عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۸۳
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۳۷
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۴۵
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۶۱
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۶۶
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۸۸
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۲۰
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۸
طغرای مشهدی : قصاید و مقطعات
شمارهٔ ۳
طغرا، به تیغ نطق، جهان را گرفته ای
کم نیستی تو هم ز جهانگیر آفتاب
تیرافکنان رای تو صد ره فکنده اند
پشت کمان به ترکش پر تیر آفتاب
در کشوری که تیغ خیالت علم شود
روید غلاف شرم ز شمشیر آفتاب
با آنکه می شود ز ره پرتوافکنی
نظم تو دستمایه تسخیر آفتاب
در حیرتم که بهر چه بی قدر مانده است
بر صفحه وجود، چو تصویر آفتاب
کم نیستی تو هم ز جهانگیر آفتاب
تیرافکنان رای تو صد ره فکنده اند
پشت کمان به ترکش پر تیر آفتاب
در کشوری که تیغ خیالت علم شود
روید غلاف شرم ز شمشیر آفتاب
با آنکه می شود ز ره پرتوافکنی
نظم تو دستمایه تسخیر آفتاب
در حیرتم که بهر چه بی قدر مانده است
بر صفحه وجود، چو تصویر آفتاب
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۳
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۳
ز گریه موج زند مجلس ار ندیم شوم
چمن به ناله درآید اگر نسیم شوم
مشام خواهش مجنون شود زکام ابد
به چین طره لیلی اگر شمیم شوم
عذار شعله ایمن به دود اندایند
اگر ز سعی قبول ازل کلیم شوم
نیاز سر به گریبان کشد چو غنچه به ننگ
اگر چو ابر در این گلستان کریم شوم
لبم به شیر مرادی زمانه تر نکند
مسیح گردم ازین مادر ار یتیم شوم
اگر نه عمر عزیزم چرا درین بازار
به هرزه پیش فروش امید و بیم شوم
مرا بسوخت غرور کرم فصیحیوار
دو روز رخصت عشق ار بود ائیم شوم
چمن به ناله درآید اگر نسیم شوم
مشام خواهش مجنون شود زکام ابد
به چین طره لیلی اگر شمیم شوم
عذار شعله ایمن به دود اندایند
اگر ز سعی قبول ازل کلیم شوم
نیاز سر به گریبان کشد چو غنچه به ننگ
اگر چو ابر در این گلستان کریم شوم
لبم به شیر مرادی زمانه تر نکند
مسیح گردم ازین مادر ار یتیم شوم
اگر نه عمر عزیزم چرا درین بازار
به هرزه پیش فروش امید و بیم شوم
مرا بسوخت غرور کرم فصیحیوار
دو روز رخصت عشق ار بود ائیم شوم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۸
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۷۰ - عجب آید مرا
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۲۴
میاندیشیدم که این اجزای ما چند هزار همسایه یافته است و این حروف اندیشههای ما چون سبزه و زعفران از کدام سینهها رسته است و یا چون مورچه از عارض و نکین کدام خوبان برون روژیده است و در سینهٔ ما بر زبر یکدیگر افتاده است. باز میدیدم که اللّه به تنهایی در این پردهٔ غیب کارها میکند و همه کسانی را بر مراد میدارد و هیچ کس را به خود راه نمیدهد، نه از فرشته نه از نبی نه از ولی نه ظالم نه مظلوم. هیچکس بر چگونگی کار او واقف نمیشود و از آنجا بیرون هرکس را فرمان میفرستد و حکم و تقدیری میکند، و هیچکس را کاربر مراد او نمیدارد- استحالت و چگونگی را سدّ اسکندر کرده است تا هیچ از آن نگذرد. پایان تصویر و تخیّل هرکسی را گره زده است تا هیچکس از آن بیرون نیاید. هرکه قدم از آن حد بیرون نهد، چنان غارتش کنند که نیست شود و چنان سرما زندش که بفسرد و یا سموم چنان وزد که بسوزد.
باز دیدم که جهان همچون سرایی و کوشکی است که اللّه برآورده است و معانی مرا در وی چون اشخاص باخبر روان کرده، چنانک غلامان پادشاه در کوشکها و رواقها مینشینند و میخیزند، و جواهر من همچون دیوار سرایهاست که در وی معانی میروید. و این جهان کسی را خوش بود که او را در آن عدن اشتباهی باشد.
آخر از جهان من چگونه خوش نباشم، که همه فعل در من اللّه میکند، و خاک و هوای مرا و همه ذرّههای مرا بهخودیخود میسازد و هست میکند، و میبینم که اجزای من خوش تکیه کرده است به تن آسایی بر فعل اللّه. اما در این جهان مرا فعلی میباید کرد و نظر میباید کرد، که تدبیر و رأی من و نظر من چون رگرگی باشد که جمع میشود تا چون دلو آب فعل اللّه را برکشد
و در وقت رنجوری خویشتن را بروی آب فعل الله بگسترانم، و نظر و ادراک خود را چون چشمهچشمه میبینم که بر روی آب ز فعل اللّه میرود، و میبینم که از چشمه نظر دیگر پدید میآید و میرود باللّه. و چون مریدان را خواهم که این را آشکارا کنم رنجم رسد، و چنان مینماید که از دریای نقد اللّه سنگریزهها برمیآرم.
اکنون اجزای من از اللّه چیزی مینوشد، و ادراکات من دستآموز اللّه است و مزه از اللّه میگیرم، و حیات از اللّه مینوشم و مست از اللّه میشوم، و بالا و زیر نظر باللّه میکنم. و هرکجا که مرا از اللّه آگاهی بیش باشد، و از هر چیزی که آگاهی اللّه بیش یابم، آن چیز را و آن جای را تعظیم بیش میکنم، تا صورت بندد تعظیم اللّه پیش من. چنانک فرید را میگفتم که مرا تعظیم کن که تعظیم من تعظیم اللّه است، و تو را کسب آخرتی آن است، چو از همه چیز آگاهیِ اللّه را از من بیش مییابی
و اللّه اعلم.
باز دیدم که جهان همچون سرایی و کوشکی است که اللّه برآورده است و معانی مرا در وی چون اشخاص باخبر روان کرده، چنانک غلامان پادشاه در کوشکها و رواقها مینشینند و میخیزند، و جواهر من همچون دیوار سرایهاست که در وی معانی میروید. و این جهان کسی را خوش بود که او را در آن عدن اشتباهی باشد.
آخر از جهان من چگونه خوش نباشم، که همه فعل در من اللّه میکند، و خاک و هوای مرا و همه ذرّههای مرا بهخودیخود میسازد و هست میکند، و میبینم که اجزای من خوش تکیه کرده است به تن آسایی بر فعل اللّه. اما در این جهان مرا فعلی میباید کرد و نظر میباید کرد، که تدبیر و رأی من و نظر من چون رگرگی باشد که جمع میشود تا چون دلو آب فعل اللّه را برکشد
و در وقت رنجوری خویشتن را بروی آب فعل الله بگسترانم، و نظر و ادراک خود را چون چشمهچشمه میبینم که بر روی آب ز فعل اللّه میرود، و میبینم که از چشمه نظر دیگر پدید میآید و میرود باللّه. و چون مریدان را خواهم که این را آشکارا کنم رنجم رسد، و چنان مینماید که از دریای نقد اللّه سنگریزهها برمیآرم.
اکنون اجزای من از اللّه چیزی مینوشد، و ادراکات من دستآموز اللّه است و مزه از اللّه میگیرم، و حیات از اللّه مینوشم و مست از اللّه میشوم، و بالا و زیر نظر باللّه میکنم. و هرکجا که مرا از اللّه آگاهی بیش باشد، و از هر چیزی که آگاهی اللّه بیش یابم، آن چیز را و آن جای را تعظیم بیش میکنم، تا صورت بندد تعظیم اللّه پیش من. چنانک فرید را میگفتم که مرا تعظیم کن که تعظیم من تعظیم اللّه است، و تو را کسب آخرتی آن است، چو از همه چیز آگاهیِ اللّه را از من بیش مییابی
و اللّه اعلم.
امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۱۵
امیر پازواری : چهاربیتیها
شمارهٔ ۳۲
کِدوُمْ بَندِهْ رُودِگٰارْ دِنی بِهْ این دَرْ؟
کِدُومْ بَنْدُوئهْ خٰاکْ رِهْ دَکِرْدِهْ شِهْ سَرْ؟
مَگِرْ یَهُودْمِهْ، گَوْرُو تَرْسٰا وُ کٰافِرْ؟
مَگِرْ شُووُ رُوزْ سَنْگُ زُومِهْ کَعْبهیِ دَرْ؟
گُوهِرْ تِهْ بَنْدوُمِهْ، تِهْ هِنْدیمِهْ گُوهِرْ
مِرِهْ هِنْدِسْتُونْ خوٰاجِهْ بِیُورْدِهْ تِهْ وَرْ
سَروُ پَیْ بِرَهْنِهْ مَنْ بییمْ بِهْ تِهْ دَرْ
دَرْمِهْ گُوشْ بِهْ زنگْ، هَرْ گَهْ دَرْ اینِهْ گُوهِرْ
کِدُومْ بَنْدُوئهْ خٰاکْ رِهْ دَکِرْدِهْ شِهْ سَرْ؟
مَگِرْ یَهُودْمِهْ، گَوْرُو تَرْسٰا وُ کٰافِرْ؟
مَگِرْ شُووُ رُوزْ سَنْگُ زُومِهْ کَعْبهیِ دَرْ؟
گُوهِرْ تِهْ بَنْدوُمِهْ، تِهْ هِنْدیمِهْ گُوهِرْ
مِرِهْ هِنْدِسْتُونْ خوٰاجِهْ بِیُورْدِهْ تِهْ وَرْ
سَروُ پَیْ بِرَهْنِهْ مَنْ بییمْ بِهْ تِهْ دَرْ
دَرْمِهْ گُوشْ بِهْ زنگْ، هَرْ گَهْ دَرْ اینِهْ گُوهِرْ