عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۲
بیقدرکند رخ تو لالستان را
تشویر دهد لب تو خوزستان را
آن‌کس که تو را قبلهٔ ترکستان دید
از بهر تو کرد قبله‌ ترکستان را
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
در زلف تو آویخته دلبندی ها
پیش خردت خیره خردمندی ها
در دل دارم که بندگیهات کنم
تا خود چه کنی تو از خداوندی ها
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
ای یار چو روزگار یار من و توست
بس کس که حسود روزگار من و توست
این باده که اندوه‌گسار من و توست
برگیر و بیا که ‌کار کار من و توست
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
تا از برم آن یار پسندیده برفت
آرام و قرار از دل شوریده برفت
خون دلم از دیده رواست از آنک
از دل برود هر آنچه از دیده برفت
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
گر یابد زهره آگهی از نامت
خواهد که به جای می بود در جامت
گر ماه ز چرخ بشنود پیغامت
آید به ‌زمین و اوفتد در دامت
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
ای راحت جان ما ز دو مرجانت
رنج دل ما زچشم پر دستانت
ما راکه جراحت است بر سینه و دل
بر سینه ز تیر و بر دل از پیکانَت
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
هرگز دل تو به هیچکس شاد مباد
وز بند تو بندهٔ تو آزاد مباد
تا عشق تو را دلم عمارت نکند
ویران شدهٔ عشق تو آباد مباد
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
دلها همه در زلف تو آویخته باد
جانها همه از طبع تو آمیخته باد
هر شور که در جهان برانگیزد چرخ
آن شور ز جعد زلفت انگیخته باد
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
من با تو بتا نفس نمی‌یارم زد
در موکب تو جرس نمی‌یارم زد
جان میدهم و نفس نمی‌یارم زد
دست از تو به هیچ‌کس نمی‌یارم زد
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
هر شب که وصال یار دلبر باشد
شب زورق و ماه باد صرصر باشد
وان شب که فراق آن سمن بر باشد
شب کشتی و آفتاب لنگر باشد
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
از عمر شبی به‌ کام دل دوشم بود
کاواز سرود و رود درگوشم بود
بگذشته و بامداد فرموشم بود
مهتاب نبود و مه در آغوشم بود
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
چون نرگس اگر نهیم در خاکستر
ور داریم اندر آب چون نیلوفر
ور بسپریم به پای همچون‌ گل تر
از شرم تو چون بنفشه بر نارم سر
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
خستی دل من به غمزه ای بدر منیر
چونانکه ملک سینهٔ من خست به تیر
در سینه و دل‌کنون دو پیکان دارم
از سینه و دل هر دو برون آمده‌گیر
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
از کوی تو تا کوی من ای شمع طراز
دریاست ز اشک من همه راه دراز
گر هست درآمدن به‌کشتیت نیاز
زان دل که زمن ربوده‌ای کشتی ساز
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
چون چشم تو بر دلم شود تیر انداز
زلف تو شود پیش دلم جوشن ساز
کوته نکنم دو دست از آن زلف دراز
کاو تیر به جوشن از دلم دارد باز
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
از جور قد بلند و موی پستش
وز کافری نرگس ِ بی می‌ْ مستش
گریان به کلیسیا شوم بنشینم
ناقوس به یک دست و به دستی دستش
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
ای سیمبر از عشق تو در رشته شدم
در خون دل از غم تو آغشته شدم
در بادیهٔ فراق سرگشته شدم
تو زنده بمانیا که من‌کشته شدم
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
هر شب غم تو به مه اشارت‌کُنَدَم
وز چشم پر آب خواب غارت کندم
یک شب نگذارد که کنم دیده فراز
چندان که خیال تو زیادت کندم
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
ای یار شبی که بی‌رخت بگذارم
پروین بود از غم تو آن شب یارم
یک نیمه زشب چشم به پروین دارم
یک نیمه همی ز چشم‌ پروین بارم
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۹
هر شب ز غم تو دل ز جان برگیرم
پندی که خرد دهد من آن نپذیرم
تا روز نهد خیال تو در پیشم
صد چشمه و من ز تشنگی می‌میرم