عبارات مورد جستجو در ۱۸۴ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت پانزدهم - کبر و تفاوت آن با عجب
و آن عبارت است از حالتی که آدمی خود را بالاتر از دیگری ببیند و اعتقاد برتری خود را بر غیر داشته باشد و فرق این با عجب، آن است که آدمی خود را شخصی داند، و خود پسند باشد، اگر چه پای کسی دیگر در میان نباشد، ولی در کبر، باید پای غیر نیز در میان آید تا خود را از آن برتر داند و بالاتر بیند و این کبر، صفتی است در نفس و باطن و از برای این صفت، در ظاهر، آثار و ثمرات چندی است که اظهار آن آثار را تکبر گویند .
و آن آثاری است که باعث حقیر شمردن دیگری و برتری بر آن گردد، مانند: مضایقه داشتن از همنشینی با او، یا همخوراکی با او، یا امتناع در پهلو نشستن با او، یا رفقات او، و انتظار سلام کردن و توقع ایستادن او، و پیش افتادن از او در راه رفتن، و تقدم بر او در نشستن، و بی التفاتی با او در سخن گفتن، و به حقارت با او تکلم کردن، و پند و موعظه او را بی وقع دانستن، و امثال اینها.
و از جمله آثار کبر است خرامان و دامن کشان راه رفتن و بعضی از این افعال گاهی از حسد و کینه و ریا نیز نسبت به بعضی صادر می شود، اگر چه آدمی خود را از او بالاتر هم نداند.
و بدان که کبر از اعظم صفات رذیله است، و آفت آن بسیار، و غائله آن بی شمار است چه بسیارند از خواص و عوام که به واسطه این مرض به هلاکت رسیده اند و بسی بزرگان ایام، که به این سبب گرفتار دام شقاوت گشته اند اعظم حجابی است آدمی را از وصول به مرتبه فیوضات، و بزرگ تر پرده ای است از برای انسان از مشاهده جمال سعادت، زیرا که این صفت، مانع می گردد از کسب اخلاق حسنه چون به واسطه این صفت، آدمی بر خود بزرگی می بیند، که او را از تواضع و حلم، و قبول نصیحت، و ترک حسد و غیبت و امثال اینها منع می کند بلکه خلق بدی نیست مگر اینکه صاحب تکبر محتاج به آن است، به جهت محافظت عزت و بزرگی خود و هیچ صفت نیکی نیست مگر اینکه از آن عاجز است و به سبب بیم فوت برتری خود و از این جهت آیات و اخبار در مذمت و انکار بر آن خارج از حیز شمار و تذکار است.
خدای تعالی می فرماید «یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار» خلاصه معنی آنکه زنگ و چرک می فرستد خدا بر هر دل متکبری و می فرماید: «انه لایحب المستکبرین» یعنی «به درستی که خدا دوست ندارد تکبرکنندگان را» و دیگر می فرماید «سأصرف عن آیاتی الذین یتکبرون» یعنی «زود باشد که برگردانم از آیات خود، روی کسانی را که تکبر می ورزند» و باز می فرماید: «ادخلوا أبواب جهنم خالدین فیها فیئس مثوی المتکبرین» یعنی «داخل شوید در درهای جهنم، در حالتی که مخلد خواهید بود در آن، پس بد مقامی است مقام تکبرکنندگان».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیستم - کتمان حق
و باعث این، یا عصبیت است یا جبن، و گاه باشد که سبب آن طمع باشد، و در این صورت هم باز منشأ آن ضعف نفس و خمود قوه غضبیه است پس به هر حال این صفت از رذایل متعلق به قوه غضبیه است، یا از جانب افراط یا از طرف تفریط و در ضمن این صفت خبیثه، صفات خبیثه بسیار است چون: میل به یک طرف در حکم میان مردمان، و کتمان شهادت، و شهادت ناحق دادن، و تصدیق اهل باطل را نمودن، و تکذیب حق را کردن و غیر اینها.
و هلاک آدمی به سبب هر یک از اینها ظاهر و روشن است و از بیان مستغنی و بر حرمت هر یک، اجماع امت منعقد و آیات و اخبار بر مذمت آنها متعدد است پس بر هر یک از اهل اسلام محافظت خود از آنها لازم، و اجتناب از آنها متحتم است و هر کسی که به یکی از اینها مبتلا باشد باید سوء عاقبت آن را متذکر شود و فواید ضد آن را، که انصاف و استقامت بر حق است ملاحظه نماید، و خود را بر آن بدارد و در امور، انصاف را مراعات نماید و در جمیع احوال، متوجه خود باشد، تا خلاف آن از او سر نزند تا از عصبیت و کتمان حق خلاص گردد، و ملکه انصاف از برای او حاصل شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت دوم - مفاسد غنا و بی نیازی
از رذایل متعلقه به قوه شهویه، صفت غنا و بی نیازی است و آن عبارت است از: آماده بودن جمیع آنچه از اموال، صاحب آن به آن محتاج است و از برای این صفت، مراتب بی نهایت است و چنین نیست که هر غنا و ثروتی مذموم، و از صفات رذیله باشد و از برای غنا اقسامی چند است:
یکی کسی است که نهایت سعی می کند در جمع مال، و زحمت می کشد در تحصیل آن و هرگاه از دست او بیرون رود محزون و غمناک می گردد.
دوم شخصی است که تعب و زحمتی در جمع آن نمی کشد و لیکن خدا ثروتی به او داده است و به آن شاد و خوشحال است و چنانچه چیزی از او تلف شود اندوهناک می گردد.
سوم کسی که نه زحمتی در جمع آن کشیده و نه به بودن آن شاد، و نه از رفتن آن غمناک می گردد، و لیکن خدا دولتی به او داده است و به آن شاکر و راضی است و وجود و عدمش مساوی، یا وجودش در نظر او بهتر است اما نه اینکه اگر تمام شود غصه و اندوه به او راه یابد و نیز آن شخص که غنی است، یا همه مال او حلال است یا حرام دارد، در دادن حقوق واجبه یا مستحبه یا تقصیر می کند یا نه.
و این اقسام که مذکور شد بعضی از آنها مذموم و از صفات رذیله اند و بعضی دیگر چنین نیستند بلی غالب آن است که از برای غیرصاحبان نفوس قدسیه قویه مطلقا از خطر و آفات سالم نباشد و از این جهت است که حق سبحانه می فرماید: «ان الانسان لیطغی ان راه استغنی» یعنی «به درستی که انسان چون خود را غنی و بی نیاز دید، سرکشی و طغیان می کند» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به بلال فرمود که «ملاقات کن خدا را در حالتی که فقیر باشی و ملاقات مکن او را در حالتی که غنی باشی» و فرمود که «فقرای امت من پانصد سال پیش از اغنیای داخل بهشت خواهند شد» و فرمود: «مطلع شدم بر اهل بهشت، اکثر ایشان را دیدم از فقرا بودند و مطلع شدم بر دوزخ، اکثر اهل آن را اغنیا یافتم» و مروی است که «هیچ روزی نیست مگر اینکه ملکی در زیر عرش ندا می کند که! ای فرزند آدم چیز کمی که تو را کفایت کند بهتر است از چیز بسیاری که تو را سرکش و طاغی کند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فضیلت فقیر صابر و راضی، بر غنی شاکر و سخی
شبهه ای نیست در اینکه فقر، با صبر و رضا و قناعت، افضل و بهتر است از غنای با حرص و امساک و بخل و همچنین شک نیست که غنای با سخاوت و بذل مال در راه خدا و تعمیر طریق آخرت، بهتر است از فقر با حرص و شکایت و لیکن در دو موضع خلاف است.
اول در این که آیا فقیر صابر راضی، که به اندک چیزی قانع باشد و نارضائی از فقر خود نداشته باشد بهتر است، یا غنی سخی، که مال خود را در راه خدا بدل نماید؟ بعضی اول را ترجیح داده اند و بعضی ثانی را و این سخن در صورتی است که آن غنی هم دل بستگی به مال نداشته باشد و وجود و عدم مال در نزد او مساوی باشد و علامت آن، این است که اگر آنچه دارد از دست او در رود مطلقا در دل او تفاوتی به هم نرسد و اصلا حزن بر او دست ندهد و آن فقیر هم به این نحو باشد که اگر ثروتی به او عاید شود با بی چیزی نزد او تفاوتی نکند اما با وجود علاقه و محبت غنی به مال، سخنی نیست که هرچه عطا و بذل در راه خدا کند، فقیر راضی و افضل است و اگر فقیر هم علاقه به دنیا داشته باشد هر کدام علاقه و محبت او کمتر او افضل و بالاتر است سخنی در غنی سخی و فقیر راضی است، که هیچ یک را دلبستگی نباشد و حق آن است که فقیر، به مراتب افضل و بالاتر است و هر قدر که غنی عطا و بذل کند مرتبه آن فقیر از برای او نیست.
همچنان که مروی است که «روزی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود که بهترین مردم کیست؟ عرض کردند که مالداری که حق خدا را به جا آورد حضرت فرمود: این خوب مردی است و لیکن او مراد من نیست عرض کردند: پس بهترین مردم کیست؟ فرمود: فقیری است که به قدر قوه خود عطا کند» مروی است که «روزی فقرای اصحاب شخصی را به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند، آمد و عرض کرد که من رسول فقرایم به نزد تو حضرت رسول فرمودند: مرحبا به تو و به کسانی که از نزد ایشان آمده ای از نزد کسانی آمده ای که من آنها را دوست می دارم پس آن شخص عرض کرد که فقرا می گویند: اغنیا بهشت را از ما گرفتند حج می کنند و ما قدرت نداریم و عمره بجا می آورند و ما نمی توانیم زیادتی اموال خود را پیش می فرستند و ما نداریم حضرت فرمود: از من به فقرا بگو که هر فقیری که از برای خدا صبر کند، سه خصلت از برای او هست، که از برای اغنیا نیست:
یکی آنکه در بهشت، غرفه هائی هست که اهل بهشت نگاه به آنها می کنند، همچنان که اهل زمین نگاه به ستارگان می کنند داخل آنها نمی شود مگر پیغمبر فقیر یا شهید فقیر یا مومن فقیر
دوم آنکه فقرا پانصد سال پیش از اغنیا داخل بهشت می شوند.
سوم آنکه هرگاه غنی بگوید: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» و فقیر نیز بگوید، ثواب غنی مقابل فقیر نمی شود، اگر چه ده هزار درهم به او در راه خدا انفاق کند و همچنین سایر اعمال خیر.
پس آن شخص برگشت و به فقرا گفت، گفتند راضی شدیم» و همین قدر کافی است در ترجیح فقر بر غنا که بهترین موجودات و خاتم پیغمبران فقر را بر غنا اختیار کردند، با وجود قدرت بر غنا و فرمودند: «الفقر فخری» یعنی «فقر، فخر من است» و فرمود «خدایا مرا با فقرا محشور کن» و سید اولیاء، خود را مسکین و فقیر نامید و هرگز فراغت و اطمینان قلبی که از برای فقیر است از برای غنی میسر نیست چیزی که از برای غنی هست، ثواب بذل و عطا و انفاق در راه خدا است.
و معلوم نیست که ثواب خود صفت فقر از اینها کمتر باشد علاوه بر این، ثواب هر عبادتی از فقیر بالاتر است از ثواب عبادت غنی و اگر هیچ فضیلتی دیگر از برای فقیر بر غنی نباشد همان بس است که ذلت محاسبه روز قیامت، و معطلی حساب از برای او نخواهد بود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - ملکه قناعت
ضد صفت حرص، ملکه قناعت است و آن حالتی است از برای نفس، که باعث اکتفا کردن آدمی است به قدر حاجت و ضرورت و زحمت نکشیدن در تحصیل فضول از مال و این از جمله صفات فاضله و اخلاق حسنه است و همه فضائل به آن منوط، بلکه راحت در دنیا و آخرت به آن مربوط است و صفت قناعت، مرکبی است که آدمی را به مقصد می رساند و وسیله ای است که سعادت ابدی را به جانب آدمی می کشاند، زیرا که هر که به قدر ضرورت قناعت نمود و دل را مشغول قدر زاید نکرد همیشه فارغ البال و مطمئن خاطر است و حواس او جمع و تحصیل آخرت بر او سهل و آسان می گردد و هر که از این صفت محروم، و آلوده حرص و طمع و طول امل گشت به دنیا فرو می رود، و خاطر او پریشان، و کار او متفرق می گردد و با وجود این، چگونه می تواند تحصیل آخرت نماید و به درجات اخیار و ابرار رسد؟
قناعت سر افرازد ای مرد هوش
سریر طمع برنیاید ز دوش
و از این جهت است که اخبار در مدح قناعت بی شمار است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمود: «خوشا به حال کسی که هدایت به دین اسلام یابد، و به قدر کفاف به او برسد و قناعت کند» و فرمود که «ای مردمان چندان سعی در طلب دنیا نکنید، که به هیچ کس نمی رسد مگر آنچه از برای او مقدر شده است و هیچ بنده ای از دنیا نمی رود مگر اینکه روزیی که از برای او مقدر است به وی برسد» و در حدیث قدسی وارد است که «ای فرزند آدم اگر همه دنیا از تو باشد زیاده از قوت تو عاید تو نخواهد شد پس هرگاه من به قدر قوت تو به تو برسانم و حساب او را از دیگری جویم به تو احسان کرده خواهم بود» مروی است که «موسی علیه السلام از حق تعالی سوال کرد که کدام یک از بندگان غنی ترند؟ فرمود: هر کدام قانع ترند» حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که ای فرزند آدم اگر از دنیا آن قدر می خواهی که کفایت تو را کند، اندک چیزی از آن تو را سیر می کند و اگر زیادتر از کفایت می طلبی، تمام آنچه در دنیا هست تو را سیر نخواهد کرد، و کفایت تو را نخواهد نمود».
کاسه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «زنهار، چشم نینداز به بالاتر از خود، و نگاه به آن مکن و به معیشت پیغمبر خدا نظر کن، که خوراک او جو بود و شیرینی او تمر بود و هیزم او پوست درخت خرما، اگر به دست او می آمد» و از آن حضرت مروی است که «هر که قناعت کند به آنچه خدا به او می دهد غنی ترین مردم است» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هر که از خدا به اندک معیشتی راضی شود خدا نیز به اندک عملی از او راضی می شود» و از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی می فرماید: من چون بر بنده مومن تنگ می گیرم محزون می شود و حال اینکه او را به من نزدیکتر می کند و هر گاه او را معیشت می دهم فرحناک می گردد و حال اینکه او را از من دورتر می کند» و فرمود که «هر چه ایمان بنده زیادتر می شود تنگی معاش او بیشتر می گردد» و اخباری که در فضیلت قناعت رسیده است از حد و حصر متجاوز است و همین خبر مشهور کافی است که «عز من قنع و ذل من طمع» یعنی «هر که قانع شد بر مسند عزت پا نهاد و هر که را خار طمع در دامن آویخت به چاه مذلت افتاد».
به قناعت کسی که شاد بود
تا بود محتشم نهاد بود
وانکه با آرزو کند خویشی
افتد از خواجگی به درویشی
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهارم - طمع و مفاسد آن
و آن عبارت است از توقع داشتن در اموال مردم و آن نیز یکی از فروع محبت دنیاست و از جمله رذایل مهلکه و صفات خبیثه است و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «زنهار که گرد طمع نگردی که آن فقر حاضری است» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «از هر که خواهی استغنا کن تا مثل و نظیر آن باشی و به هر که می خواهی احسان کن تا بزرگ و امیر او باشی و از هر که می خواهی طمع کن تا بنده و اسیر او باشی» و بندگی و خادمی طامع، امری است ظاهر و روشن همچنان که مشاهده می شود که صاحبان همت و مناعت طبع، نه کوچکی سلطان را می کند و نه تملق امیر و وزیر را می گوید اما صاحبان طمع، در رکاب ارباب جاه و دولت می دوند و در برابر اهل دنیا دست بر سینه می نهند و اگر به خدمتی سرافراز گردیدند روز و شب نمی آسایند تا آن را به انجام رسانند، که شاید از فضول اموال آنها چیزی بربایند و این به غیر از خادمی و بندگی چیست؟ شخصی دو کودک را در راهی دید که هر یک نانی داشتند و یکی از آنها قدری عسل بر روی نان داشت، آن دیگری از وی عسل خواست گفت سگ من شو تا تو را عسل دهم گفت شدم صاحب عسل رشته ای به دهان او داد تا به دندان گرفت و از عقب او می دوید و صدای سگ می کرد و اگر آن کودک به نان خود ساختی سگ او نگردیدی.
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «بد بنده ای است بنده ای که او را طمعی است، که وی را به هر خانه می کشد و بد بنده ای است بنده ای که خواهشی دارد، که او ذلیل می گرداند» و اخبار و آثار وارده در مذمت طمع بی حد و بی نهایت است و همین قدر در مذمت آن کافی است که هر طامعی ذلیل و خوار، و در نظر مردم خفیف و بی اعتبار است به طمع لقمه ای نان، بر در این و آن می رود و به جهت اخذ درهم و دینار، به خانه آن و این می رود گاهی خود را بنده کسی می خواند که از پس مانده او خورد و زمانی خود را برده خسی می نماید که از متاع او چیزی برد در تملق بی سر و پائی هزار دروغ بر هم می بافد، تا جامه ای به جهت او بافته گردد و در خوش آمد آدم پستی صد هزار رطب و یابس برهم می پیچد، تا تر و خشکی به دست او آید سجده کافر را می کند تا کلاهی بر سر نهد و کمر خدمت فاسقی را بر میان می زند تا کمری بر میان بندد زهی ذلت و حقارت چنین شخصی و مثال کسانی که به جهت اخذ مالی طمع را پیشه خود کرده و به هر نوعی ممکن باشد چیزی به دست آورده مثال آن زن روستائی است که پیراهنی پوشیده بود و لباسی دیگر نداشت نامحرمی پیدا شد، دامن پیراهن را برچیده، روی خود را به آن پوشید و ندانست که اگر روی پوشیده شد چه جائی پیدا شد
طامع بیچاره، مالی را به چنگ می آورد و اما خود را خوار و خفیف می کند و صاحب مناعت نفس و بزرگی ذات، همت خود را از آن بالاتر می بیند که به جهت فضول مال دنیا بر در خانه ای رود و نان و پیاز خود را از الوان طعام دیگران بهتر می داند و به طمع جامه تازه، آبروی خود را کهنه نمی سازد.
چه خوب است تشریف میرختن
از آن به کهن جامه خویشتن
گر آزاده ای بر زمین خسب و بس
مکن بهر قالی زمین بوس کس
و گر خود پرستی شکم طبله کن
در خانه این و آن قبله کن
نیرزد عسل جان من زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش
و هر طامعی اعتماد او به مردم زیادتر از اعتماد او به خداست، زیرا که اگر اعتماد او به خدا بیشتر بودی طمع بجز از او نداشتی و خود این مذمتی است که سرآمد همه مذمتهاست.
وقتی درویشی تنگدست به در خانه منعمی رفت و گفت: شنیده ام مال در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی پس گفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام این را بگفت و روانه شد خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چند کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
آری: چگونه کسی که روی از در خانه خدا برتافت کور نباشد و حال آنکه چنین درگاه را گم کرده؟ چگونه کر نباشد و حال اینکه آیه کریمه «الیس الله بکاف عبده» را نشنیده یعنی «آیا خدا کافی نیست از برای بنده خود؟» و اگر شنیده و باور نکرده، خود کافری است مطلق، نعوذ بالله منه.
گر گدائی کنی از درگه آن کن باری
که گدایان درش را سر سلطانی نیست
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت پنجم - بخل و مذمت آن
و آن عبارت است از امساک کردن در مقامی که باید بذل کرد و ندادن آنچه را که باید داد و آن طرف تفریط است و افراط آن، اسراف است، که عبارت است از خرج کردن آنچه نباید خرج کرد و این دو طرف، مذموم است و وسط آنها، که صفت جود و سخا بوده باشد پسندیده و محمود است و مخفی نماند که صفت بخل، نتیجه محبت دنیا و ثمره آن است و این، از جمله صفات خبیثه و اخلاق رذیله است.
و خدای تعالی می فرماید: «و لا یحسبن الذین یبخلون بما آتیهم الله من فضله هو خیرا لهم بل هو شر لهم سیطوقون ما بخلوا به یوم القیمه» خلاصه معنی آنکه «گمان نکنند کسانی که بخل می ورزند به آنچه خدا از فضل خود به ایشان عطا فرموده، که این خیر ایشان است بلکه این شر است از برای ایشان، و زود باشد که در روز قیامت آنچه را بخل کرده اند طوق شود و به گردن ایشان افتد» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «زنهار، گرد بخل نگردید که آن هلاک کرد کسانی را که پیش از شما بودند و ایشان را بر این داشت که خون یکدیگر را ریختند و آنچه بر ایشان حرام بود حلال شمردند» و از آن حضرت مرو است که «بخل، دور است از بهشت، و نزدیک است به آتش و جاهل سخی محبوب تر است نزد خدا، از عالم بخیل» و فرمود که «بخل، درختی است که ریشه آن به درخت ز قوم فرو رفته و بعضی از شاخهای خود را به دنیا آویخته است پس هر که به شاخی از آن چنگ زند او را داخل آتش می کند آگاه باشید که بخل، ناشی از کفر است و عاقبت کفر آتش است» و نیز از آن سرور مروی است که باشد کسی از شما بگوید که بخیل بهتر است از ظالم و چه ظلمی بدتر است در نزد خدا از بخل قسم یاد نموده است خدا به عزت و عظمت و جلال خود که بخیل بهشت نکند» و «شخصی در جهاد در خدمت آن حضرت کشته شد زنی بر او می گریست و می گفت: «وا شهیداه» حضرت فرمود که چه می دانی که او شهید است؟ شاید که او سخن بی فایده می گفته یا بخیل بوده» روزی آن بزرگوار مردی را دید که پرده کعبه را گرفته می گوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه کرده ای؟ عرض کرد که گناه من بزرگتر از آن است که بگویم فرمود که گناه تو بزرگتر است یا زمین؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگ است یا دریاها؟ گفت: گناه من گفت: گناه تو اعظم تر است یا آسمان ها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا عرش؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا خدا؟ گفت: خدا اعظم و اعلی و اجل است پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را عرض کرد:
یا رسول الله من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقیری رو به من می آید که از من چیزی بخواهد گویا شعله آتشی رو به من می آورد حضرت فرمود: دور شو از من ومرا به آتش خود مسوزان قسم به آن خدائی که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است که اگر میان رکن و مقام بایستی و دو هزار سال نماز کنی و این قدر گریه کنی که نهرها از آب چشم تو جاری شود و درختان سیراب گردند و بمیری و لئیم باشی خدا تو را سرنگون به جهنم می افکند» و مروی است که «دو ملک موکلند که در هر صباحی ندا می کنند که خداوندا مال هر بخیل را تلف کن و هر که انفاق کند، عوض به او کرامت کن» و اخبار در مذمت صفت بخل، بی حد، و خارج از حیز عد است، با این که خود این صفت، متضمن مفاسد بی شمار در آخرت و دنیاست حتی اینکه تجربه شده است که نگاه کردن به روی بخیل، دل را می گیرد و آن را تاریک می کند و مشاهده است که هر که لئیم و بخیل است، در نظرها خوار و ذلیل است.
همچنان که پیشوای اهل کرم امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بخل، صاحب خود را حقیر و بی قدر می کند» و از بخل و امساک، عرض و آبروی آدمی بر باد فنا می رود بلکه همچنان که آن حضرت تصریح فرمودند و مشاهده شده اولاد بخیل با او دشمن، و هیچ بخیلی را در عالم دوستی نیست اهل و عیالش چشم به مرگ او گشاده و فرزندانش دیده بر راه وفات او نهاده و آن مسکین بیچاره، با وجود مکنت، به سختی، و با چندین وسعت، به تنگی می گذراند زندگانی او در دنیا چون فقرا، و محاسبه و مواخذه او در عقبی، محاسبه و مواخذه اغنیاست در دنیا خوار و ذلیل، و در عقبی به عذاب الیم گرفتار.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
نفقه اهل و عیال
سیم از عطاهای واجبه، نفقه اهل و عیال است و آن نیز به طریقی که در کتب مسطور است از جمله واجبات، و ثواب آن بی حد و احصاء است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «کسی که سعی کند در تحصیل نفقه عیالش، مثل کسی است که در راه خدا جهاد کند» و فرمود که «پاره ای از گناهان است که هیچ چیز کفاره آن نمی شود، مگر اهتمام در طلب معاش» و فرمود که «هر که را سه دختر باشد، و خرج ایشان را بکشد، و به ایشان نیکی کند تا بزرگ شوند خدا بر او بهشت را واجب می گرداند» مروی است که «روزی جناب رسالت مآب صلی الله علیه و آله و سلم به خانه سید اولیاء علیه السلام آمد، دید: آن حضرت نشسته است و عدس پاک می کند و سیده النساء در پیش دیگ نشسته است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بشنو ای ابوالحسن و نمی گویم مگر آنچه را خدا امر کرده است که بگویم که هیچ مردی نیست که در خانه امداد زن کند و یاری او را نماید مگر اینکه خدا به او می دهد به عوض هر موئی که در بدن اوست عبادت یک سال را، که روز آن را روزه بگیرد و شب آن را به عبادت به سر برد و عطا می کند از ثواب، به او مثل آنچه به صابرین داده، که داود پیغمبر و یعقوب و عیسی علیه السلام باشد یا علی: هر که در خانه خود مشغول خدمت عیال شود و مضایقه نکند، خدا اسم او را در دفتر شهدا می نویسد و در هر روز و شبی ثواب هزار شهید از برای او ثبت می کند و به هر قدمی که برمی دارد ثواب حج و عمره به او می دهد و به عدد هر رگی که در بدن اوست شهری در بهشت به او عطا می فرماید یا علی: یک ساعت خدمت در خانه، بهتر است از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره و هزار بنده که آزاد کنی و هزار مرتبه جهاد و عیادت هزار مریض و هزار نماز جمعه و هزار تشییع جنازه و سیر کردن هزار گرسنه و پوشانیدن هزار برهنه و روانه ساختن هزار اسب در راه خدا و بهتراست از اینکه تورات و انجیل و زبور و قرآن را تلاوت کند و هزار اسیر را آزاد کند و هزار شتر که به مساکین بدهد و از دنیا بیرون نرود مگر اینکه جای خود را در بهشت ببیند.
یا علی: خدمت عیال، کفاره گناهان کبیره است و غضب پروردگار را می نشاند و مهر حورالعین می شود و حسنات را زیاد می کند و درجات را رفیع می گرداند یا علی: خدمت عیال را نمی کند مگر صدیق، یا شهید، یا مردی که خدا خیر دنیا و آخرت را از برای او خواسته باشد».
از حضرت امام موسی علیه السلام مروی است که «عیال آدمی، اسیران اویند، پس هر کسی که خداوند به او نعمتی داده باید که اسیران خود را وسعت بدهد پس اگر نکند تشویش آن است که خدا این نعمت را از او بگیرد» حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که «باید مرد بر عیالش وسعت بدهد تا آرزوی مرگ او را نکنند» و مخفی نماند که طالب ثواب در اخراجات عیال را سزاوار آن است که نیت خود را خالص کند و از سعیی که می کند و زحمتی که در تحصیل معاش ایشان می کشد رضای خدا را می خواهد و از تحصیل حرام و اموال شبهه ناک اجتناب کند و از برای عیال، بجز حلال نیاورد و در اخراجات، میانه روی کند نه بر عیال تنگ بگیرد تا ایشان ضایع گردند، و نه اسراف کند تا خود و ایشان را ضایع کند و به هلاکت برسد و سزاوار آن است که طعامی که پاکیزه باشد مخصوص خود یا بعضی از عیال نکند، بلکه همه یکسان باشند مگر اینکه خود یا بعضی از آنها به طعام خاصی مضطر باشند، به جهت مرضی، یا ضعفی، یا غیر اینها، و چیزی را که نمی خواهد برای عیال بگیرد وصف آن را در پیش عیال نکند و چون سفره افکنند همه عیال خود را بر آن بنشاند» و مروی است که «خدا و ملائکه، صلوات می فرستند بر اهل خانه ای که به جمعیت چیزی بخورند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
خوردن مال حرام
صفت ششم: مال حرام خوردن و از آن اجتناب نکردن است و آن از نتایج حب دنیا و حرص بر آن است و از اشد مهلکات، و اعظم موانع وصول به سعادات است بیشتر کسانی که به هلاکت رسیده اند سببش آن بوده و اکثر مردم که از فیوضات و سعادات محروم مانده اند به واسطه آن شدی سدی از این محکم تر در راه توفیق نیست و پرده ای از این مانع تر بر چهره تایید نه و کسی که تأمل کند می داند که خوردن حرام، اعظم حجابی است بندگان را از وصول به درجه ابرار و قوی تر مانعی است از اتصال به عالم انوار سراچه عالم را از آن تیرگی و ظلمت و خباثت و غفلت حاصل، و نفس انسانی به واسطه آن به اسفل درکات هلاکت و ضلالت واصل می گردد «و هو الذی انساها عهود الحمی و هو الذی أهواها فی مهاوی الضلاله و الردی» یعنی «عهد پروردگار به واسطه آن فراموش، و در چاههای گمراهی و سرگردانی با شیاطین به سبب آن هم آغوش».
آری:دلی که از لقمه حرام روئیده شده باشد کجا و قابلیت انوار عالم مقدس کجا؟ و نطفه را که از مال مردم هم رسیده باشد با مرتبه رفیعه انس با پروردگار چه کار؟ چگونه پرتو لمعات عالم نور، به دلی تابد که بخار غذای حرام، آن را تاریک کرده؟ و کی پاکیزگی و صفا از برای نفس حاصل می شود که کثافات مال مشتبه آن را آلوده و چرک نموده باشد؟ و به همین جهت حاملین شرع و احکام، و امنای وحی ملک علام، نهایت تحذیر از او فرمودند و به شدت هر چه تمامتر از او منع نمودند
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «در بیت المقدس فرشته ای هست که هر شب ندا می کند که هر که بخورد چیزی را که حرام باشد، خدا از او نه قبول می فرماید سنتی را، و نه واجبی را» و نیز از آن سرور مروی است که «هر که باک نداشته باشد از اینکه هرجا مال را تحصیل کند، خدا هم باک ندارد که از هر دری او را وارد جهنم کند» و فرمود: «هر گوشتی که از حرام روئیده شود آتش سزاوار است به آن» و نیز فرمود که «هر که مالی از سر ممر حرامی به دست آورد و به آن صله رحم به جا آورد، یا تصدیق کند، یا در راه خدا انفاق نماید، خداوند عالم، همه را جمع می کند، پس آن را داخل آتش می کند» و فرمود: «هر که مالی از حرام کسب نماید پس اگر آن را تصدیق کند از او قبول نمی شود و اگر بگذارد آن را، توشه راه جهنم او می شود» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هرگاه کسی مالی از غیر مداخل حلال به دست آورد و به آن حج کند، چون گوید: «لبیک، اللهم لبیک» خطاب رسد که «نه لبیک و نه سعدیک» و در بعضی اخبار وارد شده است که «چون روز قیامت شود بنده ای را در نزد ترازوی اعمال نگاه دارد و از برای او اعمال حسنه مانند کوههای عظیمه باشد، پس او را در مقام محاسبه باز می دارد و از او سوال می کنند که مال خود را از کجا به دست آورده و به چه مصرف رسانیده است؟ و رعایت عیال خود را چگونه نموده است؟ و حقوق ایشان را به جای آورده است یا نه؟ تا به واسطه این محاسبات، همه اعمال حسنه او تمام شود و هیچ از برای او باقی نماند پس ملائکه ندا می کنند که «هذا الذی أکل عیاله حسناته» یعنی این است آنچنان کسی که عیال او حسنات او را خوردند و امروز به اعمال خود گرفتار آمد» و وارد شده است که «زن و فرزندان آدمی در روز قیامت به او می آویزند و او را در موقف حضور پروردگار باز می دارند و می گویند: پروردگارا حق ما را از این شخص بستان به درستی که ما جاهل به احکام شریعت بودیم و او ما را تعلیم نکرد و غذای حرام به ما خورانید و ما عالم به آن نبودیم» پس هر که طالب نجات، و مشتاق وصول به سعادات باشد باید فرار کند از مال حرام.
همچنان که از شیر درنده و مار گزنده فرار می نماید.
آه، آه، از امثال این زمان، کجا این دست می دهد و حال اینکه حلالی جز آب باران و گیاه بیابان یافت نمی شود و آنچه می بینی همه دست عدوان آن را حرام کرده، و معاملات فاسده آن را فاسد نموده هیچ درهمی نیست مگر آنکه پی در پی دستهای غاصبین به آن رسیده و هیچ دیناری نیست مگر آنکه مکرر به کسی که از جمله قاهرین است در کیسه او داخل شده بیشتر آب و زمینها مغصوب، و اکثر مواشی و حیوانات منهوب پس چگونه قطع به حلیت قوتی حاصل می شود هیهات، هیهات تاجری را نمی یابی مگر آنکه معامله او با اهل ظلم و عدوان، و صاحب عمل را نمی بینی مگر اینکه مال او مخلوط است به اموال حاکم و سلطان.
و بالجمله حلال در امثال این زمان مفقود، و راه وصول به آن مسدود است و این آفتی است که خانه دین از آن ویران، و آتشی است که گلشن ایمان از آن سوزان است.
و این نه چنین است که مخصوص این عصر باشد، بلکه ظاهر آن است که حال اکثر اعصار چنین بوده و از این جهت است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «خوراک بنده مومن در دنیا، خوراک، مضطرین است» و با وجود همه اینها، باید مطالب نجات مأیوس نباشد از تحصیل حلال و دست و شکم خود را به هر غذائی نیالاید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت حسد و مفاسد آن
صفت اول: حسد است و آن عبارت است از: تمنای زوال نعمتی از برادر مسلم خود، از نعمتهائی که صلاح او باشد.
و اگر تمنای زوال نعمت از او نکند، بلکه مثل آن را از برای خود خواهد، آن را غلبه و منافسه خوانند و اگر زوال چیزی را از کسی خواهد، که صلاح او نباشد آن را غیرت گویند.
و ضد حسد، نصیحت است و آن عبارت است از خواستن نعمتی که صلاح برادر مسلم باشد، از برای او و چون هر کسی نمی تواند بفهمد که این نعمت صلاح است یا فساد، و بسا چیزهائی که در نظر ظاهر، کسی آن را صلاح پندارد و در حقیقت وبال و فساد بر صاحب خود باشد، پس شرط نصیحت و دوستی آن را صلاح پندارد و در حقیقت وبال و فساد بر صاحب خود باشد.
پس شرط نصیحت و دوستی آن است که در اموری که صلاح و فساد آن مشتبه است، خواستن و نخواستن آن از برای برادر دینی مشروط به صلاح و فساد باشد، یعنی چنان خواهد که اگر فی الواقع صلاح اوست باقی باشد و اگر باعث فساد است، زایل شود.
و معیار در نصیحت، آن است که آنچه را از برای خود خواهی از برای برادر خود نیز خواهی و آنچه را که از برای خود مکروه داشته باشی، از برای او نیز مکروه داشته باشی.
و معیار در حسد، آن است که آنچه را از برای خود نخواهی از برای او خواهی و آنچه را از برای خود خواهی، از برای او نخواهی.
و مخفی نماند که حسد، اشد امراض نفسانیه، و دشوارترین همه، و بدترین رذایل، و خبیث ترین آنهاست.
عقبه ای زین صعب تر در راه نیست
ای خنک آن کس حسد همراه نیست
صاحب خود را به عذاب دنیا گرفتار، و به عقاب عقبی مبتلا می سازد، زیرا که حسود در دنیا لحظه ای از حزن و الم و غصه و غم خالی نیست چون که او هر نعمتی که از کسی دید متألم می شود و چون نعمت خدا نسبت به بندگان خود بی نهایت است، و هرگز منقطع نمی شود، پس حسود بیچاره، پیوسته محزون و غمناک است و اصلا به محسود ضرری نمی رسد، بلکه ثواب و حسنات او زیاد می شود و درجات او بلند می گردد و به جهت غیبتی که حسود از او می کند و سخنی که نباید، در حق او می گوید، وزر و وبال محسود را بر دوش خود می گیرد و اعمال صالحه خود را به دیوان اعمال او نقل می نماید و با وجود همه اینها چنانچه حسود به دقت تأمل کند، می فهمد که او در مقام عناد و ضدیت با رب الارباب است، زیرا که هر که را نعمتی و کمالی است از رشحات فیض واجب الوجود، و مقتضای حکمت شامله، و مصلحت کامله او است پس مشیت و اراده او چنین اقتضا فرموده است که آن نعمت از برای آن بنده حاصل باشد ولی این حسود مسکین، زوال آن را می خواهد و این نیست مگر نقیض مقدرات الهی را خواستن و اراده خلاف مراد خدا را کردن، بلکه حسود طالب نقص است بر خداوند یا خدا را العیاذ بالله جاهل می داند، زیرا که اگر آن محسود را قابل و لایق آن نعمت می داند و با وجود این، زوال آن را از خدا می طلبد، این نقص بر خداست، که کسی را سزاوار نعمتی باشد منع نماید و اگر او را لایق نمی داند، پس خود را داناتر از خدا می داند به مصالح و مفاسد و این هر دو کفر است.
و چون شکی نیست که آنچه خدا می کند محض خیر و مصلحت، و خالی از جمیع شرور و مفاسد است پس حاسد فی الحقیقه دشمن خیر، و طالب شر و فساد است پس او شریر و مفسد است و از اینها معلوم می شود سر آنچه مذکور شد، که حسد، بدترین رذایل، و حاسد، شریرترین مردمان است و چه خباثت از این بالاتر که کسی متألم باشد از راحت بنده ای از بندگان خدا، که هیچ ضرری به او نداشته باشد و از این جهت آیات و اخبار بی نهایت در مذمت این صفت وارد شده است چنان که خدای تعالی در مذمت قومی می فرماید: «أم یحسدون الناس علی ما آتیهم الله من فضله» یعنی «آیا حسد می کنند مردمان را بر آنچه خدای از فضل خود بر ایشان عطا فرموده؟» از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «حسد، می خورد اعمال حسنه را، همچنان که آتش هیزم را می خورد» و از آن حضرت منقول است که «پروردگار عالم به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرمود که حسد مبر به مردم بر آنچه از فضل من به ایشان رسیده است و چشمهای خود را بر آن مینداز و دل خود را همراه او مکن به درستی که کسی که حسد دارد خشمناک بر نعمتهای من است و برابری می کند. قسمتهائی را که من میان بندگان خود تقسیم کرده ام و هر که چنین باشد من از او نیستم و او از من نیست» و نیز از آن بزرگوار منقول است که «ترسناک ترین چیزی که از آن بر امت خود می ترسم این است که مال ایشان زیاد شود، پس بر یکدیگر حسد بورزند و یکدیگر را به قتل رسانند» و نیز فرمود: «به درستی که از برای نعمتهای خدا، دشمنانی هست عرض شد: کیانند؟ فرمود: کسانی که حسد می برند مردم را بر آنچه از فضل خدا به ایشان رسیده» و در بعضی از احادیث قدسیه وارد شده است که «خدا فرمود که حاسد، دشمن نعمت من، و خشمناک از برای قضای من است و راضی به قسمتی که در میان بندگانم کرده ام نیست» و از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که «آفت دین، حسد و عجب و فخر است» و نیز از آن جناب مروی است که «حاسد ضرر به نفس خود می رساند پیش از آنکه ضرری به محسود برسد»، مانند ابلیس، که به واسطه حسد، از برای خود لعنت را حاصل کرد و از برای آدمی برگزیدگی و هدایت و بلندی و ارتفاع به محل حقایق عهد و اطفا را پس محسود باش و حاسد مباش به درستی که ترازوی حاسد، همیشه سبک است، به واسطه ترازوی محسود یعنی اعمال حسنه حاسد به ترازوی اعمال محسود گذارده می شود و روزی هر کسی قسمت شده است پس چه نفعی می رساند حسد به حاسد؟ و چه ضرر می رساند به محسود؟ و اصل حسد، از کوری دل، و انکار فضل خداست و این، دو بال اند از برای کفر و فرزند آدم به واسطه حسد در حسرت ابدی افتاد و به هلاکتی رسید که هرگز نجاتی از برای او نیست» و از کلام بعضی از حکماست که «حسد، جراحتی است که بهبود از برای آن نیست» و یکی از بزرگان دین گفته است که «حاسد را از مجالس و مجامع عاید نمی شود مگر مذمت و ذلت و از ملائکه به او نمی رسد مگر بغض و لعنت و از خلق نفعی نمی برد مگر غم و محنت و در وقت مردن نمی بیند مگر هول و شدت و در قیامت چیزی به او نمی رسد مگر عذاب و فضیحت».
و بدان که صاحب این صفت، همیشه خوار و بی مقدار است.
و از این جهت است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرموده است که «الحسود لا یسود» یعنی «صاحب حسد، خداوند شرف و بزرگی نمی گردد» و حسود پیوسته به غصه و ألم گرفتار است و از این جهت است که سید انس و جان فرموده: «اقل الناس لذه، الحسود» یعنی «کمترین مردمان از حیث لذت، حسود است» چون که مذاق طبعش همیشه از تلخی حسد متغیر است و بر طبق این کلام است آنچه امیرالمومنین علیه السلام فرموده اند: «الحسود مغموم» یعنی «حسد، آدمی را به غم و اندوه مبتلا می سازد».
خلاصه آنکه صفت حسد، موجب عذاب و نکال اخروی، و مایه اندوه و ملال دنیوی است و آدمی را صفتی از این ناپسندتر، و دل بیچاره را مرضی از این کشنده تر نیست و اخبار و آثار در مذمت آن بی شمار وارد شده است و آنچه مذکور شد از برای قابل هدایت کافی است و این همه در صورتی است که غرض او از زوال نعمت از محسود امر دینی نباشد اما هرگاه غرض، دینداری باشد داخل حسد نیست و بر آن ضرری مترتب نمی باشد، مثل اینکه هرگاه نعمتی یا دولتی یا منصبی و عزتی، به کافری یا فاجر معصیت کاری برسد و او به دست آویزی آن، فتنه برپا، یا اذیت بندگان خدا نماید یا در میان مردم افساد کند یا مرتکب معصیتی گردد و به این سبب کسی طالب زوال نعمت از او باشد و عزت او را مکروه داشته باشد، ضرر ندارد، و داخل حسد نیست و بر آن معصیتی مترتب نمی گردد.
و مخفی نماند که حسد آن است که کسی طالب زوال نعمتی از برادر دینی خود باشد و اگر زوال آن را نخواهد و لیکن مثل آن را از برای خود خواهد این منافسه و غبطه است و بر آن مذمتی نیست، بلکه آن در امور پسندیده است.
و این است مراد، از آنچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «حسد نیکو نیست مگر بر دو کس: یکی مردی که خدا او را مالی داده باشد و همه آن را در راه خدا صرف کند و دیگری مردی که خدا علمی به او کرامت فرموده باشد و او به آن عمل کند و مردم را تعلیم کند» و سبب غبطه بردن بر شخصی، محبت آن بر نعمتی است که از برای او حاصل است.
پس اگر آن نعمت، امر دینی باشد، سبب آن غبطه، محبت خدا و محبت طاعت اوست و این امری است مستحسن و مرغوب و اگر امر دنیوی باشد که مباح باشد، سبب آن، محبت تنعم و التذاذ در دنیاست و این اگر چه حرام نباشد و لیکن شکی نیست که باعث پستی مرتبه، و بازماندن از مقامات بلند، و منازل ارجمند است.
و از برای غبطه دو مرتبه است: یکی آنکه منظور آدمی رسیدن خود به نعمتی باشد که از برای دیگری هم حاصل است به جهت تمشیت امر دین یا دنیای خود، و هیچ چیز دیگر در نظر او نباشد و این هیچ گونه ناخوشی ندارد.
دوم آنکه علاوه بر تمشیت امر خود، بر خود نپسندد که کمتر از آن شخص دیگر باشد و خود را راضی به نقصان از او نکند و این مرتبه موضع خطر و لغزش است، زیرا که بسا باشد رسیدن به آن نعمت، میسر نشود پس نفس، میل به زوال نعمت از آن شخص می کند تا بالاتر از او نباشد و کم کسی است که خود را پست تر از دیگری بتواند دید و خود نتواند به مرتبه او رسید و پستی مرتبه او را میل نداشته باشد و این خود صفت حسد است که اخبث صفات، و ارذل ملکات است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
سخن چینی و نمامی و مفاسد آن
صفت یازدهم: سخن چینی و نمامی و مفاسد آن و این رذل ترین افعال قبیحه، و شنیع ترین همه است و صاحب این صفت، از جمله اراذل ناس و خبیث النفس است بلکه از کلام الهی مستفاد می شود که هر سخن چینی ولد الزنا است.
می فرماید: «هماز مشاء بنمیم مناع للخیر معتد أتیم عتل بعد ذلک زنیم» و می فرماید: «ویل لکل همزه لمزه» یعنی «وای از برای هر سخنی چینی غیبت کننده» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هیچ سخنی چینی داخل بهشت نمی شود» و فرمود که «دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که از پی سخن چینی میان دوستان می روند، و برادران را از هم جدا می کنند و طلب عیب پاکان را می نمایند» و در حدیث دیگر از آن سرور مروی است که «چنین اشخاص، شرار مردم اند» و نیز از آن بزرگوار مروی است که «حق سبحانه و تعالی بهشت را آفرید، و به آن فرمود که سخن بگو بهشت گفت: به سعادت رسید، هر که داخل من شد خداوند جبار جل جلاله فرمود: قسم به عزت و جلال خودم که مأوا نمی کند در تو هشت گروه: مداومت کننده بر شرب خمر، و اصرار کننده بر زنا، و سخن چین، و دیوث، و لشکر پادشاه ظالم، و مخنث، و کسی که قطع رحم کند، و آنکه با خدا عهدی نماید و به آن وفا نکند» آورده اند که «در زمان حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام در بنی اسرائیل قحط و خشک سالی شد موسی علیه السلام چندین دفعه به دعای باران بیرون رفت و اثری نبخشید حضرت کلیم الله در این باب مناجات کرد وحی به او رسید که در میان شما سخن چینی هست، و من به شومی او دعای شما را مستجاب نمی کنم» و از مضمون این خبر می توان دانست که صاحب این صفت، چقدر از رحمت الهی دور است، که از شئامت همراهی او، دست رد بر سینه مدعای حضرت کلیم نهاده، و در رحمت و فیض بر روی امتی نگشاده.
و مروی است که «ثلث عذاب قبر، به واسطه سخن چینی است» و هر که حقیقت این صفت خبیثه را بشناسد، می داند که سخن چینی، بدترین مردمان و خبیث ترین ایشان است، زیرا صاحب این صفت، منفک نمی شود از دروغ و مکر و خیانت و کینه و حسد و نفاق و افساد میان بندگان خدا، و خدعه و همه این صفات، باعث هلاکت ابدی و شقاوت سرمدی است و خدای تعالی در قرآن مجید لعن فرموده است کسی را که «قطع کند آنچه را که خدا امر به وصل آن نموده و فساد در زمین کند» و سخن چینی، این هر دو عمل را مرتکب شده.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «داخل بهشت نمی شود کسی که میان مردم، جدایی افکند» و سخن چین مفرق دوستان است.
و نیز، آن حضرت فرمودند که «بدترین مردم کسی است که مردم از شرارت او احتراز کنند» و شکی نیست که سخن چین، این چنین است مجمل کلام اینکه بدی سخن چین، از همه کس بیشتر است.
آورده اند که «مردی بنده ای فروخت، به خریدار گفت: این بنده هیچ عیبی ندارد جز سخن چینی خریدار گفت: راضی شدم پس آن را خرید و برد چند روزی که از این گذشت روزی آن غلام به زن آقای خود گفت: من یافته ام که آقای من تو را دوست ندارد و می خواهد زنی دیگر بگیرد زن گفت: چاره چیست؟ گفت: قدری از موی زیر زنخ او را به من ده تا به آن افسونی خوانم و او را مسخر تو گردانم زن گفت: چگونه موی زیر زنخ او را به دست آورم؟ گفت: چو بخوابد، تیغی بردار و چند موی از آنجا بتراش و به من رسان بعد از آن به نزد آقا رفت و گفت: زن تو با مرد بیگانه طرح دوستی افکنده، و اراده کشتن تو کرده است چنانچه خواهی صدق من بر تو روشن شود، خود را به خواب وانمای، و ملاحظه کن مرد به خانه رفته چنین کرد زن را دید با تیغ بر بالین او آمد یقین به صدق غلام کرده، بی محابا از جا برخاست و زن را به قتل رسانید در ساعت، غلام خود را به خویشان زن رسانیده، ایشان را از قتل زن اخبار نمود ایشان آمده شوهر را کشتند و شمشیرها در میان قبیله زن و شوهر کشیده شد و جمعی کثیر به قتل رسیدند» و علاوه بر همه این مفاسد، سخن چین بیچاره اکثر اوقات در بیم و اضطراب این است که مبادا رسوا شود بیشتر وقتها خجل و شرمسار، و با وجود اینها در نزد آنها که سخن چینی کرده خفیف و بی وقع و دو به هم زن و خبیث شناخته شده است، گو به روی او اظهار نکنند.
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
کنند این و آن خوش دگر باره دل
وی اندر میان، کوربخت و خجل
میان دو تن آتش افروختن
نه عقل است خود را در آن سوختن
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل دوم - آیات و اخبار وارده در حرمت و مذمت غیبت
چون حقیقت غیبت را شناختی بدان که آن، اعظم مهلکات، و اشد معاصی است و به اجماع جمیع امت، و صریح کتاب رب العزه و احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اثنی عشر علیه السلام حرمت آن ثابت است.
خداوند عزت می فرماید: «و لا یغتب بعضکم بعضا أیحب أحدکم أن یاکل لحم أخیه میتا فکر هتموه» یعنی «باید غیبت نکند بعضی از شما بعضی دیگر را، آیا دوست می دارد یکی از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتی که مرده باشد؟ پس کراهت می دارید شما آن امر را» و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمود: «زنهار، احتراز کنید از غیبت، به درستی که غیبت، بدتر است از زنا، زیرا: مردی که زنا می کند و توبه می کند خدا او را قبول می فرماید ولی غیبت کننده را خدا نمی آمرزد تا آنکه غیبت او را که کرده است از او بگذرد» و فرمود که «در شب معراج به قومی گذشتیم که روهای خود را با ناخنهای خود می خراشیدند از جبرئیل پرسیدم که ایشان چه کسان اند؟ گفت: غیبت کنندگان» روزی آن سرور بر منبر برآمدند و خطبه ای در نهایت بلندی خواندند به نوعی که زنان در خانه ها آواز آن سرور را شنیدند و فرمودند که ای گروهی که به زبان، ایمان آورده اید و دل شما از ایمان خالی است غیبت مسلمین را مکنید و عیب جوئی ایشان منمائید که هر که عیب جوئی برادر خود کند خدا عیب او را ظاهر می سازد اگر چه در اندرون خانه خود باشد» و در روز دیگر آن سرور بر بالای منبر خطبه ای أدا فرمودند و بیان گناه ربا و عقوبت آن را کردند پس فرمودند: «یک درهم از ربا بدتر است از سی و شش زنا، و آبروی برادر مسلم را ریختن از ربا بدتر است» و وقتی آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: «احدی بدون اذن من افطار نکند چون شام داخل شد، یک یک می آمدند و اذن گرفته افطار می کردند تا مردی آمد و عرض کرد: یا رسول الله دو دختر من روزه گرفته اند و حیا مانع ایشان است که به خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار کنند حضرت روی مبارک گردانید آن مرد ثانیا عرض کرد باز حضرت روی گردانید و در مرتبه سوم فرمود که آنها روزه نگرفته اند و چگونه روزه بودند و حال آنکه در همه روز گوشت مردم را به غیبت می خوردند، برو ایشان را بگو تاقی کنند آن مرد بازگشت و ایشان را خبر داد پس آنها قی کردند و از هر یک پارچه خون بسته دفع شد چون پیغمبر را خبر دادند فرمود: به خدائی که جان محمد در دست اوست که اگر این در شکم آنها باقی می ماند آتش جهنم آن را می خورد» و از جانب خداند رحمن به موسی بن عمران وحی شد که «هر غیبت کننده ای که با توبه از دنیا برود آخر کسی است که داخل بهشت خواهد شد و هر غیبت کننده ای که بی توبه از دنیا برود اول کسی است که داخل جهنم خواهد شد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که غیبت کند مرد مسلمان یا زن مسلمانی را، خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمی کند، مگر این که آن کسی که غیبت او شده از او عفو کند» و فرمود: «هر که غیبت مسلمانی را بکند، در ماه رمضان اجری از برای روزه او نخواهد بود» و در حدیثی دیگر از آن سرور منقول است که «دروغ گمان کرده است هر که گمان کند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غیبت می خورد» و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که در حق مومنی بگوید امر قبیحی را که خود دیده یا شنیده باشد، آن شخص داخل این آیه مبارکه است که «إن الذین یحبون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم» یعنی «به تحقیق کسانی که دوست می دارند که فاش شود امر قبیح و ناشایست در حق طایفه ای که ایمان آورده اند از برای ایشان است عذاب دردناک» و نیز از آن حضرت مروی است که «هر کس روایت کند از مومنی چیزی را که بخواهد او را عیبناک کند و آبروی او را کم کند تا از چشم مردم بیفتد، خداوند عز شأنه او را از تحت امر خود بیرون می کند و داخل در تحت امر شیطان می کند و شیطان او را قبول نمی کند» و آن حضرت فرمود: «هر که غیبت کند برادر مومن خود را بی آنکه عداوتی میان ایشان ثابت باشد، شیطان شریک است در نطفه او» و فرمود که «غیبت، حرام است بر هر مسلمانی و آن می خورد حسنات را و باطل می سازد آنها را، همچنان که آتش هیزم را می خورد» و اخبار در این خصوص بسیار است و ذکر همه آنها متعسر، بلکه متعذر است و همین قدر که مذکور شد کفایت می کند.
علاوه بر این، هر که را اندک عقلی بوده باشد می داند که این صفت، خبیث ترین صفات، و صاحب آن، رذل ترین مردمان است و بزرگان پیش، بندگی خدا را در نماز و روزه نمی دانسته اند بلکه در چشم پوشیدن و حفظ خود از پیروی عیب مردم می دانسته اند و آن را افضل اعمال می شمرده اند و خلاف آن را صفت منافقین می دیدند و وصول به مراتب عالیه و درجات رفیعه را موقوف به ترک غیبت می دانسته اند.
چون از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم وارد است که «هر که نماز او نیکو باشد و عیالمند باشد و مال او کم باشد و غیبت مسلمانان را نکند با من خواهد بود در بهشت» و چقدر قبیح است که آدمی از عیوب خود غافل شده در صدد اظهار عیوب مردمان برآید خاری را در چشم دیگران ملاحظه کند ولی شاخ درختی را در دیده خود برنخورد.
پس ای جان برادر چون خواهی که عیب دیگران را بگویی، اول عیوب خود را یاد کن و درصدد اصلاح آن برآی.
یادآور، قول پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را که فرموده است: «خوشا به حال کسی که مشغول عیب خود گردد و به عیوب مردم نپردازد» علاوه بر این، هرگاه عیبی را که ذکر می کنی امری باشد که به اختیار او نباشد و از جانب حق سبحانه و تعالی باشد پس مذمت او بر آن غیبت فی الحقیقه مذمت خالق او است، زیرا هر که چیزی را مذمت می کند سازنده او را مذمت کرده است.
شخصی به یکی از حکما گفت: «ای زشت صورت گفت آفرین من با خودم نبود که نیکو بیافرینم».
و از اعظم مفاسد غیبت، آن است که باعث آن می شود که اعمال خیر آن کسی که غیبت کرده در عوض آن غیبت، به نامه عمل آن شخصی که غیبت او شده ثبت می شود .
و گناهان این، به دیوان اعمال او نقل می شود و چه احمق کسی باشد که به واسطه یک سخن، در روز قیامت، و زر و وبال دیگری را متحمل گردد.
مروی است که «در روز قیامت بنده ای را به موقف عرصات حاضر سازند و نامه اعمال او را به دست او دهند، چون در آن نگرد از حسنات خود چیزی در آنجا نیابد، عرض کند که پروردگارا این نامه عمل من نیست زیرا من از طاعات خویش هیچ در آن نمی بینم خطاب رسد که ای بنده پروردگار تو خطا و سهو نمی کند اعمال خیر تو به غیبت مردم رفت.
و دیگری را می آورند و دیوان او را به دست او می دهند در آنجا طاعات بسیار و عبادات بی شمار مشاهده می کند، عرض می کند که این کتاب من نیست این اعمال از من به وجود نیامده خطاب می رسد که فلان شخص غیبت تو را کرد و این طاعات اوست که عوض به تو داده شده است» پس عاقل باید تأمل کند که آن کسی را که غیبت او می کند اگر دوست و صدیق اوست چه بی مروتی و بی انصافی است که زبان به غیبت او گشاید و بدی او را در نزد مردمان گوید و اگر دشمن اوست چه بی عقلی و سفاهتی است که کسی متحمل و زر و وبال دشمن خود گردد، و اگر طاعتی اندوخته باشد به او دهد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه تفصیلی غیبت
و اما معالجه تفصیلی آن، آن است که باعث و سبب غیبت کردن خود را پیدا کنی و سعی در قطع آن نمائی و بیان این مطلب، آن است که از برای غیبت کردن، اسبابی چند است:
اول: غضب، زیرا هرگاه از شخصی آزرده باشی و بر وی خشم گیری و او حاضر نباشد، در این وقت به مقتضای طبع، زبان به مذمت او می گشائی تا به آن وسیله غیظ خود را فرونشانی.
دوم: عداوت و کینه است، که با کسی دشمنی داشته باشی و از راه عداوت بدی او را ذکر کنی.
سوم: حسد است، چنان که مردم کسی را تعظیم و تکریم کنند یا او را ثنا و ستایش گویند و تو از راه حسد متحمل آن نتوانی شد و به این سبب مذمت او کنی و عیوب او را ظاهر سازی چهارم: مزاح و «مطایبه نمودن و اوقات به خنده و لهو و لعب گذرانیدن به نقل احوال و اقوال و افعال مردم، بدون قصد اهانت و خواری رسانیدن.
پنجم: قصد سخریت و استهزاء و اهانت رسانیدن است، زیرا استهزاء، چنانچه در حضور است غایبانه نیز متحقق می شود.
ششم: فخر و مباهات است، یعنی: اراده کنی که فضل و کمال خود را ظاهر سازی به وسیله پست کردن غیر چنان که گوئی: فلان کس چیزی نمی داند، یا رشدی ندارد یا به خیال حاضران اندازی که تو از آن بهتر و بالاتری.
و معالجه این شش نوع، به علاج این شش صفت خبیثه است، چنان که در سابق مذکور شد.
هفتم: امری قبیح از کسی صادر شده باشد و آن را به تو نسبت داده باشند و تو خواهی از خود دفع کنی، گوئی: من نکرده ام و فلان کس کرده.
و علاج این، آن است که بدانی که به غیبت آن شخص، داخل غضب الهی می شوی پس اگر قول تو را قبول می کنند این عمل را از خود نفی کن و چه کار به نسبت دادن به دیگری داری و اگر قول تو را قبول نمی کنند نسبت دادن آن به دیگری را نیز از تو نخواهند پذیرفت.
هشتم: تو را نسبت دهند به امر قبیحی و خواهی قبح آن را برطرف کنی، از این جهت می گوئی: فلان شخص این امر را نیز مرتکب شده چنان که اگر چیز حرامی خورده باشی یا مال حرامی قبول کرده باشی گوئی: فلان عالم نیز چیز حرام خورد یا مال حرام را گرفت و او از من داناتر است و چنانچه متعارف است که می گویند: اگر من ربا گرفتم، فلان شخص نیز گرفت و اگر من شراب خوردم، فلان کس نیز خورد و شکی نیست که این، عذر بدتر از گناه است، زیرا علاوه بر این که فایده ای از برای رفع گناه اول نمی کند، مرتکب گناهی دیگر که غیبت باشد نیز شده ای و حمق و جهل خود را بر مردم ظاهر نموده ای، زیرا که هرگاه کسی داخل آتش شود و تو توانی داخل نشوی البته با او موافقت نخواهی کرد و اگر موافقت کنی در کمال حماقت و سفاهت خواهی بود و طایفه ای از اشقیای عوام که دلهای ایشان آشیانه شیطان گردیده و عمرشان در معصیت پروردگار صرف شده و این قدر از مظلمه مردم بر گردنشان جمع آمده و امید استخلاص به جهت ایشان نیست به این جهت، نفس خبیثشان طالب آن گشته که معاد و حساب و حشر و نشری نباشد و شیطان لعین چون این میل را در دل ایشان یافته از کمین بیرون آمده و به وسوسه ایشان پرداخته و انواع شک و شبهه در خاطرشان انداخته و اعتقادشان را سست و ضعیف ساخته و به این جهت در معاصی پروردگار بی باک گردیده اند چون معصیتی از ایشان صادر شد در عذر آن چون نمی توانند که آنچه در باطن ایشان «مخمر است از عدم اعتقاد اظهار نمایند و از شقاوت و تزویری هم که دارند نمی خواهند تن به اعتراف در دهند شیطان ایشان را بر آن می دارد که از اعمال ناشایست خود عذر بخواهند که فلان عالم نیز آنچه ما کرده ایم کرده، و آنچه را ما مرتکب شده ایم مرتکب شده غافل از اینکه این عذر نیست مگر از جهل و حماقت، زیرا اگر عمل این عالم، اعتقاد تو را از معاد و حساب روز جزا برطرف کرد پس تو کافر گشته ای دیگر چه عذر می خواهی و اگر برطرف نکرده، کردن آن شخص از برای تو چه فایده ای دارد.
علاوه بر این، اگر عمل بعضی از کسانی که خود را داخل علما کرده اند و نام عالم بر خود نهاده اند باعث اقتدای تو به ایشان می شود چرا باید اقتدا به این عالم که او نیز رد شقاوت و خباثت مانند تو هست و علم بر او و زر و وبال است کرده باشی؟ و چرا اقتدا نمی کنی به علمای آخرت و طوایف انبیا و اولیاء و حال آنکه ایشان اعلم و اکمل اند و سرچشمه علم و معرفت اند؟ نهم: از بواعث غیبت، موافقت و همزبانی با رفیقان است، یعنی: چون هم صحبتان خود را مشغول «خبث بینی، تصور کنی که اگر ایشان را منع کنی یا با ایشان در آن خبث، موافقت نکنی از تو تنفر کنند و تو را «بدگل شمارند و به این جهت تو نیز با ایشان هم مشربی کنی تا به صحبت تو رغبت نمایند و شبهه ای نیست که در این صورت، عجب احمقی خواهی بود که راضی به این می شوی که امر پروردگار خود را ترک کنی.
و دست از رضا و خشنودی او برداری و از نظر برگزیدگان درگاه او، از: ملائکه و انبیا و اولیا بیفتی، که جمعی از اراذل و اوباش از تو راضی باشند بلکه این دلالت می کند بر این که «عظم ایشان در نزد تو بیشتر از «عظم» خدا و پیغمبران است و چه شک که چنین کسی مستحق و سزاوار لعن بی شمار، و عذاب روز شمار است.
دهم: چنان مظنه کنی که شخصی در نزد بزرگی زبان به مذمت تو خواهد گشود، یا شهادتی که از برای تو ضرر دارد خواهد داد، بنابراین، صلاح خود را در آن بینی که پیش دستی کنی و او را در نزد آن بزرگ معیوب وانمائی، یا دشمن خود قلم دهی که بعد از این، سخن او در حق تو بی اثر، و کلام او از درجه اعتبار ساقط باشد و چنین کسی خود را نزد پروردگار جبار، ضایع و بی اعتبار خواهد کرد، به مظنه اینکه کسی او را در پیش مخلوقی بی اعتبار خواهد کرد و خدا را دشمن خود می کند، به گمان اینکه دیگری بنده ای را دشمن او خواهد کرد.
پس زهی سفاهت و بی خردی که به مرض توهم و خیال خلاص از غضب مخلوقی در دنیا، که جزم و یقین نباشد، خود را به یقین در هلاکت آخرت می اندازد، و حسنات خود را نقد از دست می دهد به توقع دفع مذمت مخلوقی به نسیه.
یازدهم: ترحم کردن است بر کسی، زیرا می شود که شخصی چون دیگری را مبتلا به نقصی یا عیبی بیند دل او بر او محزون گردد اظهار تألم و حزن خود را نماید، و در آن اظهار صادق باشد چنان که شخصی در نزد بعضی پست و بی اعتبار شده باشد و تو، به این جهت، محزون شده آن را در نزد دیگران اظهار نمائی.
دوازدهم: اگر معصیتی از کسی مطلع شوی، از برای خدا بر او غضبناک گردی، و به محض رضای خدای تعالی اظهار غضب خود نمائی و نام آن شخص و معصیت او را ذکر کنی و بسیاری از مردم، از مفسده این دو قسم غافل اند و چنان پندارند که ترحم و غضب هرگاه از برای خدا باشد ذکر اسم مردم ضرر ندارد و این، خطا و غلط است، زیرا همچنان که رحم و غضب از برای خدا خوب است، غیبت مردمان حرام و بد است، و مجرد ترحم یا غضب باعث رفع حرمت آن نمی گردد.
و بسا باشد که از برای غضب کردن، بواعث دیگری نیز باشد که نزدیک به یکی از اینها که مذکور شد بوده باشد و فساد آنها نیز از آنچه مذکور شد معلوم می شود.
فصل چهارم: مواضعی که غیبت در آنها جایز است چون حرمت غیبت و معالجه آن را دانستی، بدان که چند موضع است که غیبت در آنجا جایز است:
اول: «تظلم» و «استغاثه» کردن در نزد کسی که احقاق حق او تواند کرد، و انتقام ظلمی که بر او شده تواند کشید، یا اعانت او را تواند نمود ولیکن شرط آن است که در شکایت ظالم، به خصوص ظلمی که بر او واقع شده اکتفا نماید و زبان به اظهار عیبی دیگر از آن ظالم نگشاید.
دوم: اظهار عیوب شرعیه کسی را کردن به قصد امر به معروف و نهی از منکر برای رضای خدا، نه به قصد رسوائی او بر وفق هوا و هوس و ج این ج در جایی باشد که فایده در رفع منکر بکند و بر وفق شریعت باشد، نه در نزد ظالم بی باکی که از حد شرع تجاوز کند، یا در جائی که فایده ای بر آن مترتب نشود.
سوم: در نصیحت کسی که با تو مشورت کند در خصوص معامله کردن با کسی، یا شراکت، یا داد و خواست، یا رفاقت و امثال آن که در این صورت ذکر عیبی از آن شخصی که مدخلیتی در آن باب دارد جایز است، به شرطی که احتیاج به ذکر آن عیب باشد اما اگر احتیاج نباشد و به همین قدر گفتن که من صلاح تو را نمی دانم و نحو آن، اکتفا بشود باید به همین اکتفا کرد و تصریح ب عیب آن شخص نکرد.
چهارم: ارشاد و نصیحت مومنی هرگاه با فاسق بداخلاقی مصاحبت و «اختلاط نماید و از احوال او مطلع نباشد، و مظنه آن باشد که اعمال بد او به رفاقت در این مومن، سرایت کند در این صورت نیز اظهار نمودن عیوبی که در این مطلب «دخل دارد، جایز است .
پنجم: اظهار کردن عیوب خفیه مریض نزد طبیب به جهت معالجه.
ششم: اظهار عیوب شاهد و راوی حدیث به جهت «جرح نمودن شهادت او، یا رد حدیث او و لیکن در این خصوص باید به قدری که جرح او بشود اکتفا نمود و در نزد کسی باشد که می خواهد به شهادت یا حدیث او عمل کند.
هفتم: اظهار عیب عالمی یا حاکم شرعی که قابلیت فتوی و حکم نداشته باشد و متصدی آنها شود، از برای رد فتوی و حکم او، هرگاه کسی از احوال او بپرسد یا فتوی یا حکم مخالف حقی از او صادر شده باشد.
هشتم: هرگاه کسی مشهور به لقبی باشد که دلالت بر عیبی از او کند، مثل «اعرج و «احوال و امثال اینها، که شناسانیدن او به آن لقب، ضرر ندارد، هرگاه به نوعی دیگر ممکن نباشد و از شنیدن، او را ناخوش نیاید اما هرگاه اکراه داشته باشد یا ممکن باشد شناسانیدن او به عبارتی دیگر، جایز نیست.
نهم: هرگاه مجاهر به فسقی باشد و مضایقه از اظهار نداشته باشد، بلکه آن را اظهار کند، یا علانیه مرتکب آن باشد غیبت او در آن فسق ضرر ندارد اگر چه او را ناخوش آید بلکه اظهر آن است که غیبت چنین شخصی مطلقا جایز است، اگر چه در فسقی باشد که آن را ظاهر نکند و از اظهار آن مضایقه داشته باشد.
دهم: شهادت دادن در موضعی که باید شهادت داد، چه در حقوق الناس یا حقوق الله.
یازدهم: در رد اقوال اهل بدعت و ضلالت.
دوازدهم: غیبت کفار و کسانی که مخالف مذهب شیعه اثنی عشریه اند، که در این صورت نیز اقوی جواز غیبت آنهاست.
سیزدهم: کسی که خود را منسوب به دیگری نماید و منسوب به او نباشد جایز است رد نسبت او را کردن.
چهاردهم: غیبت غیر معینی، یا طایفه غیر معینه ای که کسی نفهمد که مراد کیست، آن نیز جایز است مثل اینکه بگویی: امروز گفتار احمقی یا نادانی شدم یا فاسقی چنین گفت و چنین کرد و امثال اینها به شرطی که آن شخص بر شنونده معلوم نباشد و هرگاه بعضی امارت و علامات باشد که معلوم شود کیست، اظهار عیب او حرام است.
مواضعی که بعضی از علما، حکم به تجویز غیبت کرده اند.
و چند موضع دیگر هست که بعضی از علما، تجویز غیبت در آنها کرده اند.
اول: هرگاه دو کس مطلع باشند برعیب شخصی، در این صورت بعضی تجویز کرده اند که یکی از آن دو کس آن عیب را با یکی دیگر به تقریبی ذکر کنند.
دوم: غیبت جمعی که محصور نباشند، مثل اینکه بگوید: فلان طایفه، یا اهل فلان ده، یا اهل فلان، فلان عیب را دارند.
سوم: کسی که اصرار بر معصیتی داشته باشد بعضی گفته اند: جایز است ذکر آن معصیت از او.
چهارم: ذکر عیبی از کسی که اگر بشنود مضایقه نداشته باشد، اگر چه عیب شرعی نباشد یا عیب شرعی باشد اما مجاهر به آن نباشد.
و حق آن است که در همه این چهار صورت نیز غیبت حرام است و دلیلی بر استثنای آنها نیست.
بدان که هرگاه کسی غیبت دیگری را کرده باشد کفاره آن، این است که ابتدا توبه نماید و پشیمان شود و بعد از آن، اگر آن شخصی که غیبت او شده زنده باشد و دسترس به او باشد و شنیده باشد، از او حلیت حاصل نماید، و «تطییب خاطر او کند.
و همچنین اگر نشنیده باشد و در اظهار آن مظنه فسادی یا عداوتی نباشد اما اگر مظنه عداوت بوده باشد یا دسترسی به او نباشد در این صورت از برای او استغفار کند و طلب آمرزش نماید و از برای او اعمال صالحه به جا آورد، که در روز قیامت عوض غیبت او شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
در اخلاق و مقامات دین
اما کذب در اخلاق و مقامات دین، آن است که ادعای صفاتی چند کند، چون: خوف از خدا و رجا و صبر و شکر و تسلیم و رضا و معرفت و زهد و امثال اینها و اسم آنها را بر خود ببندد و از حقیقت و آثار آنها بی خبر باشد و در او از لوازم آنها اثری نباشد و چنین شخصی نیز کاذب است. مثلا ملاحظه می کنیم که چنانچه کسی از پادشاهی قهار، یا امیری صاحب اقتدار به جهت خیانتی که از او سر زده یا تقصیری که مرتکب شده خائف شود، چهره او زرد و نفس او سرد و خواب و خوراک بر او دشوار و عیش و تنعم بر او ناگوار، خاطر او پریشان، و اعضا و جوارح او مضطرب و لرزان می شود بلکه بسا باشد که ترک اهل دنیا و عیال و مال و منال خود می کند و در ولایات غربت به تنهائی و مشقت می سازد و این همه از خوف و بیم آن کسی است که از او ترسیده و این خوف، خوف صادق و صاحب آن خائف است.
و اما کسی که دعوی ترس از پروردگار و خوف از کژدم و مار جهنم می کند، هیچ اثری از آن در وجنات احوالش ظاهر نه، بلکه شب و روز به خورد و خواب مشغول و عمر او به عیش و عشرت مصروف، هر ساعتی چندین تقصیر از او صادر، و هر روزی معصیتی را مرتکب می گردد و چنین شخصی کاذب، و اسم خوف را بر خود بسته است.
و مخفی نماند که این مقامات و مراتب را نهایتی متصور نیست تا ممکن باشد احدی به نهایت آنها برسد بلکه از آنها هر کسی را یک نصیبی داده اند.
و از این سبب بود که: «خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم چون حضرت روح القدس را به صورت اصلی او دید که پرهای او از مشرق تا مغرب را فروگرفته بیهوش گشته به زمین افتاد و چون به هوش آمد، جبرئیل به صورت اول عود نمود، فرمود: ای جبرئیل من هیچ مخلوقی را به این عظمت تصور نمی کردم عرض کرد: پس چه خواهی گفت اگر اسرافیل را ببینی که قائمه عرش الهی را به دوش گرفته و پاهای او آسمان ها و زمینها را شکافته و با وجود این، از عظمت خدا به قدر گنجشک کوچکی می گردد» و این و امثال این که از اعاظم ملائکه مقربین و انبیای مرسلین منقول است همه از قوت معرفت ایشان است به عظمت و جلال خداوند و حال آنکه آنچه ایشان یافته اند قطره های است از دریای بی منتهای عظمت الهی، و بالاتر از آن مراتب غیرمتناهیه است.
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
نه در ذیل وصفش رسد دست فهم
نه ادراک در کنه ذاتش رسد
نه فکرت به غور صفاتش رسد
که خاصان در این ره فرس رانده اند
به لا احصی از تک فرو مانده اند
بلکه احدی را طاقت و قوت درک عظمت حقیقت آن جناب نیست و چنانچه نور جلال و عظمت او بر موجودات امکان تابد. بنیاد هستی ایشان را از هم بریزد.
آتش فکنی یکسره در خرمن هستی
روزی ز پس پرده اگر رخ بنمائی
پر عنبر سارا کنی این حقه گردون
گر یک گره از طره مشکین بگشائی
و از این جهت است که در اخبار وارد است که «بنده به حقیقت ایمان نمی رسد تا اینکه همه مردم را در شناخت خدا احمق بیند» و در حدیثی دیگر است که «احدی به حقیقت ایمان نمی رسد تا اینکه همه مردم را در جنب معرفت خدا چون شتران ملاحظه نماید» پس بنده صادق در جمیع مقامات دین عزیز و نایاب است و از علامت صدق در این مقام، آن است که تحمل همه شداید و مصایب را نماید و زبان به اظهار آنها نگشاید عمر خود را به طاعت و عبادت صرف نماید و آنها را از خلق بپوشاند.
مروی است که «به موسی بن عمران علیه السلام وحی رسید که چون من بنده ای از بندگان خود را دوست دارم او را مبتلا می سازم به بلائی که کوهها توانائی تحمل آن را نداشته باشند، تا بینم در دعوای بندگی و محبت، صادق است یا نه! پس اگر او را صادق و صابر یافتم او را ولی و حبیب خود قرار می دهم و اگر بی صبر و جزعناک دیدم که به هر جا زبان شکوه می گشاید او را مخذول و منکوب می سازم و هیچ باک ندارم».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیستم - دوست داشتن مدح و ثنا، و کراهت بدنامی
یعنی: هر که طالب آن باشد که مدح او کنند و خوش آمد او گویند، و متنفر باشد از اینکه: بدگویی او کنند و این صفت، نتیجه حب جاه است و از مهلکات عظیمه است، زیرا هر کس که دوست دارد مدح او کنند و می ترسد از مذمت، پیوسته طالب رضای مردم است و گفتار و کردار خود را بر وفق خواهش ایشان به عمل می آورد و به امید آنکه مدح او گویند و از ترس آنکه مذمت او کنند مطلقا ملاحظه رضای خالق را منظور نمی دارد.
پس بسا باشد که واجبات را ترک نماید و محرمات را مرتکب گردد و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نماید و از حق و انصاف تعدی کند و شکی نیست که: جمیع اینها باعث هلاکت است و به این سبب است که: اخبار بسیار در مذمت این صفت رسیده است.
سید عالم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که: «این است و جز این نیست که مردمان هلاک شدند به واسطه متابعت هوا و هوس و دوستی مدح و ثنا» و روزی مردی مدح دیگری را در خدمت آن حضرت کرد آن حضرت فرمود که: «اگر آن کسی را که مدح کردی حاضر می بود و به مدح تو راضی می بود و به این حالت می مرد، داخل آتش جهنم می شد» و فرمود که: «هرگاه ببینید کسانی را که مدح مردم را در حضور ایشان می کنند خاک بر صورت ایشان بیفشانید» و نیز از آن حضرت مروی است که: «وای بر روزه دار، و وای بر شب زنده دار، و وای بر پشمینه پوش، مگر کسی که دامن نفس خود را از دنیا برچیده باشد و دشمن داشته باشد که مدح او گویند و دوست داشته باشد مذمت خود را» و از برای صاحب این صفت چند مرتبه است:
اول آنکه: طالب مدح و آوازه بوده باشد، به حیثیتی که به هر نوع ممکن شود در صدد حصول آن برآید حتی به ریا کردن در عبادات، و ارتکاب محرماتی که باعث دست آوردن دل مردم باشد و این شخص از اهل شقاوت، و غریق دریای هلاکت است.
دوم آنکه: طالب مدح و ثنا باشد و او را از خوش آمدگویی خوش آید، و لیکن نه به حدی که در تحصیل آن متوسل به محرمات شود، بلکه همین قدر به واسطه امور مباحه، هر قدر که حاصل شود به آن اکتفا کند و چنین شخصی اگر چه هنوز به هلاکت نرسیده اما در حدود هلاکت است، چون کسی که طالب دست آوردن دل مردم باشد ضبط خود را نمودن در جمیع افعال و اقوال به نحوی که به معصیتی نیفتد در غایت اشکال است.
سوم آنکه: طالب مدح و ثنا نباشد و سعی در حصول آن نکند اما اگر کسی مدح او گوید شاد گردد و او را نشاطی حاصل شود و این مرتبه اگر چه نقصان است و لیکن بر آن، گناهی مترتب نیست.
همچنان که مروی است که: «شخصی به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام عرض کرد که: مردی عمل خیری می کند اگر کسی او را در آن عمل ببیند او شاد می شود حضرت فرمود: باکی نیست، هیچ احدی نیست که نخواهد خدا عمل خیر او را ظاهر کند لیکن به شرط اینکه آن عمل را از برای این نکرده باشد».
چهارم آنکه: سعی در حصول مدح نکند ولی چون کسی مدح او را کند به نشاط آید، و لیکن از این نشاط و سرور، دلگیر باشد و طالب آن باشد که خود را به مرتبه ای برساند که از مدح و ثنا شاد نگردد و این شخص در مقام مجاهده است.
غزالی : دیباچه و فهرست
فهرست کتاب
اما عنوان وی معرفت چهار چیز است و ارکان وی چهار معاملت است و هر رکنی را از وی ده اصل است.
عنوان مسلمانی:
اما عنوان اول آن است که حقیقت خود بشناسد.
و عنوان دوم آن است که خدای تعالی بشناسد.
و عنوان سیم آن است که حقیقت دنیا را بشناسد.
و عنوان چهارم آن است که حقیقت آخرت را بشناسد.
ارکان معاملت مسلمانی:
و اما ارکان این معاملت مسلمانی چهار است، دو به ظاهرتعلق دارد و دو به باطن.
آن دو که به ظاهر تعلق دارد:
رکن اول گزاردن فرمان حق است که آن را عبادات گویند.
رکن دوم نگاه داشتن ادب است اندر حرکات و سکنات و معیشت که آن را معاملات گویند.
و اما آن دو که به باطن تعلق دارد:
یکی پاک کردن دل است از اخلاق ناپسندیده چون خشم و بخل و حسد و کبر وعجب و ریا که این اخلاق را مهلکات گویند و عقبات راه دین گویند. و دیگر رکن آراستن دل است به اخلاق پسندیده چون صبر و شکر و محبت و رضا و رجا و توکل که آن را منجیات گویند.
رکن اول در عبادات است و آن ده اصل است: اصل اول درست کردن اعتقاد اهل سنت و جماعت؛ اصل دوم به طلب علم مشغول شدن؛ اصل سوم در طهارت؛ اصل چهارم در نماز خهواندن؛ اصل پنجم در زکات؛ اصل ششم در روزه؛ اصل هفتم در حج کردن است؛ اصل هشتم در قرآن خواندن؛ اصل نهم در ذکر و تسبیح؛ اصل دهم در وردها و وقت عبادات راست داشتن.
رکن دوم در آداب معاملات و آن نیز ده اصل است: اصل اول آداب نان خوردن؛ اصل دوم آداب نکاح کردن؛ اصل سوم آداب کسب و تجارت؛ اصل چهارم در طلب حلال؛ اصل پنجم آداب صحبت خلق؛ اصل ششم آداب عزلت؛ اصل هفتم آداب سفر؛ اصل هشتم آداب سماع و وجد؛ اصل نهم آداب امر معروف و نهی از منکر؛ اصل دهم آداب ولایت داشتن.
رکن سوم در بریدن عقبات راه دین که آن را مهلکات گویند و آن نیز ده اصل است: اصل اول در پیدا کردن ریاضت نفس و علاج خوی بد و به دست آوردن خوی نیک؛ اصل دوم اندر شهوت شکم و فرج؛ اصل سوم در علاج شره سخن و آفات زبان؛ اصل چهارم در علاج بیماری خشم و حقد و حسد؛ اصل پنجم در دوستی دنیا و بیماری طمع؛ اصل ششم اندر علاج بخل و حرص جمع کردن مال؛ اصل هفتم اندر علاج دوستی جاه و حشمت و آفت ان؛ اصل هشتم اندر علاج ریا و نفاق در عبادات؛ اصل نهم اندر علاج کبر و عجب؛ اصل دهم اندر علاج غفلت و ضلالت و غرور.
رکن چهارم در منجیات و این نیز ده اصل است: اصل اول در توبه و بیرون آمدن از مظالم؛ اصل دوم در صبر و شکر؛ اصل سوم در خوف و رجا؛ اصل چهارم در درویشی و زهد؛ اصل پنجم در صدق و اخلاق؛ اصل ششم در محاسبه و مراقبه؛ اصل هفتم در تفکر؛ اصل هشتم در توحید و توکل؛ اصل نهم در محبت و شوق؛ اصل دهم در ذکر مرگ.
و ما اندر این کتاب جملهٔ این چهار عنوان چهل اصل شرح کنیم از بهر پارسی‌گویان و قلم نگاه داریم از عبارات بلند و مغلق و معانی باریک و دشوار تا فهم توان کرد و اگر کسی را رغبت به تحقیقی و تدقیقی باشد و رای این باید که آن از کتب تازی طلب کند چون کتاب احیاء علوم‌الدین و کتاب جواهر‌القرآن و تصانیف دیگر که در این معنی به تازی کرده آمده است که مقصود این کتاب عوام خلق‌اند که این معنی به پارسی التماس کردند و سخن از حد فهم ایشان در نتوان گذشت.
ایزد -سبحانه و تعالی- نیست ایشان در التماس و نیت ما را در اجابت پاک گرداناد و از شوائب ریا و کدورات تکلف خالص داراد - امید رحمت وی را- و راه صواب گشاده کناد و تیسیر و توفیق ارزانی دارارد تا آنچه به زبان گفته آید به معاملت وفا کرده شود که گفتار بی کردار ضایع بود و فرمودن بی ورزیدن سبب وبال آخرت بود نعوذ بالله منه.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۳۰ - فصل (اندر علاج غیبت)
بدان که شره غیبت اندر دل بیماری است و علاج آن واجب باشد و علاج آن از دو گونه است:
اول علاج عملی و آن دو چیز است یکی آن که اندر این اخبار که اندر غیبت آمده است تامل کند و بداند که به هر غیبت که کند حسنات از دیوان او باز آن نقل خواهند کرد. و رسول (ص) همی گوید، «غیبت حسنات بنده را همچنان نیست کند که آتش هیزم خشک را» و باشد که وی را خود یک حسنات بیشتر نباشد، از سیئات، بدین غیبت که بکند کفه سیئات وی زیادت شود و بدین سبب به دوزخ شود. دیگر آن که از غیبت خود بیندیشد و بداند که آن کس نیز اندر عیب همچنان معذور است که وی. و اگر هیچ عیب نداند خویش را بداند که جهل وی به عیب از همه عیبها بیش است. پس اگر راست همی گوید هیچ عیب بیش از گوشت مردار خوردن نیست خویشتن بی عیب را با عیب چرا کند؟ و به شکر مشغول شود و بداند که اگر وی تقصیر همی کند در آن فعل هیچ بنده از تقصیری خالی نیست و چون خود بر حد شرع راست نمی تواند بود، اگر همه اندر صغیره بود و با خود همی برنیاید، از دیگران چه عجب دارد؟ و اگر در آفرینش وی عیب است، بداند که این عیب صانع کرده باشد که آن به دست وی نیست تا وی را سلامت رسد.
اما علاج تفصیلی آن است که نگاه کند که چه وی را بر غیبت همی دارد و آن از هشت چیزی بیرون نبود:
سبب اول آن بود که از وی خشمناک بود به سببی باید بداند که برای خشم کسی خویشتن را به دوزخ نبرد که از جمله حماقت بود و این ستیزه با خویشتن کرده باشد. و رسول (ص) می گوید، «هرکه خشمی فرو خورد، حق تعالی روز قیامت وی را بخواند و گوید اختیار کن از حوران بهشت آنچه توانی».
سبب دوم آن بود که موافقت دیگران طلب کند تا رضای ایشان حاصل کند و علاج این آن است که بداند که سخط حق تعالی کردن به رضای مردمان حماقت و جهل بود، بل باید که رضای حق تعالی بجوید بدان که با ایشان خشم گیرد و بر ایشان انکار کند.
سبب سیم آن که وی را به جنایتی گرفته باشند، وی با دیگران اشارت کند تا خویشتن را خلاص دهد،باید بداند که بلای خشم خدای تعالی که اندر وقت به یقین حاصل آید عظیم تر از آن است که از وی حذر می کند که خلاص خود به گمان است و خشم خدای تعالی به یقین در وقت حاصل آید، باید که آن از خویشتن دفع کند و به دیگری حوالت نکند و باشد که گوید اگر من حرام می خورم یا مال سلطان فراستانم فلان نیز می کند و این حماقت بود که به معصیت به کسی اقتدا نشاید کرد. و وی را اندر گفتن این چه عذر بود؟ و اگر کسی را همی بینی که اندر آتش همی سوزد تو از پس وی فرا نشوی و موافقت نکنی. اندر معصیت موافقت همچنین باشد. پس به سبب آن که عذری باطل بود چرا باید که معصیتی دیگر بکنی و غیبت بکنی؟
سبب چهارم آن بود که کسی خواهد که خود را بستاید و نتواند. دیگران را غیبت کند تا بدان فضل و بزرگی خویش و پاکی خویش فرانماید، چنان که گوید، «فلان چیزی فهم نکند و فلان از ریا حذر نکند»، یعنی که من همی کنم. باید که بداند آن که عاقل بود بدین فسق و جهل وی اعتقاد نکند و فضل و پارسایی وی. و آن که بی عقل بود اعتقاد وی چه فایده دارد؟ بلکه فایده آن بود که خود به نزد حق تعالی ناقض نکند تا به نزد بنده عاجزی که به دست وی هیچ نیست زیادت کند.
سبب پنجم حسد بود که کسی را جاهی و علمی و مالی بود و مردمان اندر وی اعتقادی نیکو دارند، نبتواند دید عیب وی جستن گیرد تا با وی ستیزه کرده باشد و نداند که این ستیزه با خود همی کند به تحقیق که اندر این جهان در عذاب رنج و حسد بود. می خواهد که آن جهان نیز اندر عذاب غیبت بود تا از نعمت هردو جهان محروم ماند و این قدر نداند که هرکه را قسمت و جاهی تقدیر کرده باشند حسد حاسدان آن جاه را زیادت کند.
سبب ششم استهزا باشد و یا خنده و بازی که کسی را فضیحت گرداند و نداند که خود به نزد حق تعالی بیشتر فضیحت همی کند آنگاه وی را به نزدیک مردمان و اگر اندیشه کنی که روز قیامت وی گناهان خود بر گردن تو نهد و چنان که خر را رانند به دوزخ راند، دانی که تو اولیتری که بر تو خندند و دانی که حال کسی که این خواهد بود اگر عاقل بود به بازی و خنده نپردازد.
سبب هفتم آن بود که بر وی گناهی رود اندوهگین شود برای حق تعالی چنان که عادت اهل دین است و راست همی گوید در آن اندوه ولکن در حکایت آن نام وی بر زبان وی برود و غافل ماند از آن که این غیبت است و نداند که ابلیس وی را حسد کرد که داند که وی را ثواب خواهد بودن بدان اندوه، نام وی بر زبان براند تا بزه آن غیبت آن مزد حیطه کند.
سبب هشتم آن که وی را خشم آید برای حق تعالی از معصیتی که کرده باشد یا عجبش آید در آن تعجب یا در آن خشم نام وی بگوید تا مردمان بدانند و این ثواب را خشم حیطه بکند، بلکه باید که حدیث خشم و تعجب کند و نام وی یاد نکند البته.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۴۹ - اصل ششم
بدان که شاخه های دنیا بسیار است و یکی از شاخه های وی مال و نعمت هاست و یکی جاه و حشمت و هم شاخه های دیگر دارد، اما فتنه مال عظیم است و عظیم ترین فتنه وی است و خدای سبحانه و تعالی وی را عقبه خوانده است و گفته است، «فلا اقتحم العقب و ما ادریک ما العقبه؛ فک رقبه او اطعام فی یوم ذی مسغبه» و هیچ عقبه سخت تر از این نیست از آن که از وی چاره نیست که وی با آن که سبب قضای شهوت است زاد آخرت است که از قوت و لباس و مسکن چاره نیست و این عین مال است و به مال به دست توان آورد، پس اندر نایافت وی صبر نیست و اندر وی سلامت نیست. اگر نباشد درویشی بود که از وی به وی بیم کفر است و. اگر باشد توانگری باشد که اندر وی خطر بطر است و درویش را دو حالت است یکی حرص و یکی قناعت. و قناعت محمود است و حریص را دو حالت است یکی طمع به مردمان و یکی کسب به دست خویش این محمود است و توانگر را نیز دو حالت است یکی بخل و امساک و دیگر دادن و سخاوت کردن و دهنده را دو حالت است یکی اسراف و دیگر اقتصار. و از این دو حالت یکی مذموم است و بدان دیگر آمیخته است و شناختن این هم مهم است. اندر جمله، مال از فایده و از آفات خالی نیست و فریضه است هردو را به شناختن تا از آفات وی حذر کنند و طلب وی به قدر فایده وی کنند.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۱۵ - پیدا کردن حقیقت رضا و فضیلت آن
بدان که رضا به قضای حق تعالی بلندترین مقامات است و هیچ مقام ورای آن نیست. چه محبت مقام بهترین است و رضای به قضای خدای تعالی ثمره محبت است، نه ثمره هر محبتی بل ثمره محبتی است که بر کمال بود. و از این گفت رسول (ص)، «الرضا بالقضا باب الله الاعظم» گفت، «درگاه مهین حق تعالی رضاست به قضای وی». و چون رسول (ص) از قومی بپرسید که نشان ایمان چیست؟ گفتند، «در بلا صبر کنیم و بر نعمت شکر کنیم و به قضا رضا دهیم». گفت، «حکمایند و علما. نزدیک است از عظیمی قوت ایشان که انبیا باشند». و گفت، «چون قیامت بود گروهی را از امت من پر و بال آفریند تا به بهشت پرند. فریشتگان ایشان را گویند حساب و ترازو صراط همه بدیدید؟ گویند از این همه هیچ چیز ندیدیم. گویند شما کیستید؟ گویند از امت محمدیم. گویند پس عمل شما چه بود که این همه کرامت یافتید؟ گویند در ما دو خصلت بود: یکی آن که در خلوت شرم داشتیم که معصیت کنیم. و دیگر آن که راضی بودیم به رزق اندک که خدای تعالی داد ما را. ملایکه گفتند حق است شما را این درجه».
قوم موسی (ع) وی را گفتند که از خدای تعالی بپرس تا آن چیست که خشنودی وی در آن است تا آن کنیم؟ وحی آمد که از من خشنود باشید تا از شما خشنود باشم. وحی آمد به داوود (ع) که اولیای مرا یا اندوه و نیاحت کار است. که آن حلاوت مناجات من در دل ایشان بیفزاید. یا داوود! من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانی باشند، غم هیچ چیز نخورند و دل هیچ چیز دنیا نبندند. و گفت رسول (ص) خدای که خدای تعالی می گوید، منم آن خدایی که جز من خدایی نیست. هر که بر بلای من صبر نکند و بر نعمت من شکر به جای نیارد و به قضای من راضی نباشد، او را گوی خدای دیگر طلب کن».
و گفت، «خدای تعالی می گوید تقدیر بکردم و تدبیر کردم و صنع خویش محکم بکردم و به هر چه خواهد بود حکم کردم. هر که راضی است رضای من وی راست و هر که نیست خشم من وی راست تا آنگاه که مرا بیند». و گفت، «خدای گفت: خیر و شر بیافریدم. خنک آن که او را برای خیر آفریدم و بر دست وی خیر آسان بکردم و و وای بر آن که وی را برای شر آفریدم و بر دست وی شر آسان بکردم و وای بر آن که گوید چرا و چون».
و یکی از انبیا بیست سال به گرسنگی و برهنگی و محنت بسیار مبتلا بود و دعا می کرد، اجابت نبود. وحی آمد که پیش از آن که آسمان و زمین آفریدم نصبیت تو از قسمت و تقدیر من این بود. می خواهی که آفریدن آسمان و زمین و تدبیر مملکت با سر شوم برای تو و آنچه حکم کرده ام بدل کنم تا آن بود که تو خواهی نه آن بود که من و کار چنان بود که تو دوست داری نه چنان که من؟ به عزت من اگر این نیز در دل تو بجنبد نام تو از دیوان نبوت محو کنم.
و انس می گوید، «بیست سال خدمت کردم رسول (ص) را که هیچ چیز را که بکردم نگفت که چرا کردی و آن که نکردم نگفت که چرا نکردی، لکن چون با من کسی خصومتی کردی گفتی که اگر قضا کرده بودی کرده آمدی. و وحی آمد به داوود (ع) که یا داوود! تو خواهی و من خواهم. و نبود الا آنچه من خواهم، اگر تسلیم کنی به آنچه من خواهم کفایت کنم آنچه تو خواهی، و آنگاه نبود الا آنچه من خواهم. عمر بن عبدالعزیز گفت، «شادی من در آن است که تقدیر است، تا تقدیر چه بود؟ و گفتند، «چه خواهی؟» گفت، «آنچه وی قضا کرده است».
ابن مسعود گوید، «آتش خورم دوست تر دارم از آن که چیزی که بود گویم کاشک نبودی یا چیزی که نبود گویم کاشک بودی». و یکی از عباد بنی اسراییل جهد بسیار کرد در عبادت روزگاری دراز. پس خواب دید که رفیق تو در بهشت فلان زن است. پس وی را طلب کرد تا عبادت بیند از وی. نه نماز شب دید و نه روزه روز مگر فرایض. گفت، «مرا بگوی کردار تو چیست؟» گفت، «این که دیدی». تا بسیاری الحاح کرد. آخر یاد آورد و گفت یک خصلتکی در من است که اگر در بلا و بیماری باشم نخواهم که در عافیت باشم و اگر در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم و اگر در سایه باشم نخواهم که در آفتاب باشم، و بدانچه وی کند راضی باشم عابد دست برسر نهاد و گفت این خصلتکی نیست که خصلتی بزرگ است.
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۴۴ - القدم
قدم باشد از حق آنحکم سابق
که بر عبد از ازل بدخاص و لایق
شود ز او تام استعداد و کامل
بآخر موهبت بر عبد قابل
رسیده است اینحدیث از فخر عالم
بمحشر در خروش آید جهنم
همی در نعره «هل من مزید» است
خورد گر عالمی بازش امید است
نهد جبار پس در وی قدم را
کند بر خلق تا کامل کرم را
به «قطنی قطنی» او پس بینفس شد
ندارم جا دگر یعنی که بس شد
قدم باشد اگر دانی کنایت
ز جسم و صورت انسان نهایت
بعبد از حق مواهب دمبدم دان
خود آخر موهبت آنرا قدم دان
ز اسماء موهبتها بر نظام است
بآخر اسم سیر ما تمام است
بعبد اسمای حق دارد مراتب
بآخر اسم شد ختم مواهب
بسی این نکته باریک و دقیق است
کسی فهمد که ادراکش عمیق است
معانی جمله اندر لفظ ناید
شد از وی ذکر آنقدری که شاید
غرض زان اسم کو آخر جهت شد
تمام از وی بسالک موهبت شد
از و سیر وجودش بر کمال است
بحق درعین قرب و اتصالست
چو اشیاء ظل اسماء جلیلند
که هر شیی را بشیئیت دخیلند
باسماء شد مرتب در حقایق
وجود ممکنات از حکم سابق
نباشد پر کاهی گر بری پی
که اسماء جمله نبود ظاهر از وی
تو را خود این طبیعت تا بکار است
بسر فکر علو و اقتدار است
نگردد سیر هیچ از آرزوئی
بهر آنی بود در جستجوئی
رسد تا آنکه سیرش بر نهایت
بمقداریکه بودش در بدایت
خود آنسالک که اندر سیراشیاءست
بهردم اسمی او را کشف زاسماست
باسم آخر او را سیر اصل است
که استعداد هر شیی از چه فصل است
مقام جمع اسمائیست اینجا
ز اشیاء غیر واحد نیست اینجا