عبارات مورد جستجو در ۲۴۱ گوهر پیدا شد:
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۱۷ - ابوالحسن احمدبن احمدبن ابی الحواری
و از این طایفه بود ابوالحسن احمدبن احمدبن ابی الحواری از اهل دمشق بود و صحبت سلیمان دارائی کرده بود و وفات وی اندر سنۀ ثلثین و مأتین بود.
جنید گوید که احمدبن الحواری شاهسپرم شاهست.
و هم او گفتی هر که بدنیا نگرد بنظر ارادة و دوستی آن، خدای عزّوجلّ نور یقین و زهد از دلش بیرون کند.
و هم او گوید کی هر که عملش بمتابعت سنّت نبود باطل بود.
و از وی همی آید کی هیچکس گریستن نیست فاضلتر از گریستن بنده بر آنچه بر وی فوت شده باشد از وقتهای او بر ناموافقی.
احمد گوید خدای هیچ بنده را مبتلا نکرد بچیزی سختر از غفلت و سختی دل.
جنید گوید که احمدبن الحواری شاهسپرم شاهست.
و هم او گفتی هر که بدنیا نگرد بنظر ارادة و دوستی آن، خدای عزّوجلّ نور یقین و زهد از دلش بیرون کند.
و هم او گوید کی هر که عملش بمتابعت سنّت نبود باطل بود.
و از وی همی آید کی هیچکس گریستن نیست فاضلتر از گریستن بنده بر آنچه بر وی فوت شده باشد از وقتهای او بر ناموافقی.
احمد گوید خدای هیچ بنده را مبتلا نکرد بچیزی سختر از غفلت و سختی دل.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۲۰ - ابومحمد عبداللّه بن خُبَیْق
و از این طایفه بود ابومحمدعبداللّه بن خُبَیْق گوید از زهّاد متصوفه بود و با یوسف اسباط صحبت کرده بود، اندر اصل کوفی بود ولیکن بانطاکیه نشستی.
فتح گوید نخست دیدار که عبداللّه خبیق را دیدم گفت یا خراسانی چهار بیش نیست، چشم است و زبان و دل و هوا، بچشم بجائی منگر که نشاید، و بزبان چیزی مگو که خدا اندر دل تو بخلاف آن داند، و دل نگاهدار از خیانة و کین بر مسلمانان، و هوا نگاهدار از شر، هیچ چیز را مجوی بهوا چون این چهار خصلت در تو نباشد خاکستر بر سر کن کی بدبخت شوی.
عبداللّه بن خبیق گوید اندوه مدار مگر از بهر چیزی کی فردا ترا مضرّت باشد از آن و شاد مباش الا بچیزی که فردا ترا شاد کند.
ابن خبیق گوید که دور شدن بندگان از راه حق دلها از ایشان وَحِش شود و اگر ایشان را انس بودی با خدای همه چیزی را با ایشان انس بودی.
هم او گوید نافع ترین خوفها آن بود کی ترا از معصیت باز دارد و نافع ترین امیدها آنست که کار بر تو آسان گرداند.
هم او راست کی هر که باطل بسیار شنود حلاوة طاعت اندر دلش بکشد.
فتح گوید نخست دیدار که عبداللّه خبیق را دیدم گفت یا خراسانی چهار بیش نیست، چشم است و زبان و دل و هوا، بچشم بجائی منگر که نشاید، و بزبان چیزی مگو که خدا اندر دل تو بخلاف آن داند، و دل نگاهدار از خیانة و کین بر مسلمانان، و هوا نگاهدار از شر، هیچ چیز را مجوی بهوا چون این چهار خصلت در تو نباشد خاکستر بر سر کن کی بدبخت شوی.
عبداللّه بن خبیق گوید اندوه مدار مگر از بهر چیزی کی فردا ترا مضرّت باشد از آن و شاد مباش الا بچیزی که فردا ترا شاد کند.
ابن خبیق گوید که دور شدن بندگان از راه حق دلها از ایشان وَحِش شود و اگر ایشان را انس بودی با خدای همه چیزی را با ایشان انس بودی.
هم او گوید نافع ترین خوفها آن بود کی ترا از معصیت باز دارد و نافع ترین امیدها آنست که کار بر تو آسان گرداند.
هم او راست کی هر که باطل بسیار شنود حلاوة طاعت اندر دلش بکشد.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۶۵ - ابواسحق ابراهیم بن شیبان القَرمیسینئ
و از ایشان بود ابواسحق ابراهیم بن شیبان القَرمیسینئ رَحْمَةُ اللّه عَلَیْهِ، پیر وقت خویش بود و صحبت ابوعبداللّه مغربی کرده بود و صحبت خوّاص و پیران دیگر.
ابراهیم شیبان گوید هر کی خواهد که از جملۀ بطّالان بود گو رخصت را ملازم گیر.
و گوید علم فنا و بقا بر اخلاص وحدانیّت گردد و درستی عبودیّت و هرچه جز این بود آنست کی ترا بغلط افکند و زندقه آرد.
و گوید سفله آن بود که در خدای عزّوجلّ عاصی شود.
ابراهیم شیبان گوید هر کی خواهد که از جملۀ بطّالان بود گو رخصت را ملازم گیر.
و گوید علم فنا و بقا بر اخلاص وحدانیّت گردد و درستی عبودیّت و هرچه جز این بود آنست کی ترا بغلط افکند و زندقه آرد.
و گوید سفله آن بود که در خدای عزّوجلّ عاصی شود.
ابوعلی عثمانی : باب ۵۳ تا آخر
بخش ۲۶ - فصل
و از کار مرید آنست که از ابناء دنیا دوری کند که صحبت با ابناء دنیا زهری قاتل است، آزموده، زیرا که ابناء دنیا ازو بهره نیابند و حال مرید از صحبت ایشان نقصان پذیرد قالَ اللّهُ تَعالی وَلاتُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا.
و طریق زهّاد آنست که مال از کیسه بدر کنند و بدان تقرّب بخدای تعالی کنند و هرچه ایشانرا باز آن پیوند بود دون خدای تعالی تا بخدای عَزَّوَجَلَّ متحقِّق شوند، این است وصیّت ما مریدانرا و از خدای تعالی ایشانرا توفیق خواهیم در اداء این آداب. وارجو که بر ما وبال نباشد، و تمام املاء این رسالت، در اوائل سنه ثمان و ثلاثین و اربع مایه، و از خدای تعالی جَلّ جَلالُهُ در خواهیم که این را بر ما حجّت و وبال نکند، که او بعفو موصوفست و بفضل معروف. وَصَلَواتُ اللّهُ وَسَلامُهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ و آلِهِ وَلَهُ الْحَمْدُ عَلی مایَسَّرَ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَنِعْمَ الْوَکیلُ.
و طریق زهّاد آنست که مال از کیسه بدر کنند و بدان تقرّب بخدای تعالی کنند و هرچه ایشانرا باز آن پیوند بود دون خدای تعالی تا بخدای عَزَّوَجَلَّ متحقِّق شوند، این است وصیّت ما مریدانرا و از خدای تعالی ایشانرا توفیق خواهیم در اداء این آداب. وارجو که بر ما وبال نباشد، و تمام املاء این رسالت، در اوائل سنه ثمان و ثلاثین و اربع مایه، و از خدای تعالی جَلّ جَلالُهُ در خواهیم که این را بر ما حجّت و وبال نکند، که او بعفو موصوفست و بفضل معروف. وَصَلَواتُ اللّهُ وَسَلامُهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ و آلِهِ وَلَهُ الْحَمْدُ عَلی مایَسَّرَ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَنِعْمَ الْوَکیلُ.
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩١
می نوش و شادباش و طرب کن که دمبدم
نو مهره ئی برآید ازین حقه کهن
چیزیکه هست و بود و بود نیست غیر این
این لوح اگر هزار پی آری ز سر به بن
زای زبان عجز گره میشود چو ها
در شرح آنکه هست بر آن دال کاف کن
ابن یمین نصیحت پیرانه میکند
تا بخت نو جوان شودت گوش کن سخن
گر رنج دل همی طلبی از برای رزق
فکرت بجمع بیشتر و پیشتر مکن
نو مهره ئی برآید ازین حقه کهن
چیزیکه هست و بود و بود نیست غیر این
این لوح اگر هزار پی آری ز سر به بن
زای زبان عجز گره میشود چو ها
در شرح آنکه هست بر آن دال کاف کن
ابن یمین نصیحت پیرانه میکند
تا بخت نو جوان شودت گوش کن سخن
گر رنج دل همی طلبی از برای رزق
فکرت بجمع بیشتر و پیشتر مکن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۴٨
پدر که رحمت حق بر روان پاکش باد
ز من دریغ نمیداشت پند پیرانه
چه گفت گفت که جان پدر نصیحت من
اگر قبول کنی اینت پند فرزانه
تو باز سدره نشینی فلک نشیمن تست
چرا چوکوف کنی آشیان بویرانه
مکن مقام درینخانه ایعزیز پدر
گرت که یوسف مصری شدست همخانه
مباش غره بمهر سپهر دون پرور
که پای دام کشیدست بر سر دانه
هر آن طلسم که بستند عاقلان بر هم
بسنگ تفرقه بشکست چرخ دیوانه
در آن نفس که طریق حیات بسته شود
گشایشیت نباشد ز خویش و بیگانه
پس از تو ابن یمین چون فسانه خواهد ماند
بگوش تاز تو نیکی بماند افسانه
ز من دریغ نمیداشت پند پیرانه
چه گفت گفت که جان پدر نصیحت من
اگر قبول کنی اینت پند فرزانه
تو باز سدره نشینی فلک نشیمن تست
چرا چوکوف کنی آشیان بویرانه
مکن مقام درینخانه ایعزیز پدر
گرت که یوسف مصری شدست همخانه
مباش غره بمهر سپهر دون پرور
که پای دام کشیدست بر سر دانه
هر آن طلسم که بستند عاقلان بر هم
بسنگ تفرقه بشکست چرخ دیوانه
در آن نفس که طریق حیات بسته شود
گشایشیت نباشد ز خویش و بیگانه
پس از تو ابن یمین چون فسانه خواهد ماند
بگوش تاز تو نیکی بماند افسانه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١٩
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ۵١ - ایضاً
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۳۸۶
کس بخود دلبسته آنزلف چون زنجیر نیست
پای بند کس بجز سر رشته تقدیر نیست
گر ز تیغش رخنه یی درجان نشد تقصیر ماست
یکسر مو باری از مژگان او تصیر نیست
تیر باران بلا از بسکه آمد بر تنم
هر بن مویم که بینی بی نشان تیر نیست
گفتم آخر کم ز تکبیری اگر عاشق کشی
گفت قتل پشه یی را حاجت تکبیر نیست
دل گرفت از عالمم چون مرغ برخواهم پرید
بیش از اینم طاقت این خانه دلگیر نیست
پند پیران سود میدارد جوانانرا ولی
نوجوانان را سرو سودای پند پیر نیست
اهلی اندر دام غم تسلیم شو اندیشه چند
تا نگردی کشته در دام بلا تدبیر نیست
پای بند کس بجز سر رشته تقدیر نیست
گر ز تیغش رخنه یی درجان نشد تقصیر ماست
یکسر مو باری از مژگان او تصیر نیست
تیر باران بلا از بسکه آمد بر تنم
هر بن مویم که بینی بی نشان تیر نیست
گفتم آخر کم ز تکبیری اگر عاشق کشی
گفت قتل پشه یی را حاجت تکبیر نیست
دل گرفت از عالمم چون مرغ برخواهم پرید
بیش از اینم طاقت این خانه دلگیر نیست
پند پیران سود میدارد جوانانرا ولی
نوجوانان را سرو سودای پند پیر نیست
اهلی اندر دام غم تسلیم شو اندیشه چند
تا نگردی کشته در دام بلا تدبیر نیست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۰
نجمالدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت پنجم - بخل و مذمت آن
و آن عبارت است از امساک کردن در مقامی که باید بذل کرد و ندادن آنچه را که باید داد و آن طرف تفریط است و افراط آن، اسراف است، که عبارت است از خرج کردن آنچه نباید خرج کرد و این دو طرف، مذموم است و وسط آنها، که صفت جود و سخا بوده باشد پسندیده و محمود است و مخفی نماند که صفت بخل، نتیجه محبت دنیا و ثمره آن است و این، از جمله صفات خبیثه و اخلاق رذیله است.
و خدای تعالی می فرماید: «و لا یحسبن الذین یبخلون بما آتیهم الله من فضله هو خیرا لهم بل هو شر لهم سیطوقون ما بخلوا به یوم القیمه» خلاصه معنی آنکه «گمان نکنند کسانی که بخل می ورزند به آنچه خدا از فضل خود به ایشان عطا فرموده، که این خیر ایشان است بلکه این شر است از برای ایشان، و زود باشد که در روز قیامت آنچه را بخل کرده اند طوق شود و به گردن ایشان افتد» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «زنهار، گرد بخل نگردید که آن هلاک کرد کسانی را که پیش از شما بودند و ایشان را بر این داشت که خون یکدیگر را ریختند و آنچه بر ایشان حرام بود حلال شمردند» و از آن حضرت مرو است که «بخل، دور است از بهشت، و نزدیک است به آتش و جاهل سخی محبوب تر است نزد خدا، از عالم بخیل» و فرمود که «بخل، درختی است که ریشه آن به درخت ز قوم فرو رفته و بعضی از شاخهای خود را به دنیا آویخته است پس هر که به شاخی از آن چنگ زند او را داخل آتش می کند آگاه باشید که بخل، ناشی از کفر است و عاقبت کفر آتش است» و نیز از آن سرور مروی است که باشد کسی از شما بگوید که بخیل بهتر است از ظالم و چه ظلمی بدتر است در نزد خدا از بخل قسم یاد نموده است خدا به عزت و عظمت و جلال خود که بخیل بهشت نکند» و «شخصی در جهاد در خدمت آن حضرت کشته شد زنی بر او می گریست و می گفت: «وا شهیداه» حضرت فرمود که چه می دانی که او شهید است؟ شاید که او سخن بی فایده می گفته یا بخیل بوده» روزی آن بزرگوار مردی را دید که پرده کعبه را گرفته می گوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه کرده ای؟ عرض کرد که گناه من بزرگتر از آن است که بگویم فرمود که گناه تو بزرگتر است یا زمین؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگ است یا دریاها؟ گفت: گناه من گفت: گناه تو اعظم تر است یا آسمان ها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا عرش؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا خدا؟ گفت: خدا اعظم و اعلی و اجل است پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را عرض کرد:
یا رسول الله من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقیری رو به من می آید که از من چیزی بخواهد گویا شعله آتشی رو به من می آورد حضرت فرمود: دور شو از من ومرا به آتش خود مسوزان قسم به آن خدائی که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است که اگر میان رکن و مقام بایستی و دو هزار سال نماز کنی و این قدر گریه کنی که نهرها از آب چشم تو جاری شود و درختان سیراب گردند و بمیری و لئیم باشی خدا تو را سرنگون به جهنم می افکند» و مروی است که «دو ملک موکلند که در هر صباحی ندا می کنند که خداوندا مال هر بخیل را تلف کن و هر که انفاق کند، عوض به او کرامت کن» و اخبار در مذمت صفت بخل، بی حد، و خارج از حیز عد است، با این که خود این صفت، متضمن مفاسد بی شمار در آخرت و دنیاست حتی اینکه تجربه شده است که نگاه کردن به روی بخیل، دل را می گیرد و آن را تاریک می کند و مشاهده است که هر که لئیم و بخیل است، در نظرها خوار و ذلیل است.
همچنان که پیشوای اهل کرم امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بخل، صاحب خود را حقیر و بی قدر می کند» و از بخل و امساک، عرض و آبروی آدمی بر باد فنا می رود بلکه همچنان که آن حضرت تصریح فرمودند و مشاهده شده اولاد بخیل با او دشمن، و هیچ بخیلی را در عالم دوستی نیست اهل و عیالش چشم به مرگ او گشاده و فرزندانش دیده بر راه وفات او نهاده و آن مسکین بیچاره، با وجود مکنت، به سختی، و با چندین وسعت، به تنگی می گذراند زندگانی او در دنیا چون فقرا، و محاسبه و مواخذه او در عقبی، محاسبه و مواخذه اغنیاست در دنیا خوار و ذلیل، و در عقبی به عذاب الیم گرفتار.
و خدای تعالی می فرماید: «و لا یحسبن الذین یبخلون بما آتیهم الله من فضله هو خیرا لهم بل هو شر لهم سیطوقون ما بخلوا به یوم القیمه» خلاصه معنی آنکه «گمان نکنند کسانی که بخل می ورزند به آنچه خدا از فضل خود به ایشان عطا فرموده، که این خیر ایشان است بلکه این شر است از برای ایشان، و زود باشد که در روز قیامت آنچه را بخل کرده اند طوق شود و به گردن ایشان افتد» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «زنهار، گرد بخل نگردید که آن هلاک کرد کسانی را که پیش از شما بودند و ایشان را بر این داشت که خون یکدیگر را ریختند و آنچه بر ایشان حرام بود حلال شمردند» و از آن حضرت مرو است که «بخل، دور است از بهشت، و نزدیک است به آتش و جاهل سخی محبوب تر است نزد خدا، از عالم بخیل» و فرمود که «بخل، درختی است که ریشه آن به درخت ز قوم فرو رفته و بعضی از شاخهای خود را به دنیا آویخته است پس هر که به شاخی از آن چنگ زند او را داخل آتش می کند آگاه باشید که بخل، ناشی از کفر است و عاقبت کفر آتش است» و نیز از آن سرور مروی است که باشد کسی از شما بگوید که بخیل بهتر است از ظالم و چه ظلمی بدتر است در نزد خدا از بخل قسم یاد نموده است خدا به عزت و عظمت و جلال خود که بخیل بهشت نکند» و «شخصی در جهاد در خدمت آن حضرت کشته شد زنی بر او می گریست و می گفت: «وا شهیداه» حضرت فرمود که چه می دانی که او شهید است؟ شاید که او سخن بی فایده می گفته یا بخیل بوده» روزی آن بزرگوار مردی را دید که پرده کعبه را گرفته می گوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه کرده ای؟ عرض کرد که گناه من بزرگتر از آن است که بگویم فرمود که گناه تو بزرگتر است یا زمین؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگ است یا دریاها؟ گفت: گناه من گفت: گناه تو اعظم تر است یا آسمان ها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا عرش؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا خدا؟ گفت: خدا اعظم و اعلی و اجل است پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را عرض کرد:
یا رسول الله من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقیری رو به من می آید که از من چیزی بخواهد گویا شعله آتشی رو به من می آورد حضرت فرمود: دور شو از من ومرا به آتش خود مسوزان قسم به آن خدائی که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است که اگر میان رکن و مقام بایستی و دو هزار سال نماز کنی و این قدر گریه کنی که نهرها از آب چشم تو جاری شود و درختان سیراب گردند و بمیری و لئیم باشی خدا تو را سرنگون به جهنم می افکند» و مروی است که «دو ملک موکلند که در هر صباحی ندا می کنند که خداوندا مال هر بخیل را تلف کن و هر که انفاق کند، عوض به او کرامت کن» و اخبار در مذمت صفت بخل، بی حد، و خارج از حیز عد است، با این که خود این صفت، متضمن مفاسد بی شمار در آخرت و دنیاست حتی اینکه تجربه شده است که نگاه کردن به روی بخیل، دل را می گیرد و آن را تاریک می کند و مشاهده است که هر که لئیم و بخیل است، در نظرها خوار و ذلیل است.
همچنان که پیشوای اهل کرم امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بخل، صاحب خود را حقیر و بی قدر می کند» و از بخل و امساک، عرض و آبروی آدمی بر باد فنا می رود بلکه همچنان که آن حضرت تصریح فرمودند و مشاهده شده اولاد بخیل با او دشمن، و هیچ بخیلی را در عالم دوستی نیست اهل و عیالش چشم به مرگ او گشاده و فرزندانش دیده بر راه وفات او نهاده و آن مسکین بیچاره، با وجود مکنت، به سختی، و با چندین وسعت، به تنگی می گذراند زندگانی او در دنیا چون فقرا، و محاسبه و مواخذه او در عقبی، محاسبه و مواخذه اغنیاست در دنیا خوار و ذلیل، و در عقبی به عذاب الیم گرفتار.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت نهم - مذمت عیبجوئی کردن
و این، از علامت خباثت نفس و عیب ناک بودن صاحب آن است، چون هر عیب طالب داری اظهار عیوب مردم است بلکه هر که در آیات و اخبار ائمه اطهار سلام الله علیهم تتبع داشته باشد، بر او معلوم می شود که هر که در صدد عیبجوئی مردم و رسوا کردن ایشان است، خبیث ترین افراد انسان، و رذل ترین ایشان است.
خداوند عالم جل شأنه می فرماید: «ان الذین یحبون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم» یعنی «به درستی که کسانی که دوست دارند اعمال ناشایست از مومنین ظاهر گردد، از برای ایشان آمده است عذاب دردناک» از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «هر که ظاهر کند عمل ناشایست کسی را، مثل آن است که خود به جای آورده باشد و هر که سرزنش کند مومنی را به چیزی، نمیرد تا خود به آن مبتلا گردد».
کسی کو با کسی بدساز گردد
بدو روزی همان بد باز گردد
روزی آن سرور بر منبر برآمد، و به صدای بسیار بلند که زنان در خانه های خود می شنیدند، فرمود: «یا معشر من اسلم بلسانه و لم یسلم بقلبه» یعنی: ای گروهی که به زبان، اسلام آورده اید، و دل شما از مسلمانی خالی است، تجسس لغزشها و عیوب مسلمین را نکنید درستی که به هر که در صدد و عیبجوئی مسلمانان باشد، خدا عیبجوئی او را می کند و هر که خدا عیبجوئی او را کند او را رسوا می گرداند» و از حضرت امام محمد باقر مروی است که «نزدیکترین حالات بنده به کفر، آن است که با مردی در دین برادر باشند و بدیها و لغزشهای او را بشمارد و نگاهدارد، که روزی او را به آنها سرزنش نماید» و احمق کسی که خود به هزار عیب آلوده و سر تا پای او را معصیت فرو گرفته و خود از آن چشم می پوشد و زبان به عیوب دیگران می گشاید و اگر هیچ عیبی از برای او نباشد، همین صفت عیبجوئی بالاترین معایب است، و از خباثت باطن او مردم را خبر می دهد پس، باید اول عیب خود را دید، و بعد از آن چشم به دیگران گشود.
حضرت باقر علیه السلام فرمود که «همین قدر کافی است در عیب آدمی، که از خود کور باشد و به مردم بینا باشد یا سرزنش کند دیگری را به چیزی که خود نمی تواند ترک آن را کرد».
خداوند عالم جل شأنه می فرماید: «ان الذین یحبون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم» یعنی «به درستی که کسانی که دوست دارند اعمال ناشایست از مومنین ظاهر گردد، از برای ایشان آمده است عذاب دردناک» از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «هر که ظاهر کند عمل ناشایست کسی را، مثل آن است که خود به جای آورده باشد و هر که سرزنش کند مومنی را به چیزی، نمیرد تا خود به آن مبتلا گردد».
کسی کو با کسی بدساز گردد
بدو روزی همان بد باز گردد
روزی آن سرور بر منبر برآمد، و به صدای بسیار بلند که زنان در خانه های خود می شنیدند، فرمود: «یا معشر من اسلم بلسانه و لم یسلم بقلبه» یعنی: ای گروهی که به زبان، اسلام آورده اید، و دل شما از مسلمانی خالی است، تجسس لغزشها و عیوب مسلمین را نکنید درستی که به هر که در صدد و عیبجوئی مسلمانان باشد، خدا عیبجوئی او را می کند و هر که خدا عیبجوئی او را کند او را رسوا می گرداند» و از حضرت امام محمد باقر مروی است که «نزدیکترین حالات بنده به کفر، آن است که با مردی در دین برادر باشند و بدیها و لغزشهای او را بشمارد و نگاهدارد، که روزی او را به آنها سرزنش نماید» و احمق کسی که خود به هزار عیب آلوده و سر تا پای او را معصیت فرو گرفته و خود از آن چشم می پوشد و زبان به عیوب دیگران می گشاید و اگر هیچ عیبی از برای او نباشد، همین صفت عیبجوئی بالاترین معایب است، و از خباثت باطن او مردم را خبر می دهد پس، باید اول عیب خود را دید، و بعد از آن چشم به دیگران گشود.
حضرت باقر علیه السلام فرمود که «همین قدر کافی است در عیب آدمی، که از خود کور باشد و به مردم بینا باشد یا سرزنش کند دیگری را به چیزی که خود نمی تواند ترک آن را کرد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فضیلت عیب پوشی کردن
و مخفی نماند که ضد این صفت خبیثه، عیب پوشی کردن و پرده بر بدیهای مردم افکندن است و ثواب آن بسیار، و فضیلت آن خارج از حیز شمار است.
صاحب مسند رسالت، و شافع روز قیامت می فرماید که «هر که پرده بپوشد بر عیب مسلمانی، خدای تعالی بپوشاند عیوب او را در دنیا و آخرت» و فرمود که «هیچ بنده ای عیب بنده دیگر را نپوشاند، مگر اینکه خدای تعالی در روز قیامت عیب او را می پوشاند» بلی:
ستر کن تا بر تو ستاری کنند
تا نبینی ایمنی بر کس مخند
و نیز فرموده است که «هیچ فردی نمی بیند امر ناشایستی از برادر مسلم خود پس آن را بپوشاند، مگر اینکه داخل بهشت می گردد» و همین قدر در شرافت پرده پوشی کافی است که یکی از جمله صفات آفریدگار، «ستار» است و از شدت اهتمام الهی در ستر بدیهای بندگان، ثبوت بدترین فواحش را که زنا باشد، به نوعی مقرر فرموده که بسیار کم اتفاق می افتد که ثابت شود، زیرا قرار داد در اثبات آن، بر شهادت چهار نفر شاهد عادل نهاد، که مشاهده آن عمل را چون میل رد سرمه دان کرده باشند.
پس، ای برادر پروردگار عالم را بنگر که چگونه پرده افکنده است بر امر گناهکاران از بندگان خود در دنیا، و راه ظهور آن را بسته و به فضیحت عاصیان راضی نگشته بلکه هر روزی چندین معصیت از تو سر می زند، و خداوند عالم همه را می بیند و می داند و پرده از آن برنمی دارد.
کس نمی داند ز تو جز اندکی
از هزاران جرم و بد فعلی یکی
نیک می دانی تو و ستار تو
جرمها و زشتی کردار تو
هر چه کردی جمله ناکرده گرفت
طاعت ناکرده آورده گرفت
پس، هشیار باش و زبان به عیب دیگران مگشای و چنین ندانی که پرده پوشی پروردگار ستار، همین در دار دنیاست، و در عرصه عقبی پرده از روی کار برخواهد داشت زنهار، زنهار.
صاحب مسند رسالت، و شافع روز قیامت می فرماید که «هر که پرده بپوشد بر عیب مسلمانی، خدای تعالی بپوشاند عیوب او را در دنیا و آخرت» و فرمود که «هیچ بنده ای عیب بنده دیگر را نپوشاند، مگر اینکه خدای تعالی در روز قیامت عیب او را می پوشاند» بلی:
ستر کن تا بر تو ستاری کنند
تا نبینی ایمنی بر کس مخند
و نیز فرموده است که «هیچ فردی نمی بیند امر ناشایستی از برادر مسلم خود پس آن را بپوشاند، مگر اینکه داخل بهشت می گردد» و همین قدر در شرافت پرده پوشی کافی است که یکی از جمله صفات آفریدگار، «ستار» است و از شدت اهتمام الهی در ستر بدیهای بندگان، ثبوت بدترین فواحش را که زنا باشد، به نوعی مقرر فرموده که بسیار کم اتفاق می افتد که ثابت شود، زیرا قرار داد در اثبات آن، بر شهادت چهار نفر شاهد عادل نهاد، که مشاهده آن عمل را چون میل رد سرمه دان کرده باشند.
پس، ای برادر پروردگار عالم را بنگر که چگونه پرده افکنده است بر امر گناهکاران از بندگان خود در دنیا، و راه ظهور آن را بسته و به فضیحت عاصیان راضی نگشته بلکه هر روزی چندین معصیت از تو سر می زند، و خداوند عالم همه را می بیند و می داند و پرده از آن برنمی دارد.
کس نمی داند ز تو جز اندکی
از هزاران جرم و بد فعلی یکی
نیک می دانی تو و ستار تو
جرمها و زشتی کردار تو
هر چه کردی جمله ناکرده گرفت
طاعت ناکرده آورده گرفت
پس، هشیار باش و زبان به عیب دیگران مگشای و چنین ندانی که پرده پوشی پروردگار ستار، همین در دار دنیاست، و در عرصه عقبی پرده از روی کار برخواهد داشت زنهار، زنهار.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت سیزدهم - شماتت کردن
و آن عبارت است از گفتن اینکه فلان بلا یا فلان مصیبت که به فلان کس رسیده از بدی اوست و با آن سرور و شادی نیز باشد و منشأ این، غالبا عداوت و حسد است و بسا باشد که ناشی از جهل به مواقع قضا و قدر الهی شود و این صفت، بسیار بد و غائله آن بی حد است.
و به تجربه،واضح، و از اخبار، ثابت است که هر که شماتت کند دیگری را به سبب بلیه ای که گرفتار شده باشد، از دنیا نمی رود تا خود نیز به آن مبتلا گردد و دیگری او را شماتت کند و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «شماتت مکن برادر خود را، که اگر چنان کنی خدا بر او رحم می کند و این بلیه را به تو نازل می کند» و فرمود که «هر که شماتت کند برادر خود را به مصیبتی که به او روی داده، از دنیا نمی رود مگر اینکه به آن، گرفتار گردد» پس، چگونه کسی که از حال خود ایمن شده در مقام شماتت دیگری بر می آید؟
لا تخافوا از خدا نشنیده ای
پس چه خود را ایمن و خوش دیده ای
تا نروید ریش تو ای جان من
بر دگر ساده زنخ طعنه مزن
علاوه بر اینکه هر بلا و مصیبتی که بر هر مسلمانی می رسد کفاره گناهی از او، یا موجب رفع درجه از برای او و بلندی مرتبه او می گردد آیا نمی بینی که:
هر که در این بزم، مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
و شکی نیست که ابتلای زمره اولیاء، و مصائب طایفه انبیاء از بدی افعال ایشان نبوده پس عاقل را لازم است که در این مراتب، تأمل کنند، ابتدا بر خود بترسد و از گرفتاری خود احتراز نماید و بعد از آن بداند که شماتت، باعث ایذای برادر مسلم، و موجب عذاب آخرت است پس تدبر کند که بلا و گرفتاری، دلالت بر بدی و خاری در نزد حضرت باری نمی کند، بلکه رایحه قرب درگاه الهی از آن به مشام ارباب بصیرت می رسد پس، خود را از این محافظت کن، و از این ملهکه نجات ده.
و به تجربه،واضح، و از اخبار، ثابت است که هر که شماتت کند دیگری را به سبب بلیه ای که گرفتار شده باشد، از دنیا نمی رود تا خود نیز به آن مبتلا گردد و دیگری او را شماتت کند و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «شماتت مکن برادر خود را، که اگر چنان کنی خدا بر او رحم می کند و این بلیه را به تو نازل می کند» و فرمود که «هر که شماتت کند برادر خود را به مصیبتی که به او روی داده، از دنیا نمی رود مگر اینکه به آن، گرفتار گردد» پس، چگونه کسی که از حال خود ایمن شده در مقام شماتت دیگری بر می آید؟
لا تخافوا از خدا نشنیده ای
پس چه خود را ایمن و خوش دیده ای
تا نروید ریش تو ای جان من
بر دگر ساده زنخ طعنه مزن
علاوه بر اینکه هر بلا و مصیبتی که بر هر مسلمانی می رسد کفاره گناهی از او، یا موجب رفع درجه از برای او و بلندی مرتبه او می گردد آیا نمی بینی که:
هر که در این بزم، مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
و شکی نیست که ابتلای زمره اولیاء، و مصائب طایفه انبیاء از بدی افعال ایشان نبوده پس عاقل را لازم است که در این مراتب، تأمل کنند، ابتدا بر خود بترسد و از گرفتاری خود احتراز نماید و بعد از آن بداند که شماتت، باعث ایذای برادر مسلم، و موجب عذاب آخرت است پس تدبر کند که بلا و گرفتاری، دلالت بر بدی و خاری در نزد حضرت باری نمی کند، بلکه رایحه قرب درگاه الهی از آن به مشام ارباب بصیرت می رسد پس، خود را از این محافظت کن، و از این ملهکه نجات ده.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت شانزدهم - مزاح، شوخی و بذله گویی
و افراط در آن مذموم، و در شریعت مقدسه منهی عنه است، زیرا باعث سبکی و کم وقاری، و موجب سقوط مهابت، و حصول خواری می گردد و دل را می میراند و از آخرت غفلت می آورد و بسا باشد که موجب عداوت و دشمنی دوستان، یا سبب آزردن و خجل ساختن مردمان گردد.
و همچنان که گفته اند که «بسیار بازی است که به جدی می کشد و از این جهت است که گفته اند: «با مردم صاحب شأن شوخی مکن که کینه تو را در دل می گیرند و با مردم دون و پست نیز شوخی مکن که هیبت تو از نظرشان ساقط می گردد و به تو جرأت پیدا می کنند، و سخن زشت می گویند» و دیگری گفته است که «شوخی، آبرو را می برد و دوستان را از آدمی جدا می کند» و بعضی گفته اند که «هر چیزی تخمی دارد، و تخم عداوت و دشمنی شوخی است».
و از مفاسد شوخی آن است که دهان را به هرزه خندی می گشاید و آدمی را به خنده می آرود، و خنده، دل را تاریک و آبرو و وقار را تمام می کند و به این جهت خدای تعالی نهی از آن فرموده که «فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا» یعنی بسیار کم بخندید و بسیار گریه کنید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر گاه بدانید آنچه من می دانم هر آینه کم خواهید خندید» و شکی نیست که خنده بسیار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.
یکی از بزرگان با خود خطاب کرد و گفت: «ای نفس می خندی و حال اینکه شاید کفن تو اکنون در دست گازر باشد و آن را گازری کند» بلی کسانی را که مرحله ای چون مرگ در پیش، و خانه ای چون آخرت در عقب، و دشمنی چون شیطان در کمین، و محاسبی چون کرام الکاتبین قرین، عمری چون برق در گذر، و منزلی چون دنیا که محل صدهزار گونه خطر است مستقر، خندیدن و شوخی کردن نیست و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بی خبری.
مباش ایمن که این دریای خاموش
نکردست آدمی خوردن فراموش
ز رنگ ایمن نبینی آب جوئی
مسلم نیست از سنگی سبوئی
یک امروز است ما را نقد ایام
بر آن هم اعتمادی نیست تا شام
یکی از بزرگان دین، شخصی را دید که می خندد، گفت: «آیا به تو رسیده است که وارد آتش جهنم خواهی شد؟ گفت بلی گفت: آیا دانسته ای که از آن خواهی گذشت؟ گفت نه گفت: پس به چه امید می خندی؟ گویند: آن شخص را دیگر کسی خندان ندید» و مخفی نماند که خنده مذموم، قهقهه است که با صدا باشد، اما تبسم که کسی صدائی از او نشنود مذموم نیست بلکه محمود است و تبسم نمودن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معروف و مشهور است و همچنین شوخی و مزاح مذموم در وقتی است که کسی افراط در آن کند، یا مشتمل بر دروغ و غیبت باشد یا باعث آزردگی و خجالت دیگری شود اما مزاح اندک، که از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل یا ایذاء و اهانتی نباشد و باعث شکفتگی خاطری گردد مذموم نیست و مکرر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور یافته چنانچه بعضی از آن در کتب اصحاب مسطور و مذکور است و حضرت امیرالمومنین علیه السلام مکرر شوخی می فرمودند تا اینکه منافقین این را عیب آن سرور شمردند روزی شوخی نسبت به سلمان فارسی قدس سره فرمودند، سلمان گفت: این است که خلاف تو را به مرتبه چهارم انداخت.
و همچنان که گفته اند که «بسیار بازی است که به جدی می کشد و از این جهت است که گفته اند: «با مردم صاحب شأن شوخی مکن که کینه تو را در دل می گیرند و با مردم دون و پست نیز شوخی مکن که هیبت تو از نظرشان ساقط می گردد و به تو جرأت پیدا می کنند، و سخن زشت می گویند» و دیگری گفته است که «شوخی، آبرو را می برد و دوستان را از آدمی جدا می کند» و بعضی گفته اند که «هر چیزی تخمی دارد، و تخم عداوت و دشمنی شوخی است».
و از مفاسد شوخی آن است که دهان را به هرزه خندی می گشاید و آدمی را به خنده می آرود، و خنده، دل را تاریک و آبرو و وقار را تمام می کند و به این جهت خدای تعالی نهی از آن فرموده که «فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا» یعنی بسیار کم بخندید و بسیار گریه کنید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر گاه بدانید آنچه من می دانم هر آینه کم خواهید خندید» و شکی نیست که خنده بسیار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.
یکی از بزرگان با خود خطاب کرد و گفت: «ای نفس می خندی و حال اینکه شاید کفن تو اکنون در دست گازر باشد و آن را گازری کند» بلی کسانی را که مرحله ای چون مرگ در پیش، و خانه ای چون آخرت در عقب، و دشمنی چون شیطان در کمین، و محاسبی چون کرام الکاتبین قرین، عمری چون برق در گذر، و منزلی چون دنیا که محل صدهزار گونه خطر است مستقر، خندیدن و شوخی کردن نیست و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بی خبری.
مباش ایمن که این دریای خاموش
نکردست آدمی خوردن فراموش
ز رنگ ایمن نبینی آب جوئی
مسلم نیست از سنگی سبوئی
یک امروز است ما را نقد ایام
بر آن هم اعتمادی نیست تا شام
یکی از بزرگان دین، شخصی را دید که می خندد، گفت: «آیا به تو رسیده است که وارد آتش جهنم خواهی شد؟ گفت بلی گفت: آیا دانسته ای که از آن خواهی گذشت؟ گفت نه گفت: پس به چه امید می خندی؟ گویند: آن شخص را دیگر کسی خندان ندید» و مخفی نماند که خنده مذموم، قهقهه است که با صدا باشد، اما تبسم که کسی صدائی از او نشنود مذموم نیست بلکه محمود است و تبسم نمودن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معروف و مشهور است و همچنین شوخی و مزاح مذموم در وقتی است که کسی افراط در آن کند، یا مشتمل بر دروغ و غیبت باشد یا باعث آزردگی و خجالت دیگری شود اما مزاح اندک، که از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل یا ایذاء و اهانتی نباشد و باعث شکفتگی خاطری گردد مذموم نیست و مکرر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور یافته چنانچه بعضی از آن در کتب اصحاب مسطور و مذکور است و حضرت امیرالمومنین علیه السلام مکرر شوخی می فرمودند تا اینکه منافقین این را عیب آن سرور شمردند روزی شوخی نسبت به سلمان فارسی قدس سره فرمودند، سلمان گفت: این است که خلاف تو را به مرتبه چهارم انداخت.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل دوم - آیات و اخبار وارده در حرمت و مذمت غیبت
چون حقیقت غیبت را شناختی بدان که آن، اعظم مهلکات، و اشد معاصی است و به اجماع جمیع امت، و صریح کتاب رب العزه و احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اثنی عشر علیه السلام حرمت آن ثابت است.
خداوند عزت می فرماید: «و لا یغتب بعضکم بعضا أیحب أحدکم أن یاکل لحم أخیه میتا فکر هتموه» یعنی «باید غیبت نکند بعضی از شما بعضی دیگر را، آیا دوست می دارد یکی از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتی که مرده باشد؟ پس کراهت می دارید شما آن امر را» و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمود: «زنهار، احتراز کنید از غیبت، به درستی که غیبت، بدتر است از زنا، زیرا: مردی که زنا می کند و توبه می کند خدا او را قبول می فرماید ولی غیبت کننده را خدا نمی آمرزد تا آنکه غیبت او را که کرده است از او بگذرد» و فرمود که «در شب معراج به قومی گذشتیم که روهای خود را با ناخنهای خود می خراشیدند از جبرئیل پرسیدم که ایشان چه کسان اند؟ گفت: غیبت کنندگان» روزی آن سرور بر منبر برآمدند و خطبه ای در نهایت بلندی خواندند به نوعی که زنان در خانه ها آواز آن سرور را شنیدند و فرمودند که ای گروهی که به زبان، ایمان آورده اید و دل شما از ایمان خالی است غیبت مسلمین را مکنید و عیب جوئی ایشان منمائید که هر که عیب جوئی برادر خود کند خدا عیب او را ظاهر می سازد اگر چه در اندرون خانه خود باشد» و در روز دیگر آن سرور بر بالای منبر خطبه ای أدا فرمودند و بیان گناه ربا و عقوبت آن را کردند پس فرمودند: «یک درهم از ربا بدتر است از سی و شش زنا، و آبروی برادر مسلم را ریختن از ربا بدتر است» و وقتی آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: «احدی بدون اذن من افطار نکند چون شام داخل شد، یک یک می آمدند و اذن گرفته افطار می کردند تا مردی آمد و عرض کرد: یا رسول الله دو دختر من روزه گرفته اند و حیا مانع ایشان است که به خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار کنند حضرت روی مبارک گردانید آن مرد ثانیا عرض کرد باز حضرت روی گردانید و در مرتبه سوم فرمود که آنها روزه نگرفته اند و چگونه روزه بودند و حال آنکه در همه روز گوشت مردم را به غیبت می خوردند، برو ایشان را بگو تاقی کنند آن مرد بازگشت و ایشان را خبر داد پس آنها قی کردند و از هر یک پارچه خون بسته دفع شد چون پیغمبر را خبر دادند فرمود: به خدائی که جان محمد در دست اوست که اگر این در شکم آنها باقی می ماند آتش جهنم آن را می خورد» و از جانب خداند رحمن به موسی بن عمران وحی شد که «هر غیبت کننده ای که با توبه از دنیا برود آخر کسی است که داخل بهشت خواهد شد و هر غیبت کننده ای که بی توبه از دنیا برود اول کسی است که داخل جهنم خواهد شد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که غیبت کند مرد مسلمان یا زن مسلمانی را، خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمی کند، مگر این که آن کسی که غیبت او شده از او عفو کند» و فرمود: «هر که غیبت مسلمانی را بکند، در ماه رمضان اجری از برای روزه او نخواهد بود» و در حدیثی دیگر از آن سرور منقول است که «دروغ گمان کرده است هر که گمان کند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غیبت می خورد» و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که در حق مومنی بگوید امر قبیحی را که خود دیده یا شنیده باشد، آن شخص داخل این آیه مبارکه است که «إن الذین یحبون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم» یعنی «به تحقیق کسانی که دوست می دارند که فاش شود امر قبیح و ناشایست در حق طایفه ای که ایمان آورده اند از برای ایشان است عذاب دردناک» و نیز از آن حضرت مروی است که «هر کس روایت کند از مومنی چیزی را که بخواهد او را عیبناک کند و آبروی او را کم کند تا از چشم مردم بیفتد، خداوند عز شأنه او را از تحت امر خود بیرون می کند و داخل در تحت امر شیطان می کند و شیطان او را قبول نمی کند» و آن حضرت فرمود: «هر که غیبت کند برادر مومن خود را بی آنکه عداوتی میان ایشان ثابت باشد، شیطان شریک است در نطفه او» و فرمود که «غیبت، حرام است بر هر مسلمانی و آن می خورد حسنات را و باطل می سازد آنها را، همچنان که آتش هیزم را می خورد» و اخبار در این خصوص بسیار است و ذکر همه آنها متعسر، بلکه متعذر است و همین قدر که مذکور شد کفایت می کند.
علاوه بر این، هر که را اندک عقلی بوده باشد می داند که این صفت، خبیث ترین صفات، و صاحب آن، رذل ترین مردمان است و بزرگان پیش، بندگی خدا را در نماز و روزه نمی دانسته اند بلکه در چشم پوشیدن و حفظ خود از پیروی عیب مردم می دانسته اند و آن را افضل اعمال می شمرده اند و خلاف آن را صفت منافقین می دیدند و وصول به مراتب عالیه و درجات رفیعه را موقوف به ترک غیبت می دانسته اند.
چون از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم وارد است که «هر که نماز او نیکو باشد و عیالمند باشد و مال او کم باشد و غیبت مسلمانان را نکند با من خواهد بود در بهشت» و چقدر قبیح است که آدمی از عیوب خود غافل شده در صدد اظهار عیوب مردمان برآید خاری را در چشم دیگران ملاحظه کند ولی شاخ درختی را در دیده خود برنخورد.
پس ای جان برادر چون خواهی که عیب دیگران را بگویی، اول عیوب خود را یاد کن و درصدد اصلاح آن برآی.
یادآور، قول پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را که فرموده است: «خوشا به حال کسی که مشغول عیب خود گردد و به عیوب مردم نپردازد» علاوه بر این، هرگاه عیبی را که ذکر می کنی امری باشد که به اختیار او نباشد و از جانب حق سبحانه و تعالی باشد پس مذمت او بر آن غیبت فی الحقیقه مذمت خالق او است، زیرا هر که چیزی را مذمت می کند سازنده او را مذمت کرده است.
شخصی به یکی از حکما گفت: «ای زشت صورت گفت آفرین من با خودم نبود که نیکو بیافرینم».
و از اعظم مفاسد غیبت، آن است که باعث آن می شود که اعمال خیر آن کسی که غیبت کرده در عوض آن غیبت، به نامه عمل آن شخصی که غیبت او شده ثبت می شود .
و گناهان این، به دیوان اعمال او نقل می شود و چه احمق کسی باشد که به واسطه یک سخن، در روز قیامت، و زر و وبال دیگری را متحمل گردد.
مروی است که «در روز قیامت بنده ای را به موقف عرصات حاضر سازند و نامه اعمال او را به دست او دهند، چون در آن نگرد از حسنات خود چیزی در آنجا نیابد، عرض کند که پروردگارا این نامه عمل من نیست زیرا من از طاعات خویش هیچ در آن نمی بینم خطاب رسد که ای بنده پروردگار تو خطا و سهو نمی کند اعمال خیر تو به غیبت مردم رفت.
و دیگری را می آورند و دیوان او را به دست او می دهند در آنجا طاعات بسیار و عبادات بی شمار مشاهده می کند، عرض می کند که این کتاب من نیست این اعمال از من به وجود نیامده خطاب می رسد که فلان شخص غیبت تو را کرد و این طاعات اوست که عوض به تو داده شده است» پس عاقل باید تأمل کند که آن کسی را که غیبت او می کند اگر دوست و صدیق اوست چه بی مروتی و بی انصافی است که زبان به غیبت او گشاید و بدی او را در نزد مردمان گوید و اگر دشمن اوست چه بی عقلی و سفاهتی است که کسی متحمل و زر و وبال دشمن خود گردد، و اگر طاعتی اندوخته باشد به او دهد.
خداوند عزت می فرماید: «و لا یغتب بعضکم بعضا أیحب أحدکم أن یاکل لحم أخیه میتا فکر هتموه» یعنی «باید غیبت نکند بعضی از شما بعضی دیگر را، آیا دوست می دارد یکی از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتی که مرده باشد؟ پس کراهت می دارید شما آن امر را» و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمود: «زنهار، احتراز کنید از غیبت، به درستی که غیبت، بدتر است از زنا، زیرا: مردی که زنا می کند و توبه می کند خدا او را قبول می فرماید ولی غیبت کننده را خدا نمی آمرزد تا آنکه غیبت او را که کرده است از او بگذرد» و فرمود که «در شب معراج به قومی گذشتیم که روهای خود را با ناخنهای خود می خراشیدند از جبرئیل پرسیدم که ایشان چه کسان اند؟ گفت: غیبت کنندگان» روزی آن سرور بر منبر برآمدند و خطبه ای در نهایت بلندی خواندند به نوعی که زنان در خانه ها آواز آن سرور را شنیدند و فرمودند که ای گروهی که به زبان، ایمان آورده اید و دل شما از ایمان خالی است غیبت مسلمین را مکنید و عیب جوئی ایشان منمائید که هر که عیب جوئی برادر خود کند خدا عیب او را ظاهر می سازد اگر چه در اندرون خانه خود باشد» و در روز دیگر آن سرور بر بالای منبر خطبه ای أدا فرمودند و بیان گناه ربا و عقوبت آن را کردند پس فرمودند: «یک درهم از ربا بدتر است از سی و شش زنا، و آبروی برادر مسلم را ریختن از ربا بدتر است» و وقتی آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: «احدی بدون اذن من افطار نکند چون شام داخل شد، یک یک می آمدند و اذن گرفته افطار می کردند تا مردی آمد و عرض کرد: یا رسول الله دو دختر من روزه گرفته اند و حیا مانع ایشان است که به خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار کنند حضرت روی مبارک گردانید آن مرد ثانیا عرض کرد باز حضرت روی گردانید و در مرتبه سوم فرمود که آنها روزه نگرفته اند و چگونه روزه بودند و حال آنکه در همه روز گوشت مردم را به غیبت می خوردند، برو ایشان را بگو تاقی کنند آن مرد بازگشت و ایشان را خبر داد پس آنها قی کردند و از هر یک پارچه خون بسته دفع شد چون پیغمبر را خبر دادند فرمود: به خدائی که جان محمد در دست اوست که اگر این در شکم آنها باقی می ماند آتش جهنم آن را می خورد» و از جانب خداند رحمن به موسی بن عمران وحی شد که «هر غیبت کننده ای که با توبه از دنیا برود آخر کسی است که داخل بهشت خواهد شد و هر غیبت کننده ای که بی توبه از دنیا برود اول کسی است که داخل جهنم خواهد شد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که غیبت کند مرد مسلمان یا زن مسلمانی را، خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمی کند، مگر این که آن کسی که غیبت او شده از او عفو کند» و فرمود: «هر که غیبت مسلمانی را بکند، در ماه رمضان اجری از برای روزه او نخواهد بود» و در حدیثی دیگر از آن سرور منقول است که «دروغ گمان کرده است هر که گمان کند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غیبت می خورد» و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که در حق مومنی بگوید امر قبیحی را که خود دیده یا شنیده باشد، آن شخص داخل این آیه مبارکه است که «إن الذین یحبون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم» یعنی «به تحقیق کسانی که دوست می دارند که فاش شود امر قبیح و ناشایست در حق طایفه ای که ایمان آورده اند از برای ایشان است عذاب دردناک» و نیز از آن حضرت مروی است که «هر کس روایت کند از مومنی چیزی را که بخواهد او را عیبناک کند و آبروی او را کم کند تا از چشم مردم بیفتد، خداوند عز شأنه او را از تحت امر خود بیرون می کند و داخل در تحت امر شیطان می کند و شیطان او را قبول نمی کند» و آن حضرت فرمود: «هر که غیبت کند برادر مومن خود را بی آنکه عداوتی میان ایشان ثابت باشد، شیطان شریک است در نطفه او» و فرمود که «غیبت، حرام است بر هر مسلمانی و آن می خورد حسنات را و باطل می سازد آنها را، همچنان که آتش هیزم را می خورد» و اخبار در این خصوص بسیار است و ذکر همه آنها متعسر، بلکه متعذر است و همین قدر که مذکور شد کفایت می کند.
علاوه بر این، هر که را اندک عقلی بوده باشد می داند که این صفت، خبیث ترین صفات، و صاحب آن، رذل ترین مردمان است و بزرگان پیش، بندگی خدا را در نماز و روزه نمی دانسته اند بلکه در چشم پوشیدن و حفظ خود از پیروی عیب مردم می دانسته اند و آن را افضل اعمال می شمرده اند و خلاف آن را صفت منافقین می دیدند و وصول به مراتب عالیه و درجات رفیعه را موقوف به ترک غیبت می دانسته اند.
چون از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم وارد است که «هر که نماز او نیکو باشد و عیالمند باشد و مال او کم باشد و غیبت مسلمانان را نکند با من خواهد بود در بهشت» و چقدر قبیح است که آدمی از عیوب خود غافل شده در صدد اظهار عیوب مردمان برآید خاری را در چشم دیگران ملاحظه کند ولی شاخ درختی را در دیده خود برنخورد.
پس ای جان برادر چون خواهی که عیب دیگران را بگویی، اول عیوب خود را یاد کن و درصدد اصلاح آن برآی.
یادآور، قول پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را که فرموده است: «خوشا به حال کسی که مشغول عیب خود گردد و به عیوب مردم نپردازد» علاوه بر این، هرگاه عیبی را که ذکر می کنی امری باشد که به اختیار او نباشد و از جانب حق سبحانه و تعالی باشد پس مذمت او بر آن غیبت فی الحقیقه مذمت خالق او است، زیرا هر که چیزی را مذمت می کند سازنده او را مذمت کرده است.
شخصی به یکی از حکما گفت: «ای زشت صورت گفت آفرین من با خودم نبود که نیکو بیافرینم».
و از اعظم مفاسد غیبت، آن است که باعث آن می شود که اعمال خیر آن کسی که غیبت کرده در عوض آن غیبت، به نامه عمل آن شخصی که غیبت او شده ثبت می شود .
و گناهان این، به دیوان اعمال او نقل می شود و چه احمق کسی باشد که به واسطه یک سخن، در روز قیامت، و زر و وبال دیگری را متحمل گردد.
مروی است که «در روز قیامت بنده ای را به موقف عرصات حاضر سازند و نامه اعمال او را به دست او دهند، چون در آن نگرد از حسنات خود چیزی در آنجا نیابد، عرض کند که پروردگارا این نامه عمل من نیست زیرا من از طاعات خویش هیچ در آن نمی بینم خطاب رسد که ای بنده پروردگار تو خطا و سهو نمی کند اعمال خیر تو به غیبت مردم رفت.
و دیگری را می آورند و دیوان او را به دست او می دهند در آنجا طاعات بسیار و عبادات بی شمار مشاهده می کند، عرض می کند که این کتاب من نیست این اعمال از من به وجود نیامده خطاب می رسد که فلان شخص غیبت تو را کرد و این طاعات اوست که عوض به تو داده شده است» پس عاقل باید تأمل کند که آن کسی را که غیبت او می کند اگر دوست و صدیق اوست چه بی مروتی و بی انصافی است که زبان به غیبت او گشاید و بدی او را در نزد مردمان گوید و اگر دشمن اوست چه بی عقلی و سفاهتی است که کسی متحمل و زر و وبال دشمن خود گردد، و اگر طاعتی اندوخته باشد به او دهد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - قصر أمل و فواید آن
ضد طول أمل، قصر أمل است، که کم امیدی به دنیا باشد و آن شعار اهل ایمان، و سیرت خوبان و نیکان است حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «چون صبح کنی فکر شب را مکن و چون شام کنی فکر صباح خود را مکن و ذخیره بردار از دنیای خود برای آخرت و از زندگانی برای مرگ و از صحت مندی برای روز بیماری، زیرا نمی دانی که فردا بر تو چه وارد خواهد شد و نام تو در میان چه طائفه ای خواهد بود».
سال دیگر را که می داند حساب
تا کجا شد آنکه با ما بود پار
فرمود: «به خدایی که جان من در دست اوست که هرگز چشم را نگشودم که امید بر هم نهادن آن را داشته باشم و هرگز لقمه به دهان نبردم که امید فرو بردن آن را پیش از مرگ داشته باشم.
ای فرزندان آدم اگر عقل و هوش دارید خود را از بزرگان نشمارید به خدایی که جان من در دست اوست که آنچه به شما وعده داده شده هر آینه خواهد آمد و شما هیچ چاره نمی توانید کرد».
و مروی است که «شامگاهی آن حضرت بیرون آمد و روی مبارک به مردمان کرد و فرمود: ای مردم چرا از خدا شرم نمی کنید؟ عرض کردند: یا رسول الله چه روی داده؟ فرمود: جمع می کنید آنچه را که نخواهید خورد و امید دارید چیزی را که به آن نخواهید رسید بنا می کنید جایی را که در آن نخواهید نشست».
در زمین مردمان خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
روزی به عرض آن حضرت رسید که أسامه کنیزی به وعده یک ماه خریده است فرمود: «ان اسامه لطویل الامل» یعنی «به درستی که اسامه بسیار دراز امید است که امید حیات یک ماه به خود دارد».
سال دیگر را که می داند حساب
تا کجا شد آنکه با ما بود پار
فرمود: «به خدایی که جان من در دست اوست که هرگز چشم را نگشودم که امید بر هم نهادن آن را داشته باشم و هرگز لقمه به دهان نبردم که امید فرو بردن آن را پیش از مرگ داشته باشم.
ای فرزندان آدم اگر عقل و هوش دارید خود را از بزرگان نشمارید به خدایی که جان من در دست اوست که آنچه به شما وعده داده شده هر آینه خواهد آمد و شما هیچ چاره نمی توانید کرد».
و مروی است که «شامگاهی آن حضرت بیرون آمد و روی مبارک به مردمان کرد و فرمود: ای مردم چرا از خدا شرم نمی کنید؟ عرض کردند: یا رسول الله چه روی داده؟ فرمود: جمع می کنید آنچه را که نخواهید خورد و امید دارید چیزی را که به آن نخواهید رسید بنا می کنید جایی را که در آن نخواهید نشست».
در زمین مردمان خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
روزی به عرض آن حضرت رسید که أسامه کنیزی به وعده یک ماه خریده است فرمود: «ان اسامه لطویل الامل» یعنی «به درستی که اسامه بسیار دراز امید است که امید حیات یک ماه به خود دارد».
سلیمی جرونی : شیرین و فرهاد
بخش ۵۸ - به خشم رفتن خسرو از پیش شیرین
شباهنگام کان آهوی غماز
برفت از دیده با صد عشوه و ناز
از آن غم شد فلک را گریه غالب
چو خون شد سر به سر چشم کواکب
همه شب تا به روز از انده و غم
یکی ننهاد از آنها چشم بر هم
سیاهی بر سفیدی، گشت چیره
جهان بر چشم خسرو کرد تیره
دو چشمش بر مثال صبح خیزان
شد از سوز درون سیاره ریزان
همه ره با دل خود در حکایت
ز بخت تیره خود در شکایت
ز دوران زهر ناکامی چشیده
جواب تلخ، از شیرین شنیده
ز شیرینی دلش بی بهره گشته
دهانش تلخ چون خر زهره گشته
شده رنگ رخ و گردیده آواز
به مستی رفته، مخمور آمده باز
به منزل نارسیده کرده ره گم
خجل از کار خود در پیش مردم
دو چشمش خون فشان از بی قراری
سرافکنده به پیش از شرمساری
از آن رنج و از آن زخم و از آن نیش
فرس می راند و این می گفت با خویش
شدی ای دل ندیدی حاصل از یار
دریغا راه دور و رنج بسیار
همه شب با غم دل راه آمد
سحرگه سوی لشکرگاه آمد
به سوی خیمه رفت و زان ره دور
برآسود و طلب فرمود شاپور
بر خویشش نوازش کرد و بنشاند
یکایک حال خود پیشش فرو خواند
که چون رفتم سوی قصرش رسیدم
سخن چون گفتم از وی چون شنیدم
پس آنگه رخ ز من چون کرد پنهان
بدین سان کرد وقت من پریشان
چو بشنید این سخن شاپور از شاه
بگفتا غم مخور شاها که آن ماه
به نازی چند اگر آمد به رویت
نیازش خواهد آوردن به سویت
مرنج ار کرد در روی تو نازی
که باشد بعد هر نازی نیازی
صبوری کن درین و باش حاضر
که خوش گفت، این مثل آن مرد صابر
که اول هر چه آید مشکلت آن
تحمل کن که آخر، گردد آسان
نگردد کس پشیمان از تحمل
تحمل را بود نقش تجمل
بدش مشمر که هر کو بد شمارد
ندارد هیچ اگر صد گنج دارد
تحمل جوی و صبر آور فرا پیش
که بی این هر دو، شاهانند درویش
نبودی کوه را گر تاب این رنج
نکردی روزگارش صاحب گنج
به سختی چون تحمل کرد و بنشست
زر و سیم و جواهر بر کمر بست
خوش آن کز پختگی گردید خاموش
نه از خامی برآمد بر سرش جوش
برآرد عجله زود از آدمی گرد
بود صبر و تحمل دو پر مرد
تحمل کن که اندر کار مردان
بود رحمان تحمل، عجله شیطان
دگر گر نازشی کرد آن پری زاد
نباید گشت از آن یکبار، ناشاد
که گویند این مثل، مردم که از یار
به آزاری نباید گشت بیزار
جدایی از وفاداری نباشد
بود آزار بیزاری نباشد
چو همت عاشقان را در طلب نیست
ز معشوق ار جفا بیند عجب (نیست)
نباید هیچ از معشوقه رنجید
گرت کام از دهان خود نبخشید
دلی کو بهر کام از یار بیش است
بود عاشق ولی بر کام خویش است
ز یار آن را که باشد کام در کار
بود بر کام خود عاشق نه بر یار
نباید بود نازک دل که محبوب
نمی دارد ز عاشق اینها خوب
به برگی کاه، آن عاشق نیرزد
که همچون بید از هر باد لرزد
خوش آن کو همچو کوه از جا نجنبید
که گر صرصر بود از جا نجنبید
درین ره هر که چون خاشاک افتاد
رها کن تا برد هر گوشه اش باد
چو لختی گفت ازین گفتار شاپور
تن خسرو بر آسود از ره دور
چو در، کرد این نصیحتهاش در گوش
شدش تلخی شیرین چون شکر نوش
برفت از دیده با صد عشوه و ناز
از آن غم شد فلک را گریه غالب
چو خون شد سر به سر چشم کواکب
همه شب تا به روز از انده و غم
یکی ننهاد از آنها چشم بر هم
سیاهی بر سفیدی، گشت چیره
جهان بر چشم خسرو کرد تیره
دو چشمش بر مثال صبح خیزان
شد از سوز درون سیاره ریزان
همه ره با دل خود در حکایت
ز بخت تیره خود در شکایت
ز دوران زهر ناکامی چشیده
جواب تلخ، از شیرین شنیده
ز شیرینی دلش بی بهره گشته
دهانش تلخ چون خر زهره گشته
شده رنگ رخ و گردیده آواز
به مستی رفته، مخمور آمده باز
به منزل نارسیده کرده ره گم
خجل از کار خود در پیش مردم
دو چشمش خون فشان از بی قراری
سرافکنده به پیش از شرمساری
از آن رنج و از آن زخم و از آن نیش
فرس می راند و این می گفت با خویش
شدی ای دل ندیدی حاصل از یار
دریغا راه دور و رنج بسیار
همه شب با غم دل راه آمد
سحرگه سوی لشکرگاه آمد
به سوی خیمه رفت و زان ره دور
برآسود و طلب فرمود شاپور
بر خویشش نوازش کرد و بنشاند
یکایک حال خود پیشش فرو خواند
که چون رفتم سوی قصرش رسیدم
سخن چون گفتم از وی چون شنیدم
پس آنگه رخ ز من چون کرد پنهان
بدین سان کرد وقت من پریشان
چو بشنید این سخن شاپور از شاه
بگفتا غم مخور شاها که آن ماه
به نازی چند اگر آمد به رویت
نیازش خواهد آوردن به سویت
مرنج ار کرد در روی تو نازی
که باشد بعد هر نازی نیازی
صبوری کن درین و باش حاضر
که خوش گفت، این مثل آن مرد صابر
که اول هر چه آید مشکلت آن
تحمل کن که آخر، گردد آسان
نگردد کس پشیمان از تحمل
تحمل را بود نقش تجمل
بدش مشمر که هر کو بد شمارد
ندارد هیچ اگر صد گنج دارد
تحمل جوی و صبر آور فرا پیش
که بی این هر دو، شاهانند درویش
نبودی کوه را گر تاب این رنج
نکردی روزگارش صاحب گنج
به سختی چون تحمل کرد و بنشست
زر و سیم و جواهر بر کمر بست
خوش آن کز پختگی گردید خاموش
نه از خامی برآمد بر سرش جوش
برآرد عجله زود از آدمی گرد
بود صبر و تحمل دو پر مرد
تحمل کن که اندر کار مردان
بود رحمان تحمل، عجله شیطان
دگر گر نازشی کرد آن پری زاد
نباید گشت از آن یکبار، ناشاد
که گویند این مثل، مردم که از یار
به آزاری نباید گشت بیزار
جدایی از وفاداری نباشد
بود آزار بیزاری نباشد
چو همت عاشقان را در طلب نیست
ز معشوق ار جفا بیند عجب (نیست)
نباید هیچ از معشوقه رنجید
گرت کام از دهان خود نبخشید
دلی کو بهر کام از یار بیش است
بود عاشق ولی بر کام خویش است
ز یار آن را که باشد کام در کار
بود بر کام خود عاشق نه بر یار
نباید بود نازک دل که محبوب
نمی دارد ز عاشق اینها خوب
به برگی کاه، آن عاشق نیرزد
که همچون بید از هر باد لرزد
خوش آن کو همچو کوه از جا نجنبید
که گر صرصر بود از جا نجنبید
درین ره هر که چون خاشاک افتاد
رها کن تا برد هر گوشه اش باد
چو لختی گفت ازین گفتار شاپور
تن خسرو بر آسود از ره دور
چو در، کرد این نصیحتهاش در گوش
شدش تلخی شیرین چون شکر نوش
سلیمی جرونی : شیرین و فرهاد
بخش ۹۶ - در نصیحت فرزند خود شمس الدین محمد طال عمره گفته شده
ببین ای از ازل گشته موید
دو چشمم خواجه شمس الدین محمد
به دانش در جهان بگزیده من
به بینش نور هر دو دیده من
ز بخت خود، دل خرسند دارم
که در عالم چو تو فرزند دارم
خدایا تا بود دور و زمانت
خدا دارد به نیکی در امانت
دم از دم روز و شب به خواهدت بود
که تا هستی تو، هستم از تو خشنود
درین سی سال تا هستی به مردی
ز خدمت هیچ تقصیری نکردی
چو تا غایت نکردی هیچ تقصیر
نخواهی کرد تا خواهی شدن پیر
مبادت چشم زخم از چرخ ریمن
که هست امید من اینکه پس از من،
به نیکویی بمانی جاودانه
شوی در شعر، مشهور زمانه
که در دوران، به از اقران خویشی
چه اقران، بلکه از صد ساله بیشی
نشاط انگیز و غم کاه و دل افروز
درین دوران بحمدالله که امروز
ندارد کس چو من فرزانه فرزند
گران قدر و سبک روح و خردمند
یقینم ای مرا چون عمر در خور
که از پندم نخواهی تافتن سر
نخست آنکه از خودی خود جدا باش
به هر حالی که باشی با خدا باش
چنان از ما قبولی کن تحاشی
که مقبول خدا و خلق باشی
مکن آزار موری تا توانی
که این آمد مراد زندگانی
چو جباران به نخوت سر میفراز
تواضع را شعار خویشتن ساز
چو آتش سرمکش، چون آب شو پاک
که آخر خاک می باید شدن خاک
رها کن هر چه نابایست باشد
مکن چیزی که ناشایست باشد
جوانی را مکن ضایع به غفلت
که ما کردیم و پر دیدیم از آن لت
اگر خواهی که ننشینی جگر خون
منه پا از طریق شرع بیرون
تحمل کن به هر چیز و مشو گیج
که نبود بی تحمل مرد را هیچ
تحمل کن ز اعلا و ز ادنا
که خوش گفت این سخن آن مرد دانا
به چشم کم مبین در هیچ ذره
که او را هم ز خورشید است بهره
مکش پا واپس، افتادی چو در پیش
مکش پا از گلیم خویش هم بیش
بود تفریط در هر حالتی شوم
مکن افراط کان هم هست مذموم
تو اول خویش را از غم بری کن
پس آنگه دیگری را غمخوری(کن)
مکن انفاق چون خود بی نوایی
که گر خود را نه ای کس را نشایی
چراغی کان ز بهر خانه باید
مثل باشد که مسجد را نشاید
مده از دست حزم و پیش بینی
وگر نه پر به روز غم نشینی
مکن در رنج بردن هیچ تقصیر
که هستم این نصیحت یاد از پیر
چو از رنج تو گنج آید پدیدار
ببر رنج ای جوان و گنج بردار
تو شو مشغول کار و باش حاضر
که هر کاریش مزدی هست آخر
متاب از رنج در کار و مجو هیچ
که ضایع نیست در درگاه او هیچ
چو نوشی، لقمه گرد سر مگردان
که راهی نیست از لب تا به دندان
اگر خواهی که در محنت نمیری
بکن روز جوانی فکر پیری
چو مشکلهای دوران غم فزاید
چنان زی کانت آسانتر برآید
به گیتی گر حضور ار عمر خواهی
مگرد از هیچ رو گرد مناهی
برای روز بد چیزی بنه زر
که باشد احتیاج از مرگ بدتر
چو حیوان درمیفت اندر علفزار
که دایم خوار باشد مرد پرخوار
ازین بهتر نباشد سرفرازی
که نفس خود زبون خویش سازی
مگو تا جهد داری با زنان راز
که زن رازت بگوید سر به سرباز
به احمق در سخن گفتن نکوشی
جواب احمقان باشد خموشی
اگر خواهی که باشی با سعادت
سعادت نیست غیر از ترک عادت
مکن هر چیز کان خیزد ز دستت
که بیراهی کند چون خاک، پستت
مکن گر داری ای جان پدر هوش
خدا را در همه کاری فراموش
ز صحبتهای بد بگریز چون تیر
کزان بدتر نباشد هیچ تقصیر
دمی غم جمله عالم نیرزد
همه عالم به یک دم غم نیرزد
چرا باید نهادن بر جهان دل
چو آخر بایدت کندن از آن دل
مکن بد تا توانی و مخور غم
فراغت جوی از کل دو عالم
مکن خود را به زندان جهان بند
جهان بگذار و بر ریش جهان خند
مکش سختی و می کن درجهان زیست
به هر نوعی که آسان بر توان زیست
مرو تا می توانی از پی دل
که جز ناکامی از وی نیست حاصل
مکن ویران سرای دهر آباد
که آن را جز خرابی نیست بنیاد
چو گنج و ملک را رو در تباهی ست
گدا بودن درین ره پادشاهی ست
نبینی یک سر مو آن زمان بد
که بینی هر بدی را بهتر از خود
دو چشمم خواجه شمس الدین محمد
به دانش در جهان بگزیده من
به بینش نور هر دو دیده من
ز بخت خود، دل خرسند دارم
که در عالم چو تو فرزند دارم
خدایا تا بود دور و زمانت
خدا دارد به نیکی در امانت
دم از دم روز و شب به خواهدت بود
که تا هستی تو، هستم از تو خشنود
درین سی سال تا هستی به مردی
ز خدمت هیچ تقصیری نکردی
چو تا غایت نکردی هیچ تقصیر
نخواهی کرد تا خواهی شدن پیر
مبادت چشم زخم از چرخ ریمن
که هست امید من اینکه پس از من،
به نیکویی بمانی جاودانه
شوی در شعر، مشهور زمانه
که در دوران، به از اقران خویشی
چه اقران، بلکه از صد ساله بیشی
نشاط انگیز و غم کاه و دل افروز
درین دوران بحمدالله که امروز
ندارد کس چو من فرزانه فرزند
گران قدر و سبک روح و خردمند
یقینم ای مرا چون عمر در خور
که از پندم نخواهی تافتن سر
نخست آنکه از خودی خود جدا باش
به هر حالی که باشی با خدا باش
چنان از ما قبولی کن تحاشی
که مقبول خدا و خلق باشی
مکن آزار موری تا توانی
که این آمد مراد زندگانی
چو جباران به نخوت سر میفراز
تواضع را شعار خویشتن ساز
چو آتش سرمکش، چون آب شو پاک
که آخر خاک می باید شدن خاک
رها کن هر چه نابایست باشد
مکن چیزی که ناشایست باشد
جوانی را مکن ضایع به غفلت
که ما کردیم و پر دیدیم از آن لت
اگر خواهی که ننشینی جگر خون
منه پا از طریق شرع بیرون
تحمل کن به هر چیز و مشو گیج
که نبود بی تحمل مرد را هیچ
تحمل کن ز اعلا و ز ادنا
که خوش گفت این سخن آن مرد دانا
به چشم کم مبین در هیچ ذره
که او را هم ز خورشید است بهره
مکش پا واپس، افتادی چو در پیش
مکش پا از گلیم خویش هم بیش
بود تفریط در هر حالتی شوم
مکن افراط کان هم هست مذموم
تو اول خویش را از غم بری کن
پس آنگه دیگری را غمخوری(کن)
مکن انفاق چون خود بی نوایی
که گر خود را نه ای کس را نشایی
چراغی کان ز بهر خانه باید
مثل باشد که مسجد را نشاید
مده از دست حزم و پیش بینی
وگر نه پر به روز غم نشینی
مکن در رنج بردن هیچ تقصیر
که هستم این نصیحت یاد از پیر
چو از رنج تو گنج آید پدیدار
ببر رنج ای جوان و گنج بردار
تو شو مشغول کار و باش حاضر
که هر کاریش مزدی هست آخر
متاب از رنج در کار و مجو هیچ
که ضایع نیست در درگاه او هیچ
چو نوشی، لقمه گرد سر مگردان
که راهی نیست از لب تا به دندان
اگر خواهی که در محنت نمیری
بکن روز جوانی فکر پیری
چو مشکلهای دوران غم فزاید
چنان زی کانت آسانتر برآید
به گیتی گر حضور ار عمر خواهی
مگرد از هیچ رو گرد مناهی
برای روز بد چیزی بنه زر
که باشد احتیاج از مرگ بدتر
چو حیوان درمیفت اندر علفزار
که دایم خوار باشد مرد پرخوار
ازین بهتر نباشد سرفرازی
که نفس خود زبون خویش سازی
مگو تا جهد داری با زنان راز
که زن رازت بگوید سر به سرباز
به احمق در سخن گفتن نکوشی
جواب احمقان باشد خموشی
اگر خواهی که باشی با سعادت
سعادت نیست غیر از ترک عادت
مکن هر چیز کان خیزد ز دستت
که بیراهی کند چون خاک، پستت
مکن گر داری ای جان پدر هوش
خدا را در همه کاری فراموش
ز صحبتهای بد بگریز چون تیر
کزان بدتر نباشد هیچ تقصیر
دمی غم جمله عالم نیرزد
همه عالم به یک دم غم نیرزد
چرا باید نهادن بر جهان دل
چو آخر بایدت کندن از آن دل
مکن بد تا توانی و مخور غم
فراغت جوی از کل دو عالم
مکن خود را به زندان جهان بند
جهان بگذار و بر ریش جهان خند
مکش سختی و می کن درجهان زیست
به هر نوعی که آسان بر توان زیست
مرو تا می توانی از پی دل
که جز ناکامی از وی نیست حاصل
مکن ویران سرای دهر آباد
که آن را جز خرابی نیست بنیاد
چو گنج و ملک را رو در تباهی ست
گدا بودن درین ره پادشاهی ست
نبینی یک سر مو آن زمان بد
که بینی هر بدی را بهتر از خود