عبارات مورد جستجو در ۱۵۱ گوهر پیدا شد:
مولوی : دفتر چهارم
بخش ۶ - قصهٔ آن صوفی کی زن خود را بیگانه‌ای بگرفت
صوفی‌یی آمد به سوی خانه روز
خانه یک در بود و زن با کفش‌دوز
جفت گشته با رهی خویش زن
اندر آن یک حجره از وسواس تن
چون بزد صوفی به جد در چاشت گاه
هر دو درماندند نه حیلت نه راه
هیچ معهودش نبد کو آن زمان
سوی خانه باز گردد از دکان
قاصدا آن روز بی‌وقت آن مروع
از خیالی کرد تا خانه رجوع
اعتماد زن بر آن کو هیچ بار
این زمان فا خانه نامد او ز کار
آن قیاسش راست نامد از قضا
گرچه ستارست هم بدهد سزا
چون که بد کردی بترس آمن مباش
زان که تخم است و برویاند خداش
چند گاهی او بپوشاند که تا
آیدت زان بد پشیمان و حیا
عهد عمر آن امیر مؤمنان
داد دزدی را به جلاد و عوان
بانگ زد آن دزد کی میر دیار
اولین بارست جرمم زینهار
گفت عمر حاش لله که خدا
بار اول قهر بارد در جزا
بارها پوشد پی اظهار فضل
باز گیرد از پی اظهار عدل
تا که این هر دو صفت ظاهر شود
آن مبشر گردد این منذر شود
بارها زن نیز این بد کرده بود
سهل بگذشت آن و سهلش می‌نمود
آن نمی‌دانست عقل پای سست
که سبو دایم ز جو ناید درست
آن چنانش تنگ آورد آن قضا
که منافق را کند مرگ فجا
نه طریق و نه رفیق و نه امان
دست کرده آن فرشته سوی جان
آن چنان کین زن در آن حجره‌ی جفا
خشک شد او و حریفش ز ابتلا
گفت صوفی با دل خود کی دو گبر
از شما کینه کشم لیکن به صبر
لیک نادانسته آرم این نفس
تا که هر گوشی ننوشد این جرس
از شما پنهان کشد کینه محق
اندک اندک همچو بیماری دق
مرد دق باشد چو یخ هر لحظه کم
لیک پندارد به هر دم بهترم
همچو کفتاری که می‌گیرندش و او
غرهٔ آن گفت کین کفتار کو؟
هیچ پنهان‌خانه آن زن را نبود
سمج و دهلیز و ره بالا نبود
نه تنوری که در آن پنهان شود
نه جوالی که حجاب آن شود
همچو عرصهٔ‌ی پهن روز رستخیز
نه گو و نه پشته نه جای گریز
گفت یزدان وصف این جای حرج
بهر محشر لا تری فیها عوج
سعدی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - تنبیه و موعظت
روزی که زیر خاک تن ما نهان شود
وانها که کرده‌ایم یکایک عیان شود
یارب به فضل خویش ببخشای بنده را
آن دم که عازم سفر آن جهان شود
بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال
مهلت بیابد از اجل و کامران شود
هم عاقبت چو نوبت رفتن بدو رسد
با صدهزار حسرت از اینجا روان شود
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما
بر بستر هوان فتد و ناتوان شود
اصحاب را ز واقعهٔ ما خبر کنند
هر دم کسی به رسم عیادت روان شود
و آن کس که مشفقست و دلش مهربان ماست
در جستن دوا به بر این و آن شود
وانگه که چشم بر رخ ما افکند طبیب
در حال ما چو فکر کند بدگمان شود
گوید فلان شراب طلب کن که سود تست
ما را بدان امید بسی در زیان شود
شاید که یک دو روز دگر مانده عمر ما
وآن یک دو روز بر سر سود و زیان شود
یاران و دوستان همه در فکر عاقبت
کاحوال بر چگونه و حال از چه سان شود
تا آن زمان که چهره بگردد ز حال خویش
و آن رنگ ارغوانی ما زعفران شود
و آن رنج در وجود به نوعی اثر کند
کز لاغری بسان یکی ریسمان شود
در ورطهٔ هلاک فتد کشتی وجود
نیز از عمل بماند و بی‌بادبان شود
آمد شد ملائکه در وقت قبض روح
چون بنگریم دیدهٔ ما خون‌فشان شود
باید که در چشیدن آن جام زهرناک
شیرینی شهادت ما در زبان شود
یا رب مدد ببخش که ما را در آن زمان
قول زبان، موافق صدق جنان شود
ایمان ما ز غارت شیطان نگاه دار
تا از عذاب خشم تو جان در امان شود
فی‌الجمله روح و جسم ز هم متفرق شوند
مرغ از قفس برآید و در آشیان شود
جان ار بود پلید شود در زمین فرو
ور پاک باشد او زبر آسمان شود
آوازه در سرای در افتد که خواجه مرد
وز بم و زیر، خانه پر آه و فغان شود
از یک طرف غلام بگرید به های های
وز یک طرف کنیز به زاری کنان شود
در یتیم گوهر یکدانه را ز اشک
جزع دو دیده پر ز عقیق یمان شود
تابوت و پنبه و کفن آرند و مرده شوی
اوراد ذاکران ز کران تا کران شود
آرند نعش تا به لب گور و هر که هست
بعد از نماز باز سر خانمان شود
هر کس رود به مصلحت خویش و جسم ما
محبوس و مستمند در آن خاک‌دان شود
پس منکر و نکیر بپرسند حال ما
وین جمله حکمها ز پی امتحان شود
گر کرده‌ایم خیر و نماز و خلاف نفس
آن خاک‌دان تیره به ما گلستان شود
ور جرم و معصیت بود و فسق کار ما
آتش در اوفتد به لحد هم دخان شود
یک هفته یا دو هفته کم و بیش صبح و شام
با گریه دوست همدم و هم‌داستان شود
حلوا سه چار سخن شب جمعه چند بار
بهر ریا به خانهٔ هر گورخوان شود
وان همسر عزیز که از عده دست داشت
خواهد که باز بستهٔ عقد فلان شود
میراث گیر کم خرد آید به جست و جوی
پس گفت و گوی بر سر باغ و دکان شود
نامی ز ما بماند و اجزای ما تمام
در زیر خاک با غم و حسرت نهان شود
و آنگه که چند سال برین حال بگذرد
آن نام نیز گم شود و بی‌نشان شود
و آن صورت لطیف شود جمله زیر خاک
و آن جسم زورمند کفی استخوان شود
از خاک گورخانهٔ ما خشتها پزند
و آن خاک و خشت دست کش گل گران شود
دوران روزگار به ما بگذرد بسی
گاهی شود بهار و دگر گه خزان شود
تا روز رستخیز که اصناف خلق را
تن‌ها ز بهر عرض قرین روان شود
حکم خدای عزوجل کائنات را
در فصل هر فصیله به کلی روان شود
از گفتن و شنیدن و از کرده‌های بد
در موقف محاسبه یک یک عیان شود
میزان عدل نصب کنند از برای خلق
یک سر سبک برآید و یک سر گران شود
هر کس نگه کند به بد و نیک خویشتن
آنجا یکی غمین و یکی شادمان شود
بندند باز بر سر دوزخ پل صراط
هر کس ازو گذشت مقیم جنان شود
و آن کس که از صراط بلرزید پای او
در خواری و عذاب ابد جاودان شود
اشرار را حرارت دوزخ کند قبول
و احرار را عنایت حق سایبان شود
بس روی همچو ماه ز خجلت شود سیاه
بس قد همچو تیر ز هیبت کمان شود
بس شخص بینوا که ورا از علو قدر
عشرت سرای جنت اعلی مکان شود
بس پیر مستمند که در گلشن مراد
بوی بهشت بشنود و نوجوان شود
مسکین اسیر نفس و هوا کاندران مقام
با صد هزار غصه قرین هوان شود
برگی که از برای مطیعان کشد خدای
عاصی چگونه در خور آن برگ خوان شود
خرم دلی که در حرم‌آباد امن و عیش
حق را به خوان لطف و کرم میهمان شود
این کار دولتست نداند کسی یقین
سعدی یقین به جنت و خلدت چه سان شود
اوحدی مراغه‌ای : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - وله علیه الرحمه
جهان به دست تو دادند، تا ثواب کنی
خطا ز سر بنهی، روی در صواب کنی
فلک چو نامه فرستد ز مشکلی به جهان
به فکر خویشتن آن نامه را جواب کنی
شود به عهد تو بسیار فتنه‌ها بیدار
چو عشق بازی و سیکی خوری و خواب کنی
مهل خراب جهان را به دست ظلم، که زود
تو هم خراب شوی، گر جهان خراب کنی
چو دور دولت تست، ای امیر ملک، بکوش
که نام نیک درین دولت اکتساب کنی
بدانکه: نام شبانی نیاید از تو درست
که گله را همه در عهدهٔ ذئاب کنی
شود چو قصهٔ عود و رباب قصهٔ تو
چو دل بدعد دهی، گوش بر رباب کنی
به قتل دشمن خود گر شتاب نیست ترا
یقین شناس که: بر قتل خود شتاب کنی
روا مدار که: از بهر پهلوی بریان
هزار سینه به سیخ جفا کباب کنی
قراضهای زر بیوگان مسکینست
قلادها که تو در گردن کلاب کنی
میان دوزخ و خلق تو بس تفاوت چیست؟
چو خلق را همه از خلق خود عذاب کنی
ترا از آنچه که چون گل در آتشست کسی؟
که جای خویشتن اندر گل و گلاب کنی
نگاه کن: که گر اینها که میکنی با خلق
کنند با تو زمانی، چه اضطراب کنی؟
به جانب تو نهان بس خطابهاست ز غیب
ولی تو گوش نداری، که بر خطاب کنی
چو پیر گشتی و پیری رسول رفتن تست
چه اعتماد بر این خیمه و طناب کنی؟
به پیش آب جهان خانه‌ایست بی‌بنیاد
نه محکمست عمارت، که پیش آب کنی
ز سر جوان نتوانی شد، ار چه در پیری
ز مشک سوده سر خویش را خضاب کنی
به قول اوحدی ار ذره‌ای برآری سر
ز روشنی رخ خود را چو آفتاب کنی
سعدی : باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۳۰
پادشاهی به کشتن بیگناهی فرمان داد گفت ای ملک به موجب خشمی که ترا بر من است آزار خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بزه آن بر تو جاوید بماند.
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
سنایی غزنوی : الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر
تمثیل در احوال گذشتگان جهان بی‌وفا
از ثَری تا به اوج چرخ اثیر
همه میرنده‌اند دون و امیر
چه حدیث است میر هم میرد
زانکه جسمست مرگ بپذیرد
چکنی سرگذشت طرّاری
سرگذشت اجل شنو باری
تا بگوید چگونه سازم چاه
تا بگوید چگونه سوزم شاه
تا بگوید به غافل و کر و کور
به که دادم ز که استدم زر و زور
تا بگوید که گردنان را من
چون شکستم به سروری گردن
تا بگوید چه تاختم بر تخت
تا بگوید چه باختم با بخت
بخت خود از چه‌سان نگون کردم
تخت این از که پُر ز خون کردم
چه نخ و بیخها بکندم من
چه شخ و شاخها فکندم من
نفس این را نکال چون کردم
بدر آنرا هلال چون کردم
خسروان را چگونه کردم مست
قصر شاهان چگونه کردم پست
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ الآیة سیاق این آیت تهدید ظالمانست و تخویف ناپاکان که بر مسلمانان ستم کنند، و در خون و مال ایشان سعى کنند، و بدست و زبان خود ایشان را برنجانند تا از خان و مان بیفتند، نقدى در مسلمانى ایشان خلل است که مصطفى ع گفت: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده»
و در دنیا لعنت خداوند بریشان و در عقبى جاى ایشان آتش سوزان. یقول اللَّه تعالى: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ تَرَى الظَّالِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ‏
وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ. و در قرآن فراوان است ازین تهدید ظالمان و انذار مجرمان. روى انّ داود ع نظر الى منجل من نار یهوى بین السماء و الارض، فقال یا رب ما هذا قال هذا لعنتى تدخل بیت کلّ ظالم. و قال سعید بن المسیب: «لا تملئوا اعینکم من اعوان الظلمة الّا بانکار من قلوبکم، لکیلا تحبط اعمالکم الصالحة. و قال الحسن من دعا الظلم بالبقاء فقد احبّ ان یعصى اللَّه عز و جل، الظالم و المعین على الظلم و المحبّ له سواء.» و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «قال اللَّه تعالى لا تدخلوا بیتا من بیوتى و لاحد من عبادى عند احد منکم ظلامة فانّى العنه ما دام قائما یصلّى حتى یردّ تلک الظلامة الى اهلها.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لا یقفن احدکم على رجل یقتل ظلما فانّ اللعنة تنزل من اللَّه على من یحضره اذا لم یدفعوا عنه.
و قال ابو الدرداء «ایاک و دعوات المظلوم فانهنّ یصعدن الى اللَّه تعالى کانهن شرارات نار.» و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ایها النّاس اتقوا اللَّه، فلا یظلم مؤمن مؤمنا الّا انتقم اللَّه من الظالم یوم القیامة و ذلک اذا کان عزّ و جل بالمرصاد، و هو القنطرة الاعلى من الصراط، یقول و عزتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم.
گفته‏اند این ظلم ظالم از حرص وى خیزد بر دنیا و راندن شهوات، که چون همگى وى دوستى دنیا بگرفت و شهوات بروى مستولى شد دل وى تاریک گردد، و رقت و سوز در وى نماند. پس شفقت برخیزد و بر خلق خدا ظلم کند، و اثر این تاریکى فردا در قیامت پدید آید، چنانک مصطفى ع گفت: الظلم ظلمات یوم القیامة نه یک ظلمة خواهد بود بل ظلمات بسیار خواهد بود، چنانک امروز نه یک شهوتست بلکه شهوات بسیار است، پس چون سر همه ظلم دوستى دنیا است هر کس که دوستى دنیا از دل خود بیرون کند شهوات بروى مستولى نشود، و در دل وى رقت و سوز بماند، و بر همه خلق خدا مهربان بود، تا اگر سگى بیند شفقت از وى باز نگیرد، و او را نیازارد بلکه او را بنوازد، چنانک عیسى ع کان یسیح ببعض بلاد الشام اذا اشتد به المطر و الرعد و البرق فجعل یطلب شیئا یلجأ الیه، فرفعت له بخیمة من بعید، فاتاها فاذا فیها امرأة، فحاد عنها فاذا هو بکهف فى جبل، فاتاه فاذا فى الکهف اسد، ثم قال الهى جعلت لکل شى‏ء مأوى ثم لم تجعل لى مأوى، فاجابه الجلیل مأواک عندى فى مستقر رحمتى، لازوّجنّک یوم القیمة مائة حوراء و لأطعمنّک فى عرسک اربعة آلاف عام یوم منها کعمر الدنیا، و لآمرنّ منادیا ینادى این الزهاد فى دار الدنیا و راوا عرس الزاهد عیسى بن مریم ع ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ اهل معانى درین آیت لطیفه‏هاى نیکو گفته‏اند: یکى آنست که تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ اشارت میکند که شما بعمل ناپسندیده و فعل نکوهیده خود را در گرداب عقوبت مى‏اوکنید و آن عقوبت شما را بجاى قتل نفس است، یعنى مکنید چنین و تن خود را بدست خویش مکشید، همانست که جاى دیگر گفت وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ.
و آنچه گفت: تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ اشارت میکند که شما بعضى قوتها از نهاد خود و از مقتضى آفرینش خویش مى‏بگردانید، و آن را ضایع میگذارید، چنانک مثلا قوت عامله از بهر آن در نهاد آدمى آفریدند تا بدان عمل کند و بجاى خویش استعمال نماید، پس اگر تقصیر کند یا نه بر جاى خویش استعمال کند از محل خویش بگردانیده باشد. راست چنان باشد که کسى را از سراى خویش بیرون کنند.
و آنچه گفت: وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى‏ تُفادُوهُمْ اشارت میکند که دیگران را راه مى‏نمائید و خود گمراه میشوید، دیگران را پند میدهید و خود پند مى نه پذیرید. چنانک جاى دیگر گفت أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ در قرآن نظائر این فراوانست منها قوله تعالى: وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا میگوید ایشان که دنیا خرند و عقبى فروشند و هواء نفس بر رضاء مولى اختیار کنند فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ عذاب ایشان را پایان پدید نکنند، و آن عذاب بریشان سبک نکنند نه در دنیا و نه در عقبى، در دنیا عذاب ایشان جمع مال است و طلب حرمت و جاه و شره و حرص نفس امّاره و هو المشار الیه بقوله إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و آن طلب و شره ایشان را غایتى نیست، تا در آن غایت خفتى پدید آید.
آن گه گفت وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ ایشان را در آن مال نصرتى نیست نه در دنیا نه در عقبى: در دنیا آنست که صاحب مال بوقت مرگ گوید ما أَغْنى‏ عَنِّی مالِیَهْ و در عقبى آنست که رب العالمین گفت: مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ ما کَسَبُوا شَیْئاً.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ اشارتست بنواخت موسى بن عمران.
میگوید وى را کتاب توریة دادیم که هم نورست و هم ضیاء و هم فرقان، ضیاء دل مؤمنان، نور دل دوستان، آرام جان مریدان.
آن گه گفت وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ پیغامبران را فرستادیم پس از وى فرا پى یکدیگر داشته و هر یکى را نو تشریفى و دیگر خاصیتى و نواختى داده: آدم را در خلقت کرامت، ادریس را زندگانى تا قیامت، نوح را اجابت دعوت، ابراهیم را خلعت خلت، اسماعیل را فدا کبش بکرامت، داود را آواز بنغمت و ملک و نبوت، سلیمان را ملک عظیم و علم و رسالت و سخن گفتن وا مرغان و جن و شیاطین و باد را اطاعت، یحیى بن زکریا را عصمت، موسى را مکالمت بى واسطه، پیغامبر ما را سید اهل زمین و سما را، مهتر و پیش رو انبیا را، هر چه جمله پیغامبران را داد از نواخت و کرامت آن همه مصطفى را ارزانى داشت، وانگه او را بریشان افزونى و برترى داد.
اگر آدم را در خلقت کرامت بود که ید صنعت اللَّه بوى رسید، مصطفى را همین نواخت بود و بر آدم فضل داشت، که آدم هنوز از آب و گل بود، هنوز در و نه فهم بود نه فطنت نه استیناس بود نه مشاهدت که ید صنعت حق بوى رسید، باز مصطفى شب معراج با دانش و عقل بود، با مشاهدت و مؤانست بود، که ید صنعت حق بوى رسید. چنانک در خبرست: فوضع یده بین کتفى فوجدت بردها بین ثدیى و اگر ادریس را مکان عالى داد عالى‏تر از مقام مصطفى نبود، که اللَّه گفت فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏.
و اگر نوح را بر کشتى نشاند و دشمن را بدعاء وى هلاک گردانید، مصطفى را بر براق نشاند و از براق بر معراج و از معراج بر رفرف تا بدید عجائب ملکوت عزت و بیافت اجابت دعوت و قبول شفاعت در حق امت، و اگر ابراهیم را ملکوت آسمان و زمین بنمود و نام وى خلیل نهاد، مصطفى را جلال و جمال بر کمال خود بنمود، و نام وى حبیب نهاد، و اگر موسى بر طور سخن حق بشنید، مصطفى بر عرش عظیم با حق هام راز بود و هام گفتار و هام دیدار، خلوت گاهى بود او را که نه فرشته مقرّب را ور آن اطلاع بود نه پیغامبر مرسل را در آن جاى، چنانک گفت لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل.
مقام لدى سدرة المنتهى
لاحمد لا شکّ للمصطفى
فقد کان بالقرب من ربّه
على قاب قوسین لما دنا
فما مثل احمد فیمن مضى
من الرسل فى سالف من ورى‏
أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ سخن باز بوعید و تهدید جهودان باز آورد گفت هر چند این پیغامبران ما نشانهاى روشن نمودند و معجزه‏هاى صادق آشکارا کردند، امّا آن جهودان از خود رائى قدم بیرون ننهادند، بر آنچه دل ایشان خواست قبول کردند و آنچه نخواست بگذاشتند و نه پذیرفتند، لا جرم بد سرانجامى که سرانجام ایشانست و بد جایگاهى که مقام ایشانست. مصطفى ع گفت: «اشتدّ غضب اللَّه على من قتل نبیّا و على من قتله نبى»
و قال «کل ذنب عسى اللَّه ان یغفره الا من مات مشرکا، او مؤمن یقتل مؤمنا متعمدا»
و قال ع «لزوال الدنیا اهون عند اللَّه من قتل رجل مسلم و لو انّ اهل السّماء و الارض اشترکوا فى دم مؤمن لاکبّهم اللَّه فى النار، یجی‏ء المقتول بالقاتل یوم القیمة ناصیته و رأسه بیده و أوداجه تشخب دما یقول یا رب قتلنى حتى یدنیه من العرش.»
وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ اشارت آیت آنست که دل بیگانگان در پرده شقاوت است رب العزة چون کسى را مهر شقاوت بر دل نهد، و رقم نابایست بروى کشد، از اول دل وى سخت گرداند. چنانک گفت ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ پس سیاه گرداند کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ پس غاشیه بى دولتى بسر او در کشد قُلُوبُنا غُلْفٌ پس قفل بیگانگى بر آن زند أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها پس بمهر نومیدى ختم کند، خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ آن گه بسکّه جدایى ضرب کند بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ آن گه بیکبارگى واخودش برگرداند وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ. آن گه ندا در عالم دهد که ما این دل را نخواهیم و نمى‏پسندیم أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ نعوذ باللّه من سخطه و نقمته.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ و روى انّ النبى قال تابعوا بین الحج و العمرة، فانهما ینفیان الفقر و الذنوب، کما ینفى الکیر خبث الحدید و الذهب و الفضة، و لیس للحج المبرور ثواب دون الجنة
گفت: حج و عمره هر دو بر پى یکدیگر دارید و شرط آن بتمامى بجاى آرید، که هم چنان که آتش زر و سیم و آهن باخلاص برد، و فضلها که بکار نیاید بسوزاند، حج و عمره فقر ناپسندیده و گناهان نکوهیده را از بنده هم چنان فرو ریزاند، و صفاء دل و طهارت نفس در بنده پدید کند. و در بعضى اخبار بیاید: که بسیارى گناه است بنده را که کفارت آن نیست مگر ایستادن بعرفات، و هیچ وقت نیست که شیطان را بینند درمانده‏تر و زرد روتر از آن وقت که حاجیان در عرفات بیستند، از بس که بیند رحمت و فضل خداى بر سر ایشان باران و ریزان! و از گناه کبایر یکى آنست که بنده در آن روز بخداوند عز و جل بد گمان بود، وز رحمت وى نومید، و عن جابر رض قال قال رسول اللَّه «اذا کان یوم عرفة ینزل اللَّه تعالى الى سماء الدنیا فیباهى بهم الملائکة، فیقول انظروا الى عبادى اتونى شعثا غبرا من کل فج عمیق، اشهدکم انى قد غفرت لهم، فتقول الملائکة یا رب! فلان مرهق فیقول قد غفرت لهم، فما من یوم اکثر عتیقا من النار من یوم عرفه»
و روى العباس بن مرداس: ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم دعا عشیة عرفة لامّته بالمغفرة و الرحمة، و اکثر الدعاء فاجابه انى قد فعلت الّا ظلم بعضهم بعضا، فاما ذنوبهم فیما بینى و بینهم فقد غفرتها، فقال اى ربّ! انک قادر ان تثیب هذا المظلوم خیرا من مظلمته و تغفر لهذا الظالم، فلم یجیبه تلک العشیة، فلما کان غداة المزدلفة اعاد الدعاء، فاجابه اللَّه انى قد غفرت لهم، فتبسم رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال له بعض اصحابه یا رسول اللَّه تبسمت فى ساعة ما کنت تبسّم فیها؟ قال تبسّمت من عدوّ اللَّه ابلیس انّه لما علم انّ اللَّه عز و جل قد استجاب لى فى امتى، اهوى یدعو بالویل و الثبور، و یحثو التراب على رأسه. و عن ابن عمر قال لا یبقى یوم عرفة احد فى قلبه مثقال ذرة من الایمان الّا غفر له، فقال له رجل لاهل عرفات خاصة ام للناس عامة؟
فقال ابن عمر: کنت عند النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فسمعته یقول ذلک، فساله سائل للناس عامة او لاهل عرفات فقال بل للناس عامة.
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... خلافست میان علماء دین که عمره واجب است یا سنت، و قول جدید شافعى آنست، و بیشتر علما بر آنند که واجب است همچون حج، از بهر آن که لفظ امر بر هر دو مطلق است و مقتضى امر وجوب است، یدلّ علیه ما روى زید بن ثابت مرفوعا ان الحج و العمرة فریضتان لا یضرک بایهما بدأت. و فى الکتاب الذى کتبه النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لعمرو بن حزم انّ العمرة هى الحج الاصغر و قال ابن عباس: و اللَّه ان العمرة لقرینة الحج فى کتاب اللَّه.
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... میگوید تمام کنید حج و عمره را یعنى مناسک و حدود و شرائط و فرائض و سنن آن بتمامى بجاى آرید، و اگر تمامتر خواهید، از خانه خویش چون بیرون آئید احرام گرفته بیرون آئید، و بمال حلال بى شبهت حج کنید، که چون مال حرام بود بیم آن باشد که حج نامقبول بود. و در حج بجز حج و زیارت کارى و مقصودى دیگر در پیش مگیرید، و حج خود بمیالائید
قال رسول اللَّه: یأتى على الناس زمان یحج اغنیاء الناس للنزهة و اوساطهم للتجارة و قرّاؤهم للریاء و السمعة و فقراؤهم للمسألة».
و در لغت عرب عمره زیارت است و حج آهنگ اگر کسى پرسید چرا حج و عمره را گفت اللَّه و نماز و زکاة را نگفت: و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة للَّه؟ جواب آنست که حج و عمره در جاهلیت کارى معروف و مشهور بود، و مشرکان حج و طواف که میکردند و تلبیه که میگفتند بتان را در آن مى‏گرفتند و میگفتند: اینان انبازان خداى‏اند، تعالى اللَّه عن ذلک. پس رب العالمین مسلمانان را فرمود که شما خالصا اللَّه حج کنید، و کس را با من در آن انباز مگیرید، تا مشرکان را تنبیهى باشد، و براه توحید راه نمونى کنید، نظیر این آنست که گفت وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً، جهودان و ترسایان کلیسیاها و کنیسها میساختند، و میگفتند این خدایراست، آن گه خداى را عز و جل به یگانگى و بى همتایى در آن نمى‏پرستیدند، و بدان اقرار نمى‏دادند. رب العالمین مسلمانان را گفت شما مرا در آن باخلاص پرستید، و دیگرى را با من در آن مخوانید، تا ایشان بدانند که در گمراهى‏اند و براه باز آیند.
فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ احصار منع است و حصر حبس، جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً اى محبسا و هدى و هدّى هر دو یکى است، چون میت و میّت، و لین و لیّن، و آن را هدى نام کردند از بهر آن که آن را به منا برند و آنجا بکشند، و بدرویشان دهند، و بخداى عز و جل بدان تقرب کنند، همچنانک کسى هدیه برد بدوستى و در آن بوى تقرب کند. و خلافست میان علما در معنى احصار که آن سبب تحلّل است. قومى گفتند هر مانعى که پدید آید و او را از اعمال حج باز دارد، چون بیمارى و ماندگى و ترس و بیم دشمن، و نرسیدن نفقه، و گم شدن شتر و مانند این، هر چه ازین عذرها بود چون پدید آید بر جاى بیستد محرم، و گوسپندى بمنا فرستد تا بکشد، آن گه از احرام بیرون آید و حلال شود. و جماعتى از محققان گفتند که آن احصار که مبیح تحلّل است منع است از جهت دشمن، یا از جهت سلطان قاهر. چنانک مصطفى را بیفتاد در حدیبیه، و دیگر عذرها چون بیمارى و جز آن سبب تحلّل نیست. پس چون باز داشته شد از جهت دشمن یا سلطان قاهر، گوسپندى بکشد همانجاى که محصر شود، اگر در حل باشد یا در حرم، آن گه از احرام بیرون آید، و بر وى قضا نه. الا اگر نسک واجب باشد.
اینست که رب العالمین گفت: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ الایه اى فواجب علیکم ما تیسّر من الهدى و ادناه شاة و اعلاه بدنة، و اوسطه بقرة، و الاحسن هو الشاة لانه اقرب الى الیسر. و اللَّه تعالى سمّى الشاة هدیا، فى قوله هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ.
وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ میگوید موى سرباز مکنید تا آن گه که گوسپند بکشند، و بمحل انتفاع رسد. و تناول، اگر در حلّ باشد یا در حرم، این بر قول ایشانست که احصار احصار دشمن نهند و محل محل انتفاع و اکل و تناول نهند، و مثال این آنست که مصطفى گفت: در آن گوشت که بریره را دادند بصدقه، قال «قرّبوه فقد بلغ محله» اى بلغ محل طیبه و حلاله بالهدیة الینا بعد أن کانت صدقة على بریرة.
فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ الآیة این در شأن کعب بن عجرة الانصارى فرو آمد. دیگ مى‏پخت و مصطفى ع بروى بگذشت وى را دید! جمنده از سروى مى فرو ریخت گفت اى کعب جمنده سرت را مى‏رنجاند؟ گفت آرى گفت گوسپندى بکش و درویشان را بخوران، یا سه روز روزه‏دار، یا فرقى طعام بشش درویش ده، و موسى بستر، این فرق به نزدیک اهل حجاز سه صاع باشد هر درویشى را دو مدّ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ الآیة بدانک گزاردن حج و عمره را سه وجه است: یکى افراد و دیگر قران و سدیگر تمتع. بمذهب شافعى افراد فاضل‏تر، و بمذهب بو حنیفه قران فاضلتر، و بمذهب مالک تمتع فاضل‏تر، و این خلاف از آن افتاد که در حجة الوداع که رسول خدا بآخر عمره کرد، نیز مختلف شدند. مالک گفت تمتع بود، بو حنیفه گفت قران بود، شافعى گفت افراد بود. و حجت شافعى درین آنست که جابر بن زید گفت: سمعت رسول اللَّه فى حجة الوداع یقول: لبیّک بحجة مفردة.»
و بروایتى دیگر گفت: «افردوا بالحج فانه اتمّ لحجّتکم و عمرتکم».
افراد آنست که حج و عمره از یکدیگر باز برد، اول حج کند بوقت خویش و شرائط آن بتمامى بجاى آرد، پس چون تمام شود و از احرام بیرون آید، به جعرانه شود، یا به تنعیم یا بحدیبیه، و عمره را احرام گیرد و باعمال آن مشغول شود. و قران آنست که هر دو درهم پیوندد و در احرام گوید لبیک بحجة و عمرة معا» پس بر اعمال حج اقتصار کند، که عمره خود در وى مندرج شود، چنانک وضو در غسل. و تمتع آنست که چون بمیقات رسد بوقت حج، اوّل احرام بعمره گیرد، پس چون در مکه شود و از اعمال عمره فارغ گردد، و از احرام بیرون آید، و متحلّل شود، و بمحظورات متمتع، آن گه از جوف مکه احرام گیرد بحج، و بدان مشغول شود این کس را متمتع گویند و بر وى گوسپندى واجب شود، آن گه که از عمره فارغ شده باشد، و باعمال حج شروع کرده، پس اگر روز نحر ذبح کند و بدرویشان دهد شاید.
اینست که رب العالمین گفت: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ پس اگر گوسپند نیابد فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ سه روز روزه دارد پیش از روز نحر، و اگر پیوسته دارد یا گسسته هر دو شاید. اما در روز نحر البته روا نیست که متمتع روزه دارد، و در ایام التشریق رخصت هست. قالت عایشه: رخص رسول اللَّه للمتمتع اذا لم یجد الهدى، و لم یصم الثلاثة فى العشران یصوم ایام التشریق وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ پس چون از حج بوطن خویش باز شود هفت روز دیگر روزه دارد تا تمامى ده روز باشد. اینست که گفت تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ این عشرة کامله بسطى است، در سخن مانند تأکید هر چند که از آن بى نیازیست، چنانک جاى دیگر گفت «وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ» و نبشتن خود بدست راست بود، و کذلک قوله ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ و سخن خود بدهن بود، و قال تعالى یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً و خوردن در شکم بود. آن گه بیان کرد که این حکم نه هر کسى راست، که قومى را مخصوص است: یعنى ایشان که نه مکیان باشند، و نه ایشان که از مکه فرود از مسافت قطع نشینند، بلکه غریبانراست از اهل آفاق که آنجا فرود آیند.
ثمّ حذرهم شدة عذابه لو ضیّعوا ما امرهم و ترکوا ما فرض علیهم فقال سبحانه: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ.
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ الآیة... اى وقت الحج اشهر معروفات، میگوید وقت حج ماههایى است معروف، و آن شوال است و ذو القعده و نه روز از ذى الحجه و شب نحر تا بوقت بام، این مذهب شافعى است، و بمذهب بو حنیفه ده روز است از ذو الحجة که روز نحر در شمار آرد، و بمذهب مالک ماه ذى الحجة تا بآخر از اشهر الحج است، و هر که بیرون ازین روزگار احرام گیرد آن احرام عمره را باشد نه حج را بمذهب شافعى و احمد و اسحاق و اوزاعى، و بمذهب مالک و بو حنیفه بحج منعقد شود، اما مکروه دارند.
فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فرض در قرآن بر چهار وجه است: بمعنى بیان چنانک اللَّه گفت: قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ یعنى قد بین لکم کفارة ایمانکم، جاى دیگر گفت سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها یعنى و بینّاها. وجه دوم فرض بمعنى احلّ و ذلک فى قوله: ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ اى احلّ اللَّه له. وجه سیم فرض بمعنى انزل و ذلک فى قوله: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ اى انزله. وجه چهارم فرض بمعنى اوجب و ذلک فى قوله: فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ اى اوجبتم على انفسکم، جاى دیگر گفت: قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْناعَلَیْهِمْ‏
اى اوجبنا علیهم و کذلک قوله تعالى فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ اى اوجب فیهن الحج فاحرم به. میگوید: هر که درین ماهها حج بر خود فریضه گرداند، یعنى باحرام و تلبیه، و احرام آن باشد که چون بمیقات رسد غسل کند، آن گه از ارى سپید در بندد، و ردائى سپید بر افکند، و نعلین در پوشد، و بوى خوش بکار دارد، و دو رکعت نماز کند. آن گه در دل نیت حج کند، و حقیقت احرام این نیّت است، پس اگر راکب باشد بر نشیند، و چون اشتر برخیزد و رفتن را راست بیستد، تلبیه کند و گوید لبّیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان الحمد و النعمة لک، و الملک، لا شریک لک » و ازین جمله خود احرام فریضه است آن دیگر همه سنن و هیأت است.
و على الجملة، فرائض و ارکان حج پنج چیز است: احرام، و طواف، و سعى بعد از طواف، و وقوف بعرفات، و موى سر ستردن بیک قول، اگر یکى ازین ارکان بگذارد حج درست نیاید و ارکان عمره همین است الا وقوف بعرفات که آن در عمره نیست. و واجبات حج شش چیز است: احرام گرفتن در میقات، و بعرفات بیستادن تا فرو شدن آفتاب، و بشب مقام کردن در مزدلفه، و همچنین در منا مقام کردن بشب و طواف وداع، و سنگ انداختن. اگر یکى ازین شش بگذارد حج باطل نشود اما گوسپندى لازم آید که بقربان کند. و محظورات حج که محرم را از آن پرهیز باید کرد هم شش چیز است: جامه پوشیدن چون پیراهن و ازار پاى و موزه و دستار، دوم بوى خوش بکار داشتن، سیم موى سر و ناخن باز کردن، چهارم با اهل خویش مباشرت کردن، پنجم مقدمات مباشرت چون لمس و تقبیل و مانند آن، و همچنین نکاح نشاید نه خود را و نه دیگرى را، اگر کند درست نباشد، ششم صید برّ نشاید محرم را، اگر کند جزا لازم آید، ماننده آن صید که کشته بود از شتر و گاو و گوسپند.
فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ هر که درین ماههاى حج احرام گرفت و حج بر خود فریضه کرد.
فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ علما را اختلاف است در معنى این هر سه کلمت: قومى گفتند رفث عین جماع است، قومى گفتند حدیث جماع است بتعریض نزدیک زنان، قومى گفتند سخن نافرزام است و کلمات نکوهیده و فسوق انواع معاصیست بجملگى، قومى گفتند لقب دادن است، که رب العزه جاى دیگر گفت: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ، قومى گفتند: فسوق همانست که در سورة الانعام گفت وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ، و هو الذبح للاصنام.
روى ابو هریرة عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «من حجّ هذا البیت فلم یرفث و لم یفسق، خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه» و عن وهیب بن الورد قال «کنت اطوف أنا و سفیان الثورى لیلا، فانقلب سفیان و بقیت فى الطواف، قد خلت الحجر فصلیت تحت المیزاب، فبینما انا ساجد اذ سمعت کلاما بین استار البیت و الحجارة» و هو یقول یا جبرئیل اشکو الى اللَّه ثم الیک ما یفعل هؤلاء الطائفون حولى من تفکّههم فى الحدیث و لغطهم و سومهم. قال وهیب فاوّلت انّ البیت یشکو الى جبرئیل.»
ابن عمر گفت: فسوق درین آیت به کار داشتن محظورات حج است در حال احرام، چون قتل صید، و موى سر و ناخن گرفتن، و مانند آن. و جدال آنست که قریش با یکدیگر در منا خصومت مى‏گرفتند، و خود را بر یکدیگر به مى‏آوردند این میگفت حج من بهتر و نیکوتر، و آن میگفت حج من تمامتر و بکار آمده تر، و نیز در مواقف مختلف شدند، هر قومى را موقفى بود، و میگفتند که این موقف ابراهیم است، پس رب العالمین ایشان را ازین مجادلت باز زد، و پیغامبر خود را خبر کرد از موقف ابراهیم، و مشاعر، و مناسک حج، و پیغامبر ایشان را بیان کرد و باز نمود، و گفت «خذوا عنّى مناسککم و لا تجادلوا».
و آن کس که فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ بر قراءة مکى و بصرى خواند جِدالَ از نظم اول آیت جدا کند، و معنى آنست که لا شکّ فى الحج انه فى ذى الحجة شک نیست در حج که آن در ذى الحجة است، و موقف عرفات، و نسى‏ء باطل، و به قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى حجة الوداع: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق اللَّه السماوات و الارض، السنة اثنى عشر شهرا: منها اربعة حرم ثلاثة متوالیات ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان.»
وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ این لفظیست از الفاظ وعده، چنانک گویند گوید اگر مرا ایدون کنى بدانم آن از تو، یعنى پاداش کنم وَ تَزَوَّدُوا و قومى از عرب یمن بحج مى‏آمدند بى زاد و تکیه ایشان بر صدقات حاج بود، رب العالمین ایشان را گفت وَ تَزَوَّدُوا زاد بر گیرید، تا بر دل مردمان گران نباشید، و وبال ایشان نگردید، آن گه سفر آخرت با یاد ایشان داد، و زاد آن سفر بر زاد این سفر دنیا افزونى نهاد، و شرف داد و گفت: فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ بهتر زادى زاد سفر آخرت است یعنى تقوى قال سهل بن عبد اللَّه لا معین الا اللَّه، و لا دلیل الّا رسول اللَّه، و لا زاد الّا التقوى.» بو مطیع بلخى حاتم اصم را گفت که بما چنان رسید که تو بى زاد بادیه باز مى‏برى؟ جواب داد: که من در بادیه بى زاد نباشم، اما زاد من چهار چیز است: اول آنست که همه دنیا ملک و ملک اللَّه دانم، دیگر همه خلق را بندگان و رهیکان اللَّه دانم، سدیگر هر چه مخلوقات و محدثات است همه در ید اللَّه دانم، چهارم قضاء اللَّه در همه زمین روان دانم. بو مطیع گفت نیکو زادى که زادتست! بادیه قیامت باین زاد توان بریدن.
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ قومى از اعراب بحج مى‏آمدند و براه در تجارت روا نمى‏داشتند، گفتند حج خویش بمنفعت دنیوى نیامیزیم، در دهه ذى الحجة دست از بیع و شرى باز گرفتند، و در بازار و معاملت بخود در بستند، رب العالمین آن بر ایشان فراخ کرد، و رخصت تجارت بداد، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ایشان را بمغفرت امید داد، و خبر کرد فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا کان یوم عرفة غفر اللَّه للحاج الخلّص و اذا کان لیلة عرفه غفر اللَّه للتجّار، و اذا کان یوم منا غفر اللَّه للجمالین، و اذا کان عند جمرة العقبة غفر اللَّه للسّؤال، و لا یشهد ذلک الموقف خلق ممن قال «لا اله الا اللَّه» الّا غفر له» فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ خلافست میان علما که موقف چه معنى را عرفات گویند؟ و آن روز چرا عرفه گویند؟ قومى گفتند از بهر آنک ترویه ابراهیم را نمودند در خواب که فرزند را قربان کن، پس همه روز در ترویه و تفکر بود، تا این خواب از حق است یا از شیطان... ازین جهت است که آن روز را ترویه گویند، و ترویه تفکر باشد. پس شب عرفه دیگر باره او را نمودند.، و روز عرفه بشناخت که آن خواب نموده حق است نه نموده شیطان. ازین جهت آن روز را عرفه نام نهادند و آن بقعه را عرفات. و گفته‏اند که ترویه از آب دادن است، یعنى که رب العزة روز ترویة چشمه زمزم پدید کرد، و اسماعیل از آن سیراب شد، فسمّى الترویة لذلک و عرفات از آنست که جبرئیل فرو آمد و ابراهیم را مناسک و مشاعر مى‏نمود، و ابراهیم پذیرفت. و میگفت «قد عرفت قد عرفت» پس بدین معنى عرفات خواندند. ضحاک گفت آدم که بزمین آمد بهندوستان فرو آمد و حوا بجده، و هر دو یکدیگر را مى‏جستند تا بعرفات بر یکدیگر رسیدند، و یکدیگر را وا شناختند، ازین جهت او را عرفات گویند. و گفته‏اند که اعتراف آدم بگناه خویش درین روز بود اندر آن بقعه، و از خداوند عز و جل مغفرت خواست بآن که گفت رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا و مردم نیز که بآن موقف رسند اتباع سنت آدم را همه بگناه خویش معترف شوند، و مى تضرع و زارى کنند، پس عرفه و عرفات از اعتراف گرفته‏اند یعنى که گناهکاران در آن موقف ایستاده بگناه خویش معترف شوند. و گفته‏اند که عرفات از آنست که دوستان خداى آن روز در آن موسم بر یکدیگر رسند و یکدیگر را بشناسند. پیر بزرگ بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت: در موسم ایستاده بودم و مردمان را دیدم که اندر عرفات کارى از پیش نمى‏بردند، برگشتم و روى بکوه نهادم، چندان بر شدم که گفتم مگر اینجا هرگز کس نرسیدست، گفتا چون بر سر ان کوه شدم عالم خود بر آنجا دیدم، چنانک صحرا سر کوه بود، همه جوانان دیدم موسى سرشان تا سفتشان فرو آمده و چنان مراقب حق بودند که اگرشان بجنبانیدندى آگاهیشان نبودى، و آفتاب صورت را هیچ شعاع نمانده بود از شعاع آفتاب معرفت ایشان. کسى سؤال کرد از پیر بزرگ که اى شیخ هر که بر آن کوه شود ایشان را بیند؟ گفت اگر بدیدندیشان فرود آرندیشان، نه هر چشمى ایشان را بیند، و نه هر کسى بایشان رسد. گفت چون آفتاب فرو شد مؤذن بانگ نماز گفت، و امام در پیش شد، و من با ایشان بیستادم در نماز، گفت اندر میانه نماز بر باطن من بگذشت که اهل عرفات خود از کدام سو شدند، آن یک اندیشه مخالف بریشان فرو نشد. چون سلام باز دادند، امام از آنجا که بود بمن باز نگرست، و اشارت کرد که بازگرد. با خود گفتم که این آن جماعت نیستند.
که پشت بریشان شاید کرد، هم چنان روى سوى ایشان باز پس آمدم، از کرامت ایشان همان ساعت چون باز نگرستم بزمین عرفات رسیده بودم، و کرامتى دیگر دیدم، آن گه بر من پوشیده بود که قوم بکدام سو شده‏اند، همى از گزاف سر در نهادم، و زود بقوم در افتادم، و نخست قطارى که دیدم شتران رهیان خود دیدم، و از ایشان هیچکس نگفت که بو على تو کجا بودى؟ بدانستم که رب العزه مرا از چشم و دیدار ایشان غایب نگردانیده بود.
روایت کنند از ابو ذر غفارى رض که گفت: ترویه از آب دادنست، و عرفه نام زمین سیم گفتا نام زمین اول دمکا است، و دوم خلده، سیم عرفه، چهارم جردا، پنجم ملثا، ششم سجین، هفتم عجیبا. و هم بو ذر گوید که فضل روز عرفه از مصطفى پرسیدم فقال «صیامه کفارة سنتین و من ادخل فیه سرورا على اهله ادخل الجنة، و من صلّى فى یوم العرفة اربع رکعات قبل العصر بفاتحة الکتاب، و خمس مرات قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ شارک فى ثواب من وقف بعرفات، و من طلب علما یوم عرفة خاض فى رحمة اللَّه و أدخل الجنة بغیر حساب، و استغفر له الکرسى و الشمس و القمر و الکواکب الدرّى، و من اضاف مؤمنا عشیّة عرفة کتب اللَّه له اجر سبعین شهیدا، و للَّه عز و جل فى یوم عرفة ثلاثمائة و ستون نظرة الى خلقه.» و کان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم یقرأ کل صبیحة عرفة ثلاث آیات من سورة الانعام: اولها و خمسین مرة قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و آیة الکرسى و یس، فالاعمال صاعدة فیها. على بن ابى طالب ع روایت کرد از مصطفى که گفت «روز عرفه اندر عرفات جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و خضر حاضر آیند. جبرئیل گوید ما شاء اللَّه لا قوة الا باللّه» میکائیل گوید «ما شاء اللَّه کل نعمة من اللَّه» اسرافیل گوید «ما شاء اللَّه الخیر کلّه بید اللَّه» خضر گوید «ما شاء اللَّه لا یدفع السوء الا اللَّه» رسول خدا گفت هر آن کس که روز عرفه بعد از نماز دیگر این چهار کلمه صد بار بگوید، بهر رحمتى و برّى و کرامتى که رب العزة باهل منا و عرفات فرو فرستد و بجمله بندگان که در شرق و غرب‏اند، وى با ایشان در آن انبازست، گفتا و چون مردم از عرفات سوى منا روند رب العزة به جبرئیل فرماید تا ندا کند که «الا انّ المغفرة لکل واقف بعرفات، و الرحمة لکل مذنب تائب.»
گفتا: و در وقت افاضت اللَّه گوید اشهدکم ملائکتى قد غفرت لهم التبعات و اعوّض اهلها، افیضوا على برکة اللَّه.
فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ میگوید چون از عرفات بر گردید بعد از فرو شدن آفتاب، روز عرفه و رو بمنا نهاده خداى را یاد کنید بنزدیک مشعر الحرام، آنجا که قرح گویند، یعنى که بعد از صبح که نماز گزارده باشید، و از مبیت بمزدلفه فارغ شده و سنگها بر گرفته وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ و یاد کنید خداى را چنانک شما را راه نمود بحج راست، و شریعت پاک و ملت ابراهیم.
وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ اى و ما کنتم من قبله الّا من الضّالّین.
این ها خواه با هدى بر و خواه با رسول، فیکون کنایة عن غیر مذکور ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ الآیة... قریش را میگوید که ایشان در افاضت از عرفات راهى دیگر مى‏گزیدند، که ما خاصه اهل شهریم و سکّان حرم، و بر زنان خانه، تا نه باد دیگران هام راه باشیم. و از مشعر حرام از راه مى‏بگشتند، ایشان را از آن باز زد، آن گه ایشان را فرمود که با این مخالفت که کردید در افاضت از خداى آمرزش خواهید، که وى آمرزگارست و بخشاینده، قال رسول اللَّه «الحجاج و العمّار وفد اللَّه عز و جل، ان دعوه اجابهم و ان استغفروه غفر لهم» و قال «اللّهم اغفر الحاج و لمن استغفر له الحاج.»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که عرب چون از حج و مناسک فارغ مى‏شدند، هر کسى بر در کعبه بیستادى و مناقب و مآثر پدر خویش در گرفتى، این یکى گفتى پدرم مهمان دار بود و درویش نواز، و آن یکى گفتى پدرم مبارز بود و جنگها مردانه بکردمى، و گفتى چون خاندان ما بجوانمردى و نیکوکارى و سرافرازى هیچ خاندانى نیست، هر کسى بنوعى تفاخر میکرد، و مناقب اسلاف خود مى‏خواند، رب العالمین ایشان را از آن برگردانید و بذکر خود فرمود گفت: چنانک پدران خود را یاد مى‏کنید مرا یاد کنید و مرا ستائید، که آن همه نیکویى بپدران شما من کردم، و من خواستم، و من بر آن داشتم، پس شکر همه مراست، و منت مرا! «أنا و الملأ فى بناء عظیم اخلق فیعبد غیرى و انعم فیشکر غیرى» ابن عباس گفت معنى آیت آنست: که چون پدر ترا بدى میگویند و در حق وى ناسزا شنوى خشم گیرى و از آن فراهم آیى، چون که از مبتدعان و بى دینان در حق ما ناسزاها مى‏شنوى و گزافها مى‏بینى بدان خشم نگیرى، و چشم از آن برهم نهى، چنین مکن! فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آباءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً یاد کرد اللَّه بخشم گرفتن در ناسزا که بحق وى میشنوى بیشتر کن از یاد کرد پدران بخشم گرفتن در بدایشان شنیدن. و هم ازین باب آنست آنچه رب العالمین گفت «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» و به‏
قال النبى: «اوثق عرى الایمان الحبّ فى اللَّه و البغض فى اللَّه.»
قومى گفتند «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ» خطیب را میگوید بمنا در ایام منا، که مرا ستائید و مرا یاد کنید چنانک بروزگار گذشته پدران خود را مى‏ستودید، و مى‏یاد کردید، بل که بیشتر. و اگر ایشان را حق تربیت است ما را حق کردگارى و روزى گمارى است. اینجا نکته است بآنچه حق پدر گفت نه حق مادر، یعنى که پدر را بحرمة و هیبت یاد کنید، و مادر را بشفقت و رحمت و اللَّه تعالى هو الذى یرحم و لا یرحم.
فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا الآیة... این قومى راست که همّت ایشان دنیا بود، مال و زر و سیم و غلام و کنیزک وضعیت و ماشیه، اللَّه میگوید وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ کسى که از ما همه این خواهد وى را از خیر آن جهانى هیچ نصیب نه. همانست که گفت: وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ‏
فى بعض الاخبار من بدأ بنصیبه من الدنیا فانه نصیبه من الآخرة و لا یدرک منهما ما یرید، و من بدأ بنصیبه من الآخرة وصل الیه نصیبه من الدنیا و ادرک من الآخرة ما یریده.
آن گه صفت پیغامبران و مؤمنان در گرفت، و باز نمود که ایشان چه خواهند و مقصود ایشان چه بود، گفت وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ مفسران را قولهاست در حسنه این جهانى و حسنه آن جهانى. على بن ابى طالب (ع) گفت: حسنه این جهانى هم جفت شایسته است، و آن جهانى حوراء بهشتى، و عذاب آتش که از آن مى‏پرهیز خواهند هم جفت بد است در دنیا یدلّ علیه ما
روى ابو الدرداء انّ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «من اوتى فى الدنیا قلبا شاکرا و لسانا ذاکرا و زوجة مؤمنة تعینه على امر دنیاه و آخرته، فقد اوتى فى الدنیا حسنة و فى الآخرة حسنة»
قتاده گفت حسنة دو جهانى عافیت است: و دلیل برین تأویل آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بعبادت بیمارى شد، و آن بیمار را چون بچه مرغ بى بال دید، فقال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم «هل کنت تدعوا اللَّه بشی‏ء او تسأله شیئا ایّاه؟ قال کنت أقول اللهم ما کنت معاقبى به فى الآخرة فعجّله لى فى الدنیا، فقال سبحان اللَّه اذا لا تستطیعه او لا تطیقه، هل لا قلت «اللهم ربنا آتنا فى الدنیا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار فدعا اللَّه بها فشفاه.
و قیل من اتاه اللَّه الاسلام و القرآن و اهلا و مالا و ولدا فقد اوتى فى الدنیا حسنة و فى الآخرة حسنة. وَ قِنا عَذابَ النَّارِ ابن عباس قال: «عند رکن الیمانى ملک قائم منذ خلق اللَّه السماوات و الارض یقول آمین، فقولوا رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ.
رب العالمین گفت ایشان که این دعا کنند و خیر دنیا و آخرت از من خواهند ایشانراست هر چه از من خواهند، فذلک قوله أُولئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمَّا کَسَبُوا اى سألوا ابن عباس گفت مردى آمد پیش رسول خدا و گفت: «مات ابى و لم یحجّ أ فأحجّ عنه؟ فقال النبى «لو کان على ابیک دین فقضیته اما کان ذلک یجزى؟ قال بلى قال فدین اللَّه احق ان یقضى. قال فهل لى من اجر؟ فانزل اللَّه هذه الآیة یعنى من حج عن میت کان الاجر بینه و بین المیّت.
و عن انس، قال رسول اللَّه: فى رجل اوصى بحجّة کعب له اربع حجات: حجة للذى کتبها، و حجة للذى نفذها، و حجة للذى اخذها، و حجّة للذى امر بها.
وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ الآیة...
قال النبى ان اللَّه تعالى یحاسب الخلق فى قدر حلب شاة
میگوید اللَّه زود شمارست که چون یکى را شمار کرد همه خلق را شمار کرد، چندان که کسى یک چشم زخم بیرون نکرد وى شمار همه خلقان همه بکند، که نه حاجت بشمار کردن دارد، نه در آن تأمل و تفکر کردن، از دور آدم تا منتهى عالم لا بل که از ابتداء آفرینش تا آخر که قیامت پدید آید، اعمال بندگان و حرکت آفریدگان و دم زدن ایشان همه داند و شمردن آن تواند، و خرد و بزرگ آن بیند، و بنده را از آن خبر دهد، و جزا کند، اینست که گفت عز و علا: یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا، أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ الآیة... ایام معدودات ایام تشریق است، و آن یازدهم ذى الحجة است و دوازدهم و سیزدهم. یازدهم را یوم القر گویند، لان الناس یقرون فیه بمنا، و یفرغون من معظم النسک. و دوازدهم یوم النفر الاول گویند، و سیزدهم یوم النفر الثانى گویند، در خبرست که انّها ایام اکل و شرب و ذکر اللَّه عز و جل و شب چهاردهم لیلة الحصبا گویند، لان الناس ینزلون فیها بالمحصب و دهم ذى الحجة روز نحر است و نهم روز عرفة و هشتم روز ترویه و جمله دهه ذى الحجة ایام معلومات گویند، بمذهب شافعى. و شرف این روزها را مصطفى گفت: «ما من ایام افضل عند اللَّه، و لا العمل فیهن احبّ الى اللَّه، من هذه الایام العشر.
فاکثروا فیهن من التهلیل و التکبیر، فانها ایام تهلیل و تکبیر و ذکر اللَّه عز و جل، و انّ صیام یوم منها یعدل بصیام سنة، و قیام کل لیلة منها کقیام لیلة القدر، و العمل فیهن یضاعف بتسع مائة ضعف.
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم: «سیّد الشهور شهر رمضان و اعظمها ذو الحجة»
و از فضل و شرف ایام معلومات آنست که ابراهیم خلیل را در آن خواب نمودند بذبح فرزند، و آن قصه برفت، و تشریف بیافت. و موسى کلیم در آن وعده مناجات یافت، گویند که آن سى روز که وى را وعده دادند ماه ذى القعده بود و ده روز که بر افزودند از اول ماه ذى الحجة بود. فذلک قوله تعالى وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ و مصطفى را درین ده روز بشارت دادند باتمام نعمت، و اکمال دین و شریعت، و بر دشمن ظفر، و نصرت و خشنودى خداوند عز و جل، و ذلک فى قوله تعالى الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ الآیة...
و فى ذلک ما روى عن ابن عباس قال: کل بیعة الرضوان فى عشر ذى الحجة، و بناء الکعبة فى عشر ذى الحجة، و کمال الدین کان فیه، و فیه وقعت التوبة لادم، و فیه وقع النداء و الاجابة بالحج. قال تعالى وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ، و فیه وقع التقرب و التکلیم لموسى بن عمران، و فیه وقع الفداء بالذبح لاسماعیل، و قال «و ابتنى على بفاطمة علیهما السلام فى ذى الحجة من اثنین و عشرین من الشهر.»
و فى روایة اخرى عن میمون بن مهران عن عبد اللَّه بن عباس قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ان اول یوم من ایام العشر هو الیوم الذى تاب اللَّه على آدم و غفر له، فمن صام ذلک الیوم غفر اللَّه له ذنوبه و تاب علیه. و الیوم الثانى نجى اللَّه فیه یونس من بطن الحوت، فمن صام ذلک الیوم کان کمن عبد اللَّه الف سنة لم یعصه فیه و نجاه من کل غمّ و کرب و الیوم الثالث، استجاب اللَّه فیه لزکریا، فمن صام ذلک الیوم استجاب اللَّه له کل دعوة دعا بها لدنیاه و آخرته. و الیوم الرابع ولد فیه عیسى بن مریم، فمن صام ذلک الیوم نفى اللَّه البؤس و الفقر من بین عینیّه و یکون یوم القیمة مع السفرة الکرام البررة، و الیوم الخامس، ولد فیه موسى بن عمران فمن صام ذلک الیوم برى من النفاق، و الیوم السادس فتح اللَّه خیبر على النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، فمن صام ذلک الیوم نظر اللَّه الیه، و من نظر الیه لم یعذّبه ابدا، و الیوم السابع تغلق فیه ابواب جهنم السبعة، و الیوم الثامن و هو یوم الترویه یفتح اللَّه فیه ابواب الجنان الثمانیة، و الیوم التاسع و هو الیوم المشهود و هو یوم عرفة و هو یوم الحج الاکبر، فمن صام ذلک الیوم کتب له صیام سنتین، سنة قبلها و سنة بعدها یباهى اللَّه به ملائکته، و غفر له ذنوبه کلها، و الیوم العاشر و هو یوم النحر فمن اهرق فیه دما غفر اللَّه له باول قطرة تقطر من دم اضحیته، و غفر له ذنوبه، و ذنوب عیاله کلهم، و من اطعم من نسکه و تصدّق به بعث یوم القیمة آمنا و تکون تلک الاضحیة فى میزانه اثقل من جبل احد، و تطفئ عنه اضحیته حر جهنم.
وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ الآیة.... ذکر اینجا تکبیر است، و علما را اختلاف است در وقت آن و قدر آن، و اجمع اقاویل آنست که روز عرفه نماز بامداد در گیرد تا آخر ایام تشریق نماز دیگر کرده از پس نمازها، و در مجمعها میگوید «اللَّه اکبر اللَّه اکبر اللَّه اکبر لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر، و للَّه الحمد على ما هدانا.» و اصل این تکبیر از عهد ابراهیم خلیل است اندر آن حال که خواست فرزند را قربان کند، چون صدق عهد از وى ظاهر گشت، و فرمانبردارى را میان ببست اللَّه تعالى ندا داد جبرئیل اندر هوا ندا کرد، و گوسفند فدا را همى آورد و همى گفت «اللَّه اکبر، اللَّه اکبر، لا اله الا اللَّه، اللَّه اکبر و للَّه الحمد» ابراهیم بر نگرست بدید آواز برداشت و گفت که «لا اله الا اللَّه، اللَّه اکبر» اسماعیل آگاه گشت و آواز برداشت گفت.
«اللَّه اکبر و للَّه الحمد» اللَّه تعالى این ذکر اندرین امّت مشروع کرد، تا اندرین ایام همى گویند و از آن حال یاد همى آرند. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «زیّنوا اعیادکم بالتکبیر»
و یروى «زینوا العیدین بالتهلیل و التقدیس و التحمید و التکبیر»
و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم روز عید چون بیرون شدى این دعا گفتى: «اللهم بحق السائلین الیک، و بحق مخرجى هذا، لم اخرج اشرا، و لا بطرا، و لا ریاء و لا سمعة. خرجت اتقاء سخطک و ابتغاء مرضاتک، فعافنى اللهم بعافیتک من النار.»
فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ الآیة... هر که تعجیل نماید و از منا برود در نفر اول، و سه شب از ایام تشریق بمنا بنپاید، او را رخصت هست و بر وى هیچ بزه نیست، پس اگر شب سیم آفتاب فرو شده نرفته باشد پس روا نیست که تعجیل کند تا روز سیم که سنگ افکند، آن گه با مردم برود. و قیل فى معناه فمن تعجل فى یومین فهو مغفور له لا اثم علیه، و لا ذنب و من تأخر فکذلک. قال سعید بن المسیب «توفى رجل بمنا فى آخر فى ایام التشریق، فقیل لعمر أ فلا تشهد دفنه؟ قال عمر و ما یمنعنى ان ادفن رجلا لم یذنب منذ غفر له.»
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ الآیة... این در شأن مردى آمد از قریش، ازین منافقى، نیکو سخنى، بد فعلى، که منظرى شیرین داشت و سخنى نرم و زبانى خوش اما کافر دل بود، و سوگند خوار و سخت خصومت و بد سیرت. آمد بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و سوگند یاد کرد که من ترا دوست دارم و بر دین توام. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم او را بدین بنواخت و نزدیک خود کرد، و سخنش خوش آمد. گویند که اخنس بن شریق بود و گویند که ثعلبه بود.
وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما فِی قَلْبِهِ و آن گه خداى را مر گواه گرفتى که آنچه میگویم راست است و دروغ بود و یُشْهِدُ اللَّهَ خوانده‏اند بفتح یا و رفع هاء اللَّه و معنى آنست که خداى گواه است پنهان بد او در دل او.
وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ قال شدید القسوة فى معصیة اللَّه، جدل بالباطل، عالم اللسان، جاهل للعلم، یتکلم بالحکمة و یعمل بالخطیئة.
قال النبى: «انّ ابغض الرجال الى اللَّه الالدّ الخصم».
وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ الآیة... دو معنى گفته‏اند این را، یکى آنست که چون بر گردد از تو این منافق در زمین تباه کارى کند، که جایى بگذشت و کشت زارى را دید، و آتش در آن زد، و چهار پاى را بکشت. معنى دیگر آنست که این منافق چون والى شود و او را ولایتى و عملى بود بیداد کند و فساد جوید تا اللَّه تعالى بشومى وى باران باز گیرد، تا چهار پایان نیست شوند و کشت زار خشک گردد و تباه شود.
وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ ... این عزت حمیّت است و این اثم کفر، یعنى چون او را گویند که از خدا بترس، حمیت جاهلیت و قوت کفر او را بر آن دارد که فساد و معصیت کند. قال عبد اللَّه بن مسعود انّ من اکبر الذنب عند اللَّه عز و جل ان یقال للعبد اتق اللَّه، فیقول علیک بنفسک.» ضحاک گفت کافران قریش مکر ساختند و کسى را به مدینه فرستادند، که ما مسلمان شدیم، و جماعتى را از یاران درخواستند تا ازیشان دین حق بیاموزند. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قومى را بفرستاد، نام ایشان خبیب بن عدى الانصارى و مرثد بن ابى مرثد الغنوى، و عبد اللَّه بن طارق، و خالد بن بکیر، و زید بن الدثنه، و عاصم بن ثابت امیر ایشان بود، بیامدند از مدینه و هفتاد مرد از کافران براه ایشان آمدند، و مرثد و خالد و عبد اللَّه کشته شدند، و عاصم هفت تا تیر داشت، بهر تایى مردى را از عظماء مشرکان بکشت، آن گه گفت «اللهم انى حمیت دینک صدر النهار فاحم لى آخر النهار» پس کافران گرد وى درآمدند و او را بکشتند، خواستند تا سر او از تن جدا کنند و به مکه برند، رب العالمین لشکر زنبور بفرستاد تا کافران را از وى باز داشتند، که عاصم را با خداى عهدى بود که هیچ کافر را هرگز بر وى غلبه نباشد، و دست هیچ کافر بود نرسد، و او را نپاسد پس گفتند بگذارید تا زنبوران از وى باز گردند آن گه سرش از تن جدا کنیم، پس بارانى عظیم ببارید و سیلى در آمد، و عاصم را برگرفت. چنین آورده‏اند که عاصم را برگرفت و به بهشت برد، و کافران را برگرفت و بدوزخ برد. پس خیب بن عدى را با سیرى بردند، و بنو الحارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف او را بخریدند تا به پدر خویش باز کشند، که پدر ایشان حارث روز احد بدست خبیب کشته شد دختران حارث گفتند هرگز هیچ اسیر چون خبیب ندیدیم، که در مکه هیچ میوه نبود، و هر وقت بدست وى خوشه انگور میدیدیم، پس او را از حرم بیرون بردند تا بردار کنند و در آن حال این شعر بگفت:
فلست ابالى حین اقتل مسلما
على اى شق کان فى اللَّه مصرعى‏
و ذلک فى ذات الاله و ان یشأ
یبارک فى اوصال شلو ممزّع‏
آن گه گفت «اللهم انک تعلم انه لیس احد حولى یبلّغ رسولک سلامى، فابلغه سلامى» پس مردى از مشرکان نیزه بر سینه وى نهاد، خبیب گفت «اتّق اللَّه» آن کافر خشم گرفت و در طعنه بیفزود و گذاره کرد، رب العالمین این آیت در شأن وى فرستاد وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قرض نامى است هر کارى را که بنده کند که آن را جزا بود، از اینجاست که امیة بن ابى الصلت گفت.
لا تخلطن خبیثات بطیبة
و اخلع ثیابک منها و انج عریانا
کل امرئ سوف یجزى قرضه حسنا
او سیئا و مدینا مثل ما دانا
نیکى و بدى هر دو را قرض خوانند، از بهر آنک هر دو را پاداش است، و آنچه در آیت گفت: قَرْضاً حَسَناً دلیل است که قرضى بود نیک و قرضى بود بد.
روى عن سفیان قال لما نزل قوله تعالى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یا رب زد امتى» فنزل قوله مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً
گفت اول از آسمان این آیت فرو آمد، که مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها هر نیکى که بنده کند ده چندان پاداش وى دهیم رسول خدا گفت یا رب بیفزاى امت مرا پس این آیت فرو آمد مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً هر نیکى که بنده کند آن را اضعاف مضاعف گردانیم، و او را بآن ثواب فراوان دهیم. سدى گفت جایى که اللَّه کثیر گوید و تضعیف کند، اندازه آن جز اللَّه نداند از عظیمى و فراوانى که بود. همانست که گفت وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً جاى دیگر گفت إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ.
اهل معانى گفته‏اند درین آیت اختصار است و اضمار، یعنى من ذا الذى یقرض عباد اللَّه فاضافه سبحانه الى نفسه تفضیلا و استعطافا کما روى ان اللَّه تعالى یقول لعبده استطعمتک فلم تطعمنى، و استسقیتک فلم تسقنى، و استکسیتک فلم تکسنى، فیقول العبد و کیف ذاک یا سیدى؟ فیقول مر بک فلان الجائع و فلان العارى، فلم تعط علیه من فضلک، فلا منعتک الیوم من فضلى، کما منعته باین قول معنى آیت آنست که کیست آنک بندگان خداى را وام دهد؟ چون خواهند و حاجت دارند؟ و معلوم میشود از راه سنت که وام دادن مه از صدقه است، که صدقه بمحتاج و غیر محتاج رسد، و وام جز محتاج از سر ضرورت نخواهد. ابو امامه روایت کرد از
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال: «رأیت على باب الجنة مکتوبا القرض بثمانیة عشر، و الصدقة بعشر امثالها، فقلت یا جبرئیل ما بال القرض اعظم اجرا؟ قال لان صاحب القرض لا یأتیک الّا محتاجا، و ربّما وقعت الصدقة فى غیر اهلها» و عن ابى هریره و ابن عباس قالا قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من اقرض اخاه المسلم فله بکل درهم وزن احد و بثیر و طور سیناء حسنات»
و عن ابى الدرداء قال «لان اقرض دینارین ثم یرد ان. ثم اقرضهما احب الى من اتصدق بهما» و بحکم شرع قرض دیگرست و دین دیگر، قرض نامؤجل است و دین مؤجل، و شرط قرض آنست که هیچ منفعت بهیچ وجه فرا سر آن ننشیند، مثلا اگر زر قراضه بقرض دهد، بشرط آنک درست باز دهد، باطل بود. پس اگر بطوع خود درست باز دهد رواست، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «خیرکم احسنکم قضاء».
فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً ابن عامر و یعقوب «فیضعفه» خواند به تشدید و نصب فا، ابن کثیر بتشدید خواند و رفع فا، دیگران بالف خوانند و تخفیف و رفع فا، مگر عاصم که او بنصب فا خواند، و تشدید در کثرت مه است و تمامتر، که تضعیف از باب تکثیر است.
وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ الایة.... همانست که جاى دیگر گفت: یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ یکى را فراخ روزى کند یکى را تنگ روزى، همه بعلم و حکمت اوست، همه بتقدیر و قسمت اوست، هر کس را چنانک صلاح ویست دهد، و چنانک سزاى ویست رساند، ابو ذر روایت کند از رسول خدا از جلیل و جبار، گفت عز جلاله‏
«ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لا فسده ذلک، و انّ من عبادى من لا یصلح ایمانه الّا الغنى، و لو افقرته لافسده ذلک، ادبّر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.»
معنى دیگر گفته‏اند. وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ اللَّه صدقه مى‏فراستاند از بخشنده وانگه میرساند بستاننده، همانست که جاى دیگر گفت وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ و درست است خبر از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت «ما تصدق امرؤ مسلم بصدقة تمرة او لقمة الا قبضها اللَّه بیمینه فیربّیها فى کفه کما یربى احدکم فلوّه او فصیله حتى تصیر مثل احد.»
مفسران گفتند آن روز که این آیت فرو آمد، ابو الدحداح گفت یا رسول اللَّه ان اللَّه یستقرضنا و هو غنى عن القرض قال «نعم، یرید ان یدخلکم به الجنة»
گفت یا رسول اللَّه خداوند عز و جل از ما قرض میخواهد و او بى نیاز از قرض رسول گفت آرى، بآن میخواهد تا شما را در بهشت آرد. ابو الدحداح گفت من خداى را قرض میدهم تو بایندانى بهشت میکنى؟ گفت میکنم بایندانى بهشت هر کس را که صدقه دهد، ابو الدحداح گفت و هم جفت من ام الدحداح با من در بهشت بود؟ گفت آرى، گفت و دخترکانم همچنین؟ گفت آرى، پس دست رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گرفت گفت دو باغ دارم و بجز آن دو باغ چیزى دیگر ندارم، و هر دو بخداى میدهم، رسول گفت نه یکى خداى را و یکى معیشت تو و عیال ترا، گفت یا رسول اللَّه ترا بر گواه میگیرم که آن یکى که نیکوترست از ملک خویش بیرون کردم و بخداى دادم، رسول گفت لا جرم اللَّه تعالى بهشت ترا پاداش دهد، ابو الدحداح رفت و با هم جفت خویش ام الدحداح این قصه بگفت، ام الدحداح گفت ربحت بیعک، بارک اللَّه لک فیما اشتریت. و ام الدحداح آن ساعة با دخترکان خویش در آن بستان بودند که تسلیم کرده بودند، دست در آستین آن کودکان و دهن ایشان میکرد و خرما بیرون میکرد و میگفت این نه آن شماست که این آن خداست. گویند در آن بستان ششصد بن خرما بود بار آور، نیکو، همه بآسانى و دل خوشى و خشنودى خداى را عز و جل در کار درویشان کرد، تا در حق وى گفتند کم من عذق رداح، و واد فیاح فى الجنة لابى الدحداح.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ کانه قال الم ینته علمک الى خبر هؤلاء؟ و الملأ هم الاشراف و الرؤساء، کانهم الذین یملئون العین رواء قصّة آیت آنست که بعد از موسى بروزگار، کفار بنى اسرائیل بر مؤمنان ایشان مستولى شدند و قهرها راندند برایشان، بعضى را بکشتند و بعضى را به بردگى بردند و قومى را از دیار و اوطان خویش بیفکندند، روزگارى درین بلاء عظیم بودند و ایشان را پادشاهى نه، که با دشمن جنگ کردى، و مقام دشمن میان مصر و فلسطین بود در ساحل بحر روم، و قوم جالوت بودند از بقایاء عاد، جبابره روزگار خویش، با بالاهاى عظیم و قوتهاى سخت، و در میان بنى اسرائیل نه پیغامبرى بود و نه پادشاهى که آن دشمنان را ازیشان بازداشتى، دعا کردند تا اللَّه تعالى بایشان اشمویل پیغامبر فرستاد، در عربیت نام وى اسماعیل بود. و نام مادر وى حنه، از نژاد هارون بن عمران، بود، برادر موسى علیه السّلام، بنى اسرائیل آمدند و اشمویل را گفتند «ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» بر انگیز ما را پادشاهى تا با وى جنگ کنیم با این قوم جالوت که بر ما مستولى شده‏اند و تباه کارى میکنند، اشمویل گفت «هل عسیتم» بکسر سین قراءت نافع است و لغت قومى از عرب، دیگران بفتح سین خوانند هَلْ عَسَیْتُمْ خوانند، و هى اللّغة الفصحى، اشمویل گفتا هیچ بر آن اید که اگر اینچ مى‏خواهید، بر شما نویسند و فرض کنند، شما بجاى نیارید و از آن باز نشینید؟ ایشان گفتند و چرا باز نشینیم و جنگ نکنیم با دشمن که ما را از سرایهاى خویش بیرون کردند و از خان و مان و پسران جدا کردند؟
رب العالمین گفت: فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ چون بر ایشان نوشتند قتال که خود مى‏خواستند، بجاى نیاوردند و بر گشتند مگر اندکى، و آن اندک آنست که گفت فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ. مقاتل گفت کتب در قرآن بر چهار وجه است: یکى بمعنى فرض چنانک اینجا گفت: فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ اى فرض، و هم درین سورة گفت کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اى فرض. وجه دوم بمعنى قضیت است چنانک در سورة آل عمران گفت لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ اى قضى علیهم، و در سورة التوبة گفت، لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا اى ما قضى اللَّه لنا. و در سورة الحج گفت کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ اى قضى علیه. و در سورة المجادلة گفت کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ اى قضى اللَّه. وجه سوم بمعنى امر است، چنانک ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ اى اللَّه امرکم. وجه چهارم بمعنى جعل است، کقوله کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ، اى جعل، و کقوله فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ اى فسأجعلها. پس اشمویل پیغامبر ایشان را گفت اللَّه شما را طالوت بن قیس بپادشاهى برانگیخت.
و ذلک قوله: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً طالوت مردى بود از فرزندان یعقوب از سبط ابن یامین خروانى کردى و آب فروشى، چنین آورده‏اند که کان ایّابا و ایّاب آب فروش بود، و در سبط ابن یامین نه نبوت بود و نه ملک، که در فرزندان یعقوب نبوت در سبط لاوى بود و لاوى جدّ موسى بود، و ملک در سبط یهودا بود، و داود از سبط وى بود، و طالوت نه ازین بود نه از آن قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا ایشان گفتند، طالوت را بر ما پادشاهى چون بود؟ که او مردى درویش است، مال ندارد و نیز نه از سبط نبوت است، نه از سبط ملک اشمویل گفت شما چه پندارید؟ که آنچه اللَّه داند شما ندانید، خداى وى را بر شما برگزید و وى را فزونى داد در علم و هم در جسم، عالم وقت خویش بود و در بنى اسرائیل کس از و عالمتر نبود، و نیز با جمال بود و با قد و بالا: قیل سمّى طالوت لطوله، رب العالمین باز نمود که مرد تمام بالا دشمن را در هیبت افکند و باز شکند، و باز نمود که ملک نه بوراثت است و نه بمال، بل که عطاء ربانى است و فضل الهى، آن را دهد که خود خواهد وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ اللَّه دارنده است و داننده، همه را روزى میدهد از خزینه فراخ بى مؤنت، چنانک همه را بیافرید بقدرت فراخ بى حیلت، بیامرزد فردا بکرم فراخ بى وسیلت، واسع اوست که برسد بهر چیز بعلم و بهر کار بحکم و بهر بهره بقسم، علیم اوست که ناآموخته داناست و بدانش بى هماناست و در آموزنده هر داناست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ تباه مکنید صدقه‏هاى خویش بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ بسپاس بر نهادن و رنج نمودن کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ چون کسى که نفقت میکند مال خویش رِئاءَ النَّاسِ بر دیدار مردمان وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ناگرویده بخداى و بروز رستاخیز فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ نمون وى همچون نمون سنگى خاره نرم عَلَیْهِ تُرابٌ که بر آن سنگ خاک خشک بود فَأَصابَهُ وابِلٌ بآن رسید بارانى سخت فَتَرَکَهُ صَلْداً آن را گذاشت تهى پاک لا یَقْدِرُونَ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ مِمَّا کَسَبُوا که هیچیز نتوانند که از آن با دست آرند وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (۲۶۴) و اللَّه یارى ده گروه ناگرویدگان نیست.
وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ و نمون ایشان که نفقت میکنند مالهاى خویش ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ در جستن خشنودى خدا وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ و درواخ کردن نیت خویش در اخلاص و احتساب کَمَثَلِ جَنَّةٍ راست برسان بستانى بِرَبْوَةٍ بر بالایى أَصابَها وابِلٌ بآن رسید بارانى قوى تمام فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ بداد بر خویش دو چندان که پیوسیدند از آن فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ ار پس بآن نرسید باران قوى تیز فَطَلٌّ رسید بآن بارانى میانه هموار وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۶۵) و اللَّه بآنچه شما میکنید بینا و داناست.
أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ دوست دارد یکى از شما أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ که وى را رزى بود مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ ازین خرما استان و انگورها تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویها لَهُ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ وى را در آن از همه میوه‏ها وَ أَصابَهُ الْکِبَرُ و بوى رسید پیرى وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفاءُ و او را فرزندان خرد عاجز فَأَصابَها إِعْصارٌ ناگاه بآن رز وى رسد باد گرم فِیهِ نارٌ سمومى سوزنده در آن فَاحْتَرَقَتْ و بسوزد کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ چنین هن پیدا میکند اللَّه شما را نشانها و مثلها در سخنان خویش لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (۲۶۶) تا مگر در اندیشید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند أَنْفِقُوا نفقه کنید مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ از پاک آنک کسب کردید و بدست آوردید وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ و نفقه کنید از آنچه شما را بیرون آوردیم از زمین وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ و آهنگ بترینه مکنید در زکاة و صدقه که میدهید، وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ و آن بترینه که در ستد و داد خود نستانید إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ مگر بتساهل و محابا در قیمت که چشم بر چیزى فرا کنید وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (۲۶۷) و بدانید که اللَّه بى نیازست به بى نیازى وجود ستوده.
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ دیو شما را درویشى وعده مى‏دهد وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ و شما را ببخل میفرماید وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ و اللَّه شما را وعده آمرزش میدهد از خود وَ فَضْلًا و افزونى در مال و در روزى وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (۲۶۸) اللَّه فراخ توان فراخ دار فراخ بخش است دانا.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ دانش میدهد او را که خود خواهد وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ و هر که او را دانش دادند فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً او را خیرى فراوان دادند، وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ (۲۶۹) و در نیابد و پند نگیرد مگر خداوندان خرد.
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ و هر چه دهید از نفقه أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ یا پذیرید از نذرى فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ اللَّه میداند آن وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ (۳۷۰) و بیدادگران را یارى ده نیست.
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ اگر صدقه آشکارا دهید فَنِعِمَّا هِیَ نیک است آن وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ و اگر پنهان دارید آن صدقه که دهید بدرویشان فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ آن شما را به است وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ و گناه شما از شما بستریم وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۲۷۱) و اللَّه بآنچه شما میکنید داناست و از آن آگه.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا این الذین همان گروهند که لِلَّذِینَ اتَّقَوْا در آیت اول اشارت به ایشانست میگوید گفتار ایشان اینست که رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا و کردار ایشان الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ این آیت بیان گفت ایشان و آن آیت نعت کرد ایشان گفتار بجاى اساس است و کردار بجاى بنا، و اساس بى‏بنا بکار نیاید و بناى بى‏اساس پاى ندارد. یعنى که تا هر دو خصلت سر درهم ندهند بنده بدرجه ایمان نرسد، و انّنا آمنّا در حق وى محقق نشود.
فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا میگوید خداوند ما! بیامرز گناهان ما. وَ قِنا عَذابَ النَّارِ اى احفظنا من الشهوات و الذنوب المودّیة الى النار: و مگذار ما را فرا کارى و گفتى که سرانجام آن آتش بود.
الصَّابِرِینَ مکسور است بآن لام که در لِلَّذِینَ اتَّقَوْا است. و صبر در لغت عرب حبس است. و مصبوره که مصطفى از خوردن گوشت او نهى کرده است، آن جانور است که در جاهلیت او را در جایى بیافتند و وى را مى‏زدند تا مردار گشت هم موقوده است و هم مصبوره. پس معنى الصَّابِرِینَ آنست که گله و نالش فرو خود گیرند و بیرون ندهند. مفسران گفتند الصَّابِرِینَ ای على ما امر اللَّه عز و جل و فرائضه، و الصابرین على دینهم و على ما اصابهم. یعنى که شکیبایان‏اند بر گذاردن فرمان اللَّه، و بجاى آوردن فرائض و لوازم. و شکیبایان‏اند بهر چه بایشان رسد از رنجها و مصیبتها و بى‏کامیها.
وَ الصَّادِقِینَ یعنى فى الاعتقاد و القول و العمل، و ذلک غایة الایمان، راست گویان و راست روان و راست کاران، در دل با صدق اعتقادند، و در زبان با صدق گفتارند، و در ارکان با صدق کردارند. وَ الْقانِتِینَ اى المطیعین للَّه، و الدائمى العبادة فى السرّ و الجهر خداى را فرمان برداران‏اند، و همیشه وى را پرستندگان چه در نهان و چه در آشکارا در همه حال چنانند. وَ الْمُنْفِقِینَ یعنى من الحلال فى طاعة اللَّه، هزینه کنندگان و صدقه دهندگانند، و آنچه دهند حلال دهند، و در راه خدا دهند، نعمت اللَّه در طاعت اللَّه خرج کننده وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ.
یعنى المصلّین من آخر اللیل، نماز کنندگان‏اند در سه یک بازپسین از شب. جماعتى از مفسران بر آنند که این مستغفران ایشان‏اند که نماز بامداد بجماعت گذارند و ذکر استغفار در قرآن سى و سه جایست. و معنى استغفار آمرزش خواستن است و آنچه بنده گوید «استغفر اللَّه و اتوب الیه» عزم است بر استغفار نه حقیقت استغفار.
ربیع خثیم کسى را دید که میگفت: استغفر اللَّه و اتوب الیه. گفت: اى جوانمرد تو مى‏گویى که من از اللَّه آمرزش میخواهم وز معصیت با طاعت وى میگردم، نى اگر نکنى دروغ باشد این سخن و گناهی دیگر. آن مرد گفت: یا ربیع! اکنون چون گویم؟ گفت بگو «اللّهمّ اغفر لى و تب على» شهر حوشب گفت: این معنى در خبر است که مصطفى ص کسى را دید که همان سخن میگفت، جواب وى همین داد که ربیع خثیم داد.
وهب ابن منبه گفت که در زبور داود خوانده‏ام که «یا داود! بشنو از من که من حق‏ام، و حق میگویم، اگر بنده از بندگان من بپرى دنیا گناه دارد پس پشیمان شود باندازه یک دوشش پستان، و از من که خدایم آمرزش خواهد یک بار، راست، و من دانم از دل وى که آن صدق است، و نمى‏خواهد که با سر گناه رود، یا داود! من آن گناهان از وى زودتر از آن بیفکنم که قطرات باران که از هوا بزمین افتد.
و عن عبد الرحمن ابن دلهم: ان رجلا قال یا رسول اللَّه علمنى عملا ادخل به الجنة، قال: «لا تغضب و لک الجنة»، قال: یا رسول اللَّه زدنى: قال «لا تسأل الناس شیئا و لک الجنة» قال زدنى، قال استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة یغفر لک ذنب سبعین عاما. قال یا رسول اللَّه لیس لى ذنب سبعین عاما، قال فلامّک، قال لیس لامّى، قال فلابیک قال و لیس لابى قال فلاهل بیتک، قال لیس لاهل بیتى، قال فلجیرانک.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه رأس الاستغفار کل یوم الف مره.
این سه خبر که گفتیم در استغفار اشارة است بسه مقام از مقامات راه دین بر ترتیب: اول مقام سابقانست، ایشان را یک بار استغفار فرمود که گفتشان با کمال صدقست و حقیقت اخلاص. و در خبر است که «اخلص العمل یجزک منه القلیل»
، دوم مقام مقتصدانست، از اللَّه بهشت خواستند ایشان را هفتاد بار استغفار فرمود. سوم مقام ظالمانست، معیشت دنیا و روزى فراخ خواستند، ایشان را هزار بار فرمود. و کلید روزى فراخ استغفار بسیار ساخت. مصطفى گفت: «من استبطأ رزقه، فلیکثر من الاستغفار.»
در آثار بیارند که یکى از فرزندان عباس نام وى ابو جعفر از بنى مروان بگریخت که قصد وى میکردند، باعرابى فرود آمد، و روزگارى در توارى با آن اعرابى بماند. پس که اعرابى بیامد، وى را گفت: اگر شنوى که خلافت ما را راست شد و بر ما قرار گرفت قصد حضرت ما کن تا با تو نیکویى کنیم. اعرابى بعد از روزگارى بیامد بحضرت او، و خلافت بر وى راست شده و از وى طلب معیشت کرد ابو جعفر گفت: من ترا چیزى بیاموزم اگر بکاردارى پیش از یک سال اللَّه ترا مستغنى گرداند. اعرابى گفت آن چیست؟ گفت هر روز هزار بار استغفار کن. و عیال خود را هم چنین بفرماى تا هزار بار استغفار کند. اعرابى رفت و وصیت امیر المؤمنین بر کار گرفت، نه بسى بر آمد که بمال دفین در افتاد، عاملان امیر المؤمنین از وى خمس خواستند برخاست و بحضرت خلافت باز آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! من وصیت تو بر کار گرفتم، و بمال فراوان دفین در افتادم، اکنون عاملان تو خمس میخواهند، امیر المؤمنین گفت: مال چند باشد؟ گفت سى و شش هزار درهم امیر المؤمنین ساعتى سر در پیش افگند، آن گه گفت یا اعرابى رو که آن مال همه آن تو است، و کس را نیست که از تو خمس خواهد. پس آن گه از ابو جعفر پرسیدند که این از کجا گفتى؟
گفت از قول خداوند عز و جل اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً الى قوله وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً میگوید استغفار کنید تا روزى شما فراخ و روان شود، مصطفى ص گفت «رأس الاستغفار کل یوم الف مرة»
دانستم که هر که بحکم این خبر و بر وفق این آیت استغفار کند روزى وى فراخ شود، که اللَّه تعالى و عده خود خلاف نکند.
«وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ» جعفر بن محمد ع گفت: «من صلى من اللیل ثم استغفر فى آخره سبعین مرة کتب من المستغفرین بالاسحار»
ابن عمر نماز شب کردى تا بوقت سحر و بعد از سحر استغفار کردى تا بوقت صبح. و این تخصیص بوقت سحر بآنست که عبادت در آن وقت بر تن دشوارتر بود و وقت صافى‏تر و دل حاضرتر و رقیق‏تر . داود علیه السلام از جبرئیل پرسید که در شب کدام ساعت فاضلتر؟ گفت: این ندانم و لکن هر شب بوقت سحر عرش عظیم در اهتزاز و جنبش مى‏آید.
روى عن النبى ص قال: «انّ ثلاثة اصوات یجیبهم اللَّه: صوت الدیک، و صوت الّذی یقرأ القرآن، و صوت المستغفرین بالاسحار.»
و عن معاذ بن جبل قال: قال اللَّه تبارک و تعالى حقت محبتى بعبادى الذین یعمّرون مساجدى، و یکثّرون ذکرى، و یستغفرون بالاسحار، اولئک الذین اذا اردت نقمةً بعبادى خففت بهم نقمتى من عبادى.
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایة، مصطفى ص گفت هر که این آیت برخواند آن ساعت که در خواب میشود تا آنجا که گفت لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ أَنَا عَلى‏ ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ رب العالمین هفتاد هزار فرشته بر وى گمارد تا از بهر وى استغفار میکنند تا بقیامت. و بخبرى دیگر مى‏آید هر که این آیت برخواند و بآخر گوید
«و انا اشهد بما شهد اللَّه و استودع اللَّه هذه الشهادة، فهی لى عند اللَّه ودیعةٌ.»
روز قیامت این خواننده را بیارند و ربّ العالمین گوید: انّ لعبدى هذا عهداً و انا احقّ من وافى بالعهد، ادخلوا عبدى الجنة
: گوید این بنده را با من عهدیست و کیست از من سزاوارتر بوفاء عهد، فرود آرید بنده مرا ببهشت.
زبیر ابن العوام گفت عشیه عرفه نزدیک مصطفى فرا رفتم تا بدانم که چه میخواند گفتا شَهِدَ اللَّهُ مى‏خواند تا بآخر، آن گه میگفت و انا على ذلک من الشاهدین هم چنان باز پس میخواند تا بوقت افاضت. حکایت کنند که مردى شهد اللَّه برخواند، آن گه گفت بار خدایا ودیعت منست بنزدیک تو تا روز حاجتم باز دهى، پس بوقت وفات آن مرد گویند زبانش گشاده گشت و میخواند شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تا باین کلمه شهادت فروشد و در آن حال هاتفى آواز داد که «هذه ودیعتک رددناها الیک». کلبى گفت سبب نزول این آیت آن است که، دو حبر از احبار شام آمدند نزدیک مصطفى ص چون چشم ایشان بر مدینه افتاد، یکدیگر را گفتند چه نیکو ماند این مدینه بمدینة آن پیغامبر که در آخر الزمان بیرون آید. پس چون مصطفى را دیدند، او را بآن صفت و نعت دیدند که خوانده بودند و دانسته، گفتند: «انت محمد؟» تو محمدى؟ جواب داد که: آرى من محمدم، گفتند «تو احمدى؟» گفت «آرى من احمدم» گفتند ترا از شهادتى پرسیم اگر ما را از آن خبر دهى و بیان کنى ناچار بتو ایمان آریم و بگرویم، رسول خدا گفت: بپرسید آنچه خواهید.
گفتند: «اخبرنا عن اعظم شهادة فى کتاب اللَّه عز و جل» ما را بخبر کن که کدام شهادة است بزرگوارتر و عظیم‏تر در کتاب خداى، جبرئیل آمد و آیت آورد شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ..
قرائت بو جعفر: شهداء اللَّه است ممدود و منصوب بر صفت یا بر حال، و چون این قرائت خوانى پیوسته باید خواند بِالْأَسْحارِ و بانه. اما قرّاء ثمانیة همه فعل خوانند شَهِدَ اللَّهُ، میگوید گواهى داد اللَّه که جز او هیچ خدا نیست، گواهى داد خود را بخود پیش از گواهى خلق او را، بى‏نیاز بگواهى خود از گواهى جز از خود، بسزاء حق خویش بیش از پیدایى خلق خویش.
قال المفسرون شَهِدَ اللَّهُ اى بیّن و اظهر بما نصب من الادلّة على توحیده.
مفسران گفتند: معنى شهادت بیان کردن است و بیرون دادن آنچه نهفته بود، یعنى که دلائل توحید بر عالمیان روشن کرد تا هر که نظر کرد بآن هیکل علوى، و درین مرکز سفلى، و درین آیات و روایات قدرت وى، و در زمین، و در سماوات، در برّ و در بحر، در هواء و در فضا، دلیل گرفت بر صانع با جلال و قادر بر کمال عز جلاله و عظم شانه.
حاصل معنى آنست: که «لا تستوحش من تکذیب الکافرین لک فقد اظهرک اللَّه من الآیات ما ینبى انه تعالى شاهد لک بصدق دعواک.» وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ اى و شهدت الملائکة گفته‏اند: که شهادت اللَّه اخبار و اعلام است، و شهادت فرشتگان و اولوا العلم اقرار است، چنان که گفت‏هِدْنا عَلى‏ أَنْفُسِنا
اى اقررنا. و این شهادة ایشان که معطوف است بر شهادت اللَّه نه از روى معنى است که از روى لفظ است، چنان که جاى دیگر گفت انّ اللَّه و ملائکته یصلّون على النبى ص و شهادت علماء که در شهادة خود بست و در شهادت فرشتگان دلیل است بر فضل علماء و شرف ایشان مصطفى ص گفت «ساعةٌ من عالم یتکئُ على فراشه ینظر فى علمه خیرٌ من عبادة العابد سبعین عاما».
و روى انه قال: خیار امتى علمائها و خیار علمائها رحمائها، الا و ان اللَّه تعالى یغفر للعالم اربعین ذنبا قبل ان یغفر للجاهل ذنبا واحدا، ألا و ان العالم الرحیم یجی‏ء یوم القیامة و ان نوره أضاء ما بین المشرق و المغرب.
قائِماً بِالْقِسْطِ. ترتیب آیت آنست که شهد اللَّه قائما بالقسط نصب است بر حال، یعنى که ایستاده بعدل. قائم و قیّوم و قیّام و قیّم همه نامهاى خداوند عز و جل‏اند، و معنى آن پائنده بر حال بیک نعت، نه حال گردد و نه نعت تغییر پذیرد.
و گفته‏اند که معنى قائِماً بِالْقِسْطِ آنست که مدبّر رازق، مجاز بالاعمال. یقال فلان قائم بامر فلان اى مدبّر له متعهد لاسبابه، و قائم بحق فلان اى مجاز له.. قسط نامیست داد را، و اقساط مصدرست و قسوط مصدر قاسط است، یقال معنى قسط اى اخذ قسط غیره و هو جور، و اقسط اى اعطی غیره قسطه، و ذلک عدل.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اول این کلمه شهادت است و آخر آیت همان کلمت، یعنى که اول بجاى دعوى و شهادتست و آخر بجاى حکم جعفر ابن محمد ع گفت: اول وصف و توحید است و آخر رسم و تعلیم. و گفته‏اند: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ در آخر آیت از آن باز آورد که الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ از پس آن بود، و مخلوق را باین هر دو نام خوانند، یعنى که عزت او نه چون عزّ مخلوقاتست و حکمت او نه همچون حکمت ایشان، هر چند که هم نامى هست هم‏سانى نیست، که هیچ خدا جز ازو نیست تا هم سانى میان ایشان باشد. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ در پیش داشت تا این معنى را تنبیه کند.
الْعَزِیزُ عزیز در اصل شدید است و عزّت شدّت است و غلبه. پارسى عزت زور است عرب گوید عز على اى شقّ علی. عزیز علیه ما عنتّم اى شدید شاق.
و عزنی فى الخطاب اى غلبنى و شادنى
یعزّ علىّ فراقى لکم
و ان کان سهلا علیکم یسیرا
و اصل حکیم زیرکست و حکمت به است از علم، حکمت نامیست علم محکم درواخ را که اختلاف نپذیرد و بران تهمت نبود و در آن گمان نیامیزد.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ. الایة... کسایى خوانده است تنها إِنَّ الدِّینَ بنصب الف معطوف در آن که شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ، و إِنَّ الدِّینَ و کسانى آن از کس نشنیده است و بر کس نخوانده، جز زان که قرائت ابن عباس است. معنى آنست که دین معروف که آن را ملّت و کیش خوانند. آن نزدیک خدا اسلام است، و اگر تفصیل آن خواهى که بدانى، قول و عمل و نیت است، و اگر روشن‏تر و گشاده‏تر خواهى پنج چیز است: یکى قرآن و حکم آن، دیگر رسول و سنت وى، سدیگر اجماع علماء اهل سنت، چهارم آثار پیشینیان، پنجم قیاس سمعى. این همان دینست که رب العالمین گفت وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً. و بعضى مفسران گفته‏اند که این جواب مشرکان است، که هر کسى ازیشان بآنچه داشت از ملت و کیش فخر مى‏آورد، و میگفت لا دین الا دیننا و هو دین اللَّه. پس ربّ العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: نه چنان است که ایشان مى‏گویند، انّ الدین عند اللَّه السلام الذى جاء به محمد ص. و دین را چند معنى است: فرمان دارى، و ولایت‏دارى، و پاداش، و شمار، و عادت و این همه در دین ملت داخل‏اند.
و اصل اسلام خویشتن فرادست دادن است، و فرماینده را خویشتن بیفکندن است، و اختیار خود برگرفتن، و کسى در دست کسى دهند که او را چنانک خواهى میکن او را، گویند او را مسلّم در دست وى نهادند و اسلام و استسلام هر دو یکسان است:
فالآن قد جئت مستسلما
فما شئت فافعل بمستسلم‏
قوله: وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ ایشان که مختلف شدند جهودان‏اند، و کتاب توریت است، و علم اینجا قرآن است. و گفته‏اند که محمد است. و از بهر آن او را علم نام نهادند که معلوم ایشان بود بنعت و صفت وى بیش از بعثت وى. میگوید تا نیامده بود یک گروه بودند بیک قول که او آمدنى است و بودنى براستى، و چون بیامد دو گروه شدند: قومى گفتند که استوارست، قومى گفتند که نیست. آن گه گفت بَغْیاً بَیْنَهُمْ یعنى این اختلاف که افتاد بحسدى بود که در میان ایشان بوده. حسد آنست که در دلست، چون بگفت و کرد آید بغى است.
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ قیل: یعنى بمحمد و القرآن فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ اى سریع التعریف للعامل عمله.
فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ میگوید: اگر این جهودان با تو خصومت کنند، در کار دین. تو بگوى من قرار دادم و سپردم خودى خود و کردار خود و دل خود و نیت خود از براى خداى وَ مَنِ اتَّبَعَنِی و مهاجر و انصار که بر پى من ایستاده‏اند، همین کردند که من کردم. و آنچه گفت: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ مراد وجه مفرد نیست که همه تن و جمله جوارح مرادست. اما وجه با آن مخصوص کرد که شریف ترین جوارح است و عظیم‏تر همه، چون وجه بخضوع درآید همه جوارح تبع وى بود، وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و گو جهودان و ترسایان را که توریت و انجیل ایشان را دادند وَ الْأُمِّیِّینَ و امیان عرب یعنى مشرکان، ایشان که کتاب نداشتند. أَ أَسْلَمْتُمْ؟: لفظ استفهام است و معنى امر، چنان که جاى دیگر گفت فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؟ و جاى دیگر فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ؟ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ أَ أَسْلَمْتُمْ خود را بیوکنید.
فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا مصطفى ص این آیت بریشان خواند یعنى بر اهل کتاب ایشان گفتند «اسلمنا» ما مسلمان شدیم. رسول خدا گفت: جهودان را
«أ تشهدون انّ عیسى کلمة من اللَّه و عبده و رسوله؟»
ایشان گفتند: معاذ اللَّه که عیسى بنده باشد. این است که رب العالمین گفت: وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ. بلاغ اسم است و تبلیغ مصدر. میگوید: اگر ایشان از اسلام و دین برگردند، بر تو جز تبلیغ رسالت نیست، و راه نمودن کار تو نیست: لیس علیک هداهم» و این آیت پیش از نزول آیت قتال فرود آمد، پس چون آیت قتال فرود آمد این آیت منسوخ گشت.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ یعنى بصیر بمن آمن بک و صدّقک و بمن کفر بک و کذّبک. مومن و کافر را مى‏بیند، و اعمال همه مى‏داند، و فردا همه را پاداش مى‏دهد، هر کسى را سزاء خویش و جزاء خویش، چنان که گفت «و وفیّت کل نفس ما عملت و هو اعلم بما یفعلون.»
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ... کردگار قدیم، جبّار نام‏دار، عظیم، خداوند دانا، کریم عزّ جلاله و عظم شأنه درین آیت فضیلت کعبه و شرف او نشر کرد، و بزرگوارى آن فرا جهانیان نمود، گفت جلّ جلاله: نخستین خانه‏اى که نهاده شد مردمان را آنست که به مکه. خانه‏اى که مردمان همه زحام در آن آرند، و جهانیان روى بدان نهند و مؤمنان گرد آن گردند، مجاورت را، و نماز را و دعا را، و صلوات و زیارت را. خانه‏اى با خیر و با برکت، با شکوه و با کرامت. کس در آن نشد مگر با نثار رحمت، و کس بازنگشت مگر با تحفه مغفرت.
قال النّبی (ص): «من حجّ حجّة الاسلام یرجع مغفورا له».
خانه‏اى که نماز بدان تمام، و حج بدان تمام، و قصد بدان نجاة، و دعا آنجا مستجاب، و زندگانى آنجا قربت، و مرگ آنجا شهادت.
قال علیه الصّلاة و السّلام «من مات بمکّة فکأنّما مات فى السّماء الدّنیا، و من مات فى حجّ او عمرة لم یحاسب. و قیل ادخل الجنّة».
خانه‏اى که هر که در آن رفت بایمان و حسبت و تعظیم و طلب قربت و تصدیق وعد و مراعات حرمت، ایمن است از آتش عقوبت.
قال اللَّه عزّ و جلّ فى بعض ما انزله من الکتب: «انّى انا اللَّه لا اله الّا انا وحدى، الکعبة لى، و البیت بیتى، و الحرم حرمى، من دخل بیتى امن عذابى».
خانه‏اى که هرگز هیچ جبار مخلوق را چشم در آن نیاید، مگر که باز شکوهد و رعب زند و فروشکند، و هیچ پرنده‏اى زیر او نتواند که گذرد، و وحش کوه بآن رسد أمن شناسد، آرام گیرد. و اگر همه خلق جهان در آن خانه روند، جاى یابند.
فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ در آن خانه نشانهاى روشن است که آن حقّ است و حقیقت، یکى از آن نشانها مقام ابراهیم است، از روى ظاهر اثر قدم ابراهیم (ع) است بر سنگ خاره که روزى بوفاء مخلوقى، آن قدم برداشت، لا جرم ربّ العالمین اثر آن قدم قبله جهانیان ساخت. اشارتى عظیمست کسى را که یک قدم بوفاء حق از بهر حق بردارد و چه عجب اگر باطن وى قبله نظر حق شود! امّا از روى باطن، گفته‏اند: مقام ابراهیم ایستادن‏گاه اوست در خلّت، و آنکه قدم وى در راه خلّت چنان درست آمد که هر چه داشت همه درباخت، هم کلّ و هم جزء و هم غیر. کلّ نفس اوست، جزء فرزند او، غیر مال او، نفس بغیر آن داد، و فرزند بقربان داد، و مال بمهمان داد.
امروز که ماه من مرا مهمان است
بخشیدن جان و دل مرا پیمانست‏
دل را خطرى نیست، سخن در جانست
جان افشانم که روز جان افشانست
گفتند: یا ابراهیم! دل از همه برگرفتى، چیست این که همه درباختى؟ گفت: آرى! سلطان خلّت سلطانى قاهر است، جاى خالى خواهد با کس بنسازد. إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها.
زحمت غوغا بشهر نیز نبینى
چون علم پادشا بشهر درآید
چون از نهاد و غیر خویش پاک بیرون شد، بر منشور خلت وى این توقیع زدند که: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا. با این همه منقبت و مرتبت نفیر میکرد و میگفت: وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ! عزّت قرآن در نواختنش بیفزود که وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ. و او مى‏گفت: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ.
اعتقادش در حق خویش بقهر بود. با خود جنگى برآورده بود که هیچ صلح نمیکرد!
با خود ز پى تو جنگها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من‏
مقام ابراهیم وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً شرف آن مقام نه آن سنگ راست که اثر قدم ابراهیم (ع) راست. و لآثار الخلیل عند الجلیل اثر و خطر عظیم.
انّ الدّیار و ان عفّت، فانّ لها
عهدا باحبابنا اذ عندها نزلوا
آن کوه طور که قرآن مجید جلوه‏گاه آنست، و محل سوگند خداى جهانست، نه از خود یافت آن رتبت که از مجاورت قدم موسى (ع) یافت، که با حق راز گفت، و درد دل خویش آنجا باز گفت: و للأرض من کأس الکرام نصیب همین است حدیث غار تعزّز و تقدّس. و شکوه آن بر دلها و بر دیدها نه از آنست که غارست، که در جهان غار فراوان است امّا نه چنان غار که نزول گاه سیّد انبیاء است، و مأواى مهتر اولیاء است، یقول اللَّه تبارک و تعالى و تقدّس: «ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ».
کار صدق و معنى بو بکر دارد در جهان
و رنه در هر خانه بو بکریست، در هر کوه غار.
قوله: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا بدانکه این سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند. و هر چه در سفر آخرت پیش آید از احوال و اهوال مرگ و رستاخیز نمودگار آن درین سفر پدید کردند، تا دانایان و زیرکان چون این سفر پیش گیرند بهر چه رسند و هر چه کنند منازل و مقامات آن راه آخرت یاد کنند، و عبرت گیرند، و زاد و ساز آن بدست آرند، که صعب‏تر است و عظیم‏تر. اوّل آنست که چون اهل و عیال و دوستان را وداع کند بداند که این مثال سکرات مرگست، آن ساعت که بنده در نزع باشد و خویش و پیوند و دوستان گرد وى درآیند، و او را وداع کنند.
سار الفؤاد مع الاحباب اذ ساروا
یوم الوداع فدمع العین مدرار
و آن گه زاد سفر از همه نوعها ساختن گیرد، و احتیاط در آن بجاى آرد، تا هر چه بزودى تباه شود برنگیرد، داند که آن با وى بنماند، و زاد بادیه نشاید. دریابد و بجاى آرد که طاعت با ریا و با تقصیر زاد آخرت را نشاید. و به‏
قال النّبی: «لا یقبل اللَّه تعالى عملا فیه مقدار ذرّة من الرّیا».
و آن گه که بر راحله نشیند مرکب خویش در سفر آخرت که آن را نعش گویند یاد آرد.
و بعد رکوبه الافراس تیها
یهادى بین اعناق الرّجال‏
و چون عقبه‏ها و خطرهاى بادیه ببیند از منکر و نکیر و حیّات و عقارب در گور که شرع از آن نشان داده یاد کند، و بحقیقت داند که از لحد تا حشر بادیه‏اى عظیم در پیش است که بى‏بدرقه طاعت بریدن آن دشخوار است. اگر درین بادیه بدین آسانى بدرقه‏اى بکارست، پس در بادیه قیامت، بى‏بدرقه طاعت چون رستگارست؟!
راستکارى پیشه‏کن کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
و آن گه که لبّیک گوید بجواب نداء حق تا از نداء قیامت براندیشد که فردا بگوش وى خواهد رسید و نداند که آن نداء سعادت خواهد بود یا نداء شقاوت.
على بن حسین علیهما السلام در وقت احرام او را دیدند، زرد روى و مضطرب! و هیچ سخن نمى‏گفت. گفتند: چه رسید مهتر دین را که بوقت احرام لبّیک نمى‏گوید؟
گفت: ترسم که اگر گویم لبیک جواب دهند: «لا لبّیک و لا سعدیک» و آن گه گفت: شنیده‏ام که هر که حج از مال شبهت کند، او را گویند: «لا لبّیک، و لا سعدیک، حتّى تردّ ما فى یدیک».
و چون طواف و سعى کند قصه وى بقومى بیچارگان ماند که بدرگاه ملوک شوند نیازى را و حاجتى را که دارند، و گرد سراى ملک مى‏گردند، و اندر میدان در سراى تردد مى‏کنند، و کسى را مى‏جویند که از بهر ایشان شفاعت کند، و امید میدارند که مگر ناگاه خود چشم ملک بر ایشان افتد و ببخشاید، و کار ایشان سره شود.
اما وقوف عرفه و آن اجتماع اصناف خلق در آن صحراء عرفات، و آن خروش و تضرّع و آن زارى و گریه ایشان، و آن دعا و ذکر ایشان بزبانهاى مختلف، بعرصات قیامت ماند که خلائق همه جمع شوند، و هر کس بخود مشغول، در انتظار ردّ و قبول. و در جمله این مقامات که برشمردیم، هیچ مقام نیست امیدوارتر و رحمت خدا بآن نزدیکتر از آن ساعت که حجّاج بعرفات بایستند. در آثار بیارند که: درهاى هفت طارم پیروزه برگشایند آن ساعت، و ایوان فرادیس اعلى را درها باز نهند، و جانهاى پیغامبران و شهیدان اندر علیین در طرب آرند. عزیزست آن ساعت! بزرگوارست آن وقت! که از شعاع انفاس حجّاج و عمّار روز مدد میخواهد، و از دوست خطاب مى‏آید که: «هل من داع؟ هل من سائل؟»
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): «امّا عشیّة عرفة، فانّ اللَّه یهبط الى السّماء الدّنیا ثم یباهى بهم الملائکة، فیقول انظروا الى عبادى شعثا غبرا جاءونی من کلّ فجّ عمیق یرجون رحمتى و مغفرتى، فلو کانت کعدد الرّمل او کزبد البحر لغفرتها لکم، افیضوا عبادى مغفورا لکم و لمن شفعتم فیه.»
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ بدان که در عالم قیامت و میدان رستاخیز و مجمع سیاست و هیبت، بندگان خداى را کارهاى عظیم در پیش است، و مقامهاى مختلف: اوّل مقام دهشت و حیرت. دوم مقام سؤال و اظهار حجّت، و درخواست شهادت و بیّنت. سیوم مقام حساب و مناقشت. چهارم مقام تمیز و مفاصلت.
مقام اوّل را گفت: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ. دوم را گفت: فَکَیْفَ إِذاجِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ
سیوم را گفت: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ.
چهارم را گفت: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. امّا مقام سیاست و هیبت آنست که در بدو محشر ربّ العالمین خلق اوّلین و آخرین را از ابتداء آفرینش تا منتهى عالم، بیک نفخه اسرافیلى همه را در بسیط قیامت حاضر کند، سر و پاى برهنه، تشنه و گرسنه، سر در پیش افکنده، بکار خود درمانده، آفتاب گرم زیر سر فرو آمده، و نفس گرم و سوز دل در آن پیوسته، و آتش خجل و تشویر در جان افتاده، از زیر هر تار موى چشمه عرق روان شده. مصطفى (ص) گفت: کس بود که تا بدو زانو در عرق نشیند، کس بود که تا کمرگاه، کس بود که تا برابر گوش، و نزدیک آن بود که در عرق غرق شود. در آثار بیارند که بیم و اندوه بجایى رسد که یکى گوید: بار خدایا! برهان ما را ازین بیم، و ازین اندوه، خواه ببهشت خواه بدوزخ. سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند، نه طاقت خاموشى، نه زهره سخن گفتن، نه روى گریختن، نه جاى آرمیدن!
مؤمنان و کافران استاده مدهوش و حزین
دستها در کش زده، وز جامها عریان شده!
بانگ بردابرد و گیرا گیر باشد در قفا
بینى از پیشت جحیم و دوزخى غرّان شده!
آن گه گریستن بر خلق افتد، و چندان بگریند که بجاى اشک خون ریزند، و گویند: من یشفع لنا الى ربّنا حتّى یقضى بیننا؟ کیست که از بهر ما شفاعت کند بحضرت ذو الجلال تا حکم کند میان ما و کار برگزارد؟ رسول خدا گفت: آن ساعت خلق روى به آدم نهند، و گویند: اى آدم! تو آنى که اللَّه تعالى ترا بید صنعت خویش بیافرید، و با تو برابر سخن گفت، و ترا در بهشت بنشاند، و مسجود فریشتگان کرد.
چه بود که براى فرزندان شفاعت کنى باللّه، تا کار میان بندگان برگزارد؟! آدم گوید: من نه مرد این کارم، که من بخود درمانده‏ام، روید بر نوح تا وى شفاعت کند. بر نوح روند جواب همان شنوند. بر ابراهیم روند جواب همان شنوند.
موسى و عیسى همان گویند. مصطفى (ص) گفت: آن گه بر من آیند، من برخیزم پیش عرش ملک بسجود درآیم، آن گه فرمان آید از حضرت عزّت که: یا محمد چه کار دارى؟ و چه خواهى؟ و خود عزّ جلاله داناتر بر آنچه من خواهم. گویم: بار خدایا ما را وعده شفاعت داده‏اى در خلق خویش، اکنون میخواهم که ایشان را ازین انتظار و حیرت برهانى، و کار برگزارى و حکم کنى. ربّ العالمین گوید: قد شفعتک انا، آتیکم اقضى بینکم.
قال رسول اللَّه (ص): «فارجع، فأقف مع النّاس، فبینا نحن وقوف اذ سمعنا حسّا من السّماء شدیدا».
و فى الحدیث طول ذکرنا سیاقه فى سورة البقرة.
امّا مقام مسائلت و اقامت بیّنت بر بندگان آنست که ربّ العالمین در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى، اوّل خطابى که با بندگان کند سؤال از ایشان کند، و اوّل سؤال از پیغامبران کند، و اوّل پیغامبرى که از وى سؤال کند نوح بود.
قال رسول اللَّه (ص): «اوّل من یدعى یوم القیامة نوح. فیقال له: هل بلّغت؟ فیقول: نعم یا ربّ انت اعلم. فیقال لقومه: هل بلّغکم نوح؟ فیقولون: ما اتانا من احد، و ما اتانا من نذیر. فیقول اللَّه تعالى له: یا نوح من یشهد لک؟ فیقول: یشهد لى محمد و امّته، فتأتون فتشهدون انّ نوحا قد بلّغ».
و آن گه هر پیغامبرى را که بقومى فرستاده بودند از وى این سؤال کنند، و امّت وى همان جواب دهند که امّت نوح دادند، و از پیغامبران کس باشد که میآید، و از امّت وى ده کس با وى باشند که بوى ایمان آورده بودند، و کس بود که پنج، کس بود که دو، و کس بود که یکى. لوط میآید و با وى دو دخترک وى باشند. پس آن گه ربّ العالمین پیغامبران را گوید: پیغام ۶۶رسانیدید؟ ایشان گویند رسانیدیم، و امّت ایشان انکار کنند. ربّ العالمین گواه خواهد. پیغامبران گویند: امّت محمد (ص) گواهان مااند بتبلیغ رسالت. آن گه فرمان آید که اى جبرئیل امّت محمد را حاضر کن، تا گواهى دهند که ما داور دادگرانیم، حکمى که کنیم بعد از ظهور حجّت و ثبوت شهادت کنیم. امّت محمد بیایند تا گواهى دهند. کافران گویند: شما پسینان بودید، از قصّه و داستان ما چه خبر داشتید که ما را ندیدید؟ ایشان گویند: ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ، وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ. آن گه کافران تزکیت ایشان خواهند.
فرمان آید که: اى جبرئیل! محمد را حاضر کن تا اینان را تزکیت کند. جبرئیل برود و میکائیل و اسرافیل با وى، مصطفى (ص) را بر براق نشانند، با لواء کرامت، و تاج ولایت، ابو بکر بر راست او، و عمر بر چپ او، و عثمان از پس، و على (ع) از پیش. منبرى نهاده از یاقوت سرخ برابر عرش مجید. مصطفى (ص) بمنبر برآید از حضرت عزّت ندا آید که: اى محمد! انبیاء دعوى کردند که ما رسالت رسانیدیم، و پیغام گزاردیم، بیگانگان منکر شدند. امّت تو پیغامبران را گواهى دادند. اکنون تزکیت گواهان میخواهند. رسول (ص) ایشان را تزکیت کند، گوید: بار خدایا راستگویانند، و نیک مردانند، و تو خود گفته‏اى بار خدایا که: بهینه امّت ایشان‏اند: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً. ربّ العالمین گوید: گواهى‏شان قبول کردم، و حکم کردم بیگانگان را سیاست و عقوبت، و دوستان را مثوبت و رحمت. آن گه پیغامبران گویند: بار خدایا امّت احمد را بر ما حقّى واجب‏گشت که بتبلیغ رسالت ما گواهى دادند. بار خدایا! اگر در میان ایشان گناهکاریست، آن معصیت وى در کار ما کن، و بفضل خود او را بیامرز. ربّ العالمین گوید: بیک شهادت که از بهر شما دادند مستوجب شفاعت شما گشتند، و حقّ ایشان بر شما واجب گشت، پس من خود چه سازم ایشان را از کرامت و نواخت؟ که هفتاد سال از بهر من در سراى بلا غم خوردند، و بار بلاء ما کشیدند، و به یگانگى ما گواهى دادند، جز بر راستى و دوستى نرفتند.
راست کارى پیشه کن کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
این عزیزانى که اینجا گلبنان دولت‏اند
تا ندارىّ و ندانى شان بدینجا خوار و خار!
امّا مقام محاسبت در پیش ترازو بود، و خلق عالم درین مقام بر سه قسم‏اند: قسمى آنند که در دیوان ایشان حسنتى نیابند، و بنام ایشان خیرى بر نیاید که کرده باشند. ایشان را بى‏حساب و بى‏کتاب، یک سر بدوزخ رانند. و قومى بر عکس این باشند، که در نامه ایشان جز حسنات و فنون طاعات نبود، ایشان را بى‏حساب و بى کتاب یکسر ببهشت فرستند. قومى بمانند در میان، که در جریده ایشان هم نیکى بود، و هم بدى، هم طاعت، و هم معصیت، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً. اعمال ایشان بترازوى عدل درآرند اگر کفّه طاعت رجحان دارد کلید سعادت و پیروزى جاودان در دست ایشان نهند که: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و اگر نه، که کفّه معصیت راجح شود، «لا یفلح» به پیشانى وى باز بندند، و گویند: فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ.
قال داود الطائى رحمة اللَّه علیه: «قطع نیاط العارفین ذکر احد الخلودین»، و ذلک فى قوله تعالى فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ سکر مستى است، و مستى بر تفاوت است، و مستان مختلف‏اند. یکى از شراب خمر مست است، یکى از شراب غفلت، یکى از حبّ دنیا، یکى از رعونت نفس و خویشتن دوستى. و این از همه صعبتر است که خویشتن دوستى مایه گبرکى است، و تخم بیگانگى، و ستر بى دولتى، و اصل همه تاریکى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چو خود را در میان بینى‏
تو خود کى مرد آن باشى که دل را بى هوا خواهى
تو خود کى درد آن دارى که تن را بى‏هوان بینى؟
او که از خمر مست است و در آن ترسان، و از بیم عقوبت لرزان، غایت کار او حرقتست در آتش عقوبت، گرش نیامرزد، و باشد که خود بیامرزد که گفته است: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. امّا آن کس که مستى او از نخوت نفس است و کبر و خویشتن پرستى، کار او بر خطر است، و مایه وى زیان، و عمل وى بر وى تاوان، در خطر استدراج و مکر و بیم فرقت جاودان.
وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا اگر دین بقیاس بودى غسل در اراقت بول واجب بودى، و آبدست در خروج منى. آن بول نجس است و این منى پاک، در بول نجس طهارت کهین واجب، و در منى پاک طهارت مهین، تا بدانى که بناء دین بر منقول است نه بر معقول، و بر کتابست نه بر قیاس، و بر تعبّد است نه بر تکلّف.و اصل غسل جنابت از عهد آدم (ع) است. آدم چون از بهشت بدنیا آمد او را با حوا صحبت افتاد. جبرئیل آمد، گفت: اى آدم غسل کن که اللَّه ترا چنین میفرماید. آدم فرمان بجاى آورد. آن گه گفت: اى جبرئیل این غسل را ثواب چیست؟ جبرئیل گفت: بهر مویى که بر اندام تست ثواب یک ساله ترا در دیوان بنویسند، و بهر قطره آب که بر اندام تو گذشت، اللَّه تعالى فریشته‏اى آفرید که تا بروز قیامت طاعت و عبادت همى آرد، و ثواب آن ترا همى‏بخشد. گفت: اى جبرئیل این مراست على الخصوص؟ یا مرا و فرزندانم را على العموم؟ جبرئیل گفت: تراست و مؤمنان و فرزندان ترا تا بقیامت. پس غسل جنابت اندر همه شرایع انبیاء واجب بوده است، از عهد آدم تا وقت سید عالم صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین، تا بعضى از ائمه گفتند: آن امانت که آدم برداشت که اللَّه آن را گفت: وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ آن امانت غسل جنابتست.
ثمّ قال فى آخر الآیة: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً خداى در گذارنده گناهان است، و سترنده عیبهاى عذر خواهان است، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. این دو نام از عفو و مغفرت درین موضع نهادن، معنى آنست که هر چه تا امروز کردى، پیش از آنکه امر و نهى فرستادم همه برداشتم، و از تو درگذاشتم. بنده من! هرگز جنایت کسى با عنایت من نتاود، و فضل من که یابد، مگر آنکه آفتاب عنایت برو تابد! بنده من! اگر قصد درست کنى، ترا بر سر راهم، اگر از من آمرزش خواهى، از اندیشه دل تو آگاهم! جرم ترا آمرزگار، و ترا نیکخواهم. هر کجا خراب عمرى است، مفلس روزگارى، من خریدار اوأم! هر کجا درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، من مولاى اوام! هر کجا زارنده‏اى است از خجلى، سر فروگذارنده‏اى از بیکسى، من برهان اوام. هر کجا سوخته‏ایست از بیدلى، دردمندى از بى‏خودى، من شادى جان اوام!
کن این شئت من البلاء
د و أنت من ذکرى قریب‏
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً الآیة ربّ العالمین، خداوند جهانیان، و دارنده همگان، بخشاینده مهربان، درین آیت بر رهیگان توبت عرضه میکند، و در عفو امید میدهد، و تشدیدها که گفته است همه را درمان میسازد، هم بیگانه را از بیگانگى مى‏باز خواند، هم عاصى را از معصیت، و همه را بکرم خود امید میدهد: بیگانه را میگوید: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ اگر از کفر باز آیند، و اسلام بجان و دل درپذیرند، در گذشته با ایشان هیچ خطاب نکنم، فانّ الاسلام یهدم ما قبله، و عاصى را میگوید: ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً
چندان دارد که عذرى بر زبان آرد، و پشیمانى در دل آرد، پس بجاى هر بدى نیکى بنویسم: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ. کریم است آن خداوندى که پیوسته بندگان را با خود میخواند، و خود را بر ایشان عرضه میکند، و لطف مینماید، و عیب میپوشد،و عطا میباراند، و از بار میکاهد، و در برّ میفزاید. اینهمه بآن میکند تا مگر آزرم دارند، و اجابت کنند، و بهره‏ور شوند، و نیک خدایى وى دریابند، و از نیک خدایى وى آنست که بنده را توفیق دهد، تا دریابد، و بنماید تا ببیند، و بر خواند تا بیاید.
چنان که با سعد معاذ کرد: چون خداى تعالى خواست که وى را بعزّ اسلام بیاراید، و بخلعت توحید بزرگ گرداند، مصطفى (ص) را بر آن داشت که مصعب عمیر را به مدینه فرستاد پیش از هجرت، و مصعب بسراى اسعد بن زرارة فرو آمد، و آن گه در سرایهاى انصاریان و گوشها میگشت، و اسلام بر یکان یکان عرضه میکرد، و قرآن بر ایشان میخواند، بدین اسلام در میآورد. آخر روزى خبر به سعد معاذ رسید که مصعب آمده است، و بتقویت و پشتى دادن اسعد زرارة، چنین کارى از پیش میبرد، و مردمان را از دین خویش برمیگرداند. سعد معاذ خشم گرفت و اسید حضیر را فرمود که رو این مرد را از قوم خویش باز دار، و بگو اگر نه حرمت اسعد زراره بودى که از خویشان ما است، اگر چون تو هزار بودى، همه را از روى زمین برگرفتمى، و باک نداشتمى، و بدست من آسان بودى. اسید آمد، و ایشان را در باغى یافت از باغهاى بنى النجار، و جماعتى مسلمانان گرد آمده. اسید سخن درشت درگرفت، و مصعب خاموش نشست، آن گه گفت: یا اسید این چه درشتى است؟
یک لحظه بنشین، تا با تو دو سخن بگویم، اگر پذیرفتنى است بپذیر، و اگر نه بمراد خود میرو. اسید حربه داشت بزمین فرو زد، و آنجا بنشست، و مصعب سخن در گرفت، و اسلام بر وى عرضه میکرد، و قرآن بر وى میخواند، اسید چون آن کلام شنید، جمال آن سخن در دل وى اثر نمود، و دل او را زیر و زبر کرد، و گفت: نیکو سخنى که اینست! و خوش کلامى که اینست! کلامى که آشنایى را سبب است.
و روشنایى را مدد است، کلامى که از قطیعت امانست، و بى‏قرار را درمانست. چه باید کرد ما را اى مصعب تا از اهل این سخن شویم؟ و محرم این سخن گردیم؟
مصعب گفت: راه آنست که غسلى بر آرى، و جامه نمازى در پوشى، و کلمه شهادت بگویى، و دو رکعت نماز بکنى. اسید هم چنان کرد، و بازگشت. چون با سعد معاذ رسید، سعد در روى وى نگرست، بدانست که وى را کارى افتادست، وز آن حال بگشته. گفت: چه دارى؟ و چه کردى یا اسید؟ گفت: ایها سعد! مرا روى سخن نبود، و جاى جنگ نبود، و وجه خلاف نبود، اگر میپذیرى و اگر نه، خود یکى بر آزماى تا چه بینى و چه آرى؟ سعد هم چنان خشمگین رفت، تا بآن باغ که ایشان در آنجا بودند. اسعد بن زراره با مصعب میگوید: مى‏بینى این مرد را که آمد، سیّد قبیله و مهتر قوم و سرور ایشانست، اگر وى مسلمان شود پس از آن دو کس زهره ندارند که با یکدیگر خلاف کنند. مصعب با سعد همان سخن گفت که با اسید گفته بود، و سعد هزار بار از اسید عاشق‏تر و واله‏تر شد، هم بر جاى بماند که: یا مصعب بیفزاى این سخن را که دل را آرام است، و جان را پیغام! بیفزاى این سخن که تن را زندگى است، و روح را پیوستگى! سعد را درخت امید ببر آمد، و اشخاص فضل بدر آمد، آفتاب معرفت بر آمد، و ماهروى دولت درآمد.
وصل آمد و از بیم جدایى رستیم
با دلبر خود بکام دل بنشستیم‏
سعد غسلى برآورد، و جامه نمازى کرد، و کلمه شهادت بگفت، و دو رکعت نماز کرد، و از آنجا بیرون آمد بعزّ اسلام افروخته، و بحلیت ایمان آراسته. بقوم خود بازگشت، و هم بنو عبد الاشهل ایشان همه گرد وى بر آمدند تا چه فرماید، گفت: یا قوم! کیف تعلمون رأیى فیکم؟ قالوا: انت خیرنا رأیا، قال: فانّ کلام رجالکم نسائکم علىّ حرام حتّى تؤمنوا باللَّه وحده و تشهدوا انّ محمدا رسول اللَّه و تدخلوا فى دینه، فما امسى ذلک الیوم فى دور بنى عبد الاشهل رجل و لا امرأة الّا اسلم.
وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى‏ نَفْسِهِ‏
الآیة اشارت است که حق جلّ جلاله بى‏نیاز است از طاعت مطیعان، و پاک است از معصیت عاصیان، و نه خداوندى وى را پیوندى مى‏درباید از طاعت مطیعان، و نه ملک وى را گزندى رسد از معصیت عاصیان. بنده اگر نیکى کند، و طاعت آرد، تاج کرامتست که بر فرق روزگار خویش مینهد، و اگر معصیت آرد، قید مذلّتیست که بر پاى خویش مینهد: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها.
وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً
الآیة هر که عیب و عار خود بر دیگرى بندد، ربّ العزّة او را على رؤس الأشهاد فضیحت گرداند، و در درجه این کس بیفزاید.
و این عیب و هنر نه در توان و فعل آدمى است، که آن از درگاه قدم رود، کسى که بنظافت ایمان و طاعت پاک گشت، از آنست کش در ازل پاک کردند: «انما یطهرکم تطهیرا»، و او که بنجاست شرک و معصیت آلوده گشت، هم در ازل آلوده گشت، و این حکم بر وى راندند که: أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ‏
منّت است که ربّ العزّة بر مصطفى (ص) مینهد، و فضل خود بر وى اظهار میکند، و او را در پرده عصمت میدارد، و دست دشمن از وى کوتاه میکند، و بخصائص و فضائل ازلى او را میآراید، و بعلم خصوصیّت میستاید که: وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ‏، قال بعضهم: هو العلم باللَّه و بجلاله، و العلم بعبودیّة نفسه و مقدار حاله فى استحقاق عزّه و کماله، و یقال: علّمتک من مکنون اسرارى ما لم تکن تعلم الّا بى لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ الآیة بهینه اعمال بندگان این سه چیز است که درین آیت قرین یکدیگر است: صدقه، و معروف، و اصلاح بین النّاس. و خیریّت درین آیت آنست که بیک شخص تنها مخصوص نیست، بلکه نفع آن بدیگرى میرسد، و عجب نه آنست که خود را درى بر گشایى، عجب آنست و جوانمردى چنانست که دیگرى را درى بر خود گشایى.
پیر بو على سیاه قدّس اللَّه روحه گفت: چه آید از آنکه تو خود خوش شوى؟
کار آن دارد که کسى بتو خوش شود، و مصطفى (ص) باین اشارت کرده که: «شرّ النّاس من اکل وحده».
امّا صدقه بر سه قسم است: یکى بمال، و یکى بتن، و یکى بدل. صدقه بمال مواسات درویشان است بانفاق نعمت. صدقه بتن قیام کردنست از بهر ایشان بحقّ خدمت. صدقه بدل وفادارى است بحسن نیّت و توکید همّت. اینست صدقه کردن بر درویشان. و صدقه دیگر است بر توانگران، و آن آنست که بر ایشان جود نمایى و نیاز خود بر ایشان عرضه نکنى، و امید از مبرّت ایشان باز گیرى، و طمع در ایشان نبندى. چون این صدقه، و آن معروف، و آن اصلاح در یکى مجتمع شود، سر تا پاى وى عین حرمت گردد، صدف اسرار ربوبیّت، و مقبول شواهد الهیّت شود. نامش بصدّیقى بیرون دهند، و فردا با صدّیقانش حشر کنند. اینست مزد بزرگوار که ربّ العزّة وعده داد: فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ نمى‏پرستند فرود از اللَّه، إِلَّا إِناثاً مگر مادگان، وَ إِنْ یَدْعُونَ و نمیخوانند، إِلَّا شَیْطاناً مَرِیداً (۱۱۷) مگر از دیو شوخ.
لَعَنَهُ اللَّهُ که خداى بر وى لعنت کرد، وَ قالَ و گفت آن دیو رانده: لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ لا بد از رهیگان تو خویشتن را گیرم، نَصِیباً مَفْرُوضاً (۱۱۸) بهره‏اى باز بریده.
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ و گم کنم ایشان را از راه، وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ و امل دراز نمایم ایشان را، وَ لَآمُرَنَّهُمْ و فرمایم ایشان را، فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ تا گوشهاى چهارپایان برند، وَ لَآمُرَنَّهُمْ و فرمایم ایشان را، فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ تا بگردانند آفریده خداى را، وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ و هر که دیو را گیرد، وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ پسندیده و بایسته و یار، فرود از اللَّه، فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِیناً (۱۱۹) زیانکار گشت او زیانکارى آشکارا.
یَعِدُهُمْ ایشان را وعده دروغ دهد، وَ یُمَنِّیهِمْ و آرزوى ناپسند در ایشان افکند، وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ و وعده ندهد ایشان را دیو، إِلَّا غُرُوراً (۱۲۰) مگر فریب.
أُولئِکَ ایشان آنانند، مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ که مأواى ایشان دوزخست، وَ لا یَجِدُونَ عَنْها مَحِیصاً (۱۲۱) و نیابند از ایشان هرگز دور شدنگاهى.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند، سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ در آریم ایشان را در بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ که میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن همیشه‏اى، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وعده‏ایست از خداى راست، وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا (۱۲۲) و کیست از اللَّه راستگوى‏تر؟
لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ نه بآرزوهاى شماست، وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ و نه بآرزوهاى اهل کتاب، مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ هر که بدى کند او را بآن پاداش دهند درین جهان، وَ لا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ و نیابد خویشتن را فرود از خداى، وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۱۲۳) کارسازى و نه یارى.
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ و هر که چیزى کند از نیکیها، مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ از مردى یا از زنى، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ پس از آنکه گرویده است، فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ایشان آنند که مى‏درآرند ایشان را در بهشت، وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیراً (۱۲۴) و از ایشان نه کردار کاهند و نه مزد، بمقدار نقیرى.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ گذارید آشکاراى حرام و بزه و نهان آن إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ ایشان که کار با بزه میکنند سَیُجْزَوْنَ بد پاداش دهند ایشان را بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ (۱۲۰) بآنچه میکردند.
وَ لا تَأْکُلُوا و مخورید مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از آن چیز که خداى را نام یاد نکردند بر کشتن آن وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ که خوردن آن حرام است و بیرون شد از طاعت دارى وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ و دیوان لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ سخنان آراسته کژ مى‏اوکنند بدلها و گوشهاى دوستان خویش لِیُجادِلُوکُمْ تا بآن با شما پیکار کنند وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ و اگر شما ایشان را فرمان برید و بایشان پى برید إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ (۱۲۱) شما همچون ایشان با من انباز گیرندگان‏اید.
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً باش آن کس که مردار دل بود بمرگ بیگانگى فَأَحْیَیْناهُ ما زنده کردیم وى را بزندگانى ایمان وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً وى را روشنایى دادیم یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ تا میرود بآن در میان مردمان کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ او چنان کس است که هر چه از وى باز گویند، و هر چه ازو نشان دهند همه تاریک.
لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها که هرگز از آن تاریکى بیرون آمدنى نیست کَذلِکَ همچنین زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ آراسته نمودند کافران را ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۲۲) آنچه میکنند.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا و همچنین کردیم فِی کُلِّ قَرْیَةٍ در هر شهرى أَکابِرَ مهینان آن در مال و در نام مُجْرِمِیها بدان و بدکاران ایشان لِیَمْکُرُوا فِیها خواستیم تا ایشان در آن بد کنند و بد سازند وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ و نمیسازند آن بدها مگر بخویشتن وَ ما یَشْعُرُونَ (۱۲۳) و نمیدانند.
وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ و هر گه که بایشان آید پیغامى و آیتى از قرآن قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ گویند بنگرویم حَتَّى نُؤْتى‏ تا آن گه که ما را دهند از معجزات مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ هم چنان که رسولان خداى را دادند از پیش اللَّهُ أَعْلَمُ اللَّه داناتر حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ آنجا که پیغامهاى خویش مى‏نهد سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا آرى رسد بایشان که کافر شدند و بجرم مهین مجرم آمدند صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ فرودى و گمئى و کمئى و بى‏آبیى بنزدیک اللَّه وَ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما کانُوا یَمْکُرُونَ (۱۲۴) و عذابى سخت بآنچه میکنند از بد، و مى‏سگالند از آن.
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ هر که اللَّه خواهد که وى را راه نماید یَشْرَحْ صَدْرَهُ باز گشاید دل وى لِلْإِسْلامِ تصدیق و تسلیم را وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ و هر که خواهد که وى را از راه گم کند یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً دل وى را تنگ گرداند حَرَجاً سخت تنگ کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ گویى بآسمان مى‏باز نشیند کَذلِکَ همچنین یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ اللَّه تعالى کژى و ناپاکى و بد سازى مینهد عَلَى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ (۱۲۵) بر ایشان که نگرویده‏اند.
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ این نامه راه خداوند تو است که در آن بوى روند و بوى رسند مُسْتَقِیماً راه راست درست پاینده باز گشاده قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ پیدا کردیم این سخنان خود را لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ (۱۲۶) قومى را که پند مى‏پذیرند، و حق را در یاد میدارند.
لَهُمْ دارُ السَّلامِ ایشانراست سراى رستگى و آزادى و تن آسانى عِنْدَ رَبِّهِمْ بنزدیک خداوند ایشان وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ و وى یار ایشان بآنچه مى‏کردند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یا مَعْشَرَ الْجِنِّ یعنى: ثم نقول یا معشر الجن.
آن روز که جن و انس را همه برانگیزانیم، و در موقف قیامت بداریم، گوئیم: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ. وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یعنى کفار الانس و الشیاطین. آن روز که کفار مردم و اولاد شیاطین همه بهم آریم، فنقول: یا معشر الشیاطین! گوئیم: اى گروه شیاطین! اى اولاد ابلیس! قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ بالاغواء و الاضلال. بس فراوان مردم را از راه ببردید، و عمل بد بر ایشان آراستید. وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ یعنى اولیاء الجن من کفّار الانس، آن کفّار مردم که اولیاء شیاطین‏اند و موافق ایشان و بفرمان ایشان‏اند: رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ استمتاع ایشان بیکدیگر آن بود که موافق یکدیگر بودند، و طاعت یکدیگر داشتند، کفّار مردم طاعت شیاطین داشتند، و تعزیر و اضلال ایشان پذیرفتند، و شیاطین بر کفّار انس آنچه هواها و مراد نفس ایشان بود بر ایشان آراستند، تا فعل آن بر ایشان آسان بود.
کلبى گفت: استمتاع انس بجن آن بود که مردم سفر میکردند در بیابان موحش، بشب فرو مى‏آمدند، و از طوارق مى‏ترسیدند، میگفتند: اعوذ بسید اهل هذا الوادى من شرّ سفهائه. فریاد میخوانم بسید قوم این وادى از شر بدان ایشان. باین گفت خود را در جوار و پناه ایشان مى‏داشتند، و ایمن میخفتند، و استمتاع جن بانس آن بود که میگفتند: لقد سوّدتنان الانس حین فزعوا الینا و عاذوا بنا. چون انس بایشان تعوذ میکردند، ایشان آن بر قوم خود شرف میشناختند، و سرفرازى میکردند، و در خود بغلط و فرهیب (۱) مى‏افتادند. اینست که رب العالمین گفت: وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً.
۱ ج: فریفت.
وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا یعنى قالت الانس: و بلغنا الموت الذى اجلت لنا، و الظاهر انه البعث و الحشر. پس رب العالمین ایشان را جواب دهد، و گوید: النَّارُ مَثْواکُمْ اى مقامکم. خالِدِینَ فِیها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ من المقام فى الدّنیا و المکث فى القبر و الوقوف فى المحشر. قال عطاء: «إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ» یعنى الا من شاء اللَّه، و هم من سبق فى علم اللَّه انهم یسلمون و یؤمنون، فمنهم من آمن قبل الفتح مثل عمیر بن وهب و خالد بن الولید و عمرو بن العاص و جبیر بن مطعم و جماعة، و منهم من آمن بعد الفتح: عکرمة بن عمرو و الحارث بن هشام و حکیم بن حزام و سهیل بن عمرو و ضرار بن الخطاب و صفوان بن امیه و عبد الرحمن بن ابى بن خلف و ابو سفیان بن حرب و ابو قحافه و غیرهم. و قیل: «إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ» من اخراج اهل التوحید من النار. «إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ» حکم النار لمن عصاه، «عَلِیمٌ» لمن لا یعصیه، و قیل: «حکیم» حکم للذین استثنى بالتوبة و التصدیق، «علیم» علم ما فى قلوبهم من البرّ.
وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً اى کما خذلنا عصاة الجن و الانس، نکل بعض الظالمین الى بعض حتى یضلّ بعضهم بعضا. و قیل: ننتقم من الظالم، و قیل نسلط الظالم على الظالم، یدل علیه‏
قوله (ص): «من اعان ظالما سلطه اللَّه علیه»، و قال ابن عباس: اذا رضى اللَّه عن قوم ولىّ امرهم خیارهم، و اذا سخط على قوم ولّى امرهم شرارهم. و قال مالک بن دینار: قرأت فى کتب اللَّه المنزلة: ان اللَّه جل جلاله قال افنى اعدائى بأعدائى، ثم أفنیهم بأولیائى. و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص): یقول اللَّه عز و جل: انا اللَّه لا اله الا انا مالک الملوک، و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، الحدیث الى آخره، ذکرته فى آل عمران.
مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ‏ یعنى یا جماعات الجن و الانس! یقال: جاء القوم معشر معشر و عشار عشار، اى: عشرة عشرة. یعنى یقال لهم یوم القیامة فى وقت حضورهم: ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ‏، لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ‏
خلاف است میان علماء تفسیر و ائمه دین که جن را رسول فرستادند چنان که انس را یا نه؟ مقاتل گفت: بعث اللَّه رسلا من الجن الى الجن، و بعث رسلا من الانس الى الانس، فذلک قوله «لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ»
اى من انفسکم، الجن الى الجن، و الانس الى الانس. کلبى گفت: کانت الرسل قبل أن یبعث محمد (ص) یبعثون الى الجن و الانس جمیعا. ابن عباس گفت: کانت الرسل قبل ان یبعث محمد تبعث من الانس، و أن محمدا بعث الى الانس و الجن جمیعا، فذلک قوله «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً». مجاهد گفت: الرسل من الانس، و النذر من الجن، ثم قرأ «وَلَّوْا إِلى‏ قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ».
بیشترین علماء بر آنند که ابن عباس گفت و مجاهد. یعنى که رسولان همه از انس بودند، و بجن و انس فرستادند، که مصطفى (ص) را بجن و انس فرستادند، پس باین معنى «لَمْ یَأْتِکُمْ»
این کاف و میم در «یأتکم» خطاب با جن و انس است، و کاف و میم در «منکم» خطاب با انس است خاصة، و روا باشد که رسول جن رسول رسول انس باشد، چنان که آنجا گفت: «وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ» الایة. و سمى اللَّه عز و جل رسل عیسى رسله، فقال تعالى: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما. ابن عباس گفت: رسل الجن هم الذین استمعوا القرآن، و ابلغوه قومهم، یعنى الذین «فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً»، فهم بمعنى الرسل.
یقصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی‏ یعنى یقرءون علیکم آیات القرآن، «یُنْذِرُونَکُمْ» اى یخوّفونکم «اءَ یَوْمِکُمْ هذا»، و هو یوم القیامة، «لُوا» یعنى الفریقین من الجن و الانس «ِدْنا عَلى‏ أَنْفُسِنا» اى اقررنا بالکفر، «غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا»
این سخن رب العزة مى‏گوید با مصطفى (ص) که: اى محمد! زندگانى دنیا و دوستى دنیا ایشان را فرهیفته کرد، و از دین اسلام برگردانید، تا از سر فرهیب بآخرت آمدند، و بر خویشتن گواهى دادند که: در دنیا کافر بودند. و این آن گه باشد که جوارح ایشان بسخن آید، و بشرک ایشان گواهى دهد.
ذلِکَ اى ذلک قصصنا علیک من امر الرسل و أمر عذاب من کذب بها من الامم، لانه لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ این را دو معنى گفته‏اند: یکى آنست که: بظلم منه على غفلة من غیر تنبیه و تذکیر، یعنى: لم یکن لیهلکهم دون التنبیه و التذکیر بالرسل و الآیات، فیکون قد ظلمهم. هذا کقوله: وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ. معنى دیگر آنست که: بظلم منهم حتى یبعث الیهم رسلا، یعنى: لم یکن لیهلکهم بذنوبهم و ظلمهم من قبل أن یأتیهم رسول، فینهاهم، فان رجعوا و الا اتاهم العذاب، کما قال تعالى: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.
و قال على بن ابى طالب یوم خیبر: أقاتلهم حتى یکونوا مثلنا. فقال: على رسلک حتى تنزل بساحتهم، ثم ادعهم الى الاسلام، و اخبرهم بما یجب علیهم من حق اللَّه فیه، فو اللَّه لان یهدى اللَّه بک رجلا واحدا خیر لک من أن یکون لک حمر النعم.
وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ اى: و لکل امة من المؤمنین و الکافرین منازل و درجات ممّا عملوا فى الثواب و العقاب على قدر اعمالهم فى الدنیا. میگوید: هر کس را درجتى است و منزلتى فردا در ثواب و عقاب، هم نیکان را و هم بدان را. نیکان را درجات است که در نیکى متفاوت‏اند، و ثواب ایشان متفاوت، و بدان را درجات است که در بدى متفاوت‏اند، و عقوبت ایشان متفاوت.
وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ یعنى عن عبادة خلقه. ذُو الرَّحْمَةِ بخلقه فلا یعجل علیهم بالعقوبة إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ یعنى اهل مکة وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ یعنى خلقا آخر کَما أَنْشَأَکُمْ اى خلقکم ابتداء مِنْ ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ یعنى آباءهم الماضین، و قیل: اهل سفینة نوح. قال عطاء «وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ» یرید به الصحابة و التابعین.
إِنَّ ما تُوعَدُونَ من العذاب و القیامة لَآتٍ لکائن، وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ یعنى سابقین اللَّه بأعمالکم الخبیثة حتى یجزیکم بها، و یقال: «بمعجزین» اى بفائتین، بقول لما فاتک: قد اعجزنى، و کذلک الممتنع علیک، تقول: قد أعجزنى، فیحتمل و ما انتم بممتنعین من عذابنا اذا حل بکم.
قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ قراءت عاصم روایت ابو بکر بجمع است: «مکانتکم». باقى «مکانتکم» خوانند على التوحید، یعنى: سیروا سیرکم، و الزموا عادتکم. تهدید است نه دستورى، چنان که جاى دیگر گفت اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ، لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ. یقول: اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ على مکانتى. میگوید: شما همان که میکنید میکنید، و چنان که هستید مى‏باشید، که من اینکه میکنم میخواهم کرد، و چنان که هستم خواهد بود.
و قیل هى منسوخة، نسختها آیة السیف. فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ حمزه و کسایى «یکون» بیا خوانند. باقى بتاء معجمه از فوق. مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ یعنى الجنة، انحن ام انتم؟ اینجا سخن تمام شد. پس گفت: یا محمد! إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ لا یسعد من کفر باللّه. و قیل: لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى: لا یبلغ امانیه.
یقال لکل من نال امنیته: افلح اذا اصاب ما اراد.
وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ از ایدر حکایت است از نهادهایى که اهل جاهلیت نهاده بودند میان خویش و میان اللَّه و میان بتان، از نهادهاى بد و بنیادهاى‏ کژ، و این آن بود که کفار عرب عادت داشتند که چون تقربى کردندى یا نذرى یا صدقه‏اى دادندى بچیزى از مال خویش، دو تیر زدندى، یک تیر را گفتندى که این آن خداى آسمانست، و آن بدرویشان و مهمانان دادندى، و خود از آن بخوردندى و یک تیر را گفتندى که: این بتان را است، و بخرج بتان و سدنه ایشان کردندى اگر باد یا ستور چیزى از بهره خدا یا بهره بت او کندى گفتندى: باک نیست که خداى آسمان بى‏نیاز است، و اگر چیزى از بهره بت با بهره اللَّه افتادى آن را مى‏باز جاى کردند و مى‏باز ستدند، که بت را حاجت و نیاز است.
سدى گفت: کشته زارى که ایشان را بود، بدو قسم مى‏نهادند: یک قسم اللَّه را، و یک قسم بت را. اگر قسم بت را آفت رسیدى، و بر نیاوردى، از قسم اللَّه برگرفتندى، و بخرج بتان و سدنه کردندى، و اگر قسم اللَّه آفت رسیدى، چنان بگذاشتندى و گفتندى: اگر خداى آسمان خواستى قسم خود ببر آوردى و ثمره دادى، و در انعام همین قسمت نهاده بودند، پس آنچه نصیب اللَّه بود، اگر بچه مرده زادى بخوردندى، و آنچه نصیب بت بود بچه مرده که زادى بنخوردندى، و آن را بزرگ داشتندى. پس اللَّه ایشان را ذم کرد باین قسمت که کردند، گفت: ساءَ ما یَحْکُمُونَ اذ یجعلون الدنیة فى القسم للَّه، و قیل: ساءَ ما یَحْکُمُونَ حیث صرفوا ما جعلوه للَّه على جهة التبرّر الى الاوثان، و قیل معناه: لو کان معى شریک کما یقولون ما عدلوا فى القسمة ان یأخذوا منى‏ و لا یعطونى. کسایى خواند: «بزعمهم» بضم «زا» و باقى قراء بفتح «زا» خوانند، و درین کلمت سه لغت است: الزعم و الزعم و الزعم، کالفتک و الفتک و الفتک، و الودّ و الودّ و الودّ، شریح قاضى گفت: ان لکل شی‏ء کنیة، و کنیة الکذب زعم.
وَ کَذلِکَ اى: و مثل ذلک الفعل القبیح «زین» بضم «زا» «قتل» برفع، اولادهم بنصب شرکائهم بخفض، این قراءت ابن عامر است، و معناه زیّن لهم قتل شرکائهم اولادهم، و قراءت عامه زین بفتح «زا» است، قتل بنصب أولادهم بخفض، شرکاؤهم برفع، یعنى: زیّن لهم شرکاؤهم قتل اولادهم. و شرکاء درین موضع شیاطین‏اند که مزیّنان‏اند فواحش را بر آدمیان، چنان که آنجا گفت حکایت از ابلیس: «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ». و کل ما اطعته فى معصیة اللَّه، فقد اشرکته مع اللَّه. و قیل: شرکاؤهم سادتهم و کبراؤهم الذین یطیعون فى معصیة اللَّه. از آن است که گویند فردا: رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا، و گویند: فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ؟ و قومى گویند: «بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَکْفُرَ بِاللَّهِ»، و قومى گویند: «لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ»، در تخاصم در موقف و در دوزخ «تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ». و در قراءت ابن عامر شرکاء قرناء بود یاران همدینان و بنزدیک بیشتر اهل عربیت این قراءت ابن عامر نامرضى است که این تقدیم و تأخیر بعید جز شاعران در ضرورت شعر استعمال نکرده‏اند.
وَ کَذلِکَ زَیَّنَ این عطف است بر آن فعل بد که از ایشان حکایت کرده، میگوید: چنان که بر آراست بر ایشان شیاطین آن فعلهاى بد و نهادهاى کژ، هم چنان بر آراست بر ایشان قتل فرزندان از بیم درویشى و عار، آن گه گفت: «لِیُرْدُوهُمْ» اى: لیهلکوهم فى النار، وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ لیخلطوا و یدخلوا علیهم الشک فى دینهم، و کانوا على دین اسماعیل، فرجعوا عنه. پس خبر داد که هر چه ایشان کنند، همه بمشیت اللَّه کنند، گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ اى لو شاء ان لن یفعلوه ما فعلوه، اگر خدا خواستى که ایشان آن نکنند نکردندى فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ من التکذیب لقولهم فى الاعراف: و اللَّه امرنا بها، و قیل: فذرهم و ما یفترون من أن للَّه شریکا.
وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ یعنى البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى، وَ حَرْثٌ یعنى الزرع الذى جعلوه لاوثانهم، حِجْرٌ یعنى حرام حرموها، و جعلوها لاصنامهم، و منه قوله: «حِجْراً مَحْجُوراً» اى حراما محرما، و اصله المنع، یقال: حجر و حجر و حجر بمعنى المنع بالتحریم، روایت خفاف است از بو عمرو حجر بضم حا. لا یَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ و کان مشیتهم انهم جعلوا اللحوم و الالبان للرجال دون النساء. بِزَعْمِهِمْ اختلاف قراءت در آن همان است که در آیت پیش. معنى آنست که اللَّه مى‏گوید: این تحریم انعام و حرث دروغى است از جهة ایشان، و نهادى که از بر خود نهاده‏اند. وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها کالسائبة و البحیرة و الحامى، وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا ما یذبحونها للاصنام خنقا او وقذا. قال مجاهد: کانت لهم من انعامهم طائفة لا یذکرون اسم اللَّه علیها، و لا فى شی‏ء من شأنها لو رکبوها او ولّدوها او ذبحوها لم یذکروا اسم اللَّه علیها، ثم قال: «افْتِراءً عَلَیْهِ» این همه را میگوید که درین سه آیت برفت. میگوید: این همه میکردند بدروغ ساختن بر خداى. و این افترا بخدا آنست که جاى دیگر گفت: «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها».
وَ قالُوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ میگفتند: آنچه در شکمهاى آن جانوران است، یعنى آنچه از بحیره و سائبه زاید خالِصَةٌ لِذُکُورِنا یعنى خاصة لذکورنا.
میگوید: على الخصوص مردان ما را حلال است، و زنان را نیست، یعنى که مردان در کار اصنام و اوثان قیام میکنند، و باین معنى شرف دارند بر زنان، وَ مُحَرَّمٌ عَلى‏ أَزْواجِنا اى نسائنا. هذا ان خرجت الا جنّة حیّة، و ان کانت میتة اشترک فیه الرجال و النساء.
زجاج گفت: «محرم» با لفظ «ما» شود نه با معنى، از بهر آنکه «محرمة» نگفت، و «خالصة» با معنى ما شود نه با لفظ، و «ما» بمعنى جماعت است، یعنى: جماعة ما فى بطون هذه الانعام.
وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً قراءت بو بکر از عاصم «تکن» بتاء است، «میتة» بنصب، یعنى و ان تکن النسمة میتة. قراءت بو عمرو و نافع و حمزه و کسایى یکن بیاء است، «میتة» بنصب، یعنى: و ان یکن ما فى بطون هذه الانعام میتة.
ابن کثیر «یکن» بیاء خواند، «میتة» برفع، و ابن عامر «تکن» بتاء خواند «میتة» برفع، و باین هر دو قراءت رفع «میتة» بآن است که «کان» بمعنى وقع است باحدث، یعنى: و ان تقع میتة. تانیث با لفظ شود و تذکیر با معنى. سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ اى بوصفهم الکذب، لقوله «وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ» و الوصف و الصفة واحد، کالوزن و الزنة. إِنَّهُ حَکِیمٌ فیما حرم و أحل، عَلِیمٌ بما حرموه على انفسهم مما لم یأمرهم به.
رب العزة جل جلاله درین آیت خبر داد که ایشان هم در حکم خطا کردند که نه از حق جل جلاله پذیرفتند و نه بفرمان وى حلال حرام کردند، و هم در تمثیل و قیاس تناقض نمودند، در آن باطل که خود نهادند، که میان زنان و مردان در خوردن آن فرق کردند.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ این در شأن قومى عرب فرو آمده از ربیعه و مضر و غیر ایشان، که دختران را زنده در گور میکردند، و آن شیطان بر ایشان آراسته بود از بیم درویشى و عار و انفة جاهلیت که در سر ایشان بود، چنان که آنجا گفت: زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ. قیس بن عاصم المنقرى سید اهل وبر آمد بر رسول خدا و مسلمان شد، آن گه در میان سخن میگفت: انى و أدت تسع بنات لى، فقال له رسول اللَّه (ص): «اذبح عن کل واحدة منهن شاة». فقال ان لى ابلا. قال: «فانحر عن کل واحدة جزورا».
و روى فى بعض الاخبار ان دحیة الکلبى کان کافرا من ملوک العرب، فلمّا اراد أن یسلم، اوحى اللَّه تعالى الى النّبی (ص) بعد ما کان صلّى الفجر: یا محمد! ان اللَّه یقرئک السلام، و یقول: ان دحیة الکلبى یدخل علیک الان و یسلم. قال: فلمّا دخل المسجد، رفع رسول اللَّه (ص) رداءه عن ظهره، و بسطه على الارض بین یدیه، قال: یا دحیة! هاهنا، و أشار الى ردائه، فبکى دحیة من کرم رسول اللَّه (ص)، و رفع رداءه و قبّله و وضعه على رأسه و عینیه، فقال: بأبى من له هذا الرداء، ثم قال: یا محمد! ما شرائط الاسلام اعرضها علىّ. فقال: «ان تقول لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه». فقال: یا رسول اللَّه! انى ارتکبت الخطیئة و فاحشة کبیرة، فما ذا کفارته؟ ان امرتنى ان أقتل نفسى قتلتها، و ان امرتنى ان أخرج من جمیع مالى خرجت. فقال رسول اللَّه (ص): «و ما ذاک یا دحیة!» قال: کنت رجلا من ملوک العرب و استنکف ان یکون لبناتى ازواج، فقتلت سبعین من بناتى کلهن بیدى. فتحیّر رسول اللَّه (ص) من ذلک حتى نزل جبرئیل، فقال: «یا محمد! ان اللَّه یقرئک السلام، و یقول: قل لدحیة: و عزتى و جلالى انک لمّا قلت: لا اله الا اللَّه غفرت لک کفر ستین سنة، فکیف لا اغفر لک قتلک بناتک»! قال: فبکى رسول اللَّه (ص)، و قال: «الهى! غفرت لدحیة قتل بناته بشهادة واحدة، فکیف لا تغفر للمؤمنین صغائرهم بشهادات کثیرة»؟!
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ اى بغیر حجة، کقوله: «هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ»؟ اى: من حجة. وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ من الحرث و الانعام افْتِراءً عَلَى اللَّهِ الکذب حین زعموا ان اللَّه امرهم بالتحریم قَدْ ضَلُّوا عن الهدى، وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ بسیارى از این دانشمندان جهودان و خداترسان ترسایان، لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ مالهاى مردمان میخورند به نارواى و ناراست و ناشایست وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و برمى‏گردانند مردمان را از راه خداى، وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ و ایشان که زر و سیم گنج مى‏نهند، وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ و آن را از بهر خدا نفقت نمیکنند و در جهاد با دشمن وى، فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ. (۳۴) بشارت ده ایشان را بعذابى دردنماى.
یَوْمَ یُحْمى‏ عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ آن روز که آن را مى‏تاوند و بر آن آتش مى‏افروزند در دوزخ، فَتُکْوى‏ بِها جِباهُهُمْ و داغ میکنند بآن پیشانیهاى ایشان را. وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ و پهلوهاى ایشان و پشتهاى ایشان هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ و ایشان را میگویند این آن گنج است که خویشتن را مى‏نهادید، فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ. (۳۵). چشید جزاء آن گنجى که خود را مینهادید.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ شمار ماهها بنزدیک خداى، اثْنا عَشَرَ شَهْراً آنست که ماهها دوازده است، فِی کِتابِ اللَّهِ در خواست خداى و دانش و پسند خداى، یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ از آن روز که آسمانها و زمین آفرید، مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ از آن چهار ماه حرام با آزرم، ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ این است شمار راست، فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ در آن ماههاى حرام بر خویشتن ستم مکنید، وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً و مشرکان همواره کشتن کنید، کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً هم چنان که ایشان با شما هموار کشتن کنند وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ. (۳۶) و بدانید که خداى با پرهیزکاران است.
إِنَّمَا النَّسِی‏ءُ تأخیر حرمت ماه حرام تا ماه صفر، زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ، بافزایشى است بر سرى در کفر، یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا که کافران بآن بى‏راه‏تر شوند و مى‏کنند، یُحِلُّونَهُ عاماً حلال میکنند محرم را یک سال، وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً و آن را حرام میدارند و آزرم آن بجاى میدارند یک سال، لِیُواطِؤُا میخواهند که بهوا و مراد خویش برابرى جویند و کنند، عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وانهادى که خداى نهاد و پسندى که او پسندید و عددى که وى نهاد، فَیُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ تا حرام کرده خداى حلال کنند، زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ بر آراستند ایشان را کارهاى ایشان، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ. (۳۷) خداى راه ننماید و کار نسازد قوم کافران را. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، ما لَکُمْ چه رسید شما را، إِذا قِیلَ لَکُمُ آن گه که شما را گویند، انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بیرون شوید در جهاد از بهر خداى، اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ با زمین گرایید و گران خیزید، أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ باین جهان بسنده کردند بدل از آن جهان، فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا نیست برخوردارى و روزگار گذاشت این جهان، فِی الْآخِرَةِ در مقابل آن جهان، إِلَّا قَلِیلٌ. (۳۸) مگر اندکى.
إِلَّا تَنْفِرُوا اگر بیرون نشوید بغزا، یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً عذاب کند شما را عذابى دردنماى، وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ و بجاى شما قومى دیگر آرد بیرون شدن را بجنگ دشمن وى، وَ لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً و خداى را و رسول را هیچ گزند نیارید، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ. (۳۹) و خداى بر همه چیز از تغییر و تبدیل قادر است و توانا.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً آن روز که ایشان را با هم آریم همگان ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا آن گه گوئیم ایشان را که خداوند خویش را انباز گفتند مَکانَکُمْ بر جاى باشید أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ هم شما و هم انبازان خویش که مرا مى‏گفتید فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ میان ایشان جدایى افکنیم وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ آن گه آن شرکا گویند ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ (۲۸) هرگز شما ما را نپرسیدید فَکَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ میان ما و میان شما خداى گواه بسنده است إِنْ کُنَّا عَنْ عِبادَتِکُمْ لَغافِلِینَ (۲۹) که ما از پرستش شما هرگز آگاه نبودیم.
هُنالِکَ آنجا تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ برگیرد هر تنى کرد خویش و پاداش آنچه پیش فرا فرستاد وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ و باز برند ایشان را از تعلّل و تعلّق با حقیقت حکم اللَّه که در آن کرد.
مَوْلاهُمُ الْحَقِّ خداوند ایشان مدبّر و متولّى کار ایشان خدا است براستى و سزا وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۳۰) و هر چه جز از او که مى‏پنداشتند و مى‏فرا ساختند و مى‏پرستیدند همه گم گشت.
قُلْ بگو مَنْ یَرْزُقُکُمْ آن کیست که روزى میدهد شما را مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ از آسمان و زمین أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ یا آن کیست که شنوایى در گوشها و بینایى در چشمها آفریند و آن تواند وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ و کیست آنکه بیرون آرد زنده از مرده و بیرون مى‏آرد مرده از زنده وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ و آن کیست که کار میراند و میسازد و میدارد و ساخته مى‏سپارد فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ تا گویند ایشان اللَّه است فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (۳۱) پس ایشان را گوى بنه پرهیزید از خشم و عذاب او.
فَذلِکُمُ اللَّهُ او که آن میکند اللَّه است رَبُّکُمُ الْحَقُّ خداوند شما براستى و سزا فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ پس راستى چیست جز از گمراهى؟
فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (۳۲) شما را ازو چون بر مى‏گردانند؟
کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ آن آنست که درست و راست و بودنى از خدا سخن برفت عَلَى الَّذِینَ فَسَقُوا بحکم بر ایشان که اینجا فاسق‏اند أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۳۳) که ایشان نتوانند گروید.
قُلْ بگوى هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ از این انبازان شما کس هست؟
مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ که خلق درین جهان آرد و ایشان را جهان سازد؟ ثُمَّ یُعِیدُهُ پس باز جهان دیگر برد قُلِ اللَّهُ هم تو گوى خدایست یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ که امروز این جهانیان را جهان سازد و باز فردا ایشان را جهان سازد فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۳۴) شما را ازو چون مى‏برگردانند؟
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ بگوى هست از این انبازان شما مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ کسى که راه نماید براستى؟ قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ گوى خداى آنست که راه نماید براستى أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ پس آن کس که راه نماید براستى سزاتر است که بر طاعت او روند؟ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى‏ یا آن کس که راه ننماید مگر که او را راه نمایند؟ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (۳۵) پس چه رسید شما را و چه حکم است که مى‏کنید.
وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا و بیشتر ایشان نمیروند مگر بر پى پنداشت إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً و پنداشت بجاى حق هیچ بکار نیاید إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ (۳۶) اللَّه تعالى داناست بآنچه ایشان مى‏کنند.
وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ این قرآن نامه‏اى نهاده از سخن کسى جز از خداى نیست وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ لکن سخنى است گواه آن کتاب را که پیش فا آمد وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ و پیدا کردن و روشن کردن و گشاده نمودن است لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۳۷) شک نیست در آن که از خداوند جهانیان است.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ میگوید که این مرد نهاد آن را از خود؟ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ گوى یک سورت آرید مانند این وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۳۸) و انگه اگر راست مى‏گویید و توانید هر کرا خواهید پس آن خداى مى‏خوانید.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ بلکه دروغ شمردند چیزى را که آن در نیافتند و بعلم خویش بدان نرسیدند وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ و بایشان نیامد و در فهم ایشان نگنجید حقیقت آن کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ‏ هم چنان که اعداى انبیاء که پیش از قریش بودند دروغ شمردند فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ (۳۹) در نگر که سرانجام ستمکاران چون بود.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ از ایشان کس هست که باین نامه گرویده است وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یُؤْمِنُ بِهِ و هست از ایشان کس که باز نگرویده است وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ (۴۰) و خداوند تو داناتر داناى است بمفسدان و تباه کاران.
وَ إِنْ کَذَّبُوکَ و اگر ترا دروغ زن خوانند فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ گوى کرد من مرا است و کرد شما شما را أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ شما از آنچه من میکنم بیزار وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (۴۱) و من از آنچه شما میکنید بیزار.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً اى الکفار و آلهتهم و جمیعا نصب على الحال.
میگوید: آن روز که کافران و بت پرستان با معبودان خویش جمع کنیم و بهم آریم.
حشر در قرآن بر دو معنى است: یکى بمعنى جمع و نظیر آن در سورة الفرقان است وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و در سورة الکهف وَ حَشَرْناهُمْ و در سورة التکویر وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ و در سورة النمل حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ و در سورة ص وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً و نظائر این در قرآن فراوان است همه بمعنى جمع.
وجه دیگر حشر بمعنى سوق است چنان که در سورة و الصافات گفت: احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ اى سوقوا الّذین اشرکوا و قرناءهم الشّیاطین بعد الحساب الى صراط الجحیم. و در بنى اسرائیل گفت: وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ یعنى نسوقهم على وجوههم الى النّار. و در سورة طه گفت: وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ اى نسوق المجرمین یومئذ بعد الحساب الى جهنم زرقا.
قوله: ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا یعنى عبدة الاوثان مَکانَکُمْ این مکانکم در آن موضع است که کسى سخنى در خواهد گرفت با کسى با کارى و در مفتتح کار و سخن خویش گوید: باش تا گویم. و عرب این بر سبیل وعید و تهدید گوید، چنان که عجم گویند: باش که من با تو کار دارم. و هو منصوب على الامر المضمر فیه یعنى انتظروا مکانکم حتّى نفصل بینکم أَنْتُمْ تأکید له وَ شُرَکاؤُکُمْ عطف علیه، فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ من قولک زلت الشی‏ء عن مکانه ازیله اذا نحّیته عن مکانه، و زیلنا للکثرة و المبالغة.
اى فرقنا بین المشرکین و شرکائهم. این آن گه بود که معبودان باطل و عابدان را از هم جدا کنند و از یکدیگر بیزارى گیرند، چنان که آنجا گفت: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا الایة. ایشان را جدا کنند و بر دیدار یکدیگر بدارند تا آن شرکا گویند مشرکان را ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ بترسند و دست بانکار زنند چون درمانند عذر آرند و گویند فَکَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ اى اللَّه الشاهد على صدقنا بانّا لم نشعر بعبادتکم و ما کنّا عن عبادتکم الّا غافلین لانّا کنا جمادا لا نسمع و لا نبصر و لا نعقل.
هُنالِکَ اى فى ذلک الوقت تَبْلُوا اى تقاسى کل نفس جزاء ما عملت کقوله: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ الآیة. و بر قراءت حمزه و کسایى تتلوا اى تقرأ کلّ نفس صحیفتها. از نامه برخواند هر کس آنچه پیش فرا فرستاد از کردار. و قیل: تتلو اى تتبع کل نفس ما قدمت بر پى آن ایستد هر کس که پیش فرا فرستاد از کرد خویش مطیع بر پى طاعت تا بسراى مطیعان و عاصى بر پى معصیت تا بسراى عاصیان. و فى الخبر ان المؤمن اذا خرج من قبره تمثل له عمله فى احسن صورة فیتبعه حتى یدخله الجنة. و الکافر یمثل له عمله فى اقبح صورة فیتبعه حتّى یدخله النّار
وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ اى الى حکمه وحده مَوْلاهُمُ الْحَقِّ فالحق من صفة اللَّه عز و جلّ و من قرأ الحقّ بالرّفع، فالمعنى هو مولاهم الحقّ لا من جعلوا معه من الشرکاء.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى ما کانوا یقولون علیه و یثقون به و یدّخرونه لیوم حاجتهم.
«قل یا محمد مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ المطر وَ الْأَرْضِ النبات أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ اى من یقدر على خلق السمع و الأبصار وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ اى من یخرج الفرخ من البیضة و الانسان من النطفة وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ یخرج النطفة من الانسان و البیضة من الطیر. من یخرج المؤمن من الکافر و الکافر من المؤمن و من یدبر امر العالمین ینظر فیه و ینقض و یبرم فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ اى فیجیبونک عند سؤالک انّ القادر على هذه الاشیاء اللَّه و لا یکذبون فیه فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ اللَّه ان یعاقبکم على اتخاذکم الاصنام. چون میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار و کردگار همه اللَّه است نترسید از عقوبت وى که با این دانش بتان را مى‏پرستید؟
فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ اى الذى هذا کله فعله هو الحق لیس هؤلاء الّذین جعلتم معه شرکاء فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ اى اذا کان الحق عبادة اللَّه فعبادة غیره ضلال باطل فَأَنَّى تُصْرَفُونَ من این تصرفون عن عبادته و انتم مقرّون بانّه خالق الکلّ و مدبّر الامر کیف تصرف عقولکم الى عبادة من لا یرزق و لا یحیى؟
و لا یمیت آن گه انى تفسیر کرد و حقیقت آن پیدا کرد گفت: کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ و بر قراءت مدنى و شامى کلمات ربّک. اى وجب حکمه و علمه السّابق عَلَى الَّذِینَ فَسَقُوا کفروا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ کانوا مقرّین بانّ اللَّه یبدؤا الخلق و انّ الاصنام لا تخلق شیئا و فیهم من یقرّ بالاعادة قل اى فان اجابوک، و الّا فقل انت اذ لا جواب الّا هذا اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ کیف تصرفون عن قصد السّبیل.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ یعنى آلهتهم مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ من یرشد الى دین الاسلام فاذا قالوا لا، و لا بد لهم منه قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ یقال هدیت الى الحق و هدیت للحق بمعنى واحد. أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ امره و طاعته أَمَّنْ لا یَهِدِّی این حرف بر پنج وجه خوانده‏اند شامى و مکى و ورش لا یهدّى بفتح یا و ها و تشدید دال خوانند اصله یهتدى فادغمت التّاء فى الدّال لأنّها من مخرجها و نقلت فتحة التّاء المدغمة الى الهاء» اهل مدینة بى ورش، یهدّى بسکون ها و تشدید دال خوانند ترکت الهاء على حالتها قبل الادغام فجمعوا بین ساکنین کقوله یخصمون حفص و یعقوب یهدّى بفتح یا و کسر ها و تشدید دال خوانند، فرارا من التقاء الساکنین مع اتّباع الهاء الدّال فى الکسر» عاصم و رویس یهدّى بکسر یا و ها و تشدید دال خوانند، اتّباعا للکسرة الکسرة اصل این همه یهتدى است و این تشدید ها از بهر اندراج تا است در دال. وجه پنجم قراءة حمزة و کسایى است، یهدى بفتح یا و سکون ها و تخفیف دال، و باین قراءت هدى بمعنى اهتدى است تقول العرب هدیته فهدى.
کقولهم جبرته فجبر. میگوید: آن خداوند که راه نماید براستى سزاتر است که بر طاعت او روند یا آن بتان که بخویشتن خود نتوانند که راست روند مگر که راه نمایند ایشان را و راست روانند: و الاصنام و ان هدیت لم تهتد لکن لمّا اتّخذوها آلهة عبّر عنها کما یعبّر عمّن یعلم کقوله: إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و قیل معناه، امّن لا یمشى الّا ان یحمل و لا ینتقل عن مکانه الّا ان ینقل و هى الاصنام و قیل: اراد به الرؤساء المضلّین.
فما لکم اینجا سخن تمام شد. میگوید: اىّ شى‏ء لکم فى عبادة الاوثان؟ چه حاصل است شما را در پرستش بتان و چه چیز یافتید از آن؟ آن گه گفت: کَیْفَ تَحْکُمُونَ چه حکم است این که خداى را جلّ جلاله شریک و انباز مى‏گویید و بتان را با وى برابر مى‏نهید؟ وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ اى کلّهم و قیل، رؤساؤهم لأنّ السّفلة یتّبعون قولهم إِلَّا ظَنًّا یظنّون الباطل حقا و الاصنام آلهة فیدینون به و یدعون النّاس الیه و یقولون انّها تشفع لهم عند اللَّه. و اصل الظّنّ وقوع معنى فى النّفس قبل تحقیقه او تزییفه فیستعمل مرّة للتحقیق فیکون الیقین کقوله: الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ و یستعمل مرّة للتّزییف فیکون الکذب و الباطل. کقوله: إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً اى انّ الظّن لا یقوم مقام العلم و ذلک فیما تعبّد الانسان بعلمه کالتّوحید و اصول الدّین. فامّا الفروع فالعمل بالظّن فیها جایز إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ من اتّباع الظّنّ و اعتقاد الباطل.
وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ قریش میگفتند این قران محمد از بر خویش نهاده است و وى ساخته. و نیز میگفتند: ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ این جواب آنست. میگوید: این قرآن نهاده و ساخته کسى نیست جز کلام خداوند و نامه و سخن وى نیست. و عرب کان گویند بى‏خبر، اشارت فرا قدم. معنى آنست که: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ.
زجاج گفت: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ افتراء من البشر. هذا کقولهم ما کان هذا الکلام کذبا و لکن کان تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ اى بین یدى القرآن من البعث و الحساب. و القرآن تقدمه، و قیل تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ اى کتب اللَّه المنزلة قبله.
میگوید: این قرآن گواه آن کتابها است که پیش ازین آمد، در آن همانست که در توریة و انجیل. که همه یکدیگر را گواه است و سخنى راست است از یک جا.
وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ یعنى تفصیل المکتوب من الوعد لمن آمن و الوعید لمن عصى و قیل: تَفْصِیلَ الْکِتابِ یعنى تبیین ما کتب علیکم و فرض لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شک فى نزوله من عند ربّ العالمین و لا تهمة انّه من جلّ جلاله لأنّه فى اعلى طبقات البلاغة بحسن النّظام و الجزالة.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ بو عبیده گفت: این ام بمعنى واو است یعنى و یقولون افتراه محمد من قبل نفسه قُلْ یا محمد محتجّا علیهم فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ اى مثل القرآن فى النّظم و البیان. اینجا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ گفت، جاى دیگر بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ گفت، جاى دیگر بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ گفت. اوّل ده سورت درخواست از ایشان، چون نتوانستند با یک سورت آورد، چون نتوانستند با یک حدیث آورد. آن گه گفت: چون خود عاجز آمدید از آوردن مثل آن دیگران را بیارى گیرید. وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى من هو فى التّکذیب مثلکم یرید استعینوا بمن شئتم و اطعتم سو اللَّه لیعاونوکم علیه إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّ محمدا یقوله من نفسه.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ حسین فضل را گفتند: هل تجد فى القرآن، من جهل شیئا عاداه؟ قال نعم، فى موضعین قوله: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ و قوله: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ همانست که گفته‏اند: و الجاهلون لاهل العلم اعداء. النّاس ابناء ما یحسنون و اعداء ما یجهلون. و نظیره قوله: أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها عِلْماً.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ یعنى القرآن وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ لم یعرفوا حقیقته و ما فیه من النّور و الهدى و البیان. و قیل بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ‏ بما فى القرآن من الجنّة و النّار و البعث و القیامة وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ اى لم یأتهم، و سیأتیهم حقیقة ما وعدوا فى الکتاب، انّه کائن من الوعید و نازل بهم من العذاب کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنى کفّار الامم الماضیة بالبعث و القیمة.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ آخر امر المشرکین بالهلاک و العذاب. کیف فى موضع نصب على خبر کان و لا یجوز ان یعمل فیها انظر لانّ ما قبل الاستفهام لا یعمل فیه.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: از ایشان کس هست که گرویده است چون عبد اللَّه سلام و یاران وى. و کس هست که نگرویده است چون دیگر جهودان. زجاج گفت معنى آنست که از ایشان کس است که میداند که این قرآن و رسول حقّ است و بدل راست میداند و تصدیق میکند امّا معاند است و بر طریق معاندة اظهار کفر میکند. و از ایشان کس است که خود نمیداند، در شک است و تصدیق نمیکند. و گفته‏اند این آیت در شأن اهل مکه است یعنى و من قومک یا محمد من سیؤمن بالقران. از قوم تو کس هست که هنوز ایمان نیاورده امّا خواهد آورد، که در علم خدا رفته که ایمان آرد. و کس هست که هرگز ایمان نیارد، که در علم خدا رفته که کافر میرد و ایمان نیارد وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ الّذین لا یؤمنون.
وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ این آیت منسوخ است بآیت قتال، و نظیرش آنست که گفت: لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ لنا اعمالنا و لکم اعمالکم. میگوید: لى جزاء عملى و لکم جزاء اعمالکم أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ لا تؤاخذون بعملى و لا اوخذ بعملکم.