عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۰ گوهر پیدا شد:
فرخی سیستانی : رباعیات
شمارهٔ ۹
پیوسته مرا همی نمایی بیداد
وانگاه ز من چشم همی داری داد
تو پنداری که با تو من باشم شاد
زین دستخوشی منت که آگاهی داد
فرخی سیستانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
جستم همه ساله ای پسر کام تو من
خرسند همی بودم در دام تو من
سیر آمدم از بهانه خام تو من
بریخ اکنون نگاشتم نام تومن
فرخی سیستانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
ای دوست مرادید همی نتوانی
بیهوده چرا روی زمن گردانی
بیجرم و جنایتی که از من دانی
چون پیر خر از نیش، زمن ترسانی
فرخی سیستانی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۶
زسر ببرد شاخ و ز تن بدرد پوست
به صید گاه ز بهر زه کمان تو رنگ
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۶
روزی بر من همی نیایی صنما
چون آیی یک زمان نپایی صنما
آخر تومرا وفا نمایی صنما
چون نیک مرا بیازمایی صنما
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹
خویش از پی من همی گریزد ملکا
دشمن بر من همی ستیزد ملکا
از آتش من شرر نخیزد ملکا
از حبس چو من کسی چه خیزد ملکا
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
صالح تر و خشک شد ز تو دیده و لب
چه بد روزم چه شور بختم یارب
با درد هزار بار کوشم همه شب
تو مردی و من بزیستم اینت عجب
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
مار دو سر چهار چشم است ای دوست
کز پای من و گوشت همی خاید و پوست
زین چرخ که خوش زشت و رویش نیکوست
نالم که چنین مرا همی هدیه اوست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
چون چرخ زهر چه بود درویشم کرد
اندر بندم کشید و فرویشم کرد
تن زار و جگر خسته و دلریشم کرد
در جمله به کامه بد اندیشم کرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
هر گه که فلک دل مرا ریش کند
تنها فکند مرا و فرویش کند
در سمج کند مرا و در پیش کند
پس هر ساعت عذاب من بیش کند
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
چرخ فلک از قضا یکی پیکان زد
زانو به زمین زد و مرا بر جان زد
گفتم چه زنی بیوفتادم کان زد
والله که چنین زخم دگر نتوان زد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۰
با من فلک از خشم همی دندان زد
هر زخم که زد چو پتک بر سندان زد
تیری ز قضا راست مرا بر جان زد
دشوار آمد مرا که سخت آسان زد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۸
در زندان تا کرد مرا گردون پیر
آن موی چو شیر گشت و آن رخ چو زریر
از پای درآورد مرا چرخ اثیر
ای دولت طاهر علی دستم گیر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۹
ای چرخ مدور خسیس بی باک
صد پیرهن وفای من کردی چاک
آزاده هر آنچه بود کردی تو هلاک
از گردش تو کنون چه ترسست و چه باک
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۸
تا کی غم یار و درد فرزند کشم
بیمار فراق خویش و پیوند کشم
تا چشم گشاده ام همی بند کشم
ای چرخ فلک محنت تو چند کشم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۹
هر روز همی فلک به تیری زندم
پیراهن در سیاه قیری زندم
وین بخت همی همچو اسیری زندم
از وی سپری خواهم تیری زندم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۰
گفتم که تو بی وفایی ای نامردم
من مردم و تو کجایی ای نامردم
خس دوست چو کهربایی ای نامردم
زان با چو منی نپایی ای نامردم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۱
ای چرخ ز هر گزند رنج تو کشم
با جان و دل نژند رنج تو کشم
در تنگی حبس و بند رنج تو کشم
یک بار بگو که چند رنج تو کشم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۷
دانم که وفا ز دل برانداخته ای
با آنکه مرا عدوست در ساخته ای
دل را ز وفا چرا بپرداخته ای
مانا که مرا تمام نشناخته ای
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۸
آخر نگذاردم فلک چون زاری
آخر بجهد فضل مرا بازاری
آخر بد ماندم جهان گلزاری
عذری خواهد ز من بهر آزاری