عبارات مورد جستجو در ۳۹۱ گوهر پیدا شد:
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۳۶ - وله ایضا
ای جوان بخت مدبر که در اصلاح امور
خرد پیر ز تدبیر تو شرمنده شود
در روا کردن حاجات شتابی داری
کز تو امسال روا حاجت آینده شود
هستی ای خسرو فرهاد لقب قابل آن
که شود خسرو اگر زنده تو را بنده شود
مهر هر صبح گه از بهر سرافرازی خویش
بعد صد سجده به پای تو سرافکنده شود
سرورا در دلم از قلبی بد سودایان
هست خاری که به لطف تو مگر کنده شود
در صفاهان زری از من شده افشانده به خاک
همچو آن مرده که اجزاش پراکنده شود
نام مبلغ نبرم کز من کم همت اگر
بشنود همت والای تو در خنده شود
به مسیحائیت اقرار کنم در همه کار
اگر از سعی تو این مردهٔ من زنده شود
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۴۵
اهل بایستی که جان افشاندمی
دامن از اهل جهان افشاندمی
گر مرا یک اهل ماندی بر زمین
آستین بر آسمان افشاندمی
شاهدان را گر وفائی دیدمی
زر و سر در پایشان افشاندمی
گر وفا از رخ برافکندی نقاب
بس نثارا کان زمان افشاندمی
گر مرا دشمن ز من دادی خلاص
بر سر دشمن روان افشاندمی
بر سرم شمشیر اگر خون گریدی
در سرشک خنده جان افشاندمی
گر مقام نیست هستان دانمی
هستی خود در میان افشاندمی
جرعهٔ جان از زکات هر صبوح
بر سر سبوح خوان افشاندمی
لعل تاج خسروان بربودمی
بر سفال خمستان افشاندمی
دل ندارم ورنه بر صید آمدی
هر خدنگی کز کمان افشاندمی
گرنه خاقانی مرا بند آمدی
دست بر خاقان و خان افشاندمی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۴۵ - ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است
یارب کمال عافیتت بر دوام باد
اقبال و دولت و شرفت مستدام باد
سال و مهت مبارک و روز و شبت به خیر
بختت بلند و گردش گیتی به کام باد
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست
حشر تو با رسول علیه‌السلام باد
فرزند نیکبخت تو نزد خدا و خلق
همچون تو نیک عاقبت و نیک نام باد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۹
خواجه تشریفم فرستادی و مال
مالت افزون باد و خصمت پایمال
هر به دیناریت سالی عمر باد
تا بمانی ششصد و پنجاه سال
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۳ - ایضا در تهنیت دارو خوردن مجدالدین
ای زمان فرع زندگانی تو
زندگانیت جاودانی باد
وی جهان شادمان به صحبت تو
همه عمرت به شادمانی باد
امر و نهی تو بر زمین و زمان
چون قضاهای آسمانی باد
بر در و بام حضرت عالیت
که بهشتش بنای ثانی باد
روز و شب خدمت قضا و قدر
پرده‌داری و پاسبانی باد
با فلک مرکب دوام ترا
هم رکابی و هم عنانی باد
خضر و اسکندری به دانش و داد
شربتت آب زندگانی باد
تو توانا و ناتوانی را
با مزاج تو ناتوانی باد
تا به پایان رسد زمانهٔ پیر
جاه و بخت ترا جوانی باد
هست فرمانت بر زمانه روان
دایمش همچنین روانی باد
ملک و اقبال و دولت و شرفت
این جهانی و آن جهانی باد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
همواره چو بخت خود جوانی بادت
چون دولت خویش کامرانی بادت
ای مایهٔ زندگانی از نعمت تو
این شربت آب زندگانی بادت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۱
شد عمر و زمانه را جوادی نرسید
وز نامهٔ آرزو سوادی نرسید
دستی که به دامن قناعت نزدیم
دردا که به دامن مرادی نرسید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۵
گر شعر در مراد می‌بگشادی
یا کار کسی به شعر نوری دادی
آخر به سه چار خدمتم صدر جهان
از ملک چنان یک صله بفرستادی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱
صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد!
بر روی تو از هیچ غمی گرد مباد!
دردیست بزرگ مرگ فرزند عزیز
بر جان عزیزت دگر این درد مباد!
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶
آواز ترا طبع دل ما بادا
اندر شب و روز شاد و گویا بادا
آواز خسته تو گر خسته شود خسته شویم
آواز تو چون نای شکرخا بادا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۱
بر گلشن یارم گذرت بایستی
بر چهرهٔ او یک نظرت بایستی
در بی‌خبری گوی ز میدان بردی
از بی‌خبریها خبرت بایستی
سعدی : مفردات
بیت ۵۷
دلت خوش باد و چشم از بخت روشن
به کام دوستان و رغم دشمن
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۲۳۹
به امّیدی که چون باد بهار از در درون آیی
چو گل در دست خود داریم نقد زندگانی را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۵۴۵
به که در غربت بود پایم به زندان ای پدر
یک قدم بی چاه در صحرای کنعان تو نیست
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۵۲
در حسرت یک مصرع پرواز بلند است
مجموعهٔ برهم زدهٔ بال و پر من
عطار نیشابوری : بخش شانزدهم
المقالة السادس عشر
پسر گفتش که هرگز آدمی زاد
ندیدم ز آرزوی ملک آزاد
نمی‌دانم من از مه تا بماهی
کسی را کو نخواهد پادشاهی
کمال ملک نتوان داد از دست
که بهر ملک تن جان داد از دست
نکو گفت آن حکیم مشتری فش
که گر شاهی بوَد روزی بوَد خوش
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۶
آخر روزی دلت به درگه برسد
جان تو به مقصود تو ناگه برسد
صد عالم پر ستاره میبینی تو
چون جمله به یک برج رسد ره برسد
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۳۸
از گریهٔ زار ابر، گل تازه و پاک
خندان بدمید دامن خود زده چاک
زان میگریم چو ابر بر خاک تو زار
تا بو که چو گل شکفته گردی از خاک
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۲۴
ای کاش ترا دیدهٔ دیدن بودی
یا گوش مرا هیچ شنیدن بودی
در کرّی و کوریم نبایستی بود
گر یک سر مو روی رسیدن بودی
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۱۶
پروانه به شمع گفت: غم بیشستی
گر سوز من و تو را نه در پیشستی
هرچند سرِ منت نبودست دمی
ای کاش که یک دمت سرِ خویشستی