عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۸۷ - در شکایت
ز آن روز که گفتی : پس ازین جور کنم کم
بسیار بیفزودی و کم هیچ نکردی
گفتم : نکنم با تو وفا ، ترک کنی ، زانک
هر چیز که گفتی : نکنم ، هیچ نکردی
گفتی : چو بمیری بسر خاک تو آیم
آن نیز بکردیم و تو هم هیچ نکردی
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۳ - در تغزل
چون فندق مهر تو دهانم بربست
بار غم تو چو گوژ پشتم بشکست
هر تیر چو از چشم تو بیرون شد و جست
در خسته دلم چو مغز در پسته نشست
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۸ - در تغزل
آن دلبر ماهرخ ، که جانان منست
بر من به عزیزی چو دل و جان منست
اندر دل من نشسته باشد پیوست
مقبل تر ازین دل نبود کان منست
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۱۰ - در تغزل
چشمی دارم ، همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوشست ، چون دوست دروست
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجای دیده یا دیده خود اوست
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۱۳ - در تغزل
یک چند، چو کار من ز تو ساز گرفت
طبع تو ره ملالت و ناز گرفت
یا دست نبایست به من داد به عهد
یا پای نبایست ز من باز گرفت
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۱۵ - در تغزل
مشک تبتی رنگ ز موی تو گرفت
خوشبوی بدان گشت که بوی تو گرفت
گر زانکه ز آفتاب گیرد یاقوت
یاقوت لبت رنگ ز روی تو گرفت
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۱۷ - در شکوه
در محنت ای زمانهٔ بی فریاد
دور از تو چنانم که بداندیش تو باد
در نسخه اصلی این بیت نوشته نشده
...........
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۱۹ - در تغزل
تا گرد رخت سنبل تر کاشته اند
آن چاه رخت دل از مهر تو برداشته اند
آن چاه ذقن ، که دل درو می افتاد
تا لب ببنفشهٔ تر انباشته اند
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۳۱ - در تغزل
در دل ز غم عشق تو نازی دارم
وز آب دو دیده پر کناری دارم
با این همه همچو بادگاه و بی گاه
با خاک سر کوی تو کاری دارم
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۳۲ - در تغزل
بگسست ز صحبت من آن دل گسلم
مالید بزیر چای محنت چو گلم
هر شب گردد خیال او گرد دلم
الحق ز مراعات خیالش خجلم !
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۳۴ - در تغزل
بویت شنوم ز باد، بیهوش شوم
نامت شنوم ز خلق، مدهوش شوم
اول سخنم تویی، چو در حرف آیم
و اندیشه من تویی چون خاموش شوم
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۳۶ - در شکوه
بر یاد تو ، بی تو ، این جهان گذران
بگذاشتم ، ای ماه و تو از بی خبران
دست از همه شستم و نشستم بکران
چون بی تو گذشت ، بگذرد بی دگران
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۳۸ - در تغزل
ای من ز غمت وطن در آتش کرده
چون زلف تو احوال مشوش کرده
تن زیر پی حادثه مفرش کرده
با ناخوشی زمانه دل خوش کرده
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۴۲ - در تغزل
از حسرت رخسار تو ، ای زیباروی
از ناله چو نال گشتم ، از مویه چو موی
در نسخه اصلی این بیت نوشته نشده
...................
رشیدالدین وطواط : غزلیات
شمارهٔ ۱
از طرهٔ تو غیرت مشک سیاه راست
وز چهرهٔ تو حیرت خورشید و ماه راست
عادت ربودن دل و پیشه هلاک جان
آن دو رخ سپید و دو چشم سیاه راست
پوشی همه قبا و کلاه وز حرمتت
این عز و جاه بین که قبا و کلاه راست
دیده گناه کرد که : در تو نگاه کرد
پس چون عقوبت از تو دل بی گناه راست؟
خوبی ترا و عشق مرا و سریر ملک
خوارزمشاه اتسز خوارزمشاه راست
رشیدالدین وطواط : غزلیات
شمارهٔ ۲
دلم در عاشقی زار اوفتادست
بدست رنج و تیمار اوفتادست
ستم کش بایدم بودن بنا کام
که معشوقت ستمگار اوفتادست
نکو رویست و بدخویست و نشگفت
که گل در صحبت خار اوفتادست
بلای جان خلقست و دل من
بصد جانش خریدار اوفتادست
دلم امسال در دام غم عشق
بتراز پارو پیرار اوفتادست
همی شویم بخون این بار چهره
که دست خونم این بار اوفتادست
مرا عشقست و جز من مردمان را
ازین انواع بسیار اوفتادست
دلم بر دست و جان هم برد خواهد
نه خر مرده است و نه بار اوفتادست
ملامت چون کنم خود را؟ نه اول
ز من آیین این کار اوفتادست
ز من بیزار شد معشوق و بامنش
ندانم تا چه آزار اوفتادست؟
حدیث عشق ما و خوبی او
بر شاه جهان دار اوفتادست
علاء دین و دنیا شاه اتسز
که شاهی را سزاوار اوفتادست
رشیدالدین وطواط : غزلیات
شمارهٔ ۳
ای راحت عیش ها وصالت
مقصود همه جهان جمالت
ای مهنت عاشقان فراقت
وی نعمت مفلسان وصالت
ای پردهٔ نقش حسن زلفت
وی دانهٔ دام عشق خالت
ماه شب چهارده بخوبی
ناقص بر آیت کمالت
پالوده تن من از فریبت
فرسوده تن من از محالت
ای حال دلم تباه بی تو
چون حال دلم مباد حالت
نی نی ، که مراست تازه عیشی
در سایهٔ دولت خیالت
رشیدالدین وطواط : غزلیات
شمارهٔ ۶
جانم از عشق تو می بخروشد
دلم از انده تو می جوشد
این همه نامهٔ حسرت خواند
و آن همه جامهٔ محنت پوشد
شخص رنجورم از دست فراق
زهر بر یاد تو چون می نوشد
شادم از عشق تو ، هر چند دلم
باغم عشق بجان می کوشد
گر بمانیم ز عشقت ، یارا
کس بسیم سره مان را نفروشد
رشیدالدین وطواط : غزلیات
شمارهٔ ۷
جانا ، همه خطاب تو با من جفا بود
وز من جفات را همه پاسخ وفا بود
هرگز مباد با تو جفاکار روزگار
ور چه همیشه کار تو با من جفا بود
ای نزد من ز جان و دل من عزیز تر
قصدت همه بجان و دل من چرا بود؟
با روی تست عشق روا و بدین سبب
هر چان ز تو بروی من آید روا بود
گویند : دل بمهر نگاری دگر سپار
هرگز نکوتر از تو نگاری کجا بود ؟
خورشید پیش نقش رخ تو هدر شود
یاقوت پیش رنگ لب تو هبا بود
جان مرا همیشه سعادت زیادست
حاشا! اگر زیاد تو جانم جدا بود
بربود عشق تو دل و دیده ز من و لیک
با عشق تو غم دل و دیده کرا بود؟
تا کی تنم ز عشق تو بار بلا کشد ؟
تا کی دلم ز جور تو یار عنا بود؟
در کش ز جور دامن و می دان:که رسم جور
در روزگار خسرو عادل خطا بود
رشیدالدین وطواط : غزلیات
شمارهٔ ۹
ای معجزات موسی بنموده از گریبان
هم چشم تست فرعون ، هم زلف تست ثعبان
ای پیش روی خوبت حسن هزار یوسف
داری هزار یعقوب اندر هزار کنعان
ای خاسته بخوبی ، صد فتنه خاست از تو
ای خاسته بخوبی ، بنشین و فتنه بنشان
با چاه آن ز نخدان بر آن لبان زمزم
گویی که : عاشقان را با کعبه گشت یکسان
چون اصل زندگانی نوش لب تو دیدم
نام لبت نهادم سلطان آب حیوان
چون در عراق یک دل نگذاشتی مسلم
خورشید نیکوانی ، سر برزن از خراسان