عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٨۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٨٧
ای پیک پی خجسته نسیم سحرگهی
لطفی کن از برای دل خسته رهی
بگذر بدانجناب که از لطف صاحبش
یا بی نشان خلد چو در وی قدم نهی
یعنی جناب حضرت شاهی که می نهد
شیر فلک ز هیبت او سر بر و بهی
فرخنده تاج دولت و دین کاهل فضل را
دوران اوست موسم آسایش و بهی
اول ببوس خاک درش وانگه اینسخن
بر گوی و مگذر از سر ایجاز و کوتهی
گو با وجود جود تو آن کو مراد دل
بر آستان غیر تو جوید ز ابلهی
از دنب لاشه سگ طلب دنبه میکند
و آماس باز می نشناسد ز فربهی
اکنونکه روزگار برآشفت و فتنه گشت
و آفاق شد ز مردی و وز مردمی تهی
مردی بسان رستم دستان تو میکنی
داد کرم چو حاتم طائی تو میدهی
چون در زمانه ز اهل هنر با خبر توئی
بادا ز حال ابن یمین نیزت آگهی
تا خرگه سپهر منور بود بماه
بادت معاشرت همه با ماه خر گهی
رایت بهر طریق که تابد عنان عزم
اقبال در رکاب تو بادا بهمرهی
لطفی کن از برای دل خسته رهی
بگذر بدانجناب که از لطف صاحبش
یا بی نشان خلد چو در وی قدم نهی
یعنی جناب حضرت شاهی که می نهد
شیر فلک ز هیبت او سر بر و بهی
فرخنده تاج دولت و دین کاهل فضل را
دوران اوست موسم آسایش و بهی
اول ببوس خاک درش وانگه اینسخن
بر گوی و مگذر از سر ایجاز و کوتهی
گو با وجود جود تو آن کو مراد دل
بر آستان غیر تو جوید ز ابلهی
از دنب لاشه سگ طلب دنبه میکند
و آماس باز می نشناسد ز فربهی
اکنونکه روزگار برآشفت و فتنه گشت
و آفاق شد ز مردی و وز مردمی تهی
مردی بسان رستم دستان تو میکنی
داد کرم چو حاتم طائی تو میدهی
چون در زمانه ز اهل هنر با خبر توئی
بادا ز حال ابن یمین نیزت آگهی
تا خرگه سپهر منور بود بماه
بادت معاشرت همه با ماه خر گهی
رایت بهر طریق که تابد عنان عزم
اقبال در رکاب تو بادا بهمرهی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٨٩
ایدل ار داری هوای سروری پاشنده باش
بر جهان ابراز چه سرور باشد از پاشندگی
بر زبر دستان چو خوشه سرکشیت ار آرزوست
پیشه کن با زیردستان دانه وار افکندگی
گر ز سوز تشنگی جانت بلب خواهد رسید
از خضر مپذیر منت بهر آب زندگی
دانه را بگذار وا رستی ز دام چار تیر
آرزو میافکند آزاد را در بندگی
گر ز دیوان قضا مجری نباشد رزق تو
سعی بی حاصل بود از هر دری خواهندگی
آنچه داری چون ز خود و زدوستان داری دریغ
پس بگو تا چیست حاصل زینهمه دارندگی
بر سر گنجست پایت لیک چون اگه نئی
کرده ئی عادت ز لوم طبع خود جویندگی
خوش برآی ابن یمین چون هست گیتی بر گذر
هم بود روزی که آید نوبت فرخندگی
گر چه گردون خاتم دولت بدان کسی میدهد
کش بود همچون نگین یا ساد کی یا کند کی
بر جهان ابراز چه سرور باشد از پاشندگی
بر زبر دستان چو خوشه سرکشیت ار آرزوست
پیشه کن با زیردستان دانه وار افکندگی
گر ز سوز تشنگی جانت بلب خواهد رسید
از خضر مپذیر منت بهر آب زندگی
دانه را بگذار وا رستی ز دام چار تیر
آرزو میافکند آزاد را در بندگی
گر ز دیوان قضا مجری نباشد رزق تو
سعی بی حاصل بود از هر دری خواهندگی
آنچه داری چون ز خود و زدوستان داری دریغ
پس بگو تا چیست حاصل زینهمه دارندگی
بر سر گنجست پایت لیک چون اگه نئی
کرده ئی عادت ز لوم طبع خود جویندگی
خوش برآی ابن یمین چون هست گیتی بر گذر
هم بود روزی که آید نوبت فرخندگی
گر چه گردون خاتم دولت بدان کسی میدهد
کش بود همچون نگین یا ساد کی یا کند کی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠٠
این بزرگان که بنوخاستگان مشهورند
نرسیدست بر ایشان ز کرم جز نامی
چون ندانند که انعام چه باشد بمثل
نتوان داشت ازیشان طمع انعامی
هر یکی را که تو پاشنده قومش دانی
بر سر دانه کشیدست بدستان دامی
تا نگویند که داد-ار شنود صد دشنام
بمکافات یکی را ندهد دشنامی
دی یکی گفت که ای ابن یمین تا کی ازین
عمر کردن تلف و وجه معاش از وامی
عرضه کن حال دل سوخته پیش همه شان
گفتم این دیگ هوس را نپزد جز خامی
نرسیدست بر ایشان ز کرم جز نامی
چون ندانند که انعام چه باشد بمثل
نتوان داشت ازیشان طمع انعامی
هر یکی را که تو پاشنده قومش دانی
بر سر دانه کشیدست بدستان دامی
تا نگویند که داد-ار شنود صد دشنام
بمکافات یکی را ندهد دشنامی
دی یکی گفت که ای ابن یمین تا کی ازین
عمر کردن تلف و وجه معاش از وامی
عرضه کن حال دل سوخته پیش همه شان
گفتم این دیگ هوس را نپزد جز خامی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠۴
بحر جود و کرم جمال الدین
ای برخ فرخ و مبارک پی
نشر صیت سخاوتت بجهان
کرد منسوخ جود حاتم و طی
با جوادی تو عجب نبود
گر نماید بخیل حاتم طی
در بیان علو تو سخنم
بسپرد زیر پای فرق جدی
التماسی همیکنم از تو
بشنو و گوی و الضمان علی
نوبهار حیات من گشتست
بی نم آب رز چو موسم دی
ز آب رز باشدم حیات بلی
و من الماء کل شیء حی
سخن اینست آن همیخواهم
که یکی باشد از قوافی وی
ای برخ فرخ و مبارک پی
نشر صیت سخاوتت بجهان
کرد منسوخ جود حاتم و طی
با جوادی تو عجب نبود
گر نماید بخیل حاتم طی
در بیان علو تو سخنم
بسپرد زیر پای فرق جدی
التماسی همیکنم از تو
بشنو و گوی و الضمان علی
نوبهار حیات من گشتست
بی نم آب رز چو موسم دی
ز آب رز باشدم حیات بلی
و من الماء کل شیء حی
سخن اینست آن همیخواهم
که یکی باشد از قوافی وی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠۵
با حریفان بر بساط دهر ای نیکو خصال
راستی کن پیشه همچون سرو اگر آزاده ئی
گر بکوشی در شرف ز آبا زیادت میشوی
از موالید سه تا چون بهترین افتاده ئی
ده هزارت خصم اگر باشد چو اندر حصن صبر
خانه گیری خوش نشین کانجمله را استاده ئی
تکیه کمتر کن بر آمال طویل ابن یمین
جز برین عمر قصیرش چون بنا ننهاده ئی
در مضیق ششدر حرص ار نیفتی مهره وار
بند هر منصوبه را کآرد فلک بگشاده ئی
راستی کن پیشه همچون سرو اگر آزاده ئی
گر بکوشی در شرف ز آبا زیادت میشوی
از موالید سه تا چون بهترین افتاده ئی
ده هزارت خصم اگر باشد چو اندر حصن صبر
خانه گیری خوش نشین کانجمله را استاده ئی
تکیه کمتر کن بر آمال طویل ابن یمین
جز برین عمر قصیرش چون بنا ننهاده ئی
در مضیق ششدر حرص ار نیفتی مهره وار
بند هر منصوبه را کآرد فلک بگشاده ئی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١١
با خرد همره و دو لب بادب باز مکن
هیچ کاری که از آن غیر تو یابد ضرری
زانکه نیک و بد ایام نماند هرگز
وز تو ماند ببدی در همه عالم اثری
بد اندک مشمر خوار که بسیار شود
هست سرمایه احراق جهانی شرری
درد سر کم ده و کم کش ز پی کار جهان
که نیرزد کلهی نزد خرد درد سری
از جهان قطع نظر کن برو ای ابن یمین
تا نباشد بجهان همچو تو صاحبنظری
هیچ کاری که از آن غیر تو یابد ضرری
زانکه نیک و بد ایام نماند هرگز
وز تو ماند ببدی در همه عالم اثری
بد اندک مشمر خوار که بسیار شود
هست سرمایه احراق جهانی شرری
درد سر کم ده و کم کش ز پی کار جهان
که نیرزد کلهی نزد خرد درد سری
از جهان قطع نظر کن برو ای ابن یمین
تا نباشد بجهان همچو تو صاحبنظری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١٣
بقطع راه دراز امل غنی نشوی
بر آستان قناعت مگر مقام کنی
مرو بعجب و تکبر بر آستانه خلق
که زندگانی و عیشت همه حرام کنی
دو تای گاو بدست آوری و مزرعه ئی
یکی امیر و دگر را وزیر نام کنی
بنان خشک و حلالی کزو شود حاصل
قناعت از شکرین لقمه حرام کنی
و گر کفاف معاشت نمیشود حاصل
روی و شام شبی از جهود وام کنی
هزار بار از آن به که بامداد پگاه
کمر ببندی و بر چون خود سلام کنی
بر آستان قناعت مگر مقام کنی
مرو بعجب و تکبر بر آستانه خلق
که زندگانی و عیشت همه حرام کنی
دو تای گاو بدست آوری و مزرعه ئی
یکی امیر و دگر را وزیر نام کنی
بنان خشک و حلالی کزو شود حاصل
قناعت از شکرین لقمه حرام کنی
و گر کفاف معاشت نمیشود حاصل
روی و شام شبی از جهود وام کنی
هزار بار از آن به که بامداد پگاه
کمر ببندی و بر چون خود سلام کنی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١۵
با تو ابن یمین بخواهد گفت
سخنی از ره نکو خواهی
پادشاهی که بندگان وی اند
خلق عالم ز ماه تا ماهی
راه رشد و ضلال پیدا کرد
بر یکایک ز ابله و داهی
وز برای بیان باطل و حق
کرد ارسال آمر و ناهی
رهروانرا بدان و پیرو باش
گر ز جویندگان این راهی
لاف عرفان حق چگونه زنی
تو که از خویشتن نه آگاهی
همه او باش تا توانی گفت
لیس فی جبتی سوی اللهی
سخنی از ره نکو خواهی
پادشاهی که بندگان وی اند
خلق عالم ز ماه تا ماهی
راه رشد و ضلال پیدا کرد
بر یکایک ز ابله و داهی
وز برای بیان باطل و حق
کرد ارسال آمر و ناهی
رهروانرا بدان و پیرو باش
گر ز جویندگان این راهی
لاف عرفان حق چگونه زنی
تو که از خویشتن نه آگاهی
همه او باش تا توانی گفت
لیس فی جبتی سوی اللهی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١۶
با خرد از سر ضجرت سخنی میگفتم
کای ز نور تو ز ظلمت دل و جانم ناجی
هیچ حضرت بود امروز که صاحب هنری
گردد از گردش گردون بجنابش لاجی
گفت باشد در دستور جهان آصف عهد
آنکه خائب ز درش باز نگردد راجی
در دریای فتوت گهر کان کرم
مردم دیده دولت شرف الدین حاجی
آنکه بر سیخ زر ا ندود شهاب از پی خوانش
نسر طایر بگه بزم کند دراجی
وانکه حکمش بزمین و زمن ار برگذرد
گویدش خیز چرا بسته این افلاجی
ور بزیبق رسد از حلم و وقارش اثری
جرم زیبق کند از طبع برون رجراجی
ای جوانبخت که هردم خرد پیر ترا
گوید اندر خور تاج زر و تخت عاجی
راستی را خرد پیر نکو میگوید
آنجوانی تو که آرایش تخت و تاجی
شاه انجم دهد از زر کواکب باجت
گر تو از مملکتش طالب ساو و باجی
گر نه پروانه ز رای تو برد شمع فلک
کی درین گنبد پیروزه کند وهاجی
روز برتر شدن از ذروه افلاک هنر
گرم رو همچو محمد بشب معراجی
تا ثناگوی توام نیست چو من در ره نظم
خود تو دانی چو تو هم سالک این منهاجی
نشود ابن یمین هر که دم از شعر زند
کی چو منصور بود هر که کند حلاجی
تا کند غمزه جادوی بتان از سر حسن
گاه تاراج دل شیفتگان غناجی
باد تاراج قضا جان حسود تو چنان
که قدر گویدش اندر خور این تاراجی
کای ز نور تو ز ظلمت دل و جانم ناجی
هیچ حضرت بود امروز که صاحب هنری
گردد از گردش گردون بجنابش لاجی
گفت باشد در دستور جهان آصف عهد
آنکه خائب ز درش باز نگردد راجی
در دریای فتوت گهر کان کرم
مردم دیده دولت شرف الدین حاجی
آنکه بر سیخ زر ا ندود شهاب از پی خوانش
نسر طایر بگه بزم کند دراجی
وانکه حکمش بزمین و زمن ار برگذرد
گویدش خیز چرا بسته این افلاجی
ور بزیبق رسد از حلم و وقارش اثری
جرم زیبق کند از طبع برون رجراجی
ای جوانبخت که هردم خرد پیر ترا
گوید اندر خور تاج زر و تخت عاجی
راستی را خرد پیر نکو میگوید
آنجوانی تو که آرایش تخت و تاجی
شاه انجم دهد از زر کواکب باجت
گر تو از مملکتش طالب ساو و باجی
گر نه پروانه ز رای تو برد شمع فلک
کی درین گنبد پیروزه کند وهاجی
روز برتر شدن از ذروه افلاک هنر
گرم رو همچو محمد بشب معراجی
تا ثناگوی توام نیست چو من در ره نظم
خود تو دانی چو تو هم سالک این منهاجی
نشود ابن یمین هر که دم از شعر زند
کی چو منصور بود هر که کند حلاجی
تا کند غمزه جادوی بتان از سر حسن
گاه تاراج دل شیفتگان غناجی
باد تاراج قضا جان حسود تو چنان
که قدر گویدش اندر خور این تاراجی