عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طرب خانه ی خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰
امروز تو را دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست
از دیدهٔ شاهی و دل دستوریست
هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست
از عارض مستی و لب مستوریست
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست
با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست
می نوش به خرمی که این چرخ کهن
ناگاه تو را چو خاک گرداند پست
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰
خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است
انگشت وزیر یا سر سلطانی است
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹
اجرام که ساکنان این ایوانند
اسباب تردد خردمندانند
هان تاسر رشته خرد گم نکنی
کانان که مدبرند سرگردانند
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷
بر پشت من از زمانه تو میاید
وز من همه کار نانکو میاید
جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو
گفتا چکنم خانه فرو میاید
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰
بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا میدانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵
حَیّی که به قدرت سر و رو می‌سازد
همواره هم او کار عدو می‌سازد
گویند قرابه گر مسلمان نبود
او را تو چه گویی که کدو می‌سازد
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده ی گلگون آرند
تو زر نئی ای غافل نادان که تو را
در خاک نهند و باز بیرون آرند
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آن که بانگ آید روزی
که ای بیخبران! راه نه آن است و نه این
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسیدی آسان
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
بلبل ز جمال گل طربناک شده
در سایه ی گل نشین که بسیار این گل
در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱
در کارگه کوزه‌گری کردم رای
در پایه چرخ دیدم استاد بپای
می کرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای
فردوسی : منوچهر
بخش ۲۰
چنین گفت پس شاه گردن فراز
کزین هر چه گفتید دارید راز
بخواند آن زمان زال را شهریار
کزو خواست کردن سخن خواستار
بدان تا بپرسند ازو چند چیز
نهفته سخنهای دیرینه نیز
نشستند بیدار دل بخردان
همان زال با نامور موبدان
بپرسید مر زال را موبدی
ازین تیزهش راه بین بخردی
که از ده و دو تای سرو سهی
که رستست شاداب با فرهی
ازان بر زده هر یکی شاخ سی
نگردد کم و بیش در پارسی
دگر موبدی گفت کای سرفراز
دو اسپ گرانمایه و تیزتاز
یکی زان به کردار دریای قار
یکی چون بلور سپید آبدار
بجنبید و هر دو شتابنده‌اند
همان یکدیگر را نیابنده‌اند
سدیگر چنین گفت کان سی سوار
کجا بگذرانند بر شهریار
یکی کم شود باز چون بشمری
همان سی بود باز چون بنگری
چهارم چنین گفت کان مرغزار
که بینی پر از سبزه و جویبار
یکی مرد با تیز داسی بزرگ
سوی مرغزار اندر آید سترگ
همی بدرود آن گیا خشک و تر
نه بردارد او هیچ ازان کار سر
دگر گفت کان برکشیده دو سرو
ز دریای با موج برسان غرو
یکی مرغ دارد بریشان کنام
نشیمش به شام آن بود این به بام
ازین چون بپرد شود برگ خشک
بران بر نشیند دهد بوی مشک
ازان دو همیشه یکی آبدار
یکی پژمریده شده سوگوار
بپرسید دیگر که بر کوهسار
یکی شارستان یافتم استوار
خرامند مردم ازان شارستان
گرفته به هامون یکی خارستان
بناها کشیدند سر تا به ماه
پرستنده گشتند و هم پیشگاه
وزان شارستان شان به دل نگذرد
کس از یادکردن سخن نشمرد
یکی بومهین خیزد از ناگهان
بر و بومشان پاک گردد نهان
بدان شارستان‌شان نیاز آورد
هم اندیشگان دراز آورد
به پرده درست این سخنها بجوی
به پیش ردان آشکارا بگوی
گر این رازها آشکارا کنی
ز خاک سیه مشک سارا کنی
حافظ : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹
خوبان جهان صید توان کرد به زر
خوش خوش بر از ایشان بتوان خورد به زر
نرگس که کله دار جهان است ببین
کاو نیز چگونه سر درآورد به زر
حافظ : قطعات
قطعه شمارهٔ ۳۰
گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل
بر آب نقطهٔ شرمش مدار بایستی
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بایستی
وگر سرای جهان را سر خرابی نیست
اساس او به از این استوار بایستی
زمانه گر نه زر قلب داشتی کارش
به دست آصف صاحب عیار بایستی
چو روزگار جز این یک عزیز بیش نداشت
به عمر مهلتی از روزگار بایستی
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۹
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خم خانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن
اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طور عجب لازم ایام شباب است
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۳
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست
برآمد خنده‌ای خوش بر غرور کامکاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دل‌های یاران زد
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری
کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد
خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین
خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد
در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم
چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد
منش با خرقه ی پشمین کجا اندر کمند آرم
زره مویی که مژگانش ره خنجرگذاران زد
نظر بر قرعه ی توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد
شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور
که جود بی‌دریغش خنده بر ابر بهاران زد
از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد
زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد
ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید
که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکه ی دولت به دور روزگاران زد