عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
هجویری : بابٌ فی ذکر أئمَّتِهِم من اهل البیت
بابٌ فی ذکر أئمَّتِهِم من اهل البیت
و اهل بیت پیغامبر علیه السّلام آنان که به طهارت اصلی مخصوص‌اند هر یکی را اندر این معانی قدمی تمام است، و جمله قدوهٔ این طایفه بوده‌اند و خاص و عام ایشان و من از روزگار گروهی از ایشان طرفی بیان کنم، ان شاء اللّه عزّ و جلّ.
هجویری : بابٌ فی ذکر أئمَّتِهِم من اهل البیت
۱- ابومحمد الحسن بن علی، کرّم اللّه وجهه
منهم: جگربند مصطفی و ریحان دل مرتضی، و قرّة عین زهرا، ابومحمد الحسن بن علی، کرّم اللّه وجهه
وی را اندر این طریقت نظری تمام بود و اندر دقایق عبارات حظی وافر؛ تا که گفت اندر حال وصیت: «علیکم بِحِفْظِ السَّرائِرِ؛ فانَّ اللّهَ تعالی مُطَّلِعٌ عَلَی الضَّمائِرِ. بر شما بادا به حفظ اسرار؛ که خداوند تعالی دانندهٔ ضمایر است.»
و حقیقت این ان بود که بنده مخاطب است به حفظ اسرار، همچنان که به حفظ اظهار. پس حفظ اسرار از التفات به اغیار بود و حفظ اظهار از مخالفت جبار.
ومیآید که چون قدریان غلبه گرفتند و مذهب اهل اعتزال اندر جهان پراکنده شد، حسن البصری رضی اللّه عنه به حسن بن علی رضی اللّه عنهما نامه‌ای نبشت و گفت:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
السَّلامُ علیک یابنَ رَسُولِ اللّهِ و قُرَّةَ عَیْنِه، و رحمةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُه.
امِا بَعْدُ، فَإنَّکُم، مَعاشرَ بنی هاشم، کَالفُلْکِ الجاریةِ فی اللُّجَج، و مَصابیح الدّجی، و أعلامِ الهُدی و الأئمَّةُ القادَةُ، الّذینَ مَنْ تبَعَهُم نجا، کَسَفینَةِ نُوحٍ المَشْحُونَةِ الَّتی یَؤُلُ إلیها المُؤمِنونَ وَ یَنْجُو فیها المُتَمَسِّکونَ. فَما قولُک، یابنَ رَسولِ اللّه صلّی اللّه علیه عِندَ حَیرتِنا فی القَدَرِ و اختلافِنا فی الإستطاعةِ؟ لِتُعَلِّمشنا بِما تأکَّدَ علیه رَأیُکَ، فأنّکُمْ «ذُریّةٌ بَعضُها مِنْ بعضٍ» بعلم اللّهِ عُلِّمْتُم، و هُوَ الشّاهدُ عَلَیکم و أنتم شُهَداءُ اللّه عَلَی النّاسِ، والسّلام.
معنی این، آن بود که: سلام خدای بر تو باد، ای پسر پیغمبر خدای و روشنایی چشم او، رحمت خدای بر شما باد و برکات او. شما جملگی بنی هاشم چون کشتیهای روانید اندر دریاها و ستارگان تابندهاید و علامات هدایت و امامان دین. هر که متابع شما بود نجات یابد، چون متابعان کشتی نوح که بدان نجات یافتند مؤمنان. تو چه می‌گویی، یا پسر پیغامبر صلی اللّه علیه اندر تحیر ما اندر قدر و اختلاف ما اندر استطاعت؟ تا ما بدانیم که روش تو چیست اندر آن و شما ذریهٔ پیغامبرید علیه السّلام و هرگز منقطع نخواهید گشت. علمتان به تعلیم خدای است عزّ و جلّ و او نگاه دارنده و حافظ شماست و شما از آن خلق.
چون نامه بدو رسید، جواب نبشت:
بسم اللّه الرّحمنِ الرّحیمِ
أمّا بعدُ، فَقَد انْتَهی إلیَّ کتابُک عندَ حَیرَتِک و حیرَةِ مَنْ زغمتَ مِنْ أمَّتنا، و الّذی علیه رأیی أنّ مَنْ لم یؤمِنْ بِالقَدَرِ، خَیْرِه و شرِّه، فقد کَفَر، و مَنْ حَمَلَ المَعاصی عَلَی اللّهِ فقد فَجشرَ. إنّ اللّهَ لایُطاعُ بِاکراهٍ و لایُعْصی بغَلَبَةٍ ولایهْمِلُ العبادَ مِنَ المُلکة، لکنّه المالکُ لما ملّکَهُم و القادرُ عَلی ما غَلَبَه قُدْرَتُهم فَإنِ ائْتُمِرُوا بالطّاعةِ لم یکنْ لَهُمْ صادّاً ولالَهُم عَنْها مُثَبِّطاً، فَإن اتوا بالمعصیةِ و شاء أن یَمُنَّ علیهم فیحولُ بینَهم و بینَها فعلٌ و انْ لَمْ یَفْعَلْ فَلَیْسَ هُوَ حَمَلَهم علیها اجباراً وَلا أَلزَمَهُم ایّاها إکراهاً بالحْتِجاجه علیهم أنْ عرّفهم و مکّنهم و جعل لهم السّبیل إلی أخذِ ما دَعاهُم إلیه و ترکِ ما نَهیهُم عنه، «وللّهِ الحجّةُ البالغةُ. (۱۴۹/الأنعام)». والسلام.
معنی این آن بود که: آن‌چه نبشته بودی از حیرت خود و آن که می‌گویی از امت ما، اندر قدر، و آن‌چه رای ما بدان مستقیم است آن است که هر که به قدر خیر و شر از خدای، ایمان نیارد کافر است و هر که معاصی بدو حواله کند فاجر؛ یعنی انکار تقدیر مذهب قدر بود و حوالت معاصی به خدای مذهب جبر. پس بنده مختار است اندر کسب خود به مقدار استطاعتش از خدای عزّ و جلّ و دین میان جبر وقدر است.
و مراد من از این نامه بیش از این کلمه نبود، اما جمله بیاوردم؛ که سخت فصیح و نیکو بود و این جمله بدان آوردم که وی رضی اللّه عنه اندر علم حقایق و اصول به درجتی بوده است که اشارت حسن بصری، با مبالغتش اندر علم، بدو بوده است. و اندر حکایات یافتم که اعرابیی از بادیه درآمد و او بر در سرای خود نشسته بود اندر کوفه. اعرابی وی را دشنام داد و مادر و پدرش را. وی برخاست و گفت: «یا اعرابی، اگر گرسنه‌ای تا نانت آرند و یا تشنه‌ای تا آبت آرند، یا تو را چه رسیده است؟» و وی می‌گفت: «تو چنین، و مادر و پدرت چنین و چنین.» حسن رضی اللّه عنه فرمود غلام را تا یک بدره دینار بیرون آورد و بدو داد و گفت: «یا اعرابی، معذور دار که اندر خانهٔ ما بیش از این نمانده است والا از تو دریغ نداریمی.» چون اعرابی این سخن بشنید، گفت: «اشهدُ اَنّک ابنُ رسولِ اللّه، صلّی اللّه علیه و سلّم. می گواهی دهم که تو پسر پیغمبری و من این‌جا به تجربت حلم تو آمدم.»
و این صفت محققان مشایخ باشد رضوان اللّه علیهم که مدح و ذم خلایق به نزدیک ایشان یکسان شده باشد و به جفا گفتن متغیر نشوند و اللّه اعلم.

هجویری : بابٌ فی ذکر ائمّتهم من التّابعین، رضوان اللّه علیهم
۴- سعید بن مسیّب، رحمة اللّه علیه
و منهم: رئیس علما، و مقتدای فقها، سعید بن مسیب، رحمة اللّه علیه
عظیم الشأن و رفیع القدر بود و عزیز القوم و جمیل الصبر و وی را مناقب بسیار است در فنون علم از فقه و توحید و حقایق و تفسیرو شعر و لغت و غیر آن و گویند مردی عیار نمای پارسا طبع بود، نه پارسا نمای عیار طبع؛ و این طریقی ستوده است اندر این قصه و محمود به نزدیک جملهٔ مشایخ، رضی اللّه عنهم.
و از وی روایت آرند گفت: «إرضَ بالیَسیرِ مِنَ الدّنیا مَع سلامةِ دینِکَ کما رَضِیَ قومٌ بِکثیرها مَعَ ذَهابِ دینِهم.»
راضی گرد به اندکی از دنیا با سلامت دینت؛ چنان‌که راضی شدند قومی به بسیاری آن و رفتن دین ایشان از ایشان؛ یعنی فقر با سلامت بهتر از غنای با غفلت؛ که فقیر چون اندر دل نگرد اندیشهٔ زیادت نیابد و اندر دست خود نگرد قناعت یابد و غنی اندر دل نگرد اندیشهٔ زیادتی دنیا یابد و اندر دست خود نگرد دنیای پُر شبهت بیند. پس رضای دوستان به خداوند بی غفلت، بهتر از رضای غافلان به دنیای پر غرور و آفت و حسرت و ندامت و زلت و معصیت.
پس چون بلا بیاید غافلان گویند: «الحمدللّه، که بر تن نیامد»، و دوستان گویند: «الحمدللّه که بر دین نیامد.» اگر تن اندر بلا بود چون دل اندر لقا بود بلا بر تن خوش بود و چون دل اندر غفلت بود اگرچه تن اندر نعمت بود، آن نعمت نبود نقمت بود و به‌حقیقت رضا به قلیل دنیا کثیر دنیا بود و رضا به کثیر دنیا قلیل دنیا بود؛ از آن‌چه قلیل آن چون کثیر آن است.
و از وی می‌آید رضی اللّه عنه که اندر مکه نشسته بود، مردی به نزدیک وی آمد و گفت: «مرا خبر ده از حلالی که اندر او حرام نباشد و از حرامی که اندر او حلال نباشد.» وی گفت، رضی اللّه عنه: «ذِکْرُ اللّهِ حَلالً لیسَ فیه حَرامٌ و ذِکرُ غَیْرِه حرامٌ لیسَ فیه حَلالٌ.» یاد کرد حق تعالی حلالی است که در وی هیچ حرام نیست و یاد کرد دیگران غیر حلال است؛ از آن که اندر ذکر وی نجات است و در ذکر غیر وی هلاک. و اللّه اعلم بالصواب.

هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۴- ابوحازم المدنیّ، رحمة اللّه علیه
و منهم: پیر صالح، و به صلاح صالح، ابوحازم المدنیّ، رحمة اللّه علیه
مقتدای بعضی از مشابخ بود و وی را اندر معاملت حظی وافر و خطری بزرگ، و اندر فقر قدمی ثابت و دمی صادق و اندر مجاهدت روشی تمام و عمرو بن عثمان المکی رضی اللّه عنه در امر وی بجد باشد. و کلام وی اندر همه دل‌ها مقبول است و اندر بیشتر از کتب مسطور.
این عمرو بن عثمان ازوی روایت کند که او را گفتند: «ما مالُکَ؟» قال: «الرّضاءُ عن اللّه و الغناءُ عَنِ النّاسِ.» :«مال تو چیست؟» گفت: «مال من رضا به خداوند تعالی و بی نیازی از خلق وی.» و لامحاله هرکه به حق راضی بود از خلق مستغنی بود و خزینهٔ بزرگ‌تر مرد را رضای خداوند است تعالی و تقدس و اشارت به غنای خداوند است، جل جلاله. پس هر که بدو غنی بود از غیر وی مستغنی بود و راه به‌جز به درگاه وی نداند و زاد به‌جز امید درگاه وی ندارد و اندر خلأ و ملأ به‌جز وی را نشناسد و جز وی رانخواند و مُعزّ و مذل به‌جز وی رانداند.
یکی از مشایخ گوید: به نزدیک وی اندر آمدم. وی را یافتم خفته. زمانی ببودم تا بیدار شد. گفت: «اندر این ساعت پیغامبر را به خواب دیدم که مرا به سوی تو پیغام داد و گفت: حق مادرنگاه داشتن، بهتر از حج کردن. بازگرد و رضای دل وی بجوی. من از آن‌جا بازگشتم و به مکه نرفتم.»
از وی بیش از این مسموع ندارم.

هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۱۹- ابوعبدالرّحمان حاتم بن عُنوان الأصم، رضی اللّه عنه
و منهم: زین عُبّاد، و جمال اوتاد، ابوعبدالرّحمان حاتم بن عُنوان الأصمّ، رضی اللّه عنه
از محتشمان بلخ بود و از قدمای مشایخ خراسان، مرید شقیق بود و استاد احمد خضرویه، رحمةاللّه علیهم. اندر جملهٔ احوال خود،از ابتدا تا انتها، یک قدم بی صدق ننهاد؛ تا جنید گفت: «صِدّیقُ زمانِنا حاتمُ الأصمّ.»
وی را کلام عالی است اندر دقایق رؤیت آفات نفس و رعونات طبع، و تصانیف مشهور اندر علم معاملات.
از وی می‌آید که گفت: «الشّهوةُ ثلاثةً: شهوةً فی الأکلِ، و شهوةً فی الکلامِ، و شهوةٌ فی النّظرِ، فاحْفَظِ الأکلَ بالثّقةِ و اللِّسانَ بالصّدقِ و النّظرَ بالعِبْرةِ.» شهوت سه است: یکی اندر طعام و دیگر اندر گفتار و سدیگر اندر دیدار. نگاه دار خورش خود را به باور داشت و اعتماد بر خداوند جل جلاله و زبان را به راست گفتن و چشم را به عبرت نگریستن. پس هر که اندر اکل توکل کند از شهوت اکل رسته باشد و هر که به زبان صدق گوید از شهوت زبان رسته باشد و هر که به چشم راست بیند از شهوت چشم رسته باشد و حقیقت توکل از راست دانستن بود؛ که وی را چون به راستی به روزی دادن باور دارد، آنگاه به راستی دانش خود عبارت کند، آنگاه از راستی معرفت خود نظر کند؛ تا اکل و شربش جز دوستی نبود و عبارتش جز وجد نه و نظرش به‌جز مشاهدت نه. پس چون راست داند حلال خورد و چون راست گوید ذکر گوید و چون راست بیند وی را بیند؛ زان که جز دادهٔ وی به اذن وی خوردن حلال نیست و جز ذکر وی اندر هژده هزار عالم ذکر کس راست نیست و جز اندر جمال و جلالش اندر موجودات نظاره کردن روا نیست. چون از وی گیری و به اذن وی خوری شهوت نباشد و چون ازوی گویی وبه اذن وی گویی شهوت نباشد و چون فعل وی بینی و به دستوری وی بینی شهوت نباشد؛ و باز چون به هوای خود خوری اگر چه حلال باشد شهوت بود و چون به هوای خود گویی هر چند ذکر بود دروغ و شهوت بود و اگر به هوای خود نگری اگرچه استدلال کنی وبال و شهوت باشد و هو اعلم.

هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۲۰- ابوعبداللّه محمدبن ادریس الشّافعی، رضی اللّه عنه
و منهم: امام مطّلبی، و ابن عمّ نبی، ابوعبداللّه محمد بن ادریس الشّافعی، رضی اللّه عنه
از بزرگان وقت بود واندر جملهٔ علوم امام. معروف بود به فتوت و ورع. و وی را مناقب بسیار و مشهور است و کلام عالی.
شاگرد امام مالک بود تا به مدینه بود. چون به عراق آمد به محمدبن الحسن اختلاف ساخت، رضی اللّه عنه.
و پیوسته اندر طبعش ارادت عزلتی می‌بود و طلب می‌کرد تحقیق این طریق را، تا گروهی بر وی مجتمع شدند و اقتدا بر او کردند احمدبن حنبل از ایشان بود. آنگاه به طلب جاه و برزش امامت مشغول شد و از آن بازماند، و اندر همه احوال محمود الخصال بود.
و اندر ابتدای احوال از متصوّفه اندر دلش خشونتی می‌بود تا سلیم راعی را بدید و بدو تقرب کرد. از بعد آن، هر کجا رفتی طلب کنندهٔ حقیقتی بودی.
از وی می‌آید که گفت: «إذا رأیتَ العالِمَ یشتَغِلُ بالرُّخَصِ فَلَیْسَ یجیء منه شیءً.» چون عالم را بینی که رُخَص و تأویلات مشغول گردد، بدان که از وی هیچ نیاید؛ یعنی علما پیشگاه همه خلایق‌اند، روا نباشد که کسی قدم پیش از ایشان نهد اندر هیچ معنی و راه حق جز به احتیاط و مبالغت اندر مجاهدت نتوان رفت و رُخَص طلب کردن کار کسی باشد که ازمجاهدت بگریزد و خواهد که خود را تخفیف اختیار کند. پس رُخًص طلب کردن درجت عوام باشد تا از دایرهٔ شریعت بیرون نیفتد و مجاهدت برزیدن درجت خواص تا ثمرت آن در سرّ بیابند، و علما خواص‌اند. چون خاص را به درجت عام رضا بود ازوی هیچ نیاید و نیز رُخَص طلبکردن سبک داشت فرمان بود، و علما دوستان حق تعالی اند و دوست مر فرمان دوست را سبک ندارد و ادنا درجت آن اختیار نکند، بلکه در آن احتیاط کند.
یکی از مشایخ روایت کند که: شبی پیغمبر را علیه السّلام به خواب دیدم. گفتمش: «یارسول اللّه، از تو به من روایت رسید که خدای را عزّ و جلّ اوتاد و اولیااند.» گفت: «راوی از من به تو این خبر راست رسانید.» گفتم: «یا رسول اللّه، می‌بایدم تا یکی از ایشان ببینم.» گفت: «محمد بن ادریس یکی از ایشان است.» و وی را به‌جز این بسیار مناقب هست.

هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۲۱- ابوعبداللّه احمدبن حنبل، رضی اللّه عنه
و منهم: شیخ سنت و قاهر اهل بدعت، ابوعبداللّه احمدبن حنبل، رضی اللّه عنه
مخصوص بود به ورع و تقوی، و حافظ حدیث پیغمبر بود، علیه السّلام. و این طبقه بجمله از فریقین وی را مبارک داشته‌اند و صحبت مشایخ بزرگ دریافته بود، چون ذوالنون مصری و بشر حافی و سری سقطی و معروف کرخی و مانند ایشان، رضی اللّه عنهم.
و ظاهر الکرامات و صحیح الفراسات بود و اینچه امروز بعضی از مشبهه تعلق بدو کنند آن بر وی افتراست و موضوع و وی از آن جمله بری است.
و وی را اعتقادی است اندر اصول دین پسندیدهٔ علما و چون به بغداد معتزله غلبه کردند گفتند وی راتکلیف باید کرد تا قرآن را مخلوق گوید. پیرو ضعیف بود. دستهاش بر عُقابَیْن کشیدند و هزار تازیانه بزدندش که: «قرآن را مخلوق گوی.» نگفت و اندر آن میانه بند ازارش بگشاد و دستهاش بسته بود. دو دست دیگر پدیدار آمد و ازار ببست. چون این برهان بدیدند بگذاشتندش. و هم اندر آن جراحت فرمان یافت.
و اندر آخر عهد وی قومی به نزدیک وی آمدند و گفتند: «چه گویی اندر این قوم که تو را بزدند؟» گفت: «چه گویم؟ از برای خدای زدند. پنداشتند که من بر باطلم. اگر ایشان بر حق‌اند به مجرد زخم من به قیامت با ایشان خصمی نکنم.»
و وی را کلام است عالی اندر معاملت، و هرکه ازوی مسألتی پرسیدی، اگر معاملتی بودی، جواب گفتی و اگر حقیقتی، حواله به بشر حافی کردی؛ چنان‌که روزی یکی بیامد و گفت: «ما الإخلاصُ؟ قال: «الخَلاصُ مِنْ آفاتِ الأعمالِ.» :«اخلاص چیست؟» گفت: «اخلاص آن است که از آفات اعمال خلاص یابی؛ یعنی: عملت بی ریا و سُمعه شود.» گفت: «ما التّوکّل؟» قال: «الثّقة باللّه.» :«توکل چیست؟» گفت: «باور و استوار داشت خدای اندر روزی خود.»
گفت: «ما الرضا؟» قال: «تسلیم الأمور إلی اللّه.» :«رضا چیست؟» گفت:«آن که کارهای خود به خداوند تعالی سپاری.»
گفت: «ما المحبّة؟» :«محبت چیست؟» گفت: «این از بشر حافی پرس؛ که تا وی زنده است من جواب این نکنم.»
و احمد بن حنبل رحمة اللّه علیه اندر همه احوال ممتحن بود در حال حیات از طعن معتزله، و در حال ممات ازتهمت‌های مشبهه؛ تا حدی که اهل سنت و جماعت آنان که بر حال وی واقف نگشته‌اند وی را تهمت کنند و وی از آن بری است. و اللّه اعلم.

هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۳۷- ابوالحسین سَمنون بن عبداللّه الخواص، رضی اللّه عنه
و منهم: آفتاب آسمان محبت و قدوهٔ اهل معاملت ابوالحسین سُمنون ابن عبداللّه الخواص، رضی اللّه عنه
اندر زمانه بی نظیر بود و اندر محبت شأنی عظیم داشت. جملهٔ مشایخ وی را بزرگ داشتند. وی را «سَمنون المحب» خواندندی، و وی خود را «سَمنون الکذّاب» نام کرده بود.
و از غلام الخلیل رنج‌های بسیار کشید و در پیش خلیفه بر وی گواهیهای محال داد و همه مشایخ بدان رنجه دل گشتند.
و این غلام الخلیل مردی مُرائی بود و دعوی پارسائی و صوفیگری کردی. خود را در پیش خلیفه و سلطانیان معروف گردانیده بود به مکر و شعبده و دین را به دنیا بفروخته چنان‌که اندر زمانهٔ ما بسیارند و مَساوی مشایخ و درویشان بر دست گرفته بود در پیش خلیفه. و مرادش آن بود تا مشایخ مهجور گردند و کس بدیشان تبرک نکند تا جاه وی بر جای بماند.
خنک سمنون و مشایخ که مر ایشان را یک کس بود بدین صفت. امروز در این زمانه هر محققی را صد هزار غلام الخلیل هست. اما باک نیست؛ که به مردار، کرکسان اولی‌تر باشند.
و چون جاه سمنون اندر بغداد بزرگ شد، هر کسی بدو تقرب کردند. غلام الخلیل را از آن رنج کرد و وضع‌ها برساختن گرفت. تا زنی را چشم بر جمال سمنون افتاد، خود را بر وی عرضه کرد. وی ابا کرد. تا آن زن نزدیک جنید شد که: «سمنون را بگوی تا مرا به زنی کند.» جنید را از آن ناخوش آمد. وی را زجر کرد. زن به نزدیک غلام الخلیل آمد و تهمتی چنان‌که زنان نهند بر وی نهاد و غلام الخلیل چنان‌که اعدا شنوند بشنود و سعایت بر دست گرفت و خلیفه را بر وی متغیر کردتا بفرمود که وی را بکشند. چون سیاف را بیاوردند و از خلیفه فرمان خواستند، چون خلیفه فرمان خواست داد زبانش بگرفت. چون شب درآمد بخفت، به خواب دید که: «زوال جان سمنون در زوال ملک تو بسته است.» دیگر روز عذر خواست و بخوبی بازگردانید.
و وی را کلام عالی است و اشارت دقیق اندر حقیقت محبت و وی آن بود که از حجاز می‌آمد، اهل فید گفتند: «ما راسخون گوی.» بر منبر شد و سخن می‌گفت، مستمع نداشت. روی به قنادیل کرد و گفت: «با شما می‌گویم.» آن همه قندیل‌ها درهم افتاد و خرد بشکست.
از وی رضی اللّه عنه می‌آید که گفت: «لایُعَبَّرُ عَنْ شیءٍ الّا بما هو أَرَقُّ مِنه، ولاشیءٌ أرَقُّ مِنَ المَحبَّةِ، فَبِمَ یَعَبَّرُ عَنها؟»
یعنی عبارت از چیزی نازک‌تر از آن چیز باشد، و چون ارق محبت هیچ چیز نباشد، به چه چیز عبارت از آن کنند؟ و مراد این، آن است که عبارت از محبت منقطع است؛ از آن‌چه عبارت صفت معبر بود و محبت صفت محبوب است. پس عبارت این مر حقیقت آن را ادراک نتواند کرد و اللّه اعلم بالصواب.

هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۴۲- ابوعبداللّه محمد بن علی التّرمذی، رضی اللّه عنه
و منهم: شیخ باخطر، و فانی از اوصاف بشر، ابوعبداللّه محمدبن علی التّرمذی، رضی اللّه عنه
اندر فنون علم کامل و امام بود و از مشایخ محتشم بود. وی را تصانیف بسیار است و نیکو، و کرامات مشهور اندر بیان هر کتاب، چون ختم الولایة و کتاب النّهج و نوادرالاصول، و جز این بسیار کتب دیگر ساخته است و سخت معظم است به نزدکی من؛ زیرا که دلم شکار وی است.
و شیخ من گفت رحمةاللّه علیه که: «محمد درّ یتیم است که اندر همه عالم هِمال ندارد.»
و اندر علوم ظاهر وی را نیز کتب است و اندر احادیث اسناد عالی دارد و تفسیری ابتدا کرده بوده است عمر تمام کردن آن نیافت، بدان مقدار که کرده است در میان اهل عالم منتشر است و فقه بر یکی از خواص یاران ابوحنیفه رضی اللّه عنهم خوانده بود. وی را اندر ترمد محمد حکیم خوانند و حکیمیان از متصوّفه اقتدا بدو کنند.
و وی را مناقب بسیار است. یکی از آن جمله آن که با خضر پیغمبر علیه السّلام صحبت داشته بود و ابوبکر وراق ترمدی که مرید وی بود روایت کند که: «هر یک شنبه خضر به نزدیک وی آمدی و واقعه‌ها از یک‌دیگر بپرسیدندی.»
از وی می‌آید که گفت: «مَنْ جَهِلَ أَوْصافَ العُبودیّةِ فَهُوَ بِنُعوتِ الرّبّانِیَّةِ أجْهَلُ.» هرکه به علم شریعت و اوصاف بندگی جاهل باشد او به اوصاف خداوند تعالی جاهل‌تر باشد. و هرکه به معرفت نفس که مخلوق است راه نبرد به معرفت حق تعالی که خالق است، هم راه نبرد. و هرکه آفات صفت بشریت نبیند لطایف صفات ربوبیت کی داند؟ که ظاهر به باطن تعلق دارد، هرکه به ظاهر تعلق کند بی باطن، محال و هر که به باطن تعلق کندبی ظاهر، محال. پس معرفت اوصاف ربوبیت اندر صحت ارکان عبودیت بسته است و بی آن درست نیاید. و این کلمه سخت با اصل و مفید است، به جایگاه خود تمام کرده شود، ان شاءاللّه، تعالی.

هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۶۰- ابوالعبّاس القاسم بن مهدی السّیّاری، رضی اللّه عنه
و منهم: خزینهٔ توحید و سمسار تفرید، ابوالعباس القاسم بن مهدی السّیّاری، رضی اللّه عنه
از ائمهٔ وقت بود و عالم به علوم ظاهر و حقایق. صحبت ابوبکر واسطی کرده بود و از مشایخ بسیار ادب گرفته اظرف قوم بود اندر صحبت و ازهد ایشان اندر آفت. وی را کلام عالی است و تصانیف ستوده.
از وی می‌آید که گفت: «التّوحیدُ اَنْ لایَخْطُرُ بِقَلْبِکَ مادونَه.» توحید آن بود که دون حق را بر دلت خطر نبود، و خاطر مخلوقات را بر سرت گذر نباشد و مر صفو معاملتت را کدر نباشد؛ از آن‌چه اندیشهٔ غیر از اثبات ایشان باشد و چون غیر ثابت شد حکم توحید ساقط گشت.
و اندر ابتدا وی از خاندان علم و ریاست بود، و از اهل مرو اندر جاه، کس را بر اهل بیت وی تقدم نبود. از پدر میراث بسیار یافت. جمله بداد و دو تاره موی پیغمبر صلی اللّه علیه بستد. خداوند تعالی به برکت آن وی را توبه داد و به صحبت ابوبکر واسطی رحمةاللّه علیه افتاد، و به درجتی رسید که امام صنفی از متصوّفه شد و چون از دنیا برون خواست شد، وصیت کرد تا آن موی‌ها اندر دهان وی نهادند و امروز گور او به مرو ظاهر است و مردمان به حاجت خواستن آن‌جا روند و مهمات از آن‌جا طلبند و مجرب است. واللّه اعلم.

هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۶۳- ابوالقاسم ابراهیم بن محمّد بن محمویه النّصرآبادی، رضی اللّه عنه
و منهم: مبارز صف صوفیان، و معبر احوال عارفان،ابوالقاسم ابراهیم ابن محمدبن محمویه النّصرآبادی، رضی اللّه عنه
وی اندر نشابور چون شابور اندر نشابور بود به علو حال و مرتبهٔ رجال، به‌جز آن که عزّ ایشان اندر دنیا بود و از آنِ وی اندر آخرت. و وی را کلام بدیع و آیات رفیع است. مرید شبلی بود و استاد متأخران اهل خراسان بود. اندر عصر وی چون وی نبود اعلم و اورع اهل زمانه بود اندر فنون علوم.
از وی می‌آید که گفت: «أَنْتَ بینَ نِسْبَتَیْنِ: نِسْبَةٍ إلی آدمَ، و نِسْبَةٍ إلی الْحَقِّ. فَاذا انْتَسَبْتَ إلی آدمَ دَخَلْتَ فی مَیادینِ الشَّهَواتِ وَمَواضِعِ الآفاتِ والزَّلّاتِ وَهیَ نسبةُ تَحقّقِ البشریّةِ؛ لقوله، تعالی: انّه کانَ ظَلُوماً جَهُولاً (۷۲/الاحزاب). و إذا اَنْتَسَبْتَ إلی الحَقِّ دَخَلْتَ فی مَقاماتِ الْکَشْفِ و البراهینِ والعِصْمَةِ، و هیَ نِسبَةُ تحقُّقِ العُبودیّةِ؛ لقوله، تعالی: و عِبادُ الرّحمنِ الّذینَ یَمْشُونَ عَلَی الأرْضِ هَوْناً (۶۳/الفرقان).» تو اندر میان دو نسبتی: نسبتی با آدم، و نسبتی با حق، تعالی. چون با آدم نسبت کردی، اندر میادین شهوت‌ها و مواضع آفت‌ها و زلت‌ها افتادی که نسبت طبیعت بی قیمت بود و چون به حق نسبت کردی، اندر مقامات کشف و برهان و عصمت و ولایت افتادی. آن نسبت به آفت بشریت بود واین نسبت تحقیق عبودیت. نسبت آدم اندر قیامت منقطع شود و نسبت عبودیت همیشه قایم بود، تغیر بدان راه نیابد. چون بنده خود را به خود یا به آدم نسبت کند، کمال این، آن بود که گوید: «اِنّی ظَلَمْتُ نَفسی(۱۶/القصص)»، و چون به حق نسبت کند آدمی محل آن بود که حق تعالی گوید: «یا عِبادِ لاخَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ (۶۸/الزّخرف).» واللّه اعلم.

هجویری : بابُ فی ذِکرِ أئمَّتِهم مِنَ المتأخّرین، رضوانُ اللّه علیهم اجمعین
۴- ابوعبداللّه محمد بن علی، المعروف بالدّاستانی، رضی اللّه عنه
و منهم: پادشاه وقت و زمان خود و مفرد اندر بیان و عیان خود، ابوعبداللّه محمدبن علی، المعروف بالدّاستانی، رضی اللّه عنه
عالم بود به انواع علوم، و سایس و مهذب و از محتشمان درگاه حق بود و وی را کلام مهذب و اشارات لطیف است. و شیخ سهلکی که امام آن دیار بود وی را خلفی نیکو بود. و من جزوی از انفاس وی از سهلکی شنیدم و آن سخت عالی و خوش است؛ چنان‌که گوید: «التّوحیدُ عنکَ موجودٌ و أنتَ فی التّوحیدِ مفقودٌ.» یعنی توحید از تو درست است، اما تو اندر توحید نادرستی؛ که بر مقتضای حق وی قیام نکنی و کمترین درجه اندر توحید نفی تصرف باشد از تو اندر مِلک و اثبات تسلیم تو اندر امور خود مر حق را، عزّ وجل.
شیخ سهلکی گفت: وقتی اندر بسطام ملخ آمد و همه درختان و کشت‌ها از کثرت آن سیاه گشت. مردمان دست به خروش بردند. شیخ مرا گفت: «این چه مشغله است؟» گفتم: «ملخ آمده است و مردمان بدان رنجه دل می‌باشند.» شیخ برخاست و بر بام برآمد و روی به آسمان کرد. در حال همه برخاستند و نماز دیگر یکی نمانده بود و کس را برگی زیان نشد. واللّه اعلم.

هجویری : بابُ فی ذِکرِ أئمَّتِهم مِنَ المتأخّرین، رضوانُ اللّه علیهم اجمعین
۱۰- ابواحمد المظفّر بن احمدبن حمدان، رضی اللّه عنه
و منهم: رئیس اولیا، و ناصح اهل صفا، ابواحمد المظفّر بن احمدبن حمدان، رضی اللّه عنه
اندر بالش ریاست خداوند عزّ و جلّ در این قصه بروی بگشاد و تاج کرامت بر سر وی نهاد. و وی را بیانی نیکو بود و عبارتی عالی اندر فنا و بقا.
و شیخ المشایخ ابوسعید رحمةاللّه علیه گفت که: «ما را به درگاه از راه بندگی بردند و شیخ مظفر را از راه خداوندی؛ یعنی ما به مجاهدت مشاهدت یافتیم، وی از مشاهدت به مجاهدت آمد.»
و من از وی شنیدم که گفت: «آن‌چه بزرگان را به تقطیع بَوادی و مَفاوز روی نمود، من اندر بالش و صدر یافتم.» و آنان که اصحاب رعونت‌اند این قول از آن پیر به دعوی بردارند، و آن از نقص کیاست ایشان بود؛ که به هیچ حال عبارت از صدقِ حالِ خود دعوی نبود، خاصه که با اهل بود.
و امروز ورا خلفی نیکو مانده است و بزرگوار، خواجه احمد، سَلَّمَهُ اللّه.
روزی من به نزدیک وی بودم و یکی از مدعیان نسابور به نزدیک وی بود. می‌گفت اندر میان عبارتش که: «فانی شود آنگاه باقی شود.» خواجه مظفر گفت رحمةاللّه علیه که: «بر فنا چگونه بقا صورت گیرد؟ که فنا عبارت از نیستی بود، و بقا اشارت به هستی و هر یکی از این نفی کنندهٔ صاحب خود، یعنی ضد خود بود. پس فنا معلوم است اما چون نیست بود، اگر هست شود آن نه آن عین بود؛ که آن خود چیزی دیگر بود. و روا نباشد که ذوات فانی شود، اما فنای صفت روا بود و فنای سبب. پس چون صفت و سبب فانی شود موصوف و مسبب بماند. فنا بر ذات وی روا نباشد.»
و علی بن عثمان الجلابی رضی اللّه عنه گوید که: من عبارت آن خواجه بعین یاد نداشتم، اما معنی آن عبارت این بود که یاد کردم و مراد عبارت ظاهر کنم تا عام‌تر شود.
پس مراد از این آن است که: اختیار بنده صفت وی بود وبه اختیار خود بنده محجوب است از اختیار حق. پس صفت بنده حجاب وی آمد از حق، ولامَحاله اختیار حق ازلی بود و از آنِ بنده محدَث و بر ازلی فنا روا نباشد و چون اختیار حق اندر حق بنده بقا یابد، لامحاله اختیار وی فانی شود و تصرف وی منقطع. واللّه اعلم.
روزی من اندر گرمای گرم به نزدیک وی اندر آمدم، با جامهٔ راه بشولیده. وی مرا گفت: «یا اباالحسن، ارادت حالی مرا بگوی تا چیست.» گفتم: «مرا می سماع باید.» اندر حال کس فرستاد تا قوال را بیاوردند و جماعتی از اهل عشرت، و آتش کودکی و قوت ارادت و حُرقتِ ابتدا مرا اندر سماع کلمات مضطرب کرد. چون زمانی برآمد و سلطان و غلیان آن آفت اندر من کمتر شد، مرا گفت: «چگونه بود مر تو را با این سماع؟» گفتم: «ایّها الشیخ، سخت خوش بودم.» گفت: «وقتی بیاید که این و بانگ کلاغ هر دو تو را یکسان شود. قوت سمع تا آنگاه بود که مشاهدت نباشد. چون مشاهدت حاصل آمد، ولایت سمع ناچیز شد، و نگر تا این را عادت نکنی تا طبیعت نشود وبدان بازمانی. واللّهُ المستعانُ و علیه التُّکلانُ و حسبُنَا اللّهُ و نِعمَ الرّفیقُ.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
و پیش از این در ذکر ابوالحسن نوری رحمةاللّه علیه گفته بودم که ایشان دوازده گروه‌اند. دو از ایشان مردوداند و ده مقبول، و هر صنفی را از ایشان معاملتی خوب و طریقی ستوده است اندر مجاهدات و ادبی لطیف اندر مشاهدات و هرچند که اندر مجاهدات و مشاهدات و ریاضات مختلف‌اند، اندر اصول و فروع شرع موافق و متفق‌اند. و ابویزید رضی اللّه عنه گفت: «إختلافُ العُلَماءِ رَحْمةٌ إلّا فی تجریدِ التّوحیدِ.» و موافق این خبری مشهور است.
و حقیقت تصوّف میان اخبار مشایخ است از روی حقیقت، و مقسوم از روی مجاز و رسوم.پس من بر سبیل اختصار و ایجاز، سخن اندر بیان آن مقسوم گردانم و اندر اصل مذهب، هر یک را بساطی بگسترانم تا طالب را علم آن حاصل شود و علما را سلاح بود و مریدان را صلاح و م حبان را فلاح و عقلا را نَجاح، و خداوندان مروت را تنبیه، و مرا ثواب دو جهانی. و باللّهِ العونُ و التّوفیقُ و حسبُنا اللّه و نعمَ الرَفیقُ.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
اما الحکیمیّة
تولّا حکیمیان به ابی عبداللّه محمدبن علی حکیم الترمذی رضی اللّه عنه کنند. وی یکی از ائمهٔ وقت بود اندر جملهٔ علوم ظاهری و باطنی و وی را تصانیف و نکت بسیار است و قاعدهٔ سخن و طریقش بر ولایت بود و عبارت از حقیقت آن کردی و از درجات اولیا و مراعات ترتیب آن و او خود علی حِدَه بحری است بیکرانه با عجوبات بسیار.
و ابتدای کشف مذهب وی آن است که بدانی که خداوند تعالی را اولیا است که ایشان را از خلق برگزیده است. و همتشان از متعلقات بریده و از دعاوی نفس و هواشان واخریده و هر کسی را بر درجتی قیام داده و دری از معانی بر ایشان گشاده.
و اندر این معنی سخن بسیار است و چند اصل او را شرح باید داد تا معلوم گردد. اکنون من بر سبیل اختصار تحقیق این ظاهر کنم. و اوصاف سخن مردمان را اندر آن بیارم.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
الکلام فی اثبات الکرامات
بدان که ظهور کرامات جایز است بر ولی اندر حال صحت تکلیف بروی، و فریقین از اهل سنت و جماعت بر این متفق‌اند و اندر عقل نیز مستحیل نیست؛ از آن‌چه این نوع مقدور خداوند است تعالی و تقدس و اظهار آن مُنافی هیچ اصل نیست از اصول شرع، و ارادت جنس آن از اوهام گسسته نیست و کرامت علامت صدق ولی بود ظهور آن بر کاذب روا نباشد به‌جز بر کذب دعوی وی؛ و آن فعلی بود ناقض عادت اندر حال بقای تکلیف و آن که به تعریف حق بر وجه استدلال صدق از کذب بداند نیز ولی باشد.
و گروهی از اهل سنت گویند که: کرامت درست است، اما تا حد معجز، همچون استجابت دعوت و حصول مراد و آن‌چه بدین ماند؛ چنان‌که عادات نقض نکند.
گوییم: شما را از ظهور فعلی ناقض عادت بر دست ولی صادق در زمان تکلیف چه صورت می‌بندد از فساد؟
اگر گویند که: «نوع مقدور خداوند تعالی نیست» این ضلالت است و اگر گویند که: «نوع مقدور است، اما اظهار آن بر دست ولی ابطال نبوت بود و نفی تخصیص وی» این هم محال است؛ از آن‌چه ولی مخصوص است به کرامات و نبی به معجزات. «و المُعْجِزَةُ لَم تَکُنْ مُعْجِزَةً لِعَیْنها، انّما کانَتْ مُعْجزَةً لحصُولها، و مِنْ شرط‌ها إقترانُ دعوَی النُّبُوَّةِ بها، فالمُعجزاتُ تختصُّ لِلأنبیاء وَالکراماتُ تکونُ لِلأولیاءِ.» چون ولی ولی باشد و نبی نبی، میان ایشان هیچ شبهت نباشد تا این احتراز باید؛ زیرا که شرف و مراتب پیغمبران علیهم السّلام به علو رتبت و صفای عصمت است نه به مجرد معجزه یا کرامت یا به اظهار فعلی ناقض عادت بر دست ایشان و اندر اصل اعجاز جمله متساوی‌اند اما اندر درجات و تفضیل یکی را بر یکی فضل است؛ و چون می روا باشد که با تسویهٔ افعال ناقض عادت مر ایشان را بر یک‌دیگر فضل بود چرا روا نباشد که ولی را کرامت بود فعلی ناقض عادت و انبیا از ایشان فاضل تر باشند؟ چون آن‌جا فعلی ناقض عادت علت تفضیل وتخصیص ایشان نگردد با یک‌دیگر، این‌جا نیز فعلی ناقض عادت علت تخصیص ولی نگردد بر نبی؛ یعنی همسان نگردد با ایشان و آن که این دلیل خود را معلوم کند از عقلا این شبهت از دلش برخیزد.
و اگر یکی را صورت چنین بندد که: «اگر ولی را کرامت ناقض عادت بود دعوی نبوت کند»، این محال باشد؛ از آن‌چه شرط ولایت صدق قول باشد و دعوی به خلاف معنی کذب بود و کاذب ولی نباشد. و اگر ولی دعوی نبوت کند آن قَدْح باشد اندر معجز و آن کفر محض بود؛ و کرامت جز مؤمن مطیع را نبود و کذب معصیت بود نه طاعت و چون چنین باشد که کرامت ولی موافق اثبات حجت نبی باشد، هیچ شبهت نیفتد میان کرامات و معجزات؛ زیرا که پیغمبر به اثبات معجزه نبوت خود اثبات کند و ولی به کرامت هم نبوت وی اثبات می‌کند. پس این صادق اندر ولایت خود همان گوید که آن صادق اندر نبوت و کرامت وی عین اعجاز نبی باشد و مؤمن را رؤیت کرامت ولی زیادت یقین باشد بر صدق نبی نه شبهت اندر وی؛ از آن‌چه در دعوی، ایشان متضاد نی‌اند تا یکی مر یکی را نفی کند؛ که دعوی یکی بعین برهان دعوی دیگری است؛ چنان‌که اندر شریعت چون از ورثه جمعی اندر دعوی متفق باشند، چون حجت یکی ثابت شود حجت وی دیگران را حجت شود به حکم اتفاق و استوای ایشان در درجه و دعوی. و اگر دعوی متضاد بود، حجت یکی حجت دیگری نبود. پس چون نبی مدعی بود به صحت نبوت به دلالت معجزه و ولی وی را مصدق اندر دعوی وی، پس اثبات شبهت اندر این محل محال باشد.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
کشف الحجاب الأوّل فی معرفة اللّه، تعالی
قوله، تعالی: «وَما قَدَرُوا اللّه حقَّ قَدْرِه (۹۱/الأنعام).»
و قال النبیّ، علیه السّلام: «لو عرفتم اللّهَ حقَّ معرفتِه لَمَشَیْتُم عَلَی الْبُحورِ لَزالتْ بدعائِکم الجبالُ.»
پس معرفت خداوند تعالی بر دو گونه است: یکی علمی و دیگری حالی و معرفت علمی قاعدهٔ همه خیرات دنیا و آخرت است و مهترین چیزها مر بنده را اندر همه اوقات و احوال، شناخت خدای است، جل جلاله؛ قولُه، تعالی: «وَما خلقتُ الجنَّ و الإنسَ الّا لیعبدونِ (۵۶/الذّاریات)،ای لیعرفون.نیافریدیم پریان و آدمیان را مگر از برای آن که تا مرا بشناسند.» پس بیشتری از خلق از این معرض‌اند، سوای آن که خداوندشان برگزید و از ظلمات دنیا باز رهانید ودلشان را به خود زنده گردانید؛ لقوله، تعالی: «...وجعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس یعنی عمر کمن مَثَلُه فی الظّماتِ، یعنی اباجهل (۱۲۲/الأنعام).»
پس معرفت حیات دل بود به حق و اعراض سر از جز حق و قیمت هر کس به معرفت بود و هر که را معرفت نبود وی بی قیمت بود. پس مردمان از علما و فقها و غیر آن صحت علم را به خداوند معرفت خواندند و مشایخ این طایفه صحت حال را به خداوند معرفت خواندند. و از آن بود که معرفت را فاضل‌تر از علم خواندند؛ که صحت حال جز به صحت علم نباشد و صحت علم سحت حال نباشد؛ یعنی عارف نباشد که به حق عالم نباشد، اما عالم بود که عارف نبود و آنان که بدین علم جاهل بودند از هر دو طایفه، اندر این مناظرهٔ بی فایده کردند و آن گروه بر این گروه انکار کردند و این گروه بر آن. و اکنون من سرّ این را کشف کنم تا هر دو گروه را فایده ظاهر گردد، ان شاء اللّه.

هجویری : باب التّوبة و ما یتعلّق بها
فصل
بدان که توبه را شرط تأیید نیست؛ از بعد آن که عزم بر رجوع ناکردن به معصیت درست باشد. اگر تایبی را فترتی افتد و به معصیت باز گردد به غیر صحت عزم رجوع، اندر آن ایام گذشته حکم و ثواب توبه یافته باشد.
و از مبتدیان و تایبان این طایفه بودند که توبه کردند و باز فترت افتادشان و به خرابی بازگشتند، آنگاه به حکم تنبیهی به درگاه آمدند؛ تا یکی از مشایخ رحمهم اللّه گفته است که: «من هفتاد بار توبه کردم و باز به معصیت بازگشتم تا هفتاد و یکم بار استقامت یافتم.»
و ابوعمرو نُجَید رضی اللّه عنه گفت: من ابتدا توبه کردم اندر مجلس بوعثمان حیری و یک چندگاه بر آن ببودم. آنگاه اندر دلم معصیت را متقاضی پدیدار آمد مر آن را متابع شدم و از صحبت این پیر اعراض کردم. هرجا که ورا از دور بدیدمی از تشویر بگریختمی تا مرا نبیند روزی ناگاه بدو رسیدم مرا گفت: «ای پسر، با دشمنان خود صحبت مکن، مگر آنگاه که معصوم باشی؛ از آن‌چه دشمن عیب تو ببیند و چون معیوب باشی دشمن شاد گردد و چون معصوم باشی اندوهگین گردد. و اگر تو را می باید که معصیت کنی، به نزدیک ما آی تا ما بلای تو بکشیم و تو دشمن کام نگردی.» گفت: دلم از گناه سیر شد و توبه درست گشت.
و نیز شنیدم که یکی از معاصی توبه کرد و باز به سر آن بازگشت. آن گاه پشیمان شد. روزی با خود گفت که: «اگر به درگاه باز آیم حالم چگونه باشد؟» هاتفی آواز داد: «اَطَعْتَنا فَشَکَرْناک، ثمّ ترکتَنا فأمْهَلْناکَ. فان عُدْتَ إِلَیْنا قَبِلْناکَ. ما را طاعت داشتی تو را شکر کردیم بی وفایی کردی و ما را بگذاشتی تو را مهلت دادیم. اکنون اگر بازآیی به آشتی تو را قبول کنیم.»
کنون بازگردیم به اقاویل مشایخ، رُضِیَ عنهم.

هجویری : باب التّوبة و ما یتعلّق بها
کشفُ الحجابِ الخامسِ فی الصّلوةِ
قوله،تعالی: «أقیمُوا الصَّلوةَ و اتُوا الزّکوةَ (۴۳/البقره).»
و قوله، علیه السّلام: «الصَّلوةَ وَما مَلَکَتْ أیْمانُکم.»
نماز به معنی ذکر و انقیاد باشد از روی لغت و اندر جریان عبارات فقها را عبارتی مخصوص است بر این احکام که معتاد است و آن از حق تعالی فرمان است که: پنج نماز اندر پنج وقت بگزارید و قبل دخول آن مر آن را شرایط است: یکی از آن طهارت به ظاهر از نجاست و به باطن از شهوت و دیگر طهارت جامه به ظاهر از نجس و به باطن آن که ازوجه حلال باشد، سدیگر طهارتِ جای به ظاهر از حوادث و آفت و به باطن از فساد و معصیت، چهارم استقبال قبله قبلهٔ ظاهر کعبه و آنِ باطن عرش و از آنِ سرّ مشاهدت پنجم قیام ظاهر اندر حال قدرت و قیام باطن اندر روضهٔ قربت به شرط دخول وقت آن به ظاهر شریعت و دوام وقت اندر درجهٔ حقیقت و ششم خلوص نیت به اقبالِ حضرت، هفتم تکبیری اندر مقام هیبت و قیامی اندر محل وصلت و قرائتی به ترتیل و عظمت و رکوعی به خشوع و سجودی به تذلل و تشهدی به اجتماع و سلامی به فنای صفت؛ کما کان النبی علیه السّلام خیراً عنه: «کانَ النّبیّ صلّی اللّه علیه یُصَلّی وَفی جَوْفِه اَزیزٌ کأزیزِ المِرْجَلِ. چون پیغمبر علیه السّلام نماز کردی اندر دلش جوشی بودی چون جوش دیگر رویین که اندر زیر آن آتش افروخته باشد.»
و چون امیرالمؤمنین علی کرّم اللّه وَجْهَهُ قصد نماز کردی، موی‌های وی سر از جامهٔ وی بیرون کردی و لرزه بر وی افتادی و گفتی: «آمد وقت گزاردن امانتی که آسمانهاو زمین‌ها از حمل آن عاجز آمدند.»
و یکی از مشایخ گوید: از حاتم اصمّ رحمة اللّه علیهم پرسیدم که: «نماز چگونه کنی؟» گفت: «چون وقت اندر آید، وضویی ظاهری و باطنی بکنم ظاهر به آب و باطن به توبه. آنگاه در مسجد اندر آیم، و مسجد حرام را شاهد کنم و مقام ابراهیم را میان دو ابروی خود نهم و بهشت را بر راست خود دانم و دوزخ را بر چپ خود و صراط را زیر قدم خود، و ملک الموت را از پس پشت خود. آنگاه تکبیری کنم با تعظیم و قیامی به حرمت و قرائتی با هیبت و رکوعی به تواضع و سجودی به تضرع و جلوسی به حلم و وقار و سلامی به شکر.» وباللّه العون.

هجویری : باب المحبّة و ما یتعلّق بها
فصل
بدان که محبت اندر استعمال علما بر وجوه است: یکی به معنی ارادت به محبوب بی سکون نفس و میل و هوی و تمنای قلب و استیناس و تعلق این جمله بر قدیم روا نباشد و این جمله مخلوقان را باشد با یک‌دیگر و اجناس را و خداوند تعالی متعالی است از این جمله، عُلوّاً کبیراً ودیگر به معنی احسان باشد و تخصیص بنده که ورا برگزیند و به درجهٔ کمال ولایت رساند و به گونه گونه کرامت‌ها مخصوص گرداند و سدیگر به معنای ثنای جمیل باشد بر بنده.
و گروهی از متکلمان گویند که: محبت حق که ما را خبر داده است از جملهٔ صفات سمعی است، همچون وجه و ید و استوا، که اگر کتاب و سنت بدان ناطق نبودی وجود آن مر حق تعالی را از روی عقل مستحیل بودی. پس آن را اثبات کنیم و بدان بگرویم اما اندر تصرف کردن آن توقف کنیم و مراد این طایفه آن است که روا ندارند به اطلاق این لفظ مر حق تعالی را.
این جمله اقاویل است که یاد کردیم و مر تو را حقیقت این بیان کنم، ان شاء اللّه.