عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه کج خلقی
و معالجه این صفت ذمیمه نیز مانند سایر صفات آن است که مفاسد دنیویه و اخرویه آن را متذکر شود و ملاحظه کند که این صفت، خالق و خلایق را با او دشمن می کند، پس مهیای این گردد که این را از خود دفع نماید بعد از آن در وقت هر سخنی و حرکتی در فکر باشد که کج خلقی از او سر نزند و خود را محافظت کند و به حسن خلق بدارد تا حسن خلق ملکه او گردد و از برای او معتاد شود.
ضد این صفت مهلکه حسن خالق است که از شرایف صفات و فضائل ملکات است و عقل و نقل دلالت بر مدح و خوبی آن می کنند.
پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «در کفه میزان اعمال در روز قیامت، چیزی بهتر از حسن خلق نیست» و روزی به بنی اعمام خود فرمودند که «ای فرزندان عبدالمطلب اگر وسعت آن را ندارید که مردم را به اموال خود وسعت دهید پس با ایشان به گشاده روئی ملاقات کنید» و نیز آن حضرت فرمودند که «خدا دین اسلام را خالص از برای خود گردانید و صلاحیت ندارد از برای این دین مگر سخاوت و حسن خلق پس دین خود را به این دو زینت دهید» و به آن جناب عرض کردند که «ایمان کدام یک از مومنین افضل است؟ فرمودند: هر کدام که خوش خلق ترند» و باز فرمودند که «دوست ترین شما در نزد من و نزدیک ترین شما در روز قیامت به من، خوش خلق ترین شماست» و نیز فرمودند که «حسن خلق، گناه را می گدازد هم چنانکه خورشید یخ را می گدازد» و از آن بزرگوار مروی است که «بنده ای می شود کم عبادت باشد ولی به واسطه حسن خلق در آخرت به درجات عظیم و اشرف منازل برسد» و به ام حبیبه که زوجه آن حضرت بود فرمودند که «آدم خوش خلق، خوبی دنیا و آخرت را گرفت» و مروی است از آن حضرت که فرمودند: «حسن خلق، صاحبش را می رساند به درجه کسی که روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد» و نیز آن حضرت فرمودند که «نیکان شما خوش خلقان اند، که مردم به دور و کنار آنها جمع می شوند، و با ایشان الفت و انس می گیرند، و ایشان نیز با مردم انس می گیرند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «مردی به خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد که یا رسول الله مرا وصیتی کن حضرت او را وصایای چند فرمودند و از جمله آنها این بود که با برادر مومن با گشاده رویی ملاقات کن» و حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام فرمودند که «نیکی و خوش خلقی، ولایات را آباد می گرداند و عمرها را زیاد می کند» و فرمودند که «به درستی که خدای تعالی بنده را به حسن خلق ثواب کسی می دهد که صبح و شام مشغول جهاد در راه خدا بوده باشد» و نیز از آن حضرت مروی است که «نیکی و احسان کردن با مردم و خوشروئی با ایشان، باعث دوستی مردم می شوند، و آدمی را از این جهت داخل بهشت می نمایند و بخل و عبوس، صاحب خود را از خدا دور می کنند و داخل آتش می کنند» و کسی که در این اخبار، و سایر اخباری که در این خصوص وارد شده است تأمل کند و به وجدان خود و تجربیات رجوع کند، و احوال کج خلقان و خوش خلقان را تتبع کند می یابد که هر بد خلقی از خدا و رحمت او دور، و مردم از او متنفر می گردند، و با او دشمن اند و به این سبب از بذل و عطای دیگران هم محروم است و هر خوش خلقی را خدا و خلق دوست دارند و همیشه محل فیض و رحمت خدا، و مرجع بندگان خداست.
مومنان از او منتفع می گردند و خیر او به ایشان می رسد و مقاصد و مطالب بندگان خدا از او برآورده می شود و از این جهت خدا هیچ پیغمبری را برنیانگیخت مگر اینکه این صفت در او کامل و تام بود بلکه صفت خوش خلقی افضل صفات پیغمبران، و اشرف اخلاق برگزیدگان است.
و از این جهت خداوند عالم به جهت اظهار نعمت خود از برای حبیب خودش در مقام ثنا و مدح او فرمود: «و انک لعلی خلق عظیم» یعنی «در حقیقت تو بر نیکو خلقی عظیم آراسته ای» و از کثرت شرافت این صفت فاضله، سرور پیغمبران و سید انس و جان در این صفت به غایت رسیده بودند، و در نهایت آن متمکن شده بودند حتی اینکه وارد شده است که «روزی آن سرور در مسجد با جماعتی از اصحاب نشسته بودند و مشغول تکلم بودند، کنیزکی از شخصی از انصار داخل شد و خود را به آن حضرت رسانید، پنهانی گوشه جامه آن کوه حلم و وقار را گرفت چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان کرد که او را به آن حضرت شغلی است چون آن حضرت برخاست کنیزک هیچ سخنی نگفت و حضرت نیز با او سخنی نفرمودند و در جای مبارک خود نشستند باز کنیزک آمده گوشه جامه حضرت را برداشت و آن بزرگوار برخاست تا سه دفعه آن کنیزک چنین عملی کرد و آن حضرت برخاست و در دفعه چهارم که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برخاستند آن کنیزک از عقب آن حضرت قدری از جامه آن حضرت را جدا کرده، برداشت و روانه شد مردمان گفتند: ای جاریه این چه عملی بود که کردی؟ حضرت را سه دفعه برخیزاندی و سخن نگفتی مطلب تو چه بود؟ کنیزک گفت: در خانه ما شخصی مریضی بود، اهل خانه مرا فرستادند که پاره ای از جامه حضرت را ببرم که آن را به مریض بندند تا شفا یابد، پس هر مرتبه که خواستم قدری از جامه حضرت را بگیرم چنین تصور فرمودند که مرا با ایشان شغلی است، من حیا کردم و بر من گران بود که از آن حضرت خواهش کنم قدری جامه خود را به من دهند».
ضد این صفت مهلکه حسن خالق است که از شرایف صفات و فضائل ملکات است و عقل و نقل دلالت بر مدح و خوبی آن می کنند.
پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «در کفه میزان اعمال در روز قیامت، چیزی بهتر از حسن خلق نیست» و روزی به بنی اعمام خود فرمودند که «ای فرزندان عبدالمطلب اگر وسعت آن را ندارید که مردم را به اموال خود وسعت دهید پس با ایشان به گشاده روئی ملاقات کنید» و نیز آن حضرت فرمودند که «خدا دین اسلام را خالص از برای خود گردانید و صلاحیت ندارد از برای این دین مگر سخاوت و حسن خلق پس دین خود را به این دو زینت دهید» و به آن جناب عرض کردند که «ایمان کدام یک از مومنین افضل است؟ فرمودند: هر کدام که خوش خلق ترند» و باز فرمودند که «دوست ترین شما در نزد من و نزدیک ترین شما در روز قیامت به من، خوش خلق ترین شماست» و نیز فرمودند که «حسن خلق، گناه را می گدازد هم چنانکه خورشید یخ را می گدازد» و از آن بزرگوار مروی است که «بنده ای می شود کم عبادت باشد ولی به واسطه حسن خلق در آخرت به درجات عظیم و اشرف منازل برسد» و به ام حبیبه که زوجه آن حضرت بود فرمودند که «آدم خوش خلق، خوبی دنیا و آخرت را گرفت» و مروی است از آن حضرت که فرمودند: «حسن خلق، صاحبش را می رساند به درجه کسی که روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد» و نیز آن حضرت فرمودند که «نیکان شما خوش خلقان اند، که مردم به دور و کنار آنها جمع می شوند، و با ایشان الفت و انس می گیرند، و ایشان نیز با مردم انس می گیرند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «مردی به خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد که یا رسول الله مرا وصیتی کن حضرت او را وصایای چند فرمودند و از جمله آنها این بود که با برادر مومن با گشاده رویی ملاقات کن» و حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام فرمودند که «نیکی و خوش خلقی، ولایات را آباد می گرداند و عمرها را زیاد می کند» و فرمودند که «به درستی که خدای تعالی بنده را به حسن خلق ثواب کسی می دهد که صبح و شام مشغول جهاد در راه خدا بوده باشد» و نیز از آن حضرت مروی است که «نیکی و احسان کردن با مردم و خوشروئی با ایشان، باعث دوستی مردم می شوند، و آدمی را از این جهت داخل بهشت می نمایند و بخل و عبوس، صاحب خود را از خدا دور می کنند و داخل آتش می کنند» و کسی که در این اخبار، و سایر اخباری که در این خصوص وارد شده است تأمل کند و به وجدان خود و تجربیات رجوع کند، و احوال کج خلقان و خوش خلقان را تتبع کند می یابد که هر بد خلقی از خدا و رحمت او دور، و مردم از او متنفر می گردند، و با او دشمن اند و به این سبب از بذل و عطای دیگران هم محروم است و هر خوش خلقی را خدا و خلق دوست دارند و همیشه محل فیض و رحمت خدا، و مرجع بندگان خداست.
مومنان از او منتفع می گردند و خیر او به ایشان می رسد و مقاصد و مطالب بندگان خدا از او برآورده می شود و از این جهت خدا هیچ پیغمبری را برنیانگیخت مگر اینکه این صفت در او کامل و تام بود بلکه صفت خوش خلقی افضل صفات پیغمبران، و اشرف اخلاق برگزیدگان است.
و از این جهت خداوند عالم به جهت اظهار نعمت خود از برای حبیب خودش در مقام ثنا و مدح او فرمود: «و انک لعلی خلق عظیم» یعنی «در حقیقت تو بر نیکو خلقی عظیم آراسته ای» و از کثرت شرافت این صفت فاضله، سرور پیغمبران و سید انس و جان در این صفت به غایت رسیده بودند، و در نهایت آن متمکن شده بودند حتی اینکه وارد شده است که «روزی آن سرور در مسجد با جماعتی از اصحاب نشسته بودند و مشغول تکلم بودند، کنیزکی از شخصی از انصار داخل شد و خود را به آن حضرت رسانید، پنهانی گوشه جامه آن کوه حلم و وقار را گرفت چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان کرد که او را به آن حضرت شغلی است چون آن حضرت برخاست کنیزک هیچ سخنی نگفت و حضرت نیز با او سخنی نفرمودند و در جای مبارک خود نشستند باز کنیزک آمده گوشه جامه حضرت را برداشت و آن بزرگوار برخاست تا سه دفعه آن کنیزک چنین عملی کرد و آن حضرت برخاست و در دفعه چهارم که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برخاستند آن کنیزک از عقب آن حضرت قدری از جامه آن حضرت را جدا کرده، برداشت و روانه شد مردمان گفتند: ای جاریه این چه عملی بود که کردی؟ حضرت را سه دفعه برخیزاندی و سخن نگفتی مطلب تو چه بود؟ کنیزک گفت: در خانه ما شخصی مریضی بود، اهل خانه مرا فرستادند که پاره ای از جامه حضرت را ببرم که آن را به مریض بندند تا شفا یابد، پس هر مرتبه که خواستم قدری از جامه حضرت را بگیرم چنین تصور فرمودند که مرا با ایشان شغلی است، من حیا کردم و بر من گران بود که از آن حضرت خواهش کنم قدری جامه خود را به من دهند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت سیزدهم - عداوت و دشمنی
و آن بر دو قسم است: زیرا که هر که عداوت کسی را در دل دارد یا آن را در دل پنهان می کند و انتظار زمان فرصت را می کشد، یا علانیه و آشکار در صدد ایذا و اذیت آن شخصی است که او را دشمن دارد، و اظهار عداوت او را می کند.
قسم اول: را «حقد و کینه» گویند، که عبارت است از پنهان کردن عداوت شخصی در دل.
و قسم دوم: را «عداوت» نامند، و این ثمره قسم اول است، زیرا که چون کینه قوت گرفت و عداوت شدید گردید، خزانه دل از محافظت آن عاجز، و پرده از روی کار بر می دارد و قسم اول از ثمرات غضب است، زیرا که چون آدمی بر دیگری خشم گیرد و به جهت عجز از انتقام یا مصلحتی دیگر آن وقت اظهار غضب نکند و خشم خود را فرو برد و در دل خود پنهان سازد کینه حاصل می شود و هر یک از این دو قسم از صفات مهلکه و اخلاق رذیله است.
و از اخبار مستفاد می شود که مومن کینه ور نیست و در غالب اوقات صفات مهلکه دیگر نیز از کینه و عداوت متولد می گردد، چون حسد و غیبت و دروغ و بهتان و شماتت و اظهار عیب و دوری و ایذاء و سخریت و استهزاء و غیر اینها از آفات و اعمال محرمه که دنیا و دین آدمی را فاسد می سازد و اگر فرض شود که هیچ یک از اینها حاصل نشود همان خود بغض و عداوت او از امراضی است که نفس قدسی را بیمار، و همیشه روح از آن متألم و در آزار است آدمی را از بساط قرب الهی دور، و از مرافقت ساکنان عالم قدس مهجور می گرداند و صاحب خود را منع می کند از آنچه شیوه اهل ایمان و شیمه اخیار و نیکان است، و از بشاشت و شکفتگی و مهربانی و فروتنی و مرافقت و همنشینی نسبت به کسی که کینه او را در دل دارد و خود را از اعانت و قضاء حوائج او باز می دارد و هر یک از اینها درجه ای از دین را کم می کند و پرده میان آدمی و میان باریافتگان بزم تقرب می گردد و از این جهت است که در اخبار و آثار مذمت بی شمار در خصوص عداوت و دشمنی وارد شده است حتی اینکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هیچ وقتی جبرئیل علیه السلام به نزد من نیامد مگر این که گفت: ای محمد از عداوت و دشمنی مردم احتراز کن» و فرمودند که «جبرئیل هرگز در هیچ امری این قدر به من وصیت نکرد که در خصوص عداوت مردم» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «هر که تخم عداوت بکارد همان را که کاشته است درو می کند».
قسم اول: را «حقد و کینه» گویند، که عبارت است از پنهان کردن عداوت شخصی در دل.
و قسم دوم: را «عداوت» نامند، و این ثمره قسم اول است، زیرا که چون کینه قوت گرفت و عداوت شدید گردید، خزانه دل از محافظت آن عاجز، و پرده از روی کار بر می دارد و قسم اول از ثمرات غضب است، زیرا که چون آدمی بر دیگری خشم گیرد و به جهت عجز از انتقام یا مصلحتی دیگر آن وقت اظهار غضب نکند و خشم خود را فرو برد و در دل خود پنهان سازد کینه حاصل می شود و هر یک از این دو قسم از صفات مهلکه و اخلاق رذیله است.
و از اخبار مستفاد می شود که مومن کینه ور نیست و در غالب اوقات صفات مهلکه دیگر نیز از کینه و عداوت متولد می گردد، چون حسد و غیبت و دروغ و بهتان و شماتت و اظهار عیب و دوری و ایذاء و سخریت و استهزاء و غیر اینها از آفات و اعمال محرمه که دنیا و دین آدمی را فاسد می سازد و اگر فرض شود که هیچ یک از اینها حاصل نشود همان خود بغض و عداوت او از امراضی است که نفس قدسی را بیمار، و همیشه روح از آن متألم و در آزار است آدمی را از بساط قرب الهی دور، و از مرافقت ساکنان عالم قدس مهجور می گرداند و صاحب خود را منع می کند از آنچه شیوه اهل ایمان و شیمه اخیار و نیکان است، و از بشاشت و شکفتگی و مهربانی و فروتنی و مرافقت و همنشینی نسبت به کسی که کینه او را در دل دارد و خود را از اعانت و قضاء حوائج او باز می دارد و هر یک از اینها درجه ای از دین را کم می کند و پرده میان آدمی و میان باریافتگان بزم تقرب می گردد و از این جهت است که در اخبار و آثار مذمت بی شمار در خصوص عداوت و دشمنی وارد شده است حتی اینکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هیچ وقتی جبرئیل علیه السلام به نزد من نیامد مگر این که گفت: ای محمد از عداوت و دشمنی مردم احتراز کن» و فرمودند که «جبرئیل هرگز در هیچ امری این قدر به من وصیت نکرد که در خصوص عداوت مردم» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «هر که تخم عداوت بکارد همان را که کاشته است درو می کند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه عداوت و دشمنی
و معالجه این صفت خبیثه آن است که اول تأمل کند در این که دشمنی و عداوت، شجره ای است که به جز اندوه و الم در دنیا ثمری ندارد و صفتی است که غیر از غصه و غم اثری نمی بخشد ساغری است که به جز زهر جانگزا به کام صاحب خود نریزد و آتشی است که به غیر از دود کدورت از آن برنخیزد، زیرا که عدو مسکین همیشه با اندوه و غصه قرین، و پیوسته با رنج و محنت همنشین است و به سبب عداوت خاندانهای کهن بر باد، و دودمان قدیم از بیخ و بنیاد برافتاد و بسا دولتهای بی پایان که به سبب عداوت به نکبت مبدل، و بسا عزتها که بنیادش به تیشه عداوت سست و مختل گردیده.
بلکه آنچه از کتب و تواریخ و سیره ها و احوال مردمان، مکرر معلوم شده آن است که هیچ دولتی به سر نیامد مگر به واسطه عداوت و دشمنی.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
و اکثر آن است که مطلقا از کینه و عداوت، ضرری به آنکه او را دشمن دارند نمی رسد و بعد از آن ملاحظه عاقبت آن را در آخرت بنماید که آدمی را به عذاب الیم می رساند و چون این امور را تأمل کرد، و متنبه گردید که عاقل همیشه خود را در حالتی باقی نمی دارد که مضرات آن به او عاید، و دشمن از آن منتفع گردد، پس سعی نماید که با آن شخصی که عداوت و کینه دارد رفتار دوستانه و گفتار مشفقانه به عمل آورد و با او به مهربانی و شکفتگی ملاقات کند و در قضای حوایج او سعی نماید و در مجامع و محافل، نیکیهای او را اظهار نماید بلکه نسبت به او زیاده از دیگران نیکی و احسان کند تا نفس را گوشمالی داده بینی شیطان را بر خاک مالد و پیوسته چنین رفتار کند تا آثار عداوت از دل او برطرف شود.
و ضد این صفت، «نصیحت» است، که عبارت است از خیرخواهی و نیک پسندی بر دیگران و آن نیز بر دو قسم است: باطنی و ظاهری.
اولی: عبارت از آن است که به دل، طالب خوبی و خیر مسلمین باشد
دومی: آن است که خیر و صلاح ایشان را به جا آورد
و شرافت این صفت بسیار، و فضیلت آن بی شمار است، همچنان که در بیان صفت حسد مذکور خواهد شد.
بلکه آنچه از کتب و تواریخ و سیره ها و احوال مردمان، مکرر معلوم شده آن است که هیچ دولتی به سر نیامد مگر به واسطه عداوت و دشمنی.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
و اکثر آن است که مطلقا از کینه و عداوت، ضرری به آنکه او را دشمن دارند نمی رسد و بعد از آن ملاحظه عاقبت آن را در آخرت بنماید که آدمی را به عذاب الیم می رساند و چون این امور را تأمل کرد، و متنبه گردید که عاقل همیشه خود را در حالتی باقی نمی دارد که مضرات آن به او عاید، و دشمن از آن منتفع گردد، پس سعی نماید که با آن شخصی که عداوت و کینه دارد رفتار دوستانه و گفتار مشفقانه به عمل آورد و با او به مهربانی و شکفتگی ملاقات کند و در قضای حوایج او سعی نماید و در مجامع و محافل، نیکیهای او را اظهار نماید بلکه نسبت به او زیاده از دیگران نیکی و احسان کند تا نفس را گوشمالی داده بینی شیطان را بر خاک مالد و پیوسته چنین رفتار کند تا آثار عداوت از دل او برطرف شود.
و ضد این صفت، «نصیحت» است، که عبارت است از خیرخواهی و نیک پسندی بر دیگران و آن نیز بر دو قسم است: باطنی و ظاهری.
اولی: عبارت از آن است که به دل، طالب خوبی و خیر مسلمین باشد
دومی: آن است که خیر و صلاح ایشان را به جا آورد
و شرافت این صفت بسیار، و فضیلت آن بی شمار است، همچنان که در بیان صفت حسد مذکور خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مذمت ضرب و شتم، فحش، لعن و طعن
بدان که از آثار و لوازمی که بر حقد و عداوت مترتب می گردد، ضرب و فحش و لعن و طعن است و بسا باشد که اینها از مجرد غضب نیز صادر گردند و می شود که به جهت همنشینی اوباش و اراذل، و مصاحبت فساق و جهال، و کسانی که هرزه گو و معتاد به فحش دادن هستند، فحش دادن عادت کسی شود که بدون دشمنی و غضبی فحش به زبان او جاری گردد و شکی نیست که همه این امور، مذموم است و قبیح، و در شریعت غرا، حرام صریحند و موجب حبط اعمال و مولد خسران مآلند و «ملیین و حکماء و متشرعه و سایر عقلاء بر خباثت آنها متفق، و عقل و شرع بر حرمت آنها دو شاهد صادق .
اما ضرب که عبارت است از زدن با دست، با چوب، یا آلتی دیگر پس بدون جهت شرعیه، در حرمت آن شکی نیست و هیچ طایفه از طوایف بنی آدم، و هیچ فرقه از فرق عالم، بی جهت و سبب شرعی تجویز زدن کسی را نکرده اند و در اخبار و آثار، نهی صریح از آن شده و وارد شده است که «هر که مردی را تازیانه زند حق تعالی او را تازیانه ای از آتش خواهد زد».
و اما فحش و دشنام و هرزه زبانی و بدگوئی منشأ همه اینها خباثت نفس و دنائت طبع است و هر که زبان او به اینها دراز، البته خبیث النفس و از جمله اراذل و اوباش، معدود است بلکه از بعضی اخبار مستفاد می شود که رذل مخصوصی شخصی است که مضایقه نداشته باشد از اینکه هر چه بگوید و هر چه به او بگویند.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مومن نیست کسی که طعنه زن و لعن کن و فحش گوی و هرزه زبان است» و نیز فرمودند که «بهشت حرام است بر هر فحش دهنده» و در روایت دیگر از آن سرور مروی است که «هرزه گوئی و پرده دری از شبعه ای نفاق است» و نیز از آن حضرت منقول است که «چهار نفرند که اهل دوزخ از آنها متأذی اند: یکی از آنها مردی خواهد بود که پیوسته چرک از دهان او جاری خواهد بود، و آن کسی است که در دنیا فحش گوی بوده» و نیز از آن جناب مروی است که «بهشت حرام است بر هر فحاش هرزه گوی کم حیائی که باک نداشته باشد از اینکه هرچه بگوید و از هر چه از برای او بگویند و چنین شخصی را اگر تفتیش و تفحص کنی و به حقیقت امر او بر خوری یا ولد الزنا است، یا نطفه پدرش با نطفه شیطان ممزوج شده، و این شخص به وجود آمده» یعنی در وقت معاشرت و مجامعت پدرش، شیطان نیز در جماع با او شریک شده و در حدیثی دیگر است که «هرگاه ببینی مردی را که مضایقه ندارد از اینکه هر چه بگوید و هر چه درحق او بگویند، بدانید که او ولد الزنا است، یا به شراکت شیطان هم رسیده» و نیز از آن جناب مروی است که «از جمله بدان و اشرار بندگان خدا کسی است که مردم به جهت فحش گفتن او از همنشینی او کراهت داشته باشند» و مروی است از آن حضرت که «دشنام دادن به مومن، فسق است و کشتن او کفر است و غیبت او معصیت است و حرمت مال او مثل حرمت خون اوست» و فرمود که «بدترین مردم نزد خدا در روز قیامت کسانی هستند که مردم آنها را اکرام و احترام کنند از بیم شر ایشان» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «از جمله علامات شراکت شیطان در نطفه آدمی، که هیچ تشکیکی در آن نیست این است که آدمی فحاش باشد و باکی نداشته باشد از آنچه بگوید و از آنچه به او بگویند» و نیز آن حضرت فرمودند که «هر که مردم از زبان او بترسند، او در آتش خواهد بود» «و دشمن ترین مخلوقات خدا در نزد خدا بنده ای است که مردم از زبان او حذر نمایند» و از حضرت کاظم علیه السلام پرسیدند از حال دو نفر که یکدیگر را دشنام می دادند فرمودند که «هر کدام ابتدای به دشنام کرده اند ظالم ترند و گناه هر دو بر اوست، مادامی که آن دیگری تعدی و زیاده روی به او نکند» و مخفی نماند که حقیقت فحش، عبارت است از اظهار کردن امور قبیحه به الفاظ صریحه و بیشتر اوقات در الفاظ مجامعت و آلات جماع و آنچه از این قبیل است یافت می شود و ارباب فساد و بی شرمان را عبارات فاحشه چند است که ذکر می کنند آنها را، و اهل شرافت و صاحبان نفوس طیبه متعرض آنها نمی شوند بلکه اگر هم ذکر آنها ضروری شود به کنایه و رمز بیان می نمایند و بعضی گفته اند که خداوند عالم به خاطر حیا، کنایه فرمود از جماع، به لمس و مس و دخول و مباشرت، و عبارات قبیحه آنها را ذکر نفرمود و این مخصوص به وقاع و جماع نیست، بلکه از قضاء حاجت هم به کنایه و رمز گفتن اولی است از الفاظ صریحه رکیکه.
پس ارباب حیا باید عبارات صریحه آنها را به زبان نیاورند و همچنین امثال اینها از آنچه در عرف مستهجن و رکیک و مذموم و قبیح باشد.
پس چنانچه بخواهد از زبان زن خود یا زن دیگری سخنی نقل کند نگوید: زن من، یا زن تو چنین گفت بلکه بگوید پرده نشینان خانه من، یا خانه تو یا مادر اطفال چنین گفت، یا در خانه چنین گفتند بلکه از ذکر نام زن در امثال این زمان که عرفا قبیح شده احتراز کند و ملاحظه نکند که اسماء زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیه السلام مذکور می شده، زیرا که در زمان سابق این مستهجن نبود و به جهت طریقه سابق، حال هم قبحی در ذکر نام ایشان نیست چون در همه از منه ذکر کرده اند و در کتب نوشته اند.
و همچنین کسی را علتی در بدن باشد که از اظهار آن شرم کند اگر ذکر آن ضروری شود تصریح نکند بلکه به کنایه بگوید، مثلا اگر کسی مبروص است یا اقرع باشد و خواهد از سبب آن یا وقت آن از او سئوال کند نگوید: تو در چه وقت پیس شدی؟ یا سر تو به چه سبب کچل شد؟ بلکه بگوید: این عارضه کی از برای تو روی داد؟ یا چه وقت این ناخوشی عارض تو شد؟ زیرا که جمیع این تصریحات داخل فحشند.
و بدان که جمیع الفاظی که متضمن بی شرمی و فحش هستند همه مذموم و قبیح اند، گو بعضی قبیح تر و ذم آن شدیدتر باشد، خواه در مقام دشنام و اذیت بگوئی یا در محل شوخی و مزاح، یا مقامی دیگر و چون این عبارات مختلف اند در قباحت، بعضی از آنها مکروه و بعضی از آنها حرام اند و بعضی حرام را تخصیص داده اند به صورتی که در مقام دشنام و اذیت باشد نه در مقام شوخی یا به جهت عادت به هرزه گوئی و دور نیست که بعضی الفاظ که بسیار فاحش هستند حرام باشند اگر چه در مقام دشنام نباشند.
و اما لعن: و معنی آن راندن و دور کردن از خداست پس شکی در بدی آن نیست و جایز نیست شرعا لعن کردن بر کسی مگر کسی که متصف به صفتی باشد که آن صفت به نص شریعت موجب دوری او از خدا باشد و مجوز لعن او باشد و ذم شدید در اخبار در خصوص لعن کردن رسیده از امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خطبه خواندند و فرمودند که می خواهید خبر دهم شما را به بدان شما؟ عرض کردند: بلی یا رسول الله فرمود: کسی که عطای خود را از دیگران منع می کند، و بنده خود را می زند، و تنها سفر می کند پس مردم چنین گمان کردند که خداوند بنده ای بدتر از چنین شخصی مخلوقی نیافریده سپس حضرت فرمودند می خواهید خبر دهم شما را به بدتر از این؟ عرض کردند بلی فرمودند که فحش دهنده لعن کننده، که هر وقت نزد او اسم مومنین مذکور شود ایشان را لعن کند و اسم او نیز چون نزد مومنین مذکور گردد او را لعن نمایند» و حضرت امام محمد باقر فرمودند که «چون لعنت از دهان شخصی بیرون آید میان او و آن شخص که به او لعنت شده تردد می کند، اگر آن شخص مستحق لعن باشد به او متعلق می شود و اگر نباشد به صاحبش برمی گردد» و از این حدیث مستفاد می گردد که لعن به کسی که سزاوار لعن نباشد، برمی گردد به لعن کننده.
پس باید نهایت احتراز را نمود و لعن نکرد کسی را مگر آنانی که از صاحب شریعت مقدسه تجویز لعن ایشان شده و والد ماجد حقیر قدس سره در کتاب «جامع السعادات» فرموده است که آنچه در سریعت تجویز شده، لعن کردن به کافرین و فاسقین و ظالمین است همچنان که در قرآن وارد شده است و شکی در جواز لعن اینها بر سبیل عموم نیست، به این نوع که بگوئی: «لعنه الله علی الکافرین یا علی الظالمین یا علی الفاسقین» و فرموده اند که شخصی متصف به یکی از این صفات باشد حق آن است که می توان او را لعن کرد و توهم این را که شخص معین گاه است از این صفت توبه کند و با اسلام و با توبه از دنیا برود راهی ندارد، زیرا که مستفاد از قرآن و احادیث آن است که شخص معینی را لعن می توان نمود بلکه از اخبار برمی آید که لعن بر بعضی از اهل جهود و عناد بهترین عبادات و اقرب قربات است خدای تعالی در حق جماعتی می فرماید: «اولئک علیهم لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین» و در حق جماعتی دیگر می فرماید: «اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «خدا لعنت کند دروغگو را و اگر چه به مزاح باشد» و چون أبوسفیان هزار بیت در هجو آن سرور گفت، آن حضرت فرمودند: «پروردگارا من شعر نمی توانم گفت و سزاوار من نیست که شعر بگویم به عوض هر حرفی از این اشعار او را هزار لعنت کن» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام جماعتی را لعن کردند و مروی است که «آن جناب در قنوت نمازهای واجب، معاویه و عمر و عاص و أبوموسی اشعری و أبوالاعور سلمی را لعن می فرمودند و چناچه لعن ایشان را از جمله عبادات نمی دانستند با وجود اینکه حلم او از همه مردم بیشتر و گذشت او از همه افزون تر بود در نماز این اشخاص را لعن نمی فرموند و در روایتی دیگر است که «آن حضرت در قنوت نمازهای نافله دو بت قریش را که أبوبکر و عمر است لعن می نمود» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در عقب هر نمازی چهار مرد را لعن می کردند و کسی که ملاحظه کند رفتار حضرت امام حسن علیه السلام را با معاویه علیه اللعنه و اصحاب او که چگونه به آنها لعن می کردند و احادیث و اخباری که در لعن مستحقین لعن از روسای اهل ضلال باسمائهم رسیده تتبع کند می داند که این اشعار دین است و حضرت کاظم علیه السلام ابوحنیفه را لعن فرمودند.
و منع از لعن که رسیده است در لعن بر کسی است که مستحق آن نباشد و آنچه نقل شده که امیرالمومنین علیه السلام از لعن اهل شام نهی فرمود اگر صحیح باشد شاید به جهت این بود که گاه در میان ایشان کسی بوده که مستحق لعن نبوده یا امید اسلام بعضی از ایشان را داشته.
و بالجمله لعن کردند به روسای ظلم و ظلالت و مجاهرین به کفر و فسق جایز و بلکه مستحب است و بر غیر اینها حرام است، تا یقین نشود که متصف است به یکی از صفاتی که موجب لعن می شود، و باید یقین به این کند و به مجرد ظن و تخمین نمی توان اکتفا نمود.
و بدان که گناه لعن، بر اشخاصی که مرده اند و ثابت نیست که مستحق لعن باشند بیشتر، و و بال آن افزون تر است .حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مردگان را دشنام مدهید، که ایشان رسیدند به آنچه پیش فرستاده اند» و همچنین خوب نیست لعن کردن بر جمادات و حیوانات.
و مروی است که «هیچ کس لعن به زمین نمی کند مگر اینکه زمین می گوید: لعنت بر هر کدام که گناهکارتریم» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم انکار فرمودند بر زنی که ناقه را لعن کرد و بر مردی که شتری را لعن نمود.
اما ضرب که عبارت است از زدن با دست، با چوب، یا آلتی دیگر پس بدون جهت شرعیه، در حرمت آن شکی نیست و هیچ طایفه از طوایف بنی آدم، و هیچ فرقه از فرق عالم، بی جهت و سبب شرعی تجویز زدن کسی را نکرده اند و در اخبار و آثار، نهی صریح از آن شده و وارد شده است که «هر که مردی را تازیانه زند حق تعالی او را تازیانه ای از آتش خواهد زد».
و اما فحش و دشنام و هرزه زبانی و بدگوئی منشأ همه اینها خباثت نفس و دنائت طبع است و هر که زبان او به اینها دراز، البته خبیث النفس و از جمله اراذل و اوباش، معدود است بلکه از بعضی اخبار مستفاد می شود که رذل مخصوصی شخصی است که مضایقه نداشته باشد از اینکه هر چه بگوید و هر چه به او بگویند.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مومن نیست کسی که طعنه زن و لعن کن و فحش گوی و هرزه زبان است» و نیز فرمودند که «بهشت حرام است بر هر فحش دهنده» و در روایت دیگر از آن سرور مروی است که «هرزه گوئی و پرده دری از شبعه ای نفاق است» و نیز از آن حضرت منقول است که «چهار نفرند که اهل دوزخ از آنها متأذی اند: یکی از آنها مردی خواهد بود که پیوسته چرک از دهان او جاری خواهد بود، و آن کسی است که در دنیا فحش گوی بوده» و نیز از آن جناب مروی است که «بهشت حرام است بر هر فحاش هرزه گوی کم حیائی که باک نداشته باشد از اینکه هرچه بگوید و از هر چه از برای او بگویند و چنین شخصی را اگر تفتیش و تفحص کنی و به حقیقت امر او بر خوری یا ولد الزنا است، یا نطفه پدرش با نطفه شیطان ممزوج شده، و این شخص به وجود آمده» یعنی در وقت معاشرت و مجامعت پدرش، شیطان نیز در جماع با او شریک شده و در حدیثی دیگر است که «هرگاه ببینی مردی را که مضایقه ندارد از اینکه هر چه بگوید و هر چه درحق او بگویند، بدانید که او ولد الزنا است، یا به شراکت شیطان هم رسیده» و نیز از آن جناب مروی است که «از جمله بدان و اشرار بندگان خدا کسی است که مردم به جهت فحش گفتن او از همنشینی او کراهت داشته باشند» و مروی است از آن حضرت که «دشنام دادن به مومن، فسق است و کشتن او کفر است و غیبت او معصیت است و حرمت مال او مثل حرمت خون اوست» و فرمود که «بدترین مردم نزد خدا در روز قیامت کسانی هستند که مردم آنها را اکرام و احترام کنند از بیم شر ایشان» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «از جمله علامات شراکت شیطان در نطفه آدمی، که هیچ تشکیکی در آن نیست این است که آدمی فحاش باشد و باکی نداشته باشد از آنچه بگوید و از آنچه به او بگویند» و نیز آن حضرت فرمودند که «هر که مردم از زبان او بترسند، او در آتش خواهد بود» «و دشمن ترین مخلوقات خدا در نزد خدا بنده ای است که مردم از زبان او حذر نمایند» و از حضرت کاظم علیه السلام پرسیدند از حال دو نفر که یکدیگر را دشنام می دادند فرمودند که «هر کدام ابتدای به دشنام کرده اند ظالم ترند و گناه هر دو بر اوست، مادامی که آن دیگری تعدی و زیاده روی به او نکند» و مخفی نماند که حقیقت فحش، عبارت است از اظهار کردن امور قبیحه به الفاظ صریحه و بیشتر اوقات در الفاظ مجامعت و آلات جماع و آنچه از این قبیل است یافت می شود و ارباب فساد و بی شرمان را عبارات فاحشه چند است که ذکر می کنند آنها را، و اهل شرافت و صاحبان نفوس طیبه متعرض آنها نمی شوند بلکه اگر هم ذکر آنها ضروری شود به کنایه و رمز بیان می نمایند و بعضی گفته اند که خداوند عالم به خاطر حیا، کنایه فرمود از جماع، به لمس و مس و دخول و مباشرت، و عبارات قبیحه آنها را ذکر نفرمود و این مخصوص به وقاع و جماع نیست، بلکه از قضاء حاجت هم به کنایه و رمز گفتن اولی است از الفاظ صریحه رکیکه.
پس ارباب حیا باید عبارات صریحه آنها را به زبان نیاورند و همچنین امثال اینها از آنچه در عرف مستهجن و رکیک و مذموم و قبیح باشد.
پس چنانچه بخواهد از زبان زن خود یا زن دیگری سخنی نقل کند نگوید: زن من، یا زن تو چنین گفت بلکه بگوید پرده نشینان خانه من، یا خانه تو یا مادر اطفال چنین گفت، یا در خانه چنین گفتند بلکه از ذکر نام زن در امثال این زمان که عرفا قبیح شده احتراز کند و ملاحظه نکند که اسماء زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیه السلام مذکور می شده، زیرا که در زمان سابق این مستهجن نبود و به جهت طریقه سابق، حال هم قبحی در ذکر نام ایشان نیست چون در همه از منه ذکر کرده اند و در کتب نوشته اند.
و همچنین کسی را علتی در بدن باشد که از اظهار آن شرم کند اگر ذکر آن ضروری شود تصریح نکند بلکه به کنایه بگوید، مثلا اگر کسی مبروص است یا اقرع باشد و خواهد از سبب آن یا وقت آن از او سئوال کند نگوید: تو در چه وقت پیس شدی؟ یا سر تو به چه سبب کچل شد؟ بلکه بگوید: این عارضه کی از برای تو روی داد؟ یا چه وقت این ناخوشی عارض تو شد؟ زیرا که جمیع این تصریحات داخل فحشند.
و بدان که جمیع الفاظی که متضمن بی شرمی و فحش هستند همه مذموم و قبیح اند، گو بعضی قبیح تر و ذم آن شدیدتر باشد، خواه در مقام دشنام و اذیت بگوئی یا در محل شوخی و مزاح، یا مقامی دیگر و چون این عبارات مختلف اند در قباحت، بعضی از آنها مکروه و بعضی از آنها حرام اند و بعضی حرام را تخصیص داده اند به صورتی که در مقام دشنام و اذیت باشد نه در مقام شوخی یا به جهت عادت به هرزه گوئی و دور نیست که بعضی الفاظ که بسیار فاحش هستند حرام باشند اگر چه در مقام دشنام نباشند.
و اما لعن: و معنی آن راندن و دور کردن از خداست پس شکی در بدی آن نیست و جایز نیست شرعا لعن کردن بر کسی مگر کسی که متصف به صفتی باشد که آن صفت به نص شریعت موجب دوری او از خدا باشد و مجوز لعن او باشد و ذم شدید در اخبار در خصوص لعن کردن رسیده از امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خطبه خواندند و فرمودند که می خواهید خبر دهم شما را به بدان شما؟ عرض کردند: بلی یا رسول الله فرمود: کسی که عطای خود را از دیگران منع می کند، و بنده خود را می زند، و تنها سفر می کند پس مردم چنین گمان کردند که خداوند بنده ای بدتر از چنین شخصی مخلوقی نیافریده سپس حضرت فرمودند می خواهید خبر دهم شما را به بدتر از این؟ عرض کردند بلی فرمودند که فحش دهنده لعن کننده، که هر وقت نزد او اسم مومنین مذکور شود ایشان را لعن کند و اسم او نیز چون نزد مومنین مذکور گردد او را لعن نمایند» و حضرت امام محمد باقر فرمودند که «چون لعنت از دهان شخصی بیرون آید میان او و آن شخص که به او لعنت شده تردد می کند، اگر آن شخص مستحق لعن باشد به او متعلق می شود و اگر نباشد به صاحبش برمی گردد» و از این حدیث مستفاد می گردد که لعن به کسی که سزاوار لعن نباشد، برمی گردد به لعن کننده.
پس باید نهایت احتراز را نمود و لعن نکرد کسی را مگر آنانی که از صاحب شریعت مقدسه تجویز لعن ایشان شده و والد ماجد حقیر قدس سره در کتاب «جامع السعادات» فرموده است که آنچه در سریعت تجویز شده، لعن کردن به کافرین و فاسقین و ظالمین است همچنان که در قرآن وارد شده است و شکی در جواز لعن اینها بر سبیل عموم نیست، به این نوع که بگوئی: «لعنه الله علی الکافرین یا علی الظالمین یا علی الفاسقین» و فرموده اند که شخصی متصف به یکی از این صفات باشد حق آن است که می توان او را لعن کرد و توهم این را که شخص معین گاه است از این صفت توبه کند و با اسلام و با توبه از دنیا برود راهی ندارد، زیرا که مستفاد از قرآن و احادیث آن است که شخص معینی را لعن می توان نمود بلکه از اخبار برمی آید که لعن بر بعضی از اهل جهود و عناد بهترین عبادات و اقرب قربات است خدای تعالی در حق جماعتی می فرماید: «اولئک علیهم لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین» و در حق جماعتی دیگر می فرماید: «اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «خدا لعنت کند دروغگو را و اگر چه به مزاح باشد» و چون أبوسفیان هزار بیت در هجو آن سرور گفت، آن حضرت فرمودند: «پروردگارا من شعر نمی توانم گفت و سزاوار من نیست که شعر بگویم به عوض هر حرفی از این اشعار او را هزار لعنت کن» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام جماعتی را لعن کردند و مروی است که «آن جناب در قنوت نمازهای واجب، معاویه و عمر و عاص و أبوموسی اشعری و أبوالاعور سلمی را لعن می فرمودند و چناچه لعن ایشان را از جمله عبادات نمی دانستند با وجود اینکه حلم او از همه مردم بیشتر و گذشت او از همه افزون تر بود در نماز این اشخاص را لعن نمی فرموند و در روایتی دیگر است که «آن حضرت در قنوت نمازهای نافله دو بت قریش را که أبوبکر و عمر است لعن می نمود» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در عقب هر نمازی چهار مرد را لعن می کردند و کسی که ملاحظه کند رفتار حضرت امام حسن علیه السلام را با معاویه علیه اللعنه و اصحاب او که چگونه به آنها لعن می کردند و احادیث و اخباری که در لعن مستحقین لعن از روسای اهل ضلال باسمائهم رسیده تتبع کند می داند که این اشعار دین است و حضرت کاظم علیه السلام ابوحنیفه را لعن فرمودند.
و منع از لعن که رسیده است در لعن بر کسی است که مستحق آن نباشد و آنچه نقل شده که امیرالمومنین علیه السلام از لعن اهل شام نهی فرمود اگر صحیح باشد شاید به جهت این بود که گاه در میان ایشان کسی بوده که مستحق لعن نبوده یا امید اسلام بعضی از ایشان را داشته.
و بالجمله لعن کردند به روسای ظلم و ظلالت و مجاهرین به کفر و فسق جایز و بلکه مستحب است و بر غیر اینها حرام است، تا یقین نشود که متصف است به یکی از صفاتی که موجب لعن می شود، و باید یقین به این کند و به مجرد ظن و تخمین نمی توان اکتفا نمود.
و بدان که گناه لعن، بر اشخاصی که مرده اند و ثابت نیست که مستحق لعن باشند بیشتر، و و بال آن افزون تر است .حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مردگان را دشنام مدهید، که ایشان رسیدند به آنچه پیش فرستاده اند» و همچنین خوب نیست لعن کردن بر جمادات و حیوانات.
و مروی است که «هیچ کس لعن به زمین نمی کند مگر اینکه زمین می گوید: لعنت بر هر کدام که گناهکارتریم» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم انکار فرمودند بر زنی که ناقه را لعن کرد و بر مردی که شتری را لعن نمود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
نفرین به مسلمان
و مخفی نماند که دعای بد و نفرین به مسلمانان کردن نیز مانند لعن کردن است و مذموم است و خوب نیست حتی بر ظلمه، مگر در صورتی که از شر و ضرر او آدمی مضطر و ناچار گردد.
و در حدیث است که گاه است مظلوم این قدر نفرین ظالم می کند که مکافات ظلم او می شود و زیاد می آید، و این زیادتی از برای ظالم باقی می ماند و روز قیامت مطالبه می کند» و اما ضد این، که دعای خیر باشد از برای برادر دینی بهترین طاعات و فاضل ترین عبادات است و فایده آن بی حد، و ثواب آن خارج از حیز عد است بلکه در حقیقت کسی که دعا به دیگری کند دعا به خود کرده حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «چون کسی در غیاب برادر خود به او دعا کند فرشته گوید: از برای تو هم مثل این باشد» و فرمودند که «در حق برادر مستجاب می شود دعائی که در حق خود مستجاب نمی شود» و از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مروی است که «چون ملائکه بشنوند که بنده مومن برادر خود را دعا می کند در غیاب او، یا او را به خوبی یاد می کند، گویند: خوب برادری هستی از برای برادرت، دعای خیر به او می کنی و حال اینکه او حاضر نیست، و او را به خیر یاد می کنی خدا به تو داد دو مقابل آنچه از برای او خواستی و ثنا کرد بر تو دو مقابل آنچه ثنا کردی بر او و از برای تو است فضیلت بر او» و اخبار در این خصوص بی حد است و چه کرامتی از این بالاتر است که هدایه ای از دعا و طلب آمرزش از تو به برادر مومنت رسد و حال آنکه او در زیر طبقات خاک خوابیده.
و تأمل کن که روح او به چه حد از تو شاد می شود که اهل و فرزندانش میراث او را قسمت می کنند و در مال او عیش و تنعم می نمایند و تو او را در تاریکی های شب یاد می کنی و از خدا آمرزش او را می طلبی و هدیه از برای او می فرستی و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «میت در قبر مانند کسی است که به دریا غرق شده باشد، هر چه را دید چنگ به آن می زند که شاید نجات یابد و منتظر دعای کسی است که به او دعا کند از فرزند و پدر و برادر خویش و از دعای زندگان نورهائی مانند کوهها داخل قبور اموات می شود و این مثل هدیه ای است که زندگان از برای یکدیگر می فرستند پس چون کسی از برای میتی استغفاری یا دعائی کرد فرشته ای آن را بر طبقی می گذارد و از برای میت می برد و می گوید این هدیه ای است که فلان برادرت یا فلان خویشت از برای تو فرستاده است و آن میت به این سبب شاد و فرحناک می شود».
و اما طعن زدن بر مسلمین و آن نیز از اعمال ذمیمه و افعال سیئه است، و باعث ضرر دنیوی و عذاب اخروی می گردد
و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که «هیچ کس بر مومنی طعنه نمی زند مگر اینکه می میرد.
به بدترین مردنها» و بدان که اینها که مذکور شد از فحش و لعن و طعن، از آفات زبان است و از برای زبان آفات بسیار است از: غیبت، دروغ، سخریه، استهزاء، شوخی، و غیر اینها، و ضد همه اینها سکوت و صمت است و تفصیل اینها خواهد آمد إن شاء الله.
و در حدیث است که گاه است مظلوم این قدر نفرین ظالم می کند که مکافات ظلم او می شود و زیاد می آید، و این زیادتی از برای ظالم باقی می ماند و روز قیامت مطالبه می کند» و اما ضد این، که دعای خیر باشد از برای برادر دینی بهترین طاعات و فاضل ترین عبادات است و فایده آن بی حد، و ثواب آن خارج از حیز عد است بلکه در حقیقت کسی که دعا به دیگری کند دعا به خود کرده حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «چون کسی در غیاب برادر خود به او دعا کند فرشته گوید: از برای تو هم مثل این باشد» و فرمودند که «در حق برادر مستجاب می شود دعائی که در حق خود مستجاب نمی شود» و از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مروی است که «چون ملائکه بشنوند که بنده مومن برادر خود را دعا می کند در غیاب او، یا او را به خوبی یاد می کند، گویند: خوب برادری هستی از برای برادرت، دعای خیر به او می کنی و حال اینکه او حاضر نیست، و او را به خیر یاد می کنی خدا به تو داد دو مقابل آنچه از برای او خواستی و ثنا کرد بر تو دو مقابل آنچه ثنا کردی بر او و از برای تو است فضیلت بر او» و اخبار در این خصوص بی حد است و چه کرامتی از این بالاتر است که هدایه ای از دعا و طلب آمرزش از تو به برادر مومنت رسد و حال آنکه او در زیر طبقات خاک خوابیده.
و تأمل کن که روح او به چه حد از تو شاد می شود که اهل و فرزندانش میراث او را قسمت می کنند و در مال او عیش و تنعم می نمایند و تو او را در تاریکی های شب یاد می کنی و از خدا آمرزش او را می طلبی و هدیه از برای او می فرستی و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «میت در قبر مانند کسی است که به دریا غرق شده باشد، هر چه را دید چنگ به آن می زند که شاید نجات یابد و منتظر دعای کسی است که به او دعا کند از فرزند و پدر و برادر خویش و از دعای زندگان نورهائی مانند کوهها داخل قبور اموات می شود و این مثل هدیه ای است که زندگان از برای یکدیگر می فرستند پس چون کسی از برای میتی استغفاری یا دعائی کرد فرشته ای آن را بر طبقی می گذارد و از برای میت می برد و می گوید این هدیه ای است که فلان برادرت یا فلان خویشت از برای تو فرستاده است و آن میت به این سبب شاد و فرحناک می شود».
و اما طعن زدن بر مسلمین و آن نیز از اعمال ذمیمه و افعال سیئه است، و باعث ضرر دنیوی و عذاب اخروی می گردد
و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که «هیچ کس بر مومنی طعنه نمی زند مگر اینکه می میرد.
به بدترین مردنها» و بدان که اینها که مذکور شد از فحش و لعن و طعن، از آفات زبان است و از برای زبان آفات بسیار است از: غیبت، دروغ، سخریه، استهزاء، شوخی، و غیر اینها، و ضد همه اینها سکوت و صمت است و تفصیل اینها خواهد آمد إن شاء الله.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهاردهم - عجب و مذمت آن
و آن عبارت است از اینکه آدمی خود را بزرگ شمارد به جهت کمالی که در خود بیند، خواه آن کمال را داشته باشد یا نداشته باشد و خود همچنان داند که دارد و خواه .
آن صفتی را که دارد و به آن می بالد فی الواقع هم کمال باشد یا نه و بعضی گفته اند: عجب آن است که صفتی یا نعمتی را که داشته باشد بزرگ بشمرد و از منعم آن فراموش کند.
و فرق میان این صفت و کبر، آن است که متکبر آن است که خود را بالاتر از غیر ببیند و مرتبه خود را بیشتر شمارد ولی در این صفت، پای غیری در میان نیست بلکه معجب آن است که به خود ببالد و از خود شاد باشد و خود را به جهت صفتی، شخصی شمارد و از منعم این صفت فراموش کند پس اگر به صفتی که داشته شاد باشد از این که نعمتی است از خدا که به او کرامت فرموده و هر وقت که بخواهد می گیرد و از فیض و لطف خود عطا کرده است نه از استحقاقی که این شخص دارد، عجب نخواهد بود.
و اگر صفتی که خود را به آن بزرگ می شمارد همچنین داند که خدا به او کرامت فرموده است و لیکن چنین داند که حقی بر خدا دارد که باید این نعمت و کمال را به او بدهد، و مرتبه ای از برای خود در پیش خدا ثابت داند و استبعاد کند که خدا سلب این نعمت را کند و ناخوشی به او برساند و از خدا به جهت عمل خود توقع کرامت داشته باشد، این را «دلال و ناز گویند و این از عجب بدتر است، زیرا که صاحب این صفت عجب را دارد و بالاتر و این مثل آن است که کسی عطائی به دیگری کند پس اگر این عطا در نظر او عظمتی دارد منت بر آن شخص که گرفته است می گذارد و عجب بر این عطا دارد
و اگر علاوه بر آن، به آن شخصی که عطا به او شده برای خدمات به او رجوع کند و خواهشها از او کند و همچنین داند که البته او هم خدمات او را به جا آورد به جهت عطائی که بر او کرده دلال بر آن شخص خواهد داشت و همچنان که عجب گاه است به صفتی است که صاحب آن، آن را کمال می داند و فی الحقیقه هیچ کمالی نیست، همچنین عجب گاه است به عملی است که هیچ فایده ای بر آن مترتب نمی شود و آن بیچاره خطا کرده است و آن را خوب می داند.
و مخفی نماند که این صفت خبیثه بدترین صفات مهلکه و ارذل ملکات ذمیمه است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «سه چیز است که از جمله مهلکات است: بخل، که اطاعت آن را کنی و هوا و هوس که پیروی آن را نمائی و عجب نمودن آدمی به نفس خود» و فرمودند که «هر وقت ببینی که مردم بخل خود را اطاعت می کنند، و پیروی هواهای خود را می نمایند، و هر صاحب رأیی به رأی خود عجب می نماید و آن را صواب می شمارد بر تو باد که خود را محافظت کنی و با مردم ننشینی» و نیز در روایتی از آن سرور وارد شده است که فرمود: «اگر هیچ گناهی نکنید من از بدتر از گناه از شما می ترسم و آن عجب است، عجب» مروی است که «روزی موسی علیه السلام نشسته بود که شیطان وارد شد و با او «برنسی رنگارنگ بود چون نزدیک موسی علیه السلام رسید برنس را کند و ایستاد، سلام کرد موسی علیه السلام گفت: تو کیستی؟
گفت منم ابلیس آمدم سلام بر تو کنم، چون مرتبه تو را نزد خدا می دانستم موسی گفت این برنس چیست؟ گفت: این را به جهت آن دارم که دلهای فرزندان آدم را به وسیله آن به سوی خود کشم موسی علیه السلام گفت که کدام گناه است که چون آدمی مرتکب آن شد تو بر آن غالب می گردی؟ گفت: هر وقت عجب به خود نموده و طاعتی که کرد به نظر او بزرگ آمد و گناهش در نزد او حقیر نمود» خداوند عالم به داود علیه السلام وحی نمود که «مژده ده گناهکاران را و بترسان صدیقان را عرض کرد که چگونه عاصیان را مژده دهم و مطیعان را بترسانم؟ فرمود: عاصیان را مژده ده که من توبه را قبول می کنم و گناه را عفو می کنم و صدیقان را بترسان که به اعمال خود عجب نکنند که هیچ بنده ای نیست که من با او محاسبه کنم مگر اینکه هلاک می شود» حضرت باقر علیه السلام فرمودند که «دو نفر داخل مسجد شدند که یکی عابد و دیگری فاسق، چون از مسجد بیرون رفتند فاسق از جمله صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان و سبب این، آن بود که عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود می بالید و در این فکر بود و فکر فاسق در پشیمانی از گناه و استغفار بود» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «خدا دانست که گناه کردن از برای مومن بهتر است از عجب کردن و اگر به این جهت نمی بود هرگز هیچ مومنی را مبتلا نمی کرد» و فرمود که «مردی گناه می کند و پشیمان می شود و بعد از آن عبادتی می کند و به آن شاد و فرحناک می شود، و به این جهت از آن حالت پشیمانی سست می شود و فراموش می کند، و اگر بر آن حالت می بود بهتر بود از عبادتی که کرد» مروی است که عالمی به نزد عابدی آمد و پرسید چگونه است نماز تو؟ عابد گفت: از مثل منی از نماز او می پرسی؟ من چنین و چنان عبادت خدا را می کنم عالم گفت: گریه تو چقدر است؟ گفت: این قدر می گریم که اشکها از چشمهای من جاری می شود عالم گفت که خنده تو با ترس بهتر است از این گریه که تو بر خود می بالی» و نیز مروی است که «اول کاری که با صاحب صفت عجب می کنند این است که او را از آنچه به او عجب کرده بی بهره می سازند تا بداند که چگونه عاجز و فقیر است و خود گواهی بر خود دهد تا حجت تمام تر باشد، همچنان که با ابلیس کردند و عجب گناهی است که تخم آن کفر است و زمین آن نفاق است و آب آن فساد است و شاخه های آن جهل و نادانی است و برگ آن ضلالت و گمراهی است و میوه آن لعنت و مخلد بودن در آتش جهنم پس هر که عجب کرد تخم را پاشید و زرع کرد و لابد میوه آن را خواهد چید» و نیز مروی است که «در شریعت عیسی بن مریم علیه السلام بود سیاحت کردن در شهرها، در سفری بیرون رفت و مرد کوتاه قامتی از اصحاب او همراه او بود، رفتند تا به کنار دریا رسیدند، جناب عیسی علیه السلام گفت: بسم الله و بر روی آن روان شد آن مرد کوتاه چون دید عیسی علیه السلام بسم الله گفت و بر روی آب روان شد، او نیز گفت بسم الله و روانه شد و به عیسی علیه السلام رسید در آن وقت به خود عجب کرد و گفت: این عیسی روح الله است بر روی آب راه می رود و من هم بر روی آب راه می روم، فضیلت او بر من چه چیز است؟ و چون این به خاطرش گذشت به آب فرو رفت پس استغاثه به حضرت عیسی علیه السلام نمود، عیسی دست او را گرفت و از آب بیرون آورد و گفت: ای کوتاه چه گفتی؟ عرض کرد که چنین چیزی به خاطرم گذشت گفت: پا از حد خود بیرون گذاشتی، خدا تو را غضب کرد، توبه کن.
و بدان که عجب با وجود آنکه خود از صفات خبیثه است منشأ آفات و صفات خبیثه دیگر می شود، مثل کبر، که یکی از اسباب کبر، عجب است و چون فراموشی گناهان و مهمل گذاردن آنها، که آنها را به خاطر نگذارند و اگر گاهی به خاطر او چیزی از گناهانش بگذرد وقعی به آن ننهد و سعی در ادراک آن نکند، بلکه همچنان گمان کند که البته خدا آن را خواهد آمرزید و عبادتی اگر از او سرزند آن را عظیم شمرد و به آن خوشحال شود و منت بر خدا گذارد و توفیقهای خدا را فراموش کند و در این وقت از آفات و معایب اعمال خود نیز غافل می شود، زیرا که آفات آنها را کسی می فهمد که متوجه آنها باشد، و کسی متوجه می شود که خائف و ترسان باشد، و معجب کجا ترسان است؟ بلکه مغرور است و از مکر خدا ایمن است، و چنان پندارد که منزلتی در نزد خدا دارد و بر او حقی دارد و بسا باشد که در مقام خودستائی برآید و اگر عجب به عقل و فکر و علم خود داشته باشد از سئوال کردن باز می ماند و در مشورت و تعلم کوتاهی می کند و گاه باشد که تدبیر خطائی نموده و به آن اصرار می کند، و پند کسی را نمی شنود و به این جهت، گاه است ضرر کلی به او می رسد یا به فضیحت و رسوائی می انجامد.
پس صواب آن است که هر کسی نفس خود را خاطی داند، و آن را متهم شمارد، و اعتماد و وثوق بر آن نکند، و به علماء و دانایان رجوع کند و از ایشان استعانت جوید.
آن صفتی را که دارد و به آن می بالد فی الواقع هم کمال باشد یا نه و بعضی گفته اند: عجب آن است که صفتی یا نعمتی را که داشته باشد بزرگ بشمرد و از منعم آن فراموش کند.
و فرق میان این صفت و کبر، آن است که متکبر آن است که خود را بالاتر از غیر ببیند و مرتبه خود را بیشتر شمارد ولی در این صفت، پای غیری در میان نیست بلکه معجب آن است که به خود ببالد و از خود شاد باشد و خود را به جهت صفتی، شخصی شمارد و از منعم این صفت فراموش کند پس اگر به صفتی که داشته شاد باشد از این که نعمتی است از خدا که به او کرامت فرموده و هر وقت که بخواهد می گیرد و از فیض و لطف خود عطا کرده است نه از استحقاقی که این شخص دارد، عجب نخواهد بود.
و اگر صفتی که خود را به آن بزرگ می شمارد همچنین داند که خدا به او کرامت فرموده است و لیکن چنین داند که حقی بر خدا دارد که باید این نعمت و کمال را به او بدهد، و مرتبه ای از برای خود در پیش خدا ثابت داند و استبعاد کند که خدا سلب این نعمت را کند و ناخوشی به او برساند و از خدا به جهت عمل خود توقع کرامت داشته باشد، این را «دلال و ناز گویند و این از عجب بدتر است، زیرا که صاحب این صفت عجب را دارد و بالاتر و این مثل آن است که کسی عطائی به دیگری کند پس اگر این عطا در نظر او عظمتی دارد منت بر آن شخص که گرفته است می گذارد و عجب بر این عطا دارد
و اگر علاوه بر آن، به آن شخصی که عطا به او شده برای خدمات به او رجوع کند و خواهشها از او کند و همچنین داند که البته او هم خدمات او را به جا آورد به جهت عطائی که بر او کرده دلال بر آن شخص خواهد داشت و همچنان که عجب گاه است به صفتی است که صاحب آن، آن را کمال می داند و فی الحقیقه هیچ کمالی نیست، همچنین عجب گاه است به عملی است که هیچ فایده ای بر آن مترتب نمی شود و آن بیچاره خطا کرده است و آن را خوب می داند.
و مخفی نماند که این صفت خبیثه بدترین صفات مهلکه و ارذل ملکات ذمیمه است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «سه چیز است که از جمله مهلکات است: بخل، که اطاعت آن را کنی و هوا و هوس که پیروی آن را نمائی و عجب نمودن آدمی به نفس خود» و فرمودند که «هر وقت ببینی که مردم بخل خود را اطاعت می کنند، و پیروی هواهای خود را می نمایند، و هر صاحب رأیی به رأی خود عجب می نماید و آن را صواب می شمارد بر تو باد که خود را محافظت کنی و با مردم ننشینی» و نیز در روایتی از آن سرور وارد شده است که فرمود: «اگر هیچ گناهی نکنید من از بدتر از گناه از شما می ترسم و آن عجب است، عجب» مروی است که «روزی موسی علیه السلام نشسته بود که شیطان وارد شد و با او «برنسی رنگارنگ بود چون نزدیک موسی علیه السلام رسید برنس را کند و ایستاد، سلام کرد موسی علیه السلام گفت: تو کیستی؟
گفت منم ابلیس آمدم سلام بر تو کنم، چون مرتبه تو را نزد خدا می دانستم موسی گفت این برنس چیست؟ گفت: این را به جهت آن دارم که دلهای فرزندان آدم را به وسیله آن به سوی خود کشم موسی علیه السلام گفت که کدام گناه است که چون آدمی مرتکب آن شد تو بر آن غالب می گردی؟ گفت: هر وقت عجب به خود نموده و طاعتی که کرد به نظر او بزرگ آمد و گناهش در نزد او حقیر نمود» خداوند عالم به داود علیه السلام وحی نمود که «مژده ده گناهکاران را و بترسان صدیقان را عرض کرد که چگونه عاصیان را مژده دهم و مطیعان را بترسانم؟ فرمود: عاصیان را مژده ده که من توبه را قبول می کنم و گناه را عفو می کنم و صدیقان را بترسان که به اعمال خود عجب نکنند که هیچ بنده ای نیست که من با او محاسبه کنم مگر اینکه هلاک می شود» حضرت باقر علیه السلام فرمودند که «دو نفر داخل مسجد شدند که یکی عابد و دیگری فاسق، چون از مسجد بیرون رفتند فاسق از جمله صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان و سبب این، آن بود که عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود می بالید و در این فکر بود و فکر فاسق در پشیمانی از گناه و استغفار بود» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «خدا دانست که گناه کردن از برای مومن بهتر است از عجب کردن و اگر به این جهت نمی بود هرگز هیچ مومنی را مبتلا نمی کرد» و فرمود که «مردی گناه می کند و پشیمان می شود و بعد از آن عبادتی می کند و به آن شاد و فرحناک می شود، و به این جهت از آن حالت پشیمانی سست می شود و فراموش می کند، و اگر بر آن حالت می بود بهتر بود از عبادتی که کرد» مروی است که عالمی به نزد عابدی آمد و پرسید چگونه است نماز تو؟ عابد گفت: از مثل منی از نماز او می پرسی؟ من چنین و چنان عبادت خدا را می کنم عالم گفت: گریه تو چقدر است؟ گفت: این قدر می گریم که اشکها از چشمهای من جاری می شود عالم گفت که خنده تو با ترس بهتر است از این گریه که تو بر خود می بالی» و نیز مروی است که «اول کاری که با صاحب صفت عجب می کنند این است که او را از آنچه به او عجب کرده بی بهره می سازند تا بداند که چگونه عاجز و فقیر است و خود گواهی بر خود دهد تا حجت تمام تر باشد، همچنان که با ابلیس کردند و عجب گناهی است که تخم آن کفر است و زمین آن نفاق است و آب آن فساد است و شاخه های آن جهل و نادانی است و برگ آن ضلالت و گمراهی است و میوه آن لعنت و مخلد بودن در آتش جهنم پس هر که عجب کرد تخم را پاشید و زرع کرد و لابد میوه آن را خواهد چید» و نیز مروی است که «در شریعت عیسی بن مریم علیه السلام بود سیاحت کردن در شهرها، در سفری بیرون رفت و مرد کوتاه قامتی از اصحاب او همراه او بود، رفتند تا به کنار دریا رسیدند، جناب عیسی علیه السلام گفت: بسم الله و بر روی آن روان شد آن مرد کوتاه چون دید عیسی علیه السلام بسم الله گفت و بر روی آب روان شد، او نیز گفت بسم الله و روانه شد و به عیسی علیه السلام رسید در آن وقت به خود عجب کرد و گفت: این عیسی روح الله است بر روی آب راه می رود و من هم بر روی آب راه می روم، فضیلت او بر من چه چیز است؟ و چون این به خاطرش گذشت به آب فرو رفت پس استغاثه به حضرت عیسی علیه السلام نمود، عیسی دست او را گرفت و از آب بیرون آورد و گفت: ای کوتاه چه گفتی؟ عرض کرد که چنین چیزی به خاطرم گذشت گفت: پا از حد خود بیرون گذاشتی، خدا تو را غضب کرد، توبه کن.
و بدان که عجب با وجود آنکه خود از صفات خبیثه است منشأ آفات و صفات خبیثه دیگر می شود، مثل کبر، که یکی از اسباب کبر، عجب است و چون فراموشی گناهان و مهمل گذاردن آنها، که آنها را به خاطر نگذارند و اگر گاهی به خاطر او چیزی از گناهانش بگذرد وقعی به آن ننهد و سعی در ادراک آن نکند، بلکه همچنان گمان کند که البته خدا آن را خواهد آمرزید و عبادتی اگر از او سرزند آن را عظیم شمرد و به آن خوشحال شود و منت بر خدا گذارد و توفیقهای خدا را فراموش کند و در این وقت از آفات و معایب اعمال خود نیز غافل می شود، زیرا که آفات آنها را کسی می فهمد که متوجه آنها باشد، و کسی متوجه می شود که خائف و ترسان باشد، و معجب کجا ترسان است؟ بلکه مغرور است و از مکر خدا ایمن است، و چنان پندارد که منزلتی در نزد خدا دارد و بر او حقی دارد و بسا باشد که در مقام خودستائی برآید و اگر عجب به عقل و فکر و علم خود داشته باشد از سئوال کردن باز می ماند و در مشورت و تعلم کوتاهی می کند و گاه باشد که تدبیر خطائی نموده و به آن اصرار می کند، و پند کسی را نمی شنود و به این جهت، گاه است ضرر کلی به او می رسد یا به فضیحت و رسوائی می انجامد.
پس صواب آن است که هر کسی نفس خود را خاطی داند، و آن را متهم شمارد، و اعتماد و وثوق بر آن نکند، و به علماء و دانایان رجوع کند و از ایشان استعانت جوید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه بیماری عجب
بدان که از برای مرض عجب، دو معالجه است: یکی اجمالی و دوم تفصیلی.
اما معالجه اجمالی این است که پروردگار خود را بشناسی و بدانی که عظمت و کمال و عزت و جلال، سزاوار غیر او نیست، و معرفت به حال خود هم رسانی و بشناسی که تو به خودی خود از هر ذلیلی ذلیل تر و از هر قلیلی قلیل تری، و بجز ذلت و خواری و مسکنت و خاکساری در خور تو نیست پس تو را با عجب و بزرگی چه کار؟ مگر نه این است که آخر تو خود ممکنی بیش نیستی، و ممکن به خودی خود عدم محض است، و وجود و کمال او و آثار و افعال او همه از واجب الوجود است؟
ما که ایم اندر جهان هیچ هیچ
چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ
پس کبریا و بزرگی بر اندازه آن است که وجود همه مستند به اوست و کمالات، جملگی پرتوی از کمالات بی نهایات او، «غاشیه» بندگی بر دوش جمله کاینات نهاده، و طوق ذلت و سرافکندگی را بر گردن همگی انداخته.
گر سر چرخ است پر از طوق اوست
ور دل خاک است پر از شوق اوست
دور جهان است به فرمان او
خنگ فلک غاشیه گردان او
کشمکش هر چه درو زندگیست
پیش خداوندی او بندگیست
با جبروتش که دو عالم کم است
اول ما و آخر ما یکدم است
پس اگر کسی بزرگی کند باید به واسطه پروردگار خود بزرگی کند و اگر به چیزی فخر و مباهات کند به آفریدگار خود افتخار نماید و خود را به خودی خود حقیر و پست شمارد، بلکه خود را عدم محض ببیند و این معنی است که همه ممکنات در آن شریکند و اما خواری و ذلتی که مخصوص بنی نوع این بیچاره مسکین است که به خود عجب می کند از حد متجاوز و قلم از حد تحریر آن عاجز است و چگونه چنین نباشد؟ و حال آنکه ابتدای آن نطفه نجس و پلیدی بود، و آخرش جثه متعفن و گندیده، در این میان، حمال نجاسات متعفنه است، و جوالی است پر از کثافات متعدده، که از بولگاهی به بولگاهی دیگر عبور کرده و از آنجا نیز بیرون آمده، سه مرتبه از ممر بول گذشته و اگر بصیرتی بوده باشد یک آیه قرآن او را از خواب عجب بیدار می کند و پشت او را می شکند.
می فرماید: «قتل الانسان ما أکفره من ای شییء خلقه من نطفه خلقه فقدره ثم السبیل یسره ثم اماته فاقبره» خلاصه معنی آنکه کشته شود انسان، چه چیز او را بر کفر و سرکشی داشت که نمی داند از چه چیز، خدا او را آفرید؟ از قطره آبی او را آفرید و مقدر گردانید او را، و راه بیرون آمدن را از برای او آسان گردانید، پس او را میرانید، آنگاه او را در گور کرد و در این آیه مبارکه اشاره فرمودند که انسان اول در کتم عدم بود و هیچ چیزی نبود، بعد از آن او را از نجس ترین چیزها و پست ترین آنها که نطفه باشد خلق فرمود، بعد از آن، او را می رانید و جثه خبیثه گندیده گردانید و اگر اندکی تأمل نمائی می دانی که چه چیز پست تر و رذل تر است از چیزی که ابتدای او عدم، و ماده خلقتش از همه چیز نجس تر، و آخرش از همه اشیاء متعفن تر، و آن مسکین بیچاره در این میان عاجز و ذلیل، نه از خود اختیاری و نه او را قدرت بر کاری، نه خبر دارد که بر سر او چه می آید و نه مطلع است که فردا روزگار به جهت او چه می زاید، و مرضهای گوناگون مزمنه بر او مسلط، و بیماریهای صعب به جهت او آماده، از هر جا سر برآورد آفتی در کمینش، و به هر طرفی میل کند حادثه ای قرنیش، چهار «خلط» منتاقض در باطن او اجتماع کرده و هر یک به ضد یکدیگر در ویران کردن جزوی از عمارت بدنش در سعی و اجتهاد بیچاره بینوا از خود غافل، و هر لحظه خواهی نخواهی در حجره بدنش حادثه ای رو می دهد و از هر گوشه، دزدی متاعی از اعضاء و جوارحش می برد نه گرسنگی او به اختیارش هست و نه تشنگی، نه صحت او در دست اوست و نه خستگی، نه مرگ او به اراده اوست و نه زندگی، نه نفع خود را مالک است و نه ضرر، و نه خیر خود را اختیار دارد و نه شر، می خواهد که چیزی را بداند نمی تواند، اراده می کند که امری به یاد او بماند فراموش می کند، می خواهد که چیزی را فراموش کند از خاطرش نمی رود و دل او به هر وادی که بخواهد می رود و نمی تواند عنانش را نگاه دارد و فکرش به هر سمتی که میل می کند، می دود و قدرت بر ضبطش ندارد و غذائی کشنده اوست و در خوردن آن بی اختیار است و دوائی باعث حیات اوست و در کام او ناگوار است ساعتی از حوادث روزگار ایمن نمی باشد و لحظه ای از آفات دهر غدار مطمئن نیست اگر در یکقدم، چشم و گوش او را بگیرند دست و پائی نمی تواند زد و اگر در طرفه العینی عقل و هوش او را بربایند چاره ای نمی تواند کرد و اگر کارکنان عالم بالا در یک نفس از او غافل شوند اجزای وجودش از هم می پاشد و اگر نگاهبانان خطه اعلی دست از او بدارند نشانی از او نمی ماند «عبدا مملوکا لایقدر علی شییء» پس خود انصاف بده که از چنین چیزی چه پست تر و ذلیل تر است؟ و کجا می سزد او را که عجب و خودفروشی کند؟ و کی در خور آن است که خود را کسی شمارد؟ و کسی که با وجود تأمل در اینها باز خود را کسی داند عجب بی شرم و بی انصافی است.
بهتر ازین در دلش آزرم باد
یا ز خودش یا ز خدا شرم باد
این وسط احوال انسان بیچاره است و اما آخرش باید بمیرد و رخت از این سرای عاریت بیرون کشد بدنش جیفه گندیده می گردد و شیرازه کتاب وجودش از هم می ریزد و صورت زیبایش متغیر و متبدل می شود و بند بندش از یکدیگر جدا می افتد و استخوان هایش می پوسد کرم به بدن نازکش مسلط می شود و مور و مار بر تن نازنینش احاطه می کند.
پس آن جسمی را که به ناز می پرورد، و از نسیم، آن را محافظت می کرد خوارک کرم می شود و به نیش مار و عقرب مجروح می گردد پس از این حال، خاک می شود، و گاهی لگد کوب کاسه گران می شود و زمانی پایمال خشت زنان.
گه خورش جانورانت کنند
گاه گل کوزه گرانت کنند
گاهی از خاکش خشتی سازند، و گاهی از گلش عمارتی پردازند، لحظه ای کلنگ داران، به ضرب کلنگش از پا درآورند، و ساعتی بیل داران، بر سر بیلش برآورند.
زدم تیشه یک روز بر تل خاک
به گوش آمدم ناله دردناک
که زنهار گر مردی آهسته تر
که چشمست و روی و بنا گوش و سر
براین خاک چندین صبا بگذرد
که هر ذره از او به جائی برد
بلی:
هر ورقی چهره آزاده ایست
هر قدمی چشم ملکزاده ای است
و های و های، چه خوش بودی اگر این خاک را به حال خود گذاشتندی و دیگر با او کار نداشتندی، هیهات، هیهات «یحیی بعد طول البلی لیقاس شدائد البلاء» یعنی بعد از آنکه روزگاری بر آن خاک کهنه بگذرد باز او را زنده می کنند تا بلاهای شدید را به او بنمایند ذرات خاک متفرق را جمع ساخته، او را به هیئت اول باز می آورند و او را از قبر بیرون آورده به عرصات قیامت می کشند، و به صحراهای هولناک محشر درمی آورند آه در آن وقت چه رنجها که می بینند، آسمانی نگاه می کند شکاف خورده، زمینی گداخته، کوههایی پراکنده، و در رفتار ستاره های تیره و تار، خورشیدی در پرده کسوف، ماهی در ظلمت خسوف، آتشی افروخته و مشتعل، و دوزخی بر انواع عذابها مشتمل، بهشتی دلگشا، و کوثری فرح بخشا، ترازوی اعمال را بر پا کرده، و دفترهای افعال گشوده، مستوفیان زیرک به محاسبه ایستاده، ناگاه خود را در دفتر خانه روز حساب، در معرض محاسبه و مواخذه می بیند و ملائکه غلاظ و شداد ایستاده، و نامه های عمل پران شده، نامه عمل او را به دست راست یا چپ او می دهند، هر چه کرده در آنجا ثبت «قطمیری» از قلم نیفتاده.
آه، آه، اگر در آن وقت نافرمانی بر حسناتش غالب گردد و در موقف مواخذه و عذابش درآورند بر سگ و خوک حسرت خواهد برد و خواهد گفت: «یا لیتنی کنت ترابا» یعنی «ای کاش من خاک بودمی و به این روز سیاه نیفتادمی» چه شک که حال دد و دام و بهایم و هواهم، در آن روز از حال بنده گناهکار بسی بهتر، زیرا که آنها عصیان پروردگار قهار را نکرده اند، و در مقام مواخذه و عقاب گرفتار نگشته اند آه آه، چه مواخذه و چه عقابها، که اهل دنیا صورت یکی از اهل عذاب را اگر در این دنیا دیدندی از قباحت منظر و کراهت صورت او فریاد برکشیدندی، و اگر تعفن او را شنیدندی از گند او بمردندی اگر قطره ای از آبی که به آن مسکین می دهند به دریاهای دنیا بیفکنند آب همه آنها متعفن تر از بوی مردار گردد
پس عجب، عجب، چنین کسی را با عجب و بزرگی چکار؟ چقدر از حال خود باید غافل باشد، و امروز و فردای خود را فراموش نموده باشد و اگر از عذاب الهی نجات یافت و از آتش دوزخ خلاص شد باید بداند که این از عفو خداوندگار است، زیرا که کم بنده ای هست که گناهی نکرده و هر گناهکاری مستحق عقوبت است.
پس اگر او را عقاب ننمایند از عفو و بخشش است، و عفو و بخشش، امری است محتمل، آدمی نمی داند که متحقق خواهد شد یا نه پس باید همیشه محزون و ترسان باشد، نه اینکه عجب و بزرگی کند نگاه کن به کسی که نافرمانی از سلطانی کرده باشد که مستحق سیاست باشد و او را گرفته در زندان محبوس کرده باشند و منتظر این باشد که او را به حضور برده سیاست نمایند، و نداند که چون او را به حضور سلطان برند از او عفو خواهد نمود یا نه؟ آیا چنین کسی در آن حالت هیچ غرور و پندار و عجب به خود راه می دهد؟ و هیچ بنده ای گناهکاری نیست اگر چه یک گناه کرده باشد مگر اینکه مستحق سیاست پروردگار شده و در زندان دنیا محبوس است تا او را به موقف حساب برند، و نمی داند که کار او به کجا خواهد انجامید دیگر چه جای عجب و بزرگی؟ و تأمل در اینها که مذکور شد معالجه اجمالی عجب است.
و اما معالجه تفصیلی آن، این است که تفحص کند از آنچه سبب عجب او شده و چاره آن را کند، به نوعی که مذکور می شود.
و تفصیل آن این است که اسباب عجب در اغلب، علم است و معرفت و عبادت و طاعت، و غیر اینها از کمالات نفسانیه مانند ورع و تقوی و شجاعت و سخاوت و امثال اینها، و نسب و حسب و جمال و مال و قوت و تسلط و جاه و اقتدار، و بسیاری اعوان و انصار، و زیرکی و ذکاء و فهم و صفا.
اما معالجه اجمالی این است که پروردگار خود را بشناسی و بدانی که عظمت و کمال و عزت و جلال، سزاوار غیر او نیست، و معرفت به حال خود هم رسانی و بشناسی که تو به خودی خود از هر ذلیلی ذلیل تر و از هر قلیلی قلیل تری، و بجز ذلت و خواری و مسکنت و خاکساری در خور تو نیست پس تو را با عجب و بزرگی چه کار؟ مگر نه این است که آخر تو خود ممکنی بیش نیستی، و ممکن به خودی خود عدم محض است، و وجود و کمال او و آثار و افعال او همه از واجب الوجود است؟
ما که ایم اندر جهان هیچ هیچ
چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ
پس کبریا و بزرگی بر اندازه آن است که وجود همه مستند به اوست و کمالات، جملگی پرتوی از کمالات بی نهایات او، «غاشیه» بندگی بر دوش جمله کاینات نهاده، و طوق ذلت و سرافکندگی را بر گردن همگی انداخته.
گر سر چرخ است پر از طوق اوست
ور دل خاک است پر از شوق اوست
دور جهان است به فرمان او
خنگ فلک غاشیه گردان او
کشمکش هر چه درو زندگیست
پیش خداوندی او بندگیست
با جبروتش که دو عالم کم است
اول ما و آخر ما یکدم است
پس اگر کسی بزرگی کند باید به واسطه پروردگار خود بزرگی کند و اگر به چیزی فخر و مباهات کند به آفریدگار خود افتخار نماید و خود را به خودی خود حقیر و پست شمارد، بلکه خود را عدم محض ببیند و این معنی است که همه ممکنات در آن شریکند و اما خواری و ذلتی که مخصوص بنی نوع این بیچاره مسکین است که به خود عجب می کند از حد متجاوز و قلم از حد تحریر آن عاجز است و چگونه چنین نباشد؟ و حال آنکه ابتدای آن نطفه نجس و پلیدی بود، و آخرش جثه متعفن و گندیده، در این میان، حمال نجاسات متعفنه است، و جوالی است پر از کثافات متعدده، که از بولگاهی به بولگاهی دیگر عبور کرده و از آنجا نیز بیرون آمده، سه مرتبه از ممر بول گذشته و اگر بصیرتی بوده باشد یک آیه قرآن او را از خواب عجب بیدار می کند و پشت او را می شکند.
می فرماید: «قتل الانسان ما أکفره من ای شییء خلقه من نطفه خلقه فقدره ثم السبیل یسره ثم اماته فاقبره» خلاصه معنی آنکه کشته شود انسان، چه چیز او را بر کفر و سرکشی داشت که نمی داند از چه چیز، خدا او را آفرید؟ از قطره آبی او را آفرید و مقدر گردانید او را، و راه بیرون آمدن را از برای او آسان گردانید، پس او را میرانید، آنگاه او را در گور کرد و در این آیه مبارکه اشاره فرمودند که انسان اول در کتم عدم بود و هیچ چیزی نبود، بعد از آن او را از نجس ترین چیزها و پست ترین آنها که نطفه باشد خلق فرمود، بعد از آن، او را می رانید و جثه خبیثه گندیده گردانید و اگر اندکی تأمل نمائی می دانی که چه چیز پست تر و رذل تر است از چیزی که ابتدای او عدم، و ماده خلقتش از همه چیز نجس تر، و آخرش از همه اشیاء متعفن تر، و آن مسکین بیچاره در این میان عاجز و ذلیل، نه از خود اختیاری و نه او را قدرت بر کاری، نه خبر دارد که بر سر او چه می آید و نه مطلع است که فردا روزگار به جهت او چه می زاید، و مرضهای گوناگون مزمنه بر او مسلط، و بیماریهای صعب به جهت او آماده، از هر جا سر برآورد آفتی در کمینش، و به هر طرفی میل کند حادثه ای قرنیش، چهار «خلط» منتاقض در باطن او اجتماع کرده و هر یک به ضد یکدیگر در ویران کردن جزوی از عمارت بدنش در سعی و اجتهاد بیچاره بینوا از خود غافل، و هر لحظه خواهی نخواهی در حجره بدنش حادثه ای رو می دهد و از هر گوشه، دزدی متاعی از اعضاء و جوارحش می برد نه گرسنگی او به اختیارش هست و نه تشنگی، نه صحت او در دست اوست و نه خستگی، نه مرگ او به اراده اوست و نه زندگی، نه نفع خود را مالک است و نه ضرر، و نه خیر خود را اختیار دارد و نه شر، می خواهد که چیزی را بداند نمی تواند، اراده می کند که امری به یاد او بماند فراموش می کند، می خواهد که چیزی را فراموش کند از خاطرش نمی رود و دل او به هر وادی که بخواهد می رود و نمی تواند عنانش را نگاه دارد و فکرش به هر سمتی که میل می کند، می دود و قدرت بر ضبطش ندارد و غذائی کشنده اوست و در خوردن آن بی اختیار است و دوائی باعث حیات اوست و در کام او ناگوار است ساعتی از حوادث روزگار ایمن نمی باشد و لحظه ای از آفات دهر غدار مطمئن نیست اگر در یکقدم، چشم و گوش او را بگیرند دست و پائی نمی تواند زد و اگر در طرفه العینی عقل و هوش او را بربایند چاره ای نمی تواند کرد و اگر کارکنان عالم بالا در یک نفس از او غافل شوند اجزای وجودش از هم می پاشد و اگر نگاهبانان خطه اعلی دست از او بدارند نشانی از او نمی ماند «عبدا مملوکا لایقدر علی شییء» پس خود انصاف بده که از چنین چیزی چه پست تر و ذلیل تر است؟ و کجا می سزد او را که عجب و خودفروشی کند؟ و کی در خور آن است که خود را کسی شمارد؟ و کسی که با وجود تأمل در اینها باز خود را کسی داند عجب بی شرم و بی انصافی است.
بهتر ازین در دلش آزرم باد
یا ز خودش یا ز خدا شرم باد
این وسط احوال انسان بیچاره است و اما آخرش باید بمیرد و رخت از این سرای عاریت بیرون کشد بدنش جیفه گندیده می گردد و شیرازه کتاب وجودش از هم می ریزد و صورت زیبایش متغیر و متبدل می شود و بند بندش از یکدیگر جدا می افتد و استخوان هایش می پوسد کرم به بدن نازکش مسلط می شود و مور و مار بر تن نازنینش احاطه می کند.
پس آن جسمی را که به ناز می پرورد، و از نسیم، آن را محافظت می کرد خوارک کرم می شود و به نیش مار و عقرب مجروح می گردد پس از این حال، خاک می شود، و گاهی لگد کوب کاسه گران می شود و زمانی پایمال خشت زنان.
گه خورش جانورانت کنند
گاه گل کوزه گرانت کنند
گاهی از خاکش خشتی سازند، و گاهی از گلش عمارتی پردازند، لحظه ای کلنگ داران، به ضرب کلنگش از پا درآورند، و ساعتی بیل داران، بر سر بیلش برآورند.
زدم تیشه یک روز بر تل خاک
به گوش آمدم ناله دردناک
که زنهار گر مردی آهسته تر
که چشمست و روی و بنا گوش و سر
براین خاک چندین صبا بگذرد
که هر ذره از او به جائی برد
بلی:
هر ورقی چهره آزاده ایست
هر قدمی چشم ملکزاده ای است
و های و های، چه خوش بودی اگر این خاک را به حال خود گذاشتندی و دیگر با او کار نداشتندی، هیهات، هیهات «یحیی بعد طول البلی لیقاس شدائد البلاء» یعنی بعد از آنکه روزگاری بر آن خاک کهنه بگذرد باز او را زنده می کنند تا بلاهای شدید را به او بنمایند ذرات خاک متفرق را جمع ساخته، او را به هیئت اول باز می آورند و او را از قبر بیرون آورده به عرصات قیامت می کشند، و به صحراهای هولناک محشر درمی آورند آه در آن وقت چه رنجها که می بینند، آسمانی نگاه می کند شکاف خورده، زمینی گداخته، کوههایی پراکنده، و در رفتار ستاره های تیره و تار، خورشیدی در پرده کسوف، ماهی در ظلمت خسوف، آتشی افروخته و مشتعل، و دوزخی بر انواع عذابها مشتمل، بهشتی دلگشا، و کوثری فرح بخشا، ترازوی اعمال را بر پا کرده، و دفترهای افعال گشوده، مستوفیان زیرک به محاسبه ایستاده، ناگاه خود را در دفتر خانه روز حساب، در معرض محاسبه و مواخذه می بیند و ملائکه غلاظ و شداد ایستاده، و نامه های عمل پران شده، نامه عمل او را به دست راست یا چپ او می دهند، هر چه کرده در آنجا ثبت «قطمیری» از قلم نیفتاده.
آه، آه، اگر در آن وقت نافرمانی بر حسناتش غالب گردد و در موقف مواخذه و عذابش درآورند بر سگ و خوک حسرت خواهد برد و خواهد گفت: «یا لیتنی کنت ترابا» یعنی «ای کاش من خاک بودمی و به این روز سیاه نیفتادمی» چه شک که حال دد و دام و بهایم و هواهم، در آن روز از حال بنده گناهکار بسی بهتر، زیرا که آنها عصیان پروردگار قهار را نکرده اند، و در مقام مواخذه و عقاب گرفتار نگشته اند آه آه، چه مواخذه و چه عقابها، که اهل دنیا صورت یکی از اهل عذاب را اگر در این دنیا دیدندی از قباحت منظر و کراهت صورت او فریاد برکشیدندی، و اگر تعفن او را شنیدندی از گند او بمردندی اگر قطره ای از آبی که به آن مسکین می دهند به دریاهای دنیا بیفکنند آب همه آنها متعفن تر از بوی مردار گردد
پس عجب، عجب، چنین کسی را با عجب و بزرگی چکار؟ چقدر از حال خود باید غافل باشد، و امروز و فردای خود را فراموش نموده باشد و اگر از عذاب الهی نجات یافت و از آتش دوزخ خلاص شد باید بداند که این از عفو خداوندگار است، زیرا که کم بنده ای هست که گناهی نکرده و هر گناهکاری مستحق عقوبت است.
پس اگر او را عقاب ننمایند از عفو و بخشش است، و عفو و بخشش، امری است محتمل، آدمی نمی داند که متحقق خواهد شد یا نه پس باید همیشه محزون و ترسان باشد، نه اینکه عجب و بزرگی کند نگاه کن به کسی که نافرمانی از سلطانی کرده باشد که مستحق سیاست باشد و او را گرفته در زندان محبوس کرده باشند و منتظر این باشد که او را به حضور برده سیاست نمایند، و نداند که چون او را به حضور سلطان برند از او عفو خواهد نمود یا نه؟ آیا چنین کسی در آن حالت هیچ غرور و پندار و عجب به خود راه می دهد؟ و هیچ بنده ای گناهکاری نیست اگر چه یک گناه کرده باشد مگر اینکه مستحق سیاست پروردگار شده و در زندان دنیا محبوس است تا او را به موقف حساب برند، و نمی داند که کار او به کجا خواهد انجامید دیگر چه جای عجب و بزرگی؟ و تأمل در اینها که مذکور شد معالجه اجمالی عجب است.
و اما معالجه تفصیلی آن، این است که تفحص کند از آنچه سبب عجب او شده و چاره آن را کند، به نوعی که مذکور می شود.
و تفصیل آن این است که اسباب عجب در اغلب، علم است و معرفت و عبادت و طاعت، و غیر اینها از کمالات نفسانیه مانند ورع و تقوی و شجاعت و سخاوت و امثال اینها، و نسب و حسب و جمال و مال و قوت و تسلط و جاه و اقتدار، و بسیاری اعوان و انصار، و زیرکی و ذکاء و فهم و صفا.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به علم و دانش
اما عجب به علم: پس علاج آن این است که بدانی که علم حقیقی آن است که آدمی را به خود شناسا کند، و او را به خطر و تشویش و خاتمه امر دانا نماید، و او را از عظمت و عزت و جلال خداوندی آگاه کند و بفهمد که سزاوار بزرگی و کبریا اوست و بس، و به غیر از او هرچه هست هیچ و نابود، و کمال و صفات جلال از آن مفقود است.
و شکی نیست که این علم، خوف و مذلت و خواری و مسکنت را زیاد می کند، و آدمی را معترف به قصور و تقصیر خود می سازد.
و از این جهت گفته اند «هر که عملش بیشتر دردش بالاتر است».
و علمی که آدمی را به اینها متنبه نسازد یا از علوم دنیویه است، که حقیقه علم نیست بلکه از حرف و صناعات است و با آنکه صاحبش خبیث النفس و بداخلاق است و بدون اینکه دل خود را پاک کند و خباثت را از خود زایل کند، مشغول علم شده و درخت آن را در شوره زار دل خود نشانیده، و به این جهت به جز میوه خبیث باری نداده.
حد اعیان و عرض دانسته گیر
حد خود را دان که نبود زان گریز
و علم مانند بارانی است که از آسمان فرود می آید و در نهایت صافی و خوشگواری درختان و گیاهان از آن سیراب می گردند پس اگر درختی که بار آن تلخ است، از آن سیراب گردد، تلخی میوه اش افزون می شود، و اگر میوه اش شیرین است از آن آشامید شیرین تر گردد و همچنین علم، چون به زمین دل فرو ریزد دل ناپاک خبیث را خبیث تر و تاریک تر می گرداند و صفا و روشنی دل پاک را زیاد می کند و چون آدمی این را یافت می داند که عجب به علم، از حمق و جهالت است
و از ثمره علم آن است که بداند هر که صاحب صفت عجب است خدا او را دشمن دارد و در نزد خدا ذلت و پستی و حقارت و شکستگی محبوب است و بس.
در راه او شکسته دلی می خرند و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
و در احادیث قدسیه وارد است که خدا فرموده: «تا خود را بی قدر می دانی تو را در نزد ما قدر و مرتبه ایست و چون از برای خود قدری بدانی در پیش ما هیچ قدری نداری» و دیگر فرموده که «خود را خرد و کوچک بشمارید تا من محل شما را بزرگ کنم پس سزاوار عالم آن است که خود را به نوعی بدارد که مولای او می طلبد و بداند که امر به عالم شدیدتر، و حجت بر او محکم تر است از جاهل می گذرند آنچه را که «عشر آن را از عالم نمی گذرند، زیرا که چون عالم لغزید قدم جمعی کثیر می لغزد و کسی که با علم و معرفت معصیت کرد البته خباثت باطن او بیشتر است.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «در روز قیامت عالم را می آورند و به جهنم می افکنند و به نوعی که روده های او بیرون می افتد و بر دور آنها می گردد، همچون خری که بر دور آسیا گردد پس او را به گرد دوزخ می گردانند تا همه اهل جهنم او را مشاهده کنند پس به او گویند که چه شده است تو را؟ گوید که من مردم را به خوبی می خواندم و خود بجا نمی آورم و از بدی منع می کردم و خود مرتکب آن می شدم» و خداوند عالم در قرآن مجید علمای یهود را به خر مثال زده و «بلعم بن باعور» را به سگ، چون به علم خود عمل نکرده بودند.
و حضرت روح الله علیه السلام فرمود «وای بر علمای بد، چگونه آتش بر آنها افروخته خواهد شد؟»
و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هفتاد گناه از جاهل می آمرزند پیش از آنکه یک گناه از عالم آمرزیده شود» آری:
چو علمت هست خدمت کن که زشت آید بر دانا
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا
و هر عالمی که مردم را به فروتنی و انکسار امر می کند، و از کبر و عجب منع می نماید و خود متکبر و معجب باشد، البته از بدان علماء، و از کسانی که به علم خود عمل نکرده اند خواهد بود، و از اهل عذابی که از این اخبار رسیده خواهد گردید، علاوه بر معاصی دیگر که صادر می شود و کدام عالم در این زمانها یافت می شود که به همه علم خود عمل کرده باشد و هیچ یک از اوامر پرودگار خود را ضایع نکرده باشد و تمام اعمال ظاهره و صفات باطنه خود را تصحیح نموده و مطمئن شده باشد که هر چه از او خواسته اند به جا آورده و تکلیفات خود را به انجام رسانیده؟ پس تشویش او از دیگران بیشتر و تکلیف او بالاتر است.
نیک می دانی یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
«روزی حذیفه امامت جمعی را در نماز کرد چون سلام داد گفت: بروید امامی غیر از من بجوئید یا تنها نماز بگذارید که در دل من گذشت که در میان اینها از من بهتری نیست» و چون مانند او کسی از چنگ شیطان خلاصی نیافت چگونه ضعفای امت از مکر او نجات می یابند؟ بخصوص در امثال این زمان که از علمای آخرت نشانی، و در آفاق ایشان بجز نامی نیست.
آری، علمای آخرت را علامتی دیگر است کسانی هستند به حالت خود پرداخته، و روی به کار خود آورده، از ابنای زمان گریزانند، و از دوستان و آشنایان پنهان، کاری بزرگ پیش دارند که ایشان را از دنیا و نعمت آن بازداشته و عزت دنیا را در نظر ایشان خوار و بی مقدار کرده، خوف خدا در ظلمت شبها ایشان را از خوابگاه خود برمی انگیزاند و به خدمت خدا باز می دارد، نه گرم دنیا را طالب اند و نه سردش را، نه بلای خدا را شکوه می کنند و نه دردش را، فکرشان جز یک فکر، و ذکرشان جز یک ذکر نیست در سرشان بجز یک سودا، و در دلشان بجز یک کس را جای نمی باشد هیهات، هیهات صفحه آخر زمان کجا و امثال ایشان کجا؟ «فهم ارباب الاقبال و اصحاب الدول و قد انقرضوا فی الصدر الاول» ایشان جماعتی بودند که کوی دولت از میان ربودند و رفتند.
حریفان باده ها خوردند و رفتند
تهی خمخانه ها کردند و رفتند
بلکه در این زمان چه بسیار کم عالمی باشد که فروتنی و تواضعش از برای غیر اغنیاء و اهل دنیا باشد، و بر فقرا و مسکینان متکبر نباشد و مطلب او از تحصیل علم، قرب خدا و رضای او باشد.
معرفتی در گل آدم نماند
اهل دلی در همه عالم نماند
درد و هنرنامه این نه دبیر
نیست یکی صورت معنی پذیر
پس سزاوار علماء آن است که در کردار و گفتار خود تأمل کنند و ببینند که از ایشان چه خواسته اند و عاقبت ایشان به کجا خواهد انجامید تا ذلت نفس خود را بشناسند و از عجب و تکبر خالی شوند.
و شکی نیست که این علم، خوف و مذلت و خواری و مسکنت را زیاد می کند، و آدمی را معترف به قصور و تقصیر خود می سازد.
و از این جهت گفته اند «هر که عملش بیشتر دردش بالاتر است».
و علمی که آدمی را به اینها متنبه نسازد یا از علوم دنیویه است، که حقیقه علم نیست بلکه از حرف و صناعات است و با آنکه صاحبش خبیث النفس و بداخلاق است و بدون اینکه دل خود را پاک کند و خباثت را از خود زایل کند، مشغول علم شده و درخت آن را در شوره زار دل خود نشانیده، و به این جهت به جز میوه خبیث باری نداده.
حد اعیان و عرض دانسته گیر
حد خود را دان که نبود زان گریز
و علم مانند بارانی است که از آسمان فرود می آید و در نهایت صافی و خوشگواری درختان و گیاهان از آن سیراب می گردند پس اگر درختی که بار آن تلخ است، از آن سیراب گردد، تلخی میوه اش افزون می شود، و اگر میوه اش شیرین است از آن آشامید شیرین تر گردد و همچنین علم، چون به زمین دل فرو ریزد دل ناپاک خبیث را خبیث تر و تاریک تر می گرداند و صفا و روشنی دل پاک را زیاد می کند و چون آدمی این را یافت می داند که عجب به علم، از حمق و جهالت است
و از ثمره علم آن است که بداند هر که صاحب صفت عجب است خدا او را دشمن دارد و در نزد خدا ذلت و پستی و حقارت و شکستگی محبوب است و بس.
در راه او شکسته دلی می خرند و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
و در احادیث قدسیه وارد است که خدا فرموده: «تا خود را بی قدر می دانی تو را در نزد ما قدر و مرتبه ایست و چون از برای خود قدری بدانی در پیش ما هیچ قدری نداری» و دیگر فرموده که «خود را خرد و کوچک بشمارید تا من محل شما را بزرگ کنم پس سزاوار عالم آن است که خود را به نوعی بدارد که مولای او می طلبد و بداند که امر به عالم شدیدتر، و حجت بر او محکم تر است از جاهل می گذرند آنچه را که «عشر آن را از عالم نمی گذرند، زیرا که چون عالم لغزید قدم جمعی کثیر می لغزد و کسی که با علم و معرفت معصیت کرد البته خباثت باطن او بیشتر است.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «در روز قیامت عالم را می آورند و به جهنم می افکنند و به نوعی که روده های او بیرون می افتد و بر دور آنها می گردد، همچون خری که بر دور آسیا گردد پس او را به گرد دوزخ می گردانند تا همه اهل جهنم او را مشاهده کنند پس به او گویند که چه شده است تو را؟ گوید که من مردم را به خوبی می خواندم و خود بجا نمی آورم و از بدی منع می کردم و خود مرتکب آن می شدم» و خداوند عالم در قرآن مجید علمای یهود را به خر مثال زده و «بلعم بن باعور» را به سگ، چون به علم خود عمل نکرده بودند.
و حضرت روح الله علیه السلام فرمود «وای بر علمای بد، چگونه آتش بر آنها افروخته خواهد شد؟»
و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هفتاد گناه از جاهل می آمرزند پیش از آنکه یک گناه از عالم آمرزیده شود» آری:
چو علمت هست خدمت کن که زشت آید بر دانا
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا
و هر عالمی که مردم را به فروتنی و انکسار امر می کند، و از کبر و عجب منع می نماید و خود متکبر و معجب باشد، البته از بدان علماء، و از کسانی که به علم خود عمل نکرده اند خواهد بود، و از اهل عذابی که از این اخبار رسیده خواهد گردید، علاوه بر معاصی دیگر که صادر می شود و کدام عالم در این زمانها یافت می شود که به همه علم خود عمل کرده باشد و هیچ یک از اوامر پرودگار خود را ضایع نکرده باشد و تمام اعمال ظاهره و صفات باطنه خود را تصحیح نموده و مطمئن شده باشد که هر چه از او خواسته اند به جا آورده و تکلیفات خود را به انجام رسانیده؟ پس تشویش او از دیگران بیشتر و تکلیف او بالاتر است.
نیک می دانی یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
«روزی حذیفه امامت جمعی را در نماز کرد چون سلام داد گفت: بروید امامی غیر از من بجوئید یا تنها نماز بگذارید که در دل من گذشت که در میان اینها از من بهتری نیست» و چون مانند او کسی از چنگ شیطان خلاصی نیافت چگونه ضعفای امت از مکر او نجات می یابند؟ بخصوص در امثال این زمان که از علمای آخرت نشانی، و در آفاق ایشان بجز نامی نیست.
آری، علمای آخرت را علامتی دیگر است کسانی هستند به حالت خود پرداخته، و روی به کار خود آورده، از ابنای زمان گریزانند، و از دوستان و آشنایان پنهان، کاری بزرگ پیش دارند که ایشان را از دنیا و نعمت آن بازداشته و عزت دنیا را در نظر ایشان خوار و بی مقدار کرده، خوف خدا در ظلمت شبها ایشان را از خوابگاه خود برمی انگیزاند و به خدمت خدا باز می دارد، نه گرم دنیا را طالب اند و نه سردش را، نه بلای خدا را شکوه می کنند و نه دردش را، فکرشان جز یک فکر، و ذکرشان جز یک ذکر نیست در سرشان بجز یک سودا، و در دلشان بجز یک کس را جای نمی باشد هیهات، هیهات صفحه آخر زمان کجا و امثال ایشان کجا؟ «فهم ارباب الاقبال و اصحاب الدول و قد انقرضوا فی الصدر الاول» ایشان جماعتی بودند که کوی دولت از میان ربودند و رفتند.
حریفان باده ها خوردند و رفتند
تهی خمخانه ها کردند و رفتند
بلکه در این زمان چه بسیار کم عالمی باشد که فروتنی و تواضعش از برای غیر اغنیاء و اهل دنیا باشد، و بر فقرا و مسکینان متکبر نباشد و مطلب او از تحصیل علم، قرب خدا و رضای او باشد.
معرفتی در گل آدم نماند
اهل دلی در همه عالم نماند
درد و هنرنامه این نه دبیر
نیست یکی صورت معنی پذیر
پس سزاوار علماء آن است که در کردار و گفتار خود تأمل کنند و ببینند که از ایشان چه خواسته اند و عاقبت ایشان به کجا خواهد انجامید تا ذلت نفس خود را بشناسند و از عجب و تکبر خالی شوند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به عبادت و طاعت
و اما علاج عجب و عبادت و طاعت، آن است که بدانی که غرض از عبادات و طاعات، اظهار ذلت و مسکنت است و عادت و ملکه شدن اینها از برای نفس انسانی تا معنی بندگی و حقیقت آن حاصل شود و عجب چون منافات با این مطلب دارد لامحاله عبادت را باطل می کند و بعد از بطلان آن، عجب به آن چه معنی دارد بلکه ترک عبادت بهتر است از عبادت با عجب.
گنهکار اندیشه ناک از خدای
بسی بهتر از عابد خودنمای
علاوه بر اینکه شرایط و آداب عبادت بسیار، و عبادت بدون یکی از اینها فاسد و بی اعتبار، و آفاتی که باعث حبط و رد آنها می گردد بی شمار است پس در هر عبادتی یحتمل که شرطی از آن مختل، و یا آفتی به آن عارض شود و به این جهت فاسد و از درجه قبول ساقط شده باشد و با این احتمال در عبادت، عاقل چگونه به آن عجب می کند؟ و کسی که ادعای آن نماید که یقین دارد که عبادت او مستجمع جمیع شرایط و آداب، و خالی از همه آفات است بسی غافل، و از حقیقت کار جاهل است.
دردا که دوش طاعت سی سال خویش را
دادم به می فروش و به یک جرعه برنداشت
علاوه بر اینکه اگر همه اهل عالم، عمر خود را در طاعت و عبادت صرف کنند عبادت ایشان را در درگاه خداوندی وقعی نیست.
مپندار گر طاعتی کرده ای
که نزلی بر این حضرت آورده ای
و بر فرض اینکه عبادت از هر خللی خالی باشد در وقتی ثمری می دهد و اثری می بخشد که عاقبت صاحبش به خیرختم شود و کیست که از خاتمه امر خود مطمئن باشد و با وجود این، عجب به عبادت و طاعت نیست مگر حمق و سفاهت.
گنهکار اندیشه ناک از خدای
بسی بهتر از عابد خودنمای
علاوه بر اینکه شرایط و آداب عبادت بسیار، و عبادت بدون یکی از اینها فاسد و بی اعتبار، و آفاتی که باعث حبط و رد آنها می گردد بی شمار است پس در هر عبادتی یحتمل که شرطی از آن مختل، و یا آفتی به آن عارض شود و به این جهت فاسد و از درجه قبول ساقط شده باشد و با این احتمال در عبادت، عاقل چگونه به آن عجب می کند؟ و کسی که ادعای آن نماید که یقین دارد که عبادت او مستجمع جمیع شرایط و آداب، و خالی از همه آفات است بسی غافل، و از حقیقت کار جاهل است.
دردا که دوش طاعت سی سال خویش را
دادم به می فروش و به یک جرعه برنداشت
علاوه بر اینکه اگر همه اهل عالم، عمر خود را در طاعت و عبادت صرف کنند عبادت ایشان را در درگاه خداوندی وقعی نیست.
مپندار گر طاعتی کرده ای
که نزلی بر این حضرت آورده ای
و بر فرض اینکه عبادت از هر خللی خالی باشد در وقتی ثمری می دهد و اثری می بخشد که عاقبت صاحبش به خیرختم شود و کیست که از خاتمه امر خود مطمئن باشد و با وجود این، عجب به عبادت و طاعت نیست مگر حمق و سفاهت.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب و ورع و تقوی و نحو اینها
و اما عجب به ورع و تقوی و صبر وشکر و شجاعت و سخاوت و غیر اینها از صفات کمالیه نفسانیه پس معالجه آن این است که متفطن شود به اینکه این صفات وقتی نافع و موجب نجات اند که عجب با آنها نباشد، و چون عجب بیاید همه آنها را باطل و ضایع و فاسد می کند.
پس عاقل کی یک صفت بد را به خود راه می دهد که همه صفات نیک او را ضایع سازد و چرا فروتنی و ذلت را پیشنهاد خود نسازد تا فضیلت بر فضیلتش افزاید و عاقبتش محمود گردد؟ و باید تأمل کند که هر یک از این صفات حسنه را که در خود می بیند در بسیاری از بنی نوع انسان یافت می شود با زیادتی و چیزی که اکثر مردم با او در آن شریک بوده باشند کجا در خود عجب به آن است؟ و این تأمل باعث زوال عجب می گردد.
و گویند یکی از شجاعان روزگار در هنگام کارزار چون در برابر دشمن آمدی رنگ روی او زرد شدی، و دلش مضطرب گشتی، و اعضای او به لرزه درآمدی او را گفتندی که این چه حالت است و حال آنکه تو از شجاعان نامداری؟ گفت: خصم خود را آزمایش ننموده ام شاید او از من شجاع تر باشد علاوه بر اینکه استیلا و غلبه و عاقبت نیک از برای کسی است که خود را خوار و ذلیل بیند نه برای آنکه به قوت و شجاعت خود مغرور شود «و ان الله عند المنکسره قلوبهم» خدا در نزد دلهای شکسته است.
درین حضرت آنان گرفتند صدر
که خود را فروتر نهادند قدر
ره اینست جانا که مردان راه
به عزت نکردند در خود نگاه
از آن بر ملایک شرف داشتند
که خود را به از سنگ نپنداشتند
و علاج دیگر از برای عجب به هر یک از این صفات آن است که تأمل کند که از کجا این صفت از برای او حاصل شده؟ و که به او داده؟ و توفیق تحصیل آن از جانب کیست؟ اگر چنان دانست که همه اینها نعمتی است از جانب خدا، باید به جود و کرم او عجب نماید، و به فضل و توفیق او شاد و فرحناک گردد، که بدون سابقه استحقاقی توفیق چنین فضیلتی او را کرامت فرمود و اگر چنان دانست که به خودی خود به آن صفت رسیده، زهی جهل و نادانی.
در بعضی روایات وارد شده است که «بعد از آنکه ایوب پیغمبر علیه السلام مبتلا شد و مدت مدیدی در انواع محنت و بلا و رنج و عناد گذرانید، روزی عرض کرد که: پروردگارا تو مرا به این بلا مبتلا ساختی و هیچ امری از برای من روی نداد مگر اینکه رضای تو را طلبیدم و خواهش تو را بر خواهش خود مقدم داشتم پس پارچه ابری بر بالای سر او ایستاده و از میان آن ده هزار آواز برآمد که ای ایوب از کجا این صفت از برای تو حاصل شد؟ و که آن را به تو داد؟ پس ایوب علیه السلام مشتی خاکستر برداشت و بر سر خود نهاد و گفت: «منک یا رب» ای پروردگار این نیز از تو است و به این سبب که سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «احدی نیست که عمل و طاعت او باعث نجات او شود عرض کردند که تو نیز چنین نیستی؟ فرمود نه، من هم چنین نیستم مگر اینکه رحمت خدا مرا فراگیرد».
پس عاقل کی یک صفت بد را به خود راه می دهد که همه صفات نیک او را ضایع سازد و چرا فروتنی و ذلت را پیشنهاد خود نسازد تا فضیلت بر فضیلتش افزاید و عاقبتش محمود گردد؟ و باید تأمل کند که هر یک از این صفات حسنه را که در خود می بیند در بسیاری از بنی نوع انسان یافت می شود با زیادتی و چیزی که اکثر مردم با او در آن شریک بوده باشند کجا در خود عجب به آن است؟ و این تأمل باعث زوال عجب می گردد.
و گویند یکی از شجاعان روزگار در هنگام کارزار چون در برابر دشمن آمدی رنگ روی او زرد شدی، و دلش مضطرب گشتی، و اعضای او به لرزه درآمدی او را گفتندی که این چه حالت است و حال آنکه تو از شجاعان نامداری؟ گفت: خصم خود را آزمایش ننموده ام شاید او از من شجاع تر باشد علاوه بر اینکه استیلا و غلبه و عاقبت نیک از برای کسی است که خود را خوار و ذلیل بیند نه برای آنکه به قوت و شجاعت خود مغرور شود «و ان الله عند المنکسره قلوبهم» خدا در نزد دلهای شکسته است.
درین حضرت آنان گرفتند صدر
که خود را فروتر نهادند قدر
ره اینست جانا که مردان راه
به عزت نکردند در خود نگاه
از آن بر ملایک شرف داشتند
که خود را به از سنگ نپنداشتند
و علاج دیگر از برای عجب به هر یک از این صفات آن است که تأمل کند که از کجا این صفت از برای او حاصل شده؟ و که به او داده؟ و توفیق تحصیل آن از جانب کیست؟ اگر چنان دانست که همه اینها نعمتی است از جانب خدا، باید به جود و کرم او عجب نماید، و به فضل و توفیق او شاد و فرحناک گردد، که بدون سابقه استحقاقی توفیق چنین فضیلتی او را کرامت فرمود و اگر چنان دانست که به خودی خود به آن صفت رسیده، زهی جهل و نادانی.
در بعضی روایات وارد شده است که «بعد از آنکه ایوب پیغمبر علیه السلام مبتلا شد و مدت مدیدی در انواع محنت و بلا و رنج و عناد گذرانید، روزی عرض کرد که: پروردگارا تو مرا به این بلا مبتلا ساختی و هیچ امری از برای من روی نداد مگر اینکه رضای تو را طلبیدم و خواهش تو را بر خواهش خود مقدم داشتم پس پارچه ابری بر بالای سر او ایستاده و از میان آن ده هزار آواز برآمد که ای ایوب از کجا این صفت از برای تو حاصل شد؟ و که آن را به تو داد؟ پس ایوب علیه السلام مشتی خاکستر برداشت و بر سر خود نهاد و گفت: «منک یا رب» ای پروردگار این نیز از تو است و به این سبب که سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «احدی نیست که عمل و طاعت او باعث نجات او شود عرض کردند که تو نیز چنین نیستی؟ فرمود نه، من هم چنین نیستم مگر اینکه رحمت خدا مرا فراگیرد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به حسب و نسب
و اما عجب به نسب و حسب: پس علاج آن دانستن چند چیز است: اول آنکه بدانی که فخر و بزرگی کردن به کمال دیگری نیست مگر سفاهت و بی خردی، زیرا کسی که خود ناقص و بی کمال باشد کمال جد و پدر او را چه سود بخشد بلکه اگر آنان زنده بودند ایشان را می رسید که گویند: این فضیلت از ماست، تو را چه افتاده است؟ و در حقیقت تو نیستی مگر کرمی که از فضله آنها به هم رسیده اگر کرمی که از فضله انسان حاصل شود اشرف باشد از کرمی که از سرگین خری به هم رسد کسی که پدر یا جدش را کمالی باشد اشرف از کسی خواهد بود که چنین نباشد هیهات هیهات این دو کرم یکسان اند و شرافت از برای خود انسان است از این جهت حضرت امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه می فرماید:
انا ابن نفسی و کنیتی ادبی
من عجم کنت او من العرب
ان الفتی من یقول ها انا ذا
لیس الفتی من یقول کان أبی
یعنی من فرزند خود هستم و نام و کنیت من، ادب من است، خواه از عجم باشم خواه از عرب به درستی که جوانمرد کسی است که گوید هان، من این شخص هستم نه آنکه گوید که پدر من که بود و دیگری گفته است:
لئن فخرت بآباء ذوی شرف
لقد صدقت و لکن بئس ما والدوا
یعنی اگر تو فخر کردی به پدران خود که اشرف و بزرگان اند راست گفتی، لیکن بد فرزندی که از ایشان متولد شده ای.
جائی که بزرگ بایدت بود
فرزندی کس نداردت سود
چون شیر به خود سپه شکن باشد
فرزند خصال خویشتن باش
مروی است که «روزی در حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم اباذر به مردی گفت که ای سیاه زائیده حضرت فرمود: ای اباذر سفید زائیده را بر سیاه زائیده فضلتی نیست اباذر بر زمین افتاد به آن مرد گفت: بیا پای خود را بر رخسار من نه» «بلال حبشی چون روز فتح مکه بر بام کعبه اذان گفت جماعتی گفتند که این سیاه اذان گفت در آن وقت نازل شد «ان اکرمکم عند الله اتقیکم» یعنی «کریم ترین و بهترین شما در نزد خدا، پرهیزگارترین شما است» یکی از بزرگان یونان زمین بر غلامی فخر کرد، آن غلام به او گفت اگر فخر تو به پدران تو است پس برتری برای ایشان است نه برای تو و اگر به جهت لباسی است که پوشیده ای، پس شرافت از برای لباس تو است نه تو و اگر به مرکبی است که سوار شده ای پس فضیلت از برای مرکب تو است و از برای تو چیزی نیست که به آن عجب و افتخار کنی و از این جهت بود که صاحب مکارم اخلاق، و سید اهل آفاق فرمود که «حسب و نسب خود را نزد من نیاورید، بلکه اعمال خود را از نزد من بیاورید» دوم آنکه تأمل کند که اگر کسی به نسب فخر کند، چرا نسب حقیقی خود را فراموش می کند؟ پدر نزدیکترش نطفه خبیث است، و جد اعلایش خاک ذلیل، و خدا اصل و نسب هر کسی را بیان فرموده که «و بدأ خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین» خلاصه معنی آنکه خدا آدم را از گل آفریده، و نسل او را از نطفه ای از آب پست گردانیده.
و کسی که جد او پایمال هر ذلیل و پست، و پدر او نجس کننده هر چیزی که هست باشد چه رتبه و منزلتی از برای خود او است.
سوم آنکه نظر به گذشتگان کند که به آنها عجب و افتخار می کند، اگر از نیکان و صاحبان مکارم اخلاق و بزرگی و شرافت واقعی بودند، شکی نیست که شیوه ایشان ذلت و شکسته نفسی بوده پس اگر این صفت ایشان پسندیده است چرا خود از آن خالی است و به ایشان اقتدا نمی کند؟ و اگر این صفت، پسندیده نیست پس چه افتخاری به ایشان می کند؟ بلکه همین عجب و طعن بر ایشان است و اگر از نیکان و خوبان واقعی نبوده اند بلکه همین بزرگی ظاهری و شوکت عاریتی از برای ایشان بوده، چون: سلاطین جور و حکام ظلم و امرای بی دیانت و وزرای صاحب خیانت و سایر ارباب مناصب دنیویه
پس اف بر او و کسانی که به آنها افتخار می کنند و خاک بر دهانش که به واسطه این اشخاص، بزرگی می فروشد، زیرا که خویشاوندی و نسبت به دد و دام و سگ و خوک، از خویشاوندی ایشان بهتر چگونه چنین نباشد و حال اینکه مغضوب درگاه خداوند عظیم، و معذب در درکات جحیم اند و اگر صورت ایشان را در جهنم ببیند و تعفن و نکبت ایشان را ملاحظه کند از خویشی ایشان بیزاری جوید.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «باید بگذارند قومی فخریه به پدران خود را که در جهنم ذغال شده اند یا در پیش خداوند پست تر باشند از «جعلهائی که نجاسات را می پویند» مروی است که «دو نفر در حضور موسی علیه السلام افتخار می کردند، یکی از آنها گفت: من پسر فلان، پسر فلانم تا نه پشت خود را شمرد، خدا به موسی علیه السلام وحی فرستاد که به او بگوی که همه آن نه نفر از اهل جهنم اند و تو دهم ایشانی.
انا ابن نفسی و کنیتی ادبی
من عجم کنت او من العرب
ان الفتی من یقول ها انا ذا
لیس الفتی من یقول کان أبی
یعنی من فرزند خود هستم و نام و کنیت من، ادب من است، خواه از عجم باشم خواه از عرب به درستی که جوانمرد کسی است که گوید هان، من این شخص هستم نه آنکه گوید که پدر من که بود و دیگری گفته است:
لئن فخرت بآباء ذوی شرف
لقد صدقت و لکن بئس ما والدوا
یعنی اگر تو فخر کردی به پدران خود که اشرف و بزرگان اند راست گفتی، لیکن بد فرزندی که از ایشان متولد شده ای.
جائی که بزرگ بایدت بود
فرزندی کس نداردت سود
چون شیر به خود سپه شکن باشد
فرزند خصال خویشتن باش
مروی است که «روزی در حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم اباذر به مردی گفت که ای سیاه زائیده حضرت فرمود: ای اباذر سفید زائیده را بر سیاه زائیده فضلتی نیست اباذر بر زمین افتاد به آن مرد گفت: بیا پای خود را بر رخسار من نه» «بلال حبشی چون روز فتح مکه بر بام کعبه اذان گفت جماعتی گفتند که این سیاه اذان گفت در آن وقت نازل شد «ان اکرمکم عند الله اتقیکم» یعنی «کریم ترین و بهترین شما در نزد خدا، پرهیزگارترین شما است» یکی از بزرگان یونان زمین بر غلامی فخر کرد، آن غلام به او گفت اگر فخر تو به پدران تو است پس برتری برای ایشان است نه برای تو و اگر به جهت لباسی است که پوشیده ای، پس شرافت از برای لباس تو است نه تو و اگر به مرکبی است که سوار شده ای پس فضیلت از برای مرکب تو است و از برای تو چیزی نیست که به آن عجب و افتخار کنی و از این جهت بود که صاحب مکارم اخلاق، و سید اهل آفاق فرمود که «حسب و نسب خود را نزد من نیاورید، بلکه اعمال خود را از نزد من بیاورید» دوم آنکه تأمل کند که اگر کسی به نسب فخر کند، چرا نسب حقیقی خود را فراموش می کند؟ پدر نزدیکترش نطفه خبیث است، و جد اعلایش خاک ذلیل، و خدا اصل و نسب هر کسی را بیان فرموده که «و بدأ خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین» خلاصه معنی آنکه خدا آدم را از گل آفریده، و نسل او را از نطفه ای از آب پست گردانیده.
و کسی که جد او پایمال هر ذلیل و پست، و پدر او نجس کننده هر چیزی که هست باشد چه رتبه و منزلتی از برای خود او است.
سوم آنکه نظر به گذشتگان کند که به آنها عجب و افتخار می کند، اگر از نیکان و صاحبان مکارم اخلاق و بزرگی و شرافت واقعی بودند، شکی نیست که شیوه ایشان ذلت و شکسته نفسی بوده پس اگر این صفت ایشان پسندیده است چرا خود از آن خالی است و به ایشان اقتدا نمی کند؟ و اگر این صفت، پسندیده نیست پس چه افتخاری به ایشان می کند؟ بلکه همین عجب و طعن بر ایشان است و اگر از نیکان و خوبان واقعی نبوده اند بلکه همین بزرگی ظاهری و شوکت عاریتی از برای ایشان بوده، چون: سلاطین جور و حکام ظلم و امرای بی دیانت و وزرای صاحب خیانت و سایر ارباب مناصب دنیویه
پس اف بر او و کسانی که به آنها افتخار می کنند و خاک بر دهانش که به واسطه این اشخاص، بزرگی می فروشد، زیرا که خویشاوندی و نسبت به دد و دام و سگ و خوک، از خویشاوندی ایشان بهتر چگونه چنین نباشد و حال اینکه مغضوب درگاه خداوند عظیم، و معذب در درکات جحیم اند و اگر صورت ایشان را در جهنم ببیند و تعفن و نکبت ایشان را ملاحظه کند از خویشی ایشان بیزاری جوید.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «باید بگذارند قومی فخریه به پدران خود را که در جهنم ذغال شده اند یا در پیش خداوند پست تر باشند از «جعلهائی که نجاسات را می پویند» مروی است که «دو نفر در حضور موسی علیه السلام افتخار می کردند، یکی از آنها گفت: من پسر فلان، پسر فلانم تا نه پشت خود را شمرد، خدا به موسی علیه السلام وحی فرستاد که به او بگوی که همه آن نه نفر از اهل جهنم اند و تو دهم ایشانی.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به جمال
و اما عجب به حسن و جمال: پس علاج آن این است که بدانی که آن به زودی در معرض زوال است و به اندک علتی و مرضی جمال تو زایل، و حسن تو باطل می شود و کدام عاقل به چیزی عجب می کند که تب شبی آن را بگیرد، یا دملی آن را برطرف کند، و یا آبله ای آن را فاسد گرداند.
بر مال و جمال خویشتن غره مشو
کان را به شبی برند و این را به تبی
و اگر به بیماری و مرض زایل نشود، هیچ شبهه ای نیست که به رفتن جوانی و آمدن پیری جمال و حسن نیز خواهد رفت و مرگی که هر کسی خواهی نخواهی آن را خواهد چشید آن را تباه خواهد ساخت نگاه کن به رخسارهای زیبا و قامتهای رعنا و بدنهای نازک، که چگونه در خاک پوسیده و متعفن شده، که هر طبعی از آنها متنفر می گردد و علاوه بر اینکه مایه حسن و جمال خود را نظر نماید که چیست، اخلاط متعفنه جمع گشته و خون و چرکی فراهم آمده و هیئتی از اینها حاصل شده.
گوشت پاره آلت گویای تو
پیه پاره منظر بینای تو
مسمع تو آن دو پاره استخوان
مدرکت دو قطره خون یعنی جنان
کرمکی و از قذر آکنده ای
طمطراقی در میان افکنده ای
از منی بودی منی را واگذار
ای ایاز از پوستینت یاد آر
ای که به حسن و جمال خود می نازی، و با خود «نرد عجب و غرور می بازی، اگر به نظر عقل، خود را بنگری از پندار و غرور بگذری نظری به خود کن که کدام عضو تو را کثافت فرو نگرفته، دهانت منبع آبی است که اگر چیزی به آن آلوده شود خود نفرت کنی و بینیت آکنده کثافتی است که اگر ظاهر شود خود خجل گردی حقه گوشت را چرک پر کرده زیر بغلت را گند فرو گرفته هر جای پوست بدنت را بشکافی چرک و ریم برآید و هر عضوی را که مجروح سازی خون نجس درآید معده ات از فضله آکنده و روده هایت از غایط مملو گشته مثانه ات پر از بول کثیف است و در احشایت کرم پنهان است و در زهره ات صفرا جا کرده، و در باطنت بلغم مأوی گرفته، شبانه روزی لااقل دوبار به بیت الخلا تردد کنی، و به دستی که بر جمالت کشی غایط خود را بشوئی از دیدن آنچه از تو بیرون می آید متنفر می گردی، چه جای آنکه آن را ببوئی یا به دست گیری اگر یک روز متوجه خود نگردی و خود را پاک نسازی و نشوئی چرک و تعفن به تو احاطه می کند و شپش بدن و جامه تو را فرو می گیرد و از هر چارپائی کثیف تر می گردی این حال وسط تو است و اگر ابتدای خود را خواهی همه ماده خلقتت اشیاء کثیفه، و محل عبور و قرارت مکانهای خبیثه، زیرا که ماده خلقت و غذای تو منی و خون حیض است، و مکان عبور و قرارت صلب و ذکر و رحم و فرج و اگر آخر خود را طلبی مردار گندیده، که از همه نجاسات متعفن تر پس ای نادان سفیه ترا با عجب و غرور به حسن و جمالی که این حقیقتش باشد چه کار؟
بر مال و جمال خویشتن غره مشو
کان را به شبی برند و این را به تبی
و اگر به بیماری و مرض زایل نشود، هیچ شبهه ای نیست که به رفتن جوانی و آمدن پیری جمال و حسن نیز خواهد رفت و مرگی که هر کسی خواهی نخواهی آن را خواهد چشید آن را تباه خواهد ساخت نگاه کن به رخسارهای زیبا و قامتهای رعنا و بدنهای نازک، که چگونه در خاک پوسیده و متعفن شده، که هر طبعی از آنها متنفر می گردد و علاوه بر اینکه مایه حسن و جمال خود را نظر نماید که چیست، اخلاط متعفنه جمع گشته و خون و چرکی فراهم آمده و هیئتی از اینها حاصل شده.
گوشت پاره آلت گویای تو
پیه پاره منظر بینای تو
مسمع تو آن دو پاره استخوان
مدرکت دو قطره خون یعنی جنان
کرمکی و از قذر آکنده ای
طمطراقی در میان افکنده ای
از منی بودی منی را واگذار
ای ایاز از پوستینت یاد آر
ای که به حسن و جمال خود می نازی، و با خود «نرد عجب و غرور می بازی، اگر به نظر عقل، خود را بنگری از پندار و غرور بگذری نظری به خود کن که کدام عضو تو را کثافت فرو نگرفته، دهانت منبع آبی است که اگر چیزی به آن آلوده شود خود نفرت کنی و بینیت آکنده کثافتی است که اگر ظاهر شود خود خجل گردی حقه گوشت را چرک پر کرده زیر بغلت را گند فرو گرفته هر جای پوست بدنت را بشکافی چرک و ریم برآید و هر عضوی را که مجروح سازی خون نجس درآید معده ات از فضله آکنده و روده هایت از غایط مملو گشته مثانه ات پر از بول کثیف است و در احشایت کرم پنهان است و در زهره ات صفرا جا کرده، و در باطنت بلغم مأوی گرفته، شبانه روزی لااقل دوبار به بیت الخلا تردد کنی، و به دستی که بر جمالت کشی غایط خود را بشوئی از دیدن آنچه از تو بیرون می آید متنفر می گردی، چه جای آنکه آن را ببوئی یا به دست گیری اگر یک روز متوجه خود نگردی و خود را پاک نسازی و نشوئی چرک و تعفن به تو احاطه می کند و شپش بدن و جامه تو را فرو می گیرد و از هر چارپائی کثیف تر می گردی این حال وسط تو است و اگر ابتدای خود را خواهی همه ماده خلقتت اشیاء کثیفه، و محل عبور و قرارت مکانهای خبیثه، زیرا که ماده خلقت و غذای تو منی و خون حیض است، و مکان عبور و قرارت صلب و ذکر و رحم و فرج و اگر آخر خود را طلبی مردار گندیده، که از همه نجاسات متعفن تر پس ای نادان سفیه ترا با عجب و غرور به حسن و جمالی که این حقیقتش باشد چه کار؟
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به مال
و اما عجب به مال: پس علاج آن این است که آفات مال را به نظر درآورد و تفکر کند که آن در معرض زوال و فنا، و عاری از دوام و بقاست گاهی نهب و غارت می شود، و زمانی به ظلم و ستم می رود، به آتش می سوزد، و به آب غرق می شود، دزد آن را می برد و طرار آن را می رباید، و غیر اینها از آفات سماویه و ارضیه و متذکر شود که در بین یهود و هندو کسانی هستند که مال و ثروتشان أفزونتر از ایشان است و اف بر شرفی که هندو و یهود در آن پیش باشد و تف بر بزرگی ای که دزد آن را در یک لحظه برباید و صاحبش را مفلس و ذلیل بنشاند.
بسی کم است ز گاو و خر، آنکه در عالم
زیادتی بود از دیگران به گاو و خرش
علاوه بر این، ملاحظه کند آیات و اخباری که در مذمت مال و حقارت مالداران رسیده و آنچه در فضیلت فقرا و شرافت فقر وعزت ایشان در روز قیامت و سبقتشان به بهشت وارد شده چگونه عاقل دیندار به مال شاد و فرحناک و خوشحال می گردد، و به آن عجب می کند با وجود اینکه حقوق بسیار از جانب پروردگار به آن تعلق می گیرد و از عهده همه آنها برآمدن در نهایت صعوبت و اشکال، و در حلال آن پستی مرتبه در روز قیامت و طول حساب، و در حرام آن مواخذه و عقاب است بلکه سزاوار مالداران آن است که ساعتی از خوف و اندوه، و از تقصیر مالیه و راه دخل و خرج آن خالی نباشد و حال اینکه قیمت مرد به کمال و هنر است نه به سیم و زر، بزرگی و شرف در بندگی خداوند اکبر است نه به گاو و خر.
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است
بسی کم است ز گاو و خر، آنکه در عالم
زیادتی بود از دیگران به گاو و خرش
علاوه بر این، ملاحظه کند آیات و اخباری که در مذمت مال و حقارت مالداران رسیده و آنچه در فضیلت فقرا و شرافت فقر وعزت ایشان در روز قیامت و سبقتشان به بهشت وارد شده چگونه عاقل دیندار به مال شاد و فرحناک و خوشحال می گردد، و به آن عجب می کند با وجود اینکه حقوق بسیار از جانب پروردگار به آن تعلق می گیرد و از عهده همه آنها برآمدن در نهایت صعوبت و اشکال، و در حلال آن پستی مرتبه در روز قیامت و طول حساب، و در حرام آن مواخذه و عقاب است بلکه سزاوار مالداران آن است که ساعتی از خوف و اندوه، و از تقصیر مالیه و راه دخل و خرج آن خالی نباشد و حال اینکه قیمت مرد به کمال و هنر است نه به سیم و زر، بزرگی و شرف در بندگی خداوند اکبر است نه به گاو و خر.
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به قدرت
و اما عجب به قوت و قدرت خود: علاجش آن است که به یاد آورد امراض و آلامی را که خدا مسلط بر بدن او گردانیده و نظر کند که شبی تب چگونه قوت او را ضعیف، و بدن او را لاغر و نحیف می گرداند و اگر یک رگ از بدن او به درد آید از هر عاجزی عاجزتر و از هر ذلیلی ذلیل تر می شود و احمق کسی است که به قوت و قدرت خود نازد و حال اینکه اگر مگسی چیزی از او برباید نتواند استرداد کند و اگر مورچه ای به گوش او داخل شود روز و شب فریاد کند و اگر خاری به پای او رود عاجز گردد و اگر غباری به چشمش رسد متأثر شود.
«یخوفه الدق و یقتله البق» یعنی «اندک دقی که بلند شود او را می ترساند، و پشه ای او را می کشد» و حال آنکه هر چه او را قوت باشد از خری یا گاوی یا شتری بیش نخواهد بود و چه عجب و افتخار به چیزی که می کند که گاو و خر در آن از او بالاتر است.
«یخوفه الدق و یقتله البق» یعنی «اندک دقی که بلند شود او را می ترساند، و پشه ای او را می کشد» و حال آنکه هر چه او را قوت باشد از خری یا گاوی یا شتری بیش نخواهد بود و چه عجب و افتخار به چیزی که می کند که گاو و خر در آن از او بالاتر است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به جاه و منصب
و اما عجب به جاه و منصب و حکومت و امارت و قرب سلطان و کثرت انصار و اعوان، از اولاد و خویشان و خدم و غلمان و قبیله و عشیره: پس این مرضی است که بسیاری از اهل دنیا به آن مبتلا و به این جهت مساکین از پندار و غرور ایشان در بلا، به زیردستان به نظر حقارت نظر می کنند، و از هر کسی چشم زیردستی و فروتنی دارند غافل از اینکه همه ریاست دنیویه در معرض فنا و زوال، و مایه خسران و وبال است.
بر این صحیفه مینا به خامه خورشید
نگاشته سخنی خوش به آب زر دیدم
که ای به دولت ده روزه گشته مستظهر
مباش غره که از تو بزرگتر دیدم
کسی که به نظرعقل نگاه کند همه این جاه و منصب را مانند سرابی می بیند که تشنگان بادیه را می فریبد، خیالاتی چند است که به آن کودک طبعان را به دام می کشند، تا چشم بر هم می زنی باید تخت و افسر و کلاه و سر و جاه و ریاست را ترک نمود و در خانه گور تنها و ذلیل بر روی خاک خوابیده نه اهل همراه اند و نه عیال، نه جاه به فریاد رسد نه مال، فرزندان و اقارب قدمی چند آیند تا او را داخل قبر کرده به کرم و مار و عقرب بسپارند و مراجعت کنند.
چند غرور از دغل خاکدان
چند منی ای دو سه من استخوان
پیشتر از تو دگران بوده اند
کز طلب جاه نیاسوده اند
حاصل آن جاء ببین تا چه بود
سود بد اما به زیان شد چه سود
این چه نشاطست کزو خوشدلی
غافلی از خود که ز خود غافلی
با وجود اینکه این انصار و اعوان و قبیله و خویشان در دنیا نیز تا خواهش ایشان به عمل می آید بر دور او جمع اند و گرد او می گردند، و آن بیچاره مسکین باید خود را به مهالک اندازد، و دین و دنیای خود را دربازد، و خود را بر کوه و دریا و بیابان و صحرا سرگردان سازد، و متعرض عقوبت سخط خداوند قهار گردد تا حلال و حرام را به هم رساند و صرف ایشان کند تا از دور او متفرق نگردند، و بر جاده اطاعت او مستقیم باشند، و در حوادث، اعانت و یاری او نمایند و اگر سالهای فراوان به ایشان نعمت بی پایان دهد و از برای ایشان همه چیز آماده سازد و یک روز در یک خواهش ایشان مسامحه کند سر از اطاعت او پیچند، بلکه کمر دشمنی او را بر میان بندند و در محافل و مجامع بدی او را مذکور سازند همچنان که مکرر خود مشاهده کرده ایم.
بر این صحیفه مینا به خامه خورشید
نگاشته سخنی خوش به آب زر دیدم
که ای به دولت ده روزه گشته مستظهر
مباش غره که از تو بزرگتر دیدم
کسی که به نظرعقل نگاه کند همه این جاه و منصب را مانند سرابی می بیند که تشنگان بادیه را می فریبد، خیالاتی چند است که به آن کودک طبعان را به دام می کشند، تا چشم بر هم می زنی باید تخت و افسر و کلاه و سر و جاه و ریاست را ترک نمود و در خانه گور تنها و ذلیل بر روی خاک خوابیده نه اهل همراه اند و نه عیال، نه جاه به فریاد رسد نه مال، فرزندان و اقارب قدمی چند آیند تا او را داخل قبر کرده به کرم و مار و عقرب بسپارند و مراجعت کنند.
چند غرور از دغل خاکدان
چند منی ای دو سه من استخوان
پیشتر از تو دگران بوده اند
کز طلب جاه نیاسوده اند
حاصل آن جاء ببین تا چه بود
سود بد اما به زیان شد چه سود
این چه نشاطست کزو خوشدلی
غافلی از خود که ز خود غافلی
با وجود اینکه این انصار و اعوان و قبیله و خویشان در دنیا نیز تا خواهش ایشان به عمل می آید بر دور او جمع اند و گرد او می گردند، و آن بیچاره مسکین باید خود را به مهالک اندازد، و دین و دنیای خود را دربازد، و خود را بر کوه و دریا و بیابان و صحرا سرگردان سازد، و متعرض عقوبت سخط خداوند قهار گردد تا حلال و حرام را به هم رساند و صرف ایشان کند تا از دور او متفرق نگردند، و بر جاده اطاعت او مستقیم باشند، و در حوادث، اعانت و یاری او نمایند و اگر سالهای فراوان به ایشان نعمت بی پایان دهد و از برای ایشان همه چیز آماده سازد و یک روز در یک خواهش ایشان مسامحه کند سر از اطاعت او پیچند، بلکه کمر دشمنی او را بر میان بندند و در محافل و مجامع بدی او را مذکور سازند همچنان که مکرر خود مشاهده کرده ایم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به عقل و زیرکی
و اما عجب به عقل و زیرکی خود: پس این علامت بی عقلی و «بلادت است، زیرا که عاقل پیرامون عجب نمی گردد بلکه عقل خود را حقیر می شمارد و اگر در مکانی تدبیر صوابی از او ظاهر شد یا به امر پنهانی برخورد آن را از جانب خدا می داند و بر آن شکر می کند.
و بدترین اقسام عجب، عجب به رأی و تدبیری است که از او ظاهر شود و در نزد ارباب عقل و هوش، خطا باشد ولی در نظر صاحبش از راه «جهل مرکب»، صواب و درست نماید و گمراهی و ضلالت جمیع اهل بدعت و ضلال، و طوایفی که مذاهب فاسده و آراء باطله را اختیار کرده اند به این سبب است و اصرار و پایداری ایشان بر این رأی و مذهب به جهت عجبی است که به آن دارند و به این جهت به مذهب خود افتخار می نمایند و بدین جهت امم بسیار و طوایف بی شمار هلاک شدند، چون آراء مختلفه پیدا کردند، و هر یک به رأی خود معجب بودند و «کل حزب بما لدیهم فرحون» و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده است که «این نوع عجب غالب خواهد شد بر اهل آخرالزمان از این امت» و علاج این، از علاج سایر انواع، صعب تر است، زیرا که صاحب آن از خطای خود غافل، و به غلط خود جاهل است، و الا هرگز آن را اختیار نمی کرد و کسی که خود را مریض نمی داند چگونه در صدد معالجه خود برمی آید؟ و چون عجب به رأی خود دارد، گوش به حرف دیگران نیز نمی کند، بلکه ایشان را محل تهمت می داند.
و علاج فی الجمله این مرض، آن است که آدمی ذهن خود را متهم شمارد، و تا مادامی که آدمی حجتی قاطع از عقل یا شرع در دست نداشته باشد به رأی خود مطمئن و مغرور نگردد و شناخت ادله قطعیه از شرع و عقل، و مواضع سهو و خطای در براهین و قضایا موقوف است بر عقل کامل و قریحه مستقیمه با سعی تمام، و مزاولت قرآن و حدیث، و مصابحت اهل علم و با این همه، باز آدمی از غلط و خطا ایمن نیست، و صواب آن است که آدمی افکار فاسده و مذاهب باطله را تتبع ننمایند، و در آنها خوض نکند، و قدم از قدم خانواده وحی و رسالت برندارد.
و بدترین اقسام عجب، عجب به رأی و تدبیری است که از او ظاهر شود و در نزد ارباب عقل و هوش، خطا باشد ولی در نظر صاحبش از راه «جهل مرکب»، صواب و درست نماید و گمراهی و ضلالت جمیع اهل بدعت و ضلال، و طوایفی که مذاهب فاسده و آراء باطله را اختیار کرده اند به این سبب است و اصرار و پایداری ایشان بر این رأی و مذهب به جهت عجبی است که به آن دارند و به این جهت به مذهب خود افتخار می نمایند و بدین جهت امم بسیار و طوایف بی شمار هلاک شدند، چون آراء مختلفه پیدا کردند، و هر یک به رأی خود معجب بودند و «کل حزب بما لدیهم فرحون» و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده است که «این نوع عجب غالب خواهد شد بر اهل آخرالزمان از این امت» و علاج این، از علاج سایر انواع، صعب تر است، زیرا که صاحب آن از خطای خود غافل، و به غلط خود جاهل است، و الا هرگز آن را اختیار نمی کرد و کسی که خود را مریض نمی داند چگونه در صدد معالجه خود برمی آید؟ و چون عجب به رأی خود دارد، گوش به حرف دیگران نیز نمی کند، بلکه ایشان را محل تهمت می داند.
و علاج فی الجمله این مرض، آن است که آدمی ذهن خود را متهم شمارد، و تا مادامی که آدمی حجتی قاطع از عقل یا شرع در دست نداشته باشد به رأی خود مطمئن و مغرور نگردد و شناخت ادله قطعیه از شرع و عقل، و مواضع سهو و خطای در براهین و قضایا موقوف است بر عقل کامل و قریحه مستقیمه با سعی تمام، و مزاولت قرآن و حدیث، و مصابحت اهل علم و با این همه، باز آدمی از غلط و خطا ایمن نیست، و صواب آن است که آدمی افکار فاسده و مذاهب باطله را تتبع ننمایند، و در آنها خوض نکند، و قدم از قدم خانواده وحی و رسالت برندارد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - شرافت شکسته نفسی
بدان که ضد این صفت عجب و خودنمائی، شکسته نفسی و خود را حقیر شمردن و ذلیل و پست دانستن است و این بهترین صفت از صفات کمالات است و فایده آن در دنیا و آخرت بی حد و حصر، و هر که به مرتبه بلندی یا رتبه ارجمندی رسید به وسیله این صفت رسید و هیچ کسی خود را ذلیل نشمرد مگر اینکه خدا عزیزش شمرد و احدی خود را نیفکند، مگر اینکه خدا او را برداشت و بلند کرد.
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جائی که دریاست من کیستم
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جائی رسانید کار
که شد نامور لولو شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
آری خدا در دلهای شکسته است و شکستگان را دوست دارد حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «با هر کسی دو ملک است، که اگر آن شخص خود را بزرگ شمرد و برداشت، می گویند: خداوندا او را ذلیل کن و اگر خود را وضیع و خوار شمرد، می گویند: خداوندا او را بردار» مروی است که «خدا به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرستاد که ای موسی: هیچ می دانی که چرا تو را برگزیدم و اختیار کردم به سخن گفتن با خودم؟ عرض کرد به چه سبب بود؟ فرمود که من ظاهر و باطن همه بندگان خود را دیدم، هیچ یک را ندیدم که ذلت ایشان از برای من چون تو باشد، ای موسی به درستی که تو هر وقت نماز می کردی رخسار خود را بر خاک می گذاردی» در بعضی از روایات وارد شده که چون خداوندا عالم به کوهها وحی فرستاد که من کشتی نوح را بر کوهی خواهم گذاشت، همه کوهها گردن کشیدند و خود را بلند کردند مگر «کوه جودی»، که خود را حقیر شمرد و با خود گفت که با وجود این کوهها، بر من کجا قرار خواهد گرفت پس کشتی بر آن قرار گرفت» و از جمله فواید شکسته نفسی آن است که در نزد همه مردم بزرگ و محترم است و همه دلها او را دوست می دارند، به خلاف کسی که خود را بزرگ می شمارد، که البته از دلها دور و مردم از او در نفورند.
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جائی که دریاست من کیستم
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جائی رسانید کار
که شد نامور لولو شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
آری خدا در دلهای شکسته است و شکستگان را دوست دارد حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «با هر کسی دو ملک است، که اگر آن شخص خود را بزرگ شمرد و برداشت، می گویند: خداوندا او را ذلیل کن و اگر خود را وضیع و خوار شمرد، می گویند: خداوندا او را بردار» مروی است که «خدا به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرستاد که ای موسی: هیچ می دانی که چرا تو را برگزیدم و اختیار کردم به سخن گفتن با خودم؟ عرض کرد به چه سبب بود؟ فرمود که من ظاهر و باطن همه بندگان خود را دیدم، هیچ یک را ندیدم که ذلت ایشان از برای من چون تو باشد، ای موسی به درستی که تو هر وقت نماز می کردی رخسار خود را بر خاک می گذاردی» در بعضی از روایات وارد شده که چون خداوندا عالم به کوهها وحی فرستاد که من کشتی نوح را بر کوهی خواهم گذاشت، همه کوهها گردن کشیدند و خود را بلند کردند مگر «کوه جودی»، که خود را حقیر شمرد و با خود گفت که با وجود این کوهها، بر من کجا قرار خواهد گرفت پس کشتی بر آن قرار گرفت» و از جمله فواید شکسته نفسی آن است که در نزد همه مردم بزرگ و محترم است و همه دلها او را دوست می دارند، به خلاف کسی که خود را بزرگ می شمارد، که البته از دلها دور و مردم از او در نفورند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت پانزدهم - کبر و تفاوت آن با عجب
و آن عبارت است از حالتی که آدمی خود را بالاتر از دیگری ببیند و اعتقاد برتری خود را بر غیر داشته باشد و فرق این با عجب، آن است که آدمی خود را شخصی داند، و خود پسند باشد، اگر چه پای کسی دیگر در میان نباشد، ولی در کبر، باید پای غیر نیز در میان آید تا خود را از آن برتر داند و بالاتر بیند و این کبر، صفتی است در نفس و باطن و از برای این صفت، در ظاهر، آثار و ثمرات چندی است که اظهار آن آثار را تکبر گویند .
و آن آثاری است که باعث حقیر شمردن دیگری و برتری بر آن گردد، مانند: مضایقه داشتن از همنشینی با او، یا همخوراکی با او، یا امتناع در پهلو نشستن با او، یا رفقات او، و انتظار سلام کردن و توقع ایستادن او، و پیش افتادن از او در راه رفتن، و تقدم بر او در نشستن، و بی التفاتی با او در سخن گفتن، و به حقارت با او تکلم کردن، و پند و موعظه او را بی وقع دانستن، و امثال اینها.
و از جمله آثار کبر است خرامان و دامن کشان راه رفتن و بعضی از این افعال گاهی از حسد و کینه و ریا نیز نسبت به بعضی صادر می شود، اگر چه آدمی خود را از او بالاتر هم نداند.
و بدان که کبر از اعظم صفات رذیله است، و آفت آن بسیار، و غائله آن بی شمار است چه بسیارند از خواص و عوام که به واسطه این مرض به هلاکت رسیده اند و بسی بزرگان ایام، که به این سبب گرفتار دام شقاوت گشته اند اعظم حجابی است آدمی را از وصول به مرتبه فیوضات، و بزرگ تر پرده ای است از برای انسان از مشاهده جمال سعادت، زیرا که این صفت، مانع می گردد از کسب اخلاق حسنه چون به واسطه این صفت، آدمی بر خود بزرگی می بیند، که او را از تواضع و حلم، و قبول نصیحت، و ترک حسد و غیبت و امثال اینها منع می کند بلکه خلق بدی نیست مگر اینکه صاحب تکبر محتاج به آن است، به جهت محافظت عزت و بزرگی خود و هیچ صفت نیکی نیست مگر اینکه از آن عاجز است و به سبب بیم فوت برتری خود و از این جهت آیات و اخبار در مذمت و انکار بر آن خارج از حیز شمار و تذکار است.
خدای تعالی می فرماید «یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار» خلاصه معنی آنکه زنگ و چرک می فرستد خدا بر هر دل متکبری و می فرماید: «انه لایحب المستکبرین» یعنی «به درستی که خدا دوست ندارد تکبرکنندگان را» و دیگر می فرماید «سأصرف عن آیاتی الذین یتکبرون» یعنی «زود باشد که برگردانم از آیات خود، روی کسانی را که تکبر می ورزند» و باز می فرماید: «ادخلوا أبواب جهنم خالدین فیها فیئس مثوی المتکبرین» یعنی «داخل شوید در درهای جهنم، در حالتی که مخلد خواهید بود در آن، پس بد مقامی است مقام تکبرکنندگان».
و آن آثاری است که باعث حقیر شمردن دیگری و برتری بر آن گردد، مانند: مضایقه داشتن از همنشینی با او، یا همخوراکی با او، یا امتناع در پهلو نشستن با او، یا رفقات او، و انتظار سلام کردن و توقع ایستادن او، و پیش افتادن از او در راه رفتن، و تقدم بر او در نشستن، و بی التفاتی با او در سخن گفتن، و به حقارت با او تکلم کردن، و پند و موعظه او را بی وقع دانستن، و امثال اینها.
و از جمله آثار کبر است خرامان و دامن کشان راه رفتن و بعضی از این افعال گاهی از حسد و کینه و ریا نیز نسبت به بعضی صادر می شود، اگر چه آدمی خود را از او بالاتر هم نداند.
و بدان که کبر از اعظم صفات رذیله است، و آفت آن بسیار، و غائله آن بی شمار است چه بسیارند از خواص و عوام که به واسطه این مرض به هلاکت رسیده اند و بسی بزرگان ایام، که به این سبب گرفتار دام شقاوت گشته اند اعظم حجابی است آدمی را از وصول به مرتبه فیوضات، و بزرگ تر پرده ای است از برای انسان از مشاهده جمال سعادت، زیرا که این صفت، مانع می گردد از کسب اخلاق حسنه چون به واسطه این صفت، آدمی بر خود بزرگی می بیند، که او را از تواضع و حلم، و قبول نصیحت، و ترک حسد و غیبت و امثال اینها منع می کند بلکه خلق بدی نیست مگر اینکه صاحب تکبر محتاج به آن است، به جهت محافظت عزت و بزرگی خود و هیچ صفت نیکی نیست مگر اینکه از آن عاجز است و به سبب بیم فوت برتری خود و از این جهت آیات و اخبار در مذمت و انکار بر آن خارج از حیز شمار و تذکار است.
خدای تعالی می فرماید «یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار» خلاصه معنی آنکه زنگ و چرک می فرستد خدا بر هر دل متکبری و می فرماید: «انه لایحب المستکبرین» یعنی «به درستی که خدا دوست ندارد تکبرکنندگان را» و دیگر می فرماید «سأصرف عن آیاتی الذین یتکبرون» یعنی «زود باشد که برگردانم از آیات خود، روی کسانی را که تکبر می ورزند» و باز می فرماید: «ادخلوا أبواب جهنم خالدین فیها فیئس مثوی المتکبرین» یعنی «داخل شوید در درهای جهنم، در حالتی که مخلد خواهید بود در آن، پس بد مقامی است مقام تکبرکنندگان».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تجسم متکبرین در قیامت
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «داخل بهشت نمی شود هر که به قدر یک دانه خردل کبر در دل او باشد و هر که خود را بزرگ شمارد و تکبر کند در راه رفتن، ملاقات خواهد کرد پروردگار را در حالتی که بر او غضبناک باشد» و فرمودند که «خداوند عالم فرموده: کبریا و بزرگی ردای من است، و عظمت و برتری سزاوار من، هر که خواهد در یکی از اینها با من برابری کند او را به جهنم خواهم افکند» و فرمودند که «در روز قیامت از آتش جهنم گردنی بیرون خواهد آمد که دو گوش داشته باشد و دو چشم و یک زبان، و خواهد گفت که من موکل به سه طایفه هستم: یکی متکبرین، دیگری کسانی که با خدا، خدای دیگری را خوانده اند و سوم کسانی که صورت، نقش می کرده اند» و فرمودند که «سه نفرند که خدای تعالی در روز قیامت با ایشان سخن نخواهد فرمود، و عمل ایشان را پاک نخواهد ساخت، و عذاب دردناک از برای ایشان خواهد بود: پیر زناکار، و پادشاه جبار، و متکبر بی خبر» و نیز از آن حضرت مروی است که «بد بنده ای است بنده ای که تکبر کند و از حد خود متجاوز نماید، و پروردگار جبار اعلی را فراموش کند و خداوند کبیر متعال را فراموش نماید و بد بنده ای است بنده ای که به سهو و لهو بگذراند و گورستان و پوسیدن بدن ها را در آنجا فراموش کند» و نیز از آن جناب روایت شده است که «دشمن ترین شما به سوی ما، و دورترین شما از ما در روز آخرت، پرگویان، نازک گویان و متکبران اند» و فرمودند که «متکبرین را در روز قیامت محشور خواهند کرد به صورت مورچه های کوچک، که به جهت بی قدری که در نزد خدا دارند پایمال همه مردم خواهند شد» و فرمودند که «در جهنم وادیی است که او را هبهب گویند و بر خدا ثابت است که هر جبار متکبری را در آن جای دهد» و از کلام عیسی بن مریم علیه السلام است که «همچنان که زرع در زمین نرم می روید و بر سنگ سخت نمی روید، همچنین دانائی و حکمت جای می گیرد در دل اهل تواضع و فروتنی و جای نمی گیرد در دل متکبر نمی بینید که هر که سر می کشد و سر خود را بلند می کند که به سقف رسد، سقف سر او را می شکند؟ و هر که سر خود را به زیر افکند، سقف بر سر او سایه می افکند و او را می پوشاند؟» چون حضرت نوح علیه السلام را هنگام رحلت رسید فرزندان خود را طلبید و گفت: شما را به دو چیز امر می کنم و از دو چیز منع می کنم: منع می کنم از شرک به خدا و کبر و امر می کنم به گفتن «لا اله الا الله و سبحان الله و بحمده» و روزی که حضرت سلیمان بن داود علیه السلام امر کرد که مرغان و جن و انس بیرون آیند، پس بر بساط نشست ودویست هزار نفر از بنی آدم و دویست هزار نفر از جنیان با او بودند و بساط او به قدری بلند شد که صدای تسبیح ملائکه را در آسمان ها شنید سپس این قدر میل به پستی کرد که کف پای او به دریا رسید پس صدائی بلند شد که کسی می گوید: اگر در دل صاحب شما به قدر ذره ای کبر می بود او را به زمین فرو می بردند بیشتر از آنچه بلند کردند او را» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «از برای متکبرین، در جهنم وادیی است که آن را «سقر» نامند و از شدت حرارت خود به خدا شکایت کرد و رخصت طلبید که یک نفس بکشد، پس نفس کشید، از نفس او جهنم بسوخت» و فرمود که «متکبرین را در روز قیامت به صورت مورچگان محشور خواهند کرد و مردم ایشان را پایمال خواهند نمود تا خدا از حساب بندگان فارغ شود» و فرمود که «هیچ کس نیست که تکبر کند مگر اینکه در خود پستی می بیند، که می خواهد با تکبر آن را بپوشاند» و فرمود که «دو ملک در آسمان هستند که موکل بندگانند که هر که تواضع کند او را بلند مرتبه کنند، و هر که تکبر نماید او را پست مرتبه نمایند» و فرمود که «جبار ملعون، کسی است که به حق جاهل باشد و مردم را حقیر شمارد» و فرمود که «هیچ بنده ای نیست مگر اینکه او را حکمت و دانای است و ملکی است که گناه می دارد آن حکمت را از برای او، پس اگر تکبر کرد می گوید: ذلیل شو، که خدا تو را ذلیل گردانید، پس او را در پیش خود از همه کس بزرگتر، و در نظر مردم از همه کس کوچکتر می شود.
و اگر تواضع و فروتنی نمود می گوید: بلند مرتبه شو که خدا تو را بلند کرد، پس او در دل خود از همه کس کوچکتر می شود و در چشم مردم از همه کس بلندتر می گردد».
و اگر تواضع و فروتنی نمود می گوید: بلند مرتبه شو که خدا تو را بلند کرد، پس او در دل خود از همه کس کوچکتر می شود و در چشم مردم از همه کس بلندتر می گردد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اقسام تکبر و درجات متکبرین
بدان که تکبر به سه قسم است: اول آنکه تکبر بر خدا کند، همچنان که نمرود و فرعون کردند و این بدترین انواع تکبر، بلکه اعظم افراد کفر است و سبب این، محض جهل و طغیان است و به این قسم خدای تعالی اشاره فرموده که «إن الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین» یعنی «به درستی که کسانی که تکبر و گردن کشی از بندگی من می نمایند زود باشد که داخل جهنم شوند، در حالتی که ذلیل و خوار باشند» .
دوم آنکه بر پیغمبران خدا تکبر کند و خود را از آن بالاتر داند که انقیاد و اطاعت ایشان را کند، مانند: ابوجهل و امثال اینها و ایشان کسانی بودند که می گفتند: «أهولاء من الله علیهم من بیننا» یعنی «آیا اینها را خدا منت گذارد و پیغمبر کرد در میان ما؟» و می گفتند: «أنو من لبشرین مثلنا» یعنی «آیا ما ایمان بیاوریم از برای دو آدمی مانند ما؟» و می گفتند: «إن أنتم ألا بشر مثلنا» یعنی «نیستید شما مگر بشری مانند ما» و این قسم نیز نزدیک تکبر به خدا است.
سوم آنکه اینکه تکبر بر بندگان خدا نماید، که خود را از ایشان برتر بیند و ایشان را در جنب خود پست و حقیر شمارد و این قسم اگر چه در شناعت، از قسم اول کمتر باشد، اما این نیز از مهلکات عظیمه است بلکه بسا باشد که منجر به مخالفت خدا شود، زیرا که صاحب آن، گاه است حق را از کسی می شنود که خود را از او بالاتر می داند و به این جهت استنکاف از قبول و پیروی آن می کند بلکه چون عظمت و تکبر و برتری و تجبر مختص ذات پاک خداوند علی اعلی است پس هر بنده ای که تکبر نماید در صفتی از صفات خدا، با او منازعه نموده است.
همچنان که از برای تکبر، سه قسم است، همچنین از برای آن، سه درجه است.
درجه اول: اینکه این صفت خبیثه در دل آدمی مستقر باشد و خود را بهتر و برتر از دیگران بیند، و آن را در کردار و گفتار خود ظاهر کند مثل اینکه در مجالس، بالاتر نشیند و خود را بر امثال و اقران خود مقدم دارد و روی خود را از ایشان بگرداند و عبوس کند و چین بر جبهه افکند و کسی که کوتاهی در تعظیم او کند بر او انکار نماید و اظهار مفاخرت و مباهات کند و در صدد غلبه بر ایشان در مسائل علمیه و افعال عملیه باشد و این درجه، بدترین درجات است، زیرا که درخت کبر، در دل صاحبش ریشه دوانیده و شاخ و برگ آن بلند شده و جمیع اعضا و جوارح او را فرو گرفته
درجه دوم اینکه در دل او کبر باشد و کردار متکبرین نیز از او صادر گردد و اما به زبان نیارود و این درجه، یک شاخه کمتر از درجه اول است.
درجه سوم اینکه در دل، خود را بالاتر داند اما در کردار و گفتار مطلقا اظهار ننماید، و نهایت سعی در تواضع و فروتنی کند و چنین شخصی شاخ و برگ درخت کبر را قطع کرده است اما ریشه آن در دل او هست پس اگر به این جهت بر خود غضبناک باشد و در صدد قلع و قمع ریشه آن نیز بوده باشد و سعی کند، او به آسانی بتواند از آن خلاص گردد و اگر احیانا بی اختیار میل به برتری کند و لیکن در مقام مجاهده بوده باشد گناهی بر او نیست و خدا توفیق نجات به او کرامت می فرماید.
دوم آنکه بر پیغمبران خدا تکبر کند و خود را از آن بالاتر داند که انقیاد و اطاعت ایشان را کند، مانند: ابوجهل و امثال اینها و ایشان کسانی بودند که می گفتند: «أهولاء من الله علیهم من بیننا» یعنی «آیا اینها را خدا منت گذارد و پیغمبر کرد در میان ما؟» و می گفتند: «أنو من لبشرین مثلنا» یعنی «آیا ما ایمان بیاوریم از برای دو آدمی مانند ما؟» و می گفتند: «إن أنتم ألا بشر مثلنا» یعنی «نیستید شما مگر بشری مانند ما» و این قسم نیز نزدیک تکبر به خدا است.
سوم آنکه اینکه تکبر بر بندگان خدا نماید، که خود را از ایشان برتر بیند و ایشان را در جنب خود پست و حقیر شمارد و این قسم اگر چه در شناعت، از قسم اول کمتر باشد، اما این نیز از مهلکات عظیمه است بلکه بسا باشد که منجر به مخالفت خدا شود، زیرا که صاحب آن، گاه است حق را از کسی می شنود که خود را از او بالاتر می داند و به این جهت استنکاف از قبول و پیروی آن می کند بلکه چون عظمت و تکبر و برتری و تجبر مختص ذات پاک خداوند علی اعلی است پس هر بنده ای که تکبر نماید در صفتی از صفات خدا، با او منازعه نموده است.
همچنان که از برای تکبر، سه قسم است، همچنین از برای آن، سه درجه است.
درجه اول: اینکه این صفت خبیثه در دل آدمی مستقر باشد و خود را بهتر و برتر از دیگران بیند، و آن را در کردار و گفتار خود ظاهر کند مثل اینکه در مجالس، بالاتر نشیند و خود را بر امثال و اقران خود مقدم دارد و روی خود را از ایشان بگرداند و عبوس کند و چین بر جبهه افکند و کسی که کوتاهی در تعظیم او کند بر او انکار نماید و اظهار مفاخرت و مباهات کند و در صدد غلبه بر ایشان در مسائل علمیه و افعال عملیه باشد و این درجه، بدترین درجات است، زیرا که درخت کبر، در دل صاحبش ریشه دوانیده و شاخ و برگ آن بلند شده و جمیع اعضا و جوارح او را فرو گرفته
درجه دوم اینکه در دل او کبر باشد و کردار متکبرین نیز از او صادر گردد و اما به زبان نیارود و این درجه، یک شاخه کمتر از درجه اول است.
درجه سوم اینکه در دل، خود را بالاتر داند اما در کردار و گفتار مطلقا اظهار ننماید، و نهایت سعی در تواضع و فروتنی کند و چنین شخصی شاخ و برگ درخت کبر را قطع کرده است اما ریشه آن در دل او هست پس اگر به این جهت بر خود غضبناک باشد و در صدد قلع و قمع ریشه آن نیز بوده باشد و سعی کند، او به آسانی بتواند از آن خلاص گردد و اگر احیانا بی اختیار میل به برتری کند و لیکن در مقام مجاهده بوده باشد گناهی بر او نیست و خدا توفیق نجات به او کرامت می فرماید.