائکة الغلاظ الشّداد عیانا. و قیل هذا فی القیامة.
«کَلَّا» لیس الأمر على ما یظنّه ابو جهل «لا تُطِعْهُ» فیما یرید من ترک الصّلاة «وَ اسْجُدْ» على رغمه «وَ اقْتَرِبْ» تقرّب الى اللَّه بطاعتک. و قیل: «اقترب» بالسّجدة فانّ اقرب ما یکون العبد الى اللَّه اذا کان ساجدا.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص): «اقرب ما یکون العبد من ربّه و هو ساجد فاکثروا الدّعاء».
رشیدالدین میبدی : ۱۰۵- سورة الفیل- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره نود و شش حرفست، بیست و سه کلمه، پنج آیه، جمله به مکّه فرو آمده. آن را مکّى گویند، باجماع مفسّران. و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ، و در خبرست از مصطفى (ص) هر که این سوره برخواند، اللَّه تعالى او را از بلاء خسف و مسخ عافیت دهد. و سیاق این سوره قصّه اصحاب الفیل است. و در تاریخ این قصّه علماى تفسیر مختلفاند. قومى گفتند: پیش از مولد مصطفى (ص) بود بچهل سال. و هذا قول مقاتل. قومى گفتند: به بیست و سه سال. و هذا قول الکلبى. و بیشترین علما بر آنند که عام الفیل آن سال بود که رسول خدا (ص) از مادر در وجود آمد. و کان ذلک معجزة له. و بیان این قصّه على سبیل الاختصار آنست که: نجاشى ملک حبشه بود، نام وى اضخمه و دیار حبشه و یمن در مملکت وى بود. دو قائد داشت که سالاران لشگر وى بودند، یکى ارباط و دیگر ابرهة بن الصّبّاح الملقّب باشرم و کنیته ابو بکسوم. ایشان را هر دو بامیرى یمن فرستاد.
خلاف افتاد میان ایشان و با یکدیگر حرب کردند. و ارباط بدست ابرهه کشته شد و مال و ملک وى همه برداشت. و هر چه زیر دست ارباط بود، از نواحى یمن، زیر دست خویش کرد. و فرمان و ملک خود بر همه یمن روان کرد. و این همه بىدستورى و بىفرمانى نجاشى کرد. چون خبر به نجاشى رسید، خشم گرفت بر ابرهه و سوگند خورد که ننشینم تا پاى خویش بر خاک یمن نهم و خون ابرهه بریزم. ابرهه چون این خبر بشنید، رسولى بیرون کرد با هدیّهها و تحفههاى بسیار و خود را حجامت کرد و خون خویش در شیشهاى گرفت با انبانى خاک یمن بملک نجاشى فرستاد.
گفت: ما دو بنده بودیم از آن ملک و ما را با یکدیگر خصومت افتاد، یکى کشته شد بىاختیار بر سبیل دفع. اکنون من که ابرههام بنده ملکام، فرمان بردار و خدمتکار اگر ملک عفو کند، از این پس شربتى آب نخورم بىدستورى ملک. و اگر ملک سوگند خورده که خون من بریزد، و پاى بر خاک یمن نهد. اینک حجامت کردم و خون خود در یکى شیشه نزدیک ملک فرستادم تا بریزد. و انبانى خاک یمن فرستادم تا پاى بر آن نهد و سوگند ملک راست شود. چون رسول با آن هدیّهها پیش ملک نجاشى رسید، و آن پیغام بداد، ملک ازو خشنود شد و ولایت یمن جمله بدو ارزانى داشت و بوى تسلیم کرد. چون آن رسول نزدیک ابرهه باز آمد، ابرهه شاد شد و بشکر آنکه ملک از وى خشنود گشت، وزراى و عقلاى اهل مملکت خویش جمع کرد و ایشان را گفت: مرا راهى سازید بعملى که ملک را خوش آید و او را در آن عزّى و جمالى بود، تا آن را شکر نعمت عفو او سازم. ایشان همه متّفق شدند که عرب را خانهاى است معظّم مقدّس. و شرف جمله عرب بدان خانه است و مردمان شرق و غرب روى بدان خانه دارند و آن خانه از سنگست. تو در صنعاء یمن کنیسهاى بساز بر نام ملک و بر دین ترسایى که دین نجاشى است و اساس آن از زر و سیم و الوان جواهر کن. و کس فرست باطراف زمین و دیار عرب و ایشان را بخوان و بزر و سیم و تحفهها و هدیّهها ایشان را رغبتى کن، تا عالمیان روى بدین کنیسه نهند و اینجا طواف کنند، و ملک را عزّى و جمالى باشد. ابرهه هم چنان کرد که ایشان گفتند و آن کنیسه بدان صفت بساخت. و آن را قلیس نام نهاد. و از بهر طمع مال و زر و سیم خلقى روى بآن کنیسه نهادند. و هر که آنجا رفتى با تحفه و هدیّه باز گشتى. و خبر در اطراف افتاد. که آن حجّ و زیارت و طواف که در مکّه و خانه عرب بود با یمن افتاد. و در آن وقت رئیس مکّه عبد المطّلب بود.
مردى از عرب از ساکنان مکّه نام وى زهیر بن بدر از عبد المطّلب درخواست و سوگند خورد که من بروم و در آن خانه ایشان حدث کنم و برخاست و آنجا شد. و چند روز آنجا عبادت کرد. شبى گفت: من میخواهم که این یک امشب اینجا عبادت کنم که مرا سخت نیکو و خوش آمده است این بقعت، و او را آن شب تنها در آن بقعه بگذاشتند.
و در آن خانه مشک و عنبر فراوان بود، و پیوسته بوى خوش از آن همىدمید. زهیر آنجا حدث کرد و همه دیوار و محراب بنجاست بیالود آن گه آهنگ بیرون کرد و بگریخت. دیگر روز ابرهه از این حال آگاه شد. و دانست که این مرد از مکّه بود و از مجاوران کعبه! سوگند خورد که من با لشگر و حشم بروم و آن خانه ایشان خراب کنم و با زمین هموار کنم. و رسولى فرستاد بزمین حبشه و ملک را خبر کرد از آنچه زهیر کرد اندر آن کنیسه و از رفتن خویش سوى مکّه و خراب کردن کعبه. گروهى گفتند: ملک حبشه بتن خویش بیامد و گروهى گفتند خود نیامد، لیکن پیلان بسیار فرستاد و لشگر و حشم فراوان و گفتهاند: یک پیل عظیم بود او را، نام آن پیل محمود، آن را فرستاد تا کعبه بوى خراب کند. پس ابرهه با لشگر و سپاه فراوان از یمن بیامد. و در لشگر وى مردى داهى بود، نام وى ابو رغال او را صاحب جیش خویش کرد و در مقدّمه لشگر با آن پیلان بفرستاد. و ابو رغال براه در هلاک گشت. و گور وى معروفست، براه یمن، حاجّ یمن چون آنجا رسند بآن گور وى سنگ باران کنند. حتّى صار کالجبل العظیم و فی ذلک یقول الفرزدق:
اذا مات الفرزدق فارجموه
کما یرمون قبر ابى رغال
ابرهه چون باطراف حرم رسید، بیرون حرم نزول کرد. و هر چه در حوالى مکّه شتر و گوسفند بود غارت کرد. و در جمله دویست شتر از آن عبد المطّلب که بوقف حاجّ کرده بود بغارت بردند. و ابرهه چون آنجا نزول کرد هیبت خانه کعبه در دل وى اثر کرد. و از آن قصد که داشت پشیمان گشت. و در دل خود میخواست که کسى در حقّ خانه شفاعت کند تا باز گردد و بفرمود که: رئیس مکّه را بیارید، و رئیس مکّه آن گه عبد المطّلب بود. عبد المطّلب با جمع بنى هاشم بنزدیک ابرهه آمد، و آن مرد که فرستاده بود پیش از رسیدن عبد المطّلب در پیش ابرهه شد. گفت: قد جاءک سیّد قریش حقّا. مردى مىآید بحضرت تو که بدرستى و راستى سیّد قریش است. مردى کریم طبع نکوروى، با سیادت و با سخاوت و با هیبت. و آن گه نورى از وى همىتابد که منظر وى مرا بترسانید. یعنى نور مصطفى (ص) که از پیشانى وى همىتافت. ابرهه خویشتن را بزىّ نیکو بیاراست و بر تخت نشست و عبد المطّلب را بار داد. چون در آمد نخواست که او را با خود بر تخت نشاند، از تخت بزیر آمد و با عبد المطّلب بپایان تخت بنشست. و او را اجلال کرد و نیکو بنواخت و سخنان وى او را خوش آمد و با خود گفت اگر در حقّ خانه کعبه شفاعت کند او را نومید نکنم.
پس ترجمان را گفت تا حاجتى که دارد بخواهد. عبد المطّلب گفت: حاجت من آنست که دویست شتر از آن من بیاوردند، بفرماى تا باز دهند! ابرهه را از آن اندوه آمد. ترجمان را گفت: بپرس از وى تا چرا از بهر خانه کعبه حاجت نخواست؟
خانهاى که شرف و عزّ شما بآنست و سبب عصمت و حرمت شما آنست و من آمدهام تا آن را خراب کنم نمىخواهى، و این شتران را چه خطر باشد که میخواهى؟! عبد المطّلب گفت: انا ربّ الإبل و للبیت رب یحفظه. من شتر را خداوندم و این خانه را خداوندى است که خود گوشدارد و نگه دارد. ابرهه از این سخن در خشم شد، گفت: ردّوا علیه بعراته لتنظر من یحفظنا عن البیت و من یحفظ البیت عنّا! عبد المطّلب باز گشت و مکّیان را فرمود تا هر چه داشتند از مال و متاع برگرفتند و با کوه شدند و مکّه خالى کردند. پس ابرهه بفرمود تا آن پیل سپید که نام آن محمود بود فرا پیش صف آوردند و دگر پیلان و لشگر همه اندر پس او ایستادند و آن سپاه و آن پیلان هم چنان همى آمدند تا بکنار حرم رسیدند. و عبد المطّلب آن ساعت حلقه در کعبه بگرفت و همىگفت:
یا ربّ لا ارجو لهم سواکا
یا ربّ فامنع منهم حماکا
انّ عدوّ البیت من عداکا
امنعهم ان یخربوا قراکا.
ثمّ اصبح عبد المطّلب و ارتفع على الجبل فاقبل نحو الکعبة رافعا یده و یقول:
لاهمّ انّ المرء یمنع رحله فامنع رحالک
لا یغلبنّ صلیبهم و محالهم عدوا محالک
ان کنت تارکهم و قبلتنا فامر ما بدا لک
جرّوا جموع بلادهم و الفیل کى یسبوا عیالک
عمدوا حماک بکیدهم جهلا و قد حقروا جلالک
آن پیل سپید که در پیش صف بود، چون بحرم رسید، هیچ پاى بحرم اندر ننهاد، هر چند پیش زدند او را باز پس تر همىشد! و گفتهاند که: در میان ایشان مردى بود نام وى نفیل بن حبیب رفت و گوش آن پیل گرفت و گفت: ابرک محمود و ارجع راشدا من حیث جئت فانّک فی بلد اللَّه الحرام. چون این سخن بگوش پیل فرو گفت، باز گشت و پاى در حرم ننهاد. آن ساعت ربّ العالمین مرغانى بر انگیخت از جانب بحر مانند خطّاف، گردنهاشان سبز و منقار سرخ، و با هر مرغى سه سنگ بود از عدس مه و از نخود کم یکى در منقار بود و دو در چنگ و بر سر هر مردى از آن سپاه یکى از آن مرغ بر هوا بیستاد و بر آن سنگ نام آن مرد نوشته که او را خواهد کشت! پس بفرمان اللَّه آن سنگها فرو هشتند، بر سر ایشان گذاره کرد، و در شکم ایشان گذاره کرد، و بزیر ایشان بیرون آمد و ایشان را کشته و هلاک کرده بیفکند. و آن پیلان نیز همه هلاک گشتند، مگر آن پیل سپید محمود نام که در حرم نشد و باز گشت. آن پیل زنده بماند و دیگر همه لشگریان هلاک گشتند، مگر ابرهه که مرغ بر سر وى بیستاد و از مکّه بیرون شد و روى به حبشه نهاد و آن مرغ بر هوا بر سر وى همىبود و او نمىدانست تا در پیش نجاشى شد و آن احوال باز گفت. چون سخن تمام گفته بود، مرغ سنگ بر سر وى فرو هشت و او را هلاک کرد. فارى اللَّه النّجاشى کیف کان هلاک اصحابه! و قیل: بعث اللَّه على ابرهة داء فی جسده فجعل یتساقط انامله فانتهى الى صنعاء و هو مثل فرخ الطّیر و ما مات حتّى انصدع صدره ثمّ هلک. و قیل: ابرهة هذا کان جدّ النّجاشى الّذى کان فی زمن النّبی (ص). و قیل: خرجت فتیة من قریش تجّارا حتّى دنوا من ساحل البحر و هناک بیعة للنّصارى فنزلوا بجنبها فاوقدوا نارا و اصلحوا طعاما لهم فلمّا ارتحلوا ترکوا النّار فهاجت ریح فاضطرمت البیعة نارا و بلغ الخبر النّجاشى فغضب و بعث ابرهة لهدم الکعبة و نقل حجرها و ترابها الى ارضه لیبیتها بها فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ أَ لَمْ تَرَ اى ا لم تعلم کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ هذه اللّفظة تستعمل فی السّؤال عن الحال کما یسأل عن المکان باین و عن الوقت بمتى. تقول: کیف زید؟ معناه: فی اىّ حال. هو و التّقدیر: أَ لَمْ تعلم فی اىّ حال فَعَلَ رَبُّکَ ما فَعَلَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ حیث صرفهم عن الحرم و احلّ بهم ما علمت من العذاب و النّقم. و فائدة اضافته تعالى نفسه الى نبیّه محمد (ص) بقوله فَعَلَ رَبُّکَ انّ جهّال المشرکین و سفهائهم توهّموا انّ ذلک العذاب وقع من قبل الاصنام الّتى فی الکعبة فاراد اللَّه سبحانه بذلک ابطال توهّمهم فقال: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ.
قوله: أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ اى فی بطلان و خسار. یقال: فلان سعیه فی ضلال. و فِی تَضْلِیلٍ اى فی بطلان و ضیاع و کَیْدَهُمْ ما ارادوا من تخریب الکعبة.
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ اى کثیرة متفرّقة یتبع بعضها بعضا. قلل ابو عبیدة: أَبابِیلَ جماعات فی تفرقة یقال جاءت الخیل ابابیل من هاهنا و هاهنا. قیل: لا واحد لها من لفظها، و قیل: واحدها ابّالة. و قیل: ابوّل مثل عجّول و عجاجیل. قال سعید بن جبیر: کانت طیرا خضرا لها منا قیر صفر. و قال قتادة: طیر سود جاءت من قبل البحر فوجا فوجا. و قال عکرمة: لها رؤس کرءوس السّباع و انیاب کانیاب السّباع.
و قیل: هى حمام مکّة هکذا. قال اهل مکّة و الطّیر جمع الطّائر.
تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ یعنى: بطین مطبوخ کالآجر. و قیل: اوّلها حجر و آخرها طین، ما وقع منها حجر على رجل الّا خرج من الجانب الآخر و ان وقع على رأسه خرج من دبره. و هو اوّل یوم ظهر الجدرىّ فی الارض ظهر من تلک الاحجار. قال ابن عباس: رأیت فی دار امّ هانى بنت ابى طالب قفیزین من الحجارة الّتى رمى بها بِأَصْحابِ الْفِیلِ. و کانت مخطّطة بحمرة کانّها جزع ظفار. و قالت عائشة: رأیت قائد الفیل و سائسه بمکّة اعمیین مقعدین یستطعمان.
قوله: کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ العصف و رق الزّرع ثمّ یصیر اذا یبس تبنا.
و المأکول الّذى تأکله الدّوابّ. و قیل: مَأْکُولٍ ثمرته فحذف الثّمرة کما یقال: فلان حسن، اى حسن الوجه. و قال عکرمة: کالحبّ اذا اکل فصار اجوف.
و قال سعید بن جبیر: هو الشّعیر النّابت الّذى یوکل ورقه. و قال ابن عباس: هو القشر الخارج الّذى یکون على حبّ الحنطة کهیئة الغلاف له. و قیل: عصف مأکول کقولک: طعام مطعوم و شراب مشروب، اى شأنه ان یطعم و یشرب، اى تأکله الدّوابّ و اللَّه اعلم بالمراد.
خلاف افتاد میان ایشان و با یکدیگر حرب کردند. و ارباط بدست ابرهه کشته شد و مال و ملک وى همه برداشت. و هر چه زیر دست ارباط بود، از نواحى یمن، زیر دست خویش کرد. و فرمان و ملک خود بر همه یمن روان کرد. و این همه بىدستورى و بىفرمانى نجاشى کرد. چون خبر به نجاشى رسید، خشم گرفت بر ابرهه و سوگند خورد که ننشینم تا پاى خویش بر خاک یمن نهم و خون ابرهه بریزم. ابرهه چون این خبر بشنید، رسولى بیرون کرد با هدیّهها و تحفههاى بسیار و خود را حجامت کرد و خون خویش در شیشهاى گرفت با انبانى خاک یمن بملک نجاشى فرستاد.
گفت: ما دو بنده بودیم از آن ملک و ما را با یکدیگر خصومت افتاد، یکى کشته شد بىاختیار بر سبیل دفع. اکنون من که ابرههام بنده ملکام، فرمان بردار و خدمتکار اگر ملک عفو کند، از این پس شربتى آب نخورم بىدستورى ملک. و اگر ملک سوگند خورده که خون من بریزد، و پاى بر خاک یمن نهد. اینک حجامت کردم و خون خود در یکى شیشه نزدیک ملک فرستادم تا بریزد. و انبانى خاک یمن فرستادم تا پاى بر آن نهد و سوگند ملک راست شود. چون رسول با آن هدیّهها پیش ملک نجاشى رسید، و آن پیغام بداد، ملک ازو خشنود شد و ولایت یمن جمله بدو ارزانى داشت و بوى تسلیم کرد. چون آن رسول نزدیک ابرهه باز آمد، ابرهه شاد شد و بشکر آنکه ملک از وى خشنود گشت، وزراى و عقلاى اهل مملکت خویش جمع کرد و ایشان را گفت: مرا راهى سازید بعملى که ملک را خوش آید و او را در آن عزّى و جمالى بود، تا آن را شکر نعمت عفو او سازم. ایشان همه متّفق شدند که عرب را خانهاى است معظّم مقدّس. و شرف جمله عرب بدان خانه است و مردمان شرق و غرب روى بدان خانه دارند و آن خانه از سنگست. تو در صنعاء یمن کنیسهاى بساز بر نام ملک و بر دین ترسایى که دین نجاشى است و اساس آن از زر و سیم و الوان جواهر کن. و کس فرست باطراف زمین و دیار عرب و ایشان را بخوان و بزر و سیم و تحفهها و هدیّهها ایشان را رغبتى کن، تا عالمیان روى بدین کنیسه نهند و اینجا طواف کنند، و ملک را عزّى و جمالى باشد. ابرهه هم چنان کرد که ایشان گفتند و آن کنیسه بدان صفت بساخت. و آن را قلیس نام نهاد. و از بهر طمع مال و زر و سیم خلقى روى بآن کنیسه نهادند. و هر که آنجا رفتى با تحفه و هدیّه باز گشتى. و خبر در اطراف افتاد. که آن حجّ و زیارت و طواف که در مکّه و خانه عرب بود با یمن افتاد. و در آن وقت رئیس مکّه عبد المطّلب بود.
مردى از عرب از ساکنان مکّه نام وى زهیر بن بدر از عبد المطّلب درخواست و سوگند خورد که من بروم و در آن خانه ایشان حدث کنم و برخاست و آنجا شد. و چند روز آنجا عبادت کرد. شبى گفت: من میخواهم که این یک امشب اینجا عبادت کنم که مرا سخت نیکو و خوش آمده است این بقعت، و او را آن شب تنها در آن بقعه بگذاشتند.
و در آن خانه مشک و عنبر فراوان بود، و پیوسته بوى خوش از آن همىدمید. زهیر آنجا حدث کرد و همه دیوار و محراب بنجاست بیالود آن گه آهنگ بیرون کرد و بگریخت. دیگر روز ابرهه از این حال آگاه شد. و دانست که این مرد از مکّه بود و از مجاوران کعبه! سوگند خورد که من با لشگر و حشم بروم و آن خانه ایشان خراب کنم و با زمین هموار کنم. و رسولى فرستاد بزمین حبشه و ملک را خبر کرد از آنچه زهیر کرد اندر آن کنیسه و از رفتن خویش سوى مکّه و خراب کردن کعبه. گروهى گفتند: ملک حبشه بتن خویش بیامد و گروهى گفتند خود نیامد، لیکن پیلان بسیار فرستاد و لشگر و حشم فراوان و گفتهاند: یک پیل عظیم بود او را، نام آن پیل محمود، آن را فرستاد تا کعبه بوى خراب کند. پس ابرهه با لشگر و سپاه فراوان از یمن بیامد. و در لشگر وى مردى داهى بود، نام وى ابو رغال او را صاحب جیش خویش کرد و در مقدّمه لشگر با آن پیلان بفرستاد. و ابو رغال براه در هلاک گشت. و گور وى معروفست، براه یمن، حاجّ یمن چون آنجا رسند بآن گور وى سنگ باران کنند. حتّى صار کالجبل العظیم و فی ذلک یقول الفرزدق:
اذا مات الفرزدق فارجموه
کما یرمون قبر ابى رغال
ابرهه چون باطراف حرم رسید، بیرون حرم نزول کرد. و هر چه در حوالى مکّه شتر و گوسفند بود غارت کرد. و در جمله دویست شتر از آن عبد المطّلب که بوقف حاجّ کرده بود بغارت بردند. و ابرهه چون آنجا نزول کرد هیبت خانه کعبه در دل وى اثر کرد. و از آن قصد که داشت پشیمان گشت. و در دل خود میخواست که کسى در حقّ خانه شفاعت کند تا باز گردد و بفرمود که: رئیس مکّه را بیارید، و رئیس مکّه آن گه عبد المطّلب بود. عبد المطّلب با جمع بنى هاشم بنزدیک ابرهه آمد، و آن مرد که فرستاده بود پیش از رسیدن عبد المطّلب در پیش ابرهه شد. گفت: قد جاءک سیّد قریش حقّا. مردى مىآید بحضرت تو که بدرستى و راستى سیّد قریش است. مردى کریم طبع نکوروى، با سیادت و با سخاوت و با هیبت. و آن گه نورى از وى همىتابد که منظر وى مرا بترسانید. یعنى نور مصطفى (ص) که از پیشانى وى همىتافت. ابرهه خویشتن را بزىّ نیکو بیاراست و بر تخت نشست و عبد المطّلب را بار داد. چون در آمد نخواست که او را با خود بر تخت نشاند، از تخت بزیر آمد و با عبد المطّلب بپایان تخت بنشست. و او را اجلال کرد و نیکو بنواخت و سخنان وى او را خوش آمد و با خود گفت اگر در حقّ خانه کعبه شفاعت کند او را نومید نکنم.
پس ترجمان را گفت تا حاجتى که دارد بخواهد. عبد المطّلب گفت: حاجت من آنست که دویست شتر از آن من بیاوردند، بفرماى تا باز دهند! ابرهه را از آن اندوه آمد. ترجمان را گفت: بپرس از وى تا چرا از بهر خانه کعبه حاجت نخواست؟
خانهاى که شرف و عزّ شما بآنست و سبب عصمت و حرمت شما آنست و من آمدهام تا آن را خراب کنم نمىخواهى، و این شتران را چه خطر باشد که میخواهى؟! عبد المطّلب گفت: انا ربّ الإبل و للبیت رب یحفظه. من شتر را خداوندم و این خانه را خداوندى است که خود گوشدارد و نگه دارد. ابرهه از این سخن در خشم شد، گفت: ردّوا علیه بعراته لتنظر من یحفظنا عن البیت و من یحفظ البیت عنّا! عبد المطّلب باز گشت و مکّیان را فرمود تا هر چه داشتند از مال و متاع برگرفتند و با کوه شدند و مکّه خالى کردند. پس ابرهه بفرمود تا آن پیل سپید که نام آن محمود بود فرا پیش صف آوردند و دگر پیلان و لشگر همه اندر پس او ایستادند و آن سپاه و آن پیلان هم چنان همى آمدند تا بکنار حرم رسیدند. و عبد المطّلب آن ساعت حلقه در کعبه بگرفت و همىگفت:
یا ربّ لا ارجو لهم سواکا
یا ربّ فامنع منهم حماکا
انّ عدوّ البیت من عداکا
امنعهم ان یخربوا قراکا.
ثمّ اصبح عبد المطّلب و ارتفع على الجبل فاقبل نحو الکعبة رافعا یده و یقول:
لاهمّ انّ المرء یمنع رحله فامنع رحالک
لا یغلبنّ صلیبهم و محالهم عدوا محالک
ان کنت تارکهم و قبلتنا فامر ما بدا لک
جرّوا جموع بلادهم و الفیل کى یسبوا عیالک
عمدوا حماک بکیدهم جهلا و قد حقروا جلالک
آن پیل سپید که در پیش صف بود، چون بحرم رسید، هیچ پاى بحرم اندر ننهاد، هر چند پیش زدند او را باز پس تر همىشد! و گفتهاند که: در میان ایشان مردى بود نام وى نفیل بن حبیب رفت و گوش آن پیل گرفت و گفت: ابرک محمود و ارجع راشدا من حیث جئت فانّک فی بلد اللَّه الحرام. چون این سخن بگوش پیل فرو گفت، باز گشت و پاى در حرم ننهاد. آن ساعت ربّ العالمین مرغانى بر انگیخت از جانب بحر مانند خطّاف، گردنهاشان سبز و منقار سرخ، و با هر مرغى سه سنگ بود از عدس مه و از نخود کم یکى در منقار بود و دو در چنگ و بر سر هر مردى از آن سپاه یکى از آن مرغ بر هوا بیستاد و بر آن سنگ نام آن مرد نوشته که او را خواهد کشت! پس بفرمان اللَّه آن سنگها فرو هشتند، بر سر ایشان گذاره کرد، و در شکم ایشان گذاره کرد، و بزیر ایشان بیرون آمد و ایشان را کشته و هلاک کرده بیفکند. و آن پیلان نیز همه هلاک گشتند، مگر آن پیل سپید محمود نام که در حرم نشد و باز گشت. آن پیل زنده بماند و دیگر همه لشگریان هلاک گشتند، مگر ابرهه که مرغ بر سر وى بیستاد و از مکّه بیرون شد و روى به حبشه نهاد و آن مرغ بر هوا بر سر وى همىبود و او نمىدانست تا در پیش نجاشى شد و آن احوال باز گفت. چون سخن تمام گفته بود، مرغ سنگ بر سر وى فرو هشت و او را هلاک کرد. فارى اللَّه النّجاشى کیف کان هلاک اصحابه! و قیل: بعث اللَّه على ابرهة داء فی جسده فجعل یتساقط انامله فانتهى الى صنعاء و هو مثل فرخ الطّیر و ما مات حتّى انصدع صدره ثمّ هلک. و قیل: ابرهة هذا کان جدّ النّجاشى الّذى کان فی زمن النّبی (ص). و قیل: خرجت فتیة من قریش تجّارا حتّى دنوا من ساحل البحر و هناک بیعة للنّصارى فنزلوا بجنبها فاوقدوا نارا و اصلحوا طعاما لهم فلمّا ارتحلوا ترکوا النّار فهاجت ریح فاضطرمت البیعة نارا و بلغ الخبر النّجاشى فغضب و بعث ابرهة لهدم الکعبة و نقل حجرها و ترابها الى ارضه لیبیتها بها فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ أَ لَمْ تَرَ اى ا لم تعلم کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ هذه اللّفظة تستعمل فی السّؤال عن الحال کما یسأل عن المکان باین و عن الوقت بمتى. تقول: کیف زید؟ معناه: فی اىّ حال. هو و التّقدیر: أَ لَمْ تعلم فی اىّ حال فَعَلَ رَبُّکَ ما فَعَلَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ حیث صرفهم عن الحرم و احلّ بهم ما علمت من العذاب و النّقم. و فائدة اضافته تعالى نفسه الى نبیّه محمد (ص) بقوله فَعَلَ رَبُّکَ انّ جهّال المشرکین و سفهائهم توهّموا انّ ذلک العذاب وقع من قبل الاصنام الّتى فی الکعبة فاراد اللَّه سبحانه بذلک ابطال توهّمهم فقال: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ.
قوله: أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ اى فی بطلان و خسار. یقال: فلان سعیه فی ضلال. و فِی تَضْلِیلٍ اى فی بطلان و ضیاع و کَیْدَهُمْ ما ارادوا من تخریب الکعبة.
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ اى کثیرة متفرّقة یتبع بعضها بعضا. قلل ابو عبیدة: أَبابِیلَ جماعات فی تفرقة یقال جاءت الخیل ابابیل من هاهنا و هاهنا. قیل: لا واحد لها من لفظها، و قیل: واحدها ابّالة. و قیل: ابوّل مثل عجّول و عجاجیل. قال سعید بن جبیر: کانت طیرا خضرا لها منا قیر صفر. و قال قتادة: طیر سود جاءت من قبل البحر فوجا فوجا. و قال عکرمة: لها رؤس کرءوس السّباع و انیاب کانیاب السّباع.
و قیل: هى حمام مکّة هکذا. قال اهل مکّة و الطّیر جمع الطّائر.
تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ یعنى: بطین مطبوخ کالآجر. و قیل: اوّلها حجر و آخرها طین، ما وقع منها حجر على رجل الّا خرج من الجانب الآخر و ان وقع على رأسه خرج من دبره. و هو اوّل یوم ظهر الجدرىّ فی الارض ظهر من تلک الاحجار. قال ابن عباس: رأیت فی دار امّ هانى بنت ابى طالب قفیزین من الحجارة الّتى رمى بها بِأَصْحابِ الْفِیلِ. و کانت مخطّطة بحمرة کانّها جزع ظفار. و قالت عائشة: رأیت قائد الفیل و سائسه بمکّة اعمیین مقعدین یستطعمان.
قوله: کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ العصف و رق الزّرع ثمّ یصیر اذا یبس تبنا.
و المأکول الّذى تأکله الدّوابّ. و قیل: مَأْکُولٍ ثمرته فحذف الثّمرة کما یقال: فلان حسن، اى حسن الوجه. و قال عکرمة: کالحبّ اذا اکل فصار اجوف.
و قال سعید بن جبیر: هو الشّعیر النّابت الّذى یوکل ورقه. و قال ابن عباس: هو القشر الخارج الّذى یکون على حبّ الحنطة کهیئة الغلاف له. و قیل: عصف مأکول کقولک: طعام مطعوم و شراب مشروب، اى شأنه ان یطعم و یشرب، اى تأکله الدّوابّ و اللَّه اعلم بالمراد.
کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۶۶ - وله ایضا
در مدح تو اگر چه مجالی فسیح بود
وین بنده را زبان عبارت فصیح بود
چندان که خواستم که کنم نظم مدحتی
نه معنی غریب و نه لفظی ملیح بود
چون بادپای خوشرو اندیشه گرم کرد
از عجز درسر آمد و عیبی قبیح بود
گفتی قلم شدست مرا دست با قلم
وین از کسل نبود که عجز صریح بود
بسیار گرد طبع پریشان برآمدم
نه پاسخی بجای و نه عذری صحیح بود
تا عاقبت زعقل شنیدم که موجبش
این بود و بس که قدر تو بیش از مدیح بود
وین بنده را زبان عبارت فصیح بود
چندان که خواستم که کنم نظم مدحتی
نه معنی غریب و نه لفظی ملیح بود
چون بادپای خوشرو اندیشه گرم کرد
از عجز درسر آمد و عیبی قبیح بود
گفتی قلم شدست مرا دست با قلم
وین از کسل نبود که عجز صریح بود
بسیار گرد طبع پریشان برآمدم
نه پاسخی بجای و نه عذری صحیح بود
تا عاقبت زعقل شنیدم که موجبش
این بود و بس که قدر تو بیش از مدیح بود
همام تبریزی : مثنویات
شمارهٔ ۲ - در نعت سیدالمرسلین (ص)
هر که ره با دلیل پیماید
گرچه زحمت کشد بیاساید
از آفت ره کسی خبر دارد
که قدم در پی نظر دارد
هرکه بی همرهی رود به سفر
یابد اندر سفر عذاب سقر
تا نباشد تو را رفیق شفیق
ره مرو ذاک فی الطریق
چون مسافر رسد به امن آباد
طریق رنج راه خودش نیاید
شرح راه زمین بیان کردم
یاد گرد معنی و راه آن گردم
بی دلیلی نبود حق پیدا
کی رسد عقل آدمی آنجا
انبیا هادیان این راهند
کز بد و نیک راه آگاهند
ره نمایان خلق ایشانند
پیشوایان نوع انسانند
سر ایشان علیهم الصلوات
هست باحق همیشه در خلوات
چشم را پرتوی همی باید
گرنه تنها از و چه کار آید
عقل را نیز در ره باری
میدهد نور انبیا یاری
نور ایشان چو صبح صادق بود
بعد از ان آفتاب روی نمود
خاتم الانبیا و أفضلهم
مقتدى الاولیا و أکملهم
مصطفی و محمد و احمد
خوانده بر نور او عقول ابجد
نور او بود اول الانوار
جان او گشته مخزن الاسرار
برگزیده عنایت قدمش
آسمان بوسه داده بر قدمش
از لطافت تنش روان گشته
آب از انگشت او روان گشته
سر انگشت آن نذیر بشیر
کرده پستان خشک را پر شیر
آمده سنگ ریزه در تسبیح
در کفش همچو ذاکران فصیح
خاک لشکر شکن ز بازویش
که ز دست خداست نیرویش
بی غروب آفتاب دولت او
انس و جن مفتخر به ملت او
نام او متصل به نام خدا
زو کلام خدا رسیده به ما
اوست مقصود و کاینات طفیل
اوست سلطان و دیگران سرخیل
نام او ذکر اهل معنی شد
سکته نقد دین و دنیی شد
زو زمین شد چو آسمان پرنور
منزل خاک شد جهان سرور
زبدهٔ کاینات او را دان
بحر آب حیات او را دان
مالک الملک در نوشت زمین
بهر محبوب خود رسول امین
دید اطراف مشرق و مغرب
ناگذشته زمکه و یثرب
گفت ملکی که حق مرا بنمود
امتم را شود مسخر زود
ره نمایان که پیش از و بودند
در جهان معجزات بنمودند
گشت در باد و آب و آتش و خاک
ظاهر آثار آن نه در افلاک
مصطفی کرده ماه را به دو نیم
معجز شهمچوخلق اوست عظیم
اظهر معجزات او قرآن
هست گنج فواید دو جهان
بحر عذب است و گوهر معنی
زو توانگر ایمه دنیی
آفتاب سپهر دانایی ست
عقل را یار و نور بینایی ست
ظلمت کفر از جهان برداشت
زنگی از آیینه زمان برداشت
هرکه بود از عرب سخن پرداز
عاجز آمد ز مثل این اعجاز
وان که انصاف داد و سر بنهاد
دست ایمان در دلش بگشاد
گفت از بهر اشرف انسان
حرمش کان خلقه القرآن
بود پیش از رسول در عالم
ظلمت جهل وکفر هردو به هم
چون بر آمد ز شرق لم یزلی
آفتاب عنایت ازلی
نور ایمان و علم پیدا شد
چشم دل زین دو نور بینا شد
دین حق گشت در جهان پیدا
هکذا هکذا و الا لا
علم و حلم و وفا و عدل و کرم
ورع و مردمی علو هم
فضل یزدان به مصطفی بخشید
زو نصیبی به اولیا بخشید
بود سلطان و رو به فقر آورد
با نبوت به فقر فخر آورد
آدمی را که هست جان جهان
زنده جاودان به او شد جان
نور او را گذر به آدم بود
نفس آدم از و مکرم بود
شد به آن نور آدم خاکی
قبلة قدسیان افلاکی
سر نهادند قدسیان بر خاک
پیش جد مخاطب لولاک
این کرامت خلیفهٔ اول
یافت از نور احمد مرسل
طیبه شد نام آن خجسته مقام
که درو یافت مصطفی آرام
بر سر هر زمین که کرد گذر
شرف خاک داد بر عنبر
که قسم یاد می کند یزدان
به قدمگاه دوست در قرآن
آرزومند روی اوست بهشت
به تقاضای بوی اوست بهشت
چون در آمد به جنة المأوی
برد سر زیر سایه اش طوبی
کوثر آب حیات را گوید
خنک آبی که رخ بدان شوید
گر به رضوان جمال بنماید
جاودان جان او بیاساید
شوق جنت به خادمش سلمان
غالب آمد ز شوق او به جنان
شب معراج چون که دیدبهشت
اثر خویش در بهشت بهشت
جبرییلش چو داد آگاهی
شب معراج و کرد همراهی
در حرم بود پیش بیت حرام
که خلیل و حبیب راست مقام
بنده را برده فضل من اسرى
از حرم تا به مسجد اقصی
بعد از آن گشت بر براق سوار
جبرئیل امین رفیقش و یار
هر دو زانجا به آسمان رفتند
زین جهان سوی آن جهان رفتند
سدره شد منتهای سیر ملک
مصطفی شد برون ز هفت فلک
بیشتر زان نبود حد براق
یافت از حضرتش براق فراق
جذبهٔ حق براق جان آمد
جان به درگاه بی نشان آمد
نور حق یار شد محمد را
به احد ره نمود احمد را
بنده را نور کردگار جهان
مدد چشم گشت و گوش و زبان
دید و بشنید و گفت لا أحصى
أنت تثنی علیک ما تشنی
محرم راز های ما أوحى
کس نیامد مگر رسول خدا
شاه شاهان دین و دنیی اوست
فتاب جهان معنی اوست
گشت انوار او جهان آرای
دوستانش نجوم راهنمای
گرچه زحمت کشد بیاساید
از آفت ره کسی خبر دارد
که قدم در پی نظر دارد
هرکه بی همرهی رود به سفر
یابد اندر سفر عذاب سقر
تا نباشد تو را رفیق شفیق
ره مرو ذاک فی الطریق
چون مسافر رسد به امن آباد
طریق رنج راه خودش نیاید
شرح راه زمین بیان کردم
یاد گرد معنی و راه آن گردم
بی دلیلی نبود حق پیدا
کی رسد عقل آدمی آنجا
انبیا هادیان این راهند
کز بد و نیک راه آگاهند
ره نمایان خلق ایشانند
پیشوایان نوع انسانند
سر ایشان علیهم الصلوات
هست باحق همیشه در خلوات
چشم را پرتوی همی باید
گرنه تنها از و چه کار آید
عقل را نیز در ره باری
میدهد نور انبیا یاری
نور ایشان چو صبح صادق بود
بعد از ان آفتاب روی نمود
خاتم الانبیا و أفضلهم
مقتدى الاولیا و أکملهم
مصطفی و محمد و احمد
خوانده بر نور او عقول ابجد
نور او بود اول الانوار
جان او گشته مخزن الاسرار
برگزیده عنایت قدمش
آسمان بوسه داده بر قدمش
از لطافت تنش روان گشته
آب از انگشت او روان گشته
سر انگشت آن نذیر بشیر
کرده پستان خشک را پر شیر
آمده سنگ ریزه در تسبیح
در کفش همچو ذاکران فصیح
خاک لشکر شکن ز بازویش
که ز دست خداست نیرویش
بی غروب آفتاب دولت او
انس و جن مفتخر به ملت او
نام او متصل به نام خدا
زو کلام خدا رسیده به ما
اوست مقصود و کاینات طفیل
اوست سلطان و دیگران سرخیل
نام او ذکر اهل معنی شد
سکته نقد دین و دنیی شد
زو زمین شد چو آسمان پرنور
منزل خاک شد جهان سرور
زبدهٔ کاینات او را دان
بحر آب حیات او را دان
مالک الملک در نوشت زمین
بهر محبوب خود رسول امین
دید اطراف مشرق و مغرب
ناگذشته زمکه و یثرب
گفت ملکی که حق مرا بنمود
امتم را شود مسخر زود
ره نمایان که پیش از و بودند
در جهان معجزات بنمودند
گشت در باد و آب و آتش و خاک
ظاهر آثار آن نه در افلاک
مصطفی کرده ماه را به دو نیم
معجز شهمچوخلق اوست عظیم
اظهر معجزات او قرآن
هست گنج فواید دو جهان
بحر عذب است و گوهر معنی
زو توانگر ایمه دنیی
آفتاب سپهر دانایی ست
عقل را یار و نور بینایی ست
ظلمت کفر از جهان برداشت
زنگی از آیینه زمان برداشت
هرکه بود از عرب سخن پرداز
عاجز آمد ز مثل این اعجاز
وان که انصاف داد و سر بنهاد
دست ایمان در دلش بگشاد
گفت از بهر اشرف انسان
حرمش کان خلقه القرآن
بود پیش از رسول در عالم
ظلمت جهل وکفر هردو به هم
چون بر آمد ز شرق لم یزلی
آفتاب عنایت ازلی
نور ایمان و علم پیدا شد
چشم دل زین دو نور بینا شد
دین حق گشت در جهان پیدا
هکذا هکذا و الا لا
علم و حلم و وفا و عدل و کرم
ورع و مردمی علو هم
فضل یزدان به مصطفی بخشید
زو نصیبی به اولیا بخشید
بود سلطان و رو به فقر آورد
با نبوت به فقر فخر آورد
آدمی را که هست جان جهان
زنده جاودان به او شد جان
نور او را گذر به آدم بود
نفس آدم از و مکرم بود
شد به آن نور آدم خاکی
قبلة قدسیان افلاکی
سر نهادند قدسیان بر خاک
پیش جد مخاطب لولاک
این کرامت خلیفهٔ اول
یافت از نور احمد مرسل
طیبه شد نام آن خجسته مقام
که درو یافت مصطفی آرام
بر سر هر زمین که کرد گذر
شرف خاک داد بر عنبر
که قسم یاد می کند یزدان
به قدمگاه دوست در قرآن
آرزومند روی اوست بهشت
به تقاضای بوی اوست بهشت
چون در آمد به جنة المأوی
برد سر زیر سایه اش طوبی
کوثر آب حیات را گوید
خنک آبی که رخ بدان شوید
گر به رضوان جمال بنماید
جاودان جان او بیاساید
شوق جنت به خادمش سلمان
غالب آمد ز شوق او به جنان
شب معراج چون که دیدبهشت
اثر خویش در بهشت بهشت
جبرییلش چو داد آگاهی
شب معراج و کرد همراهی
در حرم بود پیش بیت حرام
که خلیل و حبیب راست مقام
بنده را برده فضل من اسرى
از حرم تا به مسجد اقصی
بعد از آن گشت بر براق سوار
جبرئیل امین رفیقش و یار
هر دو زانجا به آسمان رفتند
زین جهان سوی آن جهان رفتند
سدره شد منتهای سیر ملک
مصطفی شد برون ز هفت فلک
بیشتر زان نبود حد براق
یافت از حضرتش براق فراق
جذبهٔ حق براق جان آمد
جان به درگاه بی نشان آمد
نور حق یار شد محمد را
به احد ره نمود احمد را
بنده را نور کردگار جهان
مدد چشم گشت و گوش و زبان
دید و بشنید و گفت لا أحصى
أنت تثنی علیک ما تشنی
محرم راز های ما أوحى
کس نیامد مگر رسول خدا
شاه شاهان دین و دنیی اوست
فتاب جهان معنی اوست
گشت انوار او جهان آرای
دوستانش نجوم راهنمای
نظامی عروضی : مقالت چهارم: در علم طب و هدایت طبیب
بخش ۹ - حکایت هشت - ادیب اسماعیل و زنده کردن مرده
در عهد ملکشاه و بعضی از عهد سنجر فیلسوفی بود بهرات و اورا ادیب اسماعیل گفتندی مردی سخت بزرگ و فاضل و کامل اما اسباب او و معاش او از دخل طبیبی بودی و او را ازین جنس معالجات نادره بسیار است مگر وقتی ببازار کشتاران برمیگذشت قصابی گوسفندی را سلخ میکرد و گاه گاه دست در شکم گوسفند کردی و پیه گرم بیرون کردی و همی خورد خواجه اسماعیل چون آن حالت بدید در برابر او بقالی را گفت که اگر وقتی این قصاب بمرد پیش از آنکه او را بگور کنند مرا خبر کن بقال گفت سپاس دارم چون این حدیث را ماهی پنج شش برآمد یکی روز بامدادی خبر افتاد که دوش فلان قصاب بمرد بمفاجا بی هیچ علت و بیماری که کشید و این بقال بتعزیت شد خلقی دید جامه دریده و جماعتی در حسرت او همی سوختند که جوان بود و فرزندان خرد داشت پس آن بقال را سخن خواجه اسماعیل یاد آمد بدوید و وی را خبر کرد خواجه اسماعیل گفت دیر مرد پس عصا بر گرفت و بدان سرای شد و چادر از روی مرده برداشت و [نبض او در دست گرفت و یکی را فرمود تا عصا بر پشت پای او همیزد پس از ساعتی ویرا گفت بسنده است] پس علاج سکته آغاز کرد و روز سوم مرده برخاست و اگرچه مفلوج شد سالها بزیست پس از آن مردمان عجب داشتند و آن بزرگ از پیش دیده بود که او را سکته خواهد بود،
ملا مسیح پانی پتی : رام و سیتا
بخش ۱۱۳ - پیدایش کش از کاه پشته به دعای عابد
سحرگاهی خلاف عادت آن ماه
پسر را نیز با خود برد همراه
نگشت آگه ز بردن مرد ساده
نظر بر حفظ گهواره نهاده
ز کودک یافته گهواره خالی
گریبان کرد زاهد پاره حالی
ز آزار دل فرزند خوانده
به حیرت غرق بر جا خشک مانده
ز تیر آه آن بیدل بترسید
چو بید از بند مرگ او بلرزید
گزید انگشت حی رانی به دندان
اثر دارد فغان دردمندان
به جای کودک اندر گاهواره
فراهم بست یکجا کاه پاره
به سجده سود گریان جبهه بر خاک
نیایش کرد پیش ا یزد پاک
که جان بخشا کریما کردگارا
به قدرت آدمی ساز این گیا را
ز سوز دل دعایش را اثر شد
خسِ چون مرغ عیسی جانور شد
قبول افتاد عجز پیر جانکاه
که طفل نازنین شد پاره کاه
چو دیده چشم زاهد روی مقصود
به شکر حق جبین بر خاک ره سود
ز بعد غسل چون سیتای بیدل
خود و فرزند باز آمد به منزل
به خانه جانب گهواره بشتافت
دران گهواره فرزند دگر یافت
از آن حیرت به خود گفت آن دل افروز
که چشمم گشت گویی حول امروز
به چشم آشفت کین جرم آمد از تو
که یک فرزند را بنماییم دو
صنم حیران ز قدرتهای یزدان
به زاهد باز گفت آن راز پنهان
جوابش داد پیر راست گفتار
که بر قادر نباشد هیچ دشوار
که از کاه آفریدست آدمی زاد
به عبرت بین یکی این سرو آزاد
مر این را نیز تو فرزند برخوان
از آن شفقت برین می کن دو چندان
شگفتی ماند زان خاطر صنم را
به سجده رفت شکرانه کرم را
نهاده نام آن لو، نام این کُش
صنم را خاطر دیدارشان خوش
به چهره آن دو طفل برگزیده
شبیه یکدکر همچون دو دیده
به چشم زاهد آن طفلان دلبند
عزیز جان چو فرزندان فرزند
به پیش زاهد آن طفلان جوان شد
به گرد قطب رمز فرقدان شد
به شفقت پروریدی آن یگانه
که خوش می آمد از طفلان ترانه
دو تا طوب ی نهال راحت انگیز
به آب زندگانی گشته نوخیز
دو نورس شاخسار ارجمندی
به بخت آموختند از قد بلندی
چو گشت از آب چشم سیرشان سیر
شدند از شیر شیرین نوجوان شیر
پی اوج آن دو ماه انجم افروز
ره یکساله طی کردند یک روز
به مهد اندر خطاب شان علف شد
خلف بد قطره زان در صدف شد
به کسب رشد می کردند بازی
به شاگردی همت سرفرازی
ز طفلی قد برنایی کشیدند
به سرحد جوانی در رسیدند
به زاهد هر دو بگرفتند الفت
که بردی از دل شان رنج و کلفت
پدر خواندندی ش هر دو برادر
چو طفلان دایه را دانند مادر
درایشان صحبت زاهد اثر کرد
به طاعت میل خاطر بیشتر کرد
دل هر یک بجز طاعت نمی خواست
شکی نبودکه صحبت را اثرهاست
پسر را نیز با خود برد همراه
نگشت آگه ز بردن مرد ساده
نظر بر حفظ گهواره نهاده
ز کودک یافته گهواره خالی
گریبان کرد زاهد پاره حالی
ز آزار دل فرزند خوانده
به حیرت غرق بر جا خشک مانده
ز تیر آه آن بیدل بترسید
چو بید از بند مرگ او بلرزید
گزید انگشت حی رانی به دندان
اثر دارد فغان دردمندان
به جای کودک اندر گاهواره
فراهم بست یکجا کاه پاره
به سجده سود گریان جبهه بر خاک
نیایش کرد پیش ا یزد پاک
که جان بخشا کریما کردگارا
به قدرت آدمی ساز این گیا را
ز سوز دل دعایش را اثر شد
خسِ چون مرغ عیسی جانور شد
قبول افتاد عجز پیر جانکاه
که طفل نازنین شد پاره کاه
چو دیده چشم زاهد روی مقصود
به شکر حق جبین بر خاک ره سود
ز بعد غسل چون سیتای بیدل
خود و فرزند باز آمد به منزل
به خانه جانب گهواره بشتافت
دران گهواره فرزند دگر یافت
از آن حیرت به خود گفت آن دل افروز
که چشمم گشت گویی حول امروز
به چشم آشفت کین جرم آمد از تو
که یک فرزند را بنماییم دو
صنم حیران ز قدرتهای یزدان
به زاهد باز گفت آن راز پنهان
جوابش داد پیر راست گفتار
که بر قادر نباشد هیچ دشوار
که از کاه آفریدست آدمی زاد
به عبرت بین یکی این سرو آزاد
مر این را نیز تو فرزند برخوان
از آن شفقت برین می کن دو چندان
شگفتی ماند زان خاطر صنم را
به سجده رفت شکرانه کرم را
نهاده نام آن لو، نام این کُش
صنم را خاطر دیدارشان خوش
به چهره آن دو طفل برگزیده
شبیه یکدکر همچون دو دیده
به چشم زاهد آن طفلان دلبند
عزیز جان چو فرزندان فرزند
به پیش زاهد آن طفلان جوان شد
به گرد قطب رمز فرقدان شد
به شفقت پروریدی آن یگانه
که خوش می آمد از طفلان ترانه
دو تا طوب ی نهال راحت انگیز
به آب زندگانی گشته نوخیز
دو نورس شاخسار ارجمندی
به بخت آموختند از قد بلندی
چو گشت از آب چشم سیرشان سیر
شدند از شیر شیرین نوجوان شیر
پی اوج آن دو ماه انجم افروز
ره یکساله طی کردند یک روز
به مهد اندر خطاب شان علف شد
خلف بد قطره زان در صدف شد
به کسب رشد می کردند بازی
به شاگردی همت سرفرازی
ز طفلی قد برنایی کشیدند
به سرحد جوانی در رسیدند
به زاهد هر دو بگرفتند الفت
که بردی از دل شان رنج و کلفت
پدر خواندندی ش هر دو برادر
چو طفلان دایه را دانند مادر
درایشان صحبت زاهد اثر کرد
به طاعت میل خاطر بیشتر کرد
دل هر یک بجز طاعت نمی خواست
شکی نبودکه صحبت را اثرهاست