عبارات مورد جستجو در ۶ گوهر پیدا شد:
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۳۱
بیدلان چند خیال گل و شمشاد کنید
خون شوید آن همه کزخود چمن ایجاد کنید
کو فضایی که توان نیم تپش بال افشاند
ای سیران قفس خدمت صیادکنید
ما هم از گلشن دیدار گلی می‌چیدیم
هرکجا آینه بینید ز ما یادکنید
یار را باید از آغوش نفس‌ کرد سراغ
آنقدر دور متازید که فریاد کنید
گرد آرام درین دشت تپش‌خیز کجاست
تا به پایی برسید آبله بنیادکنید
وضع نامنفعلی سخت خجالت دارد
کاش از هرزه دویها عرق ایجاد کنید
موجم از مشق تپش رفت به توفان‌گداز
یک‌گهر معنی افسردنم ارشادکنید
عمرها شد عرق‌آلود تلاش سخنم
به نسیم نفس سوخته‌ام یاد کنید
بوی‌ گل تا نشوم ننگ رهایی نکشم
نیستم سرو که پا در گلم آزاد کنید
صورت ناوکش از دل نکشد جرأت من
به تکلف اگرم خامه ‌ی بهزاد کنید
نرگس یار به حالم چه نظرهاکه نداشت
معنی منتخبم برسرمن صادکنید
من بیدل سبق مدرسهٔ نسیانم
هرچه کردید فراموش مرا یاد کنید
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶۵۰
از دل خونشده هرکس که شرابی نکشید
دامن گل به کف آورد و گلابی نکشید
جای رحم است بر آن مغز که در بزم وجود
از دل سوخته ای بوی کبابی نکشید
خاک در کاسه آن چشم که از پرده خواب
بر رخ دولت بیدار نقابی نکشید
رشک بر موج سراب است درین دشت مرا
که ز دریای بقا منت آبی نکشید
مگذر از کوی خرابات که آسوده نشد
گنج تا رخت اقامت به خرابی نکشید
راه چون خضر به سرچشمه توفیق نبرد
در ته پای خم آن کس که شرابی نکشید
هرکه چون کوزه لب بسته نگردید خموش
در خرابات جهان باده نابی نکشید
هرکه چون سرو درین باغ نگردید آزاد
نفسی راست نکرد و دم آبی نکشید
شد به تبخاله بی آب ز گوهر قانع
صدف تشنه ما ناز سحابی نکشید
کیست تا رحم کند بر جگر تشنه من؟
که به زنجیر مرا موج سرابی نکشید
جگر تشنه بود لاله خاکش صائب
هرکه زان چاه زنخدان دم آبی نکشید
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۵
شیوه نادان بود بر عاشق بیدل گرفت
بر اصول رقص بسمل کی کند عاقل گرفت
عشق با سیلاب پنداری زیک سرچشمه است
جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت
طبع بی انصاف را از عیب جوئی چاره نیست
گر بزیر تیغ آمد نکته بر قاتل گرفت
هر کجا سامان فزونتر بهره مندی کمترست
تشنه زاب جوی بیش از سیل کام دل گرفت
موج می تیغست بروی جلوه گل آتشست
هر کجا طبع بلند از دهر بیحاصل گرفت
سفله چون دستش قوی گردد زبون کش می شود
حرص هر جا غالب آمد لقمه از سائل گرفت
باده صحبت اگر یکدم بود دارد اثر
تیغ، تعلیم بخون غلطیدن از بسمل گرفت
راه عشقست اینکه نتوان بی ادب یک گام رفت
گرداگر برخاست از جا رخصت از محمل گرفت
رفت عمرم در سفر چون موج و نتوانم کلیم
گوشه امنی درین دریای بیحاصل گرفت
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۵
همیشه کارم در کار خیر تأخیرست
که توبه مانده درست و بهار کشمیرست
درین چمن نرود عهد خوشدلی بشتاب
ز موج سبزه بپای نشاط زنجیرست
نقیض گیری افلاک را چه می دانی
علاج عقده دشوار ترک تدبیرست
بپوش جوهر خود را که از بلا برهی
کزین گناه گرفتار بند شمشیرست
جنون بخانه زنجیر اگر پناه برد
بجاست خانه تاریک، عقل دلگیرست
بصیدگاه محبت که صیدها رامند
رمی که باشد صیاد را زنخجیرست
زدلخراشی کز جور آسمان دیدم
هلال عیدم در دیده ناخن شیرست
دلم که رد فروشنده و خریدارست
ز تیره بختی همدرد بنده تیرست
دلم که بهره زخوبان نمی برد گوئی
که باغبانی در بوستان تصویرست
سپهر تفرقه افکن کلیم ز آتش رشک
کباب الفت پیوند شکر و شیرست
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۸
درین گلشن ز بدخوئی گل از آب روان رنجد
نسیمی گر وزد سرو سهی از باغبان رنجد
کهن شد جرم و رنجش تازه تر گردید طالع بین
که بهر یک گناه آن بیمروت هر زمان رنجد
بسان خنده سوفار عیشم نیست جز نامی
همان را باز پس گیرد زمین گر آسمان رنجد
سراپای وجودم بس که خو کردست با دردت
نشان ناوکت گر نیست مغز از استخوان رنجد
ز مژگانش مرنج ایدل که در این پرده می مانی
که خواهد داد صلحش دزد اگر از پاسبان رنجد
بغیر از ناله محمل که بیفریاد رس باشد
چه می آید زدستش گر جرس از کاروان رنجد
در آن محفل که مهمانی تو شمع آزرده برخیزد
بلی دایم طفیلی از سلوک میزبان رنجد
زشوخی حسن از بس جلوه در بازار می خواهد
گل از شوق دکان و گلفروش از گلستان رنجد
کلیم احوال دل از من چه می پرسی نمی دانی
چه باشد حال مخموری کزو ساقی بجان رنجد
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۳۶
فرو بارید طوفان بر سر من
چو از پیری مرا مجروح شد روح
بماندم از قدم تا فرق در غرق
کزین طوفان نه کشتی ماند نه نوح