عبارات مورد جستجو در ۳۲۸۷ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۲۶
من چون خم صافی دلم گر غرقه ام در خون چه باک
چون درون پاکست از آلایش بیرون چه باک
چشم خونریزت چه ترساند مرا از سیل اشک
من که از طوفان ندارم باک از جیحون چه باک
شیشه ناموس چون بشکست از طعنم چه غم
پیش ازین بودی غم رسواییم اکنون چه باک
رند اگر خون میخورد جام میش در گردن است
گر بکام او نگردد گردش گردون چه باک
هرکه دندان طمع بر لب گزیدن کرد تیز
گر بخونش تشنه باشد آن لب میگون چه باک
مست نازی و خماری محنت اهلی خوشی
چون دل لیلی خوش است از محنت مجنون چه باک
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۵۶
ما از صفای سینه چو آیینه همیم
حاجت بقصه نیست که در سینه همیم
پیوند ما بمهر تو روز الست شد
امروز و دی نبود که دیرینه همیم
از مهر در دل هم و با هم چنان ترش
کاغیار را خیال که در کینه همیم
رندان نظر بخلعت شاهی نمیکنند
ما صوفیان بغیبت پشمینه همیم
اهلی بیا که همدم ما نیست غیر ما
ما محرمان گوهر گنجینه همیم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۲۴
ای یوسف عزیز چه از ما نهان شوی
از ما مپوش رخ که عزیز جهان شوی
ماه تمام من که کمی چون مهت مباد
یارب همیشه پیر شوی و جوان شوی
من پیر روشن آینه ام ای شکر دهن
طوطی سخن شوی چو بمن همزبان شوی
بشنو سخن که حسن قبولی دلست و بس
این نکته گر قبول کنی نکته دان شوی
یوسف شنیده یی که عزیزی بخلق یافت
گر خلق و لطف پیشه کنی بیش از آن شوی
اهلی مگیر گوشه ز ابرو کمان خویش
گر هم ز تیر طعنه بعالم نشان شوی
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۸
الف را ذات یکتا دان که اصل و فرع اشیا شد
چنانک آمد احد این کثرت آحاد را ضامن
هم او در ظاهر و باطن هم او در اول و آخر
هو الاول هوالآخر هو الظاهر هو الباطن
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۳۵ - تاریخ وفات نور الدین محمد
خواجه نور الدین محمد گنج لطف
آنکه بودی با سلاطین همعنان
داشت بر ملک سلیمان حکم و داد
آصف ظالم کش عادل نشان
رفت و تاریخش چو جستم از خرد
گشت دستور سلاطین جهان
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
دل مست بتان ز صورت چون مه اوست
دریاب سخن که نکته ای در ته اوست
بر روزن هر که نور آن خورشیدست
چون ذره دل اهل نظر همره اوست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
مقصود خدا ز خلق اسرار دل است
صد یوسف جان غلام بازار دل است
راضیست خدا از آنکه راضیست دلی
آزار خدا و خلق آزار دل است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۱
احمد سبب وجود آدم شده است
او اول کار بود و خاتم شده است
مقصود خدا نبوت و بعثت اوست
او باعث هستی دو عالم شده است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۸
مست می وصل او اگر شیر بود
کار دلش از وی زبر و زیر بود
کس سیر نشد ز وصل آن آبحیات
از آب حیات چون کسی سیر بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۸
از هر چه در این دایره موجود بود
مقصود شناسایی معبود بود
مقصود حق از وجود ما معرفتست
ور نی ز وجود ما چه مقصود بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۹
هر سخت سخن که تلخگویی دارد
در سینه خلق تخم کین میکارد
زنهار که تخم کین به بیهوده مکار
کاین آخر کار تلخی بار آرد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۹
خوش گفت پدر مرا کسی مرد بود
کز زن گذرد فرد و جهان گرد بود
گر زن نکنی فرد شوی ای فرزند
فرزند که زن نباشدش فرد بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۶
در طور فنا چو موسی از خود بگسل
مستانه عنان هستی از دست بهل
تا از شجر طیبه وادی عشق
فریاد انا الله زند از آتش دل
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۱۱ - انس
قلب روی اندوده نستانند در بازار حشر
خالصی باید که بیرون آید از آتش سلیم
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۶۵ - نامی
زان پری دیوانگی جز از دل دیوانه نیست
آدمی گر از سر دل بگذرد دیوانه نیست
اهلی شیرازی : لغزها
لغز سوزن و رشعه
چیست آنمرغ مار هیبت کو
راست ماند بناوک دلدوز
رشته بر پا زوری دست پرد
باز آید چو مرغ دست آموز
اهلی شیرازی : قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر
بخش ۵ - دایره مرکب مدور
همه ملوک جهان بنده کرده دهرت از آن
که هرگز از چو تویی کس ندیده استحقار
دگر ز جود تو یابد چو عالمی شادی
به مردی و به کرم عالمی بگیر و بدار
بود به مردی دیگر کسی مثال تو کم
زمانه مثل تو کم یابد از همه اخیار
ممکن نه که هرگز چو تو
یابد عالم
هرگز چو تو کس ندید
مردی به کرم
یابد مردی
دگر کسی مثل تو کم
عالم به کرم
مثل تو کم یابد هم
تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل
قافیه: مقید
بحر: هزج مثمن اخرب مکفوف مجبوب
صنعت: مربع
ولیک اهلی از آن که تمامیش ثبت است
هم این خطش بغلامی نوشته است اقرار
دلیل او به تمامی جز این غلامی نیست
که بر تمامی او سکه ایست این معیار
اهلی که تمامیش غلامیست
این خط غلامیش تمامیست
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل
قافیه : ذوقافتین مکرر
بحر: هزج مسدس مقبوض مقصور
صنعت: حسن مقطع
الا که تا فلکش بحر درفشان باقیست
همیشه تا دل و دستست بحر را دربار
مدام تا کرم روزگار باشد عام
بروزگار نباشد جز از کرم مختار
تا فلک بحر درفشان باشد
تا دل و دست بحر و کان باشد
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: مردف بردف مفرد
بحر: خفیف مسدس مخبون اصلم
صنعت: تضمین
یقین که بسته و محکم بود همی پیوست
ببسته دست و دل خصم محکم از مسمار
نگاهدار تو حق باد تا بروز حسیب
که پای عمر تو شد در رکیب برخوردار
بسته و محکم بود پیوسته تا روز حسیب
بسته دست خصم، محکم پای عمرت در رکیب
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
قافیه: مردف بردف
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: تفسیر جلی
اهلی شیرازی : قصیدهٔ دوم در مدح سلطان یعقوب
بخش ۱ - قصیده دوم (در مدح سلطان یعقوب)
حمد بیحد و سپاس بیقیاس مر حضرت عزت را جلت نعمایه و عظمت کبریایه:
بیت
آن خالقی که صورت خلق آفریده است
غیر مکرر اینهمه صورت کشیده است
فتبارک الله احسن الخالقین.
و صلوات زاکیات و تحیات نامیات بر سرور عالم و مفخر آدم ماه مکه و حرم صدر صفحه رسالت و ماه ایوان جلالت رسول الثقلین سید العرب و العجم محمد المصطفی علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات الزاکیات.
شعر
گر نه ذات او سبب در نظم عالم آمدی
نظم موجودات عالم کی فراهم آمدی
و علی آله الطیبین الطاهرین و الایمه المعصومین خصوصا شیر بیشه ولایت و شمع شبستان هدایت امیرالمومنین و امام المتقین اسدالله الغالب کل غالب امام المشارق و المغارب علی بن ابیطالب علیه من الصلوات افضلها و من التحیات اکملها:
بیت
شاهی که هر که پایه مدحش بلند ساخت
خود را بیمن همت او ارجمند ساخت
اما بعد نموده میشود که اینقصیده ایست صد و پنجاه و چهار بیت موشح بالقاب فرخنده آثار ممدوح که موازی صدو ده بیت از آن استخراج میشود مشتمل بر فروع و اصول بحور دوایر سته که اوزان نوزده گانه است و تفکیک بحور و تعریف اقسام حدود قوافی صحیح و معیوب و اسامی آن با حرکات و سکنات قافیه و انواع ایطاء جلی و خفی و اصناف صنایع و بدایع که در کتب متقدمین و متاخرین جمع آمده با بعضی از نوادر صنعت که زاده طبع این غرقه بحر جانگدازی اهلی شیرازی است امید که بسمع قبول مسموع افتد و به عین رضا ملحوظ گردد:
بیت
بزرگوار خدایا چو شعر قسمت ماست
رهی نما که کندوردجان بصدق درون
ز سوره شعرا رب نجنی اهلی
نه سیرت شعرا یتبعهم الغاوون
تمت الدیباچه من القصیده الثانیه
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۱۱ - آمدن شمع بمجلس
خوش آن دل کش بود محفل فروزی
خوش آن محفل که دارد دلفروزی
خوش آن روزی که با یاری سرآید
خوش آن شب کز درت شمعی در آید
درآمد شمع با روی درخشان
تو گویی تیغ زد خورشید رخشان
نهاده همچو شاهان تاج بر سر
روان شد تا فراز کرسی زر
چو کرسی خادمش بر فرش بنهاد
به کرسی پا چو ساق عرش بنهاد
به صورت گر چه شمعش نام بودی
بمعنی شاه ملک شام بودی
چه شمعی چشم بد از روی او دور
بسان حوریان سر تا قدم نور
نگویم شمع، سروی نو رسیده
قبای شمع سان در بر کشیده
ازین گلنار روی نازنینی
لبی با او چو لعل آتشینی
به قد نخلی روان سر تا قدم خوش
چو نخل موم بس موزون و دلکش
از آتش بر سرش تاجی زر اندود
زده مشکین اتاقه بر سر از دود
قدی چون سرو نازی برکشیده
عجب سروی که گل از وی دمیده
رخش گلگون ز تاب نار خوردن
عرق رفته ز رویش تا به دامن
نمودی زیر ده پیراهن او
رگ جان از لطافت در تن او
قدش چون نیشکر شیرین و دلجو
عجب شیرینی دلسوز با او
باین خوش منظری سرو روانی
بدو نظارگی چشم جهانی
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۴۴ - خاتمت کتاب
بحمدالله که این فرخنده بنیاد
بپایان آمد و عمرم امان داد
فلک پروانه توفیق دادم
ز مهر افروخت این شمع مرادم
سعادت کرد از عین عنایت
چرا غم روشن از شمع هدایت
درین مجلس که چندین ذوفنون بود
ز من این مجلس آرایی فزون بود
ولی صاحبدلی کز دولت او
تنم پرورده شد در نعمت او
دلم چون پسته شاد از نعمت اوست
که مغز استخوان از دولت اوست
چو فرمود این گهر میبایدت سفت
نعم بایستم از حق نعم گفت
توقع دارم از روی طریقت
ز غواصان دریای حقیقت
که سهو من قلم بر سر زنندش
نه این گوهر به عیبی بشکنندش
اگر تیر نی کلکم درین راه
خطای کرده است استغفر الله
دلم کین نخل مومی را بر اورد
چوشمع از شرم در خودسر فرو برد
که نظمم رشحی از بحر نظامی است
شرابم جرعه یی از جام جامی است
ولی در عاشقی اینجا تماشاست
که شیرین خسرو و یوسف زلیخاست
بهار من کزو گلها برآمد
به یک فصل ربیع آخر سرآمد
چو از تعداد بر وفق مرادست
بنام حق هزار و یک فتادست
به تخفیفش از آن کردیم تعجیل
که تصدیع آورد ناگه بتطویل
نه از پروانه مستی درج کردم
که سوز و زاری خود خرج کردم
سخن کز بهر تاریخش کنم کم
بود تم الکتاب الله اعلی « ۸۹۴ »
بیا اهلی که اینها خودنمایی است
دعایی کن که این رسم گدایی است
خداوندا بمنشور قدیمت
به لوح و کرسی و عرش عظیمت
که نظم من بلند آوازه گردان
روان من بذکرش تازه گردان
نشاط افزای بزم مقبلان کن
قبول خاطر صاحبدلان کن