عبارات مورد جستجو در ۱۷۶ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل پنجم - حکمت علم به حقایق اشیاست
اما ضد این دو جنس که حد اعتدال آنها بوده باشد: پس دانستی که آن حکمت است، که عبارت است از علم به حقایق اشیاء و شکی نیست که صفت علم، افضل اوصاف کمال، و اشرف نعوت جمال از برای نفس انسانی است، بلکه بالاترین صفات ربوبیت است و به واسطه علم، انسان به شرف جوار رب العالمین می رسد، و به سبب آن داخل عالم ملائکه مقربین می شود، حیات ابدی از برای انسان از آن است و سعادت سرمدی از برای این نوع، به توسط آن عقلیه و نقلیه متطابق، و جمیع اهل ملل و ادیان متفقاند بر اینکه بدون معرفت و علم محرم حرم انس پروردگار نتوان شد، و قدم بر بساط قرب حضرت آفریدگار نتوان نهاد و در حکمت حقه ثابت و مبین است که علم و تجرد را دست در گردن یکدیگر است هر قدر که نفس را صفت علم زیاد می شود تجرد آن نیز زیاد می گردد و شبهای نیست که مرتبه تجرد بالاترین مرتبه ای است که از برای انسان متصور است، زیرا که به واسطه تجرد، شباهت اهل «عالم ملکوت»، و موافقت به سکان قدس «عالم جبروت» به هم می رساند.
و از جمله علوم معرفت خداوند سبحانه و تعالی است، که سبب ایجاد عالم «علوی» و «سفلی» است همچنان که در «حدیث قدسی» وارد است که «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف» یعنی «گنجی بودم پنهان، خواستم که شناخته شوم، پس مخلوقات را خلق کردم تا مرا بشناسند».
علاوه بر اینکه علم، خود فی نفسه لذیذ و محبوب و مرغوب و مطلوب است، لذت و ابتهاجی که از برای اهل معرفت حاصل است هرگز از برای ایشان میسر نیست، و سرور و انبساطی که از فهمیدن مسألهای از مسائل علمیه هم می رسد از هیچ یک از لذات جسمیه حاصل نمی شود.
و از جمله فوائد علم در دنیا، عزت و اعتبار در نزد اخیار و اشرار، و شرف و احترام در نزد جمیع طوایف انام است حکم علما در نزد پادشاهان ذوی الاقتدار، مطاع، و اقوال ایشان در پیش سلاطین کامکار لازم الاتباع و حکیم مطلق جل شأنه به حکمت کامله خود «طباع جمیع خاص و عام را «مجبول» فرموده است بر تعظیم اهل علم و احترام ایشان و اطاعت و انقیادشان، بلکه سایر حیوانات از بهایم و سباع که مطیع انسان و مسخر در تحت قدرت ایشاناند نیست مگر به آنچه مخصوص به آن است از قوه ادراک و تمیز و اگر به دیده تحقیق نظر کنی و از احوال افراد مردم تفحص نمائی می بینی که هر که بر دیگری تفوق و زیادتی دارد خواه در جاه و منصب و خواه در مال و دولت یا غیر این ها، سبب اختصاص او به زیادتی ادراک و تمیزی است که در اوست اگر چه از بابت مکر و حیله و شیطنت و خدعه باشد.
و از جمله علوم معرفت خداوند سبحانه و تعالی است، که سبب ایجاد عالم «علوی» و «سفلی» است همچنان که در «حدیث قدسی» وارد است که «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف» یعنی «گنجی بودم پنهان، خواستم که شناخته شوم، پس مخلوقات را خلق کردم تا مرا بشناسند».
علاوه بر اینکه علم، خود فی نفسه لذیذ و محبوب و مرغوب و مطلوب است، لذت و ابتهاجی که از برای اهل معرفت حاصل است هرگز از برای ایشان میسر نیست، و سرور و انبساطی که از فهمیدن مسألهای از مسائل علمیه هم می رسد از هیچ یک از لذات جسمیه حاصل نمی شود.
و از جمله فوائد علم در دنیا، عزت و اعتبار در نزد اخیار و اشرار، و شرف و احترام در نزد جمیع طوایف انام است حکم علما در نزد پادشاهان ذوی الاقتدار، مطاع، و اقوال ایشان در پیش سلاطین کامکار لازم الاتباع و حکیم مطلق جل شأنه به حکمت کامله خود «طباع جمیع خاص و عام را «مجبول» فرموده است بر تعظیم اهل علم و احترام ایشان و اطاعت و انقیادشان، بلکه سایر حیوانات از بهایم و سباع که مطیع انسان و مسخر در تحت قدرت ایشاناند نیست مگر به آنچه مخصوص به آن است از قوه ادراک و تمیز و اگر به دیده تحقیق نظر کنی و از احوال افراد مردم تفحص نمائی می بینی که هر که بر دیگری تفوق و زیادتی دارد خواه در جاه و منصب و خواه در مال و دولت یا غیر این ها، سبب اختصاص او به زیادتی ادراک و تمیزی است که در اوست اگر چه از بابت مکر و حیله و شیطنت و خدعه باشد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
شرافت و فضیلت علم
و آیات و اخباری که در شرافت علم و فضیلت آن و وجوب تحصیل آن رسیده بیش از آن است که بتوان در یک مقام جمع نمود و لیکن ما بعضی از آنها را ذکر می کنیم.
پروردگار عالم جل شأنه می فرماید: «انما یخشی الله من عباده العلماء» یعنی «از بندگان خدا علما از خدا می ترسند و بس» و ایضا می فرماید: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون» یعنی «آیا کسانی که عالم هستند و کسانی که عالم نیستند در مرتبه با یکدیگر مساوی هستند؟ نه چنین است» و باز می فرماید: «و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون» یعنی «ما در قرآن مثالها از برای مردمان بیان می فرمائیم و نمی فهمند آنها را مگر اهل علم» و باز می فرماید: «و من یوت الحکمه فقد أوتی خیرا کثیرا» یعنی: «هر که عطا کرده باشد به او علم و دانشمندی، به تحقیق که خیر بسیار به او اعطا کرده شده است».
و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرموده اند که «علماء ورثه انبیاء هستند» و در حدیث دیگر است که فرمودند: «خداوندا رحمت کن خلفای مرا، بعضی عرض کردند: یا رسول الله کیستند خلفا تو؟ فرمودند: کسانی که بعد از من بیایند و احادیث و آداب مرا روایت کنند و به مردم برسانند» و نیز از آن حضرت مروی است که فرمودند: «یا اباذر ساعتی نشستن در مجلسی که در آن گفتگوی علمی باشد بهتر است در نزد خدا، و محبوب تر است از بیداری هزار شب، که در هر شبی هزار رکعت نماز خوانده شود، و محبوب تر است از هزار جهاد در راه خدا، و از دوازده هزار مرتبه ختم قرآن، و عبادت یک سال که روزهای آن را روزه بگیرند و شبهای آن را احیاء بدارند و هر که از خانه خود بیرون رود به قصد اخذ مسأله ای از مسائل علمیه به هر قدمی که برمیدارد خداوند عالم می نویسد از برای او ثواب پیغمبری از پیغمبران، و ثواب هزار شهید از شهدای جنگ بدر، و به هر حرفی که از عالم بشنود یا بنویسد شهری در بهشت به او عطا می فرماید، و طالب علم را خدا دوست می دارد، و ملائکه و پیغمبران او را دوست دارند، و دوست ندارد علم را مگر اهل سعادت» پس فرمودند: «خوشا بحال طالبان علم، و نظر کردن به روی عالم بهتر است از آزاد کردن هزار بنده و هر که دوست دارد علم را بهشت از برای او واجب است و داخل صبح و شام می شود با خوشنودی خدا و از دنیا نمی رود مگر اینکه از شراب کوثر بنوشد و از میوه بهشت بخورد و در قبر کرم بدن او را نمی خورد و در بهشت رفیق خضر علیه السلام خواهد بود.
و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که فرمودند: «اگر مومنی بمیرد و از او بماند ورقی که در آن مسأله ای علمیه نوشته شده باشد آن ورق حجابی خواهد بود میان او میان آتش، و به هر حرفی که در آن ورق نوشته باشد خداوند عالم شهری به او عطا خواهد کرد که هفت برابر تمام دنیا باشد».
و حضرت سید الساجدین علیه السلام فرمودند که «اگر مردم بدانند آنچه را که در طلب علم هست، هر آینه به طلب علم خواهند رفت اگر چه باید خونهای ایشان ریخته شود و به دریاها فرو روند».
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که فرمودند: «عالمی که به علم خود عمل کند بهتر است از هفتاد هزار عابد».
و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمودند: «اگر مردم فضیلت شناخت خدا را بدانند چشم نخواهند انداخت به متاع دنیا و نعمتهای آن، و دنیا در پیش ایشان کمتر خواهد بود از آنچه بر آن راه می روند که خاک باشد، و متنعم و متلذذ خواهند شد به معرفت خدا مانند تلذذ کسی که همیشه در روضه های بهشت با اولیاء الله بوده باشد به درستی که معرفت خدا انیس است از هر وحشتی، و رفیق است در هر تنهائی، و نور هر ظلمتی است، و قوت هر ضعیفی است، و شفای هر دردی است».
و از حضرت امام رضا علیه السلام روایت شده است که آن حضرت از پدران خود روایت فرمودند که «حضرت رسول علیه السلام فرمودند که «بر هر مسلمی واجب است طلب علم، پس بطلبید علم را از جائی که مظنه آن را دارید و کسب کنید آن را از اهلش، به درستی که تعلیم گرفتن علم از برای خدا حسنه است و طلب آن عبادت است و ذکر کردن آن با یکدیگر تسبیح پروردگار است و عمل کردن به آن جهاد در راه خداست و یاد دادن آن به کسی که نمی داند تصدق کردن است و رسانیدن به اهلش تقرب به خداست، زیرا که به وسیله آن دانسته می شود مسائل حلال و حرام و به وسیله آن روشن و ظاهر می شود راه بهشت و آن انیس است در وحشت و مصاحب و رفیق است در تنهائی و غربت و همزبانی است در خلوت و راهنما است در هر حالت و سلاح است در مقابل دشمنان و زینت است در نزد دوستان و به سبب علم خدا مرتبه قومی را بلند می کند و ایشان را راهنمای مردم به سوی خیر می گرداند تا مردم متابعت آثار ایشان را کنند و اقتدا به افعال و اعمال ایشان نمایند ملائکه رغبت می نمایند به دوستی و محبت ایشان و می گسترانند بر ایشان بالهای خود را و هر خشک و تری از برای ایشان طلب آمرزش می کند، حتی ماهیان دریا و حیوانات صحرا به درستی که به وسیله علم دلها از جهل زنده می شود و دیده های بصیرت روشن می گردد و بدنهای ضعیف، قوی می گردد و علم، بنده را می رساند به سر منزل اخیار، و مجالس ابرار، و به حیات بلند، و مراتب ارجمند در دنیا و آخرت و ثواب ذکر علم، معادل ثواب روزه داشتن است و درس دادن آن مقابل عبادت شبهاست اطاعت پروردگار و عبادت او به وسیله علم می شود و به سبب آن صله ارحام به جا آورده می شود، و شناخته می شود حلال و حرام علم پیشرو و امام است، و عمل تابع آن خدا الهام می کند علم را به اهل سعادت و محروم می سازد از آن ارباب شقاوت را پس خوشا به حال کسی که خدا او را از حظ علم محروم نگرداند» و بدان که در این موضع دو فایده است که باید بیان شود:
پروردگار عالم جل شأنه می فرماید: «انما یخشی الله من عباده العلماء» یعنی «از بندگان خدا علما از خدا می ترسند و بس» و ایضا می فرماید: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون» یعنی «آیا کسانی که عالم هستند و کسانی که عالم نیستند در مرتبه با یکدیگر مساوی هستند؟ نه چنین است» و باز می فرماید: «و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون» یعنی «ما در قرآن مثالها از برای مردمان بیان می فرمائیم و نمی فهمند آنها را مگر اهل علم» و باز می فرماید: «و من یوت الحکمه فقد أوتی خیرا کثیرا» یعنی: «هر که عطا کرده باشد به او علم و دانشمندی، به تحقیق که خیر بسیار به او اعطا کرده شده است».
و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرموده اند که «علماء ورثه انبیاء هستند» و در حدیث دیگر است که فرمودند: «خداوندا رحمت کن خلفای مرا، بعضی عرض کردند: یا رسول الله کیستند خلفا تو؟ فرمودند: کسانی که بعد از من بیایند و احادیث و آداب مرا روایت کنند و به مردم برسانند» و نیز از آن حضرت مروی است که فرمودند: «یا اباذر ساعتی نشستن در مجلسی که در آن گفتگوی علمی باشد بهتر است در نزد خدا، و محبوب تر است از بیداری هزار شب، که در هر شبی هزار رکعت نماز خوانده شود، و محبوب تر است از هزار جهاد در راه خدا، و از دوازده هزار مرتبه ختم قرآن، و عبادت یک سال که روزهای آن را روزه بگیرند و شبهای آن را احیاء بدارند و هر که از خانه خود بیرون رود به قصد اخذ مسأله ای از مسائل علمیه به هر قدمی که برمیدارد خداوند عالم می نویسد از برای او ثواب پیغمبری از پیغمبران، و ثواب هزار شهید از شهدای جنگ بدر، و به هر حرفی که از عالم بشنود یا بنویسد شهری در بهشت به او عطا می فرماید، و طالب علم را خدا دوست می دارد، و ملائکه و پیغمبران او را دوست دارند، و دوست ندارد علم را مگر اهل سعادت» پس فرمودند: «خوشا بحال طالبان علم، و نظر کردن به روی عالم بهتر است از آزاد کردن هزار بنده و هر که دوست دارد علم را بهشت از برای او واجب است و داخل صبح و شام می شود با خوشنودی خدا و از دنیا نمی رود مگر اینکه از شراب کوثر بنوشد و از میوه بهشت بخورد و در قبر کرم بدن او را نمی خورد و در بهشت رفیق خضر علیه السلام خواهد بود.
و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که فرمودند: «اگر مومنی بمیرد و از او بماند ورقی که در آن مسأله ای علمیه نوشته شده باشد آن ورق حجابی خواهد بود میان او میان آتش، و به هر حرفی که در آن ورق نوشته باشد خداوند عالم شهری به او عطا خواهد کرد که هفت برابر تمام دنیا باشد».
و حضرت سید الساجدین علیه السلام فرمودند که «اگر مردم بدانند آنچه را که در طلب علم هست، هر آینه به طلب علم خواهند رفت اگر چه باید خونهای ایشان ریخته شود و به دریاها فرو روند».
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که فرمودند: «عالمی که به علم خود عمل کند بهتر است از هفتاد هزار عابد».
و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمودند: «اگر مردم فضیلت شناخت خدا را بدانند چشم نخواهند انداخت به متاع دنیا و نعمتهای آن، و دنیا در پیش ایشان کمتر خواهد بود از آنچه بر آن راه می روند که خاک باشد، و متنعم و متلذذ خواهند شد به معرفت خدا مانند تلذذ کسی که همیشه در روضه های بهشت با اولیاء الله بوده باشد به درستی که معرفت خدا انیس است از هر وحشتی، و رفیق است در هر تنهائی، و نور هر ظلمتی است، و قوت هر ضعیفی است، و شفای هر دردی است».
و از حضرت امام رضا علیه السلام روایت شده است که آن حضرت از پدران خود روایت فرمودند که «حضرت رسول علیه السلام فرمودند که «بر هر مسلمی واجب است طلب علم، پس بطلبید علم را از جائی که مظنه آن را دارید و کسب کنید آن را از اهلش، به درستی که تعلیم گرفتن علم از برای خدا حسنه است و طلب آن عبادت است و ذکر کردن آن با یکدیگر تسبیح پروردگار است و عمل کردن به آن جهاد در راه خداست و یاد دادن آن به کسی که نمی داند تصدق کردن است و رسانیدن به اهلش تقرب به خداست، زیرا که به وسیله آن دانسته می شود مسائل حلال و حرام و به وسیله آن روشن و ظاهر می شود راه بهشت و آن انیس است در وحشت و مصاحب و رفیق است در تنهائی و غربت و همزبانی است در خلوت و راهنما است در هر حالت و سلاح است در مقابل دشمنان و زینت است در نزد دوستان و به سبب علم خدا مرتبه قومی را بلند می کند و ایشان را راهنمای مردم به سوی خیر می گرداند تا مردم متابعت آثار ایشان را کنند و اقتدا به افعال و اعمال ایشان نمایند ملائکه رغبت می نمایند به دوستی و محبت ایشان و می گسترانند بر ایشان بالهای خود را و هر خشک و تری از برای ایشان طلب آمرزش می کند، حتی ماهیان دریا و حیوانات صحرا به درستی که به وسیله علم دلها از جهل زنده می شود و دیده های بصیرت روشن می گردد و بدنهای ضعیف، قوی می گردد و علم، بنده را می رساند به سر منزل اخیار، و مجالس ابرار، و به حیات بلند، و مراتب ارجمند در دنیا و آخرت و ثواب ذکر علم، معادل ثواب روزه داشتن است و درس دادن آن مقابل عبادت شبهاست اطاعت پروردگار و عبادت او به وسیله علم می شود و به سبب آن صله ارحام به جا آورده می شود، و شناخته می شود حلال و حرام علم پیشرو و امام است، و عمل تابع آن خدا الهام می کند علم را به اهل سعادت و محروم می سازد از آن ارباب شقاوت را پس خوشا به حال کسی که خدا او را از حظ علم محروم نگرداند» و بدان که در این موضع دو فایده است که باید بیان شود:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
انواع گیاهان و فوائد آنها
و زمانی تأمل کن در انواع گیاهها که از حد و حصر افزون و از حساب و شماره بیرون است، هر یک را شکلی و رنگی و طعمی و بوئی و منفعتی و خاصیتی، یکی غذای بدن می شود، دیگری قوت تن، آن یک زهر جانگزا و این یک تریاق فرح افزا، آن جان می ستاند و این روح می بخشد یکی خواب می آورد و یکی خواب را از دیده می برد، یکی مفرح جان و یکی باعث اندوه بی پایان، این سرد است و آن گرم، این خشک است و آن تر، با آنکه همه از یک زمین روئیده و از یک چشمه آن نوشیده زنهار تا دیو تو را وسوسه نکند که این اختلاف تخم آنها است در استخوان خرمایی نخل بلند با خوشه های خرما، کی بود؟ و در دانه گندمی، چندین خوشه و در هر خوشه زیاده از صد دانه کی دیده.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به علم و دانش
اما عجب به علم: پس علاج آن این است که بدانی که علم حقیقی آن است که آدمی را به خود شناسا کند، و او را به خطر و تشویش و خاتمه امر دانا نماید، و او را از عظمت و عزت و جلال خداوندی آگاه کند و بفهمد که سزاوار بزرگی و کبریا اوست و بس، و به غیر از او هرچه هست هیچ و نابود، و کمال و صفات جلال از آن مفقود است.
و شکی نیست که این علم، خوف و مذلت و خواری و مسکنت را زیاد می کند، و آدمی را معترف به قصور و تقصیر خود می سازد.
و از این جهت گفته اند «هر که عملش بیشتر دردش بالاتر است».
و علمی که آدمی را به اینها متنبه نسازد یا از علوم دنیویه است، که حقیقه علم نیست بلکه از حرف و صناعات است و با آنکه صاحبش خبیث النفس و بداخلاق است و بدون اینکه دل خود را پاک کند و خباثت را از خود زایل کند، مشغول علم شده و درخت آن را در شوره زار دل خود نشانیده، و به این جهت به جز میوه خبیث باری نداده.
حد اعیان و عرض دانسته گیر
حد خود را دان که نبود زان گریز
و علم مانند بارانی است که از آسمان فرود می آید و در نهایت صافی و خوشگواری درختان و گیاهان از آن سیراب می گردند پس اگر درختی که بار آن تلخ است، از آن سیراب گردد، تلخی میوه اش افزون می شود، و اگر میوه اش شیرین است از آن آشامید شیرین تر گردد و همچنین علم، چون به زمین دل فرو ریزد دل ناپاک خبیث را خبیث تر و تاریک تر می گرداند و صفا و روشنی دل پاک را زیاد می کند و چون آدمی این را یافت می داند که عجب به علم، از حمق و جهالت است
و از ثمره علم آن است که بداند هر که صاحب صفت عجب است خدا او را دشمن دارد و در نزد خدا ذلت و پستی و حقارت و شکستگی محبوب است و بس.
در راه او شکسته دلی می خرند و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
و در احادیث قدسیه وارد است که خدا فرموده: «تا خود را بی قدر می دانی تو را در نزد ما قدر و مرتبه ایست و چون از برای خود قدری بدانی در پیش ما هیچ قدری نداری» و دیگر فرموده که «خود را خرد و کوچک بشمارید تا من محل شما را بزرگ کنم پس سزاوار عالم آن است که خود را به نوعی بدارد که مولای او می طلبد و بداند که امر به عالم شدیدتر، و حجت بر او محکم تر است از جاهل می گذرند آنچه را که «عشر آن را از عالم نمی گذرند، زیرا که چون عالم لغزید قدم جمعی کثیر می لغزد و کسی که با علم و معرفت معصیت کرد البته خباثت باطن او بیشتر است.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «در روز قیامت عالم را می آورند و به جهنم می افکنند و به نوعی که روده های او بیرون می افتد و بر دور آنها می گردد، همچون خری که بر دور آسیا گردد پس او را به گرد دوزخ می گردانند تا همه اهل جهنم او را مشاهده کنند پس به او گویند که چه شده است تو را؟ گوید که من مردم را به خوبی می خواندم و خود بجا نمی آورم و از بدی منع می کردم و خود مرتکب آن می شدم» و خداوند عالم در قرآن مجید علمای یهود را به خر مثال زده و «بلعم بن باعور» را به سگ، چون به علم خود عمل نکرده بودند.
و حضرت روح الله علیه السلام فرمود «وای بر علمای بد، چگونه آتش بر آنها افروخته خواهد شد؟»
و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هفتاد گناه از جاهل می آمرزند پیش از آنکه یک گناه از عالم آمرزیده شود» آری:
چو علمت هست خدمت کن که زشت آید بر دانا
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا
و هر عالمی که مردم را به فروتنی و انکسار امر می کند، و از کبر و عجب منع می نماید و خود متکبر و معجب باشد، البته از بدان علماء، و از کسانی که به علم خود عمل نکرده اند خواهد بود، و از اهل عذابی که از این اخبار رسیده خواهد گردید، علاوه بر معاصی دیگر که صادر می شود و کدام عالم در این زمانها یافت می شود که به همه علم خود عمل کرده باشد و هیچ یک از اوامر پرودگار خود را ضایع نکرده باشد و تمام اعمال ظاهره و صفات باطنه خود را تصحیح نموده و مطمئن شده باشد که هر چه از او خواسته اند به جا آورده و تکلیفات خود را به انجام رسانیده؟ پس تشویش او از دیگران بیشتر و تکلیف او بالاتر است.
نیک می دانی یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
«روزی حذیفه امامت جمعی را در نماز کرد چون سلام داد گفت: بروید امامی غیر از من بجوئید یا تنها نماز بگذارید که در دل من گذشت که در میان اینها از من بهتری نیست» و چون مانند او کسی از چنگ شیطان خلاصی نیافت چگونه ضعفای امت از مکر او نجات می یابند؟ بخصوص در امثال این زمان که از علمای آخرت نشانی، و در آفاق ایشان بجز نامی نیست.
آری، علمای آخرت را علامتی دیگر است کسانی هستند به حالت خود پرداخته، و روی به کار خود آورده، از ابنای زمان گریزانند، و از دوستان و آشنایان پنهان، کاری بزرگ پیش دارند که ایشان را از دنیا و نعمت آن بازداشته و عزت دنیا را در نظر ایشان خوار و بی مقدار کرده، خوف خدا در ظلمت شبها ایشان را از خوابگاه خود برمی انگیزاند و به خدمت خدا باز می دارد، نه گرم دنیا را طالب اند و نه سردش را، نه بلای خدا را شکوه می کنند و نه دردش را، فکرشان جز یک فکر، و ذکرشان جز یک ذکر نیست در سرشان بجز یک سودا، و در دلشان بجز یک کس را جای نمی باشد هیهات، هیهات صفحه آخر زمان کجا و امثال ایشان کجا؟ «فهم ارباب الاقبال و اصحاب الدول و قد انقرضوا فی الصدر الاول» ایشان جماعتی بودند که کوی دولت از میان ربودند و رفتند.
حریفان باده ها خوردند و رفتند
تهی خمخانه ها کردند و رفتند
بلکه در این زمان چه بسیار کم عالمی باشد که فروتنی و تواضعش از برای غیر اغنیاء و اهل دنیا باشد، و بر فقرا و مسکینان متکبر نباشد و مطلب او از تحصیل علم، قرب خدا و رضای او باشد.
معرفتی در گل آدم نماند
اهل دلی در همه عالم نماند
درد و هنرنامه این نه دبیر
نیست یکی صورت معنی پذیر
پس سزاوار علماء آن است که در کردار و گفتار خود تأمل کنند و ببینند که از ایشان چه خواسته اند و عاقبت ایشان به کجا خواهد انجامید تا ذلت نفس خود را بشناسند و از عجب و تکبر خالی شوند.
و شکی نیست که این علم، خوف و مذلت و خواری و مسکنت را زیاد می کند، و آدمی را معترف به قصور و تقصیر خود می سازد.
و از این جهت گفته اند «هر که عملش بیشتر دردش بالاتر است».
و علمی که آدمی را به اینها متنبه نسازد یا از علوم دنیویه است، که حقیقه علم نیست بلکه از حرف و صناعات است و با آنکه صاحبش خبیث النفس و بداخلاق است و بدون اینکه دل خود را پاک کند و خباثت را از خود زایل کند، مشغول علم شده و درخت آن را در شوره زار دل خود نشانیده، و به این جهت به جز میوه خبیث باری نداده.
حد اعیان و عرض دانسته گیر
حد خود را دان که نبود زان گریز
و علم مانند بارانی است که از آسمان فرود می آید و در نهایت صافی و خوشگواری درختان و گیاهان از آن سیراب می گردند پس اگر درختی که بار آن تلخ است، از آن سیراب گردد، تلخی میوه اش افزون می شود، و اگر میوه اش شیرین است از آن آشامید شیرین تر گردد و همچنین علم، چون به زمین دل فرو ریزد دل ناپاک خبیث را خبیث تر و تاریک تر می گرداند و صفا و روشنی دل پاک را زیاد می کند و چون آدمی این را یافت می داند که عجب به علم، از حمق و جهالت است
و از ثمره علم آن است که بداند هر که صاحب صفت عجب است خدا او را دشمن دارد و در نزد خدا ذلت و پستی و حقارت و شکستگی محبوب است و بس.
در راه او شکسته دلی می خرند و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
و در احادیث قدسیه وارد است که خدا فرموده: «تا خود را بی قدر می دانی تو را در نزد ما قدر و مرتبه ایست و چون از برای خود قدری بدانی در پیش ما هیچ قدری نداری» و دیگر فرموده که «خود را خرد و کوچک بشمارید تا من محل شما را بزرگ کنم پس سزاوار عالم آن است که خود را به نوعی بدارد که مولای او می طلبد و بداند که امر به عالم شدیدتر، و حجت بر او محکم تر است از جاهل می گذرند آنچه را که «عشر آن را از عالم نمی گذرند، زیرا که چون عالم لغزید قدم جمعی کثیر می لغزد و کسی که با علم و معرفت معصیت کرد البته خباثت باطن او بیشتر است.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «در روز قیامت عالم را می آورند و به جهنم می افکنند و به نوعی که روده های او بیرون می افتد و بر دور آنها می گردد، همچون خری که بر دور آسیا گردد پس او را به گرد دوزخ می گردانند تا همه اهل جهنم او را مشاهده کنند پس به او گویند که چه شده است تو را؟ گوید که من مردم را به خوبی می خواندم و خود بجا نمی آورم و از بدی منع می کردم و خود مرتکب آن می شدم» و خداوند عالم در قرآن مجید علمای یهود را به خر مثال زده و «بلعم بن باعور» را به سگ، چون به علم خود عمل نکرده بودند.
و حضرت روح الله علیه السلام فرمود «وای بر علمای بد، چگونه آتش بر آنها افروخته خواهد شد؟»
و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هفتاد گناه از جاهل می آمرزند پیش از آنکه یک گناه از عالم آمرزیده شود» آری:
چو علمت هست خدمت کن که زشت آید بر دانا
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا
و هر عالمی که مردم را به فروتنی و انکسار امر می کند، و از کبر و عجب منع می نماید و خود متکبر و معجب باشد، البته از بدان علماء، و از کسانی که به علم خود عمل نکرده اند خواهد بود، و از اهل عذابی که از این اخبار رسیده خواهد گردید، علاوه بر معاصی دیگر که صادر می شود و کدام عالم در این زمانها یافت می شود که به همه علم خود عمل کرده باشد و هیچ یک از اوامر پرودگار خود را ضایع نکرده باشد و تمام اعمال ظاهره و صفات باطنه خود را تصحیح نموده و مطمئن شده باشد که هر چه از او خواسته اند به جا آورده و تکلیفات خود را به انجام رسانیده؟ پس تشویش او از دیگران بیشتر و تکلیف او بالاتر است.
نیک می دانی یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
«روزی حذیفه امامت جمعی را در نماز کرد چون سلام داد گفت: بروید امامی غیر از من بجوئید یا تنها نماز بگذارید که در دل من گذشت که در میان اینها از من بهتری نیست» و چون مانند او کسی از چنگ شیطان خلاصی نیافت چگونه ضعفای امت از مکر او نجات می یابند؟ بخصوص در امثال این زمان که از علمای آخرت نشانی، و در آفاق ایشان بجز نامی نیست.
آری، علمای آخرت را علامتی دیگر است کسانی هستند به حالت خود پرداخته، و روی به کار خود آورده، از ابنای زمان گریزانند، و از دوستان و آشنایان پنهان، کاری بزرگ پیش دارند که ایشان را از دنیا و نعمت آن بازداشته و عزت دنیا را در نظر ایشان خوار و بی مقدار کرده، خوف خدا در ظلمت شبها ایشان را از خوابگاه خود برمی انگیزاند و به خدمت خدا باز می دارد، نه گرم دنیا را طالب اند و نه سردش را، نه بلای خدا را شکوه می کنند و نه دردش را، فکرشان جز یک فکر، و ذکرشان جز یک ذکر نیست در سرشان بجز یک سودا، و در دلشان بجز یک کس را جای نمی باشد هیهات، هیهات صفحه آخر زمان کجا و امثال ایشان کجا؟ «فهم ارباب الاقبال و اصحاب الدول و قد انقرضوا فی الصدر الاول» ایشان جماعتی بودند که کوی دولت از میان ربودند و رفتند.
حریفان باده ها خوردند و رفتند
تهی خمخانه ها کردند و رفتند
بلکه در این زمان چه بسیار کم عالمی باشد که فروتنی و تواضعش از برای غیر اغنیاء و اهل دنیا باشد، و بر فقرا و مسکینان متکبر نباشد و مطلب او از تحصیل علم، قرب خدا و رضای او باشد.
معرفتی در گل آدم نماند
اهل دلی در همه عالم نماند
درد و هنرنامه این نه دبیر
نیست یکی صورت معنی پذیر
پس سزاوار علماء آن است که در کردار و گفتار خود تأمل کنند و ببینند که از ایشان چه خواسته اند و عاقبت ایشان به کجا خواهد انجامید تا ذلت نفس خود را بشناسند و از عجب و تکبر خالی شوند.
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۹
گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند
در انتظار ناجی فریاد رس بماند
هر کس ببرد گوی ز میدان افتخار
جز فارس را که فارس همت فرس بماند
دل می طپد به سینه تنگم ز سوز عشق
چون مرغ بی پری که به کنج قفس بماند
در انتظار یار سفر کرده سالهاست
چشمم به راه و گوش به بانگ جرس بماند
مفتی شراب خورد و صراحی شکست و رفت
مطرب غنا نخواند و به چنگ عسس بماند
هر گل شکفت و رفت بباد از جفای چرخ
اما برای خستن دل، خار و خس بماند
در شاهراه علم که اصل سعادت است
هر کس نرفت پیش ز مقصود پس بماند
در انتظار ناجی فریاد رس بماند
هر کس ببرد گوی ز میدان افتخار
جز فارس را که فارس همت فرس بماند
دل می طپد به سینه تنگم ز سوز عشق
چون مرغ بی پری که به کنج قفس بماند
در انتظار یار سفر کرده سالهاست
چشمم به راه و گوش به بانگ جرس بماند
مفتی شراب خورد و صراحی شکست و رفت
مطرب غنا نخواند و به چنگ عسس بماند
هر گل شکفت و رفت بباد از جفای چرخ
اما برای خستن دل، خار و خس بماند
در شاهراه علم که اصل سعادت است
هر کس نرفت پیش ز مقصود پس بماند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۰
سحاب اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۳۶
جهان علم و بحر فضل و کوه حلم ای کآمد
سپهر مجد و برج فضل را قدرت ثریائی
زهی ذات همایون تو کاندر عرصه ی عالم
چنان باشد که باشد در میان قطره دریائی
نظیرت در هنر مانند عنقا بود در عالم
به عالم گر نبودی همچو عنقا نام عنقائی
نه عیسائی ولی لطفت بود جانبخش درمانی
نه موسائی ولی رایت بود تابنده بیضائی
بود دست جوادت ابروابر گوهر افشانی
بود شمع ضمیرت مهر و مهر عالم آرائی
چراغ مهر، بزم دانشت را شمع زرینی
رند چرخ، صحن حضرتت را فرش دیبائی
بود روی و ضمیر و دست و طبعت کآمدند الحق
جهان را روشنی بخشی و کار رشک فرمائی
یکی ماه دل افروزی، یکی مهر جهانتابی
یکی ابر درافشانی، یکی بحر گهرزائی
نکردی تربیت گر مهر رای عالم آرایت
که آمد تربیت فرمای هر پنهان و پیدائی
نگردیدی به عمان درتابان قطره ی آبی
نگشتی در بدخشان لعل رخشان سنگ خارائی
ترابا خویش دیدم سر گران و داشتم چندی
از این غم جان بی صبری و حال نا شکیبائی
مرا بگذشت در دل کز پی تقریب این مطلب
فرستم سویت اشعار متین ابیات زیبائی
ولی چون گفته شد این چند بیت و وقت آن آمد
که کلک گوهر افشانم کند از مطلب ایمائی
به من چون بیش گشتی مهربان و ذره سان دادی
مرا در سایه ی خورشید لطفت باز مأوائی
کنون آن به کز این مطلب بکوشم بر دعای تو
که نبود غیر از اینم هر زمان در دل تمنائی
به عالم نیست تا چون نغمه ی دلکش طرب بخشی
به گیتی نیست تا چون جام صهبا بهجت افزائی
به بزمت روز و شب ناهید گردون نغمه پردازی
به دستت سال و مه خورشید تابان جام صهبائی
سپهر مجد و برج فضل را قدرت ثریائی
زهی ذات همایون تو کاندر عرصه ی عالم
چنان باشد که باشد در میان قطره دریائی
نظیرت در هنر مانند عنقا بود در عالم
به عالم گر نبودی همچو عنقا نام عنقائی
نه عیسائی ولی لطفت بود جانبخش درمانی
نه موسائی ولی رایت بود تابنده بیضائی
بود دست جوادت ابروابر گوهر افشانی
بود شمع ضمیرت مهر و مهر عالم آرائی
چراغ مهر، بزم دانشت را شمع زرینی
رند چرخ، صحن حضرتت را فرش دیبائی
بود روی و ضمیر و دست و طبعت کآمدند الحق
جهان را روشنی بخشی و کار رشک فرمائی
یکی ماه دل افروزی، یکی مهر جهانتابی
یکی ابر درافشانی، یکی بحر گهرزائی
نکردی تربیت گر مهر رای عالم آرایت
که آمد تربیت فرمای هر پنهان و پیدائی
نگردیدی به عمان درتابان قطره ی آبی
نگشتی در بدخشان لعل رخشان سنگ خارائی
ترابا خویش دیدم سر گران و داشتم چندی
از این غم جان بی صبری و حال نا شکیبائی
مرا بگذشت در دل کز پی تقریب این مطلب
فرستم سویت اشعار متین ابیات زیبائی
ولی چون گفته شد این چند بیت و وقت آن آمد
که کلک گوهر افشانم کند از مطلب ایمائی
به من چون بیش گشتی مهربان و ذره سان دادی
مرا در سایه ی خورشید لطفت باز مأوائی
کنون آن به کز این مطلب بکوشم بر دعای تو
که نبود غیر از اینم هر زمان در دل تمنائی
به عالم نیست تا چون نغمه ی دلکش طرب بخشی
به گیتی نیست تا چون جام صهبا بهجت افزائی
به بزمت روز و شب ناهید گردون نغمه پردازی
به دستت سال و مه خورشید تابان جام صهبائی
اثیر اخسیکتی : قصاید
شمارهٔ ۷۰ - مدح نظامی گنجوی و یکی از دانشمندان زمان
ای جره ی صید جای دانش
پرواز گهت و رای دانش
پرورده برای ملک نطقت
در سایه پر همای دانش
چون چتر سخن جهان گشاید
در موکب تو لوای دانش
از قرصه نور ساخت ذهنت
گوی آن کله قبای انش
از خاک در تو دیده ی عقل
زد کدیه توتیای دانش
گرد سم اسب تو لقب یافت
گویم که چه، کیمیای دانش
آئینه بخواه تا به بینی
نور خرد و صفای دانش
تا چاک زنی مرقع چرخ
بر دوش فکن ردای دانش
بی مجمره نسیم طبعت
خرم نشود هوای دانش
بی شکر شکر تو بنالد
طوطی سخن سرای دانش
ای هدهد غیب را سلیمان
ایش الخبر از سبای دانش
هم خوان مسافران بالاست
ذهن تو بمرحبای دانش
یک خانه خدای میهمان دار
نامد چو تو در سرای دانش
بالای بساط آفرینش
کامی است تو را بپای دانش
شیران سخن سگ تو گشنند
ای آهوی سبزه جای دانش
آن شد که زمانه را سزی تو
در عزم کله ربای دانش
با نافه دمد سخن ز لفظت
در باغ هنر کیای دانش
گلزار وجود بلبلان داشت
در بسته لب از نوای دانش
امروز ملک شهی روان است
در چتر سپهر سای دانش
یعنی که، بحق جو او نظامی است
در مرتبه پادشای دانش
ای ذات تو دانش مجسم
دایم بادا بقای دانش
پرواز گهت و رای دانش
پرورده برای ملک نطقت
در سایه پر همای دانش
چون چتر سخن جهان گشاید
در موکب تو لوای دانش
از قرصه نور ساخت ذهنت
گوی آن کله قبای انش
از خاک در تو دیده ی عقل
زد کدیه توتیای دانش
گرد سم اسب تو لقب یافت
گویم که چه، کیمیای دانش
آئینه بخواه تا به بینی
نور خرد و صفای دانش
تا چاک زنی مرقع چرخ
بر دوش فکن ردای دانش
بی مجمره نسیم طبعت
خرم نشود هوای دانش
بی شکر شکر تو بنالد
طوطی سخن سرای دانش
ای هدهد غیب را سلیمان
ایش الخبر از سبای دانش
هم خوان مسافران بالاست
ذهن تو بمرحبای دانش
یک خانه خدای میهمان دار
نامد چو تو در سرای دانش
بالای بساط آفرینش
کامی است تو را بپای دانش
شیران سخن سگ تو گشنند
ای آهوی سبزه جای دانش
آن شد که زمانه را سزی تو
در عزم کله ربای دانش
با نافه دمد سخن ز لفظت
در باغ هنر کیای دانش
گلزار وجود بلبلان داشت
در بسته لب از نوای دانش
امروز ملک شهی روان است
در چتر سپهر سای دانش
یعنی که، بحق جو او نظامی است
در مرتبه پادشای دانش
ای ذات تو دانش مجسم
دایم بادا بقای دانش
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۹
ادیب الممالک : قصاید
شمارهٔ ۸۹
چو زد تکیه بر تخت سلطان دانش
به فرهنگ شد بسته پیمان دانش
ز شرق هنر تافت خورشید دولت
برآمد در حکمت از کان دانش
به هنجار سیارگان گشت روشن
چراغ هدایت در ایوان دانش
ز بند ستم جان کیخسرو دین
رها شد به تعلیم پیران دانش
چو افراسیاب اندر آب سیه شد
سپاه جهالت ز دستان دانش
بریدند زنجیر زندان غم را
حریفان دانا بسوهان دانش
اساطیر پیشینیان را حکیمان
بشستند با آب برهان دانش
نه بینی که بر باد گسترده اینک
بساط جلالت سلیمان دانش
بآهنگ مزمار داودی آید
بگوش خرد پند لقمان دانش
بسنج ای پسر قدر دانش که دانش
گرامی بود نزد یزدان دانش
ازیرا بد و خوب کردار مردم
نسنجد خدا جز بمیزان دانش
دل ملک شد روشن از نور حکمت
تن خلق شد زنده از جان دانش
ز پیروزی ثروت و علم و عزت
نمودند ستوار بنیان دانش
وزین چار عنصر نهادند بر جا
بمعماری همت ارکان دانش
دبستان دانش فراهم شد اینک
بنیروی فرهنگ و فرمان دانش
برومند و سرسبز شد بار دیگر
نهال ادب در دبستان دانش
پرنس ارفع الدوله گز نام پاکش
سجل شد بهر نامه عنوان دانش
بگسترد بر عالمی ذیل رحمت
ازیرا فراخ است دامان دانش
یکی دانش آباد آورده پیدا
بتحقیق پیدا و پنهان دانش
تو گوئی که بگشود بر روی مردم
در باغ فردوس رضوان دانش
ابوالخیر محی السنن میر یحیی
که تفسیر عقلست و تبیان دانش
بدو روشنی یافت چشم بصیرت
وزو گشته ستوار ستخوان دانش
پدر نام یحیی نهادش ازیرا
ز کلکش چکد آب حیوان دانش
بترتیب این کار همداستان شد
وزو خرمی یافت بستان دانش
کنون شاید از خلق گیتی سراسر
شود چون امیری ثناخوان دانش
به فرهنگ شد بسته پیمان دانش
ز شرق هنر تافت خورشید دولت
برآمد در حکمت از کان دانش
به هنجار سیارگان گشت روشن
چراغ هدایت در ایوان دانش
ز بند ستم جان کیخسرو دین
رها شد به تعلیم پیران دانش
چو افراسیاب اندر آب سیه شد
سپاه جهالت ز دستان دانش
بریدند زنجیر زندان غم را
حریفان دانا بسوهان دانش
اساطیر پیشینیان را حکیمان
بشستند با آب برهان دانش
نه بینی که بر باد گسترده اینک
بساط جلالت سلیمان دانش
بآهنگ مزمار داودی آید
بگوش خرد پند لقمان دانش
بسنج ای پسر قدر دانش که دانش
گرامی بود نزد یزدان دانش
ازیرا بد و خوب کردار مردم
نسنجد خدا جز بمیزان دانش
دل ملک شد روشن از نور حکمت
تن خلق شد زنده از جان دانش
ز پیروزی ثروت و علم و عزت
نمودند ستوار بنیان دانش
وزین چار عنصر نهادند بر جا
بمعماری همت ارکان دانش
دبستان دانش فراهم شد اینک
بنیروی فرهنگ و فرمان دانش
برومند و سرسبز شد بار دیگر
نهال ادب در دبستان دانش
پرنس ارفع الدوله گز نام پاکش
سجل شد بهر نامه عنوان دانش
بگسترد بر عالمی ذیل رحمت
ازیرا فراخ است دامان دانش
یکی دانش آباد آورده پیدا
بتحقیق پیدا و پنهان دانش
تو گوئی که بگشود بر روی مردم
در باغ فردوس رضوان دانش
ابوالخیر محی السنن میر یحیی
که تفسیر عقلست و تبیان دانش
بدو روشنی یافت چشم بصیرت
وزو گشته ستوار ستخوان دانش
پدر نام یحیی نهادش ازیرا
ز کلکش چکد آب حیوان دانش
بترتیب این کار همداستان شد
وزو خرمی یافت بستان دانش
کنون شاید از خلق گیتی سراسر
شود چون امیری ثناخوان دانش
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۶۳ - در وصف پرنس ارفع الدوله
بنور عقل نخستین و ذات موجد دانش
به باب حکمت و محراب علم و مسجد دانش
که چون مؤید عدل است دانش از در حکمت
خدای جل جلاله بود مؤید دانش
امیر نویان والاپرنس ارفع دولت
که هم مؤسس عدل است و هم معهد دانش
بقول حجت ظاهر بذات طیب و طاهر
بعزم غالب و قاهر برأی مرشد دانش
بلعل کان بدخشان بچهره مهر درخشان
بفضل نایب عمل بعقل سید دانش
شکر ربوده حلاوت ز منظر شکرینش
گهر گرفته طراوت ز طبع جید دانش
مجو بواسطه عقد فضل و شمس قلاده اش
جز آن کسی که شد از جان و دل مقلد دانش
چو در وزارت عدلیه دست یافت تو گفتی
که گشت عدلیه بیت کمال و مولد دانش
«امیری » از پی تاریخ این اساس رقم زد
«نهال عدل نروید مگر ز مورد دانش »
به باب حکمت و محراب علم و مسجد دانش
که چون مؤید عدل است دانش از در حکمت
خدای جل جلاله بود مؤید دانش
امیر نویان والاپرنس ارفع دولت
که هم مؤسس عدل است و هم معهد دانش
بقول حجت ظاهر بذات طیب و طاهر
بعزم غالب و قاهر برأی مرشد دانش
بلعل کان بدخشان بچهره مهر درخشان
بفضل نایب عمل بعقل سید دانش
شکر ربوده حلاوت ز منظر شکرینش
گهر گرفته طراوت ز طبع جید دانش
مجو بواسطه عقد فضل و شمس قلاده اش
جز آن کسی که شد از جان و دل مقلد دانش
چو در وزارت عدلیه دست یافت تو گفتی
که گشت عدلیه بیت کمال و مولد دانش
«امیری » از پی تاریخ این اساس رقم زد
«نهال عدل نروید مگر ز مورد دانش »
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۸۹ - در طی تقریظ مفصل بر کتاب حالت نگاشته میرزا محمد حسین ملک الکتاب فراهانی فرماید
دانا باید ز روی فکر زند دم
تا ز پس دم زدن همی نخورد غم
هست سخن مرد را ترازوی دانش
نیست بسنجیده مرد تا نزند دم
جز به سخن کان ترازوی هنرستی
پایه نگیرد فزونی و نشود کم
پس تو سخن گوی را شناخت توانی
ره نبری بر شناس اخرس و ابکم
نیست سخنگوی راستگوی خداجوی
جز ملک ملک فضل در همه عالم
احمد را باوه مرتضی را فرزند
دانش را زاده مردمی را بن عم
شاه به کتاب عصر کردش سالار
زانکه ز کتاب بود یکسره اقدم
راستی آن را مسلم است که هرگز
جز به در کردگار می نشود خم
ریشه گردون اگر زین بدر آید
گفته وی استوار ماند و محکم
ای ز جمال تو چشم بینش روشن
وی ز کمال تو باغ دانش خرم
کلکت با رد به نثر لؤلؤ منثور
فکرت دارد عقود نظم منظم
فضل و هنر بوده مرکسان را زین پیش
لیک در این عصر بر تو گشته مسلم
طبع تو بر آسکون طرازد کشتی
فکر تو بر آسمان فرازد سلم
هوش روان گر به چشم خلق درآید
عقل مصور توئی و روح مجسم
تا ز پس دم زدن همی نخورد غم
هست سخن مرد را ترازوی دانش
نیست بسنجیده مرد تا نزند دم
جز به سخن کان ترازوی هنرستی
پایه نگیرد فزونی و نشود کم
پس تو سخن گوی را شناخت توانی
ره نبری بر شناس اخرس و ابکم
نیست سخنگوی راستگوی خداجوی
جز ملک ملک فضل در همه عالم
احمد را باوه مرتضی را فرزند
دانش را زاده مردمی را بن عم
شاه به کتاب عصر کردش سالار
زانکه ز کتاب بود یکسره اقدم
راستی آن را مسلم است که هرگز
جز به در کردگار می نشود خم
ریشه گردون اگر زین بدر آید
گفته وی استوار ماند و محکم
ای ز جمال تو چشم بینش روشن
وی ز کمال تو باغ دانش خرم
کلکت با رد به نثر لؤلؤ منثور
فکرت دارد عقود نظم منظم
فضل و هنر بوده مرکسان را زین پیش
لیک در این عصر بر تو گشته مسلم
طبع تو بر آسکون طرازد کشتی
فکر تو بر آسمان فرازد سلم
هوش روان گر به چشم خلق درآید
عقل مصور توئی و روح مجسم
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۵
چو سیف الدوله از سلسال باقی
ریاض احمدی را گشت ساقی
حمیت ساخت با غیرت تحالف
مروت کرد با همت تلاقی
ترقی یافت روح علم از آن پس
که ابدان را نفوس اندر تراقی
رواقی ساخت بهر درس سادات
که افلاطون در او آمد رواقی
بنای طاق این بنیاد عالی
فلک را خسته کرد از جفت و طاقی
بروبد ساحتش با زلف و مژگان
بت خرگاهی و ترک و ثاقی
در او خوانند شاهان حجازی
سرود حق بآهنگ عراقی
کرامت کرد سیف الدوله الحق
بگوهر بخشی و شیرین مذاقی
تو گوئی زهر جهل و مارکین را
دمش تریاق و فضلش گشته راقی
عدیلش باشد اندر ملک نایاب
بدیلش نادر است و اتفاقی
قدر بادش به هر اندیشه یاور
خدا بادش ز هر مکروه واقی
وقاه الله من شرالدواهی
سقاه الله من کاس دهاقی
بروز فتح این مکتب بتاریخ
امیری زد رقم خیرات باقی
ریاض احمدی را گشت ساقی
حمیت ساخت با غیرت تحالف
مروت کرد با همت تلاقی
ترقی یافت روح علم از آن پس
که ابدان را نفوس اندر تراقی
رواقی ساخت بهر درس سادات
که افلاطون در او آمد رواقی
بنای طاق این بنیاد عالی
فلک را خسته کرد از جفت و طاقی
بروبد ساحتش با زلف و مژگان
بت خرگاهی و ترک و ثاقی
در او خوانند شاهان حجازی
سرود حق بآهنگ عراقی
کرامت کرد سیف الدوله الحق
بگوهر بخشی و شیرین مذاقی
تو گوئی زهر جهل و مارکین را
دمش تریاق و فضلش گشته راقی
عدیلش باشد اندر ملک نایاب
بدیلش نادر است و اتفاقی
قدر بادش به هر اندیشه یاور
خدا بادش ز هر مکروه واقی
وقاه الله من شرالدواهی
سقاه الله من کاس دهاقی
بروز فتح این مکتب بتاریخ
امیری زد رقم خیرات باقی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۸۴
به دستش گاه تیغ و گاه خامه
به پیشش گه کتاب و گاه دفتر
سنان در خدمتش با خامه همدوش
قلم در حضرتش با تیغ همسر
گزیده خاطرش از فضل صد فصل
گشوده بر رخش از علم صد در
نفرساید دلش در خدمت شاه
نیاساید تنش از کار لشکر
همه کار جهان گیرد بدستی
تهی ماند مر او را دست دیگر
وز آن دست تهی پر کرد دایم
تهی دستان گیتی دامن از زر
به پیشش گه کتاب و گاه دفتر
سنان در خدمتش با خامه همدوش
قلم در حضرتش با تیغ همسر
گزیده خاطرش از فضل صد فصل
گشوده بر رخش از علم صد در
نفرساید دلش در خدمت شاه
نیاساید تنش از کار لشکر
همه کار جهان گیرد بدستی
تهی ماند مر او را دست دیگر
وز آن دست تهی پر کرد دایم
تهی دستان گیتی دامن از زر
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۰ - در نکوهش شاعری که یک خان بختیاری را مدح گفته بود
ای ستاده به بزم تحقیقت
پور سینا و پیر فارابی
بنده خامه و ضمیر تو شد
قلم و رای صاحب و صابی
از شمیران ترا به ری آورد
گردش آسمان دولابی
تا بر این بنده ارمغان آری
از ره لطف صحنی از آبی
چون زنخدان شاهدان و برنگ
چون رخ زاهدان محرابی
زرد چون روی عاشقی محجور
از رخ ورد و لعل عنابی
پرتو افکند بر دریچه من
آفتاب سخن ز مهتابی
خواندم از گفته ات دو بیت که بود
رشک شعر جریر و عتابی
زنده کردی در آن بیان شگرف
استخوان ادیب خندابی
زر دانش به بوته سخنت
پاک شد همچو سیم تیزابی
بز دشتی و گاو کوهی را
گذرانیدی از سگ آبی
ای برادر بر این لطیفه نغز
باش بیدار اگر نه در خوابی
شعر تازی به لر مخوان و مپوش
خرقه خز به کرد سنجابی
پیش لر هست شعر تازی چون
پیش نازی نگار صقلابی
یا چو فرقان به گوش مؤبد پارس
یا اوستا به سمع اعرابی
منتهی مدح گرگ آن باشد
که ستائی توأش به قصابی
ور به چوپانیش کنی تصدیق
زشت باشد چو نیک دریابی
تا دهد در مذاق گرسنگان
طعم جان شیردان و سیرابی
تا به دیوان خراج ملک رسد
بیشتر از منال اربابی
باش در حوض های بلور
روز و شب در شنا چو مرغابی
مطرب عشق خواندت در گوش
نغمه بوسلیک و رهابی
پور سینا و پیر فارابی
بنده خامه و ضمیر تو شد
قلم و رای صاحب و صابی
از شمیران ترا به ری آورد
گردش آسمان دولابی
تا بر این بنده ارمغان آری
از ره لطف صحنی از آبی
چون زنخدان شاهدان و برنگ
چون رخ زاهدان محرابی
زرد چون روی عاشقی محجور
از رخ ورد و لعل عنابی
پرتو افکند بر دریچه من
آفتاب سخن ز مهتابی
خواندم از گفته ات دو بیت که بود
رشک شعر جریر و عتابی
زنده کردی در آن بیان شگرف
استخوان ادیب خندابی
زر دانش به بوته سخنت
پاک شد همچو سیم تیزابی
بز دشتی و گاو کوهی را
گذرانیدی از سگ آبی
ای برادر بر این لطیفه نغز
باش بیدار اگر نه در خوابی
شعر تازی به لر مخوان و مپوش
خرقه خز به کرد سنجابی
پیش لر هست شعر تازی چون
پیش نازی نگار صقلابی
یا چو فرقان به گوش مؤبد پارس
یا اوستا به سمع اعرابی
منتهی مدح گرگ آن باشد
که ستائی توأش به قصابی
ور به چوپانیش کنی تصدیق
زشت باشد چو نیک دریابی
تا دهد در مذاق گرسنگان
طعم جان شیردان و سیرابی
تا به دیوان خراج ملک رسد
بیشتر از منال اربابی
باش در حوض های بلور
روز و شب در شنا چو مرغابی
مطرب عشق خواندت در گوش
نغمه بوسلیک و رهابی
طغرل احراری : قصاید
شمارهٔ ۳ - در مدح گلشنی
ساقی بده جام می رونق گلزار شد
چنگ بزن مطربا چشم بسی تار شد
هی تو برار از حرم دختر رز را به باغ
چیست تأمل بود گل به سر خار شد!
هی تو به تار رباب ناخن مضراب زن
گوش به هر پرده تاب عیش به یک بار شد
خیز که آمد بهار وقت گل است و هزار
صحن چمن زین شعار طبله عطار شد
صلصل و کبک و تذرو نغمه سرا زیر سرو
بر زبر شاخ گل بلبله سار شد
فاخته و عندلیب طوطی و طاوس و زاغ
بهر تماشا به باغ بر سر دیوار شد
گل به چمن جامه را کرده ز مستی قبا
از می عیشش سبو گوئی تو سرشار شد
غنچه دهن کرده وا خنده زده بی ابا
نوبتش از بیخودی یک دو سه تکرار شد
بلبل بیدل شنو مدح گل از گلشنی
کش ز خرامش چمن گلشن اشعار شد
بانی قصر سخن مانی نقش زمن
گوهر و در عدن از سخنش خوار شد
آنکه به چوگان نظم گوی ز سعدی برد
وانکه به دانش ازو بوعلی بیکار شد
آنکه ز راه سخن فصحت صحبان شکست
وانکه به حسان مرا نسبت او عار شد
موی شکافد به نظم گوی ستاند به عزم
هر چه که او کرد جزم لؤلؤی شهوار شد
آنکه به فضل و کمال طعنه زند با کمال
وانکه به جود و نوال مرحمت ایثار شد
بحر به پیش دلش ریخته بود از سراب
ابر به نزد کفش آمده بیمار شد
از قلم مشکبار هر چه که بنوشت او
بر سر نبض خرد لیک چو طومار شد
صبح که از صادقی دم زده بر سد شرق
از دم صبح دمش دم به دم نار شد
خاک سمرقند را طعنه سزد بر فلک
کش به سر او تو را شیوه رفتار شد!
ای به همه علم یک زامدنت خوشدلم
از چه فراموش تو سلسله پار شد؟!
ای که نپرسی مرا آمده در کلبه ام
دیده من ز انتظار در ره تو چار شد
گوش به عرضم نما بین که چه گویم تو را
کلبه احزان من بر رخ تو زار شد!
طغرل آشفته ام مدح تو را می کنم
خلعت مهمانی ات زاده افکار شد!
چنگ بزن مطربا چشم بسی تار شد
هی تو برار از حرم دختر رز را به باغ
چیست تأمل بود گل به سر خار شد!
هی تو به تار رباب ناخن مضراب زن
گوش به هر پرده تاب عیش به یک بار شد
خیز که آمد بهار وقت گل است و هزار
صحن چمن زین شعار طبله عطار شد
صلصل و کبک و تذرو نغمه سرا زیر سرو
بر زبر شاخ گل بلبله سار شد
فاخته و عندلیب طوطی و طاوس و زاغ
بهر تماشا به باغ بر سر دیوار شد
گل به چمن جامه را کرده ز مستی قبا
از می عیشش سبو گوئی تو سرشار شد
غنچه دهن کرده وا خنده زده بی ابا
نوبتش از بیخودی یک دو سه تکرار شد
بلبل بیدل شنو مدح گل از گلشنی
کش ز خرامش چمن گلشن اشعار شد
بانی قصر سخن مانی نقش زمن
گوهر و در عدن از سخنش خوار شد
آنکه به چوگان نظم گوی ز سعدی برد
وانکه به دانش ازو بوعلی بیکار شد
آنکه ز راه سخن فصحت صحبان شکست
وانکه به حسان مرا نسبت او عار شد
موی شکافد به نظم گوی ستاند به عزم
هر چه که او کرد جزم لؤلؤی شهوار شد
آنکه به فضل و کمال طعنه زند با کمال
وانکه به جود و نوال مرحمت ایثار شد
بحر به پیش دلش ریخته بود از سراب
ابر به نزد کفش آمده بیمار شد
از قلم مشکبار هر چه که بنوشت او
بر سر نبض خرد لیک چو طومار شد
صبح که از صادقی دم زده بر سد شرق
از دم صبح دمش دم به دم نار شد
خاک سمرقند را طعنه سزد بر فلک
کش به سر او تو را شیوه رفتار شد!
ای به همه علم یک زامدنت خوشدلم
از چه فراموش تو سلسله پار شد؟!
ای که نپرسی مرا آمده در کلبه ام
دیده من ز انتظار در ره تو چار شد
گوش به عرضم نما بین که چه گویم تو را
کلبه احزان من بر رخ تو زار شد!
طغرل آشفته ام مدح تو را می کنم
خلعت مهمانی ات زاده افکار شد!
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۲۳
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۵۴۶
تو را گفتم ز صبح وصل مهرافروزتر باشی
نه کز داغ و داع دوستان دلسوزتر باشی
به سعیت چون کمان می خواستم در بر کشم روزی
چه دانستم که از تیر قضا دل دوزتر باشی
من از شغل تو سرگردان شدم در ابجد دانش
تو در علم نظر هر دم نکات آموزتر باشی
مثال ما درین بستان زمستان و بهار آمد
که چندانی که من بد روز تو بهروزتر باشی
نه گردونی که با عالم قرابت کشتگی دارد
چرا هرچند زاری بشنوی کین توزتر باشی
تواضع جو که می سازد غرور و سرکشی خوارت
ز جمشید ار به حسن و دلبری فیروزتر باشی
«نظیری » تا بهار وصل گل افشان شود باید
ز بستان دردی هجران نشاط اندوزتر باشی
نه کز داغ و داع دوستان دلسوزتر باشی
به سعیت چون کمان می خواستم در بر کشم روزی
چه دانستم که از تیر قضا دل دوزتر باشی
من از شغل تو سرگردان شدم در ابجد دانش
تو در علم نظر هر دم نکات آموزتر باشی
مثال ما درین بستان زمستان و بهار آمد
که چندانی که من بد روز تو بهروزتر باشی
نه گردونی که با عالم قرابت کشتگی دارد
چرا هرچند زاری بشنوی کین توزتر باشی
تواضع جو که می سازد غرور و سرکشی خوارت
ز جمشید ار به حسن و دلبری فیروزتر باشی
«نظیری » تا بهار وصل گل افشان شود باید
ز بستان دردی هجران نشاط اندوزتر باشی
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۱ - در بنای مدرسه نواب سلطان
در زمان دولت خاقان عهد
آن چراغ افروز شرع مصطفی
شاه دین عباس ثانی، آنکه هست
رایت قانون دین، از وی بپا
از رخ آیینه ایام گشت
صیقل شمشیر او، ظلمت زدا
کرده در گردون دوام دولتش
پنجه خورشید را، دست دعا
شد ز همت، بانی این مدرسه
آن محیط دانش و، کان سخا
پشت دین،«نواب سلطان » آنکه هست
بردرش اهل جهان را التجا
اهتمامش کرد از این محکم اساس
کاخ دانش را، ز رفعت چرخ سا
بهر کسب فیض، توفیقم کشید
دامن دل سوی آن عالی بنا
گفتمش تاریخ جویان کاین کجاست؟
گفت، «درد جهان را دارالشفا»!
آن چراغ افروز شرع مصطفی
شاه دین عباس ثانی، آنکه هست
رایت قانون دین، از وی بپا
از رخ آیینه ایام گشت
صیقل شمشیر او، ظلمت زدا
کرده در گردون دوام دولتش
پنجه خورشید را، دست دعا
شد ز همت، بانی این مدرسه
آن محیط دانش و، کان سخا
پشت دین،«نواب سلطان » آنکه هست
بردرش اهل جهان را التجا
اهتمامش کرد از این محکم اساس
کاخ دانش را، ز رفعت چرخ سا
بهر کسب فیض، توفیقم کشید
دامن دل سوی آن عالی بنا
گفتمش تاریخ جویان کاین کجاست؟
گفت، «درد جهان را دارالشفا»!