عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۸۶
سر در خمار، شب به کنار که بوده ای؟
لبها فگار، همدم و یار که بوده ای؟
سنبل به تاب رفته و نرگس به خواب ناز
شب تا به روز باده گسار که بوده ای؟
شمع مراد من نشدی یک شبی تمام
ماه تمام، در شب تار که بوده ای؟
با چشم آهوانه که شیران کند شکار
ای آهوی رمیده شکار که بوده ای
سروت هنوز هست در آغوش خاستن
ای سرو نیم رسته، بهار که بوده ای؟
زان رو که جوی چشمه خورشید خون گرفت
خونابه شوی گریه زار که بوده ای؟
کارت چنین که پرده دلها دریدن است
امشب به پرده محرم کار که بوده ای؟
ما را ز اشک صد جگر پاره در کنار
تو پاره جگر به کنار که بوده ای؟
بر ریش خسروت نمکی هم دریغ بود
مرهم رسان جان فگار که بوده ای؟
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۹۹۹
کی کنم سودا به نقد جان و دل کالای آه
نیست غیر از صورت او نقش بر دیبای آه
دردها را نیست با درد فراقت نسبتی
کی نفس در تنگنای سینه گیرد جای آه
دیده است این بر رخم یابی تو مانند حباب
قطرهٔ اشکی بخود بالیده از بالای آه
بی توام در تنگنای سینه شور محشر است
از فغان درد داد و اشک و واویلای آه
می زند پهلو به بالای تو شبهای فراق
سرو باغ سینه ام یعنی قد رعنای آه
در حریم سینه آتش زیر پا دارد ز داغ
نیست بیجا اینقدر از جای جستنهای آه
همچنان کز دود جویا پی به آتش می برند
می نماید سوز پنهان مرا سیمای آه
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۰
دیده ناکام را جز تهمت نظاره نیست
شوخ چشمی در محبت چون دل صدپاره نیست
حلقه زنجیر زلفت موجه آب بقاست
گر بر افتد نام هستی درد ما را چاره نیست
بگذر از بیگانگی هر چند محرم تر شوی
شوق را نازم که با آوارگی آواره نیست
هر دم از گلشن به صحرا می کشد دیوانه را
همچو زنجیر جنون یک شوخ آتشپاره نیست
تا به کی در پرده حرف کشتنم گوید اسیر
هر چه می خواهد بگوید کار من یکباره نیست
رفیق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۵
با غیر دیدم آن صنم سیم ساق را
از رشک بر وصال گزیدم فراق را
زینسان که هفت عضو من از تاب عشق سوخت
آهم عجب نسوزد اگر نه رواق را
خوش آنکه بینمش ز مه روی خود به من
صبح وصال ساخته شام فراق را
شوقش چنین که بسته زبانم به پیش او
گویم به او چگونه غم اشتیاق را
کارم فتاده است بشوخی که در ازل
نشنیده است نام وفا و وفاق را
....که گفتت که پیشه کن
با من نفاق را و بغیر اتفاق را
ساقی بیار ساغر می تا دمی رفیق
شیرین کند ز باده ی تلخت مذاق را