عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۴
هان ای دل بد زهره ز شمشیر مترس
بفشار قدم، ز حملهٔ شیر مترس
در ساحت این زمانهٔ عاریتی
ز اقبال مشو شاد و ز ادبیر مترس
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۶
واپس منگر دمی و در پیش مباش
با خویش مباش و خالی از خویش مباش
خواهی که غریق بحر توحید شوی
مشنو، منگر، میندیش، مباش
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۹
غم چند خوری ز کار نا آمده پیش
رنج است نصیب مردم دوراندیش
خوش باش و جهان تلخ مکن در بر خویش
کز خوردن غم قضا نگردد کم و بیش
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۰
زین تابش آفتاب و تاریکی میغ
زین بیهده زندگانی مرگ آمیغ
با خویشتن آی تا نباشی باری
نه بوده به افسوس و نه رفته به دریغ
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۲
گر فضل کنی ندارم از عالم باک
ور قهر کنی، شوم به یک بار هلاک
روزی صد بار گویم ای صانع پاک
مشتی خاکم، چه آید از مشتی خاک
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۳
روزی که برند این تن پر آز را به خاک
وین قالب پرورده به صد ناز به خاک
روح از پی من نعره زنان خواهد گفت
خاک کهن است، می رود باز به خاک
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴
ای از تو همیشه کار پندار به برگ
در گوش تو هر زمان همی گوید مرگ
کای برشده بر هوا، ز گرمی چو بخار
باز آی به خاک سرد گشته چو تگرگ
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵
ای عمر عزیز داده بر باد از جهل
وز بی‌خبری کار اجل داشته سهل
اسباب دو صد ساله سگالیده به پیش
نا یافته از زمانه یک ساعت مهل
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰
در جستن جام جم جهان پیمودم
روزی ننشستم و شبی نغنودم
ز استاد چو وصف جام جم پرسیدم
آن جام جهان نمای جم، من بودم
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲
تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم
وز مردن و از کندن جان می ترسم
چون مرگ حق است، من چرا ترسم از او
چون نیک نزیستم از آن می ترسم
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴
از هر چه در این ملک نی‌ام کم، بیشم
از حاشیه بیگانه و با شه خویشم
نه بیم شناسم، نه امید اندیشم
بی آنکه روم، ز هر رونده پیشم
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷
دنیا چو رباط و ما در او مهمانیم
تا ظن نبری که ما در او می‌مانیم
در هر دو جهان خدای می‌ماند و بس
باقی همه کل من علیها فان‌ایم
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱
تخمی است خرد، که جان از او رُست و روان
بار و بر و برگش آخشیج و حیوان
از تخم غرض بَر است و بَر هَست همان
آباد بر آن بَر که ز تخم است نشان
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲
حیوان ز نبات است و نبات از ارکان
ارکان اثر گردش چرخ گردان
چرخ است به نفس قائم و نفس به عقل
عقل است فروغ نور مهر یزدان
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳
جایی که مقام نیست‌ات، مرحله دان
وین عمر پر آفت و بلا را تله دان
چون بر تنت از حدوث مردم حدث ا‌ست
جای حدث حدوثه را مزبله دان
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۵
یا رب چه خوش است بی دهان خندیدن
بی منت دیده، خلق عالم دیدن
بنشین و سفر کن، که به غایت نیکوست
بی زحمت پا گرد جهان گردیدن
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰
گویند کز این جهان مگر شادم من
یا خود ز عدم برای این زادم من
مقصود من از هر دو جهان وصل تو بود
ور نه ز وجود و عدم آزادم من
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲
دل مغز حقیقت است و تن پوست، ببین
در کسوت روح، صورت دوست ببین
هر چیز که آن نشان هستی دارد
یا سایهٔ نور اوست، یا اوست، ببین
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸
افضل درِ دل می زنی، آخر دل کو؟
عمری ست که راه می روی، منزل کو؟
شرمت بادا ز خلوت و خلوتیان
هفتاد و دو چله داشتی، حاصل کو؟
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹
دنیا به مراد رانده گیر، آخر چه؟
وین نامهٔ عمر خوانده گیر، آخر چه؟
گیرم که به کام دل بمانی صد سال
صد سال دگر بمانده گیر، آخر چه؟