عبارات مورد جستجو در ۱۷۴۶ گوهر پیدا شد:
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۴ - قطعه
راستی آنچه تصور رود از بهر بشر
هیچ ز اخلاق نکو نیست بعالم بهتر
فی‌المثل همچو درختیست وجود من و تو
ثمرش مهر و وفا و ادب و علم و هنر
آنشجر زین ثمر ار بارور آید ریبر
که همی بالد و ماند بجهان تازه و تر
ورنه گر بی‌ثمر افتاد همان به که ز پای
اره‌اش افکند و بشکندش ضرب تبر
حاصل اینست کز اخلاق نکو روی متاب
تا شود نام نکوی تو بآفاق ثمر
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵
امروز که هرکه حال زاری دارد
بر پای دلش ز غصه خاری دارد
روز کمک است هر قدر بتوانی
دریاب که هر گلی بهاری دارد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲
زنهار مکن به حق خود کوتاهی
خوش خواه برای خلق از آگاهی
زیرا که برای خویشتن خواسته‌ای
آن را که برای دیگران می‌خواهی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۹
وفای وعده گمان از تو بی‌وفا داریم
کمال ساده‌دلیهاست اینکه ما داریم
ز هم برای چه بیگانه‌وار می‌گذریم
اگر نه بیم سخنهای آشنا داریم
ز آشنایی ما عالمی خبر دارند
ازین ملاحظه دیگر چه مدعا داریم
حجاب عشق چنان جا گرفته در دل ما
که با کمال جنون، غایت حیا داریم
خوش آنکه یاد کنی چون امیدواران را
ز ناامیدی میلی ترا به یاد آریم
میرزا قلی میلی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
طفلی به نوم شکاف در سینه کند
دل را پی نقد عشق، گنجینه کند
ترسم که (چنین) گرم اگر پیش آید
افسرده‌ام از گرمی پیشینه کند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۰
ز گلها، سروها را دورمنشان ای چمن پرور
که دایم شیشه ها را جا بود نزدیک ساغرها
ز مروارید شبنم، تاکهای سبز پیراهن
کنند آرایش دخترچه های خود چو مادرها
چو آن سرو سهی قامت به سیر کوچه باغ آید
درختان را به انداز سلامش خم شود سرها
ز نقش پای موری، قاصدم در چاه می افتد
ز چاه خود چه سان آیند بر بامم کبوترها
برادر خواند طغرا اهل عالم را ز خونگرمی
چو یوسف عاقبت آزارها دید از برادرها
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۱
به سوی خاکساران محبت جلوه ای سر کن
بساط ارغوان در سرزمین زعفران بگشا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۰۲
چون داشت از دویی ننگ، یار یگانه ما
با مردمان نیامیخت، در چشمخانه ما
در باب خانه سازی، همطالع کمانیم
کی بی کجی شود راست، دیوار خانه ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۶۱
ای گل، همه تن لب شده در وصف بهاری
یک بار نگفتی که درین باغ خزان هست
مانده هوس نان به دل آدم آبی
جایی که غم آب نباشد، غم نان هست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۱۳
بس که فرهاد تلخکامی دید
حرف شیرین نمی تواند گفت
دل من زود می رود از خود
غم دیرین نمی تواند گفت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۱۸
دوست چون از گل بیداد تو دشمن نشود؟
کس به دشمن نکند آنچه تو کردی با دوست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۳۸
سفید گشت سرم از شکوفه پیری
اگر چه برگ رسان جوانی ام چو درخت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۷۹
ز بس به اهل وطن می کشد دلم در هند
اگر به هند کشم آه، در وطن شنوند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۹۲
با رنگ نوبهاری، چون در خزان برآیی
بوی تو لاله و گل، از خار و خس برآرد
ندارد آه ما جولانگهی از آسمان بهتر
ز ناچاری سرآتش به خاکستر فرود آید
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۱۳
حال طوفان زدگان هیچ نپرسید کسی
موجه هرچند برای خبر آمد به کنار
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۲۱
چون کند چشم ترم گلریزی باران اشک
می دود بهر تماشا، ابر در بالای ابر
هرچه می آید به دستش، می کند امروز صرف
در غم فردا نباشد طبع بی پروای ابر
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۹۸
شورشی از هایهای گریه می خواهد دلم
یک نمکچش از صدای گریه می خواهد دلم
زیستن بی گریه دشوار است بر ارباب درد
زندگی تا انتهای گریه می خواهد دلم
سرکشی دارد ز چشم اشکبارم هر نفس
ناله را زنجیر پای گریه می خواهد دلم
دل به چندین دانه اشک از دیده ام راضی نشد
خرمنی در آسیای گریه می خواهد دلم
رهنمای خنده چون ساغر مرا دلچسب نیست
همچو مینا، رهنمای گریه می خواهد دلم
گر نیاید آب از سرچشمه پی در پی، چه حظ؟
گریه دایم از قفای گریه می خواهد دلم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۱۵
چشم و دل پاس خیالش را به نوبت داشتند
دل سحرخیزانه چون بیدار شد، خوابید چشم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸۷
برهم خورد از گفتگو، ربط به هم پیوستگان
گیرد دو لب از هم کنار، آید چو حرفی در میان
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰۳
در آتشم فکند که بی دود و دم نشین
غم بر دلم گماشت که رو بی الم نشین
حکم قضا رسید که با وسعت سپهر
در تنگنا همیشه چو نال قلم نشین
فریاد می کند جرس کاروان چرخ
کز شهر عیش بگذر و در دشت غم نشین
مهمان روزگار چو گشتم، نصیب گفت
در آستان خانه چو نقش قدم نشین
قسمت اشاره کرد که در چارسوی دهر
بسیار کش جفا و ستم، لیک کم نشین
دوران زبان گشود که از نقد عافیت
دست تهی چو مردم صاحب کرم نشین
گفتم که جای نیست برای نشستنم
ایام گفت در ته تیغ ستم نشین
طغرا، چو نقش زندگی ات بد نشسته است
بهر نجات، بر سر راه عدم نشین