عبارات مورد جستجو در ۲۳۸ گوهر پیدا شد:
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۸۱ - خطاب به میرزا محمدعلی خان شیرازی
مخدوم بنده. مولای من: رقعه خط شریف را زیارت کردم. مرا بسیر صفا و گل گشت باغ و صحرا دعوت فرموده بودید؛ جزای خیر بادت. لطف فرمودی، کرم کردی؛ ولیکن: الفت پیران اشفته را با جوانان آلفته بعینها صحبت سنگ و سبو است و حکایت بلبل و زاغ و دیوار باغ.
بلی سزاوار حالت شما آن است که با جوانی چون خود شوخ وشنگ و اجلاف و قشنگ، دلجوی و حریف، خوش خوی و ظریف، بدیگران مگذارید باغ وصحرا را. نه با پیری پوسیده وشیخی افسرده و شاخی پژمرده و دلی غم دیده و جانی محنت رسیده که صحبتش سوهان روح است و بدنش از عهد نوح.
خوب شما را چه افتاده که خزان به باغ برید و سموم بصحرا، این که حالا نوبت فصل بهار است و موسم باد صبا.
در محفل خود راه مده هم چو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را
چه لازم که شما بعد از چندی که بسیر و صفا وگشت گلزار تشریف میبرید زخم ناسور و بوی کافور و مرده گور با خود ببرید، همه جا با غم همدم و با آه همراه باشید؟
الحمدلله شهر تبریز است و حس جمال خیز، دست از سر من بیچاره بردارید و مرا بحال خود بگذارید.
شما را باغ باید و ما را چون لاله داغ؛ یکی را لاله و ورد سزاوار است، دیگری را ناله و درد.
ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد
نشاید خوردن الارزق مقسوم
میهمانی و میزبانی و چلو مسمن و غذای فسوجن و بشقاب کوکو و کاسه گل در چمن شما را گوارا باد.
مرغ دل و آتش غم اینک هست
گر حرص بود بمرغ بریانم
با چشمه چشم خون فشان فارغ
از ماء معین راح ریحانم
جز خون جگر مباد در جامم
بر خوان شکر اگر هوس رانم
بلی سزاوار حالت شما آن است که با جوانی چون خود شوخ وشنگ و اجلاف و قشنگ، دلجوی و حریف، خوش خوی و ظریف، بدیگران مگذارید باغ وصحرا را. نه با پیری پوسیده وشیخی افسرده و شاخی پژمرده و دلی غم دیده و جانی محنت رسیده که صحبتش سوهان روح است و بدنش از عهد نوح.
خوب شما را چه افتاده که خزان به باغ برید و سموم بصحرا، این که حالا نوبت فصل بهار است و موسم باد صبا.
در محفل خود راه مده هم چو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را
چه لازم که شما بعد از چندی که بسیر و صفا وگشت گلزار تشریف میبرید زخم ناسور و بوی کافور و مرده گور با خود ببرید، همه جا با غم همدم و با آه همراه باشید؟
الحمدلله شهر تبریز است و حس جمال خیز، دست از سر من بیچاره بردارید و مرا بحال خود بگذارید.
شما را باغ باید و ما را چون لاله داغ؛ یکی را لاله و ورد سزاوار است، دیگری را ناله و درد.
ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد
نشاید خوردن الارزق مقسوم
میهمانی و میزبانی و چلو مسمن و غذای فسوجن و بشقاب کوکو و کاسه گل در چمن شما را گوارا باد.
مرغ دل و آتش غم اینک هست
گر حرص بود بمرغ بریانم
با چشمه چشم خون فشان فارغ
از ماء معین راح ریحانم
جز خون جگر مباد در جامم
بر خوان شکر اگر هوس رانم
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۰۵ - معلوم نیست که به کی نوشته
ای راحت روح و مونس جانم: رقیمه رسید، مرقومات معلوم گردید. اگر سفر سلطان آباد واقعا تحقق بهم رساند شما از جانب جناب صاحب روزگار بنیابت و وکالت همراه خواهید بود؛ یا باز کما فی السابق:
جای داری بحضرتی که بود
چون فلک در بلند مقداری
اگر ان شاءالله در رکابید که ما را بدر شاه فراموش مکن و اگر در سرکار امانتید ویحک، این رشته همه ساله چنین باد دو تاه. تا حال که هیچ بشما نمیدادم از آن جهه بود که هیچ کاری بشما نداشتم خلاف عقل بود مال بیهوده صرف کردن و خود در معرکه بتبذیر آوردن. ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین. خلاف حالا که مظنون است ملتزم بودن شما در رکاب شاهنشاه و پس فردا شهر نو فراهان است و تقاضای پیشکش و خدمت فراوان. از یک مرد کله خشک مازندرانی تا چه حد توقع حقوق آشنائی میتوان داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که دست آزی بلقمه دراز سازد، پاس الفت و حق صحبت نگاه دارد. رعایت حزم مقتضی آن شد که بالفعل تقبلی شایسته تقدیم شود، سبقتی در تعارف رسمی آید تا بدین واسطه اهتمامی از شما بسلف یعنی بسلم خریده باشم. بالجمله یک قبضه چاقو که بیک اسب عربی میارزد با یک عدد مقراض که بی شایبه اعتراض چشم آسمان کبود نظیر آن را ندیده برای سرکار شما فرستادم، از برادر عزیز ملک الکتاب بگیر و در قطع و فصل کارهای بنده تند و تیزتر از آن هدیه عزیز باش. و ان شکرتم لازید نکم تاجری که بفرنگ رفته بود امتعه نفیس آورد. مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. بنده تکلیف خود را در رعایت حزم بعمل آوردم دیگر آنجا دشمنانند قوی پنجه مرا، آلت جارحه بدست شما دادم تا چه کند بازوی تو. والسلام
جای داری بحضرتی که بود
چون فلک در بلند مقداری
اگر ان شاءالله در رکابید که ما را بدر شاه فراموش مکن و اگر در سرکار امانتید ویحک، این رشته همه ساله چنین باد دو تاه. تا حال که هیچ بشما نمیدادم از آن جهه بود که هیچ کاری بشما نداشتم خلاف عقل بود مال بیهوده صرف کردن و خود در معرکه بتبذیر آوردن. ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین. خلاف حالا که مظنون است ملتزم بودن شما در رکاب شاهنشاه و پس فردا شهر نو فراهان است و تقاضای پیشکش و خدمت فراوان. از یک مرد کله خشک مازندرانی تا چه حد توقع حقوق آشنائی میتوان داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که دست آزی بلقمه دراز سازد، پاس الفت و حق صحبت نگاه دارد. رعایت حزم مقتضی آن شد که بالفعل تقبلی شایسته تقدیم شود، سبقتی در تعارف رسمی آید تا بدین واسطه اهتمامی از شما بسلف یعنی بسلم خریده باشم. بالجمله یک قبضه چاقو که بیک اسب عربی میارزد با یک عدد مقراض که بی شایبه اعتراض چشم آسمان کبود نظیر آن را ندیده برای سرکار شما فرستادم، از برادر عزیز ملک الکتاب بگیر و در قطع و فصل کارهای بنده تند و تیزتر از آن هدیه عزیز باش. و ان شکرتم لازید نکم تاجری که بفرنگ رفته بود امتعه نفیس آورد. مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. بنده تکلیف خود را در رعایت حزم بعمل آوردم دیگر آنجا دشمنانند قوی پنجه مرا، آلت جارحه بدست شما دادم تا چه کند بازوی تو. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۱۵ - هو قائم مقام به ابوالفتح خان قراباغی نوشته
مخدوم و صاحب و قبلة من: چندان که خواستم آدم سرکار را آنقدر نگاه دارم که امر کافی بگذرد و خبری صریح عوض کنم ممکن نشد و در نظر مخدوم مهربانم محمدخان و برادر عزیز جعفر قلیخان و سایر مخادیم را احباب بر آن حمل میشد که در عرض جواب مرقومات سامی تکاهل دارم و شغلی را در روزگار بر این کار تقدیم و ترجیح میدهم و حال آن که اگر من در بند دل خود باشم از آن است که در هوای صاحب مهربان است و اگر جان و عمر و زندگی را بخواهم برای این است که در راه تقدیم خدمات سرکار صاحبی صرف شود. دست و بنان و کام و زبان را اگر در همه عالم بخت و سعادتی خواهد بود همین است که واسطه فیمابین دل و دلدار شوند و ترجمان خبایای اسرار باشند.
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
مالک تن و جان و صاحب مهربان من: هیچ میدانید که از تاریخی که دل از معتقدان و مریدان گرفته اید تا حال چه مدت مدیدی است که حجاب حجر و حرمان در میانه گذاشته اید و تشنگان زلال وصال را از آب حیات ممنوع داشته، مرهم بدست و ما را مجروح میگذاری، توقف آزاد جیران تا چند، تباعد خلان و جیران تا کی؟
اما تغلط الایام فی به آن اری
یغیضا ینائی او حبیبا یقرب
این بیت را دانسته عربی نوشتم تانداند هر که بیرونی بود. والحمدالله بل اکثرهم لا یعلمون.
این عزیز جدیدالورود که نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه، تشریف آورده و بالفعل از وعسط قلای بنده شرمنده نعوظ کرده است، چه حرف حسابی دارد و شما که یکسال یکسال یاد مهجوران نمیکنید و مخلصان قدیم را در انتظار قدوم میگذارید چه حرف حسابی دارید؟
آن سخن ها که میان من و آن غالیه زلف
به زبان بودی اکنون برسول است و پیام
شما و خدا بعد از یکسال حرمان و انتظار باز رسول و پیامی را که بی مژدة وصل و وعده دیدار باشد میتوان دید و میتوان شنید؟
صاحب و قبلة گاه من، چون موکب والا بعد از این چندان توقفی در تبریز نخواهد کرد، از این که نعمت شرفیابی در تبریز ممکن و میسر شود یاس و نومیدی دارم لیکن از خوی و سلماس مأیوس و نومید نمیباشم.
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد هم چنان دشوار نیست
حضرت کافی و وسایط و روابط او تدبیرات و تمهیدات کرده بودند که الحمدالله هیچ یک مثمرثمر و منتج اثر نشد و نمیشود و نخواهد شد و بالفعل بعون الله چاره بی چارگی است آنها چون ندارند چاره و غرضی ولیکن چون بندگان سردار و والاتبار تا این دو روزه در تعزیت مرحوم مغفور حاجی جان محمدخان تشریف داشتند تقدیم خدمتی که بیان نکرده ام؛ یعنی هنوز حرفی درست بمیان نیامده؛ حسب الامر بعد از فراغ از مجلس تعزیت شروع بتقدیم این مصلحت باید بکنم و در باب قدری وجه که از مواجب سربازان باقی مانده و بندگان صاحب مهربان مقرر داشته اند که بمحل دیگر حواله شود و درین دو قسط اول بهار برعیت قصبه آزاد جبران تکلیف و تحمیل نشود. سمعنا و اطعنا و صدقنا و آمنا و اسلمنا و لوکره المشرکون.
هر حکم که بر سرم برانی
آن حکم بود میان جانم
حسب الامر صاحبی به میرزا محمدرضای لشکری مرقوم و اعلام شد که چون امر سرباز بالفعل بحضرات خودشان محول و مفوض گردیده در این وقت تنگ زحمت خدام سرکار ندهند و از همان وجوه قسط نخجوان کار سربازان فوج خود را باستحضار و استصواب میرزا محمدرضا راه انداخته، زودتر بروند و بسردار برسند و معطل نشوند.
و در باب تعرض جماعت روس و تجاوز صالدات آنها ببعضی از محالات سرکار عالی این سفر امری که بیشتر باعث خجالت من از دیر راه افتادن حامل رقیمجات بود، همین طول و تفصیل سئول و جواب و ناز و غمزه حضرات بود و چندین بار بحکم و اذن اشرف درین باب ابرام و اصرار شد که جواب صریح از او بگیریم و ممکن نشد؛ آخر متعذر باین شد که هنوز جواب تفلیس نرسیده است. والسلام
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
مالک تن و جان و صاحب مهربان من: هیچ میدانید که از تاریخی که دل از معتقدان و مریدان گرفته اید تا حال چه مدت مدیدی است که حجاب حجر و حرمان در میانه گذاشته اید و تشنگان زلال وصال را از آب حیات ممنوع داشته، مرهم بدست و ما را مجروح میگذاری، توقف آزاد جیران تا چند، تباعد خلان و جیران تا کی؟
اما تغلط الایام فی به آن اری
یغیضا ینائی او حبیبا یقرب
این بیت را دانسته عربی نوشتم تانداند هر که بیرونی بود. والحمدالله بل اکثرهم لا یعلمون.
این عزیز جدیدالورود که نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه، تشریف آورده و بالفعل از وعسط قلای بنده شرمنده نعوظ کرده است، چه حرف حسابی دارد و شما که یکسال یکسال یاد مهجوران نمیکنید و مخلصان قدیم را در انتظار قدوم میگذارید چه حرف حسابی دارید؟
آن سخن ها که میان من و آن غالیه زلف
به زبان بودی اکنون برسول است و پیام
شما و خدا بعد از یکسال حرمان و انتظار باز رسول و پیامی را که بی مژدة وصل و وعده دیدار باشد میتوان دید و میتوان شنید؟
صاحب و قبلة گاه من، چون موکب والا بعد از این چندان توقفی در تبریز نخواهد کرد، از این که نعمت شرفیابی در تبریز ممکن و میسر شود یاس و نومیدی دارم لیکن از خوی و سلماس مأیوس و نومید نمیباشم.
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد هم چنان دشوار نیست
حضرت کافی و وسایط و روابط او تدبیرات و تمهیدات کرده بودند که الحمدالله هیچ یک مثمرثمر و منتج اثر نشد و نمیشود و نخواهد شد و بالفعل بعون الله چاره بی چارگی است آنها چون ندارند چاره و غرضی ولیکن چون بندگان سردار و والاتبار تا این دو روزه در تعزیت مرحوم مغفور حاجی جان محمدخان تشریف داشتند تقدیم خدمتی که بیان نکرده ام؛ یعنی هنوز حرفی درست بمیان نیامده؛ حسب الامر بعد از فراغ از مجلس تعزیت شروع بتقدیم این مصلحت باید بکنم و در باب قدری وجه که از مواجب سربازان باقی مانده و بندگان صاحب مهربان مقرر داشته اند که بمحل دیگر حواله شود و درین دو قسط اول بهار برعیت قصبه آزاد جبران تکلیف و تحمیل نشود. سمعنا و اطعنا و صدقنا و آمنا و اسلمنا و لوکره المشرکون.
هر حکم که بر سرم برانی
آن حکم بود میان جانم
حسب الامر صاحبی به میرزا محمدرضای لشکری مرقوم و اعلام شد که چون امر سرباز بالفعل بحضرات خودشان محول و مفوض گردیده در این وقت تنگ زحمت خدام سرکار ندهند و از همان وجوه قسط نخجوان کار سربازان فوج خود را باستحضار و استصواب میرزا محمدرضا راه انداخته، زودتر بروند و بسردار برسند و معطل نشوند.
و در باب تعرض جماعت روس و تجاوز صالدات آنها ببعضی از محالات سرکار عالی این سفر امری که بیشتر باعث خجالت من از دیر راه افتادن حامل رقیمجات بود، همین طول و تفصیل سئول و جواب و ناز و غمزه حضرات بود و چندین بار بحکم و اذن اشرف درین باب ابرام و اصرار شد که جواب صریح از او بگیریم و ممکن نشد؛ آخر متعذر باین شد که هنوز جواب تفلیس نرسیده است. والسلام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧٩
دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال
هزار طعنه دشمن به نیم جو نخرند
ور اتفاق نمایند و عزم جزم کنند
سزد که قلعه افلاک را زهم بدرند
مثال این بنمایم ترا ز مهره نرد
یکان یکان بسوی خانه راه می نبرند
ولی دو مهره چو هم پشت هم یکدگر گردند
دگر تپانچه دشمن بهیچ رو نخورند
بکوش ابن یمین دوستی بدست آور
که دشمنان سوی یک کس بصد کژی نگرند
هزار طعنه دشمن به نیم جو نخرند
ور اتفاق نمایند و عزم جزم کنند
سزد که قلعه افلاک را زهم بدرند
مثال این بنمایم ترا ز مهره نرد
یکان یکان بسوی خانه راه می نبرند
ولی دو مهره چو هم پشت هم یکدگر گردند
دگر تپانچه دشمن بهیچ رو نخورند
بکوش ابن یمین دوستی بدست آور
که دشمنان سوی یک کس بصد کژی نگرند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢۵
در وصیت از بزرگان جهان
گفت دانائی بفرزند خلف
با کسی کن دوست کو درد و حال
با تو باشد همچو گوهر در صدف
بر نگردد از تو چون گردی فقیر
صحبتت داند در آنحالت شرف
هم نخواهد چون ترا بیند غنی
تا شود مالت بآسانی تلف
ور کند گردون ترا در جاه ماه
با تو دارد چهره خود بی کلف
اینت کار خوب اگر گردد تمام
اینت یار نیک اگر آید بکف
گفت دانائی بفرزند خلف
با کسی کن دوست کو درد و حال
با تو باشد همچو گوهر در صدف
بر نگردد از تو چون گردی فقیر
صحبتت داند در آنحالت شرف
هم نخواهد چون ترا بیند غنی
تا شود مالت بآسانی تلف
ور کند گردون ترا در جاه ماه
با تو دارد چهره خود بی کلف
اینت کار خوب اگر گردد تمام
اینت یار نیک اگر آید بکف
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٨
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۰
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۱۳۳ - قطعه
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۸
خواجه آمد از سفر رفتم به قصد دیدنش
خادمان گفتند نزد خواجه کس را یار نیست
باز گردیدم به سوی کلبه خود منفعل
هیچ محنت بر هنرمندان چنین دشوار نیست
از قضا بعد از دو روزی خواجه را دیدم به خواب
تکیه کرده بر بساط و نزد او دیار نیست
عالم خواب است رفتم پیش و بنشستم برش
گفتمش دارم سوالی از تو پرسش عار نیست
گفت بسم الله گفتم این تکبر از کجاست
بر هنرمندان که قدر مال این مقدار نیست
اندرین بودم که از خوابم یکی بیدار کرد
چشم بگشودم و گلی دیدم که در گلزار نیست
گفتم ای گل از کدامین گلستانی، گفت من
از گلستانی که اندروی صبا را بار نیست
من غلام خواجه ام سوغات او آورده ام
زود تر بستان که نزد خواجه خدمتکاریست
قصه کوته ارمغان را داد و عقل دوربین
کرد تمثیلی که عاقل را درو وانکار نیست
گفت دنیا دارو قاذورات یک جنسند ازانک
دیدن ایشان به بیداران به جز آزار نیست
بر خلاف این اگر بر خوابشان بیند کسی
چون شود بیدار تعبیرش به جز دینار نیست
دی به من از روی یاری گفت یاری کان فلان
گویمت حرفی اگر بر خاطرت دشوار نیست
گفتم از دشمن گران آید ولی از دوستان
بر تن چون کاه من گر کوه باشد یار نیست
گفت که ایران را کسی باشد در انواع هنر
چو تویی امروز نبود و ربود بسیار نیست
از هنر قطع نظر کردم برای بزم می
همنشینی چون تو زیر گنبد دوار نیست
شاه از خانت گرفت و داد از روی کرم
راه در بزمی که شاهان را در آنجا بار نیست
کاهلی در خدمت خود میکنی نشنیده ای
انکه الّا کفر شاخ کاهلی را بار نست
گفتمش تصدیع را ترک ادب دانسته ام
ورنه هرگز بنده را از خدمت شه عار نیست
شاه خورشید جهانگیر است و من مه در مهی
اجتماع ماه با خورشید جز یک بار نیست
خادمان گفتند نزد خواجه کس را یار نیست
باز گردیدم به سوی کلبه خود منفعل
هیچ محنت بر هنرمندان چنین دشوار نیست
از قضا بعد از دو روزی خواجه را دیدم به خواب
تکیه کرده بر بساط و نزد او دیار نیست
عالم خواب است رفتم پیش و بنشستم برش
گفتمش دارم سوالی از تو پرسش عار نیست
گفت بسم الله گفتم این تکبر از کجاست
بر هنرمندان که قدر مال این مقدار نیست
اندرین بودم که از خوابم یکی بیدار کرد
چشم بگشودم و گلی دیدم که در گلزار نیست
گفتم ای گل از کدامین گلستانی، گفت من
از گلستانی که اندروی صبا را بار نیست
من غلام خواجه ام سوغات او آورده ام
زود تر بستان که نزد خواجه خدمتکاریست
قصه کوته ارمغان را داد و عقل دوربین
کرد تمثیلی که عاقل را درو وانکار نیست
گفت دنیا دارو قاذورات یک جنسند ازانک
دیدن ایشان به بیداران به جز آزار نیست
بر خلاف این اگر بر خوابشان بیند کسی
چون شود بیدار تعبیرش به جز دینار نیست
دی به من از روی یاری گفت یاری کان فلان
گویمت حرفی اگر بر خاطرت دشوار نیست
گفتم از دشمن گران آید ولی از دوستان
بر تن چون کاه من گر کوه باشد یار نیست
گفت که ایران را کسی باشد در انواع هنر
چو تویی امروز نبود و ربود بسیار نیست
از هنر قطع نظر کردم برای بزم می
همنشینی چون تو زیر گنبد دوار نیست
شاه از خانت گرفت و داد از روی کرم
راه در بزمی که شاهان را در آنجا بار نیست
کاهلی در خدمت خود میکنی نشنیده ای
انکه الّا کفر شاخ کاهلی را بار نست
گفتمش تصدیع را ترک ادب دانسته ام
ورنه هرگز بنده را از خدمت شه عار نیست
شاه خورشید جهانگیر است و من مه در مهی
اجتماع ماه با خورشید جز یک بار نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۲۱
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۰
شاهان اگر بصحبت رندان نظر کنند
شاید که نازو سروری از سر بدر کنند
با دشمنان عتاب بود مصلحت ولی
با دوستان بچشم عنایت نظر کنند
خون دلم چنین که دو لعل تو میخورند
دل رفت و رخنه عاقبتم در جگر کنند
مارا بهشت صحبت پیرست و جام می
طفلان راه میل به شیر و شکر کنند
اهلی مگوی شرح غم خود به گلرخان
ایشان کجا تحمل این درد سر کنند
شاید که نازو سروری از سر بدر کنند
با دشمنان عتاب بود مصلحت ولی
با دوستان بچشم عنایت نظر کنند
خون دلم چنین که دو لعل تو میخورند
دل رفت و رخنه عاقبتم در جگر کنند
مارا بهشت صحبت پیرست و جام می
طفلان راه میل به شیر و شکر کنند
اهلی مگوی شرح غم خود به گلرخان
ایشان کجا تحمل این درد سر کنند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۷
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۱
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۴۱ - فقر شاعر
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - غیرت در دین و ناموس
دانستی که حمیت و غیرت، آن است که آدمی نگاهبانی کند دین خود و عرض خود و اولاد و اموال خود را و از برای محافظت و نگاهبانی هر یک، طریقه ای است که صاحب غیرت و حمیت از آن تجاوز نمی کند.
اما غیرت و حمیت در دین، آن است که سعی کند در رد بدعت کسی که در دین بدعت نهد، و اهانت کسی که به دین اهانت رساند و دفع ادعای باطل کنندگان دین و رد شبهه منکرین و کشتن کسانی که از دین برگردند، یا اینکه ضروری دین را انکار نمایند و در ترویج احکام دین، جد و جهد لازمه را به عمل آورد و در نشر مسائل حرام و حلال، نهایت مبالغه را بکند و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نکند.
و با کسانی که مجاهر به معصیت اند بی ضرورت، مداهنه و دوستی نکند و با ضرورت هم در دل بر ایشان غضبناک باشد.
و اما غیرت در عرض و حرم، آن است که از اهل خود غافل نشود و اهمال در ابتدای امری که عاقبت آن به فساد منجر می شود نکند پس زنان خود را از دیدن مردان نامحرم محافظت کند، و ایشان را از رفتن به کوچه و بازار منع نماید
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه علیه السلام فرمودند که «از برای زنان چه چیزی بهتر است؟ عرض کرد که اینکه هیچ مردی رانبیند، و هیچ مردی هم او را نبیند پس فاطمه را به سینه خود چسبانید» و اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سوراخهای دیوار خانه خود را مسدود ساخته بودند که زنان ایشان، مردان را نبیند روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هر که اطاعت زن خود را کند خدای تعالی او را سرنگون به جهنم اندازد عرض کردند که در چه چیز اطاعت کند؟ فرمودند در اینکه از شوهر خود خواهش کند که به حمامها و عروسیها و عیدگاهها و عزاها برود، و جامه های نازک بپوشد و شوهر راضی شود و او را اذن دهد» و آنچه شنیده ای که در عهد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زنان به مسجد حاضر می شدند و حضرت، ایشان را اذن می دادند، مخصوص زنان آن عصر بود، که آن حضرت علم به احوال ایشان داشت و می دانست که فسادی بر آن مترتب نمی گردد.
ولی در این زمان، منع زنان از حضور در مساجد و رفتن به مشاهده لازم و واجب است، چه جای کوچه و بازار و حمامها و مجامع لهو و لعب مگر زنان عجوزه که از حد فساد گذشته اند.
و از این جهت بعد از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم صحابه آن سرور چنین رفتار می نمودند و گفتند که هرگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر حال زنان این زمان مطلع بود منع می فرمود که زنان از خانه بیرون روند.
و از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که «جایز است که زنان از برای نماز عید و نماز جمعه بیرون روند؟ فرمودند: نه، مگر زنیکه پیر بوده باشد» و بالجمله هر که اندک اطلاعی از احوال زنان این عصر و امثال آن داشته باشد، و فی الجمله رگ مردی و صفت غیرت و حمیت در او باشد زنان را منع می کند از آنچه احتمال فساد و ناخوشی داشته باشد: از نظر کردن به مردان نامحرم و صدای ایشان را شنیدن، و استماع ساز و نوا، و شنیدن خوانندگی و غنا، بلکه از بیرون رفتن از خانه و آمد و شد با بیگانه، و تردد به حمامها و مساجد، و حضور در محافل و مجامع، اگر چه مجمع تعزیه حضرت سید الشهداء علیه السلام بوده باشد و سفر کردن به زیارات مستحبه و امثال اینها زیرا که غالب آن است که ارتکاب این امور، از فساد خالی نباشد و اگر هیچ نباشد نظر به مردان نامحرم می افتد و صدای ایشان را می شنوند، و این منافی طریقه عفت، و خارج از شیوه غیرت است.
چون زن راه بازار گیرد بزن
و گر نه تو در خانه بنشین چو زن
ز بیگانگان چشم زن دور باد
چو بیرون شد از خانه در گور باد
بپوشانش از چشم بیگانه روی
و گر نشنود چه زن آنگه چه شوی
چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
پس در این عصر، بر مردان صاحب غیرت لازم است که نهایت سعی را در محافظت اهل و حرم خود نمایند و ایشان را از بیرون رفتن از خانه ممانعت نمایند مگر شرعا واجب شده باشد، مانند سفر حج واجب، یا رفتن به خانه عالم خداترسی به جهت اخذ مسائل واجبه، هرگاه مردان خود متمکن از اخذ مسایل و رساندن به ایشان نباشند.
بلی اگر فرض شود که یقین حاصل شود به اینکه رفتن ایشان به یکی از مواضعی که شرعا راجح است، چون زیارت ائمه، یا مجمع تعزیه زنان یا امثال اینها که از مفاسد خالی است ضرر ندارد و همچنین مقتضای صفت غیرت آن است که زنان را منع کنند از شنیدن حکایات شهوت انگیز، و سخنان عشرت آمیز، و مصاحبت پیره زنانی که با مردان آمد و شد دارند.
بر پنبه آتش نشاید فروخت
که تا چشم بر همزنی خانه سوخت
و از این جهت در احادیث، زنان عرب را منع کرده اند از یاد گرفتن سوره یوسف، و شنیدن آن حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «سوره یوسف را به زنان خود تعلیم مکنید و بر ایشان مخوانید، که به فتنه می افتند و سوره نور را به ایشان یاد دهید، که مشتمل است بر مواعظ و نصایح» و فرمودند که «زنان را بر زین سوار مکنید» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «زنان را در غرفه ها جای مدهید و خط نوشتن به ایشان نیاموزید و ایشان را پنبه رشتن یاد دهید و سوره نور تعلیم دهید» و بدان که مرد صاحب غیرت را سزاوار آن است که خود را در نظر زن با صلابت و مهابت بدارد، تا همیشه از او خائف باشد، و پیروی هوا و هوس خود را نکند و هیچ وقتی زن را بیکار نگذارد، بلکه پیوسته او را مشغول امری سازد از امور خانه، یا او را به کسبی بدارد زیرا که اگر بیکار باشد، شیطان او را به فکرهای باطل می اندازد، و میل بیرون رفتن و تفرج و خودآرایی و خودنمائی می کند، و به لهو و لعب و خنده و بازی رغبت می نماید، و کار او به فساد می انجامد و باید مرد صاحب غیرت جمیع ضروریات زن را از خوراک و پوشاک و سایر آنچه به آن احتیاج دارد مهیا سازد، تا مضطر به بعضی اعمال و افعال ناشایست نگردد.
و مخفی نماند که صفت غیرت اگر چه خوب، و در نظر شرع و عقل مستحسن و مرغوب است، اما باید که به حد افراط نرسد و آدمی را به نحوی نشود که بی سبب به اهل خود بدگمان، و بر ایشان تنگ بگیرد، و در صدد تجسس باطن ایشان برآید، زیرا که همچنان که در حدیث وارد شده است که «زن مانند استخوان کجی است، اگر بخواهی او را راست کنی می شکند» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بعضی از انواع غیرت است که خدا و رسول آن را دشمن دارند و آن این است که مرد بی جهت بر اهل خود غیرت نماید» و بالجمله مبالغه در تفحص و تفتیش از احوال اهل و حرم خود نمودن نالایق، و با طریقه شریعت موافق نیست، زیرا که در این وقت مرد، از ظن بد خالی نخواهد بود، و آن شرعا مذموم است چنانچه مذکور خواهد شد.
اما غیرت و حمیت در دین، آن است که سعی کند در رد بدعت کسی که در دین بدعت نهد، و اهانت کسی که به دین اهانت رساند و دفع ادعای باطل کنندگان دین و رد شبهه منکرین و کشتن کسانی که از دین برگردند، یا اینکه ضروری دین را انکار نمایند و در ترویج احکام دین، جد و جهد لازمه را به عمل آورد و در نشر مسائل حرام و حلال، نهایت مبالغه را بکند و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نکند.
و با کسانی که مجاهر به معصیت اند بی ضرورت، مداهنه و دوستی نکند و با ضرورت هم در دل بر ایشان غضبناک باشد.
و اما غیرت در عرض و حرم، آن است که از اهل خود غافل نشود و اهمال در ابتدای امری که عاقبت آن به فساد منجر می شود نکند پس زنان خود را از دیدن مردان نامحرم محافظت کند، و ایشان را از رفتن به کوچه و بازار منع نماید
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه علیه السلام فرمودند که «از برای زنان چه چیزی بهتر است؟ عرض کرد که اینکه هیچ مردی رانبیند، و هیچ مردی هم او را نبیند پس فاطمه را به سینه خود چسبانید» و اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سوراخهای دیوار خانه خود را مسدود ساخته بودند که زنان ایشان، مردان را نبیند روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هر که اطاعت زن خود را کند خدای تعالی او را سرنگون به جهنم اندازد عرض کردند که در چه چیز اطاعت کند؟ فرمودند در اینکه از شوهر خود خواهش کند که به حمامها و عروسیها و عیدگاهها و عزاها برود، و جامه های نازک بپوشد و شوهر راضی شود و او را اذن دهد» و آنچه شنیده ای که در عهد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زنان به مسجد حاضر می شدند و حضرت، ایشان را اذن می دادند، مخصوص زنان آن عصر بود، که آن حضرت علم به احوال ایشان داشت و می دانست که فسادی بر آن مترتب نمی گردد.
ولی در این زمان، منع زنان از حضور در مساجد و رفتن به مشاهده لازم و واجب است، چه جای کوچه و بازار و حمامها و مجامع لهو و لعب مگر زنان عجوزه که از حد فساد گذشته اند.
و از این جهت بعد از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم صحابه آن سرور چنین رفتار می نمودند و گفتند که هرگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر حال زنان این زمان مطلع بود منع می فرمود که زنان از خانه بیرون روند.
و از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که «جایز است که زنان از برای نماز عید و نماز جمعه بیرون روند؟ فرمودند: نه، مگر زنیکه پیر بوده باشد» و بالجمله هر که اندک اطلاعی از احوال زنان این عصر و امثال آن داشته باشد، و فی الجمله رگ مردی و صفت غیرت و حمیت در او باشد زنان را منع می کند از آنچه احتمال فساد و ناخوشی داشته باشد: از نظر کردن به مردان نامحرم و صدای ایشان را شنیدن، و استماع ساز و نوا، و شنیدن خوانندگی و غنا، بلکه از بیرون رفتن از خانه و آمد و شد با بیگانه، و تردد به حمامها و مساجد، و حضور در محافل و مجامع، اگر چه مجمع تعزیه حضرت سید الشهداء علیه السلام بوده باشد و سفر کردن به زیارات مستحبه و امثال اینها زیرا که غالب آن است که ارتکاب این امور، از فساد خالی نباشد و اگر هیچ نباشد نظر به مردان نامحرم می افتد و صدای ایشان را می شنوند، و این منافی طریقه عفت، و خارج از شیوه غیرت است.
چون زن راه بازار گیرد بزن
و گر نه تو در خانه بنشین چو زن
ز بیگانگان چشم زن دور باد
چو بیرون شد از خانه در گور باد
بپوشانش از چشم بیگانه روی
و گر نشنود چه زن آنگه چه شوی
چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
پس در این عصر، بر مردان صاحب غیرت لازم است که نهایت سعی را در محافظت اهل و حرم خود نمایند و ایشان را از بیرون رفتن از خانه ممانعت نمایند مگر شرعا واجب شده باشد، مانند سفر حج واجب، یا رفتن به خانه عالم خداترسی به جهت اخذ مسائل واجبه، هرگاه مردان خود متمکن از اخذ مسایل و رساندن به ایشان نباشند.
بلی اگر فرض شود که یقین حاصل شود به اینکه رفتن ایشان به یکی از مواضعی که شرعا راجح است، چون زیارت ائمه، یا مجمع تعزیه زنان یا امثال اینها که از مفاسد خالی است ضرر ندارد و همچنین مقتضای صفت غیرت آن است که زنان را منع کنند از شنیدن حکایات شهوت انگیز، و سخنان عشرت آمیز، و مصاحبت پیره زنانی که با مردان آمد و شد دارند.
بر پنبه آتش نشاید فروخت
که تا چشم بر همزنی خانه سوخت
و از این جهت در احادیث، زنان عرب را منع کرده اند از یاد گرفتن سوره یوسف، و شنیدن آن حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «سوره یوسف را به زنان خود تعلیم مکنید و بر ایشان مخوانید، که به فتنه می افتند و سوره نور را به ایشان یاد دهید، که مشتمل است بر مواعظ و نصایح» و فرمودند که «زنان را بر زین سوار مکنید» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «زنان را در غرفه ها جای مدهید و خط نوشتن به ایشان نیاموزید و ایشان را پنبه رشتن یاد دهید و سوره نور تعلیم دهید» و بدان که مرد صاحب غیرت را سزاوار آن است که خود را در نظر زن با صلابت و مهابت بدارد، تا همیشه از او خائف باشد، و پیروی هوا و هوس خود را نکند و هیچ وقتی زن را بیکار نگذارد، بلکه پیوسته او را مشغول امری سازد از امور خانه، یا او را به کسبی بدارد زیرا که اگر بیکار باشد، شیطان او را به فکرهای باطل می اندازد، و میل بیرون رفتن و تفرج و خودآرایی و خودنمائی می کند، و به لهو و لعب و خنده و بازی رغبت می نماید، و کار او به فساد می انجامد و باید مرد صاحب غیرت جمیع ضروریات زن را از خوراک و پوشاک و سایر آنچه به آن احتیاج دارد مهیا سازد، تا مضطر به بعضی اعمال و افعال ناشایست نگردد.
و مخفی نماند که صفت غیرت اگر چه خوب، و در نظر شرع و عقل مستحسن و مرغوب است، اما باید که به حد افراط نرسد و آدمی را به نحوی نشود که بی سبب به اهل خود بدگمان، و بر ایشان تنگ بگیرد، و در صدد تجسس باطن ایشان برآید، زیرا که همچنان که در حدیث وارد شده است که «زن مانند استخوان کجی است، اگر بخواهی او را راست کنی می شکند» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بعضی از انواع غیرت است که خدا و رسول آن را دشمن دارند و آن این است که مرد بی جهت بر اهل خود غیرت نماید» و بالجمله مبالغه در تفحص و تفتیش از احوال اهل و حرم خود نمودن نالایق، و با طریقه شریعت موافق نیست، زیرا که در این وقت مرد، از ظن بد خالی نخواهد بود، و آن شرعا مذموم است چنانچه مذکور خواهد شد.