عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۳
این درد چه دردیست که درمانش نیست
وین راه چه راهیست که پایانش نیست
هان ای دل سرگشته بدین وادی صعب
تا چند فرو روی که پایانش نیست
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۴
حالِ دلِ باژگونه مینتوان گفت
وصفی به هزار گونه مینتوان گفت
گفتم:«ای دل!‌چه گونهای»گفت:«خموش!
کاین حال مرا، چه گونه، مینتوان گفت»
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۵
دل از همه عالم به کنار آمد باز
بگریخت زلشکر به حصار آمد باز
با این همه درد و رنج آگاه نیم
تا آمدن من به چه کار آمد باز
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۸
هر روز غمی به امتحانم آمد
وز حیرت دل کار به جانم آمد
از بس که وجوه مینماید جان را
بر هیچ فرو نمیتوانم آمد
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۰
زانگه که بقا روی نمودست مرا
هر لحظه تحیری فزودست مرا
از بود و نبود من چه سودست مرا
چون میبندانم که چه بودست مرا
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۱
امروز منم ذوقِ خرد نادیده
انسی ز وجودِ نیک و بد نادیده
در واقعهای که شرح مینتوان داد
هرگز متحیری چو خود نادیده
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۲
آگاه نیم از دل و جانم که چه بود
پی مینبرم علم و عیانم که چه بود
این میبینم که مینبینم که چه رفت
این میدانم که میندانم که چه بود
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۴
بس رنج کشم طرب نمیدانم چیست
رنجوری را سبب نمیدانم چیست
پیش و پس و روز و شب نمیدانم چیست
کاریست عجب عجب نمیدانم چیست
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۶
دل نیست مرا، یکی مصیبت خانهست
جان نیز یکی سوختهٔ دیوانهست
در دارِ فنا چون خبرم نیست ز هیچ
کارم همه یا نظاره یا افسانهست
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۷
سرگردانی بسوخت جانم چه کنم
سرگشتهتر از همه جهانم چه کنم
میسوزم و میپیچم و میاندیشم
جز نادانی میبندانم چه کنم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۸
سبحان الله! بر صفتی حیرانم
کز حیرت خویش میبسوزد جانم
حال دل شوریدهٔ خود میدانم
کس را چه خبر ز درد بیدرمانم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۹
از پای در آمدم ز سرگردانی
وز دست شدم ز غایت حیرانی
از ملک دو کون سوزنی بود مرا
در دریائی فکندم از نادانی
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۰
از دنیی فانیم جوی نیست پدید
وز عقبی نیز پرتوی نیست پدید
دردا که برفت جان شیرین از دست
وز این شورش برون شوی نیست پدید
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۱
نه در سفرم یک دم و نی در حضرم
نه خواب و خورم هست و نه بیخواب و خورم
نه باخبرم ز خویش و نه بیخبرم
چون حیرانی نشستهام مینگرم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۳
امروز منم شیفتهای حیرانی
نه دین و نه دل نه کفر و نه ایمانی
از دست شده بی سر و بی سامانی
از پای در اوفتاده سرگردانی
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۴
امروز منم ز خان و از مان بیرون
چه خان و چه مان از دل و از جان بیرون
چندان که چو گوی میدوم از هر سوی
مینتوان شد از خم چوگان بیرون
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۵
گه چون مه از آرزوی حق کاستهایم
گه کلبهٔ‌ دل به باطل آراستهایم
از باطل و حق سیر نمی گردد دل
صد ره زین خوان گرسنه برخاستهایم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۶
گر برکشم از سینهٔ پرخون آهی
آتش گیرد جملهٔ عالم ماهی
زین حیرت اگر ز دل برآرم نفسی
بر هم سوزم همه جهان ناگاهی
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۹
چندان که مرا عقل و بصر خواهد بود
در تیهِ تحیرم سفر خواهد بود
امروز درین شیوه که من میبینم
گر قند خورم خون جگر خواهد بود
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۴۰
چندان که مرا عقل به تن خواهد بود
در بحر تحسّرم وطن خواهد بود
گر همچو فلک بسی به سر خواهم گشت
سرگردانی نصیب من خواهد بود