عبارات مورد جستجو در ۱۶۵ گوهر پیدا شد:
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۲۱
رخ تو مظهر انوار ربی الاعلی است
که صنع بی حد و اندازه اندرو پیداست
در جواب او
رسید عید صیام و جهان پر از غوغاست
بیا که موسم عیش و کلیچه و حلواست
اسیر حب نبات است جان شیرینم
ز شوق ماهی قندی دو دیده ام دریاست
به روز عید سعیدست هر که در عالم
به پیش دیده او، نان و قلیه و بغراست
کلیچه راز چه آرای می کند خباز
به خط و خال چه حاجت رخی که او زیباست
کلنبه پیرهن قرمشی از آن پوشید
که هست عید و به خوبان حریر زرد نواست
زرشک صحنک فرنی همیشه پالوده
ز خود بریده و پیوسته لرزه بر اعضاست
چو کله در سر صوفی مستمند امروز
هوای صحبت جان پرور رخ گیپاست
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۷
روز جشن جم و هان نوبت جامست امروز
جام ده جام که هر کار بکامست امروز
گل چو شاه است و غلامان سرا، سرو، و سمن
ساز، زد صیحه چو چاووش سلامست امروز
آنکه یک عمر بدی معتکف اندر مسجد
پیکرش بر در میخانه مقامست امروز
بلبل از شوق گل امروز بود نغمه سرا
کار عشاق همانا به نظامست امروز
فتوی پیر مغان است که در مذهب ما
می حلال است ریا محض حرامست امروز
خال مشگین تو در زلف دلم کرده اسیر
مرغی اندر طمع دانه به دامست امروز
گفتم از روز قیامت خبری هست تو را
قد، بر افراخت که هان روز قیامست امروز
در خرابات که سر منزل قلاشان است
مسکن واعظ و مأوای امامست امروز
باده خور زانکه بود شحنه چنان مست که باز
مست و هشیار نداند که کدامست امروز
مدعی را مچشان باده معنی «حاجب »
بله پخته کجا در زر خامست امروز
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۴۴
صبح عید است و میدهد ساقی
عیدی عاشقان می باقی
در میان صراحی و ساغر
میکند تازه عهد و میثاقی
دهد از نقل و می ببزم نشاط
کام هر عاشقی و مشتاقی
از کفش هرکه ساغری نوشید
یافت از قید هستی اطلاقی
مطرب دلنواز بربط وساز
کرده سر نغمه های عشاقی
زده آتش بخرقه تزویر
شسته در می کتاب زراقی
گویم ار نکته ز دفتر عشق
بایدم شرح کردن اوراقی
تافت نور علی ز مشرق غیب
شد عیان آفتاب اشراقی
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۲۶۱
شاهْ نیشته، شرابْ خرْنه به جامِ شاهی
دْ مرغِ کبابْ و اُونچنُونْ که خواهی
دَنی پشتِ گُو گردنهْ وُ گُو پشْتِ ماهی
زَمُونهْ تنهْ چَمْ بَگردهْ الٰهی
ایرج میرزا : غزل ها
غزل شمارۀ ۱۰
به دست جام شراب و به گوش نغمۀ ساز
شبی خوشست خدایا دراز باد دراز !
چگونه کوته خواهم شبی که اندر وی
وصالِ دوست مهیّا و برگِ عشرت ساز
چگونه کوته خواهم شبی که سعدی گفت:
«که دوست را ننماید شبِ وِصال دراز»
شبی بُوَد که ازو گشت شامِ دولت روز
شبی بُوَد که ازو گشت صبحِ ملّت باز
شبی بُوَد که بتابید اندرو ماهی
که آفتاب نیارد شدن به او انباز
شبی است فرّخ و شهزاده نصرت الدّولهُ
نموده جشنی از عزّت و جلال جهاز
چگونه جشنی مانندِ جَنَّتِ موعود
ز چار جانب بگشوده بابِ نعمت و ناز
به وجد اندر هر سوی گلرخانِ چکل
به رقص اندر هرجای مهوشانِ طَراز
همه درخشد مانند نارِ ذاتِ وَقود
شرابِ گلگون اندر به سیمگون بِگماز
ز هر طرف شنوی نغمه های رود و سرود
به هر کجا نگری گونه های ساز و نواز
ز چرخ گوید ناهید از پی تبریک
خجسته بادا میلادِ شاهِ بنده نواز