عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۱۹
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۳۸
الهی تا بنده را خواندی بنده در میان مردم تنهاست و تا گفتی بیا هفت اندام او شنواست از آدمی چه آید قدر او پیداست کیسه تهی و باد پیماست، این کار پیش از آدم و حواست، و عطا بیش از خوف و رجاست اما آدمی بسبب دیدن مبتلاست، به ناز کسی است که از سبب دیدن رهاست و با خود به جفاست.
ای دوست بجملگی تو را گشتم من
حقا که دراین سخن نه ذوق است و نه فن
گر تو ز خودی خود برون جستی پاک
شاید صنما بجای تو هستم من
ای دوست بجملگی تو را گشتم من
حقا که دراین سخن نه ذوق است و نه فن
گر تو ز خودی خود برون جستی پاک
شاید صنما بجای تو هستم من
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۴۵
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۵۳
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۳
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۷۲
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۷۵
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۸۷
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۹۲
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۹۳
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۰۲
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۱۹
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۲۲
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۲۷
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۰
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۷
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۵۰
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵
دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را
شرمنده ساختی همه روز آفتاب را
تیغ ترا چه حاجت رخصت به خون ماست
بر خلق تشنه حکم روانست آب را
بینم چشم مست تو بیمار سرگران
این است شیوه مردم بسیار خواب را
دل سوخت در سماع و نمی ایستد ز چرخ
رقصی ست گرم بر سرآتش کباب را
ای پرده دار حال دلم بین و عرضه دار
با شهریار قصه شهر خراب را
عاشق کشی ثواب بود در کتاب عشق
آن شوخ هم ز دست نداد این ثواب را
گفتی مگر به صورت من عاشقی کمال
صورت ندیده چون بنویسم جواب را
شرمنده ساختی همه روز آفتاب را
تیغ ترا چه حاجت رخصت به خون ماست
بر خلق تشنه حکم روانست آب را
بینم چشم مست تو بیمار سرگران
این است شیوه مردم بسیار خواب را
دل سوخت در سماع و نمی ایستد ز چرخ
رقصی ست گرم بر سرآتش کباب را
ای پرده دار حال دلم بین و عرضه دار
با شهریار قصه شهر خراب را
عاشق کشی ثواب بود در کتاب عشق
آن شوخ هم ز دست نداد این ثواب را
گفتی مگر به صورت من عاشقی کمال
صورت ندیده چون بنویسم جواب را
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۹۱
این چه خبر جستن و پرسیدن است
این طلب کیست چه پرسیدن است
بر سر آن کوی چه کردید گم
بافت نشد این چه خروشیدن است
داغ که دارید چه سوزست و آه
زخم که خوردید چه نالیدن است
عشق نه در سینه چه غوغاست این
هیچ نه در دیگ چه جوشیدن است
آنیته خواندید شما ماه را
نیست چنین این همه رو دیدن است
وصل میر نشود جز به قطع
قطع نخست از همه ببریدن است
رهبر این رو طلبید از کمال
بی رهه ها ، این چه دوانیدن است
این طلب کیست چه پرسیدن است
بر سر آن کوی چه کردید گم
بافت نشد این چه خروشیدن است
داغ که دارید چه سوزست و آه
زخم که خوردید چه نالیدن است
عشق نه در سینه چه غوغاست این
هیچ نه در دیگ چه جوشیدن است
آنیته خواندید شما ماه را
نیست چنین این همه رو دیدن است
وصل میر نشود جز به قطع
قطع نخست از همه ببریدن است
رهبر این رو طلبید از کمال
بی رهه ها ، این چه دوانیدن است
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۶
بنیاد وجودم ز تو ای دوست خراب است
وین کار خرابی همه از حب شراب است
جانم به عذاب است ز مخموری دوشین
ساقی قدحی ده که در آن عین ثواب است
چون میگذرد عمر سبک رطل گران ده
وین چرخ گران از پیما چون به شتاب است
زاهد که شود غره به زهدی که ندارد
آن زهد فریبنده او نقش سراب است
وانکس که بود عاشق و بی باک و قلندر
مقصود حقیقیش ز می رفع حجاب است
ای پیر اگر عهد نو در عشق شکستیم
مشکن دل احباب که این عین شباب است
ای خفته بیدرد نبینی که همه شب
مائیم نظر باز و ترا دیده به خواب است
گویند که نقصان کمال است که دایم
جویای شراب است و کباب است و رباب است
وین کار خرابی همه از حب شراب است
جانم به عذاب است ز مخموری دوشین
ساقی قدحی ده که در آن عین ثواب است
چون میگذرد عمر سبک رطل گران ده
وین چرخ گران از پیما چون به شتاب است
زاهد که شود غره به زهدی که ندارد
آن زهد فریبنده او نقش سراب است
وانکس که بود عاشق و بی باک و قلندر
مقصود حقیقیش ز می رفع حجاب است
ای پیر اگر عهد نو در عشق شکستیم
مشکن دل احباب که این عین شباب است
ای خفته بیدرد نبینی که همه شب
مائیم نظر باز و ترا دیده به خواب است
گویند که نقصان کمال است که دایم
جویای شراب است و کباب است و رباب است