عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مرا از منطقید بوی خامی
مرا از منطقید بوی خامی
دلیل او دلیل ناتمامی
برویم بسته درها را کشاید
دو بیت از پیر رومی یا ز جامی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بیا از من بگیرن دیر ساله
بیا از من بگیرن دیر ساله
که بخشد روح با خاک پیاله
اگربش دهی از شیشهٔ من
قددم بروید شاخ لاله
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
فقیرم ساز و سامانم نگاهی است
فقیرم ساز و سامانم نگاهی است
به چشمم کوه یاران برگ کاهی است
ز من گیر این که زاغ دخمه بهتر
ازن بازی که دستموز شاهیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
در دل را بروی کس نبستم
در دل را بروی کس نبستم
نه از خویشان نه از یاران گسستم
نشیمن ساختم در سینهٔ خویش
ته این چرخ گردان خوش نشستم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ندانم نکته های علم و فن را
ندانم نکته های علم و فن را
مقامی دیگری دادم سخن را
میان کاروان سوز و سرورم
سبک پی کرد پیران کهن را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نپنداری که مرغ صبح خوانم
نپنداری که مرغ صبح خوانم
بجزه و فغان چیزی ندانم
مده از دست دامانم که یابی
کلید باغ را درشیانم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
کهن پروردهء این خاکدانم
کهن پروردهء این خاکدانم
دلی از منزل خود دل گرانم
دمیدم گرچه از فیض نم او
زمین راسمان خود ندانم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ندانی تا نباشی محرم مرد
ندانی تا نباشی محرم مرد
که دلها زنده گردد از دم مرد
نگهدارد زه و ناله خود را
که خود دار است چون مردان ، غم مرد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
قماش و نقره و لعل و گهر چیست؟
قماش و نقره و لعل و گهر چیست؟
غلام خوشگل و زرین کمر چیست؟
چو یزدان از دو گیتی بی نیازند
دگر سرمایهٔ اهل هنر چیست؟
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
خودی را نشهٔ من عین هوش است
خودی را نشهٔ من عین هوش است
ازن میخانهٔ من کم خروش است
می من گرچه نا صاف است درکش
که این ته جرعهٔ خمهای دوش است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ترا با خرقه و عمامه کاری
ترا با خرقه و عمامه کاری
من از خود یافتم بوی نگاری
همین یک چوب نی سرمایهٔ من
نه چوب منبری نی چوب داری
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چو دیدم جوهرئینهٔ خویش
چو دیدم جوهرئینهٔ خویش
گرفتم خلوت اندر سینهٔ خویش
ازین دانشوران کور و بی ذوق
رمیدم با غم دیرینهٔ خویش
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
اگر دانا دل و صافی ضمیر است
اگر دانا دل و صافی ضمیر است
فقیری با تهی دستی امیر است
به دوش منعم بی دین و دانش
قبائی نیست پالان حریر است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
شیندم بیتکی از مرد پیری
شیندم بیتکی از مرد پیری
کهن فرزانهٔ روشن ضمیری
اگر خود را بناداری نگه داشت
دو گیتی را بگیردن فقیری
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نهان اندر دو حرفی سر کار است
نهان اندر دو حرفی سر کار است
مقام عشق منبر نیست ، دار است
براهیمان ز نمرودان نترسند
که عود خام راتش عیار است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نهان اندر دو حرفی سر کار است
نهان اندر دو حرفی سر کار است
مقام عشق منبر نیست ، دار است
براهیمان ز نمرودان نترسند
که عود خام راتش عیار است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به ساحل گفت موج بیقراری
به ساحل گفت موج بیقراری
به فرعونی کنم خود را عیاری
گهی بر خویش می پیچم چو ماری
گهی رقصم به ذوق انتظاری
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
من و تو از دل و دین نا امیدیم
من و تو از دل و دین نا امیدیم
چوبوی گل ز اصل خود رمیدیم
دل مامرد و دین از مردنش مرد
دو تامرگی بیک سود اخریدیم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دل بیگانه خوزین خاکدان نیست
دل بیگانه خوزین خاکدان نیست
شب و روزش زدورسمان نیست
تو خود وقت قیام خویش دریاب
نماز عشق و مستی را اذان نیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مقام شوق بی صدق و یقین نیست
مقام شوق بی صدق و یقین نیست
یقین بی صحبت روح الامین نیست
گر از صدق و یقین داری نصیبی
قدم بیباک نه کس در کین نیست