عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۸۳
کس به فریاد جرس گر نرسد، جا دارد
دل که بیدرد بود، ناله چه تاثیر کند
مکن از مرگ شکایت که جوانان را برد
به ازان بود که دوران به جفا پیر کند
یارب ندهد طره آسودگی اش دست
آن شانه که زلف توام از چنگ برآورد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۳۷
سرنوشتی غیر بی برگی ندارد نخل ما
تخته مشق خزانیم، از بهار ما مپرس
قسمت دنیی و عقبی، پشت و روی کار ماست
روی کار ما ببین، از پشت کار ما مپرس
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۴۵
تا به کی باشی گرفتار امید؟
ناامیدی پیشه کن، آزاد باش
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۶۱
طرح وارونی نشد در ساغرم اکنون پدید
چون حبابش کاسه گر، در اصل وارون ساخته
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۶۶
از کوه چون بزرگان، فیضی نمی تراود
صحرا عبث به پیشش، دامان خود گشاده
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۸۸
از غم دنیا نباشد هیچ کس جان بردنی
کس نمی آید به این غمخانه غیر از مردنی
تلخی ایام بنگر، کام دل از وی مجوی
بحر پرآب است، اما نیست آبش خوردنی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۲۰
زندگی می آورد ای شمع، آب جوی صبح
چون تو از موج نسیمش در پی مردن شدی؟
ای دل از بیم گناهت دوزخی در عرصه نیست
می گریزد از تو آتش، بس که تردامن شدی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۸
در باغ گیتی، شد قسمت من
رزق معلق، چون سردرختی
تخم چنارم گویی، که دارد
دستم کسالت، پایم کرختی
طغرای مشهدی : قصاید و مقطعات
شمارهٔ ۳
طغرا، به تیغ نطق، جهان را گرفته ای
کم نیستی تو هم ز جهانگیر آفتاب
تیرافکنان رای تو صد ره فکنده اند
پشت کمان به ترکش پر تیر آفتاب
در کشوری که تیغ خیالت علم شود
روید غلاف شرم ز شمشیر آفتاب
با آنکه می شود ز ره پرتوافکنی
نظم تو دستمایه تسخیر آفتاب
در حیرتم که بهر چه بی قدر مانده است
بر صفحه وجود، چو تصویر آفتاب
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
جان در طلب هزار دلدار چراست؟
دل رابطه جوی باغ و گلزار چراست؟
تقدیر کجاست تا بپرسم که مرا
با قسمت کم، خواهش بسیار چراست
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۳
عمر ما چون دیده نرگس به حیرانی گذشت
روزگار ما چو سنبل در پریشانی گذشت
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۳
ز گریه موج زند مجلس ار ندیم شوم
چمن به ناله درآید اگر نسیم شوم
مشام خواهش مجنون شود زکام ابد
به چین طره لیلی اگر شمیم شوم
عذار شعله ایمن به دود اندایند
اگر ز سعی قبول ازل کلیم شوم
نیاز سر به گریبان کشد چو غنچه به ننگ
اگر چو ابر در این گلستان کریم شوم
لبم به شیر مرادی زمانه تر نکند
مسیح گردم ازین مادر ار یتیم شوم
اگر نه عمر عزیزم چرا درین بازار
به هرزه پیش فروش امید و بیم شوم
مرا بسوخت غرور کرم فصیحی‌وار
دو روز رخصت عشق ار بود ائیم شوم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
حسنت که صلای شوق عالم برزد
غم نیست اگر دمی ز محنت دم زد
کفرست ولی یقین که از رشک ایزد
هنگامه دلربائیت بر هم زد
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
این خشک‌بران که دست‌کشت هوسند
گویند هماییم ولیکن مگسند
خشنود ز کامرانی بی‌طربند
خرسند به زندگانی بی‌نفسند
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۸
ما زهر قاتلیم فصیحی نه شهد ناب
مرد طپانچه خوردن بال مگس نه‌ایم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
گردید الف قامت ما آخر دال
بر دوش نبردیم مگر وزر و وبال
بگذشته ما بود سراسر غفلت
تا چون شود آینده که خوابیم الحال
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۷۰ - عجب آید مرا
عیب می را، زراه بی خردی
لب نبرده به ساغران گویند
عجب آید مرا زنادانان
که چرا؟عیب شاعران گویند
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۲۴
می‌اندیشیدم که این اجزای ما چند هزار همسایه یافته است و این حروف اندیشه‌های ما چون سبزه و زعفران از کدام سینه‌ها رسته است و یا چون مورچه از عارض و نکین کدام خوبان برون روژیده است و در سینهٔ ما بر زبر یکدیگر افتاده است. باز می‌دیدم که اللّه به تنهایی در این پردهٔ غیب کارها می‌کند و همه کسانی را بر مراد می‌دارد و هیچ کس را به خود راه نمی‌دهد، نه از فرشته نه از نبی نه از ولی نه ظالم نه مظلوم. هیچکس بر چگونگی کار او واقف نمی‌شود و از آنجا بیرون هرکس را فرمان می‌فرستد و حکم و تقدیری می‌کند، و هیچکس را کاربر مراد او نمی‌دارد- استحالت و چگونگی را سدّ اسکندر کرده است تا هیچ از آن نگذرد. پایان تصویر و تخیّل هرکسی را گره زده است تا هیچکس از آن بیرون نیاید. هرکه قدم از آن حد بیرون نهد، چنان غارتش کنند که نیست شود و چنان سرما زندش که بفسرد و یا سموم چنان وزد که بسوزد.
باز دیدم که جهان همچون سرایی و کوشکی است که اللّه برآورده است و معانی مرا در وی چون اشخاص باخبر روان کرده، چنانک غلامان پادشاه در کوشک‌ها و رواق‌ها می‌نشینند و می‌خیزند، و جواهر من همچون دیوار سرای‌هاست که در وی معانی می‌روید. و این جهان کسی را خوش بود که او را در آن عدن اشتباهی باشد.
آخر از جهان من چگونه خوش نباشم، که همه فعل در من اللّه می‌کند، و خاک و هوای مرا و همه ذرّه‌های مرا به‌خودی‌خود می‌سازد و هست می‌کند، و می‌بینم که اجزای من خوش تکیه کرده است به تن آسایی بر فعل اللّه. اما در این جهان مرا فعلی می‌باید کرد و نظر می‌باید کرد، که تدبیر و رأی من و نظر من چون رگرگی باشد که جمع می‌شود تا چون دلو آب فعل اللّه را برکشد
و در وقت رنجوری خویشتن را بروی آب فعل الله بگسترانم، و نظر و ادراک خود را چون چشمه‌چشمه می‌بینم که بر روی آب ز فعل اللّه می‌رود، و می‌بینم که از چشمه نظر دیگر پدید می‌آید و می‌رود باللّه. و چون مریدان را خواهم که این را آشکارا کنم رنجم رسد، و چنان می‌نماید که از دریای نقد اللّه سنگریزه‌ها برمی‌آرم.
اکنون اجزای من از اللّه چیزی می‌نوشد، و ادراکات من دست‌آموز اللّه است و مزه از اللّه می‌گیرم، و حیات از اللّه می‌نوشم و مست از اللّه می‌شوم، و بالا و زیر نظر باللّه می‌کنم. و هرکجا که مرا از اللّه آگاهی بیش باشد، و از هر چیزی که آگاهی اللّه بیش یابم، آن چیز را و آن جای را تعظیم بیش می‌کنم، تا صورت بندد تعظیم اللّه پیش من. چنانک فرید را می‌گفتم که مرا تعظیم کن که تعظیم من تعظیم اللّه است، و تو را کسب آخرتی آن است، چو از همه چیز آگاهیِ اللّه را از من بیش می‌یابی
و اللّه اعلم.
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۱۵
تِهْ مِهْرْوَرْزِمًهْ، تا اُسْتِخُونْ بَوّوِهْ خِشْتْ
اِسْتٰادْ بَیْرِهْ گِلْ، بِسٰازِهْ کُوزِهِ‌یِ دَسْتْ
بِلِنْ کُورِهْ بِنْ، پُخْتِنْ بییِهْ مِرِهْ دَسْتْ
اوُنْ مَحْلْ تِمٰا دٰارْمِهْ، بییٰایمْ تِهْ شَسْتْ
امیر پازواری : چهاربیتی‌ها
شمارهٔ ۳۲
کِدوُمْ بَندِهْ رُودِگٰارْ دِنی بِهْ این دَرْ؟
کِدُومْ بَنْدُوئهْ خٰاکْ رِهْ دَکِرْدِهْ شِهْ سَرْ؟
مَگِرْ یَهُودْمِهْ، گَوْرُو تَرْسٰا وُ کٰافِرْ؟
مَگِرْ شُووُ رُوزْ سَنْگُ زُومِهْ کَعْبه‌یِ دَرْ؟
گُوهِرْ تِهْ بَنْدوُمِهْ، تِهْ هِنْدیمِهْ گُوهِرْ
مِرِهْ هِنْدِسْتُونْ خوٰاجِهْ بِیُورْدِهْ تِهْ وَرْ
سَروُ پَیْ بِرَهْنِهْ مَنْ بییمْ بِهْ تِهْ دَرْ
دَرْمِهْ گُوشْ بِهْ زنگْ، هَرْ گَهْ دَرْ اینِهْ گُوهِرْ