عبارات مورد جستجو در ۶۵ گوهر پیدا شد:
فردوسی : پادشاهی بهرام گور
بخش ۱۳
به هشتم بیامد به دشت شکار
خود و روزبه با سواری هزار
همه دشت یکسر پر از گور دید
ز قربان کمان کیان برکشید
دو زاغ کمان را به زه بر نهاد
ز یزدان پیروزگر کرد یاد
بهاران و گوران شده جفت جوی
ز کشتن به روی اندر آورده روی
همی پوست کند این ازآن آن ازین
ز خونشان شده لعل روی زمین
همی بود بهرام تا گور نر
به مستی جدا شد یک از یک دگر
چو پیروز شد نره گور دلیر
یکی ماده را اندر آورد زیر
به زه داشت بهرام جنگی کمان
بخندید چون گور شد شادمان
بزد تیر بر پشت آن گور نر
گذر کرد بر گور پیکان و پر
نر و ماده را هر دو بر هم بدوخت
دل لشکر از زخم او بر فروخت
ز لشکر هرانکس که آن زخم دید
بران شهریار آفرین گسترید
که چشم بد از فر تو دور باد
همه روزگاران تو سور باد
به مردی تواندر زمانه نوی
که هم شاه و هم خسرو و هم گوی
سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۸
آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود
و آفرین بادا بر آن کس کو ترا در خور بود
آفرین بر جان آن کس کو نکو خواهت بود
شادمان آن کس که با تو در یکی بستر بود
جان و دل بردی به قهر و بوسه‌ای ندهی ز کبر
این نشاید کرد تا در شهرها منبر بود
گر شوم من پاسبان کوی تو راضی بوم
خود ببخشایی بر آن کش این هوس درسر بود
سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۱
جاوید زی ای تو جان شیرین
هرگز دل تو مباد غمگین
از راه وفا گسسته ای دل
بر اسب جفا نهاده ای زین
عاشق‌ترم ای پسر ز خسرو
نیکوتری ای پسر ز شیرین
عاشق خوانند مرا و بی دل
زیبا خوانند ترا و شیرین
آنم من و صد هزار چندان
آنی تو و صد هزار چندین
عشاق چو روی تو ببینند
و آن خال سیاه و زلف مشکین
بر روی توام زنند احسنت
در عشق توام کنند تحسین
هرگاه که بایدت تماشا
شو چهرهٔ خویشتن همی بین
حقا که خوشست نوش کردن
بر چهرهٔ تو شراب نوشین
وحشی بافقی : قطعات
شمارهٔ ۵ - لطف کردید
ای مخادیم که از راه شرف
برسر چرخ برین پای شماست
الله ، الله ، چه رفیع الشأنید
که فلک پایهٔ ادنای شماست
اطلس چرخ برین است بلند
لیک کوتاه به بالای شماست
شرط الطاف به جا آوردید
لطف کردید، کرمهای شماست
وحشی بافقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳
تیرت چو ره نشان پران گیرد
هر بار نشان زخم پیکان گیرد
از حیرت آن قدرت بخت اندازی
مردم لب خود بخش به دندان گیرد
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۶ - مرثیه
بدر فلک شرف خلیفه
چون زایر تربت حسین است
در صبح ازل ز مهر فطری
نازان به محبت حسین است
فانی شده در زمان فوتش
ایام شهادت حسین است
وین حسن موافقت که گفتم
بی‌شک ز عنایت حسین است
این از همه خوب‌تر که او را
تاریخ شفاعت حسین است
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۳۲
دهن و چشم و لبت هر سه به هم خوب افتاد
راستی خوبی تو جمله به وجه افتاده است
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۵۹
آن یار کله‌دوز چه شیرین دوزد
انواع کلاه از در تحسین دوزد
هر روز کلاه اطلس لعلی را
از گنبد سیمین‌زِهِ زرین دوزد
ملک‌الشعرای بهار : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
چون آینه نورخیز گشتی‌، احنست
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی‌، احسنت
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۱۰
روز محشر سرخ رویی از خدا دارم امید
نامه اعمال من صائب به مهر کربلاست
عمان سامانی : گنجینة الاسرار
بخش ۱۳
در معارضه‌ی با دل و استغراق در مراتب آن ولی کامل زبدة السعداء و سید الشهداء و تجاهل عارفانه:
باز بینم رازی اندر پرده‌یی
هست دل را گوئیا؛ گم کرده‌یی
هر زمان از یک گریبان سر زند
گه برین در، گاه بر آن در زند
کیست این مطلوب، کش دل در طلب
نامش از غیرت نمی‌اید بلب؛
در بساط این و آن؛ جویای اوست
با حدیث غیرش اندر جستجوست
وه که در دریای خون افتاده‌ام
با تو چون گویم که چون افتاده‌ام؟
بیخود آنجا دست و پایی میزنم
هرکرا بینم، صدایی میزنم
وه که عشق از دانشم بیگانه کرد
مستی این دل، مرا دیوانه کرد
یا رب آفات دل از من دور دار
من نمیگویم مرا معذور دار
مدتی شد با زبان وجد و حال
با دلستم در جواب و در سؤال
گویم ای دل، هرزه گردی تا بکی؟
از تو ما را روی زردی تا بکی؟
عزم بالا با همه پستی چرا؟
کاسه لیسا اینهمه مستی چرا؟
تا بچند از عقل و دین بیگانگی
دیده واکن وانه این دیوانگی
مشتم اندر پیش مردم وامکن
پرده داری کن مرا رسوا مکن
غافلی کز این فساد انگیختن
مر مرا واجب کنی خون ریختن
دل مرا گوید که دست از من بشوی
دل ندارم؛ رو دل دیگر بجوی
مانع مطلب برای چیستی؟
پردگی رازا تو دیگر کیستی
بحر را موجی بود از پیش و پس
آن کساکش از خود دانسته خس
باد را گردی بود از پس و پیش
در هوا مرغ آن دهد، نسبت به خویش
تا نپنداری ز دین آگه نیم
با خبر از هر در و هرره نیم
هست از هر مذهبی آگاهیم
اللّه اللّه من حسین اللهیم
بنده‌ی کس نیستم تا زنده‌ام
او خدای من، من او را بنده‌ام
نی شناسای نبیم نی ولی
من حسینی می‌شناسم بن علی
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۰۷ - ایضا له
چون محرّم رسید و عاشورا
خنده بر لب حرام باید کرد
وز پی ماتم حسین علی
گریه از ابر وام باید کرد
لعنت دشمنانش باید گفت
دوستداری تمام باید کرد
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۵۷ - ایضا له
خواجه در تحسین فزاید چون ببیند کز پیش
شاعران در گفتگوی نغز با زاری کنند
منعمی بایست تا مرخواجه را یادآورد
آْن که ممدوحان بجز تحسین دگر کاری کنند
صامت بروجردی : کتاب الروایات و المصائب
شمارهٔ ۱۹ - نازل شدن ملک حضور فخر کائنات
روایتست که روزی خلاصه کونین
جناب احمد محمود سیدالثقلین(ص)
به حجره بود بر ام‌سلمه‌اش منزل
که از فلک ملکی شد به حضرتش نازل
پس از سلام و درود و تحیت بی‌حد
نمود عرض به نزد رسول فرد صمد
که من یکی ملکم از گروه کروبین
نکرده‌ام ز فلک تاکنون گذر به زمین
بسی به درک حضور تو آرزو دارم
به خدمت تو بسی عرضی و گفتگو دارم
شنید چون سخن وی پیمبر رحمت
به ام‌سلمه بفرمود تا کند خلوت
به روی غیر چه ابواب حجره را بستند
میان حجره براز و نیاز بنشستند
که ناگهان ز در حجره شاه مظلومان
نمود دیده به دیدار جد خویش عیان
ز ام سلمه چو احوال مصطفی پرسید
پی جواب شه تشنه راه چاره ندید
برای آنکه به امر نبی شتاب کند
اراده کرد که آن شاه را جواب کند
شنید صوت حسین را چو سید دو سرا
صدای خویش برآورد از درون سرا
که ای حسین بیا ای تو مونس جانم
بیا بیا که ز هجر تو سخت نالانم
دوان به حجره حسین شد روان و کرد سلام
رسول حق ز ملک قطع کرد زود کلم
بغل گشود حسین را ببر کشید چو جان
نمود قامت رعناش زینت دامان
لبش نهاد به لب بوسه زد به تارک او
نهاد سر به سر سینه مبارک او
کشید دست گهی بر سلاسل مویش
گهی چو سیب بهشتی نمودهی بویش
شد آن ملک به تعجب ز احترام حسین
اگرچه آگهیش بود از مقام حسین
سئوال کرد به حیرت ز خواجه لولاک
که ای طفیل وجود تو خلقت افلاک
عجب محبت سختی به این پسر داری
که باشد او که تو از رتبه‌اش خبر داری
به عضو عضو جنابش همین که بوسه زنی
سپند اشک بر وی چو مجمرش فکنی
جواب داد رسول خدای عالمیان
که هست جسم مرا این پسر مقابل جان
رخش چگونه نبوسم که هست دلبندم
به دیدن رخ او در زمانه خرسندم
همین پسر که تو بینی بود عزیز خدا
که کرده است حق او را شفیع روز جزا
شنید نام شفاعت چو از رسول الله
ملک به روی حسین کرده خیره خیره نگاه
سئوال کرد به حیرت ز سید ثقلین
که هست این مه تابان مگر امام حسین؟
رسول گفت چه دانسته‌ای تو نامش را
چگونه یافته‌ای رتبه و مقامش را؟
نمود عرض ملک با جناب پیغمبر
که ای ز جمله کونین بهتر و مهتر
برای تعزیه این پسر به هفت سما
بهر سمائی هفتاد منبر است بپا
که گریه خیل ملایک بدانجانب کنند
شهید آل محمد بوی خطاب کنند
شنید فخر امم از ملک چو اوصافش
گشود پیرهنش بوسه داد بر نافش
به خاطرش مگر آمد ز ظهر عاشورا
که گشته خسته حسینش ز کوشش اعدا
به نیزه تکیه چو از بهر استراحت کرد
ابوالحنوق یکی سنگ کین حوالت کرد
رسید سنگ چو آن شاه را به پیشانی
شکست تارک پاک عزیز ربانی
برای شکر شهادت به ذکر بسم‌الله
گشود لب که «علی مت رسول الله»
گرفت خون جبین چشم آن عزیز ز من
برای اخذ همان خون گرفت پیراهن
چو دامنش ز پی اخذ خون روان گردید
ز زیر دامن او ناف او عیان گردید
که ناگه از طرف آن سپاه بی‌ایمان
نهاد تیر سه شعبه یکی لعین بکمان
چو تیر گشت رها از کمان آن بی‌دین
نمود جای بناف مبارک شه دین
به ناف و بر شکم شاه اکتفا چو نکرد
ز مهره کمرش تیر سر برون آورد
زمانه تنک چنان بر عزیز زهرا شد
که ناله همدم سکان عرش اعلی شد
هر آنچه خواست که بیرو نکشد خدنک از دل
نشد میسر و گردید کار او مشکل
نهاد سر به سر زین عزیز رب و دود
ز پشت سر به تعب تیر را برون بنمود
ز جای ناوک آن تیر خون فواره گرفت
عزیز فاطمه از زندگی کناره گرفت
چو ذوالجناح دگر دید پایداری نیست
برای راکب خود طاقت سواری نیست
دو دست در جلو و دل به خاک و پا به عقب
نهاد تا نهدش در زمین بدون تعب
نه صالح بن وهب از کمین سمند بتاخت
به قصد پهلوی سلطان دین سنان افراخت
بزد ز کین به تهی‌گاه آن امام مبین
فتاد عرش خدا از ان سنان به روی زمین
شکست شمر لعین حرمت پیمبر را
به قتل زاده زهرا گرفت خنجر را
شهاد ز بهر شهادت کنون که سر دادی
به راه امت عاصی سر و پسر دادی
کنی به تخت شفاعت چو جا تو ای سرور
به رستخیز قیامت به عرصه محشر
به شیعیان در الطاف و مرحمت واکن
یکان یکان همه را نزد خویش ماوا کن
کشند جانب دوزخ چو از چپ و راست
بگو که (صامت) مداح کمترین سک ماست
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۳۵ - همچنین مرثیه
ای از ازل ز داغ تو آدم گریسته
آدم نه، بلکه جمله عالم گریسته
تا روز حشر دیده حواست اشکبار
در ماتم تو بسکه دمادم گریسته
در کشتی مصیبت تو تا نشسته است
نوح نبی ز اشک دمادم گریسته
یکسر خلیل کرده فراموش از ذبیح
در نار ابتلای تو از غم گریسته
موسی به کوه طور چو یحیی کشیده آه
عیسی به روی دار چو مریم گریسته
کروبیان عالم علوی جدا جدا
با ساکنان عرش معظم گریسته
اکیل قرب را ز سر افکنده جبرئیل
با خیل قدسیان مکرم گریتسه
کف الخضیب ساخته از خون خود خضاب
هفت آسمان چو نیر اعظم گریسته
ایوب را عنان تحمل شده ز دست
یعقوب سان به کلبه ماتم گریسته
ایوب را عنان تحمل شده ز دست
یعقوب سان به کلبه ماتم گریسته
در هر بهار غنچه سوری به گلستان
از یاد لعل خشک تو شبنم گریسته
دشمن به خون نشسته برای تو همچو دوست
بیگانه در غم تو چو محرم گریسته
خیرالبشر برای علی اکبرت بخلد
تا برنهد به داغ تو مرهم گریسته
اندر مدینه فاطمه و در نجف علی
قلب شکسته و کمر خم گریسته
هر کس که دید حلق ز خنجر بریده‌ات
گر خون گریسته به خدا کم گریسته
(صامت) نزار گشته و بهر تو زار زار
هر ساله همچو ماه محرم گریسته
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۵۱ - در اشتیاق به عتبات
دل تنگم سفر کرب و بلا می‌خواهد
آستان بوسی شاه شهدا می‌خواهد
روز و شب در غم دوری ز حسین، بیمار است
جرم بیمار چه باشد که دوا می‌خواهد
دیر گاهیست که در کنج وطن گشته علیل
در غریبی ز در دوست دوا می‌خواهد
روی بر خاک در شاه نجف مالیدن
سر جدا، سینه جدا، چشم جدا می‌خواهد
درک این فیض نه در عهده زور است و نه زر
مددی از نظر آل عبا می‌خواهد
بی‌خود این دولت جاوید میسر نشود
ورنه این مرتبه را شاه و گدا می‌خواهد
آب خاموش کند آتش سوزان عطش
سلطنت سایه میمون هما می‌خواهد
(صامتا) منتظر لطف خداوندی باش
که خوش است آنچه برای تو خدا می‌خواهد
صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۶۷ - فی المرثیه
یا رسول الله حسینت بر زمین افتاده است
بر زمین کربلا از صدر زین افتاده است
مانده در عالم شه دین بی‌مدد کار و غریب
کار او با ناله هل من معین افتاده است
احتیاج حنجر خشک حسین تشنه‌لب
در جهان با خنجر شمر لعین افتاده است
نزد دشمن از برای خواهش آب روان
احتیاج خسرو آب آفرین افتاده است
از غم افتاده عامه از فرق حسین
تاج عزت از سر روح‌الامین افتاده است
غافلی از آتشی کاندر خیام وی زدند
کاتش اندر خرمن دین مبین افتاده است
تا سحرگاه قیامت قابل تعمیر نیست
این شکستی را که اندر پشت دین افتاده است
آنکه کرده خضر را سیراب از آب حیات
تشنه بی‌سر در لب آب معین افتاده است
چون کند با این غم و اندوه کز روز ازل
قرعه اقبال (صامت) اینچنین افتاده است
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۳۱ - و برای او
لم یا قوم تریدرن ببغی و فساد
لم تسعون بقتلی بلجاج و عناد
لیس والله سوانا خلف بعد نبی
فرض الله علی طاعتنا کل عباد
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
ربنا قد عرف الله علی کل بریه
ولقد طهرنا الله بطهر ابدیه
شرف الظاهر والباطن فهنا ازلیه
جدنا اشرف من کل شریف وجواد
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
چیست تقصیر من ای قوم که الیوم جهانی
شده آماده به قتلم همه با تیغ و سنایی
در شما نیست ز اسلام نه نامی نه نشانی
انا طمان و قد اخرس نطقی ولسانی
انا عطشان وقدا حرق قلبی و فوادی
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
انعم الله علینا بسر سول مدنی
هوجدی و ابی‌واسطه الکون علی
من له ام کامی و هی بنت نبی
هذه الفخر کفافی بصلاح رشاد
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
گاه گفتی شه دین در بر صدیقه صغرا
زینب خو نشده دل دختر نیک اختر زهرا
اصبری اختی ماوقع الدهر علینا
لیس فی سانحه الکسون ثبات و مهاد
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
عجبا و ا عجبا امت گمراه که یکسر
چشم پوشید ز حق نمک آن پیمبر
همه در ریختن خون من بی‌کس و یاور
شده آماده و بگرفته به کف نیزه و خنجر
فستجزون من الله اذا قام معاد
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
گاه می‌زد شرر اندر جگر (صامت) دلخون
به تسلای یتیمان دل افسرده محزون
یا سکینه و رقیه لفراقی لم تبکون
حسبی الله کفانا وهو خیر عماد
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
ترشی تو ولیک نکته ات شیرین است
یک نکته ی تو لایق صد تحسین است
چون نکته شنیدم از دهانت گفتم
دری که ز کون خر بیفتد این است
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
اینت نرسد که بر تنم رشک بری
زیرا که برو رشک برد ماه و پری
ای روی تو برده آب گلبرگ طری
سبحان الله ز گل بسی خوبتری