عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۸۹
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۹۵
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۹۷
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۹۸
حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخواندهاند مگر سرو را که ثمرهای ندارد. درین چه حکمت است؟ گفت هر درختی را ثمره معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوشست و این است صفت آزادگان.
به آنچه می گذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست بر آید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد
به آنچه می گذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست بر آید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد
کسایی مروزی : رباعیها
هستی
کسایی مروزی : رباعیها
پیغام فلک
کسایی مروزی : دیوان اشعار
شعر و غزل
کسایی مروزی : دیوان اشعار
صبح و نبید
صبح آمد و علامت مصقول بر کشید
وز آسمان شمامهٔ کافور بر دمید
گویی که دوست قُرطهٔ شَعر کبود خویش
تا جایگاه ناف به عمدا فرو درید
در شد به چتر ماه سنانهای آفتاب
ور چند جِرم ماه سر اندر سپر کشید
خورشید با سهیل عروسی کند همی
کز بامداد کِلّهٔ مصقول بر کشید
وان عکس آفتاب نگه کن ؛ علم علم
گویی به لاژورد می سرخ بر چکید
یا بر بنفشه زار گل نار سایه کرد
یا برگ لاله زار همی بر چکد به خوید
یا آتش شعاع ز مشرق فروختند
یا پرنیان لعل کسی باز گسترید
جام کبود و سرخ نبید آر ، کآسمان
گویی که جامهای کبود است پر نبید
جام کبود و بادهٔ سرخ و شعاع زرد
گویی شقایق است و بنفشه ست و شنبلید
چون خوش بود نبید بر این تیغ آفتاب
خاصه که عکس او به نبید اندرون فتید
آن روشنی که چون به پیاله فرو چکد
گویی عقیق سرخ به لؤلؤ فرو چکید
وان صاف می که چون به کف دست بر نهی
کف از قدح ندانی ، نی از قدح نبید
وز آسمان شمامهٔ کافور بر دمید
گویی که دوست قُرطهٔ شَعر کبود خویش
تا جایگاه ناف به عمدا فرو درید
در شد به چتر ماه سنانهای آفتاب
ور چند جِرم ماه سر اندر سپر کشید
خورشید با سهیل عروسی کند همی
کز بامداد کِلّهٔ مصقول بر کشید
وان عکس آفتاب نگه کن ؛ علم علم
گویی به لاژورد می سرخ بر چکید
یا بر بنفشه زار گل نار سایه کرد
یا برگ لاله زار همی بر چکد به خوید
یا آتش شعاع ز مشرق فروختند
یا پرنیان لعل کسی باز گسترید
جام کبود و سرخ نبید آر ، کآسمان
گویی که جامهای کبود است پر نبید
جام کبود و بادهٔ سرخ و شعاع زرد
گویی شقایق است و بنفشه ست و شنبلید
چون خوش بود نبید بر این تیغ آفتاب
خاصه که عکس او به نبید اندرون فتید
آن روشنی که چون به پیاله فرو چکد
گویی عقیق سرخ به لؤلؤ فرو چکید
وان صاف می که چون به کف دست بر نهی
کف از قدح ندانی ، نی از قدح نبید
کسایی مروزی : دیوان اشعار
گازُر
کسایی مروزی : دیوان اشعار
بهار
کسایی مروزی : دیوان اشعار
طلب ِ جام
کسایی مروزی : دیوان اشعار
پیری و پشیمانی
کسایی مروزی : دیوان اشعار
در نقاشی و شاعری ...
کسایی مروزی : دیوان اشعار
مخلوق پرستی و توبه از می
کسایی مروزی : دیوان اشعار
جامه و کفن
کسایی مروزی : دیوان اشعار
حکمت
چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه
زیانشان مور را باشد دو درشان هست یک خانه
اگر ابروش چین آرد ، سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه
چو پیمانه تن مردم همیشه عمر پیماید
بباید زیر ننمودن همان یک روز پیمانه
کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت
تو را دیدم به برنایی ، فسار آهخته و لانه
اجل چون دام کرده گیر پوشیده به خاک اندر
صیاد از دور ، نک دانه برهنه کرده لوسانه
طبایع گر ستون ِ تن ستون را هم بپوسد بن
نگردد هرگز آن فانی ، کش از طاعت زنی فانه
نباشد میل فرزانه به فرزند و زن هرگز
ببرّد نسل این هر دو نبرّد نسل فرزانه
زیانشان مور را باشد دو درشان هست یک خانه
اگر ابروش چین آرد ، سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه
چو پیمانه تن مردم همیشه عمر پیماید
بباید زیر ننمودن همان یک روز پیمانه
کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت
تو را دیدم به برنایی ، فسار آهخته و لانه
اجل چون دام کرده گیر پوشیده به خاک اندر
صیاد از دور ، نک دانه برهنه کرده لوسانه
طبایع گر ستون ِ تن ستون را هم بپوسد بن
نگردد هرگز آن فانی ، کش از طاعت زنی فانه
نباشد میل فرزانه به فرزند و زن هرگز
ببرّد نسل این هر دو نبرّد نسل فرزانه
کسایی مروزی : دیوان اشعار
عزت نفس
کسایی مروزی : دیوان اشعار
می و ماه و مریخ
کسایی مروزی : دیوان اشعار
بخشندگی ممدوح
کسایی مروزی : دیوان اشعار
تف و تاب