عبارات مورد جستجو در ۱۰۸ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲
دلخوشی نمی داند، راه خانه ما را
غم ز روی هم خیزد، آب و دانه ما را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۱
بس که در هر سخنم صد غلط آید به زبان
لب به حرفی نگشودم که پشیمان نشوم
من کم از شانه نیم در ره غیرت، ز چه رو
بهر جمعیت زلف تو پریشان نشوم؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۶۴
هرگز نمی گیرد کسی جز درد، بازوی مرا
در کنج تنهایی، زغم، چون دست بر رو می زنم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۸
در باغ گیتی، شد قسمت من
رزق معلق، چون سردرختی
تخم چنارم گویی، که دارد
دستم کسالت، پایم کرختی
سهراب سپهری : حجم سبز
ورق روشن وقت
از هجوم روشنایی شیشه های در تکان می خورد.
صبح شد، آفتاب آمد.
چای را خوردیم روی سبزه زار میز.
ساعت نه ابر آمد، نرده ها تر شد.
لحظه های کوچک من زیر لادن ها نهان بودند.
یک عروسک پشت باران بود.
ابرها رفتند.
یک هوای صاف ، یک گنجشک، یک پرواز.
دشمنان من کجا هستند؟
فکر می کردم:
در حضور شمعدانی ها شقاوت آب خواهد شد.
در گشودم:قسمتی از آسمان افتاد در لیوان آب من.
آب را با آسمان خوردم.
لحظه های کوچک من خواب های نقره می دیدند.
من کتابم را گشودم زیر سقف ناپدید وقت.
نیمروز آمد.
بوی نان از آفتاب سفره تا ادراک جسم گل سفر می کرد.
مرتع ادراک خرم بود.
دست من در رنگ های فطری بودن شناور شد:
پرتقالی پوست می کندم.
شهرها در آیینه پیدا بود.
دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتقالی باد!
پشت شیشه تا بخواهی شب .
در اتاق من طنینی بود از برخورد انگشتان من با موج،
در اتاق من صدای کاهش مقیاس می آمد.
لحظه های کوچک من تا ستاره فکر می کردند.
خواب روی چشم هایم چیز هایی را بنا می کرد:
یک فضای باز ، شن های ترنم، جای پای دوست ....
سهراب سپهری : زندگی خواب‌ها
جهنم سرگردان
شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم.
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان !
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته.
او را بگو
تپش جهنمی مست !
او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار.
فروغ فرخزاد : اسیر
رمیده
نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته ی من
چرا افسرده است این قلب پر سوز


ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود می دهم گوش


گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یک رنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند


از این مردم ، که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند


دل من، ای دل دیوانه ی من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را ، بس کن این دیوانگی ها
فریدون مشیری : تا صبح تابناک اهورایی
توضیحات
۱۳ ــ تا صبح تابناک اهورایی ــ ۱۳۷۹
.
آن انتظار شیرین: در کلاس های چهارو و پنجم ابتدایی گاهی انشاهایم را به نظم در می آمردم. مادرم از این که فرزندش شعر می گوید لذت می بُرد. و...
در میدان زندگی: با یاد برتولد برشت شاعر آلمانی
دوباره عشق ...
داستان ابوالعلا مُعری: چون گریزی بر امید راحتی/آن طرف هم هست چندین آفتی.مولانا
گرداب
دو برگ سبز
افسونگر
دنیا به هم نمی خورد ...: اسفند ۱۳۷۶
مادران
آن سوی نیمه شب
خط آتش
در چشم ستاره
باغ در پنجره
خورشید، با دو سرخی
شهر
ایران و جوانان
با کاروان صبح
ستاره و...
یک آسمان پرنده
باد درقفس
گر تو آزاد نباشی
افسون
بوی محبوبه شب
به سوی جان
شرم
.
afasoft.ir