عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۰
آرزو دارم ز لعلش تا به لب جام مدام
وز سرم بیرون نخواهد رفتن این سودای خام
چون قدح در دل نمی‌آید مرا الا که می
چو صراحی سر نمی‌آرم فرو الا به جام
باده گر بر کف نهم، با یاد او بادم حلال
باد اگر بر من وزد، بی بوی او بادم حرام
من به بویش گه به مسجد می‌روم گاهی به دیر
مست آن بویم ندانم این کدام است آن کدام؟
گر به دیر اندر نشان دوست یابم از حرم
رخ به دیر آرم نگردم بازگرد آن مقام
ساقیا من پخته‌ام، بویی تمام است از میم
خام را ده جام و کار ناتمامان کن تمام
زاهدان خشک را در مجمع رندان چه کار؟
خلوت خاص است و اینجا بر نتابد بار عام
دیگران گر نام و ننگی را رعایت می‌کنند
هست پیش عارفان آن نام، ننگ و ننگ، نام
دشمنان گفتند: کام دوست ناکامی توست
عاقبت سلمان به رغم دشمنان شد، دوستکام
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰
دل من شیوه شیرین ترا دارد دوست
هر کجا شیوه شیرین، دل من بنده اوست
عاشق روی توام، از همه رو، در همه حال
قصه روی و ریا نیست، سخن روی بروست
زاهد، از ما مطلب شیوه زهد و تقوی
توبه و تقوی ما قصه سنگست و سبوست
دیده ات را عمشی هست، نمی بیند راست
دیده بگشا که ببینی: ز سما تا سمک اوست
زاهد از راه برون رفت و ندانم چون رفت؟
که برون رفتن ازین راه و را عادت و خوست
سخن از مردم جاهل نتوان کردن گوش
نیست واقف دل جاهل، نه ز مغز و نه ز پوست
قاسم خسته، دل و دین همه در راه تو باخت
خرقه صد پاره شد، ای دوست چه هنگام رفوست؟
نسیمی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۶
ما حاصل از حیات رخ یار کرده ایم
عهدی به یار بسته و اقرار کرده ایم
منصور شد ز دولت عشق تو کار ما
بردار سر که عزم سر دار کرده ایم
ما ملتفت به زهد ریایی نمی شویم
زان، رو به کنج خانه خمار کرده ایم
صوفی به زهد ظاهر اگر فخر می کند
آن فخر ننگ ماست کز او عار کرده ایم
ما را عصا و خرقه و سجاده گو مباش
ما ترک بت پرستی و زنار کرده ایم
چون حسن یار تا ابد است از خلل بری
عهدی که با محبت دلدار کرده ایم
هردم به بوی وصل جمالش هزار عیش
با محرمان صاحب اسرار کرده ایم
بگذر ز زهد و زرق که ما این معاملات
در خانقاه و مدرسه بسیار کرده ایم
هرکس طلب کنند مرادی نسیمیا
ما اختیار از همه، دیدار کرده ایم
امام خمینی : غزلیات
میِ چاره‌ساز
ساقی، به روی من درِ میخانه باز کن
از درس و بحث و زهد و ریا، بی‏نیاز کن
تاری ز زلفِ خم خم خود در رهم بنه
فارغ ز علم و مسجد و درس و نماز کن
داوودوار نغمه زنان ساغری بیار
غافل ز درد جاه و نشیب و فراز کن
بر چین حجاب، از رُخ زیبا و زلف یار
بیگانه ام ز کعبه و مُلک حجاز کن
لبریز کن از آن میِ صافی، سبوی من
دل از صفا به سوی بت ترکتاز کن
بیچاره گشته‏ام، ز غم هجر روی دوست
دعوت مرا به جام می چاره ساز کن