عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۸۷ - در شکایت
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۳ - در تغزل
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۸ - در تغزل
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۱۰ - در تغزل
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۱۳ - در تغزل
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۱۵ - در تغزل
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۱۷ - در شکوه
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۱۹ - در تغزل
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۳۱ - در تغزل
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۳۲ - در تغزل
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۳۴ - در تغزل
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۳۶ - در شکوه
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۳۸ - در تغزل
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۴۲ - در تغزل
رشیدالدین وطواط : غزلیات
شمارهٔ ۱
از طرهٔ تو غیرت مشک سیاه راست
وز چهرهٔ تو حیرت خورشید و ماه راست
عادت ربودن دل و پیشه هلاک جان
آن دو رخ سپید و دو چشم سیاه راست
پوشی همه قبا و کلاه وز حرمتت
این عز و جاه بین که قبا و کلاه راست
دیده گناه کرد که : در تو نگاه کرد
پس چون عقوبت از تو دل بی گناه راست؟
خوبی ترا و عشق مرا و سریر ملک
خوارزمشاه اتسز خوارزمشاه راست
وز چهرهٔ تو حیرت خورشید و ماه راست
عادت ربودن دل و پیشه هلاک جان
آن دو رخ سپید و دو چشم سیاه راست
پوشی همه قبا و کلاه وز حرمتت
این عز و جاه بین که قبا و کلاه راست
دیده گناه کرد که : در تو نگاه کرد
پس چون عقوبت از تو دل بی گناه راست؟
خوبی ترا و عشق مرا و سریر ملک
خوارزمشاه اتسز خوارزمشاه راست
رشیدالدین وطواط : غزلیات
شمارهٔ ۲
دلم در عاشقی زار اوفتادست
بدست رنج و تیمار اوفتادست
ستم کش بایدم بودن بنا کام
که معشوقت ستمگار اوفتادست
نکو رویست و بدخویست و نشگفت
که گل در صحبت خار اوفتادست
بلای جان خلقست و دل من
بصد جانش خریدار اوفتادست
دلم امسال در دام غم عشق
بتراز پارو پیرار اوفتادست
همی شویم بخون این بار چهره
که دست خونم این بار اوفتادست
مرا عشقست و جز من مردمان را
ازین انواع بسیار اوفتادست
دلم بر دست و جان هم برد خواهد
نه خر مرده است و نه بار اوفتادست
ملامت چون کنم خود را؟ نه اول
ز من آیین این کار اوفتادست
ز من بیزار شد معشوق و بامنش
ندانم تا چه آزار اوفتادست؟
حدیث عشق ما و خوبی او
بر شاه جهان دار اوفتادست
علاء دین و دنیا شاه اتسز
که شاهی را سزاوار اوفتادست
بدست رنج و تیمار اوفتادست
ستم کش بایدم بودن بنا کام
که معشوقت ستمگار اوفتادست
نکو رویست و بدخویست و نشگفت
که گل در صحبت خار اوفتادست
بلای جان خلقست و دل من
بصد جانش خریدار اوفتادست
دلم امسال در دام غم عشق
بتراز پارو پیرار اوفتادست
همی شویم بخون این بار چهره
که دست خونم این بار اوفتادست
مرا عشقست و جز من مردمان را
ازین انواع بسیار اوفتادست
دلم بر دست و جان هم برد خواهد
نه خر مرده است و نه بار اوفتادست
ملامت چون کنم خود را؟ نه اول
ز من آیین این کار اوفتادست
ز من بیزار شد معشوق و بامنش
ندانم تا چه آزار اوفتادست؟
حدیث عشق ما و خوبی او
بر شاه جهان دار اوفتادست
علاء دین و دنیا شاه اتسز
که شاهی را سزاوار اوفتادست
رشیدالدین وطواط : غزلیات
شمارهٔ ۳
ای راحت عیش ها وصالت
مقصود همه جهان جمالت
ای مهنت عاشقان فراقت
وی نعمت مفلسان وصالت
ای پردهٔ نقش حسن زلفت
وی دانهٔ دام عشق خالت
ماه شب چهارده بخوبی
ناقص بر آیت کمالت
پالوده تن من از فریبت
فرسوده تن من از محالت
ای حال دلم تباه بی تو
چون حال دلم مباد حالت
نی نی ، که مراست تازه عیشی
در سایهٔ دولت خیالت
مقصود همه جهان جمالت
ای مهنت عاشقان فراقت
وی نعمت مفلسان وصالت
ای پردهٔ نقش حسن زلفت
وی دانهٔ دام عشق خالت
ماه شب چهارده بخوبی
ناقص بر آیت کمالت
پالوده تن من از فریبت
فرسوده تن من از محالت
ای حال دلم تباه بی تو
چون حال دلم مباد حالت
نی نی ، که مراست تازه عیشی
در سایهٔ دولت خیالت
رشیدالدین وطواط : غزلیات
شمارهٔ ۶
رشیدالدین وطواط : غزلیات
شمارهٔ ۷
جانا ، همه خطاب تو با من جفا بود
وز من جفات را همه پاسخ وفا بود
هرگز مباد با تو جفاکار روزگار
ور چه همیشه کار تو با من جفا بود
ای نزد من ز جان و دل من عزیز تر
قصدت همه بجان و دل من چرا بود؟
با روی تست عشق روا و بدین سبب
هر چان ز تو بروی من آید روا بود
گویند : دل بمهر نگاری دگر سپار
هرگز نکوتر از تو نگاری کجا بود ؟
خورشید پیش نقش رخ تو هدر شود
یاقوت پیش رنگ لب تو هبا بود
جان مرا همیشه سعادت زیادست
حاشا! اگر زیاد تو جانم جدا بود
بربود عشق تو دل و دیده ز من و لیک
با عشق تو غم دل و دیده کرا بود؟
تا کی تنم ز عشق تو بار بلا کشد ؟
تا کی دلم ز جور تو یار عنا بود؟
در کش ز جور دامن و می دان:که رسم جور
در روزگار خسرو عادل خطا بود
وز من جفات را همه پاسخ وفا بود
هرگز مباد با تو جفاکار روزگار
ور چه همیشه کار تو با من جفا بود
ای نزد من ز جان و دل من عزیز تر
قصدت همه بجان و دل من چرا بود؟
با روی تست عشق روا و بدین سبب
هر چان ز تو بروی من آید روا بود
گویند : دل بمهر نگاری دگر سپار
هرگز نکوتر از تو نگاری کجا بود ؟
خورشید پیش نقش رخ تو هدر شود
یاقوت پیش رنگ لب تو هبا بود
جان مرا همیشه سعادت زیادست
حاشا! اگر زیاد تو جانم جدا بود
بربود عشق تو دل و دیده ز من و لیک
با عشق تو غم دل و دیده کرا بود؟
تا کی تنم ز عشق تو بار بلا کشد ؟
تا کی دلم ز جور تو یار عنا بود؟
در کش ز جور دامن و می دان:که رسم جور
در روزگار خسرو عادل خطا بود
رشیدالدین وطواط : غزلیات
شمارهٔ ۹
ای معجزات موسی بنموده از گریبان
هم چشم تست فرعون ، هم زلف تست ثعبان
ای پیش روی خوبت حسن هزار یوسف
داری هزار یعقوب اندر هزار کنعان
ای خاسته بخوبی ، صد فتنه خاست از تو
ای خاسته بخوبی ، بنشین و فتنه بنشان
با چاه آن ز نخدان بر آن لبان زمزم
گویی که : عاشقان را با کعبه گشت یکسان
چون اصل زندگانی نوش لب تو دیدم
نام لبت نهادم سلطان آب حیوان
چون در عراق یک دل نگذاشتی مسلم
خورشید نیکوانی ، سر برزن از خراسان
هم چشم تست فرعون ، هم زلف تست ثعبان
ای پیش روی خوبت حسن هزار یوسف
داری هزار یعقوب اندر هزار کنعان
ای خاسته بخوبی ، صد فتنه خاست از تو
ای خاسته بخوبی ، بنشین و فتنه بنشان
با چاه آن ز نخدان بر آن لبان زمزم
گویی که : عاشقان را با کعبه گشت یکسان
چون اصل زندگانی نوش لب تو دیدم
نام لبت نهادم سلطان آب حیوان
چون در عراق یک دل نگذاشتی مسلم
خورشید نیکوانی ، سر برزن از خراسان