عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۴۴
غمت در سینهٔ مو خانه دیره
چو جغدی جای در ویرانه دیره
فلک هم در دل تنگم نهد باز
هر آن انده که در انبانه دیره
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۶۳
دیم یک عندلیب خوشنوائی
که می‌نالید وقت صبحگاهی
به شاخ گلبنی با گل همی گفت
که یارا بی وفایی بی وفائی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۷۸
به سوی باغ و بستان لاله وابی
همه موها مثال ژاله وا بی
وگر سوی خراسان کاروان را
رهانم مو سوی بنگاله وا بی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۰۱
دلم بلبل صفت حیران گل بی
درونم چون درخت پی به گل بی
خونابه بار دیرم ارغوان وار
درخت نهله بارش خون دل بی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۰۵
نپنداری که زندان خوشترم بی
سرم بو گوی میدان خوشترم بی
چو گلخن تار و تاریکه به چشمم
گلستان بی ته زندان خوشترم بی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۱۰
هزاران لاله و گل در جهان بی
همه زیبا به چشم دیگران بی
آلالهٔ مو به زیبایی درین باغ
سرافراز همه آلالیان بی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۱۹
گلان فصل بهاران هفته‌ای بی
زمان وصل یاران هفته‌ای بی
غنیمت دان وصال لاله رویان
که گل در لاله زاران هفته‌ای بی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۲۰
الاله کوهساران هفته ای بی
بنفشه جو کناران هفته‌ای بی
منادی میکره شهرو به شهرو
وفای گلعذاران هفته‌ای بی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۲۱
بهار آیو به هر شاخی گلی بی
به هر لاله هزاران بلبلی بی
به هر مرزی نیارم پا نهادن
مبو کز مو بتر سوز دلی بی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۲۵
مو را نه فکر سودایی نه سودی
نه در دل فکر بهبودی نه بودی
نخواهم جو کنار و چشمه سارون
که هر چشمم هزارون زنده رودی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۲۸
به مو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی به کوه و دشت و صحرا
به جان او ندارم اختیاری
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۳۶
غم اندر سینهٔ مو خانه دیری
چو ویرانه که بوم آشانه دیری
فلک اندر دل مسکین مو نه
ازین غم هرچه در انبانه دیری
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۴۳
دل ار عشقت نداره مرده اولی
روان بی درد عشق افسرده اولی
سحر بلبل زند در گلشن آواز
که گل بی عشق حق پژمرده اولی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۵۱
مو آن باز سفیدم همدانی
لانه در کوه دارم سایبانی
به بال خود پرم کوهان به کوهان
به چنگ خود کرم نخجیر بانی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۵۳
هر آن کالوند دامان مو نشانی
دامان از هر دو عالم در کشانی
اشک خونین پاشم از راه الوند
تا که دلبر به پایش برفشانی
محتشم کاشانی : ترکیب‌بندها
شمارهٔ ۲ - دوازده بند در مرثیهٔ شاهنشاه مغفور شاه طهماسب صفوی انارالله برهانه
ناگهان برخاست ظلمانی غباری از جهان
کز سوادش در سیاهی شد زمین و آسمان
ناگهان سر کرد طوفان خیز سیلی کز زمین
کند بیخ خرمی تا دامن آخر زمان
ناگهان آتش چکان سیفی برآمد کز هوا
برتر و خشک جهان شد بی‌دریغ آتش فشان
ناگهان در هفت گردون اضطرابی شد پدید
کز تزلزل شد خلل در چار دیوار جهان
ناگهان در شش جهت شد وحشتی کز دهشتش
طایران قدسی افتادند زین هفت آسمان
ناگهان آهی برآمد از نهاد روزگار
کز تف او قیرگون شد قیروان تا قیروان
ناگهان حرفی به ایما و اشارت گفته شد
کز تکلم ساخت جن و انس را کوته‌زبان
این چه حرف دل‌خراش ناملایم بود آه
کز دل آمد بر زبان بادا زبان ما سیاه
ای فلک دیدی که بیداد تو با عالم چه کرد
باد قهرت با چراغ دوره آدم چه کرد
بر سر ایوان کیوان گرد این طوفان چه بیخت
با رخ خورشید تابان دود این ماتم چه کرد
از بساط شش جهت دست غنیم جان چه برد
با بسیط نه فلک موج محیط غم چه کرد
این خسوف بی‌گمان بر مه چه دیواری کشید
وین کسوف ناگهان با نیر اعظم چه کرد
دهر کز فیض دم عیسی به خلقی داد جان
از گران جانی ببین با شاه عیسی دم چه کرد
داغ مرگ افتاده بی‌مرهم ندانم شاه را
وقت چون دریافت با آن داغ بی‌مرهم چه کرد
خاتم شاهی که به روی نام شاهی نقش بود
دست حکاک اجل با نقش آن خاتم چه کرد
دست دوران شد تهی کان نقد جان برجا نماند
پشت گردون شد دو تا کان گوهر یکتا نماند
حیف از آن جمشید خورشید افسر گردون سریر
حیف از آن دارای گیتی داور روشن ضمیر
حیف از آن خاقان قیصر چاکر کسری غلام
کانچه ممکن بود بودش در جهان الا نظیر
حیف از آن شاه حسن خلق جهان پرور که بود
خلق او خلق عظیم و ملک او ملک کبیر
حیف از آن داور که در عهدش نشد هرگز بلند
نالهٔ شیخ کبیر و گریهٔ طفل صغیر
حیف از آن تمکین که در اوقاف عالم‌گیریش
گوش چرخ چنبری نشنید بانگ داروگیر
حیف از آن تدبیر عالم‌گیر کز تاثیر آن
بود در طوق اطاعت گردن چرخ اسیر
حیف از آن پرگاردار مرکز عالم که بود
در جهان نازان به دور او سپهر مستدیر
شاه جنت بزم رضوان حاجب غفران پناه
سدرهٔ ماوای معلی آشیان طهماسب شاه
خسرو صاحبقران شاهنشه نصرت قرین
داور دارا نشان فرمانده مسند نشین
آفتاب دین و دولت کامیاب بحر و بر
پاسبان ملک و ملت قهرمان ماء و طین
شهسوار عرش میدان چوگان که داشت
اضطراب اندر خم چوگان او گوی زمین
آن که دایم آستان اولینش را ز قدر
آسمان هفتمین خواندی سپهر هشتمین
وانکه بودی با وجود نسبت فرزندیش
روز و شب لاف غلامی با امیرالمؤمنین
آن خداوندی که پیشش سر نهاد و دست بست
هرکه در روی زمین شد صاحب تاج و نگین
اهتمامش گرچه در دهر از ید علیا نهاد
بارگاه سلطنت را پایه بر چرخ برین
کرد ناگه همتش آهنگ ماوای دگر
در جهان چتر همایون کند و زد جای دگر
چون به گردون بانک رستاخیز این ماتم رسید
صور اسرفیل گفتی چرخ روئین خم دمید
آنچنان تاج مرصع بر زمین زد آفتاب
که آسمان را پشت لرزید و زمین را دل طپید
بر سر و تن چرخ پیر از بهر ترتیب عزا
شب سیه عمامه بست و صبح پیراهن درید
زهرهٔ گردون نشین زین نغمهٔ طاقت گسل
نوحه را قانون نهاد و چنگ را گیسو برید
پشت عرش از حمل این بار گران صد جا شکست
قامت کرسی ز عظم این عزا صد جا خمید
از صدای طشت زرینی کزین ایوان فتاد
پیک آه خلق هفت اقلیم تا کیوان دوید
در زمین عیسی دمی جام اجل بر لب نهاد
که آسمان شرمنده شد وز کردهٔ خود لب گزید
آه از آن ساعت که شه می‌کرد عالم را وداع
وز لبش گوش جهان می‌کرد این حرف استماع
کای سرای دهر ترتیب عزای من کنید
ساز قانون مصیبت از برای من کنید
حلقه بر گرد ستون بارگاه من زنید
جای در پای سریر عرش‌سای من کنید
رخش افغان را عنان در ابتلای من دهید
اشگ خونین را روان در ماجرای من کنید
حرف ماتم را که باد از صفحهٔ ایام حک
نقش دیوار و در دولت‌سرای من کنید
از زبان و چشم ودل فریاد و زاری و فزع
در خور شان و شکوهٔ کبریای من کنید
گریه‌ای کاندر جهان نگذارد آثار سرور
بر سریر و مسند و چتر و لوای من کنید
مرکب چوبین تن بی‌یال ودم را بعد از آن
بر در آرید و به جای باد پای من کنید
من خود از قطع امل کردم وداع جان خود
بر شما بادای هواداران که با یاران خود
چون نشینید از من و ایام من یاد آورید
وز زمان عافیت فرجام من یاد آورید
بشنوید آغاز و انجام حدیث خسروان
پس ز آغاز من و انجام من یاد آورید
هرکجا حکمی شود بر طبق حکم حق روان
از من و حقیت احکام من یاد آورید
هرکجا بینید زهر خشم در جام غضب
از من و از خلق خشم آشام من یاد آورید
هرکجا آرام گیرد سائلی در راه خیر
از شتاب عزم بی‌آرام من یاد آورید
روز بازار سخا کایند بر در خاص و عام
از عطای خاص و لطف عام من یاد آورید
خطبهٔ من چون شد آخر هر کجا در خطبه‌ها
نام شاهی بشنوید از نام من یاد آورید
من ز گیتی می‌روم گیتی پناه من کجاست
حارس دین وارث تخت و کلاه من کجاست
یارب آن شاه گران مقدار کی خواهد رسید
بر سر ملک آن جهان سالار کی خواهد رسید
گشته کوته دست سرداران دهر از کار ملک
باعث سرکاری این کار کی خواهد رسید
آن که بیرون زد ز مهد غیبت کبری قدم
بر سر دجال مهدی‌وار کی خواهد رسید
مرکز عالم که بیرونست از پرگار ضبط
از قدوم آن به آن پرگار کی خواهد رسید
از خزان مرگ من گلزار دین پژمرده شد
باد نوروزی به این گلزار کی خواهد رسید
گشته در مصر ارادت عشق را بازار گرم
مژده یوسف به این بازار کی خواهد رسید
از قدوم آن مسیحا دم نوید جان به تن
می‌رسد اما به این بیمار کی خواهد رسید
از فراقش می‌زند پر مرغ روحم در قفس
از زبان او سخن گویند با من یک نفس
وه که با خود بردم آخر حسرت دیدار او
خار خار من به جا مانده از گل رخسار او
وه که روز مرگ از دوری مداوائی نکرد
تلخی کام مرا شیرینی گفتار او
من که پرگار جهان از بهر او می‌داشتم
گرد این مرکز ندیدم گردش پرگار او
خواهد آوردن به جنبش خفتگان خاک را
چهرهٔ رایات منصور ظفر آثار او
شکر کایام از زبان تیغ او آماده ساخت
حجت قاطع برای خصم دعوی دار او
حیف کاندر خاتم دوران نگین آسا ندید
دیدهٔ من گوهر ذات گران مقدار او
کاش چندان مهلتم بودی که یک دم دیدمی
در جهان سالاری رای جهان سالار او
وان چه چشم و گوش دوران انتظارش می‌کشید
هم به کیفیت شنید و هم به استقلال دید
یارب آن ظل همایون در جهان پاینده باد
وین زمان امن تا آخر زمان پاینده باد
پایهٔ آن داور مسند نشین بر جا نماند
سایهٔ این خسرو نشان پاینده باد
خیمهٔ منصوب آن خلد آشیان را دور کند
خرگه مرفوع این عرش آستان پاینده باد
جان خود بر کف نهاد از بهر پاس جان او
از برای پاس وی آن پاسبان پاینده باد
ختم دولتهاست این دولت الهی مدتش
تا زمان دولت صاحب زمان پاینده باد
دور استقرار آن نصرت قرین آمد به سر
عهد استقلال این صاحبقران پاینده باد
وان سهیل برج عصمت نیز کاندر ضبط ملک
کرد یک رنگی به آن گیتی ستان پاینده باد
محتشم ختم سخن کن بر دعای جان شاه
کایزدش از فتنهٔ آخر زمان دارد نگاه
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷
شب که ز گریه می‌کنم دجله کنار خویش را
می‌افکنم به بحر خون جسم نزار خویش را
باد سمند سر گشت بر تن خاکیم رسان
پاک کن از غبار من راهگذار خویش را
بر سردار چون روم بار تو بر دل حزین
در گذرانم از ثریا پایهٔ دار خویش را
در دل خاک از غمت آهی اگر برآورم
شعلهٔ آتشی کنم لوح مزار خویش را
ای همه دم ز عشوه‌ات ناوک غمزه در کمان
بهر خدا نوازشی سینهٔ فکار خویش را
گر نکشیدی آن صنم زلف مسلسل از کفم
بند به پا نهادمی صبر و قرار خویش را
محتشم از تو جذبه‌ای می‌طلبم که آوری
بر سر من عنان کشان شاه سوار خویش را
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۵
به عزم رقص چو آن فتنه زمین برخاست
بر آسمان ز لب غیب‌افرین برخاست
به بزم شعلهٔ ناز بتان جلوه فروش
فرو نشست چو آن سرو نازنین برخاست
فکار گشت ز بس آفرین لب گردون
به قصد جلوه چو آن جلوه‌آفرین برخاست
کرشمه سلسله جنبان قید دلها گشت
ز باد جلوه چو آن جعد عنبرین برخاست
بلا به زود لب انبساط خندان شد
اگرچه دیر ز ابروی ناز چین برخاست
به آرمیدگیش گرچه شد عزیمت رقص
ز جا نخاسته آرام از زمین برخاست
چو داد جلوهٔ آشوب خیز داد و نشست
فغان ز محتشم والهٔ حزین برخاست
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۴
بعد چندین انتظار آن مه به خاک ما گذشت
گرچه درد انتظار از حد گذشت اما گذشت
روز شب گردد ز تاریکی اگر بیند به خواب
آن چه بی‌خورشید روی او ز غم بر ما گذشت
از رهی آزاده سروی خاست کز رفتار او
بانگ واشوقا گذشت از آسمان هر جا گذشت
نسبت خاصی از او خاطر نشینم شد که دوش
با تواضعهای عام از من به استغنا گذشت
لحظه‌ای زین پیش چون شمعم سراپا در گرفت
حرفم آن آتش زبان را بر زبان گویا گذشت
ای زناوکهای پیشین جان و دل مجنون تو
تیر دیگر در کمان لطف نه آنها گذشت
پر تزلزل شد زمین یارب قیامت رخ نمود
یا زخاک محتشم آن سرکش رعنا گذشت
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۸
درختان تا شوند از باد گاهی راست گاهی کج
قد خلق از سجودت باد گاهی راست گاهی کج
ز بس حسرت که دارد بر تواضع کردن شیرین
کشد نقش مرا فرهاد گاهی راست گاهی کج
زند پر مرغ روحم چون شود از باد جولانش
اطاقه بر سر شمشاد گاهی راست گاهی کج
نزاکت بین که سروش می‌شود مانند شاخ گل
به نازک جنبشی از باد گاهی راست گاهی کج
بلا زه بر کمان بندد چو در رقص آن سهی بالا
کند رعنا روی بنیاد گاهی راست گاهی کج
کمان بر من کشید و دل‌نواز مدعی هم شد
که تیرش بر نشان افتاد گاهی راست گاهی کج
به فکر قد و زلفش محتشم دیوانه شد امشب
خیالش بس که رو می‌داد گاهی راست گاهی کج