عبارات مورد جستجو در ۲۴۶ گوهر پیدا شد:
جامی : سبحة‌الابرار
بخش ۵۴ - مناجات در اعتصام و التجا از موطن خوف به مأمن رجا
ای تن ما ز تو چون موی از بیم
فرق وار از تو دل ما به دو نیم
تیغ بیمت همه را در خون غرق
دارد اینک اثر تیغ به فرق
روبهانیم ز خاری رنجه
وای اگر شیر زند سر پنجه
گر چه از حیله و مکریم دلیر
حیله ها را شکند حمله شیر
تا ز تو حکم امانی نرسد
تن امید به جانی نرسد
بنده جامی که در افزایش توست
چشم بر بخشش و بخشایش توست
بخششی ورز و ببخشای بر او
گر نبخشایی ای وای بر او
از جحیم سخطش ایمن دار
در نعیم کرمش ساکن دار
چشم جانش به رخت روشن کن
گلخن دهر بر او گلشن کن
به صف اهل صفایش برسان
به قدمگاه رجایش برسان
جامی : سبحة‌الابرار
بخش ۹۱ - عقد بیست و هشتم در بذل و جود که اول آن اعطای درهم و دینار است و آخر آن بذل وجود
ای درم گرد تو بسیار شده
دین تو در سر دینار شده
گنج جود است کف تو مپسند
از هر انگشت بر آنجا دو سه بند
دست بسته بود از مرد درشت
بهر آزار درم جویان مشت
مشت پرز که نماید مدخل
مشت پر کرده بود بر سایل
کف بی جود وی از خوی نه خوب
بر گدایان ز قفا سیلی کوب
پنجه خود به مساحت بگشای
بر درم جود در راحت بگشای
غنچه سان خرده چه پیچی به ورق
خرج کن همچو گل آن را به طبق
موجب قبض بود جمع درم
مایه بسط و طرب بذل و کرم
بین کفت را که به بیشی و کمی
قبض و بسط از درم و بی درمی
باش چون حقه که هست از زر و مال
خواه پر خواه تهی بر یک حال
نه چو همیان که زر و بی زریش
می دهد فربهی و لاغریش
عقد همیان که پر از سیم و زر است
بر میان تو چو زرین کمر است
بر میان همچو کمر مپسند آن
جز پی خدمت حاجتمندان
گنج از امساک بود خاک به سر
کان ز امساک شود زیر و زبر
هر چه داری ز در و گوهر ناب
ریز بر خاک و برآ خوش چو سحاب
بار فقر ار فکنی از یک تن
بار منت منهش بر گردن
کوهی از فقر اگر آید پیش
کاهی از منت ازان باشد بیش
چون عطابخش خدا آمد و بس
به که دانا ننهد منت کس
در کرم حیله گری بیش نیی
جود را رهگذری بیش نیی
چیست چندین عظموت و جبروت
پشت لب بر زدن و باد بروت
کیسه بیشتر از کان که شنید
کاسه گرمتر از آش که دید
هر زر و مال که بخشیده دهی
باید از وجه پسندیده دهی
به ستم سیم ستانی ز کسان
تا کشی خوان کرم بهر خسان
نیست لایقتر ازین هیچ کرم
کز کسان بازکشی دست ستم
قحبه کز کسب زنا بخشد زر
بخل صد بار ز جودش بهتر
جود او دود شرارت شرر است
بخل او نخل سعادت ثمر است
مالت از دزد به تاراج افتد
به که نی در کف محتاج افتد
ابر باید که به صحرا بارد
زان چه حاصل که به دریا بارد
می دهد سبزه و گل صحرا را
می کند آبله رو دریا را
دل فاسق که به زر شاد کنی
مجلس فسق وی آباد کنی
به می و نقل کنی یاوریش
مطرب و شاهد و شمع آوریش
ظلم زور ز زر یافته هست
ظلم را تیغ زراندود به دست
از زر و سیم بر او جود مکن
ظلم را تیغ زر اندود مکن
هر چه بخشی که بگیری دگری
آن نه جود است که بیع است و شری
تخم تلبیس بود دانه به دام
نیست بر گرسنه مرغان انعام
صید گر دانه که می افشاند
می کند حیله که جان بستاند
همتی ورز درین کاخ منیر
همچو خورشید ببخش و مپذیر
فیض خور نیست به هر شیب و فراز
بهر نفعی که به وی گردد باز
بر عطا صیت و ثنایی مطلب
وز عطاخواه جزایی مطلب
ور فتد زو دو صدت گنج به چنگ
باز ده ور چه کشد کار به جنگ
جامی : سلسلةالذهب
بخش ۲۴ - حکایت حاتم و بند از پای اسیری گشادن و بر پای خود نهادن
حاتم آن بحر جود و کان عطا
روزی از قوم خویش ماند جدا
اوفتادش گذر به قافله‌ای
دید اسیریی به پای سلسله‌ای
پیشش آمد اسیر، بهر گشاد
خواست زو فدیه تا شود آزاد
حاتم آنجا نداشت هیچ به دست
بر وی از بر آن رسید شکست
حالی از لطف پای پیش نهاد
بند او را به پای خویش نهاد
ساخت ز آن بند سخت، آزادش
اذن رفتن بجای خود دادش
قوم حاتم ز پی رسیدندش
چون اسیران به بند دیدندش
فدیهٔ او ز مال او دادند
پای او هم ز بند بگشادند
جامی : سبحة‌الابرار
بخش ۲۴ - حکایت وارد شدن میهمان بر اعرابی
آن عرابی به شتر قانع و شیر
در یکی بادیه شد مرحله‌گیر
ناگهان جمعی از ارباب قبول
شب در آن مرحله کردند نزول
خاست مردانه به مهمانیشان
شتری برد به قربانیشان
روز دیگر ره پیشینه سپرد
بهر ایشان شتری دیگر برد
عذر گفتند که: «باقی‌ست هنوز،
چیزی از دادهٔ دوشین امروز»
گفت: «حاشا که ز پس ماندهٔ دوش
دیگ جود آیدم امروز به جوش»
روز دیگر به کرم‌ورزی، پشت
کرد محکم، شتری دیگر کشت
بعد از آن بر شتری راکب شد
بهر کاری ز میان غایب شد
قوم چون خوان نوالش خوردند
عزم رحلت ز دیارش کردند،
دست احسان و کرم بگشادند
بدره‌ای زر به عیالش دادند
دور ناگشته هنوز از دیده
میهمانان کرم ورزیده،
آمد آن طرفه عرابی از راه
دید آن بدره در آن منزلگاه
گفت: که این چیست؟ زبان بگشودند
صورت حال بدو بنمودند
خاست بدره به کف و نیزه به دوش
وز پی قوم برآورد خروش
کای سفیهان خطااندیشه!
وی لئیمان خساست‌پیشه!
بود مهمانی‌ام از بهر کرم
نه چو بیع از پی دینار و درم
دادهٔ خویش ز من بستانید!
پس رواحل به ره خود رانید!
ورنه تا جان برود از تنتان
در تن از نیزه کنم روزنتان
دادهٔ خویش گرفتند و گذشت
و آن عرابی ز قفاشان برگشت
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ صفا و مروه از نشانهاى ملت اللَّه است، فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ هر که قصد و آهنگ خانه کند أَوِ اعْتَمَرَ یا بزیارت خانه شود، فَلا جُناحَ عَلَیْهِ برو تنگى نیست، أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما که طواف کند میان آن هر دو، وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً و هر که از طوع و خواست دل خویش کارى کند فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ اللَّه سپاس دارست و پاداش ده بکردار خلق، دانا
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ایشان که پنهان میدارند ما أَنْزَلْنا آنچه ما فرو فرستادیم مِنَ الْبَیِّناتِ از پیغامهاى روشن و نشانهاى پیدا وَ الْهُدى‏ و راه نمونى، مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ پس آنک ما آن را پیدا کردیم مردمان را، فِی الْکِتابِ در نامه خویش أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ ایشان آنند که اللَّه لعنت میکند بریشان وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ و بایشان میرسد لعنت لعنت گران.
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مگر اینان که توبت کردند، وَ أَصْلَحُوا و تباه کرده راست کردند، وَ بَیَّنُوا و پنهان کرده پیدا کردند، فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ ایشان آنند که ازیشان توبه پذیرم، وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ و منم خداوند توبه پذیر بخشاینده مهربان.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند بخداى خویش وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ و بمردند و ایشان بر کفر خویش بودند، أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ ایشانند که بریشانست لعنت خدا وَ الْمَلائِکَةِ و لعنت فریشتگان وى وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و لعنت راه راستان مردمان همه، خالِدِینَ فِیها جاویدان در آتش ایشانند لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ سبک نکنند ازیشان عذاب هرگز وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ و نه در ایشان نگرند.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ خداى نیامرزد که انباز گیرند با وى، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ و میآمرزد هر چه فرود از آنست، لِمَنْ یَشاءُ آن را که خواهد، وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ و هر که انباز گیرد با خداى، فَقَدِ افْتَرى‏ إِثْماً عَظِیماً (۴۸) او دروغى ساخت و بر خود بزه‏اى نهاد بزرگ.
أَ لَمْ تَرَ نبینى و ننگرى؟ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بایشان که خود را بى‏عیب و پاک مینمایند، بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ بلکه خداى من بى‏عیب کند، و بى‏عیبى باز نماید آن را که خواهد، وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا (۴۹) و ایشان را بفتیلى از جرم کس بنگیرند.
انْظُرْ در نگر، کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ که چون دروغ مینهند و میسازند بر خداى! وَ کَفى‏ بِهِ إِثْماً مُبِیناً (۵۰) و دروغ ساختن بر خداى، بسنده بزه‏ایست و آشکارا.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نبینى و ننگرى بایشان که دادند ایشان را؟
نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ بهره‏اى از تورات، یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ میگروند به جبت و طاغوت، وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا و میگویند ایشان را که کافر شدند، هؤُلاءِ أَهْدى‏ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا (۵۱) که اینان براه‏تراند و راست حکم‏تراند از گرویدگان.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ایشانند که اللَّه لعنت کرد بر ایشان، وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ و هر که خداى بر وى لعنت کرد، فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً (۵۲) وى را هرگز یارى نیابى.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ یا ایشان را بهره‏ایست از پادشاهى، فَإِذاً اگر بودى ایشان را پادشاهى، لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً (۵۳) مردمان را نقیرى ندهندید از حق خویش.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ یا مى‏حسد برند بر مردمان، عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ بر آنچه خداى داد ایشان را از فضل خود، فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ پیش از وى آل ابراهیم را دادیم، الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ نامه و دانش و پیغام، وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (۵۴) و ایشان را ملکى عظیم دادیم.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ کس بود از ایشان که ایمان آورد بوى، وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ و کس بود از ایشان که برگشت از وى، وَ کَفى‏ بِجَهَنَّمَ سَعِیراً (۵۵) و دوزخ ناگرویدگان را بسنده است.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا ایشان که کافر شدند بسخنان ما، سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً ایشان را برسانیم بآتش، کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ هر گه که بپزد پوستهاى ایشان در آن، بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها دیگر دهیم ایشان را پوستهایى جز از آن، لِیَذُوقُوا الْعَذابَ تا جاوید بپوستهاى نو عذابهاى نو میچشند، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً حَکِیماً (۵۶) که اللَّه تواناییست دانا همیشه‏اى.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند، سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ در آریم ایشان را در بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ که میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن همیشه‏اى، لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ ایشان را است در آن جفتانى از زنان، مُطَهَّرَةٌ زنانى پاک کرده بى‏عوار و بى‏عیب، وَ نُدْخِلُهُمْ و در آریم ایشان را، ظِلًّا ظَلِیلًا (۵۷) در سایه خنک.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً و هر که بدى کند، أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ‏ یا بر خود بیداد کند، ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ‏ آن گه آمرزش خواهد از خداى، یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً (۱۱۰) خداى را آمرزگار یابد، و مهربان.
وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً و هر که بزه کند، فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى‏ نَفْسِهِ‏.
آن بزه بر تن خویش کند، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۱۱) و اللَّه دانا است راست دان همیشه‏اى.
وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً و هر که بدى کند یا بزه، ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً و آن گه آن را به بیگناهى اندازد، فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً برگرفت از آن کار دروغى و بیدادى وَ إِثْماً مُبِیناً (۱۱۲) و بزه آشکارا.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ‏ و اگر نه فضل خدا آید بر تو و مهربانى او، لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ‏ آهنگ کرد گروهى از ایشان که ترا از راه داد گم کنند، وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ‏ و گم نکنند مگر خویشتن را، وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْ‏ءٍ
و ترا نگزایند بهیچ چیز، وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ و فرو فرستاد خداى بر تو نامه و دانش راست، وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ‏ و در تو آموخت آنچه ندانستى، وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً (۱۱۳) و فضل خدا بر تو بزرگ بود همیشه‏اى.
لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ. نیکى نیست در فراوانى از رازها که میکنند، إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ مگر در راز کسى که کسى را بصدقه فرماید، أَوْ مَعْرُوفٍ‏یا بر نیکوکارى انگیزد، أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ یا آشتى سازد میان مردمان، وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که ازین یکى کند، ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ بجستن خشنودى خداى، فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (۱۱۴) آرى وى را دهیم مزدى بزرگوار.
وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ و هر که خلاف کند با فرستاده من، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى‏ پس آنکه وى را راستى پیدا شد، وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ و پى برد جز راه گرویدگان. نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى روى وى فرا آن کنیم که کرد، وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ و سوختن را رسانیم وى را بدوزخ، وَ ساءَتْ مَصِیراً (۱۱۵) و بد شدن گاهى که اینست.
إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ خداى نیامرزد که با وى انباز گیرند، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ و بیامرزد هر چه فرو از شرکست، او را که خواهد، وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ و هر که انباز گیرد بخداى، فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً (۱۱۶) وى گم گشت گم گشتنى دور.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ چه کار دارد و چه کند خداى بعذاب کردن شما، إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ اگر خداى را منعم دانید و او را استوار گیرید، وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً عَلِیماً (۱۴۷) و خداى سپاس دار است داناى همیشه‏اى. لا یُحِبُّ اللَّهُ دوست ندارد خداى، الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ سخن گفتن ببدى، إِلَّا مَنْ ظُلِمَ مگر کسى که بر وى ستم کنند، وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً (۱۴۸) و خداى شنواست داناى همیشه‏اى اى.
إِنْ تُبْدُوا خَیْراً هر گه که نیکى پیدا کنید، أَوْ تُخْفُوهُ یا نهان دارید آن را در دل، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا فرا گذارید بدى از بد کردارى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً (۱۴۹) اللَّه عفو کننده است و قادر و توانا.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ ایشان که کافر شدند، بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ بخدا و برسولان وى، وَ یُرِیدُونَ و مى‏خواهند، أَنْ یُفَرِّقُوا که جدا کنند در تصدیق، بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ میان خدا و رسولان وى، وَ یَقُولُونَ و میگویند، نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ ببعضى از حق بگرویم، وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ و ببعضى نگرویم، وَ یُرِیدُونَ و میخواهند، أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا (۱۵۰) که میان استوار گرفتن و نااستوار گرفتن راهى سازند.
أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ایشانند کافران، حَقًّا براستى و درستى، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ و ساخته‏ایم ما کافران را، عَذاباً مُهِیناً (۱۵۱) عذابى خوار کننده.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ و ایشان که گرویدند بخداى و رسولان وى، وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ و جدا نکردند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ ایشانند که دهیم ایشان را مزدهاى ایشان، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۵۲) و خداى آمرزگار است بخشاینده همیشه‏اى.
یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ میخواهند اهل تورات از تو، أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ که فرود آرى بایشان، کِتاباً مِنَ السَّماءِ نامه‏اى از آسمان، فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ خواستند از موسى پیش از تو، أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ بزرگتر ازین، فَقالُوا وى را گفتند: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً خداى را با ما نماى آشکارا، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ تا ایشان را فرا گرفت بانگ کشنده، «بظلمهم» به بیداد ایشان، ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ بعد از آن باز گوساله را گرفتند، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه با ایشان آمد نشانهاى روشن، فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ آن همه فرا گذاشتیم از ایشان، وَ آتَیْنا مُوسى‏ و موسى را دادیم، سُلْطاناً مُبِیناً (۱۵۳) دسترسى و قوّتى آشکارا.
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ و بر سر ایشان طور باز داشتیم، بِمِیثاقِهِمْ.
واخواستن پیمان را، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً که از باب در روید پشتها خفته، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ که از فرمان در مگذرید در روز شنبه، وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ و ستدیم از ایشان، مِیثاقاً غَلِیظاً (۱۵۴) پیمانى محکم.
فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ بآن شکستن ایشان پیمان را، وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ و کافر شدن ایشان را بسخنان خداى، وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ و کشتن ایشان پیغامبران را، بِغَیْرِ حَقٍّ بناسزا، وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ و گفتن ایشان که دلهاى ما بسته است، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه مهر نهاد خداى بر آن دلها بجزاء کفر ایشان، فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۵۵) ایمان مى‏نارند مگر اندکى.
وَ بِکُفْرِهِمْ و بکافر شدن ایشان، وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْیَمَ و گفتار ایشان بر مریم، بُهْتاناً عَظِیماً (۱۵۶) آن دروغى بدان بزرگى.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ و گفتار ایشان که ما کشتیم عیسى را پسر مریم، آن رسول خدا، وَ ما قَتَلُوهُ و نکشته‏اند او را، وَ ما صَلَبُوهُ و بردار نکرده‏اند او را، وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ لکن مانند صورت وى بر مردى افکندند و آن مرد را بردار کردند، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ و اینان که درو مختلف شده‏اند، لَفِی شَکٍّ مِنْهُ در کار عیسى خود بشکّ‏اند، ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ایشان را بآن هیچ دانش نیست، إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ مگر بر پى پنداشت رفتن، وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً (۱۵۷) او را نکشته‏اند بى‏گمانى.
بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ بلکه خداى وى را بر برد بسوى خود بر، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۵۸) و خداى توانا دانا است همیشه‏اى.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۴ - النوبة الاولى
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ نبشتیم موسى را در تخته‏ها مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْعِظَةً از همه چیزى پندى وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ و تفصیل دادن هر چیز از حلال و حرام فَخُذْها بِقُوَّةٍ گیر آن را بزور وَ أْمُرْ قَوْمَکَ و فرماى قوم خویش را یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها تا بگیرند بنیکوتر فرمان که در آن‏اند سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ (۱۴۵) آرى نمایم شما را فردا سراى و منزل ایشان که از فرمان و طاعت بیرون شدند.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ آرى باز گردانم از سخنان خویش الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ ایشان را که گردن میکشند در زمین بِغَیْرِ الْحَقِّ ببى حق وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ و اگر بینند هر نشانى که نمائیم لا یُؤْمِنُوا بِها بنگروند بآن وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ و اگر راه راستى بینند لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه نگیرند وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ و اگر راه بى‏راهى بینند یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه گیرند ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن بآن است که ایشان سخنان ما دروغ شمردند وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (۱۴۶) و از آن چو ناآگاهان غافل نشستند.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که سخنان ما دروغ شمردند و بآن دروغ زن گرفتند وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ و بدیدار آخرت کافر شدند حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ تباه گشت کردار ایشان که درین جهان کردند هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۴۷) و پاداش دهند ایشان را مگر آنچه میکردند؟
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى‏ و قوم موسى ساختند و کردند مِنْ بَعْدِهِ از پس غائب شدن موسى به طور مِنْ حُلِیِّهِمْ از آن پیرایه‏هاى ایشان که از آل فرعون بعاریت خواسته بودند عِجْلًا گوساله‏اى جَسَداً کالبدى بیجانى لَهُ خُوارٌ بانگى درو أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ نمى‏بینند که او با ایشان سخن نمیگوید؟ وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا و ایشان را بهیچ راه نمى‏نماید؟ اتَّخَذُوهُ وَ کانُوا ظالِمِینَ (۱۴۸) بخدایى گرفتند آن را و در آن ستمکار بودند بر خود.
وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ و چون پشیمان گشتند از پرستیدن گوساله وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا و دیدند که از راه بیراه گشتند قالُوا گفتند: لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَ یَغْفِرْ لَنا اگر نبخشاید بر ما خداوند ما و نیامرزد ما را لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۱۴۹) ناچار که از زیانکاران باشیم و از نو میدان.
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ و چون موسى از طور با قوم خویش آمد غَضْبانَ أَسِفاً و وى خشمگین و بغایت اندوهگن قالَ گفت: بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی بد خلیفتان بودید مرا از پس غیبت من! أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ دیر آمد شما را وعده‏اى که خداوند شما نهاده بود شما را وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ و تخته‏ها بیفکند وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ او را فرا خود کشید موى و محاسن گرفته قالَ گفت: ابْنَ أُمَّ اى پسر مادر من! إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی قوم مرا بیچاره و اندک دیدند و بیچاره گرفتند وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی و کاستندى مرا بکشتندى فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ دشمنان بمن شاد مکن وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۱۵۰) و مرا در عداد مجرمان منه و با گناهکاران یکسان مکن.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی گفت: خداوند من! بیامرز مرا و برادر مرا وَ أَدْخِلْنا فِی رَحْمَتِکَ و درآر ما را در بخشایش خویش وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۱۵۱) و تو مهربانتر مهربانانى.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ ایشان که گوساله را خداى گرفتند سَیَنالُهُمْ آرى بایشان رسد غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ خشمى از خداوند ایشان وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و خوارى درین جهان وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ (۱۵۲) و همچنین پاداش دهیم نو آورندگان را در دین رسول پس مرگ او.
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ و ایشان که گناهان کردند ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها و باز گشتند پس از آن وَ آمَنُوا و بگرویدند إِنَّ رَبَّکَ خداوند تو مِنْ بَعْدِها پس گناهان ایشان لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۵۳) حقّا که آمرزگار است و بخشاینده‏
وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ و چون خاموش ایستاد از موسى خشم و بیارامید أَخَذَ الْأَلْواحَ تخته‏ها برگرفت وَ فِی نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ و در نسخت آن راهنمونى است و بخشایشى لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (۱۵۴) ایشان را که از خداوند خویش میترسند.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ خداى بخرید از گرویدگان، أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ تنهاى ایشان و مالهاى ایشان، بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ تا بهشت، ایشان را بود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ تا با دشمن خدا کشتن کنند از بهر خدا، فَیَقْتُلُونَ ایشان کشند وَ یُقْتَلُونَ ایشان را کشند، وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وعدیست بر خداى براستى و درستى، فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ در تورات و انجیل و قرآن باز نموده و گفته، وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ و کیست باز آمده‏تر بپیمان خود از خداى، فَاسْتَبْشِرُوا شادبید، بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ باین خرید و فروخت که کردید وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (۱۱۱) آنست آن پیروزى بزرگوار.
التَّائِبُونَ با خداى گروندگان‏اند، الْعابِدُونَ خداى پرستان‏اند، الْحامِدُونَ خداى ستایندگان‏اند، السَّائِحُونَ روزه‏داران‏اند، الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ نماز گزاران‏اند، الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ نیکوکارى فرمایندگان‏اند، وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ و از ناپسند باز زنندگان‏اند، وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ و اندازه‏هاى خداى را کوشندگان‏اند، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ. (۱۱۲) و شاد کن گرویدگان را.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ روا نبود و سزا نبود، پیغامبر را، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویدگان‏اند، أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ که آمرزش خواهند مشرکان را، وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى‏ و هر چند خویشان و نزدیکان باشند، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ پس آنکه پیدا گشت مؤمنانرا، أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیمِ. (۱۱۳) که آن خویشاوندان دوزخیان‏اند.
وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ و نبود آن آمرزش خواستن ابراهیم پدر خویش را، إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ مگر از بهر وعده‏اى که وى را داده بود، فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون ابراهیم را پیدا شد، أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ که پدر او دشمن است خداى را، تَبَرَّأَ مِنْهُ بیزارى جست ازو إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ. (۱۱۴) که ابراهیم اوّاه بود، با خداوند خود، گراینده و گردنده و بردبار.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ و نیست خداى عز و جل که قومى را ضایع کند و تباه پس آنکه ایشان را عقل داد و فهم، حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ تا آن گه که ایشان را پیدا کند، چون باید کوشید تا رسند، إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ. (۱۱۵) که خداى بهمه چیز داناست.
إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خداى را است پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین، یُحْیِی وَ یُمِیتُ مرده زنده میکند و زنده مى‏میراند، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ. (۱۱۶) و نیست شما را جز خداى کارى سازى و نه یارى دهى.
لَقَدْ تابَ اللَّهُ توبه پذیرفت خداى و با خود آورد، عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ پیغامبر را و مهاجران و انصار را، الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ و ایشان که وى را پى‏بردند، فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ در هنگام عسرة، مِنْ بَعْدِ ما کادَ پس آن که نزدیک بود، یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ که از جاى بگشتید دلهاى گروهى از مؤمنان، ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ پس آن گه توبه داد ایشان را و توبه پذیرفت از ایشان، إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. (۱۱۷) او بر ایشان مهربانى است بخشاینده.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا. آن سه تن را که ایشان را با پس کردند ایشان، حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ تا جهان بر ایشان تنگ گشت، بِما رَحُبَتْ به فراخى که بود، وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ و دلهاى ایشان تنگ گشت، وَ ظَنُّوا و درست بدانستند و یقین، أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ که باز گشت نیست از خدا، إِلَّا إِلَیْهِ مگر هم با خداى ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ پس ایشان را توبه داد و با خود آورد، لِیَتُوبُوا تا باز آمدند، إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ. (۱۱۸) که خداى باز آرنده و باز پذیر است و مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «ارْجِعُوا إِلى‏ أَبِیکُمْ» باز گردید با پدر خویش، «فَقُولُوا یا أَبانا» بگوئید اى پدر ما، «إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ» پسر تو دزدى کرد، «وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» و ما گواهى نمیدهیم مگر بآنچ میدانیم، «وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ (۸۱)» و ما غیب را نگهبان نبودیم.
«وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها» و از آن شهر پرس که ما در آن بودیم، «وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها» و ازین کاروان پرس که ما در آن آمدیم، «وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۸۲)» و ما راست مى‏گوییم.
«قالَ» گفت یعقوب، «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً» بلکه تنهاى شما شما را کارى بر آراست و بکردید، «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اکنون کار من شکیبایى است نیکو، «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً» مگر که اللَّه تعالى با من آرد ایشان را هر سه، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۸۳)» که اللَّه تعالى دانایى است راست دان، راست کار.
«وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ» و برگشت یعقوب از فرزندان خویش، «وَ قالَ یا أَسَفى‏ عَلى‏ یُوسُفَ» گفت اى دردا و اندوها بر یوسف، «وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ» و چشمهاى وى سپید گشت از گریستن باندوه، «فَهُوَ کَظِیمٌ (۸۴)» و او در آن اندوه خوار و بى طاقت.
«قالُوا تَاللَّهِ» فرزندان گفتند بخداى، «تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ» که هیچ بنخواهى آسود از یاد کرد یوسف، «حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً» تا نیست شوى در غم وى بگداخته، «أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ (۸۵)» یا تباه شوى از تباه شدگان.
«لَ» گفت یعقوب، «َّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ» من گله با او میگویم و اندوه خود باو بر مى‏دارم، «أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۸۶)» و از خدا آن دانم که شما ندانید.
«یا بَنِیَّ اذْهَبُوا» اى پسران من روید، «فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ» و جست و جوى کنید از یوسف و برادر او، «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» و از فرج اللَّه تعالى و کار گشادن و آسایش رسانیدن او نومید مباشید، «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» که نومید نبود از راحت فرستادن اللَّه تعالى، «إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ (۸۷)» مگر گروه کافران.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ» چون بر یوسف در شدند، «قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» گفتند اى عزیز، «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» رسید بما و کسان ما بیچارگى و تنگ دستى «وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» و بضاعتى آوردیم سخت اندک، «فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ» فرماى تا پیمان تمام کیل طعام بما گزارند، «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا» و بر ما صدقه کن، «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ (۸۸)» که اللَّه تعالى صدقه‏دهان را پاداش دهد.
«قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ» یوسف گفت مى‏دانید که چه کرده‏اید با یوسف و برادر او، «إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (۸۹)» آن گه که جوانان بودید و ندانستید.
«قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» ایشان گفتند تو یوسفى، «قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی» گفت من یوسفم و بنیامین برادر من، «قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا» اللَّه تعالى بر ما منّت نهاد و سپاس، «إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ» هر که بپرهیزد و بشکیبد، «فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (۹۰)» اللَّه تعالى تباه نکند مزد نیکوکاران.
«قالُوا تَاللَّهِ» برادران گفتند بخداى، «لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا» که خداى ترا بر ما بگزید، «وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ (۹۱)» و نیستیم ما مگر گناه کاران.
«قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» یوسف گفت بر شما سرزنش نیست امروز، «یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ» بیامرزاد خداى شما را، «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۹۲)» و او مهربان‏تر مهربانان است.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «ارْجِعُوا إِلى‏ أَبِیکُمْ» این سخن برادر مهین مى‏گوید آن گه که نومید شده بودند و با یکدیگر مى‏گفتند که تا پیش پدر رویم و قصّه چنانک رفت بگوئیم، وى گفت من بارى نمى‏آیم که مرا روى آن نیست که دیگر باره داغى بر دل پدر نهم و این خبر تلخ پیش وى برم، شما باز گردید و بگوئید، «یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ». و در شواذ خوانده‏اند «ان ابنک سُرّق» و این را دو وجه است: یکى آنک پسر ترا دزد خواندند و دیگر پسر ترا بدزدى بگرفتند، «وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» اى و هذا القول منّا شهادة بما رأینا و ظهر و الغیب عند اللَّه، و ما این که مى‏گوییم و گواهى مى‏دهیم از آن مى‏گوییم که بظاهر دیدیم که آن صواع از رحل بنیامین بیرون آوردند و حقیقت آن و کیفیّت آن نزدیک خداى تعالى است، ما ندانیم که چون بوده است. قال بعضهم هذه وثیقة من اللَّه عزّ و جلّ عند شهود المسلمین و شریطته علیهم ان لا یشهدوا الّا بما علموا.
ابن زید گفت یعقوب ایشان را گفت: من این علم الملک انّ السّارق یسترق لو لا انّکم اخبرتموه، ملک مصر چه دانست که دزد را برده گرفتن عقوبتست اگر نه شما گفته‏اید؟ ایشان گفتند ما شهدنا انّ السارق یسترق، الّا بما علمنا من کتبنا، «وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ» ما کنّا نشعر انّ ابنک سیسرق. قال ابن عباس: الغیب اللیل بلغة حمیر، اى ما کنّا للغیب حافظین فلعلّها دست فى رحله باللّیل. و قیل و ما کنّا للغیب من امره حافظین انّما علینا ان نحفظه ممّا نجد الى حفظه منه سبیلا فامّا منعه من مغیّب عنّا فلا سبیل لنا الى حفظه منه.
«وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ» این قریه مصر است و کلّ ما جاء فى القرآن من ذکر الدّار و القرى فانّه تعنى بها الامصار و ما یأتى فى القرآن من ذکر الدّیار تعنى بها المساکن.
و اسئل القریة یعنى اهل القریة فحذف المضاف و قیل لیس فى هذا حذف یعنى سل القریة فلیس بمستنکر ان یکلّمک جدران القریة فانّک نبىّ، «وَ الْعِیرَ» اى اهل العیر، «الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها» این کاروان جماعتى بودند از کنعان از همسایگان یعقوب که با ایشان هم راه بودند و آن حال دیده بودند، مى‏گوید از ایشان پرس که ایشان بصدق ما گواهى دهند بآنچ گفتیم که: «إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ» شمعون فرمود ایشان را که این سخن با پدر بگوئید، از آنک دانست که پدر ایشان را متّهم دارد بهر چه گویند بسبب آن حال که بر یوسف رفته بود از جهت ایشان.
«قالَ بَلْ سَوَّلَتْ» فیه اختصار یعنى فرجعوا الى ابیهم و قالوا له ذلک. فقال یعقوب لیس الامر کما تقولون لکن سوّلت، «لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ» التّسویل حدیث النفس بما یطمع فیه و منه السّول غیر مهموز و هو المنى و المعنى زیّنت و حسّنت لکم انفسکم، «أَمْراً» اردتموه، «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اى فامرى صبر جمیل لا جزع فیه و لا شکوى. و قیل «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اولى و امثل بى، «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً» و هم یوسف و بنیامین و اخوهما الذى بمصر فهم ثلثه، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ» بحالى، «الْحَکِیمُ» بتدبیره.
«وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ» یعقوب چون خبر بنیامین بوى رسید صبرش برسید و طاقت برمید و اندوه یوسف بر وى تازه گشت، با دلى پر درد و جانى پر حسرت و چشم گریان از ایشان برگشت و در بیت الاحزان شد و گفت: «یا أَسَفى‏ عَلى‏ یُوسُفَ» و الآن بارض یعقوب بیت یزار یقال له بیت الاحزان.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس: قال قال رسول اللَّه (ص) «لم یعط احد من الامم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ عند المصیبة الّا امّة محمد، الا ترى ان یعقوب حین اصابه ما اصابه لم یسترجع، انّما قال یا اسفى على یوسف هذا الالف بدل من یاء الاضافة و المعنى: یا اسفى تعال فهذا اوانک، «وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ» انقلبت الى حال البیاض اى عمیتا فغطى البیاض سواد الحدقة، «مِنَ الْحُزْنِ» اى لکثرة بکائه من الحزن. قال مقاتل لم یبصر بهما ستّ سنین، «فَهُوَ کَظِیمٌ» فعیل بمعنى مفعول، کقوله «إِذْ نادى‏ وَ هُوَ مَکْظُومٌ» اى مملوّ حزنا، و قیل فعیل بمعنى فاعل کقوله «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ» اى ممسک للحزن فى قلبه فیتردد فى جوفه فلم یقل الّا خیرا. و قیل الکظیم الّذی یستر الغیظ و الحزن و یغالبه. قال الحسن کان بین خروج یوسف من حجر ابیه الى یوم التقى معه ثمانون سنة لم تجف عینا یعقوب، و ما على وجه الارض اکرم على اللَّه من یعقوب. و روى انّ یوسف رأى جبرئیل و هو فى السّجن، فقال یا جبرئیل ما فعل یعقوب؟ قال حىّ، قال فکیف حاله؟ قال قد ابیضّت عیناه من الحزن علیک، قال فلمّا بلغ من حزنه؟
قال حزن سبعین مثکل، قال فما له من الاجر؟ قال اجر مائة شهید. فلمّا خرج من السّجن و ملک الامر لم یحبّ ان یعلمه مکانه لیتوفر اجره و یبلغ الکتاب اجله.
«قالُوا» یعنى ولد یعقوب لمّا تذکر یوسف و تأسّف علیه، «تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ» اى لا تزال تذکر یوسف و تتوجع و تبکى علیه و لا تفتر من حبّه، و التقدیر تاللّه لا تفتوء تذکر یوسف، فحذف لا کقول امرئ القیس: فقلت یمین اللَّه ابرح قاعدا اى لا ابرح، «حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً» اى دنفا مریضا قریبا من الموت. قال ابو عبیده: الحرض الّذی اذا به الهمّ. قال ابن عیسى: الحرض فساد الجسم و العقل للحزن و الحبّ، یقال هو حرض اى ذو حرض مصدر وضع بموضع الاسم کالبعث و الصّوم، «أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ» اى المیّتین. قال ابن بحر: حتّى تکون حرضا او تکون من الهالکین، اى حتّى تمرض او تموت، قالوا ذلک لابیهم شفقا علیه.
«لَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ»
البثّ اشدّ الحزن، سمّى بذلک لان صاحبه لا یصبر على کتمانه حتّى یبثّه اى یظهره، و البثّ و الابثاث واحد و هو الاظهار و قیل بثّى اى همّى و حاجتى، یقول أشکو إلى من یملک الفرج من البلوى لا الیکم.
مفسران گویند همسایه‏اى پیش یعقوب شد، گفت اى یعقوب ترا بس شکسته و کوفته و ضعیف همى بینم و سن تو هنوز بدان نرسید که چنین ضعیف باشى، گفت: افنانى و هشمنى ما ابتلانى اللَّه به من هم یوسف، اندوه یوسف و غم فراق وى مرا پیر کرد و شکسته، فاوحى اللَّه الیه: یا یعقوب أ تشکو الى خلقى؟ فقال یا ربّ خطیئة اخطأتها فاغفرها لى، فقال فانى قد غفرتها لک فکان بعد ذلک اذا سئل قال: «َّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ» و روى انّه قال عزّ و جلّ و عزّتى لا اکشف ما بک حتّى تدعونى‏ فقال عند ذلک انّما اشکوا بثّى و حزنى الى اللَّه، فاوحى اللَّه الیه و عزّتى لو کانا میّتین لأخرجتهما لک حتّى تنظر الیهما و انّما وجدت علیکم انّکم ذبحتم شاة فقام ببابکم مسکین فلم تطعموه منها شیئا و انّ احبّ عبادى الى الانبیاء، ثمّ المساکین، فاصنع طعاما و ادع علیه المساکین، فصنع طعاما. ثمّ قال من کان صائما فلیفطر اللّیلة عند آل یعقوب.
«أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» اعلم انّ رؤیا یوسف صادقة و انّى ساجد له و روى انّه راى ملک الموت فى منامه، فسأله هل قبضت روح یوسف قال لا و اللَّه و هو حى‏ و قیل معناه و اعلم من رحمة اللَّه لى و لطفه بى ما لا تعلمون.
«یا بَنِیَّ اذْهَبُوا» مفسران گفتند پسران یعقوب احوال ملک با بنیامین با پدر بگفتند که او را اوّل چون طلب کرد، و پس بخلوت با وى چون نشست، و با وى طعام چون خورد، و چه گفت، و انگه قصّه دزدیدن صواع و آن ماجرا همه با یعقوب بگفتند، یعقوب آن گه گفت: «یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ» فانّى ارجو و اظنّ انّه یوسف. قال ابن عباس: التجسس فى الخیر و التحسّس فى الشرّ و هو طلب الاحساس مرّة بعد اخرى، و الاحساس الادراک و الحسّ الاسم کالطاعة من اطاع، «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» اى لا تقنطوا من رحمة اللَّه و فرجه، و الروح الاستراحة، «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ» اى انّ الامر و الشأن لا ییأس، «مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» اى الایمان باللّه و بصفاته و یوجب للمؤمن رجاء ثوابه من غیر قنوط من رحمته. قال عبد اللَّه بن مسعود: اکبر الکبائر ثلاثة: الایاس من روح اللَّه و قرأ «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» و القنوط من رحمة اللَّه و قرأ «وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ» و الامن من مکر اللَّه و قرأ «فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ». و قال الجنید: تحقّق رجاء الرّاجین عند تواتر المحن.
پسران بفرمان پدر عزم راه کردند و ساز سفر بساختند، خروارى چند بار ازین متاع اعراب فراهم کردند ازین کسودان و حبّ الصنوبر و مقل و صوف و موى‏ گوسفند و روغن گاو و کشک و امثال این و نیز گفته‏اند که در آن کفشهاى کهنه بود و غرارها و رسنها و جوالها داشته. و قال ابن عباس: کانت دراهم ردیّة زیوفا لا تجوز الّا بوضیعة این بارها برداشتند و روى به مصر نهادند، و این سوم بارست که برادران یوسف به مصر شدند.
و ذلک قوله عزّ و جلّ: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ» اى على یوسف، «قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» و کانت ولاة مصر یسمّون بهذا الاسم على ایة ملّة کانوا، و قیل العزیز هو الملک بلغة حمیر، «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» اى الجدب و انقطاع الامطار، «وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» اصل هذه الکلمة من التّزجیة و هى الدّفع و السّوق، تقول زجیت العیش اذا سقته على اقتار، یعنى انّها بضاعة تدفع و لا یقبلها کلّ احد. و گفته‏اند آن بارها بمصر بفروختند بدرمى چند ردى نبهره و گندم بآن نقد نمى‏فروختند، پس ایشان گفتند این بضاعت ما نارواست و ناچیز و بهاى طعام را ناشایسته، «فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ» اى ساهلنا فى النّقد و اعطنا بالدّراهم الردیة مثل ما تعطى بغیرها من الجیاد، گفتند با ما باین نقد مساهلت کن و گر چه نارواست و نه نقد طعام است، تو با ما در آن مسامحت کن و بفرماى تا همان بتمامى بما دهند، «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا» مفسران را درین دو قول است: یکى آنست که این صدقه زکاة اموالست که هیچ پیغامبر را بهیچ وقت حلال نبوده، باین قول معنى «تَصَدَّقْ عَلَیْنا» آنست که تصدّق علینا بما بین السّعرین و الثّمنین فاعطنا بالرّدىّ ما تعطى بالجید. و قیل تصدّق علینا باخذ متاعنا و ان لم یکن من حاجتک. و قیل تصدّق علینا باخینا. و قیل تفضل علینا و تجاوز عنا. قول دوم آنست که این صدقات و زکوات بر پیغامبران پیش از مصطفى (ص) حلال بوده و انّما حرّمت على نبیّنا محمد (ص)، «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» یکافیهم، و الصّدقة العطیّة للفقراء ابتغاء الاجر، و سمع الحسن رجلا یقول اللّهم تصدّق علىّ، فقال یا هذا؟ انّ اللَّه لا یتصدق و انّما یتصدّق من یبغى الثّواب، قل اللّهم اعطنى و تفضّل علىّ. قال الضحاک: لم یقولوا انّ اللَّه یجزیک ان تصدّقت علینا لانّهم ما کانوا یعرفون العزیز من هو و على اىّ دین هو.
«قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ». ابن اسحاق گفت: موجب این سخن آن بود که برادران عجز و بیچارگى نمودند، گفتند: «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» و درویشى خود اظهار کردند و صدقه خواستند، یوسف بگریست و رقتى عظیم در دل وى آمد بر عجز و ذلّ ایشان و بر بى کامى و بى نوایى ایشان صبر کردن بیش از آن طاقت نداشت، برخاست و در خانه شد و بسیار بگریست و زارى کرد، آن گه بیرون آمد گفت آن صواع که بنیامین دزدیده بود بیارید، بیاوردند و قضیب بر آن زد طنینى از آن بیامد، گفت دانید که این صواع چه خبر مى‏دهد؟ مى‏گوید شما این غلام یعنى بنیامین که از پیش پدر بیاوردید پدر را فراق وى سخت بود و شما را وصیّت کرد که او را گوش دارید و ضایع مکنید، چنانک آن برادر هم مادر وى را ضایع کردید ازین پیش. بنیامین گفت صدق و اللَّه صاعک، آن گه روى با برادران کرد گفت: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ؟». و انّما قال و اخیه لانّهم خلّوا اخاه فى یدیه و رجعوا الى ارضهم گفت میدانید که با یوسف چه کردید؟ نخست قصد قتل وى کردید، پس او را بخوارى در چاه افکندید، پس او را به بندگى بمالک ذعر فروختید، و گفته‏اند مالک ذعر آن وقت از ایشان خطّى ستده بود بحجّت تا بیع با قالت و استقالت تبه نکنند و آن خطّ بدست یوسف بود، آن ساعت بیرون آورد و بایشان نمود، یوسف از یک روى ایشان را تعبیر مى‏کرد و از یک روى عذر مى‏ساخت که: «إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» آن گه نادانان بودید آن کردید، یعنى جوانان بودید و ندانستید، و قیل جاهلون بالوحى قبل النّبوة.
ایشان در آن خجالت و تشویر گفتند: «أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ». قراءت عامّه بر لفظ استفهام است مگر ابن کثیر که بر لفظ خبر خواند: «انک لانت یوسف» و معنى آنست که یوسف چون ایشان را توبیخ کرده بود و ایشان را عذر ساخته برقع فرو گشاد و تاج از سر فرو نهاد و بر گوشه سر وى خالى بود که یعقوب را همان خال بود و اسحاق را و ساره را همان بود، ایشان آن خال وى بدیدند و نیز یوسف تبسم کرد و از آن تبسّم ثنایاى وى همچون در منظوم پیدا شد، برادران را یقین شد که یوسف است گفتند «إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» تویى بحقیقت یوسف، یوسف گفت: «أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی» الذى فرّقتم بینى و بینه، «قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا» بالجمع بیننا، «إِنَّهُ» اى انّ الامر، «مَنْ یَتَّقِ» الفاحشة، «وَ یَصْبِرْ» على بلواه. و قیل یتّق الزّنا و یصبر على العزوبة. «فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» لا یبطل اجر من کان هذا حاله فى الدّنیا و الآخرة.
«قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا» اختارک و فضّلک علینا بالعقل و الحلم و الحسن، «وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ» مذنبین، یقال خطأ یخطأ خطا و خطا و اخطأ یخطئ اخطاء. قیل لابن عباس کیف قالوا ان کنّا لخاطئین و قد تعمّدوا لذلک فقال اخطأوا الحقّ و ان تعمّدوا فمن ذهب الى انّهم کانوا بالغین احتجّ بهذا و من ذهب الى انّهم لم یکونوا بالغین و ان ذلک کان منهم لصباهم، قال اقامتهم على کتمان الامر عن ابیهم موهمین له انّ الامر على ما اخبروه اوّلا خطاء و معصیة.
«قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» اى لا تعبیر علیکم بعد هذا الیوم و لا مجازاة لکم عندى على ما فعلتم و لکم عندى الصفح و الحرمة و حقّ الاخوّة. یوسف ایشان را بر مقام خجل و تشویر دید دانست که ایشان را آن خجل در آن مقام عقوبتى صعب است، و قد قیل فى المثل: کفى للمقصر حیاء یوم اللّقاء، نخواست که ایشان را عقوبت بیفزاید، بلکه ایشان را دعا گفت و مغفرت خواست، گفت «یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ» هذا بمعنى الدّعاء کقول العرب: یفعل اللَّه بفلان یریدون به الدّعاء، و فى الخبر یرحمک اللَّه و یهدیکم و یصلح بالکم، «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
روى ابن عباس: قال اخذ النبىّ (ص) بعضادتى الباب یوم فتح مکّة و قد لاذ النّاس بالبیت، فقال الحمد للَّه الذى صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده، ثمّ قال ما تظنّون؟ قالوا نظنّ خیرا اخ کریم و ابن اخ کریم و قد قدرت قال و انا اقول کما قال اخى یوسف «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» ببرید این پیراهن من، «فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِی» آن را بر روى پدر من افکنید، «یَأْتِ بَصِیراً» تا با بینایى آید، «وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (۹۳)» و کسان خویش همه بمن آرید.«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» چون کاروان گسسته گشت از مصر، «قالَ أَبُوهُمْ» پدر ایشان یعقوب گفت، «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» من بوى یوسف مى‏یابم، «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹۴)» اگر شما مرا نادان و نابکار گوى نخوانید.
«قالُوا تَاللَّهِ» گفتند بخداى، «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (۹۵)» که توهم بر آن محنت دیرینه‏اى.
«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ» چون بشارت دهنده آمد، «أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ» پیراهن را بر روى پدر افکند، «فَارْتَدَّ بَصِیراً» و پدر به بوى پیراهن بینا گشت، «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ» گفت نه من شما را مى‏گفتم، «إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۹۶)» که من از خداى آن دانم که شما ندانید.
«قالُوا یا أَبانَا» گفتند اى پدر ما، «اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» آمرزش خواه گناهان ما را، «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ (۹۷)» که ما بد کردیم.
«قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی» گفت آرى آمرزش خواهم شما را از خداوند خویش، «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۹۸)» که اللَّه تعالى عیب پوش است مهربان.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ» چون بر یوسف در شدند، «آوى‏ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» پدر را و خاله را با خود آورد، «وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ (۹۹)» و گفت در آئید در مصر ایمن ان شاء اللَّه.
«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» و پدر را و خاله را بر تخت ملک خود برد، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» و همگان وى را بسجود افتادند، «وَ قالَ یا أَبَتِ» و گفت اى پدر، «هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» این سرانجام آن خواب منست که دیده بودم ازین پیش، «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» خداوند من آن را راست کرد، «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی» و نیکویى کرد با من، «إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» که مرا از زندان بیرون آورد، «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ» و شما را از بادیه بمن آورد، «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ» پس آن تباهى و آغالش که دیو افکند، «بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی» میان من و میان برادران من، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» خداوند من باریک دانست و دوربین کارى را که خواهد، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۱۰۰)» و داناى است راست دان راست کار.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» ابن عباس گفت: این آیت در شأن عمّار فرو آمد و یاسر پدر وى و سمیّه مادر وى و صهیب و بلال و خباب و سالم، مشرکان قریش ایشان را تعذیب مى‏کردند تا مگر از دین اسلام باز گردند یاسر و سمیّه را بکشتند، اوّل قتیل در اسلام ایشان بودند و عمّار را در چاهى کردند و معذّب همى‏داشتند تا بزبان آن گفت که ایشان را خوش آمد و بظاهر با ایشان بیعت کرد اما دل وى در اسلام راست بود و بایمان آرمیده و آن بیعت را کاره، رسول خداى را (ص) گفتند که عمّار کافر شد، رسول (ص) گفت: کلّا ان عمّارا ملى‏ء ایمانا من قرنه الى قدمه و اختلط الایمان بلحمه و دمه
همگى عمّار پر است از ایمان و ایمان باز گوشت و پوست وى آمیخته، پس از آن عمار رسول خداى را (ص) دید و مى‏گریست، رسول (ص) دست مبارک بچشم وى فرو مى‏آورد و میگفت: ان عادوا لک فعدلهم بما قلت، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
مقاتل گفت: غلامى بود نام وى جبر مولى عامر حضرمى، این عامر او را باکراه بر کفر داشت، غلام کلمه کفر بگفت از بیم سیّد خویش اما دل وى بایمان و اسلام مطمئن بود، اللَّه تعالى در شأن وى این آیت فرستاد، پس از آن عامر مسلمان شد و غلام و سیّد هر دو با هم هجرت کردند، و حسن اسلامهما.
... «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» اى على التلفّظ بکلمة الکفر، «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» اى قابل للایمان و ساکن الیه، «وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً» اى فتح صدره لقبول الکفر، «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ». قوله: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ» موضعه رفع بالابتداء و خبره قوله: «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ» و المعنى من ارتدّ عن دینه فهو مستحقّ لغضب اللَّه و عذابه، و هو عبد اللَّه بن ابى سرح و ابن خطل و مقیس بن صبابة کفروا بعد ایمانهم ثمّ استثنى المکره على الکفر فقال: «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» و هم المستضعفون الّذین کان مشرکو قریش یعذّبونهم لیفتنوهم عن دینهم، این آیت دلیلست که حقیقت ایمان و کفر بدل تعلّق دارد نه بزبان، امّا زبان ترجمانست و معبّر.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا» اى ذلک الغضب و العذاب بسبب انّهم، «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» آثروها علیها، «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» این همچنانست که گفت: «إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» قومى را مى‏گوید مخصوص باعیان ایشان در علم او که اللَّه تعالى راه نخواهد نمود ایشان را که در علم وى کافرند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» الطّابع و الخاتم واحد و انّما یقال الطّابع لما لیس بکتابة تقرأ، «وَ سَمْعِهِمْ» اى و على سمعهم فلا یسمعون، «وَ أَبْصارِهِمْ» فلا یبصرون، اى لا یسمعون حجج اللَّه و لا یبصرونها متّعظین بها و معتبرین «وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» عمّا اعدّ لهم من العذاب.
«لا جَرَمَ» من جعله اسما فهو مفتوح یعنى لا بدّ، «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ» المغبونون. و من جعله فعلا جعل لا ردّا لکلامهم ثمّ قال جرم اى وجب «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ».
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا» یعنى المستضعفین الّذین کانوا بمکّة، «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» اى عذّبوا و اوذوا حتّى تلفّظوا بما یرضیهم، «ثُمَّ جاهَدُوا» مع النّبی (ص)، «وَ صَبَرُوا» على الدّین و الجهاد، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد تلک الفتنة الّتى اصابتهم، «لَغَفُورٌ» یغفر لهم ما تلفّظوا به من الکفر تقیّة، «رَحِیمٌ» بهم حیث لا یعاقبهم بها. بعضى مفسران گفتند این آیت هم در شأن مستضعفانست: عمار یاسر و اصحاب وى، پس از آنک مشرکان ایشان را تعذیب کردند و در دین بفتنه افکندند با رسول خداى (ص) هجرت کردند و در جهاد بکوشیدند و صبر کردند ربّ العالمین پس از آن فتنه که بر ایشان رفت، ایشان را بیامرزید و آن کلمه که برضاى کافران گفتند از روى تقیّه بر ایشان بپوشید و بر ایشان رحمت کرد.
ابن عامر «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» بفتح فا و تا خواند و بر دو وجه حمل توان کرد: یکى آنک مراد بدان مستضعفانند که ایشان را یاد کردیم: بلال و صهیب و عمار و خباب یعنى فتنوا انفسهم باظهار ما اکرهوا علیه من الکفر وقایة لانفسهم، و فتنوا فعل ایشان باشد. دیگر وجه آنست که مراد بدین ابو سفیان بن حرب است و حکیم بن حزام و الحرث بن هشام یعنى فتنوا المؤمنین المستضعفین، اى عذّبوهم و حملوهم على الکفر اکراها مى‏گوید ایشان که هجرت کردند پس از آنک رسول خداى (ص) را و مؤمنانرا برنج مى‏داشتند و مستضعفان را تعذیب مى کردند تا کلمه کفر بر زبان براندند، وانگه جهاد کردند و صبر کردند: «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» خداوند تو ایشان را پس آن کردار هاى ایشان آمرزگاریست مهربان و باین قراءت مفعول محذوفست در هر دو وجه که گفتیم، باقى قرّاء فتنوا خوانند بضمّ فاو کسر تا و باین قراءت آیت در شأن مستضعفان باشد بى خلاف، اى عذّبوا و حمّلوا على الکفر و الّذین حملوهم على ذلک هم المشرکون فالمشرکون هم الفاتنون و المستضعفون هم المفتونون، و قراءت اظهر فتنوا است بضمّ فا و کسر تا لهذا المعنى.
«یَوْمَ تَأْتِی» اى اذکر یوم تأتى، «کُلُّ نَفْسٍ» یعنى یوم القیامة، «تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» اى تحتجّ عنها روز قیامت هر کسى خود را حجّتى مى‏جوید و عذرى مى‏آرد، اهل فترت گویند که رسول (ص) ندیدیم، دیوانه گوید خبر نداشتم، طفل گوید ببلوغ نرسیدم، جلاد گوید مأمور بودم، مى‏خواره گوید علّت داشتم، بى نماز گوید شغل داشتم، نادان گوید ندانستم، چاکر و شاگرد گوید مستضعف‏ بودم، عاشق گوید نشکیفتم.
قال النّبی (ص): یقول الهالک فى الفترة ربّ لم یأتنى کتاب و لا رسول و یقول المعتوه لم تجعل لى عقلا اعقل به خیرا و لا شرّا و یقول المولود ربّ لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردّوها او ادخلوها فیردّها او یدخلها من کان فى علم اللَّه سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فى علم اللَّه شقیّا لو ادرکه العمل فیقول ایّاى عصیتم فکیف لو رسلى بالغیب اتتکم، و فى روایة اخرى یقول الاصمّ ربّ جاء الاسلام و ما اسمع شیئا، و یقول الاحمق ربّ جاء الاسلام و الصّبیان یحذفوننى بالبعر، و یقول الهرم ربّ جاء الاسلام و ما اعقل شیئا، و یقول الّذى مات فى الفترة ربّ ما اتانى لک رسول فیأخذ مواثیقهم لیطیعنّه فیرسل الیهم ان ادخلوا النّار فو الّذى نفس محمّد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما.
و فى روایة ابى هریرة: فمن دخلها کانت علیه بردا و سلاما و من لم یدخلها سحب الیها. و روى ان کعبا قال لعمر بن الخطّاب: تزفر جهنّم یوم القیامة زفرة لا یبقى ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل الّا جثا على رکبتیه یقول یا ربّ نفسى نفسى حتّى انّ ابراهیم خلیل الرّحمن لیجثوا على رکبتیه و یقول لا اسئلک الّا نفسى، ثمّ قال کعب انّ هذا لفى کتاب اللَّه فتلا: «یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها». و عن ابن عباس فى هذه الآیة قال: لا تزال الخصومة بین النّاس یوم القیامة حتّى یخاصم الرّوح الجسد، فیقول الرّوح یا ربّ الرّوح منک و انت خلقته لم تکن لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها و لا عین أبصر بها، و یقول الجسد انّما خلقتنى کالخشب لیس لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها فجاء هذا کشعاع النّور فیه نطق لسانى و به ابصرت عینى و به بطشت یدى و به مشت رجلى فجدّد علیه العذاب، قال فیضرب اللَّه تعالى لهما مثلا اعمى و مقعد دخلا حائطا فیه ثمار فالاعمى لا یبصر الثّمار و المقعد لا ینالها فنادى المقعد الاعمى ایتنى ها هنا حتّى تحملنى، قال فدنا منه فحمله فاصابا من الثّمر فعلیهما العذاب، «وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» اى جزاء ما قدّمت من طاعة او معصیة، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» اى لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد فى سیّئاتهم.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً» یعنى مکّة، «کانَتْ آمِنَةً» ذات امن لا یغار على اهلها، «مُطْمَئِنَّةً» قارّة باهلها لا یحتاجون الى الانتقال عنها لخوف او ضیق، «یَأْتِیها رِزْقُها» من المأکولات و غیرها، «رَغَداً» اى کثیرا واسعا بلا عناء، «مِنْ کُلِّ مَکانٍ» اى من جمیع نواحیها من الیمن و الشّام و الحبشة، هذا کقوله: «یُجْبى‏ إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا»، «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» اى جعلت للَّه شرکاء عبدوها معه و شکروها على نعم اللَّه الّتى انعم بها علیهم انعم جمع نعمة کشدّة و اشدّ، و قیل جمع نعماء کبأساء و ابؤس، و قیل جمع نعم کطعم و اطعم، «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ» تقدیره فاذاقها اللَّه الجوع و البسها لباس الخوف، «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» من تکذیب النّبیّ و اخراجه من مکّة و ذلک‏
انّ النّبی (ص) دعا على قریش حین افرطوا فى اذاه فقال: اللّهم اشدد وطأتک علیهم و اجعل لهم سنین کسنى یوسف فقطع اللَّه عنهم التجارات و الامطار و قحطوا سبع سنین متوالیة حتّى اکلوا من شدّة الجوع الجیف و العلهز و هو الوبر یعجن بالدّم و القراد و اوقع اللَّه فى قلوبهم رعب النّبی و المؤمنین حتّى لا یهدئوا فى بیوتهم خوفا منهم.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ» اى جاء اهل هذه القریة، «رَسُولٌ مِنْهُمْ» اى من نسبهم یعرفونه بأصله و نسبه یدعوهم الى الحقّ، «فَکَذَّبُوهُ» و لم یقبلوا ما جاء هم به من عند اللَّه، «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» الى الجوع مکان الرّزق الواسع و الخوف مکان الامن و الطّمأنینة، «وَ هُمْ ظالِمُونَ» اى مشرکون. و قیل «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» یعنى قتلوا یوم بدر بالسّیف على الشّرک، ثمّ خاطب المؤمنین فقال: «فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً» الحلال الطیب ما یتناوله العبد على شریطة الاذن بشاهد الذّکر على قضیّة الادب فى ترک الشّره، و معنى الآیة وسّعنا علیکم ایّها المؤمنون ما ضیّقنا علیهم فکلوا، «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» و لا تشرکوا على نعمة اللَّه غیره کما فعل اولئک.
و قوله: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ» الآیة... سبق تفسیره فى سورة البقرة.
«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ» اى لا تقولوا لوصف السنتکم الکذب و المعنى لا تقولوا لاجل الکذب و بسببه لا لغیره، «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» اى یحلّون من غیر امر اللَّه و یحرّمون یعنى البحیرة و السّائبة و ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرّم على ازواجنا، «لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» فتقولوا انّ اللَّه حرّم هذا و اللَّه امرنا بها، ثمّ اوعد المفترین فقال: «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ» لا ینجون من عذاب اللَّه. و قیل: «لا یُفْلِحُونَ» اى لا یخلدون فى الدّنیا.
«مَتاعٌ قَلِیلٌ» اى هو متاع قلیل لا بقاء له لانّ عمر الدّنیا قصیر، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» فى الآخرة على کذبهم على اللَّه.
«وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا» یعنى الیهود، «حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ» اى ما بیناه لک قبل هذا فى سورة الانعام فى قوله: «وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ» الآیة... «وَ ما ظَلَمْناهُمْ» بتحریمنا ذلک علیهم، «وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» بارتکاب المعاصى فحرّمنا ذلک علیهم عقوبة لهم على معاصیهم. قیل انّما حرّم على بنى اسرائیل من المطاعم ما حرّم لمعنیین: حرّم علیهم أشیاء عقوبة و حرّم علیهم اشیاء لانّ یعقوب حرّمها على نفسه.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ» هذه مذمّة لا معذرة فانّ اللَّه تعالى لا یعصیه الّا جاهل به فى حال جهالة. قال الفراء: یعنى من عمل سوء او هو جاهل بانّه سوء فى حال فعله ثمّ تنبّه علیه، و قوله: «ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» اى تابوا من معصیة اللَّه و انتهوا عنها و قاموا للَّه بفرائضه، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد الجهالة و التّوبة، «لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» پارسى سوء بدى است و در قرآن آن را بر یازده وجه تفسیر کرده‏اند: یکى بمعنى شدّة، کقوله: «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» یعنى شدّة العذاب، «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» یعنى شدّة الحساب دیگر وجه بمعنى عقر است پى زدن و کشتن ناقه، کقوله: «وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ» اى بعقر سوم بمعنى زنا، کقوله: «ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» یعنى من زنا، «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» اى زنا، «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» یعنى زانیا. چهارم بمعنى برص: «تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» اى من غیر برص. پنجم بمعنى عذاب، کقوله: «إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرِینَ» یعنى اللّعنة و العذاب، و کقوله: «وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ» اى العذاب، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً» یعنى عذابا. ششم بمعنى شرک: «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» اى شرک، «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى‏» اى الذین اشرکوا، «لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا» اى اشرکوا، «ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ» اى الشرک. هفتم بمعنى شتم، کقوله: «وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ» یعنى بالشتم «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ» یعنى بالشتم. هشتم بمعنى بئس، کقوله فى الرّعد: «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ،» اى بئس الدّار، نظیره: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» اى بئس الدّار. نهم بمعنى ذنب، کقوله فى النّساء: «لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» یعنى الذّنب فکلّ ذنب یعمله المؤمن فهو جاهل به، و فى الانعام: «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً» اى ذنبا. دهم بمعنى ضرّ، کقوله: «وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ» اى الضرّ، و فى النّمل: «وَ یَکْشِفُ السُّوءَ» یعنى الضرّ. یازدهم بمعنى قتل و هزیمت، کقوله فى الاحزاب: «إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً» یعنى القتل و الهزیمة، و فى آل عمران: «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» یعنى القتل و الهزیمة.
قوله: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً» یعنى معلما للخیر یأتم به اهل الدّنیا.
قال مجاهد: کان مؤمنا وحده و النّاس کلّهم کفار. و فى الخبر انّه کان یقول زمانئذ اللّهم انّک واحد فى السّماء و انا واحد فى الارض اعبدک. و قیل الامّة الامام یؤتم به. ابراهیم (ع) پیشواى شریعت بود و مقتداى خلیقت بود او را امّة خواند از بس که در وى خصلتهاى خیر مجتمع بود یعنى که او بجاى امّتى است، چندان طاعت و عبادت و خصال خیر که در امّتى جمع شود در وى تنها جمع بود از این جهت او را امّت خواند. و قیل سمّى امة لانّه انفرد فى دهره بالتّوحید، کما قال (ص) فى قسّ بن ساعدة یحشر یوم القیامة امّة. و در قرآن امّتست بمعنى حین، کقوله: «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» اى بعد حین، و امّتست بمعنى دین، کقوله: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ» اى على دین، و الاصل انّه یقال للقوم یجتمعون على دین واحد: امّة فیقام الامّة مقام الدّین، و لهذا قیل للمسلمین امّة محمّد (ص) لانّهم على امر واحد، و قال تعالى: «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین و شریعة، و قال: «لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین الاسلام... ثمّ قال: «قانِتاً لِلَّهِ» اى مطیعا للَّه قائما بجمیع امر اللَّه عزّ و جل. معنى قنوت طاعت است یعنى ایستاده خداى را بفرمان بردارى، و اصل قنوت در لغت قیام است یعنى ایستادن بپاى. از مصطفى (ص) پرسیدند که: اىّ الصلاة افضل؟ کدام نماز فاضل‏تر و نیکوتر؟ گفت: طول القنوت‏، اى طول القیام آن نماز که قیام او درازتر و تمامتر، جاى دیگر گفت: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ» یعنى امّن هو مصلّ، نماز را قنوت نام کرد از بهر آنک قیام در آن فرضست و رکن، و دعا را قنوت گویند از بهر آنک ایستاده خوانند.
روى انّ ابن مسعود قرأ ان معاذا: «کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» فقیل غلطت انّما هو ابراهیم فاعادها ثلثا، ثم قال: انّا معاشر اصحاب رسول اللَّه کنّا نشبّهه بابراهیم، ثمّ قال: أ تدرون ما الامّة و ما القانت؟ قلنا اللَّه اعلم، فقال: الامّة الذى یعلم الخیر و القانت المطیع للَّه و کذا کان معاذ بن جبل معلما للخیر مطیعا للَّه. و فى الخبر انّ معاذ بن جبل یبعث یوم القیامة امّة، و قوله: «حَنِیفاً» اى مستقیما على طریق الحقّ.
و قیل حنف عن دین ابیه و قومه اى عدل و مال الى الاسلام الذى هو دین اللَّه، و قیل حنیفا اى حاجّا، و قیل مختتنا.
قال ابن عباس انّ ابراهیم (ع) اوّل من اضاف الضیف و اوّل من ثرّد الثرید و اوّل من لبس النّعلین و اوّل من قاتل بالسّیف و اوّل من قسم الفى‏ء و اوّل من اختتن على رأس مائة و عشرین سنة، ثمّ عاش بعد ذلک ثمانین سنة و ذلک انّه کانت وقعة بینه و بین العمالقة فقتل من الفریقین فلم یعرف ابراهیم (ع) اصحابه ان یدفنهم فجعل الختان علامة اهل الاسلام و اختتن یومئذ بالقدوم و هو اسم موضع بالشام، «وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اصلها یکن و انّما حذفت النّون لکثرة استعمال هذا الحرف، برّ اللَّه عزّ و جل ابرهیم من الشرک لانّ الملک کلها ادّعته.
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» و هو قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ»، «اجْتَباهُ» اى اصطفاه لخلّته و اختاره لرسالته، «وَ هَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى ارشده الى دین الاسلام لا کما زعمت الیهود و النّصارى.
«وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» یعنى الذّکر و الثّناء الحسن فى النّاس کلّهم و القبول فى جمیع الامم. و قیل یعنى النّبوّة و الخلّة و الکتاب و الحکمة و على الکبر الولد و الدّعاء و الثّناء فى قول هذه الامّة: اللّهم صلّ على محمّد و على آل محمد کما صلّیت على ابرهیم و آل ابرهیم، «وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» اى من جملة المرسلین، و قیل مع المرسلین فى الجنّة.
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اى و بعد ابرهیم بالزّمن الطویل امرناک باتباع طریقته فى عبادة ربّه لیعلم اهل الادیان انّ الذى یدعو محمّد الیه الناس دین ابرهیم. و قیل امر فى هذه الآیة باتباعه فى مناسک الحجّ کما علم ابرهیم.
«إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ» اى تعظیمه و تحریم العمل و الکسب فیه، «عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ» و هم الیهود مى‏گوید تعظیم روز شنبه و تحریم کسب و عمل درو فرض کردند بر ایشان که مختلف شدند درو، قومى بر دین راست موسى (ع) باز ایستادند بر پى ابرهیم (ع)، و قومى کیش کژ آوردند و بر ابراهیم (ع) بستند، و گفته‏اند اختلاف ایشان آن بود که ربّ العزّه ایشان را تعظیم روز آدینه فرمود گفت: ذروا الاعمال فى یوم الجمعة و تفرّغوا فیه لعبادتى، ایشان آن نپذیرفتند، قومى روز شنبه اختیار کردند و آن را تعظیم نهادند، گفتند روز فراغست و اعظم الایّام آنست، و قومى روز یکشنبه اختیار کردند گفتند درین روز ربّ العزّه ابتداء آفرینش کرد و اوّل روزست که آفرید پس ربّ العالمین ایشان را از فضیلت و شرف روز آدینه محروم کرد و کار روز شنبه بر ایشان سخت کرد و گران بعقوبت آن خلاف که کردند و از بهر آن گفت: «جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ» یعنى که بر ایشان عقوبتست نه کرامت. و فى ذلک ما
روى ابو هریرة انّ النّبی (ص) قال: کتب اللَّه الجمعة على من کان قبلنا فاختلفوا فیها و انّ اللَّه هدانا لها فالنّاس لنا تبع فللیهود غدا و للنّصارى بعد غد.
قال قتادة: اختلافهم فى السّبت انّه استحلّه بعضهم و حرّمه بعضهم، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» فیتبیّن المحقّ من المبطل.
«ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ» اى ادع یا محمّد النّاس الى الاسلام و الدّین اى محمّد خلق خداى را بر اسلام و دین حق خوان، سبیل اینجا بمعنى دین است، کقوله: «وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ» یعنى غیر دین المؤمنین، «وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» اى دینا، «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی» اى دینى و ملّتى، «بِالْحِکْمَةِ» یعنى بالسنّة، «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» اى القرآن، حکمت اینجا سنّت مصطفى است (ص) «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» قرآنست، هر جاى کتاب با حکمت بهم کرد و اینجا موعظت با حکمت بهم کرد، این موعظت همان کتابست که جایهاى دیگر گفت. گفته‏اند حکمت قرآنست و موعظت آن پندها که در قرآنست از امر و نهى و حلال و حرام و عبرتها که نموده و بیان کرده و در قرآن حکمتست بمعنى فهم و علم چنانک لقمان را گفت: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» اى الفهم و العلم، و حکمتست بمعنى تفسیر قرآن، کقوله: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ» یعنى تفسیر القرآن و العلم بما فیه، و حکمتست بمعنى نبوّت کقوله: «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوّة مع الکتاب، همانست که در سوره ص گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»، و در سوره النّساء گفت: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوة.
... «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» جدال در قرآن بر دو وجه است: یکى بمعنى لجاج و ستیز، کقوله: «وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ» اى لا مراء فى الحجّ، و در سوره هود گفت: قد جادلتنا» اى ماریتنا فاکثرت مراءنا، و در سوره المؤمن گفت: «ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ» اى ما یمارى فى آیات اللَّه الّا الّذین کفروا.
دیگر وجه جدالست بمعنى خصومت، کقوله فى سورة الرّعد: «وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ» اى یخاصمون النّبی (ص) فى اللَّه، و در سوره هود گفت: «یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ» اى یخاصمنا، و در سوره الحجّ گفت: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» اى یخاصم فى اللَّه، و در سوره النحل گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى خاصمهم غیر فظّ و لا غلیظ القلب فى ذلک بل الن لهم جانبک و اعرض عن اذاهم ایّاک و قل لهم مجادلا اذا کنتم ترضون بعقولکم قطعا من الحجارة اربابا و آلهة لکم کیف لا ترضون بمثلى رسولا الیکم مفسّران گفتند این پیش از آیت قتال بوده پس بآیت قتال منسوخ شد و معنى مجادلت و اشتقاق آن و تقسیم آن بشرح در سوره النّساء رفت، و قیل معنى الآیة: ناظر هم على قدر ما یحتملون، و منه‏
قول النّبی (ص): «امرنا معاشر الانبیاء ان نکلم الناس على قدر عقولهم».
... «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» اى هو اعلم بالفریقین فهو یأمرک فیهما بما هو الصّلاح.
«وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» العقوبة الاولى فى الآیة على المجاز و الثّانیة على الحقیقة خرجت توسعة للقرینة کقوله عزّ و جل: «فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ». و فى الخبر: من سبّ عمّارا سبّه اللَّه، «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها» و معنى الآیة: و ان جازیتم بالعقوبة فجازوا بمثل ما عوقبتم به این در قتل حمزه فرو آمد که روز احد کشته شد و کافران بر وى مثله کردند گوش و بینى وى ببریدند و شکم وى بشکافتند، هند بنت عتبه بیامد و تشفّى خویش را که حمزه برادر وى را کشته بود جگر وى بیرون کرد و بخائید، خواست که فرو برد نتوانست و بیفکند، رسول خداى را (ص) خبر کردند که هند چنین کرد! رسول (ص) گفت: «اما انها لو اکلته لم تدخل النار ابدا، حمزة اکرم على اللَّه من ان یدخل شیئا من جسده النار»
پس رسول خدا (ص) در حمزه نگرست و او را بر آن صفت دید عظیم رنجور دل و غمگین خاطر گشت گفت: «رحمة اللَّه علیک کنت وصولا للرّحم فعولا للخیرات و لو لا حزن من بعدک علیک لسرنى ان ادعک حتّى تحشر من امراج شتّى».
و روى لو لا ان تکون سنّة او یجزع النّساء لترکته حتّى یحشر من بطون السّباع و حواصل الطّیر، ثمّ قال: اما و اللَّه مع ذلک لامثلنّ بسبعین منهم مکانک
رسول خدا (ص) سوگند یاد کرد که بجاى حمزه هفتاد کس از دشمنان مثلت کند، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» رسول (ص) از سر آن ضجرت برخاست و سوگند خویش را کفّارت کرد گفت: بل نصبر یا ربّ.
در این آیت ربّ العزّه فرمان داد بمساوات در عقوبت یعنى که زیادت روا نیست، پس ایشان را خواند بر آنچ نیکوترست و بهتر: «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ» این ندبست و آن فرمان، اى و لئن صبرتم عن المجازاة بالمثلة لهو، اى الصّبر خیر للصّابرین اگر صبر کنید و فرو گذارید آن مثلث و نکنید آن به است و نیکوتر صابران را، این همچنانست که گفت: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ». آن گه بر بهینه داشت و بآن فرمود گفت: «وَ اصْبِرْ» یا محمّد على ما اصابک من اذى فى اللَّه، «وَ ما صَبْرُکَ» ان صبرت.
«الا» بمعونة اللَّه و توفیقه، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» این را دو معنى گفته‏اند: یکى و لا تحزن علیهم فهم شهداء عند اللَّه یرزقون فرحین، «وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ» من القتل و المثلة بر این کشتگان احد غم مخور و اندوه مدار که ایشان شهیدان‏اند بنزدیک خداى تعالى روزى خواران و بجوار حضرت حق شادان و نازان. معنى دیگر آنست که: لا تحزن على المشرکین فى تکذیبهم ایاک و افراطهم فى اذاک و لا یضیق صدرک بمکرهم فى ابطال دین اللَّه اى محمد غم مخور برین کافران که ایمان نمى‏آورند و راه فرا حق نمى‏برند، دل بتنگ میار اگر ایشان مکر سازند در ابطال دین حق.
معنى اوّل بر قول ایشانست که گفتند: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» تا آخر سورت مدنى است و باقى سورت مکّى. معنى دوم بر قول ایشان است که گفتند سورت همه مکّى است. ضیق بکسر ضاد اسم است و ضیق بفتح ضاد مصدر و اهل مکّه ضیق خوانده‏اند بکسر ضاد در همه قرآن، و گفته‏اند: ضیق بفتح جمع ضیقه است و ضیق بکسر مصدر است، و گفته‏اند ضیق بفتح بمعنى ضیّق است کالمیّت و المیت و ارادها هنا الامر الضیق، و الضیق بالکسر المصدر، و مکر لقب بد کردنست.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا» اى ناصر المتّقین، «وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» و معین الذین یقومون بحقوقه و فرائضه. قیل لهرم بن حیّان اوصنا، قال: اوصیکم بالآیات الاواخر من سورة النّحل: «ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ» الى آخرها...
رشیدالدین میبدی : ۴۸- سورة الفتح - مدنیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِنَّا فَتَحْنا لَکَ، ما برگزاردیم ترا حکم و برگشادیم ترا داورى، فَتْحاً مُبِیناً (۱) بر گشادى بى‏شبهت و برگزارى بر خیرت بى‏تهمت.
لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ، تا اللَّه بیامرزد ترا، ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ، هر چه گذشت از گناه تو، وَ ما تَأَخَّرَ، و هر چه با پس ماند، وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ، و تمام کند بر تو نیکویى خویش که کرد، وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً (۲) و راه مینماید ترا براه راست.
وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً (۳) و یارى دهد خداوند ترا یارى دادنى بزرگ بنیروى.
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ، اللَّه آنست که فرو فرستاد آرام در دلهاى گرویدگان، لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ، آن را تا ایمان افزایند با ایمان خویش که دارند، وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدایراست سپاههاى آسمان و زمین، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۴) و اللَّه دانایى است راست کار.
لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، تا در آرد گرویدگان را مردان و زنان جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، در بهشتها که میرود زیر درختان آن جویها، خالِدِینَ فِیها، جاویدان در آن، وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ، و بسترد از ایشان کرده‏هاى بد ایشان، وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً (۵) و آن نزدیک اللَّه پیروزیست بزرگوار.
وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ، و تا عذاب کند دورویان را مردان و زنان، وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ، الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ، آن بد اندیشان در خداى، عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ، بدنیت ایشان و بد افتادن جهان گرد ایشان بادا وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ، و خشم گرفت اللَّه بریشان، وَ لَعَنَهُمْ، و بنفرید ایشان را، وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ، و ایشان را دوزخ ساخت، وَ ساءَتْ مَصِیراً (۶) و بد جایگاهى و شدن گاهى که آنست.
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، و خدایراست سپاههاى آسمان و زمین، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۷) اللَّه است آن تواناى دانا همیشه.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ، ما فرستادیم ترا، شاهِداً، تا گواه باشى، وَ مُبَشِّراً، و بشارت رسانى. وَ نَذِیراً (۸)، و بیم نمایى.
لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، تا بگروید شما که مؤمنان‏اید باللّه و فرستاده او، وَ تُعَزِّرُوهُ، و یارى دهید او را، وَ تُوَقِّرُوهُ، و شکوه دارید او را و بزرگ، وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۹) و اللَّه را بستائید و پرستید بامداد و شبانگاه.
إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ، ایشان که بیعت میکنند با تو، إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ، بیعت با اللَّه میکنند، یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، دست اللَّه زبر دستهاى ایشان، فَمَنْ نَکَثَ، هر که پیمان شکند، فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ، بدنامى و زیان آن بر خویشتن میاورد، وَ مَنْ أَوْفى‏، و هر که بوفا باز آید، بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ، بآن پیمان که کرد و عهد که بست باللّه، فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (۱۰) آرى باو دهد اللَّه مزد بزرگوار.
سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ آرى میگوید ترا با پس کردگان خداى از این اعراب بادیه‏نشین، شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا، ناپرداخته داشت ما را مال ما و کسان ما، فَاسْتَغْفِرْ لَنا، آمرزش خواه ما را از خداى، یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ، بزبانهاى خویش چیزى میگویند که در دلهاى ایشان نیست، قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ، گوى از خداى و کار خداى شما را بدست که چیزیست، إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا، اگر بشما گزندى خواهد، أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً، یا بشما سودى خواهد، بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۱)، نه که اللَّه بآنچه شما میکنید دانا و آگاه است.
بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ، آرى چنان میپنداشتید که رسول بازنگردد، و با پس نیاید، وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى‏ أَهْلِیهِمْ أَبَداً، و مؤمنان هرگز با خانمان خود نیایند، وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ، و آن پنداره در دلهاى شما آراسته‏اند، وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ و پنداره بد پنداشتید، وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (۱۲) و شما قومى‏اید بنیست شده.
وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ و هر که بنگرود بخداى و رسول او، فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَعِیراً (۱۳) ما بساختیم ناگرویدگان را آتش.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اللَّه راست پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین، یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ، میگیرد او را که خواهد و آمرزد او را که خواهد، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۴) و اللَّه آمرزگار است بخشاینده همیشه.
سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ، آرى میگویند با پس کردگان خداى، إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى‏ مَغانِمَ آن گه که شما بغنیمتهاى خیبر رفتید لِتَأْخُذُوها تا آن را در دست آرید، ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ، گذارید ما را تا با شما بیائیم یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ، میخواهند که گفت خداى دیگرگون کنند، قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا، گوى نه که شما نیائید با ما، کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ، چنین گفته است اللَّه باز فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا، آرى ایشان خواهند گفت که شما مى‏حسد آرید بما، بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۵) که ایشان گروهى‏اند کم‏دانان.
قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ، گوى با پس بردگان را از اعراب، سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ، شما را با جنگ گروهى خواهند خواند، أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ گروهى با زور سخت، تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ تا با ایشان کشتن کنید تا مسلمان شوند، فَإِنْ تُطِیعُوا، اگر آن روز فرمان برید، یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً، شما را دهد اللَّه مزدى نیکو، وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا و اگر آن روز برگردید از طاعت، کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ، چنان که پیش باز برگشتید یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۶) عذاب کند اللَّه شما را عذابى دردنماى، لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ، بر نابینا تنگى نیست، وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ، و نه بر لنگ و نه بر بیمار، وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، و هر که فرمان برد اللَّه را و رسول او را، یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، در آرد او را در بهشتهاى زیر درختان آن جویها روان، وَ مَنْ یَتَوَلَّ، و هر که برگردد از فرمان‏بردارى، یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِیماً (۱۷) عذاب کند اللَّه او را عذابى دردنماى.
عنصری بلخی : قصاید
شمارهٔ ۴۳ - قصیدهٔ ذیل متعلق به غضائری است که عنصری در قصیدهٔ خود که بدنبال خواهد آمد بانتقاد و خرده گیری از آن پرداخته است
اگر کمال به جاه اندر است و جاه به مال
مرا ببین که ببینی کمال را به کمال
من آن کسم که به من تا به حشر فخر کند
هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
همه کس از قبل نیستی فغان دارند
گه ضعیفی و بیچارگی و سستی حال
من آن کسم که فغانم به چرخ زهره رسید
ز جود آن ملکی کم ز مال داد ملال
روا بود که ز بس بار شکر نعمت شاه
فغان کنم که ملالم گرفت زین اموال
چو شعر شکر فرستم ازین سپس بر شاه
نگر چه خواهم گفتن ز کبر و غنج و دلال
بس ای ملک که نه لؤلؤ فروختم به سلم
بس ای ملک که نه گوهر فروختم به جوال
بس ای ملک که ازین شاعری و شعر مرا
ملک فریب بخوانند و جادوی محتال
بس ای ملک که جهان را به شبهت افکندی
که زر سرخست این یا شکسته سنگ و سفال
بس ای ملک که ضیاع من و عقار مرا
نه آفتاب مساحت کند نه باد شمال
بس ای ملک که نه قرآن بمعجز آوردم
که ذوالجلالش چندین جلال داد و جمال
بس ای ملک که نه گوگرد سرخ گشت سخن
نه کیمیا که ازو هیچ کس ندید خیال
بس ای ملک که دگر جای شعر شکر نماند
مرا بهر دو جهان در صحیفۀ اعمال
بس ای ملک که من اندر تو آن همی شنوم
که در مسیح شنیدم ز جملۀ جهال
بس ای ملک که بس از غالیان یافه سخن
سته شوی و بر آن تیغت افکند اشعال
بس ای ملک که دو دست تو را به گاه عطا
نه با زمانه قیاس و نه بر گذشته مثال
بس ای ملک که جهان سر بسر حدیث منست
میان حاسد و ناحاسدم همیشه جدال
بس ای ملک که زمانه عیال نعمت تست
بمن رهی چه رسد زین همه زمانه عیال
بس ای ملک که تو را صد هزار سال بقاست
قیاس گیر و به تقدیر سال بخش اموال
بس ای ملک که عطایت نه گنج و کان سنجند
ملوک را همه معیار باشد و مثقال
بس ای ملک که من از بس عطات سیر شدم
نه زانکه نعمت بر من حرام گشت و وبال
بس ای ملک که ملوک از گزافه گرد کنند
بهر زمین و نترسد کس از حرام و حلال
همی بترسم کز شاعری ملال آرم
ملال مدح تو کفرست و جاودانه ضلال
همه یکایک دینار و بدرۀ تو و گنج
اسیر روز مصافت و صید روز قتال
خراج قیصر روم است و سر گزیت خلم
بهای بندگی دلهرا ابا چیپال
زهی ملک که حلال اینچنین بود دینار
به تیغ پالده در خون خصم داده صقال
هزار بتکده آواره کرده هر یک ازو
هزار شیر دمنده به قهر کرده شکال
بلای برهمنانست و قهر قرمطیان
هلاک اهرمنانست و آفت دجال
ز بهر جود تو آورده از عدم بوجود
نکو کنندۀ احوال و راحت از اهوال
ملوک را همه بگسستی از مدیح طمع
ایا مظفر فیروز بخت خوب خصال
بدین بها که تو یک بیت من خریدستی
سریر و ملک نخرند و تاج و جاه و جمال
ایا ملک تو ازین آفتاب راد تری
زبان هرکه نیارد دلیل بادا لال
نه آفتاب به چندین هزار سال کند
همیشه زر که تو از بهر من دهی همه سال
دو دست تو به عطا گاه بر مبارز خواست
نه موج دریا پیش آمدش نه کان جبال
همه ملوک جهان را کجا ثنا گویند
عطا تو بخشی ای خسروی خجسته ی فعال
کنون بعالم در مالک الملوک تویی
جمالش همه از تست گاه جود و نوال
صواب کرد که پیدا نکرد هر دو جهان
یگانه ایزد دادار بی نظیر و همال
وگرنه هر دو ببخشیدتی بگاه عطا
امید بنده نماندی به ایزد متعال
به بیت مال تو اندر ز جود تو همه سال
نهیب مالامال است و کیل مالامال
ازین سپس بزمین بر کجا مصاف کنی
چو قصد لشکر دشمن کنی به گاه رحال ،
نه عرض هفت زمین با دو دست و تیغ تو شاه
مصاف لشکر جودست و لشکر اقبال
حصار نیست که دندان پیل تو نگشاد
زمین که سم ستورت برو نکرد اشکال
بسا بچرخ بر آورده کاخ دشمن تو
بیارمیده ز بیم زوال و یافته هال
که باز خورد بدو باد زنده پیل تو شاه
کنون رسوم دیارست و کند و مند اطلال
دوال کردد اندام پیل وار عدوت
چو برزنند بر آن کوس پیلی تو دوال
برستخیز نیاز آورد مخالف را
چو «خیز خیز» به طبل اندر افکند طبال
هگرز دیدۀ دشمن بباغ دولت خویش
بلند سرو نبیند نه نوشانده نهال
چنانکه چشمۀ خورشید روز دولت تو
ندید خواهد تا روزگار حشر زوال
هر آنکه کوته کرد از مدیح شاه زبان
دراز کرد بدو شیر آسمان چنگال
بگرد جانش پیچاند اژدهای فلک
چو خط دایره گرد اندر آردش دنبال
هنوز جود تو مر بنده را نداده عطا
هنوز بنده مر او را نکرده هیچ سؤال
دو چاکرند ملکرا ز جملۀ رهیان
چنین هزار هزار دگر طغان و ینال
بنام تیغ یمانی یکی و دیگر جود
فنای مال یکی وان دگر در آمال
هزار دینار آن جود بینهایت داد
هزار دیگر آن اژدهای اعدا مال
کجا عطا دهد این ره که باز گردد پیل
ز بدره باز ندانی مغاک را ز اطلال
بشعر یاد کند روزگار برمکیان
دقیقی آنکه کآشفته شد برو احوال
سحاق ابن ابراهیم را چه بهره رسید
ز فضل برمک و آن شعر قافیه بر دال
بیک دو بیت ندانم چه داد فضل بدو
فسانه باک ندارد ز نامحال و محال
مرا دو بیت بفرمود شهریار جهان
بر آن صنوبر عنبر عذار مشکین خال
دو بدره زر بفرستاد و دو هزار درم
برغم حاسد و تیمار بدسگال نکال
چو آفتاب شدم در جهان گشاده زبان
بدل چه داد دو بیت مرا ، دو بیت المال
چه گفت حاسد و آنکس که بدسگال منست
بباطن اندر و در آشکار نیک سگال :
دو بدره یافتی از نعمت و کرامت شاه
غنی شدی ، دگر از جور روزگار منال
بلی دو بدرۀ دینار یافتم بتمام
حلال و پاکتر از شیر دایگان باطفال
هزار جیحون بگذاشته است هر دینار
چو خضر از بر دریا و صد هزار جبال
بتیغ هندی از هندوان گرفته بقهر
دلیل نیکی و نیک اختری و فرخ فال
هزار بود و هزار دگر ملک بفزود
ز یک غزل که ز من خواست بر لطیف غزال
دو موسم آمد هر سال از کرامت شاه
ز کاروان جمال و ز کاروان جلال
امیدوارم کاین بار صد هزار تمام
بمن فرستد بر تال (؟) فیل بر فبال
برحل همت من بر عطا فرستد شاه
که کرگدنش نتابد ، نه نیز ماهی وال
همان صنم که بمن بر نکرد چشم از عجب
نداد فرقت او مر مرا امید وصال
کنون همی رسدم کش بفر دولت شاه
ز آفتاب کنم تاج و ماه نو خلخال
خدای داد ترا ملک و گفت بفزایم
بشاکران تو ای خسرو خجسته خصال
نه نعمت ابدیرا مقصری تو بشکر
نه کردگار جهانرا بدانچه گفت ابدال
ایا محمدی از دین پاک باقی باش
همیشه تازه چو دین محمد از شوال
صلات تو بهمه دوستان رسیده بطبع
همیشه تا صلواتست بر محمد و آل
دو بدره زر بگرفتم بفتح ناراین
بفتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال
کجا شریف بود چون غضایری بر تو
ز طبع باشد چونانکه زر سرخ و سفال
نه بندگان همه چون مصطفی بوند بقدر
بقدر طاعت مفضول باشد و مفضال
امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۷۶
شاهی که عدل و جود همه روزگار اوست
تاریخ نصرت و ظفر از روزگار اوست
قفل غم و کلید طرب روز بزم اوست
اثبات عدل و نفی ستم روز بار اوست
والی به حد شام یکی پهلوان اوست
عامل به حد روم یکی کاردار اوست
احسان او نگار گر ملک شد مگر
زیرا که شرق و غرب همه پرنگار اوست
نندیشد از پناه و حِصار مخالفان
تا عصمت خدای پناه و حصار اوست
از کار زار او اجل اندر رسد به خصم
گویی اَجَل مقدمهٔ کار زار اوست
شمشیر آبدارش شیری است از قیاس
شیری که مغز اَهْرِمنان مرغزار اوست
هست او به شاهی از همه آفاق اختیار
تا قهر کفر و نصرت دین اختیار اوست
آموزگار خلق هنرهای او بس است
زیرا که در هنر خرد آموزگار اوست
هر شاه راکه بخت بلندست و کامکار
از دولت بلند و دل کامکار اوست
هرگنج و خواسته که نهادست در زمین
از بهر تَفْرَ‌قه همه در انتظار اوست
بر یک مکان مخالف او را قرار نیست
تا بر سریر ملک ولایت قرار اوست
بغداد دار ملک شد و بزم نوبهار
آرایش و شکفتن باغ از بهار اوست
اندر خورش نثار چه آرند بر زمین
کز آسمان سعادت کلی نثار اوست
بشکفت نو درختی از باغ دولتش
فرخ یکی درخت که اقبال یار اوست
ملک و شعار دولت او پایدار باد
کاشعار شاعران جهان در شعار اوست
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۱
شب هجران تباه اندر تباه است
جهان برچشمِ من چون شب سیاه است
چه می گویم سوادچشمم آخر
چنین روشن نه زان رویِ چو ماه است
نبودم یک نفس از دوست خالی
وگر بودم خدابر من گواه است
چنانم هر چه فرمایی چنانم
چه گوید بنده حاکم پادشاه است
گر از من در وجود آید گناهی
نه آخر نورِ چشمم عذر خواه است
به سروِ قامتِ او بخش مارا
که طوبا اهلِ جنّت را پناه است
زمن بستان مرا تا بی تو با من
نماند هیچ وگر ماند تباه است
تو بپذیرم که بی بخشایش تو
عبادت خانه من پر گناه است
مرا اکنون خبر کردنداگر نه
محبت درمیان از دیر گاه است
نمی دانم چه می گویم چه گویم
حجابِ آتشِ سوزان گیاه است
نیازم هم رسد روزی به بالا
مسیح درد ناکان دودِ آه است
نزاری در مقامِ سرفرازی
ترابِ مقدمِ مردانِ راه است
کسی را گر معیّن نیست موعود
چه غم دارم بحمدالله مرا هست
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۸۳۱
یک شبی تا روز با تو خلوتی می بایدم
زین طرف میل است زان سو رغبتی می بایدم
رازها دارم که نتوان با کسی جز با تو گفت
تا به خدمت عرضه دارم فرصتی می بایدم
از تو می گویم که می باید مرا کی گفته ام
کز جهان آسایشی یا نعمتی می بایدم
هر بلایِ عشق می خواهم سلامت گو مباش
بر سپاهِ هجر لیکن قدرتی می بایدم
وعدۀ دیدار فرمودی و پیمانی برفت
لیک تا آن وقت صبر و طاقتی می بایدم
بر تو من باری یقینم هر چه فرمایی کنی
هیچ بر قول تو گفتم حجّتی می بایدم
زار می نالد نزاری بر درِ غفرانِ تو
گر گنه بر من بپوشی خلعتی می بایدم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۷
تا شاخ شکوفه سیم خود کرد نثار
کاری بنوا دارد و برگی بسیار
تو نیز درم خرج کن و باک مدار
چون شاخ اگرت ببرگ می باید کار