عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۷۸
یار درآمد ز باغ بی‌خود و سرمست دوش
توبه کنان توبه را سیل ببرده‌‌ست دوش
عاشق صدساله‌‌‌ام توبه کجا من کجا
توبهٔ صدساله را یار دراشکست دوش
بادهٔ خلوت نشین در دل خم مست شد
خلوت و توبه شکست مست برون جست دوش
ولوله در کو فتاد عقل درآمد که داد
محتسب عقل را دست فروبست دوش
اوحدی مراغه‌ای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۷۶
اگر به مجلس قاضی نموده‌اند که: مستم
مرا ازان چه تفاوت؟ که رند بودم و هستم
مرا چه سود ملامت؟ به یاد بادهٔ روشن
که پند کس ننیوشم کنون که توبه شکستم
اگر چه گوشه گرفتم ز خلق و روی نهفتم
گمان مبر که ز دام تو شوخ دیده برستم
گمان مبر که بدوزم نظر ز روی تو هرگز
که من چو صنع ببینم خدای را بپرستم
شکایت تو به دیوار می‌کنم به ضرورت
چو اعتماد ندارم که: قاصدی بفرستم
دلم تعلق اگر با دهان تنگ تو دارد
روا بود که بگویم که: دل به هیچ ببستم
دل ببردی و جانم در اوفتاد به آتش
کناره کردی و من در میان خاک نشستم
هزار بار دلم را شکسته‌ای به جفاها
که هیچ بار نگفتی: دل که بود؟ که خستم
چو محتسب پی رندان رود ز بهر ملامت
مکن حمایت من پیش او، که صوفی و مستم
ستمگرا، چه بر آید ز دست من که نبردی؟
قرار و صبر و دل و دین و هر چه بود به دستم
به اوحدی دل من پای بند بود همیشه
ترا بدیدم و از بند او تمام برستم
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳۰
باز شب افتاد و ما را دل همان جا شد که بود
باز جانم را همان آغاز سودا شد که بود
عشق کهنه نو شد، ای دل، شغل غم نو کن که باز
فتنه در جان هم بدانسان کارفرما شد که بود
ما و بت را سجده زین پس، آن هم ار افتد قبول
کان همه زهد و نماز رسمی از ما شد که بود
پایمال مرکبم کن، وین بگو بهر دیت
آنکه شبدیز مرا خاک قدمها شد که بود
توبه آلوده خسرو کرد یک چندی و باز
منت ایزد را که هم زانگونه رسوا شد که بود