عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۰ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۶
تا کی ستم سپهر جافی بینم؟
وین دور مخالف منافی بینم؟
برخیز و روان در لب صافی بنگر
تا سرو روان در لب صافی بینم
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۹
ای چرخ ز مهر زیر میغت برده
گیتی به ستم اجل، به تیغت برده
پرورده به صد ناز جهانت اول
و آخر ز جهان به صد دریغت برده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
ای چرخ فلک به مکر و بدسازیها
از نطع دلم ببرده‌ای بازیها
روزی بینی مرا تو بر خوان فلک
سازم چون ماه کاسه پردازیها
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۵
یکبار به مردم و مرا کس نگریست
گر بار دگر زنده شوم دانم زیست
ای کرده تو قصد من ترا با من چیست
یا صحبت ابلهان همه دیگ تهیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۶
در گریهٔ خون مرا شکر خند تو کرد
بی‌بند مرا از این جهان بند تو کرد
می‌فرمائی که عهد و سوگند تو کو
بی‌عهد مرا نه عهد و سوگند تو کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۲۴
هر دم دل خسته‌ام برنجاند یار
یا سنگدلست یا نمیداند یار
از دیده به خون نبشته‌ام قصهٔ خویش
می‌بیند و هیچ بر نمیخواند یار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۵
دوش ارچه هزار نام بر ننگ زدم
بر دامن آن عهد شکن چنگ زدم
دل بر دل او نهادم از شوق وصال
هم عاقبت آبگینه بر سنگ زدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۰
دل برد ز من دوش به صد عشق و فسون
بشکافت و بدید پر زخون بود درون
فرمود در آتشش نهادن حالی
یعنی که نپخته است از آنست پر خون
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۱
طبع تو چو سنگست و دلت چون آهن
وز آهن و سنگ جسته آتش سوی من
سنگت چو در آتش است ای ماه ختن
خرمن باشم که دل نهم بر خرمن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱۳
باز آمد یار با دلی چون خاره
وز خارهٔ او این دل من صد پاره
در مجلس من بودم و عشقش چون چنگ
اندر زد چنگ در من بیچاره
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲۹
سه چیز ز من ربوده‌ای بگزیده
صبر از دل و رنگ از رخ و خواب از دیده
چابک دستی که دست و بازوت درست
تصویر عقول چون تو نازائیده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۹
از چهرهٔ آفتاب مهوش گردی
وز صحبت کبریت تو آتش گردی
تو جهد کنی که ناخوشی خوش گردد
او خوش نشود ولی تو ناخوش گردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۱
امروز مرا سخت پریشان کردی
پوشیدهٔ خویش را تو عریان کردی
من دوش حریف تو نگشتم از خواب
خوردی و نصیب بنده پنهان کردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱۸
ای خواجه چرا بی‌پر و بالم کردی
بر بوی ثواب در وبالم کردی
از تو برهٔ تو جو ندزدیدم من
از بهر چه جرم در جوالم کردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۱
چونی ای آنکه از جمال فردی
صدبار ز چو نیم برون آوردی
چون دانستم ترا و چونت دیدم
بی‌دانش و بینشم به کلی ویران بردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۴
در عشق تو خون دیده بارید بسی
جان در تن من ز غم بنالید بسی
آگاه نی ز حالم ای جان جهان
چرخم به بهانه تو مالید بسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۸
دوشینه مرا گذاشتی خوش خفتی
امشب به دغل بهر سوئی میافتی
گفتم که مرا تا به قیامت جفتی
گو آن سخنی که وقت مستی گفتی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۹
گرنه حذر از غیرت مردان کنمی
آن کار که دوش گفته‌ام آن کنمی
ور رشک نبودی همه هشیاران را
بی‌خویش و خراب و مست و حیران کنمی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۴
گفتم به طبیب داروئی فرمائی
نبضم بگرفت از سر دانائی
گفتا که چه درد میکند بنمائی
بردم دستش سوی دل سودائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴۲
گوهر چه بود به بحر او جز سنگی
گردون چه بود بر در او سرهنگی
از دولت دوست هیچ چیزم کم نیست
جز صبر که از صبر ندارم رنگی