عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۷۹
دندان و عارض بتم از من ببرد هوش
کاین در نوش طعمست ، آن ماه مشکپوش
جوشان شده دو زلف بت من بروی بر
جانم بر آتش است از آن آمده بجوش
اندر چهار چیزش دارم چهار چیز
هر شب از آن ببردن دل گشته سخت کوش
اندر سمن بنفشه و اندر صدف گهر
اندر سهیل سنبل و اندر عقیق نوش
ای زلف او نه زلفی ، وی دو لبش نه لب
رند عبیر سایی و دزد شکر فروش
زلف ار فرو کشد بمیان بر کمر کند
چون دست باز دارد حلقه شود بگوش
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۰۲
سر زلف مشکین جانان من
مرا کشت و پیچید بر جان من
ایا ترک سیمین تن سنگدل
هویدا بتو راز پنهان من
دو ابرند زلف تو و چشم من
بعشق اندرون هر دو برهان من
ز مشکست بر سیم باران تو
ز خونست بر زرّ باران من
بفرمان من باش تا برخوری
ترا بد نیاید ز فرمان من
نگردم ز پیمان تو من بدل
مگردان تو دل را ز پیمان من
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۲۶
بوسه ندهد ما را ، ما را ندهد بوسه
غمگین دل ما دارد ، دارد دل ما غمگین
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۳۳
گل سوری بماه اندر شکفته
برو بر کژدم جرّاره خفته
دو لب چون دانۀ نارست لیکن
بنوک سوزن اندیشه سفته
نکوروئی که از فردوس حورا
برو خوبی فرستاده است سفته
شب تار آشکارا گشته دائم
بزیرش روز رخشنده نهفته
بآیین صورتی کاندر جهان کس
نظیر او ندیده ست و نگفته
چو گل گویی شکفته عارضینش
وزو زلفین مشکین گرد رفته
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۳۴
ای ماه سیه پوش تو روشن شده ماهی
هم شمع سرای من و هم پشت سپاهی
از قامت و قدّ تو برد سرو بلندی
وز حلقۀ زلف تو برد قیر سیاهی
جانم بصلاح آید از آن نوش لب تو
گر باز نیفزاید چشم تو تباهی
یعقوب اگر زنده شود باز بعالم
نشناسدت ای ترک ز پیغمبر چاهی
خسته دلم ای بت بگشایی و ببندی
چون زلف برخ بر بفزائی و بکاهی
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۳۶
ز زلف تو برده ست شبوّی بوی
ازو گشت پر مشک مشکوی و کوی
کجا جوی خون بینی ای دلربای
رخان مرا اندر آن جوی جوی
تو گوئی که دل شستم از تو چرا
دل از من چه شوئی دل از شوی شوی
چو چوگان خمیدست بدگوی ما
نباشم بچوگان بدگوی گوی
روان موی و اشکست آموی آب
چه ارزد بر آب آموی موی
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۳۷
حلقۀ زلفش بگل بر غالیه دارد همی
گل ببوی غالیه سنبل ببار آرد همی
نیست سنبل کان خط مشکین آن ترک منست
دیده چون آنرا ببیند سنبل انگارد همی
عذر جانست آن رخ و آن غمزگان آزار دل
آن رخان چو عذر خواهد این دل آزارد همی
باغبانند آن دو زلفش ، باغ دو رخسار او
آنک آنک باغبان در باغ گل کارد همی
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۳۸
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست
گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی
گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه
گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۴۵
من طالب خنج تو شب و روز
اندر پی کشتنم چرائی
عنصری بلخی : ابیات پراکندهٔ مثنویها
بحر رمل
بر فکن برقع از آن رخسار سیغ
تا برآید آفتاب از زیر میغ
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۶
فکندش بیک زخم گردون ز کفت
چو افکنده شد دست عذرا گرفت
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۱۳
ولیکن روانم ز تو سیر نیست
دلم چون دل تو بکفشیر نیست
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۷۸
مرا در دل این بود رای و گمان
که کار من و تو بود همچنان
کجا پیش از این کار افروتشال
که بود الفتیشش هماره همال
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۸۵
بفرمود تا آسنستان پگاه
بیامد بنزدیک رخشنده ماه
بدو داد فرخنده دخترش را
بگوهر بیاراست اخترش را
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۹۵
لب بخت پیروز را خنده ای
مرا نیز مرو ای فرخنده ای
عنصری بلخی : بحر خفیف
شمارهٔ ۱۴
آن صنم را ز گاز و ز نشکنج
تن بنفشه شد و دو لب نارنج
عنصری بلخی : بحر خفیف
شمارهٔ ۳۸
شد مژه گرد چشم او ز آتش
نیش [و] دندان کژدم و کربش
عنصری بلخی : بحر خفیف
شمارهٔ ۴۱
رخ ز دیده نگاشته بسر شک
وان سرشکش برنگ تازه زرشک
عنصری بلخی : بحر خفیف
شمارهٔ ۵۴
رخم از رنگ تست ریشیده
دلم از زلف تست پیچیده
عنصری بلخی : اشعار منسوب
شمارهٔ ۲۱
بهارش تویی غمگسارش تویی
درین تنگ زندان زوارش تویی