عبارات مورد جستجو در ۲۹ گوهر پیدا شد:
سعدی : باب هفتم در عالم تربیت
حکایت سلطان تکش و حفظ اسرار
تکش با غلامان یکی راز گفت
که این را نباید به کس باز گفت
به یک سالش آمد ز دل بر دهان
به یک روز شد منتشر در جهان
بفرمود جلاد را بی دریغ
که بردار سرهای اینان به تیغ
یکی زان میان گفت و زنهار خواست
مکش بندگان کاین گناه از تو خاست
تو اول نبستی که سرچشمه بود
چو سیلاب شد پیش بستن چه سود؟
تو پیدا مکن راز دل بر کسی
که او خود نگوید بر هر کسی
جواهر به گنجینه داران سپار
ولی راز را خویشتن پاس دار
سخن تا نگویی بر او دست هست
چو گفته شود یابد او بر تو دست
سخن دیوبندی است در چاه دل
به بالای کام و زبانش مهل
توان باز دادن ره نره دیو
ولی باز نتوان گرفتن به ریو
تو دانی که چون دیو رفت از قفس
نیاید به لا حول کس باز پس
یکی طفل برگیرد از رخش بند
نیاید به صد رستم اندر کمند
مگوی آن که گر بر ملا اوفتد
وجودی ازان در بلا اوفتد
به دهقان نادان چه خوش گفت زن:
به دانش سخن گوی یا دم مزن
مگوی آنچه طاقت نداری شنود
که جو کشته گندم نخواهی درود
چه نیکو زده‌ست این مثل برهمن
بود حرمت هر کس از خویشتن
چو دشنام گویی دعا نشنوی
بجز کشتهٔ خویشتن ندروی
مگوی و منه تا توانی قدم
از اندازه بیرون وز اندازه کم
نباید که بسیار بازی کنی
که مر قیمت خویش را بشکنی
وگر تند باشی به یک بار و تیز
جهان از تو گیرند راه گریز
نه کوتاه دستی و بیچارگی
نه زجر و تطاول به یک‌بارگی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۶
راهی ز زبان ما به دل پیوسته است
کاسرار جهان و جان در او پیوسته است
تا هست زبان بسته گشاده است آن راه
چون گشت زبان گشاده آن ره بسته است
سعدی : مفردات
بیت ۵۳
ای پیک نامه بر که خبر می‌بری به دوست
یا لیت اگر به جای تو من بودمی رسول
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۵۸
راه خوابیده رسانید به منزل خود را
نرساندی تو گرانجان به در دل خود را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۵
ده در شود گشاده، شود بسته چون دری
انگشت ترجمان زبان است لال را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۵۹۳
از ما به گفتگو دل و جان می‌توان گرفت
این ملک را به تیغ زبان می‌توان گرفت
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۷۶۹
خامه‌ام، گفت و شنیدم به زبان دگری است
من چه دانم چه سخنها به زبانم دادند ؟
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۱۷
زبان شکوه اگر همچو خار داشتمی
همیشه خرمن گل در کنار داشتمی
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۲۵
بسیج سخن گفتن آنگاه کن
که دانی که در کار گیرد سخن
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۷۴
حکایت بر مزاج مستمع گوی
اگر خواهی که دارد با تو میلی
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۴۸
ستمکش تو به قاصد اگر دهد کاغذ
به سیل اشک زند دست و سر دهدکاغذ
ز نقطه تخم امیدم دماند ریشه به خط
چه دولت است‌که ناگه ثمر دهدکاغذ
چسان صفای بناگوش اوکنم تحریر
اگر نه مطلع فیض سحر دهدکاغذ
سیاه‌کرد فلک نامهٔ امید مرا
برای آن‌که به هر بی‌بصر دهدکاغذ
ز دود کلفت دل رنگ نامه‌ام ابری‌ست
مگر به او خبر از چشم تر دهدکاغذ
به هر دلی رقم داغ عشق مایل نیست
بگو به لاله‌که خوش رنگتر دهدکاغذ
چه دود دل‌که نپیچیده‌ای به پردهٔ خط
عجب مدارکه بوی جگر دهد کاغذ
هزار نقش ز هر پرده روشن است امّا
به بی‌سواد چه عرض هنر دهدکاغذ
نفس مسوزبه پرواز لاف ما و منت
به شعله تا چقدر بال و پر دهدکاغذ
به مفلسی نتوان لاف اعتبارگرفت
که عرض قدر به افشان زر دهدکاغذ
تهی زکینه مدان طینت تنکرویان
ز سنگ عرض شرر بیشتر دهدکاغذ
به دست غیر تو آیینه دادم و خجلم
چو قاصدی‌که بجای دگر دهد کاغذ
قلم به حسرت دیدار عجز تحریر است
بیاض دیده به مژگان مگر دهد کاغذ
سفینه در دل دریا فکنده‌ام بیدل
مگر ز وصل‌ کناری خبر دهد کاغذ
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۰۶
تا کی غرور انجمن آرایی زبان
گردن مکش چو شمع به رعنایی زبان
خارج نوای ساز نفس چند زیستن
بر دل مبند تهمت رسوایی زبان
رمزی‌ که درس مکتب آرام خامشی‌ست
نشکافت جستجوی معمایی زبان
پرواز آرمیدگی از بال می‌برد
ازگفتگو مخواه شکیبایی زبان
خونین دلان به دیده ی تر گفتگو کنند
محتاج نیست شیشه به‌گویایی زبان
دندان شکست‌گوهرکارش درستی است
نرمی همان حصار توانایی زبان
در محفل شعور بلایی نیافتیم
جانکاهتر ز صحبت غوغایی زبان
ای سست حرف ضبط نفس‌کن‌که همچو شمع‌
می‌دارد ازگداز تو مینایی زبان
هست از حباب و موج دلیلی ‌که بحر هم
سر می‌دهد به باد سبکپایی زبان
اهل سخن غریب جهان حقیقتند
بایدگریست بر غم تنهایی زبان
هستیم بید‌ل از نسق دلفریب نظم
حیرت نگاه قافیه پیمایی زبان
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۷
چون زبان راز دل نمی‌داند
چیستش چاره غیر دلتنگی
چون نداند زبان رومی را
از حسد تنگدل شود زنگی
هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
اما السّیاریّة
تولا سیّاریان به ابی العبّاس سیاری کنند، رضی اللّه عنه و وی امام مرو بود اندر همه علوم، و صاحب ابوبکر واسطی بود و امروز اندر نسا و مرو از اصحاب وی طبقه‌ای بسیارند و هیچ مذهب اندر تصوّف بر حال خود نمانده است الا مذهب وی؛ که به هیچ وقت مرو یا نسا از مقتدایی خالی نبوده است که اصحاب وی را بر اقامت مذهب وی رعایت می‌کرده است تا الی یومنا هذا.
و مر اهل نسا را از اصحاب وی با اهل مرو رسایل لطیف است و سخن ایشان میان یک‌دیگر به نامه بوده است و من بعضی از آن نامه‌ها بدیدم به مرو، سخت خوش است و عبارات ایشان را بنا بر جمع و تفرقه باشد و این لفظی است مشترک میان جملهٔ اهل علوم، و هر گروه اندر صنعت خود مر این لفظ را کار بندند مر تفهیم عبارات خود را، اما مراد هر یک از آن چیزی دیگر است؛ چنان‌که حسابیان به جمع و تفرقه مراد اجتماع و افتراق اعداد چیزی خواهند و نحویان اتفاق اسامی لغوی و افتراق معانی آن، و فقها جمع قیاس و تفرقه نص و یا بر عکس این و اصولیان جمع صفات ذات و تفرقه صفات فعل؛ اما مراد این طایفه بدین، نه این جمله بود که یاد کردیم.کنون من مقصود این طایفه بدین عبارات و اختلاف مشایخ بیارم تا تو را حقیقت این معلوم گردد، ان شاء اللّه تعالی.

ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۵۱، ۵۲
آشکاره‌گوی باش (‌صریح اللهجه‌). به جز به اندیشه سخن مگوی.
سخن جز به اندیشه‌ با کس مکن
یکی مرد باش آشکارا سخن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۶۳
چه شیرینی است با لبهای آن شیرین پسر یارب
که پیغام زبانی را کند مکتوب سربسته!
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۰۹
زبان در کام کش تا خامشان را همزبان بینی
بپوشان چشم تا پوشیده رویان را عیان بینی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۴۷
چون دید که رکد غمزۀ خیره سته
بر قصد دلم کمان ابرو برزه
از پسته همی کرد اشارت که مزن
وز گوشۀ بادام همی گفت که ده
حکیم نزاری : دستورنامه
بخش ۴۶ - ایجاز سخن
سخن موجز و منتخب کرده ام
زبسیار با اندک آورده ام
ز نوع سخن نغز آید به کار
که از استخوان مغز آید به کار
نگه دار عزّت به هنجار گوی
که خوارست همواره بسیار گوی
زبان بازی و دست یازی بود
که سرمایة جنگ سازی بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۹
الفاظ لباس است و معانی چو بدن
زنهار که هرگاه شوی گرم سخن
در پاکی لفظ، بیشتر کوش، آری
در جامه شسته است آسایش تن