عبارات مورد جستجو در ۱۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ بیحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۱۷
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۵۶
ظهیرالدین فاریابی : قطعات
شمارهٔ ۸۸
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۴۲ - بیان اینکه به جهت امتحان دیدنیها پوشیده می شود
کاندران رادان همه گمره شدند
موشکافان جهان ابله شدند
دور بینان کور و نابینا همه
تیزهوشان بیهش و رسوا همه
داد بهر آزمایش جلوه ها
هیچ اندر هیچ اندر هیچ را
وان چه بود آن چیز و بالاتر ز چیز
کرد پنهان در پس صد پرده نیز
این منی را در نظرها جلوه داد
نام من هر هیچ بن هیچی نهاد
بیخودی را از نظرها دور کرد
دیده ها از دیدن آن کور کرد
تا به کی گویی من و من ای عمو
گوییا نشناختی خود را نکو
قطره ی آب پلیدی مایه ات
روز و شب ها سرکشی شد پایه ات
ای منی تا چند مانی و منی
ای دنی تا کی غرور و برتنی
بایدت شستن بدست خویشتن
کون خود هر روز و شب ای مؤتمن
ای تو کون شور و تو کون خود بشو
اینقدر منشین و ما و من مگو
فخر تو این بس که گویی نغز و چست
کون خود را می توانم پاک شست
موشکافان جهان ابله شدند
دور بینان کور و نابینا همه
تیزهوشان بیهش و رسوا همه
داد بهر آزمایش جلوه ها
هیچ اندر هیچ اندر هیچ را
وان چه بود آن چیز و بالاتر ز چیز
کرد پنهان در پس صد پرده نیز
این منی را در نظرها جلوه داد
نام من هر هیچ بن هیچی نهاد
بیخودی را از نظرها دور کرد
دیده ها از دیدن آن کور کرد
تا به کی گویی من و من ای عمو
گوییا نشناختی خود را نکو
قطره ی آب پلیدی مایه ات
روز و شب ها سرکشی شد پایه ات
ای منی تا چند مانی و منی
ای دنی تا کی غرور و برتنی
بایدت شستن بدست خویشتن
کون خود هر روز و شب ای مؤتمن
ای تو کون شور و تو کون خود بشو
اینقدر منشین و ما و من مگو
فخر تو این بس که گویی نغز و چست
کون خود را می توانم پاک شست
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۰
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
شادمان غمزده و غمزدگان دلشادند
غم و شادی جهان بین که چه بی بنیادند
این جهان خود صوری مؤتلف از ابعاد است
یا طبایع که همی مجتمع از اضدادند
گر بپایند چه شادی و نپایند چه غم
خنک آنان که ازین شادی و غم آزادند
این من غمزده ام کز قبل روضه ی توس
دری از عرصه ی محشر برخم بگشادند
کرده های من سرگشته بالواح هوس
نقش بستند و به پیش نظرم بنهادند
سر بسر خواندم و دیدم بسیهکاری خویش
سیه آن دم که باین بخت سیاهم زادند
چاک کردند زبان، خاک فشاندند بچشم
لیک پنهان نظری جانب دل بگشادند
کام دل جستم و کردند براتیم دلی
سوی درگاه شهم باز حوالت دادند
اینک این فرق من و خاک در شاه نشاط
مخزن مارو گل و خار قرین افتادند
غم و شادی جهان بین که چه بی بنیادند
این جهان خود صوری مؤتلف از ابعاد است
یا طبایع که همی مجتمع از اضدادند
گر بپایند چه شادی و نپایند چه غم
خنک آنان که ازین شادی و غم آزادند
این من غمزده ام کز قبل روضه ی توس
دری از عرصه ی محشر برخم بگشادند
کرده های من سرگشته بالواح هوس
نقش بستند و به پیش نظرم بنهادند
سر بسر خواندم و دیدم بسیهکاری خویش
سیه آن دم که باین بخت سیاهم زادند
چاک کردند زبان، خاک فشاندند بچشم
لیک پنهان نظری جانب دل بگشادند
کام دل جستم و کردند براتیم دلی
سوی درگاه شهم باز حوالت دادند
اینک این فرق من و خاک در شاه نشاط
مخزن مارو گل و خار قرین افتادند
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۵۹
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۷
امام خمینی : غزلیات
کتاب عمر
پیری رسید و عهد جوانی تباه شد
ایّام زندگی، همه صرف گناه شد
بیراهه رفته پشت به مقصد، همی روم
عمری دراز، صرف در این کوره راه شد
وارستگان، به دوست پناهنده گشتهاند
وابستهای چو من به جهان، بی پناه شد
خودخواهی است و خودسری و خودپسندی است
حاصل ز عمرِ آنکه خودش، قبلهگاه شد
دلدادگان، که روی سفیدند پیش یار
رنج مرا ندیده که رویم سیاه شد
افسوس بر گذشته، بر آینده صد فسوس
آن را که بسته در رسن مال و جاه شد
از نورْ رو به ظلمتم؛ ای دوست، دست گیر
آن را که رو سیه به سراشیب چاه شد
ایّام زندگی، همه صرف گناه شد
بیراهه رفته پشت به مقصد، همی روم
عمری دراز، صرف در این کوره راه شد
وارستگان، به دوست پناهنده گشتهاند
وابستهای چو من به جهان، بی پناه شد
خودخواهی است و خودسری و خودپسندی است
حاصل ز عمرِ آنکه خودش، قبلهگاه شد
دلدادگان، که روی سفیدند پیش یار
رنج مرا ندیده که رویم سیاه شد
افسوس بر گذشته، بر آینده صد فسوس
آن را که بسته در رسن مال و جاه شد
از نورْ رو به ظلمتم؛ ای دوست، دست گیر
آن را که رو سیه به سراشیب چاه شد
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
عبادت