عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۷
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۲
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱
پاکا منّزها متعالی مهیمنا
ای در درون جان و برون از صفات ما
از رحمت تو کم نشود گر به فضل خویش
منت نهی و عفو کنی سیّئات ما
دوران شرّ و فتنه و طوفان و حیرت است
ظلمت حجاب راه شد از شش جهات ما
نوح عنایت توبه به کشتی مغفرت
سعیی کند مگر به خلاص و نجات ما
آلایشی که رفت به آب کرم بشوی
تنزیه ذات پاک تو دارد نه ذات ما
مقصود ما حصول رضا و جوار توست
ورنه چه بیش و کم ز حیات و ممات ما
بی یاد تو اگر نفسی می رود هباست
آری خلاصه یک نفس است از حیات ما
هم تو دهی ز عقده ی تقلیدمان خلاص
ورنه زمانه حل نکند مشکلات ما
ما را ز هول زلزلت الارض باک نیست
حفظ تو بس معاون ما و ثبات ما
یک جرعه گر ز جام تو در کام ما چکد
تا روز حشر کم نشود مسکرات ما
توفیق ده که نام نزاری رود به خیر
بر یاد دوستان تو بعد از وفات ما
ای در درون جان و برون از صفات ما
از رحمت تو کم نشود گر به فضل خویش
منت نهی و عفو کنی سیّئات ما
دوران شرّ و فتنه و طوفان و حیرت است
ظلمت حجاب راه شد از شش جهات ما
نوح عنایت توبه به کشتی مغفرت
سعیی کند مگر به خلاص و نجات ما
آلایشی که رفت به آب کرم بشوی
تنزیه ذات پاک تو دارد نه ذات ما
مقصود ما حصول رضا و جوار توست
ورنه چه بیش و کم ز حیات و ممات ما
بی یاد تو اگر نفسی می رود هباست
آری خلاصه یک نفس است از حیات ما
هم تو دهی ز عقده ی تقلیدمان خلاص
ورنه زمانه حل نکند مشکلات ما
ما را ز هول زلزلت الارض باک نیست
حفظ تو بس معاون ما و ثبات ما
یک جرعه گر ز جام تو در کام ما چکد
تا روز حشر کم نشود مسکرات ما
توفیق ده که نام نزاری رود به خیر
بر یاد دوستان تو بعد از وفات ما
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۶
توبه بشکستند ما را برسرجمع آشکارا
برسرجمع آشکارا توبه بشکستند ما را
خسرو فرخنده انجم حکم کرد و کرد پی گم
دیگری را این تحکّم زهره کی بودی و یارا
متقّی مخمر نشاید کارها را وقت باید
از لعاب اطلس نیاید جز به تدریج و مدارا
چون چنین افتاد سرده جامه ای پر بر کفم نه
بعد از این ترتیبکی ده کارک این بینوا را
هم به غایت شرمسارم هم قیامت در خمارم
چاره ی دیگر ندارم چاره ای در ده نگارا
صد بلا بر من گمارد عشق و یک جو غم ندارد
تا ملامت طاقت آرد کو دلی چون سنگ خارا
کی پذیرد استقامت اضطراب این قیامت
الندامت الندامت ای مسلمانان خدا را
عیب خود باید بدیدن پس زبان در ما کشیدن
ستر خود باید دریدن تا شود روشن شما را
بر نزاری عیب کردن رنج بیهوده ست بردن
خون رز دارد به گردن چون بگرداند قضا را
برسرجمع آشکارا توبه بشکستند ما را
خسرو فرخنده انجم حکم کرد و کرد پی گم
دیگری را این تحکّم زهره کی بودی و یارا
متقّی مخمر نشاید کارها را وقت باید
از لعاب اطلس نیاید جز به تدریج و مدارا
چون چنین افتاد سرده جامه ای پر بر کفم نه
بعد از این ترتیبکی ده کارک این بینوا را
هم به غایت شرمسارم هم قیامت در خمارم
چاره ی دیگر ندارم چاره ای در ده نگارا
صد بلا بر من گمارد عشق و یک جو غم ندارد
تا ملامت طاقت آرد کو دلی چون سنگ خارا
کی پذیرد استقامت اضطراب این قیامت
الندامت الندامت ای مسلمانان خدا را
عیب خود باید بدیدن پس زبان در ما کشیدن
ستر خود باید دریدن تا شود روشن شما را
بر نزاری عیب کردن رنج بیهوده ست بردن
خون رز دارد به گردن چون بگرداند قضا را
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
خوش آمده است ولیکن بلند بالا را
برو چو باز ندانی ترنج و دست آنجا
که یوسف است ملامت مکن زلیخارا
نه هرشبی که به روز آورم کسی داند
که هم ز درد دلی می برم سویدا را
پدر مناظره می کرد گفتم ای بابا
در علاج مزن درد بی مدوا را
بیار باده که بر عارفان حرام نشد
حلال نیست ولی زاهدان رعنا را
عجب ز محتسب غلتبان همی دارم
که خود همی خورد منع می کند ما را
نزاریا نفسی جهد کن که دریابی
که دی گذشت و کسی درنیافت فردا را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
خوش آمده است ولیکن بلند بالا را
برو چو باز ندانی ترنج و دست آنجا
که یوسف است ملامت مکن زلیخارا
نه هرشبی که به روز آورم کسی داند
که هم ز درد دلی می برم سویدا را
پدر مناظره می کرد گفتم ای بابا
در علاج مزن درد بی مدوا را
بیار باده که بر عارفان حرام نشد
حلال نیست ولی زاهدان رعنا را
عجب ز محتسب غلتبان همی دارم
که خود همی خورد منع می کند ما را
نزاریا نفسی جهد کن که دریابی
که دی گذشت و کسی درنیافت فردا را
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۲۴
ساقی ز بامداد روان کن کئوس را
تا گردنان نهند به پیشت رئوس را
زنگار غم به صیقل می بستر از پگاه
صفوت چنین دهند ذوات و نفوس را
وقت سحر چو بانگ برآرد خروس صبح
تو نیز هم به بانگ درآور خروس را
کنج فراغ گیر که در کاینات نیست
شایسته تر ز می کده جایی جلوس را
زنهار می مده به گرانان تندخوی
بوسه چه لایق است و موافق دبوس را
از محتسب مترس که او نیز میخورد
عاقل به خویشتن ندهد ره فسوس را
مالک کند به حشر مکافات محتسب
رستم دهد جزا به سزا اشکبوس را
منسوخ کرد شیره رز در معالجت
سغمونیا و تربد و مقل و فلوس را
تا می فروش رام تو باشد نزاریا
یک جو مخر زمانه تند شموس را
فرمان نبرد و پی رو رای و قیاس شد
در خام از آن گناه گرفتند توس را
خودبین مباش و باد مینداز در دماغ
غیرت شجاع راست نه طبل و نه کوس را
تا گردنان نهند به پیشت رئوس را
زنگار غم به صیقل می بستر از پگاه
صفوت چنین دهند ذوات و نفوس را
وقت سحر چو بانگ برآرد خروس صبح
تو نیز هم به بانگ درآور خروس را
کنج فراغ گیر که در کاینات نیست
شایسته تر ز می کده جایی جلوس را
زنهار می مده به گرانان تندخوی
بوسه چه لایق است و موافق دبوس را
از محتسب مترس که او نیز میخورد
عاقل به خویشتن ندهد ره فسوس را
مالک کند به حشر مکافات محتسب
رستم دهد جزا به سزا اشکبوس را
منسوخ کرد شیره رز در معالجت
سغمونیا و تربد و مقل و فلوس را
تا می فروش رام تو باشد نزاریا
یک جو مخر زمانه تند شموس را
فرمان نبرد و پی رو رای و قیاس شد
در خام از آن گناه گرفتند توس را
خودبین مباش و باد مینداز در دماغ
غیرت شجاع راست نه طبل و نه کوس را