عبارات مورد جستجو در ۲۱۳۲ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۱
از وصل توام امید بهروزی نیست
وز قهر تو جز داغ جگرسوزی نیست
ور در عمری پیش رخت آیم باز
جز دیدن و حسرتی مرا روزی نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
روزی نبود که با منت جنگی نیست
شب نیست که از تو بر دلم سنگی نیست
با من که زخون دیدگان رنگینم
گر صلح نداری آشتی رنگی نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۲
وصلت بگذشت و دیده با نم بگذاشت
هجرت برسید و بر دلم درد گذاشت
دل را ز تو ناامیدی امید نبود
چشمم ز تو این سنگدلی چشم نداشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۴
عمری به امید و آرزویت بگذشت
یکچند درآمد شد کویت بگذشت
با اینهمه در امید ناامیدی
عمرم همه در حسرت رویت بگذشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۴
سرویست قدش ولیک روی از من تافت
ماهیست رخش ولیک در گلخن تافت
در دوستی اش به کام دشمن گشتم
وین می کشدم که کام از او دشمن یافت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۷
دردا که دل عاقلم از دست برفت
وز عمر همه حاصلم از دست برفت
دریاب که پای صبرم از جای بشد
باز آی که کار دلم ازدست برفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۰
عهدت حق صحبت و نشستم نگرفت
دست دل افتاده مستم نگرفت
تا کین تو زیر پای غم پستم کرد
در هیچ بلا مهر تو دستم نگرفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۷
بس بار بلا به جان کشیدم ز غمت
ای راحت جان به جان رسیدم ز غمت
در کام دلم طعم اجل شیرین کرد
این تلخی ها که من کشیدم ز غمت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۹
بشکست دلم زان دل چون سندانت
گریان شدم از عشق لب خندانت
دندان طمع در دل من کردی تیز
درد دل من گرفت در دندانت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۵
از آتش و آب دل و جانم فریاد
در آتش و آب چون توان بودن شاد
زینسان که چو خاک داد بربادم هجر
زین پس برساند به تو بر خاکم باد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۴
تو می گذری و بر دلم می گذرد
کز دست فراق تو دلم جان نبرد
از دیده همی روی و امیدم نیست
کاین دیده دگر بار به رویت نگرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۳
مرگ تو بر آورد ز ایوانم گرد
هجر تو سراسیمه و حیرانم کرد
تا زنده بدی غمت به جان می خوردم
اکنون که گذشتی غم تو جانم خورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۱
انگار که راز دل نهان دانم کرد
پیدا نکنم که غم چه با جانم کرد
با زردی رخساره چه تدبیر کنم
با سرخی آب دیده چه توانم کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۳
با هجر چنان حریف خو نتوان کرد
وز زشتی ایام نکو نتوان کرد
این شادی آنکه بی رخش غمگینم
وین یاد کسی که یاد او نتوان کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۵
بر سنگدلت ناله و دم کار نکرد
درد دل و سوز سینه هم کار نکرد
گفتم بنویسم به تو درنامه گله
بر دست گرفتم و قلم کار نکرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۶
دل با تو و صبر سازگاری که نکرد
با بار غمت چه بردباری که نکرد
با این دل پرخون دل خونخواره تو
چه جور که ننمود و چه خواری که نکرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۰
نه در تو فغان و یاربم می گیرد
نه در رخ تو آه شبم می گیرد
زان شرم که شب تا به سحر می نالم
هر روز نمایم که تبم می گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۵
در دیده ز گلزار رخت خار بماند
بر جان ز جفات بار آزار بماند
آن دل که به ناله کوه را خون می کرد
خون گشت و نماند و ناله زار بماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۶
زان قصه دردم که یکی یار نخواند
کم بد که کسی بر سر بازار نخواند
افسوس که سر دفتر راز دل من
شهری زن و مرد خواند ولی یار نخواند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۲
یک چند نبودم ز وصالت خرسند
وز دور به دیدار جمالت خرسند
تا لاجرم امروز به ناکام شدم
در خواب به دیدن خیالت خرسند