عبارات مورد جستجو در ۵۱۵ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۰
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست ز من بر من و باقی همه اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۰
آن کس که ترا بیند و خندان نشود
وز حیرت تو گشاده دندان نشود
چندانکه بود هزار چندان نشود
جز کاهگل و کلوخ زندان نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۵
نی آب روان ز ماهیان سیر شود
نی ماهی از آن آب روان سیر شود
نی جان جهان ز عاشقان تنگ آید
نی عاشق از آن جان جهان سیر شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۹
هر جا به جهان تخم وفا برکارند
آن تخم ز خرمنگه ما می‌آ رند
هرجا ز طرب ساز نی بردارند
آن شادی ماست آن خود پندارند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۱۶
مائیم چو حال عاشقان زیر و زبر
وز دلبر ما هر دو جهان زیر و زبر
از زیر و زبر منزه آمد شه ما
وانکس که از او جست نشان زیر و زبر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۶۷
هم مستم و هم بادهٔ مستان توام
هم آفت جان زیر دستان توام
چون نیست شدم کنون ز هستان توام
گفتی که الست از الست آن توام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۶۸
هم منزل عشق و هم رهت می‌بینم
در بنده و در مرو شهت می‌بینم
در اختر و خورشید و مهت می‌بینم
در برگ و گیاه و درگهت می‌بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰۹
ای روی تو باغ و چمن هر دو جهان
از جان تو زنده شد تن هر دو جهان
بشکستن تو شکستن هر دو جهان
ای ضعف تو ویران شدن هر دو جهان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۴۵
تا روی تو قبله‌ام شد ای جان جهان
نز کعبه خبر دارم و نز قبلهٔ نشان
با روی تو رو به قبله کردن نتوان
کاین قبلهٔ قالبست و آن قبلهٔ جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸۷
من بندهٔ تو بندهٔ تو بندهٔ تو
من بندهٔ آن رحمت خندیدهٔ تو
ای آب حیات کی ز مرگ اندیشد
آنکس که چو خضر گشت خود زندهٔ تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹۸
ای آنکه طبیب دردهای مائی
این درد ز حد رفت چه میفرمائی
والله اگر هزار معجون داری
من جان نبرم تا تو رخی ننمائی
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۳۹
نی نی ز ختن باد چنان خوش نوزد هیچ
کان باد همی از بر معشوق من آید
هر شب نگرانم به یمن تا تو بر آیی
زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید
کوشم که بپوشم صنما نام تو از خلق
تا نام تو کم در دهن انجمن آید
با هر که سخن گویم اگر خواهم و گر نی
اول سخنم نام تو اندر دهن آید
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۲۱
در جبههٔ ستارهٔ من این فروغ نیست
یارب به طالع که شدم مبتلای تو؟
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۳
کو عقل که در ره تو پوید آخر
کو جان که زعزّت تو گوید آخر
پندار نگر! که ما ترا میجوییم
چون جمله توئی ترا که جوید آخر
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۵۰
هم عقل ز کُنْه تو نشان میجوید
هم فهم ترا گرد جهان میجوید
ای راحت جان ودل! عجب ماندهام
تو در دل ودل ترا به جان میجوید
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۶۰
جانا دایم میان جان بودی تو
بر خلق نه پیدا نه نهان بودی تو
دو کون بسوختیم و خاکستر آن
دادیم به باد ودرمیان بودی تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۶۵
جانها چو ز شوق تو بسوزند همه
از هستی خود دیده بدوزند همه
در حضرت تو که آفتاب قدم است
جانها چو ستارگان به روزند همه
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲۱
گر یک دم پاک می برآید از من
صد گنج ز خاک می برآید از من
ور خود همگی عشق ترا میباشم
در حال هلاک می برآید از من
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۳۰
هر کس که ز زلف تو ندارد تابی
از چشمهٔ خضر تو نیابد آبی
گر خود همه بیدارترین کس باشد
حقا که ز بیداری او به خوابی
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۱
ذوق شکر از چشیدن آمد حاصل
بحثی که نه از شنیدن آمد حاصل
آنرا که به جانان سر موئی پیوست
جاوید زبان بریدن آمد حاصل