عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
سحرگاهان که روشن شد در و دشت
سحرگاهان که روشن شد در و دشت
صدا زد مرغی از شاخ نخیلی
فروهل خیمه ای فرزند صحرا
که نتوان زیست بی ذوق رحیلی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دگرئین تسلیم و رضا گیر
دگرئین تسلیم و رضا گیر
طریق صدق و اخلاص و وفا گیر
مگو شعرم چنین است و چنان نیست
جنون زیرکی از من فراگیر
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
پریشانم چو گرد ره گذاری
پریشانم چو گرد ره گذاری
که بر دوش هوا گیرد قراری
خوشا بختی و خرم روزگاری
که بیرونید از من شهسواری
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
خوشآن قومی پریشان روزگاری
خوشن قومی پریشان روزگاری
که زاید از ضمیرش پخته کاری
نمودش سری از اسرار غیب است
ز هر گردی برون ناید سواری
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به بحر خویش چون موجی تپیدم
به بحر خویش چون موجی تپیدم
تپیدم تا به طوفانی رسیدم
دگر رنگی ازین خوشتر ندیدم
بخون خویش تصویرش کشیدم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نگاهش پر کند خالی سبوها
نگاهش پر کند خالی سبوها
دواند می به تاک آرزوها
ز طوفانی که بخشد رایگانی
حریف بحر گردد آب جوها
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
هنوز اندر جهان دم غلام است
هنوز اندر جهاندم غلام است
نظامش خام و کارش ناتمام است
غلام فقرن گیتی پناهم
که در دینش ملوکیت حرام است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
محبت از نگاهش پایدار است
محبت از نگاهش پایدار است
سلوکش عشق و مستی را عیار است
مقامش عبده‘مد ولیکن
جهان شوق را پروردگار است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بهل ای دخترک این دلبری ها
بهل ای دخترک این دلبری ها
مسلمان را نزیبد کافری ها
منه دل بر جمال غازه پرورد
بیاموز از نگه غارتگری ها
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نگاه تست شمشیر خدا داد
نگاه تست شمشیر خدا داد
به زخمش جان ما را حق به ما داد
دل کامل عیارن پاک جان برد
که تیغ خویش راب از حیا داد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ضمیر عصر حاضر بی نقاب است
ضمیر عصر حاضر بی نقاب است
گشادش در نمود رنگ وب است
جهانتابی ز نور حق بیاموز
که او با صد تجلی در حجاب است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مرا داد این خرد پرور جنونی
مرا داد این خرد پرور جنونی
نگاه مادر پاک اندرونی
ز مکتب چشم و دل نتوان گرفتن
که مکتب نیست جز سحر و فسونی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
اگر پندی ز درویشی پذیری
اگر پندی ز درویشی پذیری
هزار امت بمیرد تو نمیری
بتولی باش و پنهان شو ازین عصر
که درغوش شبیری بگیری
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نگه دارد برهمن کار خود را
نگه دارد برهمن کار خود را
نمی گوید به کس اسرار خود را
بمن گوید که از تسبیح بگذر
بدوش خود برد زنار خود را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
برهمن گفت برخیز از در غیر
برهمن گفت برخیز از در غیر
ز یاران وطن ناید به جز خیر
بیک مسجد دو ملا می نگنجد
ز افسون بتان گنجد بیک دیر
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ز علم چاره سازی بی گدازی
ز علم چاره سازی بی گدازی
بسی خوشتر نگاه پاک بازی
نکو تر از نگاه پاک بازی
ولی از هر دو عالم بی نیازی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بهن مؤمن خدا کاری ندارد
بهن مؤمن خدا کاری ندارد
که در تن جان بیداری ندارد
ازن از مکتب یاران گریزم
جوانی خود نگهداری ندارد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نوا از سینه مرغ چمن برد
نوا از سینه مرغ چمن برد
ز خون لالهن سوز کهن برد
به این مکتب ، به این دانش چه نازی
که نان در کف نداد و جان ز تن برد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
خدایا وقتن درویش خوش باد
خدایا وقتن درویش خوش باد
که دلها از دمش چون غنچه بگشاد
به طفل مکتب ما این دعا گفت
پی نانی به بند کس میفتاد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
کسی کو «لا اله» را در گره بست
کسی کو «لا اله» را در گره بست
ز بند مکتب و ملا برون جست
بهن دین و بهن دانش مپرداز
که از ما میبرد چشم و دل و دست