عبارات مورد جستجو در ۶ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۸
نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا
باغهای دلگشا در زیر پر باشد مرا
سرمهٔ خاموشی من از سواد شهرهاست
چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا
باده نتواند برون بردن مرا از فکر یار
دست دایم چون سبو در زیر سر باشد مرا
در محیط رحمت حق، چون حباب شوخچشم
بادبان کشتی از دامان تر باشد مرا
منزل آسایش من محو در خود گشتن است
گردبادی میتواند راهبر باشد مرا
از گران سنگی نمیجنبم ز جای خویشتن
تیغ اگر چون کوه بر بالای سر باشد مرا
میگذارم دست خود را چون صدف بر روی هم
قطرهٔ آبی اگر همچون گهر باشد مرا
باغهای دلگشا در زیر پر باشد مرا
سرمهٔ خاموشی من از سواد شهرهاست
چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا
باده نتواند برون بردن مرا از فکر یار
دست دایم چون سبو در زیر سر باشد مرا
در محیط رحمت حق، چون حباب شوخچشم
بادبان کشتی از دامان تر باشد مرا
منزل آسایش من محو در خود گشتن است
گردبادی میتواند راهبر باشد مرا
از گران سنگی نمیجنبم ز جای خویشتن
تیغ اگر چون کوه بر بالای سر باشد مرا
میگذارم دست خود را چون صدف بر روی هم
قطرهٔ آبی اگر همچون گهر باشد مرا
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۰۰۲
ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۱۶۶ - جواب به افسر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۴۳۴
ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ایم
چون گهر در خلوت روشندلی بنشسته ایم
تنگ نتواند زمین و آسمان بر ما گرفت
چون شرار از تنگنای سنگ و آهن جسته ایم
اهل مجلس در شکست ما چه یکدل گشته اند؟
ما نه مینای تهی، نه توبه نشکسته ایم
تاج اقبال سکندر این چنین لعلی نداشت
پیش یأجوج سخن سد خموشی بسته ایم
در محیط عشق، خون نوح در جوش است و ما
چون حباب از سادگی بر موج محمل بسته ایم
چشم ما از بس که ترسیده است از پیوند خلق
ابروی پیوسته را از لوح خاطر شسته ایم!
یاد ما از خاطر احباب صائب چون رود؟
در بیاض آفرینش مصرح برجسته ایم
چون گهر در خلوت روشندلی بنشسته ایم
تنگ نتواند زمین و آسمان بر ما گرفت
چون شرار از تنگنای سنگ و آهن جسته ایم
اهل مجلس در شکست ما چه یکدل گشته اند؟
ما نه مینای تهی، نه توبه نشکسته ایم
تاج اقبال سکندر این چنین لعلی نداشت
پیش یأجوج سخن سد خموشی بسته ایم
در محیط عشق، خون نوح در جوش است و ما
چون حباب از سادگی بر موج محمل بسته ایم
چشم ما از بس که ترسیده است از پیوند خلق
ابروی پیوسته را از لوح خاطر شسته ایم!
یاد ما از خاطر احباب صائب چون رود؟
در بیاض آفرینش مصرح برجسته ایم
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲۷
سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۵۵۴
نیست با کس اتحادم همچو کوه
در ازل وحدت نهادم همچو کوه
گر شکستی یافت از من خاطری
[مومیایی] باز دادم همچو کوه
بار سنگین غم عشق تو را
بر دل مسکین نهادم همچو کوه
لحن صوت من ز آواز کسی است
ورنه بی او من جمادم همچو کوه
خاطر صحرا گران از من نشد
گرچه بس سنگین نهادم همچو کوه
سرنکردم خم سعیدا پیش کس
گرچه از پا اوفتادم همچو کوه
در ازل وحدت نهادم همچو کوه
گر شکستی یافت از من خاطری
[مومیایی] باز دادم همچو کوه
بار سنگین غم عشق تو را
بر دل مسکین نهادم همچو کوه
لحن صوت من ز آواز کسی است
ورنه بی او من جمادم همچو کوه
خاطر صحرا گران از من نشد
گرچه بس سنگین نهادم همچو کوه
سرنکردم خم سعیدا پیش کس
گرچه از پا اوفتادم همچو کوه