عبارات مورد جستجو در ۴۲۷ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
ای سغبهٔ آنانکه نمی‌جویندت
شهری و دهی ز دور می‌بویندت
نوبت چو به ما رسید توسن گشتی
ای آن و از آن بتر که می‌گویندت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۴
سبحان‌الله غمی به پایان نبریم
الا که ازو در دگری می‌نگریم
آن شد که ستاره می‌شمردیم به روز
اکنون همه روز و شب نفس می‌شمریم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۷
هر روز به نویی ای بت سلسله‌موی
جای دگری به دوستی در تک و پوی
ماهی تو و ماه را چنین باشد خوی
هر روز به منزلی دگر دارد روی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳
بیگاه شده است لیک مر سیران را
سیری نبود به جز که ادبیران را
چه روز و چه شب چه صبح دلیران را
چه گرگ و چه میش و بره مر شیران را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷
دستان کسی دست زنان کرد مرا
بی‌حشمت و بی‌عقل روان کرد مرا
حاصل دل او دل مرا گردانید
هر شکل که خواست آنچنان کرد مرا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳
اندر سر ما همت کاری دگر است
معشوقه خوب ما نگاری دگر است
والله که بعشق نیز قانع نشویم
ما را پس از این خزان بهاری دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۹
جانی که حریف بود بیگانه شده است
عقلی که طبیب بود دیوانه شده است
شاهان همه گنجها بویرانه نهند
ویرانهٔ ما ز گنج ویرانه شده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۳
آن روز که مهرگان گردون زده‌اند
مهر زر عاشقان دگرگون زده‌اند
واقف نشوی به عقل کان چون زده‌اند
کاین زر ز سرای عقل بیرون زده‌اند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۲
ای مرغ عجب که صید تو شیرانند
گمگشتهٔ سودای تو جان سیرانند
خرم زی و آسوده که این شهر از تو
زیران زبران و زبران زیرانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۸
بویت آمد گریز را روی نماند
پرهیز و گریز جز بدانسوی نماند
از بوی تو رنگ و بوی مامید زدند
تا کار چنان شد که ز ما بوی نماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۰
گوید چونی خوشی و در خنده شود
چون باشد مردهٔ ای که او زنده شود
امروز پراکنده نخواهم گفتن
هرچند که راه او پراکنده شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹۰
از عمر که پربار شود هردم من
وز خویش که بیزار شود هردم من
این گلشن رنگین که جهان عاشق اوست
گلزار که پرخار شود هردم من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳۴
فصلیست چو وصل دوست فرخنده شده
از مردن تن چراغ دل زنده شده
از خندهٔ برق ابر در گریه شده
وز گریهٔ ابر باغ در خنده شده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵۹
آن روز که دیوانه سر و سودائی
در سلسلهٔ دولتیان می‌آئی
امروز از آن سلسله زان محرومی
کامروز تو عاقلی و کارافزائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۵۷
این شاخ شکوفه بارگیرد روزی
وین باز طلب شکار گیرد روزی
می‌آید و میرود خیالش بر تو
تا چند رود قرار گیرد روزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۰
دی بود چنان دولت و جان افروزی
و امروز چنین آتش عالم سوزی
افسوس که در دفتر ما دست خدا
آن را روزی نبشت این را روزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۰
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنهٔ بزم و باده‌جویم کردی
سجاده‌نشین با وقارم دیدی
بازیچهٔ کودکان کویم کردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۸۸
هم‌دست همه دست زنانم کردی
دو گوش کشان همچو کمانم کردی
خائیه بهر دهان چو نانم کردی
فی‌الجمله چنان شد که چنانم کردی
سعدی : مفردات
بیت ۳۴
گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود
مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۳۳
دل منه بر اختر دولت که در هر صبحدم
مشرق دیگر بود خورشید عالمتاب را